دعای ۴۳ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش اول)
دعا هنگام دیدن هلال ماه نو؛
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیهِ السَّلَامُ إِذَا نَظَرَ إِلَى الْهِلَالِ:
أَیهَا الْخَلْقُ الْمُطِیعُ، الدَّائِبُ السَّرِیعُ، الْمُتَرَدِّدُ فِی مَنَازِلِ التَّقْدِیرِ، الْمُتَصَرِّفُ فِی فَلَک التَّدْبِیرِ.
آمَنْتُ بِمَنْ نَوَّرَ بِک الظُّلَمَ، وَ أَوْضَحَ بِک الْبُهَمَ، وَ جَعَلَک آیةً مِنْ آیاتِ مُلْکهِ، وَ عَلَامَةً مِنْ عَلَامَاتِ سُلْطَانِهِ، وَ امْتَهَنَک بِالزِّیادَةِ وَ النُّقْصَانِ، وَ الطُّلُوعِ وَ الْأُفُولِ، وَ الْإِنَارَةِ وَ الْکسُوفِ، فِی کلِّ ذَلِک أَنْتَ لَهُ مُطِیعٌ، وَ إِلَى إِرَادَتِهِ سَرِیعٌ؛
سُبْحَانَهُ مَا أَعْجَبَ مَا دَبَّرَ فِی أَمْرِک! وَ أَلْطَفَ مَا صَنَعَ فِی شَأْنِک! جَعَلَک مِفْتَاحَ شَهْرٍ حَادِثٍ لِأَمْرٍ حَادِثٍ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
دعای آن حضرت هنگامی که به ماه نو نگاه میکرد:
ای آفریده مطیع، ای رونده کوشا و شتابان، ای رفت و آمد کننده در منازل معین شده، ای متصرف در چرخ گردان تدبیر،
ایمان آوردم به آن کس که به سبب تو تاریکیها را روشن کرد، و آنچه را که به سختی میتوان یافت آشکار فرمود، و تو را علامتی از علائم چیرگی و استیلای خود، و نشانی از نشانههای قدرت خویش قرار داد، و تو را گاهی به نقص و گاهی به کمال، و وقتی به طلوع و زمانی به غروب، و حالتی پر نور و حالتی گرفته مسخر خویش نمود، در تمام این حالات فرمانبردار اویی، و به سوی ارادهاش شتابانی،
منزه است او، چه عجیب است تدبیری که در حق تو به کار برده، و چه دقیق است آنچه درباره تو انجام داده، تو را کلید ماهی نو برای برنامهای نو ساخته.
ترجمه آیتی
دعای آن حضرت است به هنگام دیدن هلال ماه نو:
اى موجود فرمانبردار، اى کوشنده ى گرمپوى اى آینده و رونده در منازلى که خداوندت مقرر داشته، اى کارگزار خداوندى بر سپهر،
ایمان آوردم به آن خداوندى که تاریکیها را به فروغ تو روشن ساخت و سایه هاى مبهم را به پرتو تو پدیدار کرد و تو را آیتى از آیات عرصه ى فرمانروایى و نشانى از نشانه هاى قدرت خویش گردانید و به افزودن و کاستن و برآمدن و فروشدن و درخشندگى و تیرگى در فرمان خود گرفت و در همه ى این احوال مطیع فرمان او بوده اى و شتابان به اراده ى او در تکاپو.
منزه است ذات پروردگار، شگفتا که در کار تو چه تدبیرها کرده و در آفرینشت چه لطافتها به کار داشته. تو را کلید ماه نو قرار داد که در آن کارهاى نو خواهد بود.
ترجمه ارفع
دعا در هنگام نگاه بر ماه در شب اول:
اى آفریده ى فرمانبر، ای گردش گر سریع، ای رفت و آمدکننده در منزلهایى که برایت مقدر شده، ای تصرف کننده در چرخى که جاى تدبیر است،
ایمان آوردم به آنکه به وسیله تو تاریکى ها را روشن نمود و به وجود تو کارها را از ابهام درآورد و تو را آیتى از آیات قدرتش و نشانه ای از نشانه هاى سلطنتش قرار داد و تو را خدمتگزار و فرمانبردار کرد با زیاد و نقصان نمودنت و طلوع و افولت و نور دادن و کسوفت و تو در پیشگاه پروردگار در تمامى موارد مطیع و فرمانبردار بودى و در اجراى اراده حضرت او سریع عمل کرده اى.
منزه است پروردگار که در آفرینش تو چه شگفتى ها به کار برده است و چه دقیق و لطیف است آنچه درباره ات انجام داده و تو را کلید هر ماه نو براى کارى نو قرار داده است.
ترجمه استادولی
از دعاهاى آن حضرت است هنگامى که به هلال ماه مى نگریست:
از آفریده فرمانبر، و دونده شتابگر، که در جایگاه هاى معین شده آمد و شد مى کنى، و در فلک تدبیر مى گردى.
ایمان دارم به آن که ظلمت ها را به تو روشن ساخت، و تاریکى ها را به تو زدود، و تو را نشانى از نشان هاى پادشاهیش، و علامتى از علامات سلطنتش قرار داد، و تو را با افزونى و کاستى و طلوع و غروب و نورافشانى و گرفتگى به خدمت گرفت، و در همه این حالات سر به فرمان او دارى، و در انجام خواست او مى شتابى.
منزه است خدا! چه شگفت است تدبیرى که در کار تو ساخته، و چه لطیف است صنعتى که درباره تو به کار برده! تو را کلید ماهى نو براى کارى تو قرار داد.
ترجمه الهی قمشهای
در وقت رویت هلال حضرت با این دعا با خدا راز و نیاز مى فرمودند:
خدایا این ماه مبارک (رمضان) که در آن قرآن نازل شد براى هدایت مردم و ادله روشن براى راهنمائى و جدا ساختن حق و باطل در آن مقرر گردید اینک فرا رسید و ما را در این ماه و ماه را براى ما سلامت بدار و براى ما این ماه را آسایش و عافیت مسلم فرما اى آنکه طاعت اندک ما بندگان را اخذ کرده و مقابلش پاداش بسیار عطا مى کنى از من هم این قلیل طاعت بپذیر اى خدا از تو درخواست مى کنم که بهر کار خیرى مرا راه نشان دهى و از هر چه محبوب تو نیست مرا مانع شوى اى مهربانترین مهربانان عالم اى کسى که از من و از بدیهائى که از شرم خلق پنهان داشتم در گذشتى و اى کسى که مرا به ارتکاب گناهان مواخذه نفرمودى عفو تو عفو تو عفو تو شامل حالم باد اى ذات بزرگوار اى خداى من تو مرا موعظه کردى (در کتابت) و من نشنیدم و از هر حرام انزجار دادى و من ترک ننمودم چه عذر به درگاهت آورم از من درگذر اى خداى با کرم و بخشش عفو تو عفو تو شامل حالم باد اى خدا از تو درخواست مى کنم راحتى در وقت مرگ و آمرزش هنگام حساب اگر گناه از بنده بزرگ است عفو و بخشش از تو نیکو است اى که تقوى و آمرزش سزاوار تست عفو تو عفو تو شامل حالم باد اى خداى من بنده ى تو فرزند بنده و کنیز توام ضعیف و ناتوانم و به رحمت بى پایانت محتاج و توئى که ثروت و برکت نازل بر بندگانت مى کنى تو قاهر و مقتدرى تو اعمال خلق به شمار آورده و روزیشان تقسیم کرده اى و زبانهاشان مختلف و رنگهاشان گوناگون ساختى خلقتى پس از خلقتى دیگر آفریدى بندگان از علم تو آگاه نیستند و به قدر و مقامت پى نتوانند برد و همه ما خلائق به رحمتت محتاجیم پس تو به کرم و بزرگوارى خود روى از من مگردان و مرا در مقام عمل و آرزو و در قضا و قدر از شایستگان خلقت قرار ده خدایا مرا با بهترین حال باقى بدار و در بهترین حال بمیران که آن حال دوستى با اولیاء تست و دشمنى با اعدایت و شوق لقایت و ترس از قهر و جلالت و حال خشوع به درگاهت و وفاى به عهدت و به تسلیم و رضایت و با تصدیق به کتابت و پیروى از سنت پیغمبرت مرا بدین حال بمیران اى خدا آنچه در دلم از شک و ریب و انکار و یاس و نومیدى و شادى و سرکشى و عیاشى و اسراف یا تکبر و خودپسندى یا ریاکارى و خودنمائى یا شقاوت و نفاق و دوروئى یا کفر و فسق و گناه یا بزرگى نخوت یا هر چه تو نپسندى از تو درخواست مى کنم که همه را از دلم دور گردانى و این اوصاف را بدل کنى به ایمان به وعده هاى خود و وفاى به عهدت و رضا و خوشنودى به قضایت و زهد در دنیا و شوق و رغبت به آنچه نزد تست (در عالم آخرت) و آگاهى اطمینان خاطر و توبه ى نصوح که من این امور را اى پروردگار عالم از تو مى طلبم اى خداى من تو بس با حلم و بردبارى خلق که تو را معصیت مى کنند گویا نمى بینى و بس با جود و کرمى اطاعتت که مى کنند گویا هیچ معصیت نکرده اند و من با هر که معصیت نکرده است همه ساکنان زمین توایم پس با ما به فضل و رحمتت کرم فرما و به عادتت که خیر و احسان است رفتار کن اى مهربانترین مهربانان عالم و درود فرست بر محمد و آل پاکش درودى پیوسته که جز کسى آن را به حد و شمار و قدر و اندازه در نیاورد اى مهربانترین مهربانان عالم.
ترجمه سجادی
و از دعاى امام -که بر او درود باد- بود، هنگامى که به سوى ماه نو نگاه کرد:
اى آفریده فرمانبردار، و کوشاى شتابنده، که در منزل هاى قرارداده شده، آمد و شد مى کنى و در فلک تدبیر تصرّف مى کنى.
ایمان آوردم به کسى که به وسیله تو ظلمت ها را نورانى ساخت و با تو مبهمات را واضح نمود و تو را نشانه اى از نشانه هاى پادشاهى اش و علامتى از علامت هاى سلطنتش قرار داد و تو را با فزونى و کاستى، و طلوع و غروب، و نورفشانى و گرفتگى، به خدمت گرفت. و در همه آن حالات، تو مطیع او هستى و به سوى خواسته اش، شتابنده اى.
پاک و منزّه است او. چه شگفت انگیز است، آنچه در امر تو تدبیر نمود! و چقدر لطیف است، آن صنعتى که درباره کار تو انجام داد! تو را کلید ماهى نو براى کارى نو قرار داد.
ترجمه شعرانی
و از دعاهاى آن حضرت (علیه السلام) است چون جانب ماه نو مى نگریست:
اى آفریده ى فرمانبر و رونده ى سبک سیر به اندازه منزلها مى نوردى و به چاره گرى در چرخ مى گردى.
ایمان آوردم به کسى که تاریکیها را به تابش تو روشن کرد و نهانها را به فروغ تو آشکار ساخت و تو را یکى از نشانهاى پادشاهى و علائم ملک خود گردانید و تو را به فزایش و کاهش و طلوع و غروب و فرو زندگى و گرفتگى رام ساخت، در همه حالات فرمانبردار او بودى و سوى اراده ى او شتافتى.
پاکست خداوند! در کار تو شگفت تدبیرى کرده و لطیف هنرى بکار برده است. تو را کلید ماه نو ساخته و براى کارى تازه پرداخته.
ترجمه فولادوند
در مشاهده ى هلال ماه نو:
اى آفریده ى فرمانبردار، و اى پوینده ى گرم سیر و اى آمد و شد کننده در منازل تقدیرى که تصرف کننده در فلک تدبیرى.
به آن خدایى که تاریکیها را به تو روشن ساخت و سایه هاى مبهم را در پرتو تو آشکار کرد و تو را آیتى از آیات عرصه ى فرمانروایى و نشانه اى از نشانه هاى پادشاهى خود قرار داد و با افزودن و کاستن و بر آمدن و فروشدن و نور پاشى و ماه گرفتگى تو را مسخر خود ساخت، ایمان آوردم. در همه ى احوال تو او را فرمانبرى و به سوى اراده ى وى شتابانى،
پاک خدایا که اوست، چه شگفت انگیزست تدبیرى که درباره ى تو اعمال کرده و چه باریک اندیشى که در کار تو انجام داده، تو را کلید ماه نو براى انجام کار نو ساخته است.
ترجمه فیض الاسلام
از دعاهاى امام علیه السلام است هنگامى که به هلال و ماه نو نگاه مى کرد:
(گفته اند: هلال غره و اول قمر یا تا دو یا سه یا هفت شب و شب بیست و ششم و بیست و هفتم را گویند و در سائر شبها قمر نامیده مى شود، و وقت خواندن دعا هنگامى است که آن را هلال مى نامند، و سزاوارتر آنست که خواندن دعاء از شب اول به تاخیر نیافتد چون اهل لغت و اصطلاح بر آن اتفاق دارند، و اگر خوانده نشد از شب دوم نگذرد، زیرا بیشتر اهل لغت تا شب دوم را هلال مى دانند، و اگر در شب دوم هم خوانده نشد از شب سوم تاخیر نشود، چون بسیارى از اهل لغت شب سوم را آخر شبهاى هلال دانسته اند، و اطلاق هلال بر ماه تا شب هفتم از قبیل اطلاق آن به شب بیست و ششم و بیست و هفتم است که اطلاق حقیقى نیست، و اینکه آن را هلال نامیده اند براى آنست که هنگام دیدن آن مردم صداها بلند مى نمایند و هلال از اهلال گرفته شده و آن به معنى بلند نمودن صدا است، و اینکه پس از هلال را قمر مى نامند براى سفیدى آنست، و اقمر به معنى ابیض و سفید است، و اینکه در شب چهاردهم آن را بدر مى گویند از جهت آنست که گوئیا براى پنهان شدن خورشید و طلوع و ظاهر شدن خود مبادرت و شتاب مى نماید، و در صدد برآمدن براى دیدن هلال در شب سى ام ماه شعبان و شب سى ام ماه رمضان مستحب عینى «بر همه مستحب» و واجب کفائى است «چند نفر که دیدند از دیگران کفایت مى کند» و خواندن دعا هنگام دیدن هلال به اجماع علماء مستحب است، و دعاهائى که هنگام دیدن هلال خوانده مى شود بسیار است، و بعضى از آنها براى دیدن هلال هر ماهى است، و برخى اختصاص به دیدن هلال ماه رمضان دارد، و از جمله ى دعاهائى که هنگام دیدن هلال هر ماهى خوانده مى شود دعائى است که امیرالمومنین- علیه السلام- فرموده: هرگاه هلال را دیدى بجاى خود باش و بگو: اللهم انى اسالک خیر هذا الشهر و فتحه و نوره و نصرته و برکته و طهوره و رزقه، و اسالک خیر ما فیه و خیر ما بعده، و اعوذبک من شر ما فیه و شر ما بعده، اللهم ادخله علینا بالامن و الایمان و السلامه و الاسلام و البرکه و التوفیق لما تحب و ترضى یعنى بار خدایا من از تو نیکوئى این ماه و فیروزى و روشنائى و یارى و برکت و فزونى و پاکى و روزى آن را درخواست مى نمایم، و از تو نیکوئى آنچه در آنست و آنچه پس از آنست را مى طلبم، و از بدى آنچه در آن است و بدى آنچه پس از آن است به تو پناه مى برم، بار خدایا آن را به ایمنى و ایمان و تندرستى و اسلام و برکت و فزونى و جورى اسباب کار براى آنچه تو دوست مى دارى و خشنود مى شوى بر ما وارد ساز. و از جمله ى دعاهائى که هنگام دیدن ماه رمضان خوانده مى شود دعائى است که امام جعفر صادق- علیه السلام- فرموده: هرگاه هلال ماه رمضان را دیدى به آن اشاره مکن و رو به قبله دو دستت به سوى خداى عزوجل بلند نما و به هلال خطاب کرده بگو: «ربى و ربک الله رب العالمین، اللهم اهله علینا بالامن و الایمان و السلامه و الاسلام و المسارعه الى ما تحب و ترضى، اللهم بارک لنا فى شهرنا هذا، و ارزقنا عونه و خیره، و اصرف عنا ضره و شره و بلاءه و فتنته» یعنى پروردگار من و پروردگار تو خدا است که پروردگار جهانیان است، بار خدایا آن را به ایمنى و ایمان و تندرستى و اسلام و شتاب نمودن به سوى آنچه دوست مى دارى و راضى مى شوى بر ما آشکار ساز، بار خدایا در این ماه ما براى ما برکت و نیکى قرار ده، و یارى و نیکوئى آن را روزى ما فرما، و زیان و بدى و گرفتارى و عذاب و سختى در آن را از ما دور نما. و بین خطاب و رو به قبله بودن در شهرهائى که قبله ى آنها سمت مشرق است منافات ندارد، زیرا خطاب همان سخن گفتن با دیگرى است اگر چه روبرو نباشند، چون گاهى مى شود انسان خطاب مى کند و سخن مى گوید با کسى که در پشت سر او است، و ممکن است بگوئیم در چنین شهرها جمله هائى که خطاب به هلال را در بر دارد رو به هلال بخوانند و جمله هاى دیگر را رو به قبله، و مقصود از خطاب و سخن گفتن به هلال خطاب به الفاظى است که به آن ربط دارد مانند ربى و ربک الله در دعاى بالا و مانند بیشتر الفاظ همین دعا که اکنون به یارى خداى تعالى به ترجمه و شرح آن شروع مى نمائیم):
اى آفریده شده ى فرمانبردار، اى همیشه در رفتار شتاب کننده (چون ماه در بیست و هشت شبانه روز به دور فلک مى گردد و سائر کواکب که تندروترین آنها زهره و عطارد و خورشید است نزدیک به یک سال مى گردند) اى آمد و شدکننده ى در منزلها و جاهائى که (براى آن به مقدار مخصوص و راه مخصوص که حکمت اقتضاء مى کند) قرار داده شده (اشاره به قول خداى تعالى «س ۳۶ ى ۳۹»: «و القمر قدرناه منازل حتى عاد کالعرجون القدیم» یعنى و گردش ماه را در منزلهائى قرار دادیم تا اینکه مانند شاخه ى خرماى خشک شده ى کج گشته ى دیرینه «زرد و لاغر، به منزل اول» بازگردد) اى تصرف کننده ى در فلک و چرخى که جاى تدبیر و نظم (امور) است
ایمان آوردم به کسى (خدائى) که به وسیله ى تو تاریکیها را روشن کرد، و به سبب تو مشکلات امور را آشکار ساخت، و تو را نشانه اى از نشانه هاى پادشاهى (استیلاء و غلبه ى) خود و نشانه اى از نشانه هاى قدرت و توانائیش (بر همه چیز) قرار داد، و تو را خدمتگزار و فرمانبردار کرد با فزونى (نور و روشنائى مانند شب چهاردهم ماه) و به کاستن (آن مانند شب یکم ماه) و به طلوع و هویدا شدن (در بالاى افق) و به غروب و پنهان گشتن (در زیر کرانه ى آسمان) و به روشن گردیدن (از خورشید، یا روشن نمودن) و تیرگى (بر اثر حائل شدن زمین میان ماه و خورشید، یا تیره ساختن که آن بر اثر حائل شدن جرم ماه است میان ما و جرم خورشید، ولى درستتر آنست که گفته شود: و به روشن شدن و تیرگى) در همه ى آن حالات و چگونگیها تو او را فرمانبردار و به سوى اراده و خواسته اش شتاب کننده اى
منزه و پاک (از نقائص) است او (شگفتا) چه شگفت است آنچه (برحسب اراده اش) در آفرینش تو مقدر نموده! و چه دقیق و باریک است آنچه درباره ى تو انجام داده! تو را کلید ماهى نو براى کارى نو (که چگونگى آن براى ما هویدا نیست) قرار داده.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
دعاى چهل و سوم:
به هنگام نگاه به هلال
«أَیهَا الْخَلْقُ الْمُطِیعُ الدَّائِبُ السَّرِیعُ الْمُتَرَدِّدُ فِی مَنَازِلِ التَّقْدِیرِ الْمُتَصَرِّفُ فِی فَلَک التَّدْبِیرِ
آمَنْتُ بِمَنْ نَوَّرَ بِک الظُّلَمَ وَ أَوْضَحَ بِک الْبُهَمَ وَ جَعَلَک آیةً مِنْ آیاتِ مُلْکهِ وَ عَلاَمَةً مِنْ عَلاَمَاتِ سُلْطَانِهِ
وَ امْتَهَنَک بِالزِّیادَةِ وَ النُّقْصَانِ وَ الطُّلُوعِ وَ الْأُفُولِ وَ الْإِنَارَةِ وَ الْکسُوفِ فِی کلِّ ذَلِک أَنْتَ لَهُ مُطِیعٌ وَ إِلَى إِرَادَتِهِ سَرِیعٌ»:
"اى آفریده فرمانبردار، اى دونده سریع، و اى رفت و آمد کننده در گذرگاه تقدیر، و اى چرخنده در فلک تدبیر.
به آن وجود مقدسى که به وسیله تو تاریکیها را روشن نموده، و آنچه را که در تاریکى دیدنى نیست در پرتوت آشکار ساخت، و تو را نشانى از نشانهاى فرمانروائى و علامتى از علامات قدرت خویش قرار داد، و تو را گاهى به نقص و گاهى به کمال، زمانى به طلوع و زمانى به غروب، و حالتى درخشان و حالتى گرفته مسخر خویش نمود ایمان دارم; تو در همه این احوال مطیع وى و شتابان به اراده اش مى باشى".
ماه پر فروغ:
ماه از جالب ترین و زیباترین اختران آسمان است.در پرتو فروغش ظلمت شب را مى زداید، با شکل گیرى هاى مختلفش صفحه زیباى آسمان را زیباتر مى کند، چون به صورت هلال خودنمائى کند ورود ماه جدید را خبر مى دهد، و زمانى که رخساره پنهان مى نماید و به محاق مى رود پایان یافتن ماه را اطلاع مى دهد.
بى خبران از توحید، در ادوارى از تاریخ آن را مى پرستیدند، و جاهلان از حقایق این اختر زیبا را به طور مستقل در سرنوشت حیات مؤثر مى دانستند.
قرآن و روایات و دعاها بر تمام آن عقاید خط باطل کشید، ماه را مخلوقى از مخلوقات و آیه اى از آیات و نشانه اى از نشانه هاى قدرت محبوب دانست، و آن را به عنوان نعمت حق و اینکه این نعمت شکر دارد به مردم معرفى نمود.
قرآن مجید هلال ماه و شکل هاى دیگر آن را به عنوان مقیاس طبیعى براى شناخت اوقات و تنظیم امور، و مسائل عبادى معرفى کرد، آنجا که فرمود:
«یسْئَلُونَک عَنِ الاَهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَواقیتُ لِلنّاسِ وَ الْحَجِّ...»(۱)
درباره هلالهاى ماه از تو پرسش مى کنند، بگو: آنها بیان اوقات (تقویم طبیعى) براى (نظام زندگى) مردم و (تعیین وقت) حج است.
طلوع ماه در ابتداى ماهها به صورت هلال و سپس تغییر تدریجى آن، در انجام عبادات و وظائف دینى و همچنین نظام زندگى مادى آثار فراوانى دارد، زیرا همه مى توانند به آسانى امور تجارى و قراردادهاى خود را تنظیم کنند و وقت وعده و پیمانهاى خود را تعیین نمایند، و نیز روزه داشتن و انجام عبادت بزرگ حج موقع خاصى دارد که بهترین راه براى تعیین آن همین هلال است، مردم با دیدن هلال همیشه مى توانند ابتدا و وسط و آخر ماهها را تشخیص دهند و کارهاى خویش را بر طبق آن تنظیم نمایند.
در حقیقت ماه یک "تقویم طبیعى" براى تمام افراد بشر محسوب مى شود، که عموم مردم اعم از باسواد و بى سواد، در هر نقطه اى از جهان که باشند مى توانند از این تقویم طبیعى استفاده کنند، نه تنها آغاز و وسط و آخر ماه را مى توان با آن شناخت بلکه با دقت روزهاى ماه را نیز مى توان تشخیص داد، و بدیهى است نظام زندگى اجتماعى بشر بدون تقویم یعنى یک وسیله دقیق و عمومى براى تعیین تاریخ امکان پذیر نیست، به همین دلیل خداوند بزرگ براى نظام زندگى این تقویم جهانى را در اختیار همگان قرار داده است.
یکى از امتیازات قوانین اسلام این است که دستورات آن معمولا بر طبق مقیاسهاى طبیعى قرار داده شده است، زیرا مقیاسهاى طبیعى وسیله اى است که در اختیار همگان قرار دارد و گذشت زمان اثرى بر آن نمى گذارد، به عکس مقیاس هاى غیرطبیعى که در اختیار همه نیست حتى در عصر ما هنوز همه مردم نتوانسته اند از مقیاس هاى جهانى استفاده کنند، لذا مى بینیم اسلام مقیاس را گاهى وجب، گاهى گام، و گاهى بند انگشتان، و گاهى طول قامت، و در مورد تعیین وقت: غروب آفتاب و طلوع فجر و گذشتن خورشید از نصف النهار، و رؤیت ماه قرار داده است.(۲)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ بقره، ۱۸۹.
۲ ـ "تفسیر نمونه"، ج۲، ص۶.
قرآن مجید گذشته از آیه قبل، بیست و هفت بار مسئله قمر را در آیات کریمه اش مطرح فرموده است.
گاهى ماه و خورشید را دو وسیله حساب در زندگى معرفى مى کند:
«فالِقِ الاِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیلَ سَکناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً»:(۱)
او شکافنده صبح است و شب را مایه آرامش، و خورشید و ماه را وسیله حساب قرار داده است.
ممکن است منظور این باشد که گردش منظم و حرکت مرتب این دو کره آسمانى موجب مى شود که شما بتوانید برنامه هاى مختلف زندگى خود را تحت نظام و حساب درآورید.
بعضى احتمال داده اند که منظور این است که خود این دو کره آسمان تحت نظام و حساب برنامه است.
بنابراین در صورت اول اشاره به یکى از نعمت هاى الهى براى انسانهاست. و در صورت دوم اشاره به یکى از نشانه هاى توحید و دلایل اثبات وجود خداست، و ممکن است اشاره به هر دو معنا بوده باشد.
در هر صورت این موضوع بسیار جالب توجه است که میلیونها سال کره زمین به دور خورشید و ماه به دور زمین گردش مى کند و بر اثر آن قرص آفتاب در برابر برجهاى دوازده گانه فلکى در نظر ما زمینیان حرکت مى نماید، و قرص ماه با هلال منظم خود و تغییر تدریجى و نوسان مرتب ظاهر مى شود.
این گردش به قدرى حساب شده است که حتى لحظه اى پس و پیش نمى شود.
اگر طول مسیر زمین را به دور خورشید در نظر بگیریم که در یک مدار بیضى شکل که شعاع متوسط آن ۱۵۰ میلیون کیلومتر است مى گردد با آن نیروى عظیم جاذبه آفتاب، و همچنین کره ماه که در هر ماه مسیر دایره مانند خود را با شعاع متوسط ۳۸۴ هزار کیلومتر طى مى کند، و نیروى عظیم جاذبه زمین دائماً آن را به سوى خود مى کشد، آنگاه متوجه خواهیم شد که چه تعادل دقیقى در میان نیروى جاذبه این کرات از یک سو، و نیروى گریز از مرکز آنها از سوى دیگر برقرار شده است که در سیر منظم آنها لحظه اى وقفه یا کم و زیاد ایجاد نمى کند، و این ممکن نیست مگر در سایه یک علم و قدرت بى انتها که هم طرح آن را بریزد و هم دقیقاً آن را اجرا کند، لذا در پایان آیه مى گوید، این اندازه گیرى خداوندى است که هم توانا است و دانا.(۲)
گاهى آن دو و ستارگان را تسخیر شده به امرش در رابطه با حیات و هستى عنوان مى فرماید:
«وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرات بِاَمْرِهِ»:(۳)
و خورشید و ماه و ستارگان به امر او مسخّرند.
گاهى براى هر دو کره وقت معین و اجل مسمّى بیان مى فرماید، کنایه از اینکه هر دو مخلوقند و عقیده اى جز این نیست به این دو کوکب باطل است.
«وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کلٌّ یجْرى لاَِجَل مُسَمًّى»:(۴)
و او کسى است که خورشید و ماه را مسخر و فرمانبردار و خدمتگزار ساخت.
چه تسخیرى از این بالاتر که همه اینها سر بر فرمان او هستند، و مى سازند، بستر موجودات را گرم نگه مى دارند، موجودات زنده را پرورش مى دهند در دریاها جزر و مد مى سازند و خلاصه سرچشمه همه حرکتها و برکتها هستند.
ولى این نظام جهان ماده جاودانى و ابدى نیست و هر کدام از خورشید و ماه تا سرآمد مشخّصى که براى آنها تعیین شده است در مسیر خود به حرکت ادامه مى دهند.
گاهى هر دوى آنها و سایر موجودات را ساجد به پیشگاه مقدسش معرفى مى نماید:
«اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللهَ یسْجُدُ لَهُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ مَنْ فِى الاَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوابُّ وَ کثیرٌ مِنَ النّاسِ...»(۵)
آیا ندیدى که سجده مى کنند براى خدا تمام کسانى که در آسمانها و زمین هستند و همچنین خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیارى از مردم...؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ انعام، ۹۶.
۲ ـ "تفسیر نمونه"ج۵، ص۳۶۱.
۳ ـ اعراف، ۵۴.
۴ ـ رعد، ۲.
۵ ـ حج، ۱۸.
گاهى هر دو را از نشانه هاى قدرت حق معرفى مى کند:
«وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ و الْقَمَرُ»:(۱)
و از نشانه هاى او شب و روز و آفتاب و ماه است.
گاهى از خورشید به عنوان روشنائى و از ماه به عنوان نور یاد مى کند:
«هُوَ الَّذى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً»:(۲)
او کسى است که خورشید را روشنائى و ماه را نور قرار داد.
و گاهى بى خبران را از پرستیدن خورشید و ماه منع مى کند و آنان را به پرستش خالق خورشید و قمر دعوت مى نماید:
«لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا للهِ الَّذى خَلَقَهُنَّ اِنْ کنْتُمْ اِیاهُ تَعْبُدُونَ»:(۳)
در پیشگاه خورشید و ماه سجده نبرید، اگر خدا پرستید براى خداوندى که خورشید و ماه را آفرید سجده کنید.
و گاهى به منازل ماه و رفت و برگشت آن که به اراده حث صورت مى گیرد اشاره مى فرماید:
«وَ الٌقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ کالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ»:(۴)
و براى ماه منزلگاههائى قرار دادیم (و به هنگامى که این منازل را طى کرد) سرانجام به صورت شاخه کهنه خرما (قوس شکل و زرد رنگ) در مى آید.
"تفسیر نمونه" در توضیح این آیه شریفه مى گوید: منظور از منازل همان منزلگاههاى بیست و هشت گانه اى است که ماه قبل از محاق و تاریکى مطلق طى مى کند، زیرا هنگامى که ماه سى روز تمام باشد تا شب بیست و هشتم در آسمان قابل رؤیت است، ولى در این شب بیست و هشتم به صورت هلال بسیار باریک زردرنگ و کم نور و کم فروغ درمى آید و در دوشب باقیمانده قابل رؤیت نیست که آن را "محاق" مى نامند، البته در ماههائى که بیست و نه روز است تا شب بیست و هفتم معمولا ماه در آسمان و دو شب باقیمانده محاق است.
این منزلگاهها کاملا دقیق و حساب شده است به طورى که منجمان از صدها سال قبل مى توانند طبق محاسبات دقیقى که دارند آن را پیش بینى کنند.
این نظام عجیب به زندگى انسانها نظم مى بخشد یک تقویم طبیعى آسمانى است که با سوار و بى سواد توانائى خواندن آن را دارد، به طورى که اگر انسان کمى دقت و ممارست در وضع ماه در شبهاى مختلف کند مى تواند با نگاه کردن وضع آن دقیقاً و یا تقریباً بداند آن شب کدام شب از ماه است.
زیرا در آغاز ماه، نوکهاى هلال رو به طرف بالاست و تدریجاً بر حجم ماه افزوده مى شود تا هفتم که نیمى از دایره کامل ماه آشکار مى شود، و باز بر آن افزوده مى گردد تا چهاردهم که به صورت در کامل درمى آید.
از آن به بعد از سمت پائین ماه کم مى شود تا بیست و یکم که باز به صورت نیم دایره درمى آید، همچنین از آن کاسته مى شود تا شب بیست و هشتم که به صورت هلال ضعیف کمرنگى درمى آید که نوک هاى آن رو به طرف پائین است.
آرى زندگى انسانها را نظم تشکیل مى دهد و نظم بدون تعیین دقیق زمان امکان پذیر نیست، و خداوند این تقویم دقیق ماهانه و سالانه را در آسمان براى همین هدف قرار داده است. و از همینجا مفهوم تعبیر لطیف کالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ روشن مى شود، زیرا عُرجون به طورى که غالب مفسران و ارباب لغت گفته اند آن قسمت از خوشه خرماست که به درخت اتصال دارد. توضیح اینکه: خرما به صورت خوشه بر درخت ظاهر مى شود، پایه این خوشه به صورت چوب قوسى شکل زردرنگى است که به درخت متصل است و نوک آن مانند جاروست و دانه هاى خرما همچون دانه هاى انگور به نخهاى آن متصلند، هنگامى که خوشه نخل را مى برند آن پایه قوسى شکل بر درخت باقى مى ماند که وقتى مى خشکد و پژمرده مى شود کاملا به هلال قبل از محاق مى ماند، زیرا همانگونه که هلال آخر ماه که در جانب مشرق آسمان نزدیک صبحگاهان ظاهر مى شود خمیده و پژمرده و زردرنگ و نوکهاى آن رو به پائین است، "عرجون قدیم" نیز همین گونه است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ فصّلت، ۳۷.
۲ ـ یونس، ۵.
۳ ـ فصّلت، ۳۷ ـ سجده واجبه.
۴ ـ یس، ۳۹.
در حقیقت این شباهت در جهات مختلف ظاهر مى شود: از نظر هلالى بودن چوب خوشه خرما، از نظر زردرنگ بودن، از نظر پژمردگى، از نظر تمایل نوک قوس به طرف پائین، و از نظر قرار گرفتن در میان توده سبزرنگ آسمان تیره رنگ نیست و توصیف آن به "قدیم" اشاره به کهنگى آن است، زیرا هر قدر این شاخه ها کهنه تر مى شود باریکتر و پژمرده تر و زردرنگ تر مى شود و شباهت بیشترى به هلال آخر ماه پیدا مى کند، سبحان الله که در یک تعبیر کوتاه چه ظرافتها و چه زیبائیها شده است!
ماه در آئینه مسائل علمى:
ماه نزدیک ترین همسایه زمین است، فاصله آن از ما نزدیک به ۰۰۰،۳۸۴ کیلومتر است.
قطر ماه در حدود ۳۲۰۰ کیلومتر و وزن آن تقریباً یک هشتادم وزن زمین است.
وقتى که ماه تمام یا بدر است به بزرگى خورشید به نظر مى رسد، اما اجرام سماوى آن طورى که به نظر مى رسند نیستند، زیرا که فاصله شان از زمین خیلى زیاد است.
قطر خورشید تقریباً چهارصد برابر قطر ماه است اما چون در یکصد و پنجاه میلیون کیلومترى ما قرار دارد فقط به بزرگى ماه به نظر مى رسد.
ماه از تمام ستارگانى که شب مى بینیم درخشان تر است، با این همه نورى که ساطع مى کند از خودش نیست و گرمى فوق العاده اى هم مانند خورشید ندارد.
موجب درخشندگى ماه آن است که قسمتى از نورى را که از خورشید مى گیرد منعکس مى سازد.
اگر ممکن بود با هواپیمائى در فضا سفر کنید پنجاه روزه به ماه مى رسیدید اما هواپیما در جو نمى تواند پرواز کند نه در خلأ.
قطر جو زمین چند صد کیلومتر بیشتر نیست و بعد از جوّ فاصله زمین تا ماه خالى از هواست، فقط یک موشک فضانورد که با سرعت بیش از یازده کیلومتر در ثانیه از زمین حرکت کند ممکن است به ماه واصل شود، این سرعت زیاد براى آن است که جاذبه زمین به روى کشتى فضانورد اثر نکند و آن را به زمین بازنگرداند.
سطح ماه:
وقتى که بدون دوربین به ماه نگاه مى کنیم قسمت هاى تیره و روشن به چشم مى خورد، با دوربین هاى نجومى قسمت هاى تیره مسطح و قسمت هاى روشن برجسته به نظر مى رسند.
عکس هائى که با بزرگ ترین تلسکوپها گرفته شده اند نشان مى دهند که قسمت هاى تیره صحراهائى وسیع هستند که کوهستانهائى آنها را احاطه کرده اند، بعضى از این کوهستانها به شکل سلسله جبالند، به این سلسله هاى کوهستانى نامهائى همانند آنچه در روى زمین متداول است داده اند.
بعضى کوهها به شکل قله واحدى قد برافراشته اند و ارتقاع بسیارى از آنها بین ۳۰۰ تا ۶۰۰ متر است و بلندى بعضى به هشت کیلومتر مى رسد.
هزاران فرورفتگى به نام "دهانه" سطح این کوکب را ملکوت کرده اند، این دهانه ها که با تلسکوپ هاى بزرگ در کمال وضوح دیده مى شوند شبیه به دهانه هاى آتشفشانهاى زمین هستند و معلوم نیست که این فرورفتگى هاى عظیم چگونه در سطح ماه به وجود آمده اند.
قطر بعضى از دهانه ها از هفتصد تا هشتصد هزار تجاوز نمى کند ولى قطر بعضى دیگر به چند کیلومتر مى رسد، دهانه یکى از آنها از یکى از شهرستانهاى ما بزرگتر است.
ماه کره مفلوکى است نه آب دارد و نه هوا، نه گیاه بر روى آن است و نه جانور، چون هوا ندارد، صدا هم ممکن نیست شنیده شود.
نیروى جاذبه در کره ماه:
فرض کنید که در کره ماه هستید و به طرف نقطه اى که در یک مترى شماست جستن مى کنید، با کمال تعجب خواهید دید که شش متر آن طرف نقطه اى که بوده اید فرود مى آئید.
اگر در کره زمین بتوانید ۵/۱ متر پرش در ارتفاع کنید در کره ماه خواهید توانست ۹ متر در ارتفاع بپرید.
اگر در روى زمین وزن شما شصت کیلو باشد در کره ماه فقط ده کیلو خواهد بود.
شک نیست که این امر در نظر شما عجیب مى نماید و مى خواهید سبب آن را بدانید. وقتى که شما در روى زمین جستن کنید زمین شما را به سوى خود مى کشد، این نیروى کشش را جاذبه زمین مى گویند، چون ماه از زمین خیلى کوچکتر و خیلى سبکتر است، قوه جاذبه آن خیلى کمتر است یعنى در حدود یک ششم جاذبه زمین است.
حرکات ماه:
ماه با سرعتى نزدیک به سه هزار و دویست کیلومتر در ساعت به دور زمین مى چرخد، مسیر حقیقى آن به دور زمین شکلى خیلى نزدیک به دایره است که در فاصله ۰۰۰،۳۸۴ کیلومترى زمین قرار دارد، پس قطر دایره اى که مسیر ماه را تشکیل مى دهد دو برابر ۰۰۰،۳۸۴ کیلومتر است.
ماه یک دور کامل زمین را در مدت ۲/۱ ۲۹ روز طى مى کند. ما همیشه یک روى ماه را مى بینیم و هیچ کس اطلاعى از روى دیگر آن ندارد، تصور نکنید که ماه حرکت وضعى ندارد، این کوکب هم به دور محور خود مى چرخد اما مدت حرکت وضعى آن درست مساوى است با مدت حرکت انتقالیش یعنى بیست و نه و نیم روز، پس ماه همیشه یک طرف خود را روبه روى ما نگاه مى دارد و با سرعتى مى چرخد که براى اینکه همیشه یک طرف ماه به سوى ما باشد کافى است.
گاهى ماه به شکل هلالى درمى آید و زمانى به صورت قرصى تمام جلوه گر مى شود، بعضى اوقات هم به کلى از نظر غائب مى گردد چرا چنین است؟
دو امر موجب تغییر ظاهرى شکل ماه است: یکى آنکه ماه از خود نور ندارد و نورى را که از خورشید مى گیرد منعکس مى کند و به سوى ما مى فرستد، و دیگر آنکه ماه به دور زمین مى گردد.
ماه موجب جزر و مدّ است:
مردمى که در کنار دریا به سر مى برند هر روز شاهد بالا و پائین رفتن سطح دریا در موقع جزر و مد هستند، وقتى که آب دریا هر چه ممکن است جلوتر مى آید مى گوئیم که "مد" یا "آب بالا" است و وقتى که هر چه ممکن است دورتر و عقب تر مى رود "جزر" یا "آب پائین" است.
آیا هیچ به فکر افتاده اید که جزر و مد چگونه به وجود مى آیند؟ براى اینکه به این پرسش جواب دهیم باز باید از نیروئى که جاذبه نام دارد یاد کنیم، در جهان همه چیز یکدیگر را جذب مى کنند، نیروى کششى هم بین ماه و زمین وجود دارد.
آبى که در قسمتى از زمین که رو به روى ماه است قرار دارد بیشتر جذب مى شود و سبب مد مى گردد، آبى که در قسمتى که طرف مقابل قرار دارد از همه از ماه دورتر و کمتر تحت تأثیر جاذبه آن است، پس آب به آهستگى عقب مى رود و مدّى هم که در این قسمت از زمین تولید مى شود، در همین موقع در مناطقى که بینابین قسمت هاى مذکور است جزر به وجود مى آید.
نیروى جاذبه خورشید هم به پیدایش جزر و مد کمک مى کند، اما خورشید از زمین خیلى دورتر است تا ماه، پس تأثیر آن در روى آب دریاهاى ما خیلى کمتر است.
جزر و مد براى بشر فایده ها دارد، در بعضى جاها از انرژى آن براى به کارانداختن چرخ هاى آبى و ماشین ها استفاده مى شود.
کشتیبانان و ملوانان هم از آن کمک مى گیرند، کشتى هاى بزرگ اقیانوس پیما براى نزدیک شدن به اسکله احتیاج به لنگرگاههاى عمیق دارند، جزر و مد ریگ و لجن بسیارى از لنگرگاهها را به دریا مى برد و آنها را ژرف نگاه مى دارد به علاوه با جابجا کردن و به حرکت درآوردن آب مانع آن مى شود که آب لنگرگاه راکد و ناپاک شود.
روزى دوبار سواحل را مى شویند و بسیارى از کثافات را با خود به دریا مى برند و از جمه شدن آنها در کرانه ها جلوگیرى مى کنند.
جزر و مد به بسیارى از مردم که نان خود را از دریا به دست مى آورند کمک مى کند، زیرا که به هنگام جزر که قسمت بزرگى از ساحل از آب بیرون است جمع کردن حیوانات دریائى که مانند صدف محفضه هاى استخوانى دارند آسان تر است.
چون جزر و مد دائماً در حرکت است پیوسته شکل سواحل را تغییر مى دهد و به این نحو یکى از نیروهاى بزرگ را تشکیل مى دهد.
آخرین قسمت درباره ماه اینکه: وقتى زمین از بین ماه و خورشید مى گذرد به قسمى که خورشید و زمین ماه بر یک امتداد واقع شوند ماه مى گیرد یعنى زمین مانع رسیدن پرتوهاى خورشید به کره ماه مى شود و ماه تیره مى شود و ماه تیره و تار به نظر مى رسد، در این هنگام بر مردم مؤمن خواندن نماز آیات و سجده بردن در پیشگاه خالق ماه واجب مى گردد.
در فرازهاى بعدى دعا مسائلى ذکر شده که در دعاهاى گذشته تفسیر شده، به این خاطر نسبت به بقیه دعا به ترجمه اکتفا مى کنم.
"چه شگفت انگیز است تدبیرى که درباره توبه کار برده، و چه دقیق است آنچه درباره تو انجام داده، تو را کلید ماهى نو براى کارى نو ساخته.
شرح صحیفه (قهپایی)
و کان من دعائه علیه السلام اذا نظر الى الهلال:
دعاى چهل و سوم در نظر کردن در ماه نو.
«ایها الخلق المطیع».
کلمه اى اسم مبهم مفرد وصله الى نداء ما فیه الالف و اللام. اصله: یا ایها، حذف حرف النداء عنه، کقوله تعالى: (ایها الثقلان).
و الخلق فى الاصل مصدر بمعنى المخلوق.
و المطیع اسم فاعل من اطاع یطیع.
خطاب مى فرمایند به ماه نو که: اى مخلوق فرمانبرنده.
«الدائب السریع».
بالدال المهمله. و آخره باء موحده. اسم فاعل من داب فلان فى عمله، اى: جد و تعب.
و السرعه: کیفیه قائمه بالحرکه، بها یقطع من المسافه ما هو اطول فى زمان مساو او اقصر و ما هو مساو فى زمان اقصر. و الظاهر ان المراد بسرعه حرکته باعتبار حرکته العرضیه التى یتوسط فلکه، لانها محسوسه لا الحرکه الذاتیه التى یدور بها على نفسه.
یعنى: که پیوسته در رفتار و حرکتى و رنج و تعب کشنده اى در سیر و اناره ى خود و فتورى در آن نمى شود و شتاب کننده اى در حرکت خود. چه، قمر تمام دور فلک را حرکت مى کند در قرب یک ماه، به خلاف کواکب دیگر که اسرع آنها که زهره و عطارد و آفتابند و قریب به یک سال دوره را تمام مى کنند.
«المتردد فى منازل التقدیر».
و اراد -علیه السلام- بمنازل التقدیر منازل القمر الثمانیه و العشرین التى یقطعها فى کل شهر بحرکته الخاصه فیرى کل لیله نازلا بقرب واحد منها. قال الله تعالى: (و القمر قدرناه منازل حتى عاد کالعرجون القدیم).
و الظاهر ان لفظه «فى» بمعنى الى. اى: یتردد القمر و یعود الیها فى الشهر اللاحق بعد قطعه ایاها فى السابق.
(یعنى:) و ترددکننده و سیرنماینده در منازل بیست و هشتگانه از بروج دوازده گانه که مقدر شده که قمر در آن منازل حرکت کند.
و اسامى آن منازل شرطین، بطین، و ثریا، و دبران، و هقعه، و هنغه، و ذراع و نثره، و طرفه، جبهه، زبره، صرفه، عوا، سماک اعزل، غفر زبانا، اکلیل، قلب، شوله، نعایم، بلده، سعد ذابح، سعد بلع، سعد سعود، سعد اخبیه، فرع مقدم، فرع موخر، رشا است.
و قسمت کرده اند دور فلک را بر این منازل. پس هر قسمتى دوازده درجه و پنجاه و یک دقیقه است تقریبا. پس نام نهاده اند هر قسم را منزلى. و رسیده است به هر برجى از بروج دوازده گانه دو منزل و ثلثى.
«المتصرف فى فلک التدبیر».
الفلک: مجرى الکواکب. سمى به تشبیها بفلکه المغزل فى الاستداره و الدوران. و قال الشیخ ابوریحان البیرونى: ان العرب و الفرس سلکوا فى تسمیه السماء مسلکا واحدا. فان العرب تسمى فلکا تشبیها له بفلکه الدولاب، و الفرس سموها بلغتهم «آسمان»، تشبیها له بالرحى. فان «آس» هو الرحى بلسانهم و «مان» دال على التشبیه. انتهى کلامه کما نقله شیخنا العلامه بهاء الحق و الدین.
و المراد بفلک التدبیر اقرب افلاک التسع الى عالم العناصر، اى: الفلک الذى به یتدبر بعض مصالح عالم العناصر، اى الفلک الذى به یتدبر بعض مصالح عالم الکون و الفساد. و یمکن ان یکون الاضافه فى «فلک التدبیر» من قبیل اضافه الظرف الى المظروف، کقولهم: دار القضاء. اى: الفلک الذى هو مکان التدبیر و محله نظرا الى ان ملائکه السماء الدنیا یدبرون امر العالم السفلى. و قد ذکر الشیخ الجلیل ابوعلى الطبرسى فى تفسیره الکبیر الموسوم بمجمع البیان عند تفسیر قوله تعالى: (فالمدبرات امرا) ان المراد بها الافلاک على ضرب من المجاز، کما یسمى ما یقطع به الشىء قاطعا.
و فى بعض النسخ: «فى فلک التدویر». و هو الفلک الغیر المحیط بالارض المرکوز هو فیه المتحرک اسفله على توالى البروج و اعلاه بخلافه.
یعنى: تصرف کننده در فلک نزدیکتر به کره ى زمین که آن فلک اول است از افلاک نه گانه که متعلق است به او تدبیر بعضى از مصالح عالم کون و فساد- یا: فلکى که واقع مى شود در او تدبیر. که از قبیل اضافه ى ظرف باشد به مظروف.
و دور نباشد که مراد از «فلک تدبیر» فلکى باشد که قمر تدبیر حال او مى کند. چنانچه مذهب بعضى از حکماست که هر یک از کواکب سبعه ى سیاره مدبر فلک خودند و به منزله ى قلبند در فلک، و فلک به منزله ى جوارح و اعضاى باقیه.
و در بعضى نسخ به جاى «فلک التدبیر»، «فلک التدویر» است. یعنى فلکى که جرم ماه در آن مانند نگین در انگشترى نشانده شده و محیط نیست به کره ى ارض و اسفل او حرکت مى کند بر توالى بروج، یعنى از مغرب به مشرق، و اعلاى او بر خلاف توالى یعنى از مشرق به مغرب.
«آمنت بمن نور بک الظلم و اوضع بک البهم».
لا خلاف بین العلماء الادبیین فى ان الایمان المعدى بالباء هو التصدیق القلبى الذى هو المعنى اللغوى.
و النور و الضوء مترادفان لغه. و قد یفرق بینهما ان تلک الکیفیه ان کانت من ذات الشىء ضوء، و ان کانت مستفاده من غیره نور. و علیه جرى قوله تعالى: (جعل الشمس ضیاء و القمر نورا). و الظلم: جمع ظلمه، و هى عدم الضوء عما من شانه ان یکون مضیئا. فبینهما تقابل العدم و الملکه.
و البهم -بضم الباء الموحده و فتح الهاء-: جمع البهمه -بضم الباء و سکون الهاء- و هى ما یصعب على الحاسه ادراکه ان کان محسوسا، و على القوه العاقله ان کان معقولا.
این جمله موشح است به ذکر خداى تعالى بر وجهى که متضمن خطاب به ماه شده.
یعنى: گرویدم و ایمان آوردم به خداى تبارک و تعالى (که) روشن گردانید به وساطت تو تاریکیها -را همچون اهویه ى ظلمانیه- و ظاهر ساخت به سبب تو چیزهاى مبهم پوشیده را.
«و جعلک آیه من آیات ملکه، و علامه من علامات سلطانه».
الایه بمعنى العلامه. و السلطان: مصدر بمعنى الغلبه. فالمعطوف بمنزله التاکید للمعطوف علیه. و التکریر لاختلاف اللفظ.
(یعنى:) و گردانید تو را نشانه اى از نشانه هاى پادشاهى خود و علامتى از علامات سلطنت و غلبه خود.
«و امتهنک بالزیاده و النقصان و الطلوع و الافول و الاناره و الکسوف».
الامتهان: افتعال من المهنه -بفتح المیم و کسرها و سکون الهاء- بمعنى الخدمه و المشقه و الذل. و الماهن: الخادم. فمعنى «امتهنک» اى: استعملک فى المهنه.
و طلوع الکوکب ظهوره فوق الافق، و افوله غروبه تحته.
و الاناره اما مصدر انار الشى ء بمعنى اضاء فیکوم لازما، او بمعنى التنویر، اى: اعطاء النور للغیر فیکون متعدیا. و کلا المعنیین محتمل فى هذا المقام.
و الکسوف: زوال الضوء عن الشمس او القمر للعارض. المخصوص. و قد یفسر الکسوف بحجب القمر ضوء الشمس عنا.
یعنى: به کار و خدمت فرمود و خوار کرد تو را به افزونى و کاستن -که محسوس مى شود در حالت بدریت و هلالیت- و به برآمدن و ظاهر شدن بالاى افق و فرورفتن در تحت افق، (و) روشن شدن- یا: روشن ساختن آن آنچه در تحت اوست- و کسوف. یا به معنى خسوف باشد یعنى تیرگى ماه به جهت حیلوله ى زمین میان ماه و آفتاب که نور آفتاب از او بازدارد، یا به معنى تیره ساختن. و این، چنان باشد که چون اجتماعى افتد که جرم ماه حایل شود میان ابصار جماعتى و جرم آفتاب، نور آفتاب را از ایشان بازدارد و روى آفتاب را بپوشد و جرم ماه از این طرف که با ایشان دارد سیاه و به رنگ اصلى باشد، پس چنان نماید که آفتاب سیاه شده است. پس اگر از «اناره» روشن شدن و معنى لزوم مراد باشد، از «کسوف» نیز معنى تیرگى مى باید خواست. و اگر روشن ساختن و معنى تعدى مراد باشد، از «کسوف» نیز تیره ساختن مى باید خواست تا کلام بر یک و تیره باشد.
و بباید دانست که جرم ماه جرمى است کروى و کثیف و در اصل نورانى نیست و صیقل. و هر جسم که کثیف و صیقل بود، چون محاذى جرمى منیر افتد، از شعاع او روشن شود و به عکس شعاع به چیزها افکند که محاذى او بود، مانند آیینه و آب و مانند آن. پس ماه نیز از محاذات آفتاب روشن شود و شعاع بعکس بازدهد. و همیشه یک نصف او محاذى آفتاب بود، پس یک نیمه ى او روشن بود و دیگر نیمه مظلم و به رنگ اصلى. و در اجتماع، نیمه اى که محاذى آفتاب بود به جهت فوق باشد و نیمه اى که محاذى ما بود بر رنگ اصلى و تاریک، پس گویند ماه در محاق است. و چون از اجتماع منحرف شود و به دوازده درجه تقریبا از آفتاب دور، شود از نیمه ى مضى طرفى به محاذى ما افتد و آن بر شکل هلالى بوده باشد. و تا ماه از آفتاب دورتر مى شود، آن شکل هلالى بزرگتر مى شود تا چون به مقابله آفتاب رسد، نصف مضى تمام مواجه ما شود پس ماه بدر گردد. و بعد از انحراف از استقبال هم بر عکس وضع اول تاریکى آغاز کند و تا مى رود مقدار مرئى از نصف کم مى شود تا چون باز به اجتماع رسد از نصف مضى هیچ ننماید و نصف تاریک تمام مواجه ما شود و محاق گردد و بعد از آن حالت اولى عود کند. پس این باشد زیادتى و نقصان او.
و اگر کسى تشکیک نماید که امتهان و خوارى ماه به سبب نقصان روشنى او ظاهر است، لیکن امتهان او به سبب زیادتى نور چه وجه دارد، ازاله ى این شک چنین باید نمود که: چون زیادتى نور او به حسب احساس و رویت ماست، اگر نه همیشه نصف بیشتر از او روشن است به سبب آفتاب، و امر الهى او را چنان مسخر فرموده که در نصف اول از ماه که آفتاب به او نور بخشد، هر شب از آن نصف بر قدرى خاص باشد که او را قدرت آن نباشد که از آن قدر تعدى و تجاوز نماید. پس به سبب تسخیر او مر این زیادتى را بر این وجه مقرر ممتهن و خوار بوده باشد.
و بعض از علما تشبیه نموده اند حال ماه را در روشنى او در نصف اول ماه و تاریک شدن او در نصف دوم از ماه، به حال بنده اى که منقب بوده باشد به نقابى که سید او با او گوید که: نقاب را بر مدار از روى خود الا بر سبیل تدریج تا تمام آن را بردارى. و بعد از آنکه بر این نهج بردارى، باز مینداز آن نقاب را الا بر سبیل تدریج تا آنکه همه را بیندازى. پس چون در هر دو حال مسخر امر الهى است ممتهن و خوار بوده باشد.
«فى کل ذلک انت له مطیع، و الى ارادته سریع».
در جمیع این حالات تو مر او را فرمان برنده اى و به خواست و اراده ى او شتاب کننده.
«سبحانه! ما اعجب ما دبر فى امرک! و الطف ما صنع فى شانک!».
سبحان منصوب على المصدریه. اى: اسبحه سبحانا. و معناه التنزه عن النقائص.
و «ما» فى قوله: «ما اعجب» تعجبیه.
و لفظه «ما» فى «ما دبر» مفعول اعجب.
و الامر و الشان مترادفان.
یعنى: تنزیه مى کنم و به پاکى یاد مى کنم او را که پروردگار عالمیان است! چه عجیب است آن چیزى را که تدبیر کرده در کار خود! و چه لطیف است آنچه صنع کرده و آفریده اى در امر خود!
«جعلک مفتاح شهر حادث لامر حادث».
چون این جمله از جمله ى سابق به حسب خبریت و انشائیت مختلف بود، لهذا جدا ساخت از آن جمله.
الشهر ماخوذ من الشهره. یقال: شهرت الشىء شهرا، اى: اظهرته و کشفته. و شهرت السیف: اخرجته من الغلاف. و تشبیه الشهر فى النفس بالبیت المقفول استعاره بالکنایه و اثبات المفتاح له استعاره تخییلیه. و لا یخفى لطافه تشبیه الهلال بالمفتاح.
و الجار فى قوله -علیه السلام-: «لامر حادث» متعلق بحادث. اى: حدوث ذلک الشهر و تجدده لاجل امضاء امر حادث مجدد. و یجوز تعلقه بجعل.
و تنکیر «امر» للابهام و عدم التبیین. اى: امر مبهم علینا حاله. کما قالوه فى قوله تعالى: (او اطرحوه ارضا)، اى: ارضا مجهوله.
یعنى: گردانید تو را کلید ماه نو که حدوث این ماه نو از جهت گذرانیدن کار تازه باشد. یا: گردانید تو را مفتاح شهر نو از جهت امرى از امور حادثه که مبهم است بر ما آن امر.
شرح صحیفه (مدرسی)
و کان من دعائه علیه السلام اذا نظر الى الهلال:
هلال عبارت است از ماه شب اول تا سیم و او را مخاطب به خطاب کردن دلیل بر این است که او ذى شعور است چنانکه جمعى از فلاسفه بر آن قائلند و از براى آنها براهین بر این مقاله هست از عقل و نقل.
اما عقل آن است که چگونه خواهد بود مثل ذره و نمله و نحو آنها از حیوانات از براى آنها شعور و ادراک باشد و از براى افلاک و ما فیها که حقیقتا عالم کبیر است نباشد و امثال آن.
و اما نقل دلالت آن بر این مقاله فوق حد احصاء است از این قبیل است اشاره امام على بن ابیطالب (ع) به عطارد و او را مخاطب نمودن و جمع به واو و نون آوردن در قول خداى تعالى «و کل فى فلک یسبحون» و قول حضرت صادق رقص مى نماید آسمان و سزاوار است که رقص نماید زیرا که موضع قدمى نیست مگر اینکه ملکى در رکوع است یا در سجود خلاصه امثال این ظواهر بسیار است و جواب همه آن است که امثال این خطابات محمول بر مجاز است و نظیر این در کلام فصحا و بلغا زیاد است و دلالت بر حقیقت نکند.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند * تا تو نانى به کف آرى و به غفلت نخورى
و بالجمله ادله ى واضحه برخلاف این ظواهر بسیار است و اگر بر فرض شعور و ادراک از براى ایشان هر سلطنتى و تاثیر مستقلى در عالم کون باشد نیست غایت ما فى الباب اینها را دلائل و علائم از براى امورى قرار داده است.
و الحاصل: تحقیق این مقام حاجت به تفصیل دارد و مقام مناسب تفصیل نیست آنچه که مناسب است به مقام آن است که دعا نمودن وقت رویت هلال و نظر نمودن به هلال و جستجو نمودن و تفقد از حال او نمودن آیا طلوع نموده است یا نه از مستحبات هست و استحباب دعا نزد رویت هلال از مسلماتست و خلاف ابن عقیل و قول آن بر وجوب شاذ است و کذا خلاف عامه که قائل است بر وجوب کفائى طلب نمودن هلال رمضان.
و اما دعاى خاصى که ابن عقیل بر آن رفته است این است: الحمد لله الذى خلقنى و خلقک و قدر منازلک و جعلک مواقیت للناس، اللهم اهله علینا هلالا مبارکا، اللهم ادخله علینا بالسلامه و الاسلام و الیقین و الایمان و البر و التقوى و التوفیق لما تحب و ترضى.
و دعائى که مروى از پیغمبر است این است: الله اکبر الله اکبر الحمد لله لا حول و لا قوه الا بالله، اللهم انى اسئلک خیر هذا الشهر و اعوذبک من شر القدر و شر یوم الحشر، الحمد لله الذى ذهب بشهر کذا و جاء بشهر کذا نسئلک فتحه و رزقه و نصره.
در کتاب مکارم الاخلاق طبرسى مرویست در وقت رویت هلال بنویسد بر دست چپ خود به انگشت سبابه راست خود محمد و على و فاطمه تا حضرت حجت (ع) بعد بنویسد: «قل هو الله احد» را تا آخر سوره بعد بگوید:
اى خداى من مردم اگر نظر کنند به سوى هلال نظر مى کند بعضى از ایشان به سوى بعضى و تبریک مى گویند بعضى به بعضى به درستى که من نظر مى نمایم به سوى اسم تو و اسم پیغمبر تو و ولى تو و اولیاء تو و به سوى کتاب تو پس عطا بفرما بر من هر چه را که دوست دارم او را از خوبیها، و دفع نما بر من هر چیزى که دوست دارم که دفع فرمائى او را از من از شر، و زیاد بفرما از براى من از فضل تو آنچه را که تو سزاوارى و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم.
آقا محمد على در مقامع مى فرماید که: هر که نظر کند به هلال و بگوید: نذر نمودم که در این ماه گوشت اسب نخورم و کاسنى نیاشامم و زبان خود را به اطراف دندان خود بمالد در آن ماه از درد دندان خواهد محفوظ ماند و امثال این نحو عمل مذکور در محل آن مذکور است.
بدان که بعضى از افاضل ذکر فرمودند در وقت خواندن این دعاء و سایر ادعیه در این وقت امور اربعه را ملاحظه نماید.
اول: اینکه در آن مکانى که هلال را ملاحظه نمود قبل از انتقال به آن مکان دعا را بخواند.
دوم: اینکه رو به قبله نماید با دستهاى بلند به آسمان.
سوم: اینکه اشاره به هلال ننماید نه به سر خود و نه به سایر جوارح تا اینکه شبیه به عبده ماه نشود.
چهارم: اینکه ماه را مخاطب خود نماید و بگوید.
اللغه:
خلق: مصدر به معنى المخلوق.
دائب: به معنى رفتن به سرعت و جهد.
تردد: رفتن و برگشتن و به معنى تخییر هم آمده است.
تقدیر: اندازه نمودن مهیا ساختن.
تدبیر: ماخوذ است از دبر به معنى تاخیر انداختن لکن در عرف بلکه لغه هم تدبیر در امر یا در شىء عبارت است از عاقبت امر وارسى نمودن و تفکر نمودن در عواقب امر.
الاعراب:
اى موصوفه و هاء تنبیه و اى وصله و عوض حرف نداء است و آوردن اى در مقام حرف نداء به واسطه ى آن است که منادى مفرد معرف است و یا هم از براى تعریف اجتماع تعریفین خواهد شد.
و اما در مثل الف و لام الله عوض همزه است نه حرف تعریف زیرا که اصلا الله الاه بود الف از براى تخفیف انداختند و عوض او الف لام آوردند.
و اما اضافه ى منازل به سوى تقدیر مثل فلک به سوى تدبیر خیالات و توهمات شده است آنچه به ذهن قاصر است الف لام در مضاف الیه الف لام عهد اشاره بقوله و ذلک تقدیر العلیم و هو الذى یدبر الامر پس منازل التقدیر اشاره به آن بیست و هشت منزل است خداى عالم از براى سیر قمر قرار داده است از براى تدبیر امور، و مى توان احتمال داد که این فقره ى ثانیه از قبیل اضافه ى مظروف به ظرف است مثل مجلس الحکم یعنى مکان آن چنانى که در او تدبیر واقع شود.
یعنى: اى مخلوق مطیع رونده به سرعت و رفت آمد کننده در خانهاى مهیا شده و تصرف کننده در چرخ تدبیر.
تنبیه:
معلوم است که امثال این خطاب به او از قبیل مجاز و مسامحه است بعد از معلوم شدن بر آن که ایشان را نفوس ناطقه نباشد پس در حقیقت مخاطب ملائکه است که این عمل به واسطه ى ایشان بروز و ظهور نماید و یا مخاطب خود خداى عالم و در فقرات بعد التفات مرتکب شویم.
ختام:
دو صفت از براى قمر آوردن یکى سرعت و یکى داب دلالت بر اختصاص کند بر قمر دون سایر کواکب و حق همین است تحقیق بر وجه اجمال گوئیم:
بدان که حق در مذهب آن است که کواکب کلیه در افلاک مرکوزند مثل مسمار در دیوار و آنها را حرکت نیست بلکه حرکت در چرخ آنها است لکن این چرخهائى که کواکب در آنها مرکوز است دو نحو است یک نحو از آنها در نهایت بطوء است در حرکت و گویا که متحرک نیست و لذا کواکب مرکوزه در آنها را ثوابت خوانند و آن فلک هشتم است که گفته اند در ظرف بیست و چهار هزار سال و دویست سال یک دوره تمام نماید، و نحو دیگر آنها حرکت او به حس درآید و ابطا آنها فلک زحل است که در ظرف سى سال یک دوره تمام نماید و اسرع آنها قمر است که در ظرف بیست و هشت روز دوره تمام کند.
اللغه:
البهم: جمع بهمه به ضم عبارت است از امر مخفى بر حواس و ادراک و در این مقام عبارت از امور مخفیه بر حواس است به واسطه ى دقت، و لطافت آن.
یعنى: ایمان و تصدیق نمودم به آنکه روشن و نورانى نمود به تو تاریکیها و سیاهیها را و هویدا و واضح کرد به تو امور مخفیه را و قرار داد تو را علامتى از علامات پادشاهى خود و نشانه ى از نشانهاى قوت و قدرت خود.
تذنیب:
بدانکه به حسب مناسبت بهم وضوح است نه روشنائى زیرا که بهم عبارت هست از امور خفیه پس حاجت به وضوح دارد چنانکه تاریکى حاجت به روشنائى دارد .
فذلکه:
بدانکه هر رئیسى و مخدومى در مقام ریاست و آقائى حاجت باعوان و خدمه دارد در اصلاح امور خود این عالم اسفل و مافیه در تمشیت امور حاجت به قمر دارند چنانکه بالعیان نقل شد در تاثیر قمر در بعضى خضرویات و آجال و حساب ناس که حاجت دارد و بى وجود قمر به حسب ظاهر صورت نبندد.
اللغه:
مهن: خادم.
مهین: حقیر.
افول: غروب.
یعنى: خادم و مطیع کرد تو را به زیادتى و نقصان و طلوع و افول، و نورانى و تاریکى در هر یک از این امور تو او را مطیع هستى و به سوى اراده ى او عجله کننده ى.
ختام مسک:
بدان که به حسب این فقره چنان مستفاد مى شود که این تشکیلات بدریه لازم ذات قمر است و این منافى با تجربه و حس و براهین اهل هیئت است اگر چه این ممکن است پس لابد در مثل این خطاب باید تصرف شود.
یعنى: تنزیه مى نمایم او را چقدر تعجب و خوش است آنچه که تدبیر فرموده در شان تو و چه قدر دقیق و نازک است آنچه که آفریدى تو در شغل و کارت قرار داد تو را کلید ماه تازه براى امر تازه.
تذنیب:
بدان که مروى از حضرت رسول صلى الله علیه و آله است که: هر که عالم به علم هیئت نباشد او عنن دارد در معرفت الله و از معجزات بعضى انبیاء سابق علم هیئت بوده است پس کسى بخواهد عالم شود فى الجمله به چیزهائى که تدبیر وضع فرمود در حق قمر حاجت دارد به معرفت علم هیئت.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
هنگام رویت هلال:
در این دعا که امام به هنگام نگاه به هلال مى خوانده از جهات مختلف و زوایاى متعدد نکات بسیار مهمى را توجه داده است
در نخستین فراز از آن خطاب به هلال ماه چنین مى فرماید: (اى مخلوق و آفریده فرمانبردار) (ایها الخلق المطیع).
(اى پوینده و حرکت کننده ى دائم و سریع) (الدائب السریع).
اى مخلوقى که (همواره در منازل و جایگاههاى تقدیر و مشخص در تردد و آمد و شد است) (المتردد فى منازل التقدیر).
(و اى متصرف در فلک تدبیر) (و المتصرف فى فلک التدبیر).
(من به آن کسى ایمان آوردم که به وسیله ى تو تاریکیها را روشن ساخت و مجهولات و مبهمات را واضح و آشکار نمود) (آمنت بمن نور بک الظلم و اوضح بک البهم).
به کسى که تو را آیتى از آیات ملکش و علامتى از علامات سلطنت و حکومتش قرار داد) (و جعلک آیه من آیات ملکه، و علامه من علامات سلطانه).
آرى ایمان به کسى آوردم که (تو را با زیادى و نقصان، طلوع و افول، تا بندگى و گرفتگى خدمتگذار و مسخر ساخت) (و امتهنک بالزیاده و النقصان، و الطلوع و الافول، و الاناره و الکسوف).
گواهى مى دهم که (در همه ى موارد تو مطیع و فرمانبردار هستى) (فى کل ذلک انت له مطیع).
(در انجام اراده ى او کوشا و شتابانى) (و الى ارادته سریع).
(منزه است او) (سبحانه).
(چه شگفت انگیز است تدبیرى که درباره ى تو به کار برده) (ما اعجب ما دبر فى امرک!).
(و چه ظریف و دقیق است آنچه در شان تو به کار گرفته) (و الطف ما صنع فى شانک!).
(او تو را کلید ماهى نو، و براى امرى نو، قرار داده است) (جعلک مفتاح شهر حادث لامر حادث).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۵، ص:۵۲۴-۵۰۱
و کان من دعائه علیه السّلام إذا نظر إلى الهلال؛
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الذى اطلع فى افق السماء اهله الشهور و جعلها مواقیت للناس و الحج على مر الدهور والصلاه والسلام على نبیه الذى هو فى جبهات الانبیاء غره ولاعین الناظرین الى هلال جبینه الشریف قره و على اهل بیته شموس الخلافه و بدور الولایه و اقمار الامامه و نجوم الهدایه. و بعد: فهذه الروضه الثالثه والاربعون من ریاض السالکین تتضمن شرح الدعاء الثالث والاربعین من صحیفه سیدالعابدین سلام الله علیه و على آبائه و ابنائه الهادین.
املاء راجى فضل ربه السنى على صدرالدین بن احمد نظام الدین الحسینى الحسنى اطلع الله هلال امله فى مطالع النجاح بدرا و شرح له بالایمان و الامان صدرا.
الهلال: غره القمر او للیلتین او الى ثلاث او الى سبع، و للیلتین من آخر الشهر ست و عشرین و سبع و فى غیر ذلک قمر کذا فى القاموس.
و قال الفارابى فى دیوان الادب و تبعه الجوهرى فى الصحاح، الهلال: لثلاث لیال من اول الشهر ثم هو قمر بعد ذلک.
و قال الازهرى: یسمى للیلتین من اول الشهر هلالا، و فى لیله ست و عشرین و سبع و عشرین ایضا هلالا و ما بین ذلک یسمى قمرا.
و قال بعضهم: الصحیح انه مخصوص باول یوم فان خفى ففى الثانى و فى ماعدا ذلک یسمى قمرا، فلو غطاه سحاب او نحوه فلم یظهر الا بعد ذلک فهو قمر و لا یدعى هلالا. و اختاره ابوحیان فى الارتشاف.
و قال العلامه الطبرسى «قدس سره» فى مجمع البیان قال بعضهم: یسمى هلالا للیلتین من الشهر ثم لا یسمى هلالا الى ان یعود فى الشهر الثانى، و قال آخرون: یسمى هلالا ثلاث لیال ثم یسمى قمرا، و قال آخرون: یسمى هلالا حتى یتحجر، و تحجره ان یستدیر بخط دقیق و هذا قول الاصمعى و قال بعضهم: یسمى هلالا حتى یبهر ضووه سواد اللیل ثم یقال قمر و هذا یکون فى اللیله السابعه انتهى.
قال شیخنا البهائى طاب ثراه: لا یخفى ان قوله و هذا یکون فى اللیله السابعه یخالف بظاهره قول صاحب القاموس او الى سبع، و وجه التوفیق بینهما غیر خفى انتهى.
یرید ان وجه التوفیق بحمل عدم دخول ما بعد الى من کلام صاحب القاموس فى حکم ماقبلها.
قالوا: و اشتقاق الهلال من الاهلال و هو رفع الصوت لرفع الناس اصواتهم بالتکبیر، او بذکره عند رویته، و منه الاهلال فى الذبیحه: و هو رفع الصوت بالتسمیه، و اهل المحرم بالاحرام: رفع صوته بالتلبیه و اهل المولود و استهل: اذا رفع صوته بالبکاء عند الولاده و کل من رفع صوته فقد اهل اهلالا و استهل استهلالا بالبناء للفاعل فیهما، و اهل الهلال بالبناء للمفعول و للفاعل ایضا، و منهم من یمنعه، و استهل بالبناء للمفعول، و منهم من یجیز بناءه للفاعل.
وهل: من باب- ضرب- لغه ایضا حکاها الثقه اذا ظهر، و اهللنا الهلال و استهللناه رفعنا الصوت برویته و جمعه اهله، و اهالیل قیل. و انما سمى بعد الهلال قمرا لانه یقمر ضوء الکواکب اى یغطیها، و قیل: سمى قمرا لبیاضه، و الاقمر: الابیض، و یتعلق بالمقام مسائل لا باس بالتعرض لها.
الاولى: الدعاء عند رویه الهلال سنه ماثوره عن النبى صلى الله علیه و آله و اوصیائه المعصومین علیهم السلام، و لا ریب فى استحبابه باجماع المسلمین.
و انفرد ابن ابى عقیل رحمه الله بالقول بوجوب قراءه هذا الدعاء عند رویه هلال شهر رمضان و هو: «الحمد لله الذى خلقنى و خلقک و قدر منازلک و جعلک مواقیت للناس، اللهم اهله علینا اهلالا مبارکا، اللهم ادخله علینا بالسلامه و الاسلام و الیقین و الایمان و البر و التقوى و التوفیق لما تحب و ترضى.
قال شیخنا البهائى طاب ثراه: قول ابن ابى عقیل بوجوب ذلک لا نعلم له فیه موافقا و کانه وجد الامر بهذا الدعاء فى بعض الروایات فحمله على الوجوب کما هو مقرر فى علم الاصول و لم یلتفت الى تفرده بین الاصحاب بهذا الحکم، و ربما حمل قوله بالوجوب على اراده تاکید الاستحباب صونا له عن مخالفه الجمهور.
و قال العلامه الحلى قدس سره فى المختلف: و لم یوجب احد من اصحابنا ذلک فان کان مراده من الوجوب تاکید الاستحباب فمسلم، و ان اراد المعنى الحقیقى فممنوع.
الثانیه: للدعاء عند رویه الهلال آداب ینبغى مراعاتها حال قراءه الدعاء منها: ان یکون قراءه الدعاء فى المکان الذى راى فیه الهلال کما یدل على ذلک ما رواه الصدوق رحمه الله فى الفقیه، و شیخ الطائفه فى التهذیب و المصباح عن امیرالمومنین علیه السلام انه قال: اذا رایت الهلال فلا تبرح و قل: اللهم انى اسالک خیر هذا الشهر و فتحه و نوره و نصره و برکته و طهوره و رزقه و اسالک خیر ما فیه و خیر ما بعده و اعوذبک من شر ما فیه و شر ما بعده، اللهم ادخله علینا بالامن و الایمان و السلامه و الاسلام و البرکه و التقوى و التوفیق لما تحب و ترضى.
فان قوله علیه السلام: لا تبرح: اى لا تزل عن مکانک الذى رایته فیه، یقال:
برح یبرح من باب -تعب- براحا: زال من مکانه، و احتمال ان المراد لا توخر و قل على الفور خلاف الظاهر.
و منها: ان لا یشیر الى الهلال بیده و لا براسه و لا بشىء من جوارحه کما تضمنته الروایه عن الصادق علیه السلام: اذا رایت هلال شهر رمضان فلا تشر الیه و لکن استقبل القبله و ارفع بیدیک الى الله عز و جل و خاطب الهلال و قل: ربى و ربک الله رب العالمین اللهم اهله علینا بالامن و الایمان و السلامه و الاسلام و المسارعه الى ما تحب و ترضى، اللهم بارک لنا فى شهرنا هذا و ارزقنا عونه و خیره و اصرف عنا ضره و شره و بلاءه و فتنته.
و لعل هذا الحکم مختص بشهر رمضان. و صرح بعض العامه بکراهیته مطلقا و علله بانه من افعال الجاهلیه، و اما استقبال القبله و رفع الیدین فلا خصوصیه لهما بدعاء الهلال مطلقا بل یعمان کل دعاء.
و منها: ان یخاطب الهلال بالدعاء کما تضمنته الروایه المذکوره، و لعل المراد مخاطبته بما یتعلق به من الالفاظ نحو قوله علیه السلام: «ربى و ربک الله» و غیر ذلک مما اشتملت علیه الادعیه الماثوره لرویه الهلال کاکثر الفاظ هذا الدعاء الذى نحن بصدد شرحه، و لا منافاه بین استقبال القبله و مخاطبه الهلال فى البلاد التى لا یمکن فیها استقبالهما معا لان مخاطبه الهلال لا یستلزم استقباله اذ قد یخاطب الانسان من استدبره، و یمکن القول باستقبال الداعى الهلال حال قراءه ما یتعلق بخطابه من فصول الدعاء و استقبال القبله فیما عدا ذلک.
الثالثه: قال شیخنا البهائى طاب ثراه: یمتد وقت قراءه الدعاء بامتداد وقت التسمیه هلالا و الاولى عدم تاخیره عن اللیله الاولى عملا بالمتیقن المتفق علیه لغه و عرفا فان لم یتیسر فعن اللیله الثانیه لقول اکثر اهل اللغه: بالامتداد الیها، فان فاتت فعن الثالثه لقول کثیر منهم: بانها آخر لیالیه، و اما اطلاق الهلال علیه الى السابعه فکانه مجاز من قبیل اطلاقه علیه فى اللیله السادسه و العشرین و السابعه و العشرین.
فلو نذر قراءه دعاء الهلال و غیره عند رویته و قلنا بالمجازیه فیما فوق الثلاث لم تجب علیه القراءه برویته فیما فوقها حملا للمطلق على الحقیقه، و هل تشرع؟ الظاهر نعم ان رآه فى تتمه السبع رعایه لجانب الاحتیاط، اما فیما فوقها فلا لانها تشریع، و لو رآه یوم الثلاثین فلا وجوب على الظاهر لعدم تسمیته حینئذ هلالا، و ما فى حسنه حماد بن عثمان عن الصادق علیه السلام، من اطلاق اسم الهلال علیه قبل الغروب لعله مجاز اذ الاصل عدم النقل انتهى.
اى: اسم مبهم یتوصل به الى نداء ما فیه اهل لاستکراههم اجتماع آلتى تعریف صوره، و ان کان فى احدیهما من الفائده ما لیس فى الاخرى ففصلوا بینهما باسم مبهم یحتاج الى ما یزیل ابهامه لیکون المنادى فى الظاهر ذلک المبهم، و فى الحقیقه ذلک المخصص الذى یزیل الابهام و یعین الماهیه، و التزموا بعدها هاء التنبیه تنبیها على ان المنادى الحقیقى هو ما بعدها و ان کان فى الظاهر تابعا لها، و لذلک التزم رفعه لانه المقصود بالنداء، و المنادى المفرد لا ینصب.
قال ابو حیان فى الارتشاف: التابع لاى فى النداء وصف، و قیل: عطف بیان، قال ابن السید: و هو الظاهر انتهى.
و فى شرح الخلاصه لبدر الدین بن مالک انه ان کان مشتقا فهو نعت نحو یا ایها الفاضل و الا فهو عطف بیان نحو یا ایها الرجل.
فان قلت قد نقل صاحب القاموس جواز النصب فى تابع اى، فقال: و اجیز نصب صفه اى فتقول یا ایها الرجل اقبل، فکیف ادعیت التزام الرفع فیه؟
قلت: جواز النصب قول قال به المازنى و لم یلتفت الیه احد.
قال الزجاج: و لم یتقدمه احد الى ذلک و لا تابعه علیه احد و هو مخالف لکلام العرب.
و الخلق: فى الاصل مصدر بمعنى التقدیر و ابداع الشىء من غیر اصل و لا احتذاء، ثم استعمل بمعنى المخلوق کاللفظ بمعنى الملفوظ.
و داب فى عمله دابا من باب -منع-، و دابا بفتحتین و دوبا على فعول بالضم: جد و اجتهد و تعب فهو دائب.
و قیل: الدوب: دوام العمل على حاله مستمره مطرده اخذا من الداب بمعنى. العاده المستمره دائما على حاله. قال تعالى: «و سخر لکم الشمس و القمر دائبین»، اى مستمرین فى سیرهما و انارتهما و سائر منافعهما و خواصهما على عاده مطرده دائمه.
و السرعه ضد البطو، یقال سرع سرعا فهو سریع على وزن صغر صغرا فهو صغیر، و اسرع اسراعا فهو مسرع، و فرق سیبویه بین سرع و اسرع فقال: اسرع: طلب ذلک من نفسه و تکلفه کانه اسرع المشى اى عجله و اما سرع فکانها غریزه.
و عرف الحکماء السرعه بانها کیفیه قائمه بالحرکه بها تقطع المسافه المساویه لمسافه اخرى فى زمان اقصر من زمانها او مسافه اطول فى الزمان المساوى او الاقصر و السرعه و البطو فى شىء واحد بالذات و هو کیفیه واحده قابله للشده و الضعف ، و انما یختلفان بالاضافه العارضه لهما، فما هو سرعه بالقیاس الى شىء هو بعینه بطو بالقیاس الى آخر، و وصفه علیه السلام القمر بالسرعه اشاره الى سرعه حرکته العرضیه التى تکون بتوسط فلک تدویره فانه اسرع من سائر الکواکب حرکه بهذا الاعتبار، اما الثوابت فظاهر لکون حرکتها من ابطا الحرکات حتى ان القدماء لم یدرکوها فقیل: انها تتم الدوره فى ثلاثین الف سنه، و قیل: فى سته و ثلاثین الف سنه، و اما السیارات فلان زحل یتم الدوره فى ثلاثین سنه، و المشترى فى اثنتى عشره سنه، و المریخ فى سنه و عشره اشهر و نصف شهر، و کلا من الشمس و الزهره و عطارد فى قریب سنه، و اما القمر فیتم الدوره فى نحو من ثمانیه و عشرین یوما فکان اسرعها حرکه، و اما حرکته الذاتیه و ان قال: بها جم غفیر من اساطین الحکماء حیث اثبتوا لجمیع الکواکب حرکه ذاتیه تدور بها على انفسها فهى على تقدیر ثبوتها غیر محسوسه و لا معروفه، فحمل وصف القمر بالسرعه على هذه الحرکه بعید، نعم لا یبعد حمله على حرکته المحسوسه على انها ذاتیه له کما ذهب الیه بعضهم من جواز کون بعض حرکات السیارات فى افلاکها من قبیل حرکه السابح فى الماء، و یویده ظاهر قوله تعالى: «و الشمس و القمر کل فى فلک یسبحون»، و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «المتردد فى منازل التقدیر» یقال: ترددت الى فلان: اى رجعت الیه مره بعد اخرى و ترددت فى الطریق اذا سرت فیها مره بعد اخرى.
و المراد بمنازل التقدیر: منازل القمر التى قدرت له اى جعلت له على مقدار مخصوص و وجه مخصوص حسب ما اقتضته الحکمه و هى المشار الیها بقوله تعالى: «و القمر قدرناه منازل حتى عاد کالعرجون القدیم» و قوله تعالى: «هو الذى جعل الشمس ضیاء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنین و الحساب»، اى قدرنا مسیره منازل، او قدرناه دا منازل و کذلک قوله: «و قدره منازل».
قال العلامه النیسابورى: و منزل القمر هى المسافه التى یقطعها فى یوم و لیله بحرکته الخاصه به و جملتها ثمانیه و عشرون و هى: الشرطان و البطین و الثریا و الدبران و الهقعه و الذراع و النثره و الطرف و الجبهه و الزبره و الصرفه و العوا و السماک و الغفر و الزبانا و الاکلیل و القلب و الشوله و النعایم و البلده، و سعد الذابح، و سعد بلع، و سعد السعود و سعد الاخبیه، و الفرع المقدم، و الفرع الموخر، و الرشاء، و هى کواکب ثابته معروفه عندهم جعلوها علامات المنازل فیرى القمر کل لیله نازلا بقرب واحد منها و ذلک انهم قسموا دور الفلک و هو اثناعشر برجا على ثمانیه و عشرین منزلا ایام دور القمر فاصاب کل برج منزلان و ثلث، فسموا کل منزل بالعلامه التى وقعت وقت التسمیه بحذائه انتهى.
و المراد بتردد القمر فى هذه المنازل تکرر سیره فیها بحرکته الخاصه به، ففى على معناها الاصلى من الظرفیه و لا داعى الى جعلها بمعنى الى لعود القمر الیها فى الشهر اللاحق بعد قطعه ایاها فى السابق، کما وقع فى الحدیقه الهلالیه فان التردد انما یعدى بالى اذا کان المتردد الیه هو المقصود بالتردد کما یقال: ترددت الى مجالس العلم و ترددت الى فلان، و اما منازل السفر و المراحل و المسافات فانما ترددت فیها لا ترددت الیها کما یشهد به موارد الاستعمال.
تنبیه:
لیس سیر القمر فى هذه المنازل على و تیره واحده بل قد یسرع تاره و یبطى اخرى، فاذا اسرع فربما تخطا منزلا فى الوسط و اذا ابطا فقد یبقى لیلتین فى منزل واحد و قد یرى فى بعض اللیالى بین منزلتین، فما وقع فى الکشاف و تفسیرى القاضى و العمادى من انه ینزل کل لیله فى واحد منها لا یتخطاه و لا یتقاصر عنه لیس کذلک.
قوله علیه السلام: «المتصرف فى فلک التدبیر». الفلک بفتحتین: مدار النجوم، سمى بذلک تشبیها بفلکه المغزل لدورانه.
قال جدنا العلامه السید غیاث الدین منصور «قدس سره»: المستفاد من ارباب الارصاد الروحانیات و النبوات و الانبیاء و اعاظم الحکماء ان الافلاک تسعه لا غیر و هى منحصره فى سبع سماوات و کرسى و عرش.
و قال الشیخ الجلیل میثم البحرانى فى شرح نهج البلاغه: الشرع و البرهان تطابقا على ان الافلاک تسعه بعضها فوق بعض فمنها سبع سماوات ثم الکرسى و العرش بعباره الناموس الالهى، قالوا: و هى اجسام کرویات متسعات مجوفات مرکبه بعضها فى جوف بعض و اکثرها یشتمل على الکواکب و هى اجرام نورانیه مستدیره مصمته مرکوزه فى اجرام الافلاک، فاول الافلاک مما یلینا لیس فیه من الکواکب الا القمر، و یسمى فلک القمر.
و السماء الدنیا و هو محیط بالهواء من جمیع الجهات کاحاطه قشر البیضه ببیاضها، و الارض فى جوف الهواء کمحه البیضه فى بیاضها، و من وراء فلک القمر فلک عطارد و لیس فیه من الکواکب غیره، و من وراء فلک عطارد فلک الزهره و لیس فیه من الکواکب غیرها، و من وراء فلک الزهره فلک الشمس و لیس فیه غیرها، و من وراء فلک الشمس فلک المریخ و لیس فیه غیره، و من وراء فلک المریخ فلک زحل و لیس فیه غیره، و هذه السبعه الکواکب یقال لها السیاره و من وراء فلک زحل فلک الکواکب الثابته و هو یشتمل على ما سوى السبعه المذکوره من الکواکب و یسمى فلک البروج، و فلک الثوابت لکونه مکانا لها و لتسمیتهم کواکبه بالثوابت اما لبطو حرکتها فلا تحس، و اما لثبات اوضاع بعضها من بعض فانا نجد دائما وضعا معینا ثابتا بین النسر الطائر و النسر الواقع و یسمى فى الشرع بالکرسى، و من ورائه الفلک المحیط لا حاطته بجمیع الافلاک و یسمى فلک الافلاک، و الفلک الاعظم و الفلک الاطلس لانه غیر مکوکب اما لخلوه من الکواکب او لعدم ادراکنا لما فیه منها ان کان و هو المسمى بالعرش المجید فى لسان الشرع، و هذا الفلک دائم الدوران کالدولاب یدور من المشرق الى المغرب فوق الارض و من المغرب الى المشرق تحت الارض فى کل یوم و لیله دوره واحده و یدیر سائر الافلاک و الکواکب معه کما قال عز اسمه «و کل فى فلک یسبحون»، و سائر الافلاک یدور کل منها بحرکته المختصه به من المغرب الى المشرق فوق الارض، و من المشرق الى المغرب تحت الارض بدلیل ان الهلال یرى فى اللیله الاولى فى مکان و فى الثانیه ینتقل الى مکان آخر اخذا الى جهه الشرق و هکذا الى آخر الشهر حتى یتم بفلکه الدوره و هى ان یعود الى النقطه التى کان علیها اولا فکان لکل فلک من الافلاک الثمانیه دورتان ذاتیه و هى التى من المغرب الى المشرق و قسریه و هى التى من المشرق الى المغرب و شبهوا ذلک بنمله على رحى، فالرحى تسعى الى جهه الیمین مثلا و النمله الى جهه الیسار فللنمله حرکتان ذاتیه و قسریه و انما سمیت هذه الحرکه العظمى قسریه لانها تقسر الافلاک و تدور بها الى غیر جهه حرکتها الذاتیه عکسا، و هذه الحرکه هى التى ترى بها الشمس کل یوم فى شروق و غروب و الا ففلکها لا یتم الدوره الا فى قریب من سنه کما تقدم.
اذا عرفت ذلک فالمراد بفلک التدبیر فى عباره الدعاء فلک القمر الذى هو اول الافلاک مما یلینا و اقربها من عالم العناصر، و انما عبر عنه بفلک التدبیر اما لتدبیر بعض مصالح عالم الکون و الفساد به کما ذکره بعض المفسرین فى تفسیر قوله تعالى: «فالمدبرات امرا»، ان المراد بها الافلاک یقع فیها امر الله فیجرى بها القضاء فتکون الاضافه فیه من باب اضافه الفاعل الى الفعل، و اما لان ملائکه سماء الدنیا یدبرون امر العالم السفلى فیه او ان کلا من السیارات السبع تدبر فى فلکها امرا هى مسخره له بامر خالقها و مبدعها کما ذکره جماعه من المفسرین فى قوله تعالى: «فالمدبرات امرا»، فالاضافه فیه من قبیل اضافه الظرف الى المظروف کقولهم: مجلس الحکم و دار القضاء اى الفلک الذى هو مکان التدبیر و محله.
قال الحکماء: و لما کان القمر و فلکه اقرب الکواکب و الافلاک الى العالم السفلى کان القمر هو متولى تدبیر عالم الکون و الفساد، و لا یبعد ان یکون المراد بفلک التدبیر الفلک الذى یدبره الفلک بنفسه نظرا الى ما ذهب الیه طائفه من ان کل فلک جسد لکوکبه و هو المدبر لجمیع ما فیه بالمشیه الالهیه کما ان النفس تدبر الجسد.
قال جدنا العلامه السید غیاث الدین منصور قدس سره العزیز: الذى یستفاد مما افاده القدماء من الحکماء ان کل فلک کلى شخص واحد فکل من الکلیات التى للسیارات السبع شخص له قلب هو کوکبه، و اعضاء هى افلاکه الجزئیه، و بدن هو الفلک الکلى، و النفس الفلکیه تتعلق اولا بالقلب الذى هو الکوکب ثم بغیره من الاعضاء و هذا کالشخص الانسانى فان نفسه اولا تتعلق بروحه الحیوانى الذى فى القلب، ثم بسائر اعضائه و الاراده النفسیه فى الکوکب فالنفس بالاراده الکوکبیه تحرک البدن و سائر الاعضاء على ما شاء و اراد کما ان کل انسان و حیوان یحرک بدنه و اعضاءه على ما اراد انتهى.
و على هذا فاثبات التصرف للقمر فى الفلک ظاهر.
و قال بعض المتاخرین: المراد بتصرفه فى فلک التدبیر دورانه فیه شبه تدبیره تعالى بالفلک و عبر عن دوران القمر على وفق التدبیر بتصرفه فى الفلک انتهى و هو کما تراه.
تنبیه:
قال العلامه البهائى قدس الله سره: خطابه علیه السلام للقمر و نداوه له و وصفه ایاه بالطاعه و الجد و التعب و التردد فى المنازل و التصرف فى الفلک ربما یعطى بظاهره کونه ذا حیاه و ادراک و لا استبعاد فى ذلک نظرا الى قدره الله تعالى الا انه لم یثبت بدلیل عقلى قاطع یشفى العلیل، او نقلى ساطع لا یقبل التاویل، نعم امثال هذه الظواهر ربما اشعر به، و قد یستند فى ذلک بظاهر قوله تعالى: «و الشمس و القمر کل فى فلک یسبحون»، فان الواو و النون لا یستعمل حقیقه لغیر العقلاء، و قد اطبق الطبیعیون على ان الافلاک باجمعها حیه ناطقه عاشقه مطیعه لمبدعها و خالقها و اکثرهم على ان غرضها من حرکاتها نیل التشبه بجنابه و التقرب الیه جل شانه، و بعضهم على ان حرکاتها لورود الشوارق القدسیه علیها آنا فانا، فهى من قبیل هزه الطرب و الرقص الحاصل من شده السرور و الفرح، و ذهب جم غفیر منهم الى انه لا میت فى شىء من الکواکب ایضا حتى اثبتوا لکل واحد منها نفسا على حده تحرکه حرکه مستدیره على نفسه و ابن سینا مال فى الشفاء الى هذا القول، و رجحه و حکم به فى النمط السادس من الاشارات، و لو قال: به قائل لم یکن مجازفا، و کلام ابن سینا و امثاله و ان لم یکن حجه یرکن الیها الدیانیون فى امثال هذه المطالب الا انه یصلح للتایید و لم یرد فى الشریعه المطهره على الصادع بها و آله افضل الصلوات و اکمل التسلیمات ما ینافى ذلک القول، و لا قام دلیل عقلى على بطلانه و اذا جاز ان یکون لمثل البعوضه و النمله فمادونهما حیاه فاى مانع من ان یکون لتلک الاجرام الشریفه ایضا حیاه.
و قد ذهب جماعه الى ان لجمیع الاشیاء نفوسا مجرده و نطقا و جعلوا قوله تعالى: «و ان من شىء الا یسبح بحمده» محمولا على ظاهره، و لیس غرضنا من هذا الکلام ترجیح القول بحیاه الافلاک بل کسر سوره استبعاد المصرین على انکاره و رده و تسکین صوله المشنعین على من قال به او جوزه و الله الهادى انتهى کلامه رفع مقامه.
و قد یتعقب ذلک بما ذکره السید المرتضى علم الهدى «قدس سره» فى بعض مسائله و نصه: اقوى شىء فى نفى کون الفلک و ما فیه من شمس و قمر و کواکب احیاء السمع و الاجماع، فانه لاخلاف بین المسلمین فى ارتفاع الحیاه عن الفلک و ما یشتمل علیه من الکواکب، و انها مسخره مدبره مصرفه، و ذلک معلوم من دین رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ضروره انتهى.
و ذکر نحو ذلک فى ملحقات الغرر و الدر ایضا، و للبحث فى دعوى الاجماع و العلم بذلک من الشریعه ضروره مجال، و على القول بذلک: فخطاب القمر و نداوه و وصفه بما ذکر تنزیل له منزله العالم لاعتبار مناسب و هو فى کلام البلغاء غیر قلیل و الله اعلم.
المراد بالایمان هنا: اذعان النفس على سبیل التصدیق، و هو معناه اللغوى، و قد تقدم الکلام على ذکر الاختلاف فى حقیقه الایمان و تحقیق الحق فیه فیما سبق.
و النور: کیفیه تدرکها الباصره اولا و بواسطتها سائر المبصرات، فهو عرض قائم بالجسم و یرادفها الضوء لغه و فرق بینهما الحکماء بان تلک الکیفیه ان کانت للشىء من ذاته فهى الضوء کما للشمس، و ان کانت له من غیره فهى النور کما للقمر و علیه جرى قوله تعالى: «جعل الشمس ضیاءا و القمر نورا».
و الظلم: جمع ظلمه و هى عدم الضوء عما من شانه ان یکون مضیئا، فالتقابل بین النور و الظلمه تقابل العدم و الملکه، و منهم من زعم ان الضوء اجسام شفافه منفصله عن المضى متصله بالمستضى، و زعم بعضهم ان الظلمه کیفیه وجودیه مانعه من الابصار، و الاول اصح و هو الذى علیه الجمهور.
و «الباء» من قوله: «نور بک الظلم» للسببیه او للاله و معنى تنویر الظلم به على قول الجمهور من کون النور عرضا جعلها متصفه بالنور کما تقول بیضت الشىء و سودته اى صیرته متصفا بالبیاض و السواد، و على القول بانه جسم جعلها ذات نور کما تقول لبنته و تمرته اى صیرته ذالبن، و تمر، و على القول بان الظلمه کیفیه وجودیه اعدام الظلم و احداث الضوء فى محالها، ثم المراد بالظلم المنوره على القولین الاولین اما الاهویه المظلمه بناء على ما هو الحق من تکیف الهواء بالنور و استضاءته به، و اما الاجسام المظلمه سوى الهواء لا حقیقه الظلم التى هى عدم النور فان العدم لا یتصف بالنور.
و اللام فى الظلم: للاستغراق العرفى، اى الظلم المتعارف، و تنویرها بالقمر نحو جمع الامیر الصاغه اى صاغه بلده او مملکته، و یجوز ان تکون للعهد الخارجى.
و الیهم: جمع بهمه بالضم کظلمه و ظلم، و هى ما یصعب ادارکه على الحاسه ان کان محسوسا و على الفهم ان کان معقولا.
و الایه: العلامه الظاهره.
و ملکه و سلطانه تعالى: عباره عن استیلائه القاهر و غلبته التامه، و قدرته على التصرف الکلى فى الامور العامه بالامر و النهى، و التنکیر فى آیه و علامه اما للتعظیم او للنوعیه کما قالوه فى قوله تعالى: «و على ابصارهم غشاوه»، و احتمال التحقیر ینبو عنه المقام و یتجافى عنه مساق الکلام.
و الامتهان: افتعال من المهن، یقال: مهن مهنا من بابى- قتل- و- نفع-: خدم غیره فهو ماهن، و المهنه بالفتح اخص من المهن مثل الضربه و الضرب، و قیل: و المهنه بالکسر لغه، و انکرها الاصمعى و قال: الکلام الفتح، و امتهنته امتهانا استخدمته و امتهنته ایضا ابتذلته اى استعملته فى الخدمه.
و المراد بالزیاده و النقصان: زیاده نور القمر و نقصانه بحسب ما یظهر للحس من المستنیر بنور الشمس من جرمه فى الاشکال الهلالیه و البدریه لا ان الزیاده و النقصان حاصلان له فى الواقع و بحسب نفس الامر لان الازید من نصفه منیر دائما کما بین فى محله.
قال شیخنا البهائى: و ربما تراءى لبعض الافهام من ظاهر قوله علیه السلام: «و امتهنک بالزیاده و النقصان»، ان زیاده نور القمر و نقصانه المحسوسین واقعان بحسب الحقیقه و حاصلان فى نفس الامر کما هو معتقد کثیر من الناس، و هذا و ان کان ممکنا نظرا الى قدره الله تعالى على ان یحدث فى جرمه اول الشهر شیئا یسیرا من النور و یزیده على التدریج الى ان یصیر بدرا ثم یسلیه عنه شیئا فشیئا الى المحاق الا ان حمل کلامه علیه السلام على ما هو المتفق علیه بین اساطین علماء الهیئه الذین اقتبسوا هذا العلم من اصحاب الوحى سلام الله علیهم کشیث و ادریس علیهماالسلام الیق و اولى انتهى ملخصا.
ایضاح:
قال علماء الهیئه: القمر جرم کروى مظلم فى نفسه کثیف صقیل کالمرآه یقبل الضوء لکثافته و ینعکس عنه لصقالته، فنوره مستفاد من الشمس بمحاذاته لها کالمرآه المصقوله اذا حاذتها الشمس، و لما کانت الشمس اعظم منه کما بین فى مقادیر الاجرام من ان الشمس سته آلاف و ستمائه و اربعه و اربعون مثلا للقمر و نصف بالتقریب کان الاکثر من نصفه مستنیرا بضوئها دائما، و الاقل من نصفه مظلما دائما لما بینه صاحب کتاب جرمى النیرین من انه اذا قیل: الضوء کره صغرى من کره عظمى کان المضىء منها اعظم من نصفها فاذا سامت القمر الشمس و قارنها کان نصفه المستنیر بضیائها مقابلا لها و نصفه المظلم مما یلینا فلا نرى نوره، و هذه الحاله تسمى بالمحاق، فاذا بعد عنها بقدر مسیره الیومى و هو اثنتا عشره درجه او اقل او اکثر بحسب اختلاف اوضاع المساکن کما ذکره اصحاب الزیجات ترى من وجهه المستنیر هلالا و یزداد نوره کل یوم الى ان یحصل فى المقابله فنراه تام النور و یسمى حینئذ بدرا، و اذا انصرف عن المقابله انتقص نوره على تلک النسبه الى ان یعود المحاق عند الاجتماع، و بیان ذلک باکثر من هذا یوخذ من محله.
تنبیه:
لا یقال یرد على عباره الدعاء ان الامتهان للقمر انما یکون بحصول نقصان نوره و اما حصول زیاده النور فلا امتهان به، الا ترى ان الطبیعیین قالوا: ان القمر اذا کسته الشمس ضوءها و جعلته شبیها لها فى الضوء و التمام کان کالرجل الذى یرفعه الملک و یشرفه و یعلى قدره و منزلته و اذا ارتجعت منه ضوءها و اعادته الى حاله من الکموده و الظلمه کان کالوزیر العظیم القدر یحط عن شرفه و رئاسته و یصیر الى الذل و الهوان، فالامتهان انما هو بالنقصان لا بالزیاده.
لانا نقول: الامتهان یکون بمجموع الزیاده و النقصان باعتبار تغییره من حال الى حال، و عدم بقائه على شکل واحد على ان تسخیره لان یتحرک على النهج الخاص الذى لا یزید به المنیر منه فى کل لیله الا شیئا یسیرا لا یستطیع ان یتخطاه و لا یقدر على ان یتعداه امتهانا له.
قیل: و یمکن ان یکون المراد بالزیاده و النقصان: تفاوت اجزائه فى النور و هو بعید.
و طلوع الکوکب: ظهوره فوق الافق من تحت شعاع الشمس و افوله: غروبه تحته.
و کسفت الشمس من باب -ضرب- کسوفا و کذلک القمر قاله ابن فارس و الازهرى، و قال ابن القوطیه ایضا کسف القمر و الشمس و الوجه: تغیرت.
و قال تغلب: اجود الکلام خسف القمر، و کسفت الشمس.
و قال بعضهم: اذا ذهب بعض النور فهو الکسوف و اذا ذهب کله فهو الخسوف.
و قال النووى فى تهذیب اللغات: یقال: خسف القمر و خسفت الشمس، و کسف و کسفت و انخسف و انخسفت و انکسف و انکسفت و خسفا و کسفا کلها لغات صحیحه انتهى.
قال فى الحدیقه الهلالیه: فان صح ما قیل: ان الاحسن خسف القمر و کسفت الشمس فلعله علیه السلام اراد بالکسوف زوال الضوء المشترک بین الشمس و القمر لا المختص بالقمر و هو الخسوف لیکون خلاف الاحسن انما هو اطلاق الکسوف على الخسوف لاعلى الامر الشامل له و لغیره، و لا یخفى ان امتهان القمر حاصل بسبب کسف الشمس ایضا فانه هو الساتر لها، و لما کان شمول الکسوف للخسوف اشهر من العکس اختاره علیه السلام انتهى. و فیه نظر یظهر مما سنذکره فى التنبیه الاتى.
ایضاح:
قال علماء الهیئه: خسوف القمر و کسوفه هو عدم انارته ما یلینا من کره البخار فى الوقت الذى من شانه ان یضى فیه لوقوعه فى ظل الارض لمقاطرتها النیرین اعنى کونها معهما فى قطر واحد من اقطار العالم تحقیقا او تقریبا و کونها جسما کثیفا حاجبا لنور الشمس، و لهذا لا یقع علیه او على بعضه حینئذ شىء من شعاعها وقوعا اولیا فیظلم لکونه غیر مضى من ذاته کما تقدم و هو خسوفه و کسوفه، و اما کسوف الشمس فهو عدم اضاءتها ما یلینا من کره البخار فى الوقت الذى من شانها ان تضى فیه لتوسط القمر بینها و بین البصر اعنى وقوعه على الخط الخارج من البصر الیها و حجب نورها عن الابصار لکثافته و قطعه السموت المستقیمه التى بین البصر و الشمس و هو کسوفها، هذا مجمل ما قالوه و تفصیله یوخذ من مظانه.
تنبیه:
وجه امتهان القمر بالاناره ما ذکرناه فى توجیه امتهانه بزیاده النور.
و قال العلامه البهائى «قدس سره»: و یمکن ان یوجه امتهانه بالاناره بوجه آخر و هو ان یراد بها اعطاوه النور للغیر کوجه الارض مثلا لا اتصافه هو بالنور، فان الاناره و الاضاءه کما جاء فى اللغه لازمین فقد جاءا متعدیین و حینئذ ینبغى ان یراد بالکسوف کسفه للشمس لتتم المقابله و یصیر المعنى امتهنک بان تفیض النور على الغیر تاره و تسلبه عنه اخرى انتهى.
قلت: فى قوله ینبغى ان یراد بالکسوف کسفه للشمس نظر فان کسف و ان ورد متعدیا کما ورد لازما الا ان الکسوف مصدر اللازم لا المتعدى و مصدر المتعدى انما هو الکسف لا الکسوف کما نص علیه الفیومى فى المصباح حیث قال: کسفت الشمس من باب- ضرب- کسوفا و کذلک القمر، و کسفها الله کسفا من باب- ضرب- ایضا، و المصدر فارق. فجعل الکسوف على هذا مصدرا متعدیا غیر صحیح فینبغى ان یراد بالاناره اتصافه بالنور، لا انارته غیره لتتم المقابله فلا پتجه الوجه الذى ذکره فیتعین التوجیه الاول فقط و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «فى کل ذلک انت له مطیع و الى ارادته سریع»: تقریر لانقیاده و طاعته للمشیئه و الاراده الالهیه، و ایثار الجمله الاسمیه للاشعار بدوام الطاعه و استمرار سرعه الانقیاد و تقدیم الظرف فى الفقرتین للاهتمام و رعایه التقفیه.
سبحان: قیل اسم مصدر کعثمان، و قیل: مصدر کغفران بمعنى التنزیه، و قد استوفینا الکلام علیه فى الروضه الثالثه.
قال بعض الاعلام: التنزیه المستفاد من سبحان الله ثلاثه انواع:
تنزیه الذات عن نقص الامکان الذى هو منبع السوء، و تنزیه الصفات عن وصمه الحدوث بل عن کونها مغایره للذات المقدسه و زائده علیها، و تنزیه الافعال عن القبح و العبث و کونها جالبه الیه نفعا او دافعه عنه ضرا کافعال العباد انتهى.
و القصد به هنا: التعجب، من عجب صنعه تعالى و افادته التعجب مر بیانه فى الروضه الثالثه عشره.
و ما اعجب: صیغه تعجب و قد اجمعوا على ان ما فیها اسم لان فى اعجب ضمیرا یعود علیها، و الضمیر لا یعود الا على الاسماء و على انها مبتدا لانها مجرده عن العوامل اللفظیه للاسناد الیها، و ما روى عن الکسائى من انها لا موضع لها من الاعراب، فشاذ لا یقدح فى الاجماع، ثم قال سیبویه و جمهور البصریین: هى نکره تامه بمعنى شىء و ابتدء بها لتضمنها معنى التعجب و ما بعدها خبر فموضعه رفع.
و قال الاخفش: هى معرفه ناقصه بمعنى الذى و ما بعدها صله لها فلا محل له، او نکره ناقصه بمعنى شىء و ما بعدها صفه لها فمحله رفع و علیهما فالخبر محذوف وجوبا اى الذى او شىء صیر.
«ما دبر فى امرک»، عجبا شىء عظیم، ورد بان فیه التزام حذف الخبر دون شىء یسد مسده و لا نظیر له.
و قال الفراء و ابن السراج و ابن درستویه: ما: استفهامیه و ما بعدها الخبر و نقله ابن مالک فى شرح التسهیل عن الکوفیین و هو موافق لقولهم باسمیه افعل فان الاستفهام المشوب بالتعجب لایلیه الا الاسماء نحو «ما اصحاب الیمین» و اما افعل فقال البصریون و الکسائى و هشام هو فعل للزومه مع یاء المتکلم نون الوقایه نحو ما افقرنى الى رحمه الله ففتحته بناء کالفتحه فى زید ضرب عمرا، و ما بعده مفعول به، و قال سائر الکوفیین: هو اسم لقول العرب: ما احسینه و ما امیلحه، و التصغیر من خصائص الاسماء و اجیب بانه شاذ، و على القول بالاسمیه ففتحته اعراب کالفتحه فى زید عندک و ذلک لان مخالفه الخبر للمبتدا مقتض عندهم نصبه و افعل انما هو فى المعنى وصف للمتعجب منه لا لضمیر ما، و المتعجب منه عندهم مشبه بالمفعول به و لان ناصبه وصف قاصر فاشبه قولک زید حسن الوجه بالنصب.
و ما من قوله «ما دبر» موصوله العائد محذوف و التقدیر ما دبره فى امرک، و دبرت الامر تدبیرا: فعلته عن فکره و رویه و هو هنا مستعار لتقدیره سبحانه على حسب ارادته لتنزهه تعالى عن الفکره و الرویه.
قال العلامه الطبرسى فى قوله تعالى: «یدبر الامر من السماء الى الارض»، اى یدبر الامور کلها و یقدرها على حسب ارادته فیما بین السماء و الارض.
و اللطف هنا: عباره عن دقه ما فى شانه من المصالح و الحکم التى لا تدرکها العقول و الافهام.
و الامر و الشان مترادفان و قد یراد بالامر الابداع.
قال الراغب: الامر لفظ عام للافعال و الاقوال کلها، و على ذلک قوله تعالى:
«الیه یرجع الامر کله» و یقال: للابداع امر، نحو: (الا له الخلق و الامر)، و على ذلک حمل الحکماء قوله تعالى: «قل الروح من امر ربى» اى هو من ابداعه و یختص ذلک بالله دون الخلائق انتهى.
و حمله على هذا المعنى هنا صحیح فیکون من باب الاضافه الى المفعول.
قوله علیه السلام: «جعلک مفتاح شهر حادث» فصل الجمله عما قبلها للاختلاف انشاء و خبرا مع کون السابقه لا محل لها من الاعراب.
و الشهر: العدد المعروف من الایام ما بین الهلالین قیل: هو معرب، و قیل: عربى ماخوذ من الشهره و هى الظهور و الانتشار، و قیل: الشهر: الهلال، و قیل: القمر، سمى به لشهرته و وضوحه، ثم سمیت الایام به و جمعه شهور و اشهر، شبه الشهر بالبیت المقفل ثم طوى ذکر المشبه به على طریق الاستعاره بالکنایه، و اثبت له المفتاح على طریق الاستعاره التخییلیه، و فى تشبیه الهلال بالمفتاح من اللطف ما لا یخفى.
و حدث الشىء حدوثا من باب -قعد- تجدد وجوده فهو حادث.
و «اللام» من قوله: «لامر حادث» تعلیلیه متعلقه بحادث السابق اى ان حدوث ذلک الشهر لاجل امضاء امر حادث متجدد و یجوز تعلقها بجعل و تنکیر امر للابهام و عدم التعیین اى امر منهم علینا حاله لا نعلمه.