دعای ۳۱ صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش اول)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای ۳۱ صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم - بخش ششم - بخش هفتم

طلب عفو و توبه؛

وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیه‌السلام فِی ذِکرِ التَّوْبَةِ وَ طَلَبِهَا:

اللَّهُمَّ یا مَنْ لَا یصِفُهُ نَعْتُ الْوَاصِفِینَ وَ یا مَنْ لَا یجَاوِزُهُ رَجَاءُ الرَّاجِینَ وَ یا مَنْ لَا یضِیعُ لَدَیهِ أَجْرُ الْمُحْسِنِینَ وَ یا مَنْ هُوَ مُنْتَهَی خَوْفِ الْعَابِدِینَ. وَ یا مَنْ هُوَ غَایةُ خَشْیةِ الْمُتَّقِینَ،

هَذَا مَقَامُ مَنْ تَدَاوَلَتْهُ أَیدِی الذُّنُوبِ، وَ قَادَتْهُ أَزِمَّةُ الْخَطَایا، وَ اسْتَحْوَذَ عَلَیهِ الشَّیطَانُ، فَقَصَّرَ عَمَّا أَمَرْتَ بِهِ تَفْرِیطاً، وَ تَعَاطَی مَا نَهَیتَ عَنْهُ تَغْرِیراً.

کالْجَاهِلِ بِقُدْرَتِک عَلَیهِ، أَوْ کالْمُنْکرِ فَضْلَ إِحْسَانِک إِلَیهِ حَتَّی إِذَا انْفَتَحَ لَهُ بَصَرُ الْهُدَی، وَ تَقَشَّعَتْ عَنْهُ سَحَائِبُ الْعَمَی، أَحْصَی مَا ظَلَمَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ فَکرَ فِیمَا خَالَفَ بِهِ رَبَّهُ، فَرَأَی کبِیرَ عِصْیانِهِ کبِیراً وَ جَلِیلَ مُخَالَفَتِهِ جَلِیلًا.

فَأَقْبَلَ نَحْوَک مُؤَمِّلًا لَک مُسْتَحْییاً مِنْک، وَ وَجَّهَ رَغْبَتَهُ إِلَیک ثِقَةً بِک، فَأَمَّک بِطَمَعِهِ یقِیناً، وَ قَصَدَک بِخَوْفِهِ إِخْلَاصاً، قَدْ خَلَا طَمَعُهُ مِنْ کلِّ مَطْمُوعٍ فِیهِ غَیرِک، وَ أَفْرَخَ رَوْعُهُ مِنْ کلِّ مَحْذُورٍ مِنْهُ سِوَاک.

فَمَثَلَ بَینَ یدَیک مُتَضَرِّعاً، وَ غَمَّضَ بَصَرَهُ إِلَی الْأَرْضِ مُتَخَشِّعاً، وَ طَأْطَأَ رَأْسَهُ لِعِزَّتِک مُتَذَلِّلًا، وَ أَبَثَّک مِنْ سِرِّهِ مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنْهُ خُضُوعاً، وَ عَدَّدَ مِنْ ذُنُوبِهِ مَا أَنْتَ أَحْصَی لَهَا خُشُوعاً، وَ اسْتَغَاثَ بِک مِنْ عَظِیمِ مَا وَقَعَ بِهِ فِی عِلْمِک وَ قَبِیحِ مَا فَضَحَهُ فِی حُکمِک: مِنْ ذُنُوبٍ أَدْبَرَتْ لَذَّاتُهَا فَذَهَبَتْ، وَ أَقَامَتْ تَبِعَاتُهَا فَلَزِمَتْ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

دعای آن حضرت در ذکر توبه و درخواست توفیق آن از پروردگار:

بارخدایا ای کسی که توصیف واصفان وصفت نتوان کرد، و‌ ای کسی که امید امیدواران از تو فراتر نرود و‌ ای کسی که پاداش نیکوکاران نزد تو ضایع نگردد و‌ ای آن که ترس عبادت‌کنندگان به تو منتهی شود و‌ ای آن که نهایت بیم پرهیزکارانی،

این جایگاه کسی است که بازیچه دست گناهان است و مهارهای خطاها او را به پیش رانده، و شیطان بر او چیره گشته، از این جهت در اجرای امر تو کوتاهی ورزیده، و از سر نادانی و غرور به آنچه از آن نهی نمودی آلوده شده،

مانند کسی که به قدرت تو بر خود ناآگاه است، یا فضل و احسانت را درباره خویش منکر است، تا چون دیده هدایتش گشوده، و ابرهای کوری از برابرش برطرف شده، ستم‌هایی که بر خود نموده شماره نموده، و در اموری که با خدای خود مخالفت ورزیده اندیشه کرده، آنگاه بزرگی عصیانش را مشاهده کرده، و به عظمت مخالفتش بصیرت پیدا نموده،

پس با دلی امیدوار، و رویی شرمسار به سوی تو رو آورده، و از روی اطمینان به تو با شوق و رغبت متوجه تو شده، و از باب یقین با بار طمع آهنگ تو نموده، و از روی اخلاص با توشه ترس قصد تو کرده، در حالی که جز تو به احدی طمع نداشته، و از هیچ چیز غیر تو نترسیده،

پس در حضورت با حال زاری ایستاده، و دیده‌اش را از روی خشوع به زمین دوخته، و در برابر عزت تو باذلت و خواری سر به زیر افکنده، واز سر فروتنی رازی راکه تو بهتر ازاوبدان آگاهی برایت آشکار ساخته، و از سر خشوع معاصی خود را که حضرتت به تعداد آنها آگاه‌تری برشمرده، و از مهلکه‌ای بزرگ که بر علمت گذشته، و از کار زشتی که به قضای تو مایه رسوایی‌اش شده به تو پناه آورده: گناهانی که لذّت هایش سپری شده و رفته، ولی پیامدهای زیان بخشش بجای مانده و گریبانگیر شده.

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

دعاى سى و یکم:در توبه و بازگشت:

«اَللَّهُمَّ یا مَنْ لاَ یصِفُهُ نَعْتُ الْوَاصِفِینَ وَ یا مَنْ لاَ یجَاوِزُهُ رَجَاءُ الرَّاجِینَ وَ یا مَنْ لاَ یضِیعُ لَدَیهِ أَجْرُ الْمُحْسِنِینَ وَ یا مَنْ هُوَ مُنْتَهَى خَوْفِ الْعَابِدِینَ وَ یا مَنْ هُوَ غَایةُ خَشْیةِ الْمُتَّقِینَ»:

"بارالها، اى که وصف واصفان تو را نمى ستاید، و اى کسى که امید امیدواران از تو درنگذرد، و اى کسى که مزد نیکوکاران نزدت ضایع نگردد، و اى کسى که پایان راه خوف عبادت کنندگان هستى، و اى آن که بیم پرهیزکاران به تو منتهى مى شود".

حقایق ملکوتى:

در جملات زیباى بالا، با زبان الهى حضرت زین العابدین((علیه السلام)) به پنج حقیقت عرشى اشاره شده است.

۱ ـ واصفان از وصفش عاجزند.

۲ ـ او پایان امید امیدواران است.

۳ ـ اجر نیکوکاران در پیشگاه او ضایع نمى شود.

۴ ـ پایان راه خوف عابدان اوست.

۵ ـ بیم اهل تقوا به او منتهى مى گردد.

۱ ـ واصفان از وصفش عاجزند:

انسان در عین اینکه از جهاتى بر بسیارى از موجودات جهان هستى برترى دارد:

«وَ لَقَدْ کرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کثیر مِمَّنْ خَلَقنا تَفْضیلا»:(۱)

و به تحقیق فرزندان آدم را بسیار گرامى داشتیم، و آنان را در خشکى و دریا حمل کردیم، و از انواع روزى هاى پاکیزه به آنها روزى دادیم، و بر بسیارى از خلق خود برترى بخشیدیم.

ولى این انسان برتر از بسیارى از موجودات، از نظر عقل و درک و فهم و شعور بسیار محدود است.

این مسئله بجاى خود صحیح است که فعالیت فکر و مغزى انسان این تمدن شگرف، و این همه کتابخانه هاى عظیم، و دانشگاه هاى وسیع را به وجود آورده، ولى بر اساس اعتراف خودش هنوز در ابتداى دالان علم است و از داخل این خانه خبرى ندارد.

قرآن مجید دانش بشر را ناچیز شمرده و از تمام دانستنى هاى او تحت عنوان قلیل یاد مى کند:

«وَ ما اُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاّ قَلیلا»:(۲)

و آنچه از دانش و علم به شما داده شده بسیار اندک است.

قرآن مجید شمردن نعمت هاى الهى را از طاقت بشر بیرون مى داند، چرا که انسان را قدرت احاطه بر تعداد موجودات هستى نیست و علتش آن است که درک و شعور و فهم و عقل او بسیار محدود است، گرچه با این محدودیت راه رسیدن به انواع کمالات و فضائل به روى او باز است.

«قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکلِماتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ کلِماتُ رَبّى وَ لَوْ جَئنا بَمِثْلِهِ مَدَداً»:(۳)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ اسراء، ۷۰.

۲ ـ اسراء، ۸۵.

۳ ـ کهف، ۱۰۹.

بگو اگر دریاها براى نوشتن کلمات پروردگارم مرکب شوند، دریاها پایان مى گیرند، پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان یابد هر چند همانند آن دریاها را به آن اضافه کنیم.

قرآن در این آیه توجه به این واقعیت مى دهد که گمان مبرید عالم هستى محدود به آن است که شما مى بینید یا مى دانید یا احساس مى کنید، بلکه آن قدر عظمت و گسترش دارد که اگر دریاها مرکب شوند و بخواهند نام آنها و صفات و ویژگیهاى آنها را بنویسند دریاها پایان مى یابند پیش از آنکه موجودات جهان هستى را احصا کرده باشند.

توجه به اینکه نیز لازم ات که دریا در اینجا مفهوم جنس را دارد، و همچنین کلمه "مثل" در جمله: لَوْ جَئنا بَمِثْلِهِ مَدَداًنیز معنى جنس را مى رساند، اشاره به اینکه هر قدر همانند این دریاها بر آن افزوده شود باز هم کلمات الهى پایان نمى گیرد.

خلاصه مطلب اینکه این قلمها مى شکند و آن مرکبها تا آخرین قطره تمام مى شود و هنوز شرح مخلوقات و اسرار و حقایق جهان هستى باقى مانده است.

درست فکر کنید یک قلم چقدر قدرت نوشتن دارد؟ سپس فکر کنید از یک شاخه کوچک درخت چند قلم ساخته مى شود؟ پس از آن از یک درخت بزرگ با آن ساقه تنومندش چند هزار یا چند میلیون قلم تهیه مى شود؟ سپس مجموع درختان روى زمین در تمام جنگلها و باغها را در نظر بگیرید، و قلمهائى که از آن ساخته مى شود حساب کنید.

از سوى دیگر با یک قطره مرکب فکر کنید چند کلمه مى توان نوشت؟ سپس آن را در یک استخر و یک دریاچه و یک دریا و اقیانوس و سرانجام همه دریاهاى روى زمین ضرب کنید چه عدد عجیبى را تشکیل مى دهد؟!!

عظمت این سخن آنگاه روشن تر مى شود که به این واقعیت توجه کنیم که عدد سبع در آیه مشابه آیه مورد بحث در سوره مبارکه لقمان عدد "تعداد" نیست بلکه عدد "تکثیر" است و به تعبیر دیگر مفهومش این است که اگر دریاهاى بسیار بر آن دریا بیفزائیم باز کلمات الله پایان نمى یابد.

موضوع مهمى که در اینج توجه به آن لازم است این است که آیه فوق در عین اینکه گسترش بى انتهاى جهان هستى را در گذشته و حال و آینده مجسم مى سازد، ترسیمى از علم نامحدود خداوند نیز هست چرا که مى دانیم خداوند به همه آنچه در پهنه هستى بوده است و خواهد بود احاطه علمى دارد، بلکه علم او به حکم اینکه علم حضورى است از وجود این موجودات جدا نخواهد بود.(۱)

چه کند مشتى خاک درهم پیچیده و امواجى از فعالیت هاى حیاتى و روانى که انسان نامیده مى شود، در مقابل مقام ربوبى احدیت که همه جهان هستى با کهکشانهاى پویا و با انسانهاى بیشمارش، چیزى جز مشتق کوچکى از یک لحظه مشیت او نیست؟

و نیز هر نیروئى که براى کوشیدن در راه او بسیج شود، و هر راهى که براى وصول به اداى حق او درنوردیده شود، جزئى از حق اوست که ادا کردن آن براى انسان امکان پذیر است.

در سه مورد از آیات قرآنى وارد شده است.

«وَ ما قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ»:(۲)

آنان حق خداوند را به آنطور که شایسته است بجاى نیاورده اند.

بجاى آوردن حق یک حقیقت با دو چیز انجام مى گیرد.

۱ ـ درک و دریافت و محاسبه کامل درباره آن حقیقت، اگر اندک ناتوانى در درک و دریافت و محاسبه یک حقیقت وجود داشته باشد، بدون تردید حق شناخت آن حقیقت ادا نشده است. بدان جهت که احاطه درک و دریافت و محاسبات ما درباره آن مقام شامخ امکان پذیر نیست، لذا اداى حق معرفت او براى ما امکان نخواهد داشت.

این است که معناى آن جمله که به پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله)) نسبت داده شده است که:

«ما عَرَفناک حَقَّ مَعْرِفَتِک»:

خداوندا ما نمى توانیم معرفتى شایسته مقام الهى تو به دست بیاوریم.

۲ ـ بجاى آوردن حق یک حقیقت با نظر به رابطه اى که میان انسان و آن حقیقت وجود دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ "تفسیر نمونه" ج۱۲، ص۵۷۲.

۲ ـ انعام، ۹۱ ـ حج، ۷۴ ـ زمر، ۶۷.

در مسئله مورد بحث، حقیقتى که اداى حق او مطرح است، خداوند است، بدان جهت که عظمت هاى الهى بى نهایت است، و رابطه انسان با خدا رابطه مخلوق با خالقى است که داراى عظمت هاى بى نهایت مى باشد، و معناى اداى حق چنین خالق، نوعى احاطه بر او و بى نیاز شدن از او را دربر دارد، لذا اداى حق عملى و عبودیت نهائى درباره خدا امکان ناپذیر مى باشد. این است معناى آن جمله که به پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله)) نسبت داده شده است که:

ما عَبَدناک حَقَّ عِبادَتِک:

و ما نمى توانیم عبادتى شایسته مقام او بجاى بیاوریم.(۱)

حضرت سیدالشهدا((علیه السلام)) در همین زمینه در قسمتى از دعاى عرفه به پیشگاه حضرت محبوب عرضه مى دارد:

اِلهى اَنَا الْجاهِلُ فِى عِلْمى فَکیفَ لا اَکونُ جَهُولاً فِى جَهْلِى؟!:

هر چند دانش فرا بگیرم باز در عین دانائیم نادانم، چگونه مى توانم در عین جهلم نادان نباشم.

خداوندا ما مى خواهیم بدانیم، اما نسبى و محدود بدن دانشها، علم ما را از مطلق بودن دور مى سازد، و بدین جهت ما هرگز نمى توانیم به طور مطلق با واقعیات در تماس بوده باشیم.

ما انسانها در تحصیل سود، خوش باوریم، آرى خیلى زود باوریم، از همین زودباوریها است که روشنائى مخلوط به تاریکى ها را که خودمان هم در ایجاد آن روشنائى بازیگرى داشته ایم، نور مطلق فرض مى کنیم، بالاتر از این به دیگران هم دستور یا توصیه یا حداقل سفارش مى کنیم که شما هم در این روشنائى مطلق ببینید!!

و آنگاه اگر هم فرض کنیم با تمام واقعیات جهان هستى آشنائى پیدا نموده ایم، آیا مى توانیم تمام خصوصیات و جزئیات سیستم گذشته و آینده بشریت و جهان هستى را بدانیم؟ آیا ما مى توانیم از حقیقت مشیت جاریه خداوندى اطلاعى داشته باشیم؟ البته نه و یقیناً چنین نیست، ما نه فقط به تمام واقعیات جهان هستى آشنا نیستیم، بلکه سرنوشت یک ذرّه بى مقدار را هم نمى توانیم دقیقاً معین نمائیم، زیرا اگر این توانائى را داشتیم تمام جهان را مى شناختیم، آرى این یک اعتراف تلخ است ولى چه باید کرد زیرا حقیقت است.

اما همین که به نادانى خود اعتراف مى کنیم و قطره علم خود را از هوا و از آلودگیهاى نفسانى دور مى کنیم اتصال آن را به دریاى علم تو اى خداوند دانا درک مى کنیم.(۲)

آرى تمام این سطورى که خواندید همان است که امام عابدان، و محبوب محبان، و عشق عاشقان در جمله اول دعاى سى و یکم با تمام وجودش فریاد مى زند:

«اَللَّهُمَّ یا مَنْ لاَ یصِفُهُ نَعْتُ الْوَاصِفِینَ»:

بارالها، اى خداوندى که توصیف وصف کنندگان به هیچ صورت تو را وصف نتواند کرد. دیده در هجر تو شرمنده احساتم کرد *** بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد

۲ ـ او پایان امید امیدواران است:

وجود مقدّسى که از باب لطف و عنایت، و رحمت و مرحمت صفحه با عظمت هستى را به وجود آورده، و این همه نقش رنگارنگ بر آن نقاشى نموده، از خاک ناچیز نطفه انسان را ساخته، و در تاریک خانه رحمْ بدن و صورت وى را آراسته، آنگاه از روح خود در او دمیده، و آنچه لازمه رشد و کمال بوده مایه آن را در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ "تفسیر نهج البلاغه" جعفرى، ج۲، ص۲۷.

۲ ـ "نیایش حسین در عرفات"ص۳۳.

وجودش نهاده، سپس وى را با بدرقه محبت و لطفش به دنیا آورده، و آغوش مهر مادر و عشق پدر را جایگاه او قرار داده، از سینه مادر به او شیر گوارا نوشانده، و پدر را خدمتکار دست به سینه او فرموده، پس از مدتى از میان لثه هایش دندان رویانیده، و به تدریج سفره زندگى را در خور او پهن کرده و وى را به انواع نعمت هاى ظاهرى و باطنى آراسته، البته باید نهایت امید وى باشد، زیرا تمام تکیه گاههائى که بشر برا خود انتخاب کرده بناى بر آب است، و در طول تاریخ بسیار اتفاق افتاده که امید افراد به افراد یا امید افراد به عناصر و اشیاء، تبدیل به یأس و ناامیدى شده و تنها جائى که امید کسى ناامید نشده پیشگاه مقدس حضرت اوست.

دردمندى به در خانه اش نرفت که دردش دوا نشد، حاجتمندى به او مراجعه نکرد مگر اینکه حاجتش برآورده شد، مستمندى از او نخواست، مگر اینکه به خواسته اش رسید، قرض دارى نزد او نرفت مگر اینکه قرضش ادا شد. گنهکارى به حضرتش ننالید مگر اینکه گناهش در دایره عفو و بخشش رفت.

خاموشم و بى تابى فریاد تو دارم *** چندانکه بمانم به جهان یاد تو دارم

این ناله که قد مى کشد از سینه تنگم *** تصویر نهال از غم آزار تو دارم

تمثال گل و رنگ بهارم چه فریبد *** من آینه حسن خدا داد تو دارم

هر چند به صد رنگ زنم دست تصنّع *** چون وانگرم خامه بهزاد تو دارم

تا زنده ام از جان کنى ام نیست رهائى *** شیرینى و من خدمت فرهاد تو دارم

گو شیشه امکان شکند سنگ حوادث *** من طاقى از ابروى پریزاد تو دارم

پرواز نفس یاد گرفتارى شوق است *** این یک دو پر از خانه صیاد تو دارم

چشمت به نگاهى ز جهان منتخبم کرد *** تمغاى قبول از اثر صاد تو دارم

مطرب چه ترا ور بزنى بى نفس من *** هر ناله که من دارم از ارشاد تو دارم

بیدل توبه من هیچ مدارا ننمودى *** عمرى است که پاس دل ناشاد تو دارم

۳ ـ اجر نیکوکاران در پیشگاه او ضایع نمى شود:

وجود مقدس او آگاه به تمام واقعیات است، و ظاهر و باطن هر چیزى در پیش اوست.

استحقاق هر عمل کننده اى براى او معلوم است، و هیچگونه عجزى از اداى حق صاحب حق ندارد.

کرم و لطف و رحمت ذات اوست و ذرّه اى بخل و امساک در آن درگاه وجود ندارد، بنابراین ضایع شدن حق صاحب حق از کرم بى نهایت در بى نهایت معقول نیست.

ما هکذَا الظَّنُّ بِک وَ لا اُخْبِرْنا بِفَضْلِک عَنْک یا کریمُ یا رَبِّ:

قسمتى از جملات عرشى و ملکوت امام عارفان، شمع وجود عاشقان حضرت امیرالمؤمنین((علیه السلام)) در دعاى کمیل است که:

به وجود مقدست این گمان نمى رود که اجرى در پیشگاهت ضایع شود و بدون علّت کسى در معرض بى لطفى تو قرار گیرد، و چنین خبرى از جانب خود تو و فرستادگانت که به ما بندگان نرسیده که تو ضایع کننده اجرى.

سند محکم عنایت او را نسبت به نیکوکاران در آیات زیر ملاحظه کنید:

فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ اَنّى لااُضیعُ عَمَلَ عامِل مِنْکم مِنْ ذَکر اَوْ اُنْثى»:(۱)

پس خداوند دعاى اهل ایمان را مستجاب کرد که البته من عمل هیچ عمل کننده اى از مرد یا زن را بدون مزد نمى گذارم و زحمت احدى در پیشگاه من ضایع نمى شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ آل عمران، ۱۹۵.

«وَ لا نُضیعُ اَجْرَ الْمُحْسنینَ»:(۱)

و اجر هیچ کس از نیکوکاران را ضایع نمى گذاریم.

«اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ اِنّا لانُضیعُ اَجْرَ مَنْ اَحْسَنَ عَمَلا»:(۲)

آنان که به خدا و قیامت ایمان آوردند و کار شایسته انجام دادند، بدانند که ما هم اجر آنها را که عمل نیکو بجا آوردند ضایع نمى کنیم.

«اِنَّ اللهَ لایضیعُ اَجْرَ الْمُحْسِنینَ»:(۳)

بدرستى که خداوند اجر نیکوکاران را ضایع نمى کند.

«وَ اصْبِرْ فَاِنَّ اللهَ لایضیعُ اَجْرَ الْمُحْسَنینَ»:(۴)

و (در برابر حوادث، ناملایمات، عبادات، معاصى، جبهه و جهاد به خاطر بجا ماندن دین و ایمان) صبر کن، به حقیقت که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمى سازد.

«اِنَّهُ مَنْ یتَّقِ وَ یصْبِرْ فَاِنَّ اللهَ لایضیعُ اَجْرَ الْمُحْسِنینَ»:(۵)

آرى آن کس که تقوا پیشه کند و پایدارى ورزد بداند که خداوند مزد نیکوکاران را ضایع نمى سازد.

این هم ز عجایب است که عبد مالک خود و عملش نیست، آنچه دارد از خدا دارد، جسم و جان را او عنایت کرده، توفیق عمل را او مرحمت فرمود، طریق هدایت را او ارائه نموده، شوق به اجراى فرامین و دستورات را او در قلب شعهور ساخته، آن وقت عمل کننده را مستحق و طلبکار دانسته و به طور مکرّر در قرآن مجید اعلام نموده که اجر نیکوکار را ضایع نخواهم گذاشت!

این نکته نیز ناگفته نماند که محسن از نظر قرآن انسانى است که قلبش آراسته به ایمان، جانش پیراسته از زشتى هاى معنوى، و نفسش مزین به زینت اخلاق حسنه، و عملش موافق با دستورات قرآن و خواسته هاى پیامبر و امامان معصوم است، و چنین انسانى بدون شک اجر اعمال و اخلاقش در پیشگاه حضرت حق ضایع نگردد.

من به بوى خوش تو دلشادم *** ورنه از خود گرهى بر بادم

شوم از خویش به هر لحظه خراب *** کند آن لطفِ خفى آبادم

بى نسیمت بردم باد صبا *** لطف کن تا ندهى بر بادم

اى خوش آندم که مرا یاد کنى *** اى که یک دم نروى از یادم

لطف پنهان ز دلم بازمگیر *** که در این لطفِ نهانى زادم

لطف تو گر نبود با غم تو *** قهر این غم بکند بنیادم

نرسى گرتو به فریاد دلم *** از فلک هم گذرد فریادم

بیستون غمت و تیشه صبر *** که تو شیرینى و من فرهادم

کمر بندگیت بست چو فیض *** از غم هر دو جهان آزادم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ یوسف، ۵۶.

۲ ـ کهف، ۳۰.

۳ ـ توبه، ۱۲۰.

۴ ـ هود، ۱۱۵.

۵ ـ یوسف، ۹۰.

۴ ـ او پایان راه خوف عابدان است:

آنان که در بندگى و طاعت، در عبادت و خدمت، از جسم و جان مایه مى گذارند، آنان که شوقى جز رسیدن به وصال محبوب ندارند، آنان که همّتى جز به دست آوردن رضاى دوست در دلشان نیست، آنان که عبادت حق را اصل و ریشه، و هدف واقعى مى دانند، و وجودشان منبع خیر و برکت است، در عین حال در ذات قلبشان نگران این معنا هستند که مبادا لحظه اى اعراض از حق و یا دچار شدن به فراق محبوب گریبان جانشان را بگیرد، اینان اِعراض از دوست را سخت ترین و بدترین و شکننده ترین بلا مى دانند، و فراق دوست را در سوزندگى، شدیدتر از آتش جهنم حساب مى کنند.

اینان وقتى از نگرانى نجات پیدا مى کنند که به وصال دوست برسند و شاهد لقاى معشوق را در آغوش جان بگیرند.

عشّاق را حیات به جانست و جان توئى *** جان را اگر حیات دگر هست آن توئى

هر جا مَهى است پیش رخت هست ناتمام *** ماه تمام روى زمین و زمان توئى

ى.سف اگر چه بود به خوبى عزیز مصر *** حالا به ملک حُسن، عزیز جهان توئى

گر صدهزار مهر بنا نمایند مهوشان *** ایشان ستمگرند همین مهربان توئى

گر دل ز درد خون شد و گر جان به لب رسید *** غم نیست چون طبیب من ناتوان توئى

گر جان به باد داد هلالى از آن چه باک *** جانانى که هست در تنِ او جاودان توئى

۵ ـ بیم اهل تقوى به او منتهى مى شود

تقوا که همان نیروى ضبط نفس و خود نگهدارى از بى پروائى در مسئله گناه و رعایت جانب حق است، طبعاً ملازم با نوعى بیم و هراس مى باشد. و قهراً آدمى را از افتادن در گناه باز مى دارد.

این حال خوف و نگرانى از عواقب طغیان بر خدا ممکن است در ابتداى امر از تصور کیفرهاى اخروى و یا عوامل دیگر از جهات اخلاقى و اجتماعى در انسان به وجود آید، ولى تدریجاً بر اثر اشتداد درجه عرفان به مقام ربوبیت و آشنائى بیشتر با کانون عزّ و جلال و قهاریت حضرت حق، آن حال خوف و نگرانى از آینده کار، تبدیل به حال "خشیت" و انکسار و خشوع روح از درک مهابت حضرت قهار مى گردد، و آدم آگاه هر چند بى گناه را هم مى لرزاند.

«اِنَّما یخْشَى اللهَ مِنْ عَبادِهِ الْعُلَماءُ»:(۱)

از بندگان خدا تنها آنان که آگاه به حقایقند در حال خشیت از پروردگارند.

قرآن در وصف انبیاء مى فرماید:

«اَلَّذینَ یبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ و یخشونه وَ لا یخْشَوْنَ اَحَداً اِلاَّ اللهَ:(۲)

آنان که به تبلیغ برنامه هاى جامع حقّ مى پردازند و تنها از او مى ترسند و جز الله از احدى باک ندارند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ فاطر، ۲۸.

۲ ـ احزاب، ۳۹.

آرى، آنان که در این پهنه هستى به جلال و جمالى که فوق آن متصور نیست پى برده اند، و ناچیزى خویش و جمله موجودات را در جنب آن عظمت بى پایان درک کرده اند، دلى سرشار از خشیت و انکسار دارند، و قلبى مرعوب از سطوت ذوالجلال.

«اِذا ذُکرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اِذا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ ایماناً».

و هر وقت یاد خدا به میان آید دلهاشان ترسان گردد، و هر وقت آیات خدا بر آنان تلاوت شود ایمانشان را افزون سازد.

و همین ما هستند که یک تذکر از انبیاء و یک اشاره از اولیاء خدا، چنان تکانى بر روحشان مى افکند که گاه از شدّت ارتعاش قالب تهى مى کنند، چنان که آن مرد بیدار دل به نام همّام از شنیدن اوصاف اهل تقوا از زبان امیرالمؤمنان((علیه السلام)) فریادى کشید و جان داد، آنگاه امام فرمود:

هکذا تَصْنَعُ الْمَواعِظُ الْبالِغَةُ بِاَهْلِها:(۱)

اندرزهاى رسا، در دل آنان که اهلش باشند اینچنین اثر مى گذارد.

شنید از گوش دل آواى معشوق *** فکند از شوق سر در پاى معشوق

اگر سرّ ازل محرم کند گوش *** در افتد تا ابد سر مست و مدهوش

ز دام تن پرد مرغ روانش *** بیاساید ز درد هجر جانش

اگر در روایات آمده: که امام عارفان على((علیه السلام)) به هنگام نماز و بخصوص در حال خلوت با حضرت معبود در دل شب بدنش مى لرزید و انقلابى عجیب بر روح مقدسش عارض مى گردید و احیاناً از حال مى رفت، این نه آن خوف و نگرانى از تقصیر در انجام وظائف، و ترس از مجازاتهاى خداوند در روز محشر و حساب بود، نه ـ معاذالله ـ او که معصوم است و کوچک ترین تقصیر از وى در امر وظائف به وقوع نپیوسته است، بلکه این همان حال خشیت و انکسار یک دل آگاه از عظمت بى نهایت در بى نهایت است که خود و تمام ماسوا را مستهلک در پرتو آن تجلّیات قاهره مى دید و از خود بى خود مى شد.(۲)

«هَذَا مَقَامُ مَنْ تَدَاوَلَتْهُ أَیدِی الذُّنُوبِ وَ قَادَتْهُ أَزِمَّةُ الْخَطَایا وَ اسْتَحْوَذَ عَلَیهِ الشَّیطَانُ

فَقَصَّرَ عَمَّا أَمَرْتَ بِهِ تَفْرِیطاً وَ تَعَاطَى مَا نَهَیتَ عَنْهُ تَغْرِیراً

کالْجَاهِلِ بِقُدْرَتِک عَلَیهِ أَوْ کالْمُنْکرِ فَضْلَ إِحْسَانِک إِلَیهِ حَتَّى إِذَا انْفَتَحَ لَهُ بَصَرُ الْهُدَى وَ تَقَشَّعَتْ عَنْهُ سَحَائِبُ الْعَمَى

أَحْصَى مَا ظَلَمَ بِهِ نَفْسَهُ وَ فَکرَ فِیمَا خَالَفَ بِهِ رَبَّهُ فَرَأَى کبِیرَ عِصْیانِهِ کبِیراً وَ جَلِیلَ مُخَالَفَتِهِ جَلِیلاً»:

"این جایگاه کسى است که گناهان و معاصى او را دست به دست داده اند، و مهارهاى خطا او را پیش رانده اند، و شیطان بر او غالب شده، پس در برابر امر تو از روى بى مبالاتى کوتاهى کرده، و از سر غرور به نواهى و محرّمات تو گرائیده، مانند کسى که به قدرت تو بر خودناآگاه، یا فضل و احسان تو را درباره خویش منکر باشد، تا چون چشم هدایتش گشوده، و ابرهاى کورى از برابرش پراکنده شده، ستم خویش را درباره خود یافته، و در موارد مخالفت با پروردگار خود اندیشیده، پس گناه بزرگش را بزرگ و مخالفت کلانش را کلان دیده".

دست به دست شدن گناهکار

انسان دشمنان عجیب و غریب و معاندان بسیار خطرناکى دارد. از جمله دشمنان او، جهل و نادانى و عدم معرفت به حقایق ملکوتى و مسائل الهى شرعى است. قرآن و روایات جهل را دشمن انسان دانسته، و رهائى از این دشمن را به وسیله سلاح علم و معرفت، و آگاهى و دانائى واجب دانسته است.

در روایات باب علم آمده:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ "نهج البلاغة" خطبه ۱۸۴.

۲ ـ کتاب "توبه" ص۳۱.

طَلَبُ الْعِلْمِ فَریضَةٌ عَلى کلِّ مُسْلِم وَ مُسْلِمَة:(۱)

دنبال کردن علم، و طلب معرفت بر هر مرد و زن مسلمانى فریضه است.

از حضرت صادق((علیه السلام)) روایت شده:

طَلَبُ الْعِلْمِ فَریضَةٌ مِنْ فَرائِضِ اللهِ:(۲)

طلب کردن دانش و معرفت واجبى از واجبات خداوند است.

رسول خدا((صلى الله علیه وآله)) فرمود:

اَوْحَى اللهُ اِلَىَّ اَنَّهُ مَنْ سَلَک مَسْلَکاً یطْلُبُ فِیهِ الْعِلْمَ سَهَّلْتُ لَهُ طَریقاً اِلَى الْجَنَّةِ:(۳)

خداوند به من وحى فرمود: هر کس رونده راهى باشد که در آن راه طلب دانش و معرفت کند، راه بهشت را بر او آسان مى کنم.

حضرت على((علیه السلام)) مى فرماید:

لا مُصیبَةَ اَعْظَمُ مِنَ الْجَهْلِ:(۴)

مصیبتى بزرگتر از نادانى وجود ندارد.

و نیز آن حضرت فرمود:

لا عَدُوَّ اَضَرُّ مِنَ الْجَهْلِ:(۵)

دشمنى ضرر زننده تر از جهل نیست.

حضرت رضا((علیه السلام)) مى فرماید:

اَلْجَهْلُ وَ الْبُخْلُ اَذَمُّ الاَخْلاقِ:(۶)

نادانى و بخل از بدترین موارد اخلاق است.

على((علیه السلام)) مى فرماید:

لا یرى الْجاهِلُ اِلاَّ مُفْرِطاً اَوْ مُفَرِّطاً:(۷)

جاهل در تمام امورش یا افراطى است یا تفریطى. (یا کارش جلوتر از دستورات اسلام است، یا مادون دستورات. در افراطش گناهکار و در تفریطش نیز معصیت کار است).

از جمله دشمنان انسان هواى نفس است.

هوا عبارت است از امواجى که از جوشش غرائز حیوانى سر مى کشد و فضاى درون را تیره و تار مى کند، و عوامل و وسایل درک و دریافت حقیقت را فلج مى نماید.

هوا یعنى خواستن بى محاسبه، و همین است که اصالت ها و حقایق را از جلوى چشم و عقل و وجدان دور مى کند.

این همان "مى خواهم" است که به هیچ علت و دلیلى جز خود تکیه ندارد و این یک سخن بى اساس است که در موقع سؤال از کسى که مطابق هوا عمل کرده به عنوان جواب بگوید: دلم خواست، کدام دل؟!

تو همى گوئى مرا دل نیز هست *** دل فراز عرش باشد نى به پست

اگر با این دشمن مبارزه نشود، و این عامل خطرناک از صحنه حیات دفع نشود، و خلاصه اگر این مرض علاج نگردد به هوا محورى مى انجامد که تا سر حد معبودیت: "خدا را کنار زدن و خود بجاى او نشستن" پیش مى رود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ "بحار" ج۱، ص۱۷۷.

۲ ـ "بحار" ج۱، ص۱۷۲.

۳ ـ "بحار" ج۱، ص۱۷۳.

۴ ـ "مستدرک سفینة البحار" ج۲، ص۱۶۶.

۵ ـ "مستدرک سفینة البحار" ج۲، ص۱۶۶.

۶ ـ "بحار" ج۱، ص۹۴.

۷ ـ "نهج البلاغة" فیض الاسلام، حکمت ۶۷.

گذر کن ز بیغوله نام و ننگ *** به شه راه مردان درآیى درنگ

رسوم سفیهان ابله بمان *** که رسم سفیهان کند کار تنگ

فراخ است و هموار راه خرد *** در این راه نه خار باشد نه سنگ

به دست آورى گر تو میزان عقل *** نباشد تو رابا خود و غیر جنگ

چو آهنگ جان تو آرد هوا *** به خیل هواى خدا زن چنگ

به قدر ضرورت ز دنیا بگیر *** مکن بار بر خود گران و ملنگ

کمى مال، افزونى راحت است *** کمى جاه، آسایش از نام و ننگ

پذیرفتى این نکته را گر چه فیض *** وگرنه سر خالى از عقل و سنگ

هواپرستى انسان را از استفاده کردن از آیات خدا باز مى دارد، و آدمى را برده و بنده شیطان مى سازد، و از منافع هدایت محروم و دچار ضربه هاى ضلالت و غوایت مى نماید.

هواپرستى انسان را از درجات عرشى و برکات معنوى، و واقعیات ملکوتى به درکات پستى و ماده پرستى و تنبلى و سستى سوق مى دهد.

هواپرستى صفات انسانى و ملکات الهى را از انسان سلب، و او را به حیوانى درنده و به تعبیر قرآن سگى پارس کننده مبدل مى کند.

قرآن درباره مردى که در بنى اسرائیل دچار هواپرستى شد مى فرماید:

«وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذى آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَاَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ. وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکنَّهُ اَخْلَدَ اِلَى الاَْرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کمَثَلِ الْکلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ اَوْ تَتْرُکهُ یلْهَثْ ذلِک مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کذَّبُوا بِایاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ»:(۱)

داستان آن کس را که آیات خود را به او دادیم، ولى سرانجام از آنها خارج شد و گرفتار وسوسه هاى شیطان گشت و از گمراهان شد براى آنها بخوان...

این آیه به روشنى اشاره به داستان کسى مى کند که نخست در وصف مؤمنان بوده و حامل آیات و علوم الهى گشته، سپس از این مسیر گام بیرون نهاده، به همین جهت شیطان به وسوسه او پرداخته و عاقبت کارش به گمراهى و بدبختى کشیده شده است.

تعبیر "انسلخ" که از مادّه "انسلاخ" و در اصل به معنى از پوست بیرون آمدن است، نشان مى دهد که آیات و علوم الهى در آغاز چنان به او احاطه داشت که همچون پوست تن او شده بود، اما ناگهان از این پوست بیرون آمد و با یک چرخش تند مسیر خود را به کلى تغییر داد.

از تعبیر "فأتبعه الشیطان" چنین استفاده مى شود که در آغاز شیطان تقریباً از او قطع امید کرده بود، چرا که او کاملا در مسیر حق قرار داست اما پس از انحراف مزبور، شیطان به سرعت او را تعقیب کرد و به او رسید و بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد.

آیه بعد این موضوع را چنین تکمیل مى کند که: اگر مى خواستیم مى توانستیم او را در همان مسیر حق به اجبار نگاه داریم و به وسیله آن آیات و علوم مقام والا بدهیم. ولى مسلم است که نگاهدارى اجبارى افراد در مسیر حق با سنّت پروردگار که سنّت اختیار و آزادى اراده است سازگار نیست و نشانه شخصیت و عظمت کسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مى کند:

ما او را به اختیارش واگذاریم و او به جاى اینکه با استفاده از علوم و دانش خویش هر روز مقام بالاترى بپیماید به پستى گرائید و بر اثر پیروى از هوا و هوس مراحل سقوط را طى کرد.

"اخلد" از ماده اِخلاد به معنى سکونت دائمى در یکجا اختیار کردن است، بنابراین "اخلد الى الارض" یعنى براى همیشه به زیمن چسبیده، که در اینجا کنایه از جهان ماده و زرق و برق و لذّات نامشروع زندگى مادى است.

سپس این شخص را تشبیه به سگى مى کند که همیشه زبان خود را همانند حیوانات تشنه بیرون آورده مى گوید: او همانند سگ است که اگر به او حمله کنى دهانش باز و زبانش بیرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنین است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱ ـ اعراف، ۱۷۵ ـ ۱۷۶.

او بر اثر شدت هواپرستى و چسبیدن به لذات جهان ماده یک حالت عطش نامحدود و پایان ناپذیر به خود گرفته که همواره دنبال دنیاپرستى مى رود، نه به خاطر نیاز و احتیاج، بلکه به شکل بیمار گونه اى همچون سگ هار که بر اثر بیمارى هارى حالت عطش کاذب به او دست مى دهد، و در هیچ حال سیراب نمى شود. این همان حالت دنیاپرستان و هواپرستان دون همت است که هر قدر بیندوزند باز هم احساس سیرى نمى کنند.

سپس اضافه مى کند که این مثل مخصوص به این شخص معین نیست بلکه مثالى است براى همه جمعیت هائى که آیات خدا را تکذیب کنند.

این داستانها را براى آنها بازگو کن، شاید درباره آن بیندیشند و مسیر صحیحى را پیدا کنند.(۱)

قرآن مجید این گونه مردم را داراى قلبى غافل از واقعیات، برده شهوات و تبهکار مى داند، و هشدار مى دهد که در هیچ زمینه اى از اینگونه مردم پیروى نکنید، که پیروى از اینان عین ضلالت و بدبختى و باعث حسرت ابدى و عذاب همیشگى است.

«وَ لا تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ اَمْرُهُ فُرُطاً»:(۲)

و هر گز از آنان که (بر اثر گناه زیاد) قلبشان را از یاد خود غافل کردیم، و تابع هوى نفس شدند و به تبهکارى در همه امور گرفتار آمدند متابعت مکن.

هوا به اندازه اى خطرناک است که قلب را از حضرت حق جدا مى کند. و کرسى حکومت خودش را به جاى پروردگار در خانه دل مى زند و به هر کجا که مى خواهد انسان را مى برد:

«افَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ اَلهَهُ هَواهُ وَ اَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم و خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ اَفَلا تَذَکرُونَ»:(۳)

آیا مشاهده کردى کسى را که معبود خود را هوا و هوس خویش قرار داده و چون خدا مى دانسته شایستگى هدایت ندارد او را گمراه ساخته برگوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده اى افکنده تا در وادى ضلالت همواره سرگردان بماند؟ با این حال چه کسى مى تواند غیر از خدا او را هدایت کند؟ آیا با این همه متذکر نمى شوید؟

روایات بسیارى در باب هوا وارد شده که براى نمونه به چند روایت آن باب اشاره مى شود:

رسول خدا((صلى الله علیه وآله)) مى فرمود:

اِنَّ اَخْوَفٌ ما اَخافٌ عَلى اُمَّتِىَ الْهَوى وَ طُولُ الاَمَلِ، اَمَّا الْهَوى فَاِنَّهُ یصُدُّ عِنَ الْحَقِّ، وَ اَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَینْسِى الاْخِرَةَ:(۴)

ترسناک ترین چیزى که به حقیقت از آن بر امّتم مى ترسم هوا و آرزوى دراز است، اما هواى نفس بازدارنده از حق، و طول آرزو فراموش دهنده آخرت است.

حضرت جواد((علیه السلام)) فرمود:

مَنْ اَطاعَ هَواهُ اَعْطى عَدُوَّهُ مُناهُ:(۵)

هر کس از هواى نفسش پیروى کند، دشمنش را به آرزویش رسانده است.

على((علیه السلام)) فرمود:

اَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ هَواهُ:(۶)

شجاع ترین مردم کسى است که بر هواى نفسش غلبه کند.

و نیز على((علیه السلام)) مى فرماید:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ "تفسیر نمونه" ج۷، ص۱۲.

۲ ـ کهف، ۲۸.

۳ ـ جاثیه، ۲۳.

۴ ـ "مستدرک سفینة البحار"ج۱۰، ص۵۵۵.

۵ ـ "بحار" ج۷۰، ص ۷۶ ـ ۷۸.

۶ ـ "بحار" ج۷۰، ص ۷۶ ـ ۷۸.

اَلْهَوى اَسُّ الْمِحَنِ:(۱)

هوا ریشه همه رنج ها و ناراحتى هاست.

اَلْهَوى هَوِىٌ اِلى اَسْفَلِ السّافِلینَ:(۲)

هوا کشاننده انسان به پست ترین درکات دنیائى و آخرتى است.

اَلْهَوى قَرینٌ مُهْلِک:(۳)

هوا همنشین هلاک کننده اى است.

آفَةُ الْعَقْلِ الْهَوى:(۴)

آفت خرد و عقل انسان هواى نفس است.

اَلْشَّهَواتُ سُمُوماتٌ قاتِلاتٌ:(۵)

شهوات سم هاى کشنده هستند.

اَلْشَهَواتُ مَصائِدُ الشَّیطانِ:(۶)

شهوات دام هاى شیطانند.

اِحْفَظْ نَفْسَک مِنَ الشَّهواتِ تَسْلَمْ مِنَ الآْفاتِ:(۷)

وجودت را از شهوات نگاه دار تا از بلاها در امان بمانى.

اُصِیکمْ بِمُجانَبَةِ الْهَوى فَاِنَّ الْهَوى یدعُو اِلَى الْعَمى، وَ هُوَ الضَّلالُ فِى الآْخِرَةِ وَ الدُّنْیا:(۸)

شما را به دورى از هوا سفارش مى کنم، بدرستى که هوا به کوردلى مى خواند، و کوردلى ضلالت و گمراهى در دنیا و آخرت است.

مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ اَعْماهُ وَ اَصَمَّهُ وَ اَذَلَّهُ وَ اَضَلَّهُ:(۹)

هر کس از هوا متابعت کند او را کور و کر و ذلیل و گمراه مى کند.

عَبْدُ الشَّهْوَةِ اَذَلُّ مِنْ عَبْدِ الرِّقِّ:(۱۰)

بنده شهوت ذلیل تر از بنده زرخرید است.

عَبْدُ الشَّهْوَةِ اَسیرٌ لاینْفَک اَسْرُهُ:(۱۱)

بنده شهوت اسیرى است که از اسارتش آزادى ندارد.

مَنْ اَطاعَ هَواهُ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ:(۱۲)

هر کس از هواى نفسش اطاعت کند آخرتش را به دنیا فروخته است.

از دشمنان دیگر انسان شطان است که در چهره هاى گوناگون انسى و جنّى براى بریدن انسان ز حق فعالیت مستمر دارد.

مسئله شیطان و قیافه هاى گوناگون و دام ها و خدعه هاى خطرناکش در شرح دعاى هفدهم "صحیفه" گذشت.

این دشمنان خطرزا و خطرناک انسان را که میل طبیعى به شهوات و زرق و برق دنیا دارد دوره مى کنند و به محاصره مى کشند و مانند یک توپ که وسیله بازى اطفال است او را در جهت گناهان ظاهرى و باطنى دست به دست مى کنند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ "میزان الحکمة" ج۱۰، ص۳۷۳.

۲ ـ "میزان الحکمة"ج۱۰، ص۳۷۴.

۳ ـ "میزان الحکمة"ج۱۰، ص۳۷۴.

۴ ـ "میزان الحکمة"ج۱۰، ص۳۷۴.

۵ ـ "میزان الحکمة"ج۱۰، ص۳۷۴.

۶ ـ "میزان الحکمة"ج۱۰، ص۳۷۴.

۷ ـ "میزان الحکمة"ج۱۰، ص۳۷۴ ـ ۳۷۵، به نقل از "غررالحکم".

۸ ـ "میزان الحکمة"ج۱۰، ص۳۷۸ ـ ۳۸۰.

۹ ـ "میزان الحکمة"ج۱۰، ص۳۷۸ ـ ۳۸۰.

۱۰ ـ "میزان الحکمة"ج۱۰، ص۳۷۸ ـ ۳۸۰.

۱۱ ـ "میزان الحکمة"ج۱۰، ص۳۷۸ ـ ۳۸۰.

۱۲ ـ "میزان الحکمة"ج۱۰، ص۳۷۸ ـ ۳۸۰.

لذت گناهان وقتى سراسر درون و برون را احاطه کرد یاد حق از قلب مى رود، و لذت مناجات و عبادت از کام انسان مى پرد و آدمى به قول حضرت سجاد((علیه السلام)) در فرازهاى مورد شرح گرفتار مهارهاى خطا و غلبه و چیرگى شیطان مى شود، و از اوامر حق کوتاهى ورزیده و در عبادت تقصیر مى کند و دچار تفریط مى شود، و به سبب هجوم غرور به خویشتن خود یا غرور به رحمت و کرم حق و فریفته شدن به لطف دوست در انواع گناهان دست و پا مى زند، و از قدرت حق و حکومت حضرت او غافل شده، و انگار به انکار احسان دوست نسبت به خود برمى خیزد، تا زمانى که خداوند دستش را بگیرد و از شرّ جهل و هوا و شیطان نجاتش دهد، آن وقت بفهمد که چه اندازه گناه کرده، و راه اندیشه در مخالفت با پروردگار و عواقبش براى او باز شود، پس گناه بزرگش را بزرگ و مخالفت عظیمش را عظیم ببیند.

عمرى است ز اسباب غنا هیچ ندارم *** چون دست تهى غیر دعا هیچ ندارم

تشویش خیالات وجود و عدمم نیست *** چون رمز دهانت همه جا هیچ ندارم

یارب چِقدر گرم کنم مجلس تصویر *** سازم همه کوک است و صدا هیچ ندارم

چون شمع اگر شش جهتم پى سپر افتد *** غیر از سر خود در ته پا هیچ ندارم

وامانده یأسم که از این انجمن آخر *** برخاستنى هست عصا هیچ ندارم

مغرور هوس مى زیم از هستى موهوم *** فریاد که من شرم و حیا هیچ ندارم

همکسوت اسباب حبابم چه توان کرد *** گر باز کنم بند قبا هیچ ندارم

شخص عدم ز زحمت تمثال مبرّاست *** آینه تو هیچم منما هیچ ندارم

بیدل اگر آفاق بود زیر نگینم *** جز نام خدا نام خدا هیچ ندارم

«فَأَقْبَلَ نَحْوَک مُؤَمِّلاً لَک مُسْتَحْییاً مِنْک وَ وَجَّهَ رَغْبَتَهُ إِلَیک ثِقَةً بِک فَأَمَّک بِطَمَعِهِ یقِیناً وَ قَصَدَک بِخَوْفِهِ إِخْلاَصاً

قَدْ خَلاَ طَمَعُهُ مِنْ کلِّ مَطْمُوع فِیهِ غَیرِک وَ أَفْرَخَ رَوْعُهُ مِنْ کلِّ مَحْذُور مِنْهُ سِوَاک

فَمَثَلَ بَینَ یدَیک مُتَضَرِّعاً وَ غَمَّضَ بَصَرَهُ إِلَى الْأَرْضِ مُتَخَشِّعاً وَ طَأْطَأَ رَأْسَهُ لِعِزَّتِک مُتَذَلِّلاً

وَ أَبَثَّک مِنْ سِرِّهِ مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنْهُ خُضُوعاً وَ عَدَّدَ مِنْ ذُنُوبِهِ مَا أَنْتَ أَحْصَى لَهَا خُشُوعاً

وَ اسْتَغَاثَ بِک مِنْ عَظِیمِ مَا وَقَعَ بِهِ فِی عِلْمِک وَ قَبِیحِ مَا فَضَحَهُ فِی حُکمِک مِنْ ذُنُوب أَدْبَرَتْ لَذَّاتُهَا فَذَهَبَتْ وَ أَقَامَتْ تَبِعَاتُهَا فَلَزِمَتْ»:

فرازهاى عجیبى است، جملات ملکوتى غریبى است، هم آداب دعا را نشان مى دهد که دعا کننده در دعایش باید به طور یقین به حضرت محبوب امید داشته باشد، و از آن همه احسانى که با کثرت گناه به او شده همچون ماهى در آب غرق شرم و حیا شود. به رحمت دوست در کمال شدت طمع داشته، و اخلاص در دعا را مراعات نماید، از غیر او ترس و وحشت نداشته باشد، و با چشم گریان، گریه اى که بر هر درد بى درمان دواست به سوى معشوق و کند. خشوع و ذلّت و خضوع و استغاثه به آن درگاه لطف و کرم برد که آن پیشگاه با عظمت هر دردمندى و هر مستمندى و هر گدائى را با چنین اوصافى مى پذیرد و بر پرونده گناهانش قلم عفو مى کشد.

و این همه واقعیات اخلاقى و روحى که از افق وجود گناهکار تجلّى مى کند محصول بیدارى دل و بینائى قلب اوست، که البته این بیدارى و بینائى هم به توفیق و به عنایت خود حضرت او به آدمى عنایت مى شود. اگر این بیدارى و بینائى از افق قلب گنهکار طلوع نکند، تا ابد راه نجاتى براى او نخواهد بود، که کوردلان در دنیا، کوردلان در آخرتند.

در این قسمت به ترجمه و توضیح دعا و این جملات ملکوتى و عرشى توجه کنید:

مناجات با محبوب همراه با آداب مخصوص:

"الهى این بنده گنهکار، این برده عاصى و خاطى، این موجود گریزپا، این بدبخت فرارى در حالى که دلش غرق امید به تو، و وجودش سراپا شرمسارى است به سوى تو روى آورده، و از سر اطمینان و یقین با بار طمعش آهنگ حضرت تو کرده، و از روى اخلاص ولى همراه با ترس و خوف به درگاه تو آمده، در حالى که به هیچ کس جز تو طمع نداشته، و از هیچ کس جز تو وحشت ندارد.

با حال تضرّع و گریه و اشک و زارى در پیشگاهت ایستاده، و دیده اش را از روى خضوع به زمین دوخته، و در برابر عزتت با تذلّل و خوارى سر به زیر افکنده، و از سر فروتنى راز درونى خود را که تو بهتر از او مى دانى برایت آشکار ساخته، و به آئین خشوع گناهانش را که تو حساب آن را بهتر مى دانى به شمارش آورده، و از مهلکه عظیمى که در دایره علم تو بر او وارد شده، و از کار زشتى که رسوایش ساخته لابه مى کند، با گناهانى که لذتشان سپرى شده، و پى آمدهاشان بجا مانده است."

چه نیکوست عزیزان مؤمن براى شناخت گناهان و عذاب و عقاب آنها به کتاب "عقاب الاعمال" نوشته شیخ صدوق و جلد دوم "اصول کافى" تألیف کلینى بزرگوار مراجعه کنند، و به دو جمله آخر فرازهاى مورد ترجمه بیشتر توجه نمایند که لذّت گناه آنى و بسیار زودگذر، ولى حسرت و عقاب و عذابش اگر در دایره توبه قرار نگیرد دائمى و همیشگى است.

اى دل به عشق خویش گرفتار بوده اى *** خود را به نقد عمر خریدار بوده اى

گر بگذرى ز خویش انیس خدا شوى *** اى خودپرست دون چه ستمکار بوده اى

بگشاى چشم عبرت و کرّوبیان ببین *** تا روشنت شود چقدر خوار بوده اى

برخیز و جهد کن به مقام خرد رسى *** روز نخست چون به خرد یار بوده اى

سوى مقربان چه شود گر سفر کنى *** زین پیشتر به عالم انوار بوده اى

گر رو کنى به عالم بالا غریب نیست *** پیوسته در تطوّر اطوار بوده اى

کارى نمى کنى که به جائى رساندت *** اى آزموده کار چه بیکار بوده اى

اى حق بر اهل حق چه گوارنده و خوشى *** بر خویشتن پرست چه دشوار بوده اى

زآسودگى نداشته اى دست یک نفس *** اى فیض خویش را تو چه غمخوار بوده اى