شهيد سيد مهدى حكيم: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(اضافه کردن رده)
(آرشیو عکس و تصویر)
 
(۱۳ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{بخشی از یک کتاب}}
+
'''حجت الاسلام سید محمدمهدی طباطبایی حکیم''' (۱۳۱۴ - ۱۳۶۸ ش) فرزند آیت الله [[سید محسن حکیم|سید محسن حکیم]]، از روحانیون مخالف رژیم بعث [[عراق]] که در سفر به کشور [[سودان]] مورد حمله تروریستی قرار گرفت و به [[شهادت در راه خدا|شهادت]] رسید. از تلاش وی در ایجاد ساختار فکرى - تشکیلاتى «حزب الدعوة الاسلامیه»، نواندیشى این شهید گرامى را مى توان دید.
  
'''الگوى تلاش'''
+
{{شناسنامه عالم
 +
||نام کامل = سید محمدمهدی طباطبایی حکیم
 +
|تصویر=[[پرونده:Hakiym.jpg|۲۲۰px|center]]
 +
||زادروز =  ۱۳۱۴ شمسی
 +
|زادگاه = [[نجف]]
 +
|وفات =  ۱۳۶۸ شمسی
 +
|مدفن =  [[قم]] - حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
 +
|اساتید = سید احمد حکیم، [[آیت الله سید ابوالقاسم خویی|آیت الله خوئى]]، [[شهید سید محمدباقر صدر|شهید سید باقر صدر]] و شیخ حسین حلى.
 +
|شاگردان =
 +
|آثار =
 +
}}
  
حضرت آيت  الله شهيد سيد مهدى حكيم از مردانى راستين است، كه در تمام دوره حيات پربارش، رايحه [[ايمان]] و [[جهاد]] در جهت باروركردن انديشه دينى در جامعه اى اسلامى، از وجودش مى تراويد.
+
==ولادت و خاندان==
  
اين دانشمند جوان و درد آشنا، با رفتار و مقاومتش مى خواست تا پيكار عليه استعمار و استبداد را بياموزد. در زندگى سراسر جهاد و هجرت خويش مى كوشيد تا حريم امنى را براى بالندگى افكار ملت اسلامى بسازد. شايستگى ها و انديشه هاى ژرف او كه از زلال [[دين]] سيراب گشته بود، در وادى خدمت به فرهنگ و سياست جارى گشت.  
+
سید مهدى حکیم در تاریخ ۱۳۱۴ ق. در خانواده [[مرجعیت]] دینى [[نجف]] اشرف، دیده به جهان گشود و چشمان پدر و مادر خود را فروغى دوباره بخشید. پدر بزرگوارش حضرت آیت الله العظمى [[سید محسن حکیم|سید محسن حکیم]] است که به [[حق]] اسوه تقوى و شجاعت و دلسوز نسبت به [[دین]] و جامعه بود و مادرش بانو فُوزیه، فرزند حاج حسن البشرى لبنانى.
  
او با 30 سال رنج دورى از وطن در كنار ديگر مجاهدان خستگى ناپذير، به صيانت از مرزهاى اعتقادى پرداخت. ايشان به دور از علائق ملى و نژادى، تلاش هاى فرهنگى و سياسى را، بُعدى فرا مليتى بخشيد. وى با شركت در مجامع فرهنگى و سياسى جهان مُنادى اسلام راستين بود و بالاخره شمع وجودش براى روشنى بخشيدن به گمشده هاى راه دين ذوب شد و همانند اجداد طاهرينش در خون خويش غلطيد و نويدبخش فرداهاى روشنى، براى دوستداران اسلام گرديد. اينك در اندك مجال اين مبحث، با چهره اين مجاهد خستگى ناپذير آشنا مى شويم.
+
سلسله نسب آیت الله سید مهدى حکیم به [[سادات]] طباطبایى مى رسد که به [[امام حسن]] علیه السلام منتهى مى شود. سلسله خانوادگى این فقید سعید را از آن رو «حکیم» مى نامند که جدش امیرعلى فرزند سید بن مراد، طبیب عصر خود بوده، سید بن مراد در آن زمان تنها طبیب نجف محسوب مى شده است و طبیب را نیز در آن زمان، حکیم مى گفتند. از این جهت این خانواده به «حکیم» شهره شدند.<ref>لماذا قتلوه، سلیم العراقى، ص۱۳.</ref>
  
'''تولد'''
+
==تحصیلات و استادان==
  
تاريخ حيات بشرى هنوز صفحه زرين قرن بيستم را نگشوده بود، كه ستاره اى با طلوع خويش درخشيد و كانون عالم پرورى را با نورافشانى خود، لبريز شادى ساخت. سيد مهدى حكيم در تاريخ 1314 ق. در خانواده [[مرجعيت]] دينى [[نجف]] اشرف، ديده به جهان گشود و چشمان پدر و مادر خود را فروغى دوباره بخشيد. پدر بزرگوارش حضرت آيت  الله العظمى سيد محسن حكيم بود و مادرش بانو فُوزيه، فرزند حاج حسن البشرى لبنانى. پدرش به پاس احترام به حضرت مهدى موعود، نام فرزندش را مهدى نهاد و مادر وى، او را در آغوش محبت فشرد و از شوق ولادتش اشك خوشحالى فشاند.
+
شهید سید مهدى حکیم دوران طفولیت را در آغوش پرمحبت پدرى عالم و مادرى متدین، سپرى کرد و هر روز با واقعیت  هاى زندگى بیشتر آشنا مى شد و نیازمند برنامه تربیتى سالمى بود. پدرش مرحوم حکیم وى را به یکى از مکتب خانه هاى [[نجف]] اشرف فرستاد. وى با استعداد سرشارى که داشت، بزودى خواندن و نوشتن را در کنار سجایاى اخلاقى فراگرفت. ایشان تکالیف دینى و تعدادى از خطبه هاى [[نهج البلاغه]] و اشعار [[سید حمیری|سید حمیرى]] - که در باب مدح [[اهل بیت]]‌ علیهم السلام سروده بود- را نزد پدرش آموخت و با مکتب [[امامت]] آشنا گردید. در آن هنگام، عمر شریفش به «۱۰» سال مى رسید. پدر او پس از آن که زمینه استعداد وى را گسترده یافت، او را به یکى از شاگردان خویش به نام شیخ محمدتقى الفقیه سپرد، تا مدارج کمال را طى کند.
  
'''از تبار پاكان '''
+
شهید سید مهدى حکیم مقدمات خواندن و نوشتن را در یکى از مکتب خانه هاى علمى نجف اشرف آموخت، و دروس حوزه را نزد اساتید زیر فراگرفت:
  
سلسله نسب آيت  الله سيد مهدى حكيم به [[سادات]] طباطبايى مى رسد كه به [[امام حسن]] مجتبى علیه السلام منتهى مى شود. پدر بزرگوارش نيز حضرت آيت  الله العظمى سيد محسن حكيم است كه به [[حق]] اسوه تقوى و شجاعت بود و دلسوز نسبت به [[دين]] و جامعه.
+
*مقدمات حوزه را نزد شیخ محمدتقى الفقیه؛
 +
*[[منطق]]، [[اصول فقه‌‌‌‌|اصول]] و [[فقه]] در سطح عالى را نزد آیات عظام سید محمد و سید احمد حکیم؛
 +
*خارج اصول و فقه را نزد [[آیت الله سید ابوالقاسم خویی|آیت الله خوئى]]، [[شهید سید محمدباقر صدر|شهید سید باقر صدر]] و شیخ حسین حلى.
  
سلسله خانوادگى اين فقيد سعيد را از آن رو «حكيم» مى نامند كه جدش اميرعلى فرزند سيد بن مراد، طبيب عصر خود بوده، سيد بن مراد در آن زمان تنها طبيب نجف محسوب مى شده است و طبيب را نيز در آن زمان، حكيم مى گفتند. از اين جهت اين خانواده به «حكيم» شهره شدند.(1)
+
وى سرانجام از چهره هاى ممتاز و پرافتخار [[حوزه علمیه]] نجف اشرف گردید.
  
'''تحصيل '''
+
==فعالیت‌هاى فرهنگى-سیاسى==
  
شهيد سيد مهدى حكيم دوران طفوليت را در آغوش پرمحبت پدرى عالم و مادرى متدين خويش، سپرى كرد و هر روز با واقعيت  هاى زندگى بيشتر آشنا مى شد و نيازمند برنامه تربيتى سالمى بود.
+
شهید آیت الله حکیم براى به ثمررساندن آرمان مکتبى و فرهنگى خویش و انسجام بخشیدن به نیروهاى موجود در عرصه تلاش هاى فرهنگى، بنیان نهادن اسلوب جدیدى را لازم مى دیدید و براى تسریع این هدف، وجود یک تشکل فکرى-سیاسى را ضرورى مى دانست تا در قالب این شیوه جدید مبارزه، اهداف خود را اجرا سازد؛ لذا براى کنکاش درباره ساختار فکرى و سیاسى یک تشکل اسلامى، سفرى به [[ایران|ایران]] کرد و از نزدیک با تشکل سرى فدائیان اسلام آشنا شد. از طرفى ایشان با بررسى تشکیلات اخوان المسلمین و حزب التحریر در [[عراق]]، آن ها را فاقد فکر استوار و روشن در چارچوب حکومت دینى در عصر [[غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)|غیبت]] یافت.
  
پدرش مرحوم حكيم وى را به يكى از مكتب خانه هاى [[نجف]] اشرف فرستاد. وى با استعداد سرشارى كه داشت، بزودى خواندن و نوشتن را در كنار سجاياى اخلاقى فراگرفت. ايشان تكاليف دينى و تعدادى از خطبه هاى [[نهج البلاغه]] و اشعار سيد حميرى - كه در باب مدح [[اهل بيت]]‌ علیهم السلام سروده بود.- را نزد پدرش آموخت و با مكتب امامت آشنا گرديد. در آن هنگام، عمر شريفش به «10» سال مى رسيد. پدر او پس از آن كه زمينه استعداد وى را گسترده يافت، او را به يكى از شاگردان خويش به نام شيخ محمدتقى الفقيه سپرد، تا مدارج كمال را طى كند.
+
سرانجام براى تحقق هدف فوق و با توجه به بافت سیاسى و فرهنگى جامعه عراق و جهان [[اسلام]]، وى با ارتباط و همکارى علماء و شخصیت هاى برجسته حوزه مانند شهید سید طالب رفاعى، شهید شیخ عارف بصرى و شهید عبدالصاحب دخیل به این نتیجه رسید که باید به تأسیس حزب بپردازد و این اندیشه را با آیت الله [[شهید سید محمدباقر صدر|شهید سید باقر صدر]] در میان گذاشت. ایشان نیز بر ضرورت امر تأکید فرمودند و نهایتاً در تاریخ ۱۴ تیرماه ۱۳۳۸ شمسی تشکل دینى - سیاسى مزبور را به نام حزب الدعوة ایجاد کردند.<ref>همان، ص۳۰.</ref> با ظهور این تشکل، جامعه عراق و جهان اسلام وارد مرحله جدیدى از مبارزه فکرى و سیاسى شد.
  
شهيد سيد مهدى حكيم مقدمات خواندن و نوشتن را در يكى از مكتب خانه هاى علمى نجف اشرف آموخت، و دروس حوزه را نزد اساتيد زير فراگرفت:
+
تئورى پردازان این حزب اسلامى، با ایجاد هسته هاى سازماندهى - حوزوى و دانشگاهى در داخل و خارج از کشور - همه را متوجه راهى صحیح و مبارزه اى منطبق با شرایط روز ساختند و از جمله کادرهاى رهبرى این جریان، شهید حکیم بود که صادقانه به هدایت افکار مى پرداخت.
  
- مقدمات حوزه را نزد شيخ محمدتقى الفقيه؛
+
حزب بعث که تا آن زمان یکه تاز عرصه تلاش هاى فکرى - تشکیلاتى بود، با پیدایش حزب الدعوة، آن را رقیب سرسخت خود در میدان عمل دید؛ لذا درصدد شناسایى و قلع و قمع هسته هاى مرکزى این تشکیلات برآمد و بسیارى از فعالان آن را به چهار میخ انتقام کشید.
  
- منطق، اصول و فقه در سطح عالى را نزد آيات عظام سيد محمد و سيد احمد حكيم؛
+
'''مشعل هدایت:'''
  
- خارج اصول و فقه را نزد آيات عظام خوئى، شهيد سيد باقر صدر و شيخ حسين حلى رحمهم الله.
+
در حوزه علمیه [[نجف]] و در مجموع کشور [[عراق]]، کمتر معمول بود که علماء به خطابه بپردازند؛ زیرا ترویج مبانى دینى به صورت سخنرانى و ایجاد مجامع عمومى، در شرایط سیاسى و فرهنگى عراق فراهم نبود. شهید حکیم از ماه [[رمضان]] ۱۳۳۳ - در ایام جوانى - با چند تن از علماى حوزه نجف، در صحن مطهر [[امام على]] علیه السلام معروف به «صحن حیدرى»، محفل بحث و مناظره اى را پیرامون مسائل فکرى دائر کرده و شب ها پس از اقامه فریضه، به سخنرانى مى پرداختند. ایشان چون مشعلى فروزان ره پویان را به سرچشمه هاى اندیشه دینى، رهنمون مى کردند.
  
وى سرانجام از چهره هاى ممتاز و پرافتخار حوزه علميه نجف اشرف گرديد.
+
شهید حکیم با همکارى یاران خود، شیوه ترویج معارف اسلامى به صورت خطابه را در سراسر عراق معمول ساخت.<ref>نقل از سید محمدهادى - از نزدیکان شهید.</ref> این سید مخلص على رغم دورى از وطن مدتى را در شهر «دُبى» به تبلیغ و وعظ مشغول بود. وى پس از اقامه [[نماز]] و یا در ایام سوگوارى و ولادت، به بیان دستورات دینى اهتمام مى ورزید.
  
'''فعاليت هاى فرهنگى - سياسى'''
+
در [[پاکستان|پاکستان]] نیز با وجود عدم آشنایى با زبان اردو سعى مى کرد با خطابه هاى خود علاوه بر ارشاد مردم، این شیوه تبلیغ را نیز معمول سازد. در [[بغداد]] در محله ارختیاء از سرمایه باقى مانده عباس تمیمى، حسینیه اى به نام «حسینیه تمیمى» با تلاش خزعلى تمیمى دائر گردید. در آن هنگام سید مرتضى عسکرى که از علماء بزرگ عراق بود، وجود عالم شایسته اى را جهت [[امام جماعت‌|امامت جماعت]] آن حسینیه لازم مى دید؛ لذا جریان را با آیت الله [[سید محسن حکیم|سید محسن حکیم]] - پدر شهید حکیم - در میان گذاشت و از ایشان خواست تا سید مهدى حکیم را براى انجام این مسئولیت به بغداد بفرستد. در آن زمان شهید حکیم جهت انجام وظائف ارشادى  در [[لبنان]] بسر مى برد. ایشان پس از مراجعت به دستور والدش، عازم بغداد شد و به هدایت مردم پرداخت.<ref>لماذا قتلوه، ص۵۳.</ref> او با فصاحت ویژه اى که داشت، در برابر تهاجم اندیشه الحادى بعثى ها ایستادگى کرد.
  
شهيد آيت  الله حكيم براى به ثمر رساندن آرمان مكتبى و فرهنگى خويش و انسجام بخشيدن به نيروهاى موجود در عرصه تلاش هاى فرهنگى، بنيان نهادن اسلوب جديدى را لازم مى ديديد، و براى تسريع اين هدف، وجود يك تشكل فكرى - سياسى را ضرورى مى دانست تا در قالب اين شيوه جديد مبارزه، اهداف خود را اجرا سازد؛ لذا براى كنكاش درباره ساختار فكرى و سياسى يك تشكل اسلامى، سفرى به ايران كرد و از نزديك با تشكل سرى فدائيان اسلام آشنا شد. از طرفى ايشان با بررسى تشكيلات اخوان المسلمين و حزب التحرير در [[عراق]]، آن ها را فاقد فكر استوار و روشن در چارچوب حكومت دينى در عصر غيبت يافت.
+
'''هجرت:'''
  
سرانجام براى تحقق هدف فوق و با توجه به بافت سياسى و فرهنگى جامعه عراق و جهان اسلام، وى با ارتباط و همكارى علماء و [[شخصیت ها]]ى برجسته حوزه مانند شهيد سيد طالب رفاعى، شهيد شيخ عارف بصرى و شهيد عبدالصاحب دخيل به اين نتيجه رسيد كه بايد به تأسيس حزب بپردازد و اين انديشه را با شهيد آيت  الله سيد باقر صدر در ميان گذاشت. ايشان نيز بر ضرورت امر تأكيد فرمودند و نهايتاً در تاريخ 14 تيرماه 1338 ش تشكل دينى - سياسى مزبور را به نام حزب الدعوة ايجاد كردند.(2) با ظهور اين تشكل، جامعه عراق و جهان اسلام وارد مرحله جديدى از مبارزه فكرى و سياسى شد.
+
حزب بعث نقش مؤثر آیت  الله شهید سید مهدى حکیم را در عرصه مهم فرهنگى - سیاسى به وضوح مى نگریست، و از آن جا که تبلیغات و هدایت افکار را منحصر به خود مى دانست، شهید حکیم را مانع بزرگى مى پنداشت و در پى فرصت بود تا با حربه اى، شخصیت خانوادگى وى را در اذهان عمومى مخدوش سازد؛ لذا در سال ۱۳۴۸ شمسی اتهام فاحش بر وى وارد ساخت. از جمله اتهامات ناجوانمردانه بر شخصیت هاى محبوبى مانند سید حسن شیرازى و سید مهدى حکیم، جاسوسى براى اجانب بود.
  
تئورى پردازان اين حزب اسلامى، با ايجاد هسته هاى سازماندهى - حوزوى و دانشگاهى در داخل و خارج از كشور - همه را متوجه راهى صحيح و مبارزه اى منطبق با شرايط روز، ساختند و از جمله كادرهاى رهبرى اين جريان، شهيد حكيم بود كه صادقانه به هدايت افكار مى پرداخت.
+
نظام سلطه در عراق مى خواست با این گونه [[شایعه|شایعات]]، نظر مؤمنین را نسبت به شخصیت هاى حوزه برگرداند و از تأثیر تلاش [[دین]] گرایان در جامعه بکاهد. البته این وسیله تخدیر افکار توده ها، از دیرباز در خدمت ارباب ستم بوده است. در تاریخ ۱۳۴۸ تلویزیون [[بغداد]] این اتهام را اعلام نمود. در این توطئه تبلیغاتى چند نفر را در تلویزیون نشان دادند که اعتراف کرده اند: «ما در تشکیلات جاسوسى آمریکا و [[اسرائیل|اسرائیل]] بودیم و سید مهدى حکیم نیز در آن شبکه اطلاعاتى فعالیت مى نمود و جاسوسى مى کرد».
  
حزب بعث كه تا آن زمان يكه تاز عرصه تلاش هاى فكرى - تشكيلاتى بود، با پيدايش حزب الدعوة، آن را رقيب سرسخت خود در ميدان عمل ديد؛ لذا درصدد شناسايى و قلع و قمع هسته هاى مركزى اين تشكيلات برآمد و بسيارى از فعالان آن را به چهار ميخ انتقام كشيد.
+
پس از آن که سید مهدى از چشم جاسوسان بعثى ها، ناپدید گردید؛ با توجه به تشکیلات پلیس مخفى آن ها و مجهز بودنشان به ابزار مدرن اطلاعاتى باز هم نتوانستند از وجود سید مهدى حکیم اطلاع یابند. لذا براى خبر گرفتن از محل اختفاى وى پنج هزار دینار پول عراق را اختصاص دادند و دستور مصادره اموال منقول و غیرمنقول ایشان را صادر کردند.
  
'''مشعل هدايت '''
+
سید شهید تقریباً مدت یک ماه در [[بغداد]] ماند و براى حفظ اصول امنیتى، مرتب محل سکونت خود را عوض مى کرد. وى پس از کاهش مراقبت هاى پلیسى، با تاکسى از بغداد به [[نجف]] آمد و در منزل یکى از بستگانش مخفى شد و مدتى بعد برنامه خروج از مرز را طراحى و از راه «عره عره» راهى [[عربستان|عربستان سعودى]] گردید.<ref>آرشف الامام الحکیم، رقم ۳۲.</ref>
  
در حوزه علميه [[نجف]] و در مجموع كشور [[عراق]]، كمتر معمول بود كه علماء به خطابه بپردازند؛ زيرا ترويج مبانى دينى به صورت سخنرانى و ايجاد مجامع عمومى، در شرايط سياسى و فرهنگى عراق فراهم نبود. شهيد حكيم از ماه [[رمضان]] 1333 - در ايام جوانى - با چند تن از علماى حوزه نجف، در صحن مطهر [[امام على]] علیه السلام معروف به «صحن حيدرى»، محفل بحث و مناظره اى را پيرامون مسائل فكرى دائر كرده و شب ها پس از اقامه فريضه، به سخنرانى مى پرداختند. ايشان چون مشعلى فروزان ره پويان را به سرچشمه هاى انديشه دينى، رهنمون مى كردند.
+
او پس از اندکى اقامت در کشور سعودى به [[اردن]] رفت و با دائى خود على الحاج حسن البزى - که سفیر [[لبنان]] در اردن بود - ملاقات نمود و مدتى نیز در آن کشور سکنى گزید. از آن جا که نیروهاى تروریستى حزب بعث، شهید سید مهدى حکیم را یک خطر بالفعل برون مرزى تلقى مى کردند، درصدد سوء قصد علیه او برآمدند. سید مجاهد نیز اردن را به قصد [[کویت|کویت]] ترک کرد، و مدتى در کویت به تلاش هاى خویش ادامه داد.
  
شهيد حكيم با همكارى ياران خود، شيوه ترويج معارف اسلامى به صورت خطابه را در سراسر عراق معمول ساخت.(3) اين سيد مخلص على رغم دورى از وطن مدتى را در شهر «دُبى» به تبليغ و وعظ مشغول بود. وى پس از اقامه [[نماز]] و يا در ايام سوگوارى و ولادت، به بيان دستورات دينى اهتمام مى ورزيد.
+
در سال ۱۳۴۷ مشاجرات شدید فکرى اندیشه هاى کمونیستى على بوتو و جنبش هاى مسلمان، به مرحله اى حساس رسید. در این زمان به درخواست مسلمانان پاکستان و ضرورت ترویج معارف اسلامى و نیز انسجام بخشیدن به نیروهاى مسلمان، شهید حکیم از کویت به پاکستان رفت تا مسلمانان آن دیار نیز از آبشخور فکرى این اندیشمند جوان سیراب گردند.
  
در پاكستان نيز با وجود عدم آشنايى با زبان اردو سعى مى كرد با خطابه هاى خود علاوه بر ارشاد مردم، اين شيوه تبليغ را نيز معمول سازد. در [[بغداد]] در محله ارختياء از سرمايه باقى مانده عباس تميمى، حسينيه اى به نام «حسينيه تميمى» با تلاش خزعلى تميمى دائر گرديد. در آن هنگام سيد مرتضى عسكرى كه از علماء بزرگ عراق بود، وجود عالم شايسته اى را جهت امامت جماعت آن حسينيه لازم مى ديد؛ لذا جريان را با آيت  الله العظمى حكيم - پدر شهيد حكيم - در ميان گذاشت و از ايشان خواست تا سيد مهدى حكيم را براى انجام اين مسئوليت به بغداد بفرستد. در آن زمان شهيد حكيم جهت انجام وظائف ارشادى  در لبنان بسر مى برد. ايشان پس از مراجعت به دستور والدش، عازم بغداد شد و به هدايت مردم پرداخت.(4) او با فصاحت ويژه اى كه داشت، در برابر تهاجم انديشه الحادى بعثى ها ايستادگى كرد.
+
شهید حکیم نه تنها با [[شیعه|شیعیان]] روابط نزدیکى داشت؛ بلکه با علماء [[اهل سنت]] همانند «مودودى» نیز تماس برقرار مى کرد و با ایجاد میزگرد و سمینارهاى علمى، زمینه را براى رفع سوء تفاهمات، فراهم آورد. علت مسافرت شهید به پاکستان را مى توان در دو امر دانست:
  
'''هجرت '''
+
#نفوذ کمتر بعثى ها در آن کشور
 +
#مناسب بودن محیط تبلیغ، به علت کمبود مراکز تبلیغى لازم
  
حزب بعث نقش مؤثر آيت  الله شهيد سيد مهدى حكيم را در عرصه مهم فرهنگى - سياسى به وضوح مى نگريست، و از آن جا كه تبليغات و هدايت افكار را منحصر به خود مى دانست، شهيد حكيم را مانع بزرگى مى پنداشت و در پى فرصت بود تا با حربه اى، شخصيت خانوادگى وى را در اذهان عمومى مخدوش سازد؛ لذا در سال 1348 ش اتهام فاحش بر وى وارد ساخت. از جمله اتهامات ناجوانمردانه عفلقى ها بر شخصيت هاى محبوبى مانند سيد حسن شيرازى و سيد مهدى حكيم، جاسوسى براى اجانب بود.
+
شهید سید مهدى حکیم وارد کراچى پاکستان شد و مورد استقبال مردم آن شهر واقع گردید. وى در منزل عبدالحسین مهدى زاده، وکیل پدرش آیت الله العظمى حکیم در پاکستان، سکنى گزید.
  
نظام سلطه در عراق مى خواست با اين گونه شايعات، نظر مؤمنين را نسبت به شخصيت هاى حوزه برگرداند و از تأثير تلاش [[دين]] گرايان در جامعه بكاهد. البته اين وسيله تخدير افكار توده ها، از ديرباز در خدمت ارباب ستم بوده است. در تاريخ 1348 تلويزيون بغداد اين اتهام را اعلام نمود. در اين توطئه تبليغاتى چند نفر را در تلويزيون نشان دادند كه اعتراف كرده اند: «ما در تشكيلات جاسوسى آمريكا و اسرائيل بوديم و سيد مهدى حكيم نيز در آن شبكه اطلاعاتى فعاليت مى نمود و جاسوسى مى كرد».
+
او پس از اقامتى کوتاه، تصمیم گرفت به مناطق دیگرى از پاکستان هم مسافرت کند و از نزدیک با نیازهاى فرهنگى مردم آشنا شود. در یکى از سفرهاى شهید - از شهر کراچى به اسلام آباد - وزیر اوقاف عراق، عبدالستار حوارى نیز در فرودگاه بوده و از حضور شهید سید مهدى حکیم در آن میان، اطلاعى نداشته است. وى که از استقبال بى نظیر پاکستانى ها، شگفت زده شده بود و خیال مى کرد، وجود خودش باعث این گونه شور و هیجان شده است، لذا وقتى از مسئولین پاکستانى تشکر مى کند، به او اطلاع مى رسانند که استقبال جمعیت براى حضور تو نبود، بلکه وجود سید مهدى حکیم چنین شورى را ایجاد نموده است.<ref>لماذا قتلوه، ص۱۰۵.</ref>
  
پس از آن كه سيد مهدى از چشم جاسوسان بعثى ها، ناپديد گرديد؛ با توجه به تشكيلات پليس مخفى آن ها و مجهز بودنشان به ابزار مدرن اطلاعاتى باز هم نتوانستند از وجود سيد مهدى حكيم اطلاع يابند. لذا براى خبر گرفتن از محل اختفاى وى پنج هزار دينار پول عراق را اختصاص دادند و دستور مصادره اموال منقول و غيرمنقول ايشان را صادر كردند.
+
'''در سوگ پدر:'''
  
سيد شهيد تقريباً مدت يك ماه در [[بغداد]] ماند و براى حفظ اصول امنيتى، مرتب محل سكونت خود را عوض مى كرد. وى پس از كاهش مراقبت هاى پليسى، با تاكسى از بغداد به نجف آمد و در منزل يكى از بستگانش مخفى شد و مدتى بعد برنامه خروج از مرز را طراحى و از راه «عره عره» راهى عربستان سعودى گرديد.(5)
+
آیت الله سید مهدى حکیم در گرماگرم خدمات ارزشمند فرهنگى - اجتماعى و در شرایط حساس پاکستان بود، که از بیمارى پدرش -آیت الله [[سید محسن حکیم|سید محسن حکیم]]- و انتقال او به لندن اطلاع یافت. او به [[زیارت]] پدر شتافت و آن بزرگمرد را در بیمارستان سنت بل لندن ملاقات نمود و با ایشان میثاق بست تا در راستاى اهداف اسلامى مسیرى سالم را بپوید.
  
او پس از اندكى اقامت در كشور سعودى به اردن رفت و با دائى خود على الحاج حسن البزى - كه سفير لبنان در اردن بود. - ملاقات نمود و مدتى نيز در آن كشور سكنى گزيد. از آن جا كه نيروهاى تروريستى حزب بعث، شهيد سيد مهدى حكيم را يك خطر بالفعل برون مرزى تلقى مى كردند، درصدد سوء قصد عليه او برآمدند. سيد مجاهد نيز اردن را به قصد كويت ترك كرد، و مدتى در كويت به تلاش هاى خويش ادامه داد.
+
پس از بازگشت مرحوم حکیم به عراق و بسترى شدنش در بیمارستان ابن سینا در [[بغداد]]، شهید سید مهدى حکیم دوباره به پاکستان برگشت و به تلاش هاى خویش ادامه داد. او در تیرماه سال ۱۳۵۰ از رحلت پدر خبر یافت و در سرزمین غربت به سوگ پدر نشست؛ اما داغ پدر وى را از فعالیت بازنداشت و بیشتر از قبل بر تلاش خویش افزود.
  
در سال 1347 مشاجرات شديد فكرى انديشه هاى كمونيستى على بوتو و جنبش هاى مسلمان، به مرحله اى حساس رسيد. در اين زمان به درخواست مسلمانان پاكستان و ضرورت ترويج معارف اسلامى و نيز انسجام بخشيدن به نيروهاى مسلمان، شهيد حكيم از كويت به پاكستان رفت تا مسلمانان آن ديار نيز از آبشخور فكرى اين انديشمند جوان سيراب گردند.
+
'''فعالیت در دُبى:'''
  
شهيد حكيم نه تنها با شيعيان روابط نزديكى داشت؛ بلكه با علماء اهل سنت همانند «مودودى» نيز تماس برقرار مى كرد و با ايجاد ميزگرد و سمينارهاى علمى، زمينه را براى رفع سوء تفاهمات، فراهم آورد. علت مسافرت شهيد به پاكستان را مى توان در دو امر دانست: 1- نفوذ كمتر بعثى ها در آن كشور. 2- مناسب بودن محيط تبليغ، به علت كمبود مراكز تبليغى لازم.
+
آیت الله شهید حکیم براى درمان خویش براى دومین بار راهى لندن گردید و پس از پایان معالجات، با دعوت مسلمانان دبى و صلاحدید برادر بزرگش آیت الله سید یوسف حکیم به دبى عزیمت نمود. وى على رغم دورى از وطن و کسالت جسمى، در دبى به فعالیت هایى مشغول گردید که موارد آن عبارتند از:
  
شهيد سيد مهدى حكيم وارد كراچى پاكستان شد و مورد استقبال مردم آن شهر واقع گرديد. وى در منزل عبدالحسين مهدى زاده، وكيل پدرش آيت  الله العظمى حكيم در پاكستان، سكنى گزيد.
+
- ارشاد مردم بعد از نمازهاى یومیه و تبیین مسائل محورى [[دین|دین]] چون [[عقاید]]، [[تاریخ|تاریخ]] و احکام [[قرآن|قرآنى]]...
 
 
او پس از اقامتى كوتاه، تصميم گرفت به مناطق ديگرى از پاكستان هم مسافرت كند و از نزديك با نيازهاى فرهنگى مردم آشنا شود. در يكى از سفرهاى شهيد - از شهر كراچى به اسلام آباد - وزير اوقاف عراق، عبدالستار حوارى نيز در فرودگاه بوده و از حضور شهيد سيد مهدى حكيم در آن ميان، اطلاعى نداشته است. وى كه از استقبال بى نظير پاكستانى ها، شگفت زده شده بود و خيال مى كرد، وجود خودش باعث اين گونه شور و هيجان شده است، لذا وقتى از مسئولين پاكستانى تشكر مى كند. به او اطلاع مى رسانند كه استقبال جمعيت براى حضور تو نبود، بلكه وجود سيد مهدى حكيم چنين شورى را ايجاد نموده است.(6)
 
 
 
'''در سوگ پدر'''
 
 
 
آيت  الله سيد مهدى حكيم در گرماگرم خدمات ارزشمند فرهنگى - اجتماعى و در شرايط حساس پاكستان بود، كه از بيمارى پدرش و انتقال او به لندن اطلاع يافت. او به [[زيارت]] پدر شتافت و آن بزرگمرد را در بيمارستان سنت بل لندن ملاقات نمود و با ايشان ميثاق بست تا در راستاى اهداف اسلامى مسيرى سالم را بپويد.
 
 
 
پس از بازگشت مرحوم حكيم به عراق و بسترى شدنش در بيمارستان ابن سينا در [[بغداد]]، شهيد سيد مهدى حكيم دوباره به پاكستان برگشت و به تلاش هاى خويش ادامه داد. او در تيرماه سال 1350 از رحلت پدر خبر يافت و در سرزمين غربت به سوگ پدر نشست؛ اما داغ پدر وى را از فعاليت بازنداشت و بيشتر از قبل بر تلاش خويش افزود.
 
 
 
'''فعاليت در دُبى '''
 
 
 
آيت  الله شهيد حكيم براى درمان خويش براى دومين بار راهى لندن گرديد و پس از پايان معالجات، با دعوت مسلمانان دبى و صلاحديد برادر بزرگش آيت  الله سيد يوسف حكيم به دبى عزيمت نمود. وى على رغم دورى از وطن و كسالت جسمى، در دبى به فعاليت هايى مشغول گرديد كه موارد آن عبارتند از:
 
 
 
- ارشاد مردم بعد از نمازهاى يوميه و تبيين مسائل محورى دين چون عقايد، تاريخ و احكام قرآنى...
 
  
 
- اقدام به امور عام المنفعه مانند:
 
- اقدام به امور عام المنفعه مانند:
  
1- تأسيس مسجد [[امام على]] علیه السلام.
+
#تأسیس مسجد [[امام على]] علیه السلام.
 
+
#ایجاد مسجدى در منطقه قصص.
2- ايجاد مسجدى در منطقه قصص.
+
#گسترش مسجد شارقه.
 
+
#تأسیس اوقاف جعفریه.
3- گسترش مسجد شارقه.
+
#تأسیس مدرسه [[امام صادق]]‌ علیه السلام که به اطفال اختصاص داشت.
 
+
#تأسیس مؤسسه اهل بیت علیهم السلام که به امور خدماتى مؤمنین مى پرداخت و با ایجاد صندوق خیریه اى تحت پوشش این مؤسسه به حل معضلات اقتصادى محرومین اهتمام مى ورزید.
4- تأسيس اوقاف جعفريه.
 
 
 
5- تأسيس مدرسه [[امام صادق]]‌ علیه السلام كه به اطفال اختصاص داشت.
 
 
 
6- تأسيس مؤسسه اهل بيت علیهم السلام كه به امور خدماتى مؤمنين مى پرداخت و با ايجاد صندوق خيريه اى تحت پوشش اين مؤسسه به حل معضلات اقتصادى محرومين اهتمام مى ورزيد.
 
 
 
از ديگر خدمات مردمى اين شهيد بزرگوار در دبى، اصلاح ذات البينى، ازدواج... بود. وى در سال 1359 در دبى ناگهان از نعمت چشم محروم گشت و براى درمان راهى آمريكا شد و بينايى خود را مجدداً بازيافت؛ اما از سوى ديگر ناراحتى قلبى پيدا كرد كه در سال 1360 عمل جراحى قلبى نيز انجام داد، ولى در نتيجه آن قدرت شنوايى يكى از گوش هاى خود را از دست داد. با وجود اين، مشكلات فيزيكى هرگز روحيه وى را تضعيف نكرد و از تلاشش نكاست.(8)
 
 
 
'''فعاليت در لندن'''
 
 
 
آيت  الله شهيد سيد مهدى حكيم براى گسترش فعاليت هاى فرهنگى - سياسى و انسجام نيروهاى مخالف عراق در اروپا در سال 1363 به لندن رفت و مقيم آن جا گرديد. تلاش هاى مخلصانه اين مجاهد نستوه در لندن را مى توان در فرازهاى زير خلاصه كرد:
 
 
 
* 1- ايجاد حركت بسيج اسلامى عراق: كه هدف آن انسجام نيروهاى برون مرزى در راستاى مبارزه عليه نظام حاكم در عراق بود.
 
 
 
* 2- تأسيس مركز اهل بيت علیهم السلام: كه هدفش نشر و تبيين فرهنگ دينى در غرب بود.
 
 
 
* 3- تأسيس مركز جهانى اهل بيت علیهم السلام: كه اولين همايش آن در اواخر 1363 دائر گرديد و نمايندگانى از 20 كشور جهان در آن شركت كردند كه شهيد حكيم را به عنوان رابط جهانى آن برگزيدند. و هدف اين مركز جهانى انجام خدمات خيرخواهانه فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى در عالم اسلام بود.
 
 
 
* 4- جريده رافدين.
 
 
 
* 5- مجله نورالاسلام: كه در بيروت چاپ مى شد و رايگان توزيع مى گرديد.
 
 
 
* 6- سازمان حقوق بشر: كه در لندن دائر بود و وضعيت رقت بار عراقى ها را در بمباران، موشك باران، اعدام، شكنجه، زندان... به جهان منعكس مى نمود.
 
 
 
* 7- صدور اعلاميه: مثلاً در رد عفو عمومىِ رژيم بعث از عراقى هاى ناراضى در خارج از عراق، و افشاى ماهيت دولت بعثى در رابطه با اين گونه توطئه ها.
 
 
 
'''ويژگى هاى اخلاقى'''
 
 
 
شهيد آيت  الله سيد مهدى حكيم علاوه بر برجستگى هاى علمى - سياسى، از صفات ويژه اخلاقى نيز برخوردار بود. بر اساس ظرفيت اين مقال به فرازى چند از آن اشاره مى شود:
 
 
 
* '''<I>1- تواضع:</I>'''
 
 
 
ايشان زمانى كه در [[بغداد]] جايگاه رفيعى داشت، رفتار دوستانه اش با دلسوختگان جامعه را از ياد نمى برد. يكى از طلاب كه ايشان را در هنگام ايفاى وظيفه در بغداد، ملاقات كرده بود، چنين مى گويد: «آيت  الله سيد مهدى حكيم پس از اقامه [[نماز جماعت]] در مركز [[عراق]]، در حسينيه تيممى مى نشست، با تك تك افراد حاضر، احوالپرسى مى كرد و از مشكلاتشان مى پرسيد، و به حل مشكل هر يك در حد توان اقدام مى نمود، و در اين رابطه بين عرب و غيره تفاوت قائل نبود».(7)
 
 
 
* '''<I>2- ايمان به الطاف خدايى:</I>'''
 
 
 
شهيد حكيم به عنايات غيبى پروردگار [[ايمان]] كامل داشت و با ياد خداوند سبحان به حل معضلات خود و ديگران مى پرداخت. براى نمونه خاطره اى از كرامت معصوم گونه ايشان را مى آوريم: در يكى از مناطق پاكستان به نام پاراچنار، از مناطق مرزى آن كشور، مؤمنين از ايشان طلب باران نمودند. فرزندش حجت الاسلام والمسلمين سيد على حكيم از آن شهيد عزيز چنين نقل نموده است: «مؤمنين از من طلب باران نمودند و اعتقاد داشتند كه با دعاى من رحمت آسمانى خدا بر آن ها نازل مى گردد. من از اين كه ممكن است با دعايم باران نبارد، متحير بودم. و از اين مى ترسيدم كه با عدم نزول باران، عقيده مؤمنين نسبت به علماء كاهش يابد. اين آيه كريمه را تلاوت كردم: «فَقُلْتُ استغفِروا ربكم اِنّهُ كانَ غَفّاراً، يُرسِل السّماءَ عليكم مدْراراً؛‌ به آن ها گفتم: از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است تا باران هاى پربركت آسمان را پى در پى، بر شما فرستد». ([[سوره نوح]] / 10 و 11)
 
 
 
از مؤمنين خواستم كه زن، مرد، كوچك و بزرگ از شهر خارج شوند و در زير آسمان همه صد مرتبه استغفار كنند. يقين نمودم كه خداوند دعاى بندگانش را رد نمى كند. در هنگام توجه قلبى توده هاى دل شكسته، ناگهان رحمت پروردگار آغاز و با باران خويش زمين تشنه را سيراب ساخت. جمعيت به شهر برگشتند. در حالى كه بارش تگرگ و باران تا اذان صبح ادامه داشت. هنگام [[نماز صبح]] درب خانه را كوبيدند و آمدند از من تقاضا كردند، [[دعا]] كنم تا خداوند باران را قطع كند.
 
 
 
من حيران ماندم كه از خداوند طلب بركت نمودم و اكنون از بارگاهش بخواهم كه بركاتش را قطع نمايد. و از جانبى مؤمنين توقع دارند كه به محض [[دعا]] مورد اجابت واقع شود. لذا روى دل را جانب خداوند نموده و به درگاهش عرض نمودم: «خداوند! آگاهى كه اين جمعيت به خاطر شخصيت معنوى امام حكيم انتظار چنين كارى را از من دارند. خدايا! اگر سيد حكيم نزد تو منزلت دارد، به خاطر شخصيت معنوى ايشان مرا از اين وضع نجات بده.» قبل از آن كه خورشيد كامل شود، باران متوقف گرديد و هوا آفتابى شد.(8)
 
 
 
* '''<I>3- نوانديشى:</I>'''
 
 
 
از تلاش ايشان در ايجاد ساختار فكرى - تشكيلاتى حزب الدعوة نوانديشى اين شهيد گرامى را در نيكوترين چهره مى توانيم ببينيم.
 
 
 
* '''<I>4- اميد به هدف:</I>'''
 
 
 
با وجود مراقبت هاى ويژه حزب بعث در عراق و توطئه عليه وى و نيز مشكلات موجود در ميدان تلاش ايشان در بيرون از عراق، وى هيچگاه مأيوس نشد و تنها به هدف خود مى انديشيد.
 
 
 
* '''<I>5- دنياگرا نبودن:</I>'''
 
 
 
تجملات دنيا وى را مجذوب نساخت. او با وجود دسترسى به امكانات مادى هرگز شيفته مال، خانه، ماشين و... نگرديد. وقتى شهيد سيد مهدى حكيم در [[بغداد]] ايفاى وظيفه مى نمود، حاج خز على تميمى منزلى را به وى هديه كرد؛ اما او با وجودى كه در شهر بغداد منزل نداشت و به آن نيازمند هم بود، از حاجى تميمى خواست منزل مذكور و منافعش را در اختيار مصارف عمومى و مسجد قرار بدهد.(9)
 
 
 
* '''<I>6- عدم تعصب:</I>'''
 
 
 
كمتر كسى پيدا مى شود كه جانش را به خطر اندازد و به كشورهايى كه بافت هاى سياسى، ملى، نژادى و... آن ها با وى همسانى ندارند، مسافرت، و با آن ها همكارى كند. او در رابطه با جريان هاى داخل و خارج عراق، نيز همگرايى ملى را در نظر داشت؛ لذا به دور از همه علائق سياسى، مذهبى، زبانى و... مخالفين را در قلمرو يك تشكلات ملى دعوت مى كرد و جنبه هاى مشترك آنان را، معيار وفاق ملى قرار مى داد و سنى، شيعه، كرد، فارس و ديگر مليت ها را يك مجموعه واحد به نام تشكل ضداستكبارى به حساب مى آورد.
 
 
 
'''به سوى شهادت'''
 
 
 
در تاريخ 1368/1/14 جبهه ملى - اسلامى سودان از آيت  الله سيد مهدى حكيم دعوت مى كند تا در كنفرانسى كه براى دومين بار، در خارطوم پايتخت سودان، برگزار مى گردد، شركت كند. اين دعوت از طريق دكتر سعيد محمد، رئيس تحرير مجله العالم، صورت گرفت. اما شهيد حكيم متأسفانه به موقع موفق به اخذ جواز ورود به خاك سودان نشد و روز بعد لندن را به قصد خارطوم ترك كرد و در هتل هِيلتون اطاق شماره 153 اقامت گزيد.
 
 
 
بعثى ها از ورود شهيد حكيم به خاك سودان اطلاع يافتند و درصدد طراحى ترور وى برآمدند. بعثى ها از آن جهت محيط سودان را مناسب كار خود دانستند كه اولاً، سودان رابطه خوبى با دولت عفلقى عراق داشت و ثانياً وجود حزب بعث و نفوذ او در تشكيلات دولت سودان به خصوص وجود حزب بعث سودان، زمينه خوبى در انجام ترور بود.
 
 
 
يكى از بستگان ايشان در مورد چگونگى ورود آيت  الله حكيم به خاك سودان چنين اظهار مى دارد: «ساعت 2 نصف شب جمعه 1368/1/14 وارد فرودگاه خارطوم شديم. مورد استقبال يكى از برادران قرار گرفته، به وسيله ماشين او به هتل هيلتون انتقال يافتيم و در اطاق شماره 153 سكنى گزيديم. بنا شد صبح روز جمعه ساعت 9 در دومين جلسه كنفرانس شركت كنيم.
 
 
 
متأسفانه جهت انتقال ما به كنفرانس در زمان مقرر نيامدند. ساعت از 9 گذشت كه شخصى به نام عباس ابراهيم النور كه خود را عضو جبهه ملى - اسلامى سودان مى دانست، آمد و گفت: اكنون دير شده و بهتر است در جلسه بعد از ظهر امروز شركت كنيد. باز هم طبق معمول خبرى از كسى نشد. تا ساعت 6 عصر هم بدين منوال گذشت. شخص ديگرى آمد و خود را از مجله العالم معرفى كرد. او هم پس از صحبت هاى لازم ما را ترك نمود.
 
 
 
من و سيد مهدى حكيم در سالن هتل نشسته بوديم و منتظر رفتن در كنفرانس بوديم. دو نفر عراقى، چند مترى ما روى صندلى نشستند و از گارسون غذا خواستند و بدون تناول، وقت گذرانى مى كردند و در واقع سيد حكيم را شناسايى مى كردند.
 
  
ما پس از مدتى به اطاق مراجعت و استراحت نموديم و فردا صبح هم به شكل روزهاى پيشين ما را سركار گذاشتند. كنفرانس لحظه هاى پايانى خود را طى مى كرد و ما با پايان يافتن آن بدون شركت در كنفرانس، تصميم گرفتيم با حسن ترابى دبير كل جبهه ملى - اسلامى سودان ملاقات كنيم. در شب يكشنبه 1368/1/17 براى ملاقات وى وارد منزلش شديم و پيرامون مسائل جارى عراق، مسئله سياسى فلسطين و مسئله مخالفين عراق صحبت هايى به ميان آمد. پس از اتمام مذاكرات به هتل برگشتيم.
+
از دیگر خدمات مردمى این شهید بزرگوار در دبى، اصلاح ذات البین، [[ازدواج]]... بود. وى در سال ۱۳۵۹ در دبى ناگهان از نعمت چشم محروم گشت و براى درمان راهى آمریکا شد و بینایى خود را مجدداً بازیافت؛ اما از سوى دیگر ناراحتى قلبى پیدا کرد که در سال ۱۳۶۰ عمل جراحى قلبى نیز انجام داد، ولى در نتیجه آن قدرت شنوایى یکى از گوش هاى خود را از دست داد. با وجود این، مشکلات فیزیکى هرگز روحیه وى را تضعیف نکرد و از تلاشش نکاست.
  
شهيد سيد مهدى رفت كه كليد از هتل دار بگيرد. در همان حال چند نفر عراقى مشكوك، آيت  الله شهيد را تحت نظر داشتند. من نيز رفتم تا كليد اطاق را از مسئول هتل بگيرم. 20 ثانيه نگذشته بود كه صداى شليك گلوله شنيده شد. برگشتم ديدم كه سيد مظلوم نقش بر زمين شده است. خواستم حركتى كنم كه مهاجمين همه را تهديد نمودند و تيراندازى هوايى نمودند. پس از آن، همه روى زمين دراز كشيدند و تروريست ها پس از شليك چهار گلوله هوايى، صحنه را ترك كردند و 15 دقيقه پس از متوارى شدن قاتلين، نيروهاى امنيتى سودان رسيدند. بدن غرقه در خون شهيد حكيم را به بيمارستان منتقل نمودند و به بازجويى از ساكنين هتل پرداختند.(10)
+
'''فعالیت در لندن:'''
  
'''ميثاق با خون شهيد'''
+
آیت الله شهید سید مهدى حکیم براى گسترش فعالیت هاى فرهنگى-سیاسى و انسجام نیروهاى مخالف [[عراق]] در اروپا در سال ۱۳۶۳ به لندن رفت و مقیم آن جا گردید. تلاش هاى مخلصانه این مجاهد نستوه در لندن را مى توان در فرازهاى زیر خلاصه کرد:
  
پيكر آغشته به خون شهيد به بيمارستان منتقل شد، اما روح پاكش به ملكوت اعلى پيوست. آرى، او رفت تا درددل شيعيان را به جد بزرگوارش بازگويد. پس از پخش خبر شهادت ايشان از رسانه هاى تبليغاتى جهان، هيئتى از مجلس اعلاى انقلاب اسلامى و وزارت خارجه جمهورى اسلامى ايران، عازم سودان شدند و از كشور سودان نيز وزير كشور، وزير دادگسترى و مسئولين جبهه ملى - اسلامى سودان، در كنار جسد مطهر شهيد گرد آمدند. پس از قرائت فاتحه، حسن ترابى خطاب به آن شهيد، چنين گفت: «اين فقيد سعيد، شخصيت بزرگى در وطن خود بود، بزرگى او به بزرگى اسلام بود. شهادت وى با اين وضع و با چنين شرايطى بزرگى اش را نشان مى دهد. با هر قطره اى از خون اين شهيد، صدايى به عالم بلند مى شود. اين شهيد براى ما مهمان بود و هر مهمانى نسبت به ما حقوقى دارد كه ما آن را انجام نداديم. اين فاجعه در واقع يك بحران سياسى و اهانت به كشور سودان است».
+
#ایجاد حرکت بسیج اسلامى عراق: که هدف آن انسجام نیروهاى برون مرزى در راستاى مبارزه علیه نظام حاکم در عراق بود.
 +
#تأسیس مرکز اهل بیت علیهم السلام: که هدفش نشر و تبیین فرهنگ دینى در غرب بود.
 +
#تأسیس مرکز جهانى اهل بیت علیهم السلام: که اولین همایش آن در اواخر ۱۳۶۳ دائر گردید و نمایندگانى از ۲۰ کشور جهان در آن شرکت کردند که شهید حکیم را به عنوان رابط جهانى آن برگزیدند. و هدف این مرکز جهانى انجام خدمات خیرخواهانه فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى در عالم اسلام بود.
 +
#جریده رافدین.
 +
#مجله نورالاسلام: که در بیروت چاپ مى شد و رایگان توزیع مى گردید.
 +
#سازمان حقوق بشر: که در لندن دائر بود و وضعیت رقت بار عراقى ها را در بمباران، موشک باران، اعدام، شکنجه، زندان... به جهان منعکس مى نمود.
 +
#صدور اعلامیه: مثلاً در رد عفو عمومىِ رژیم بعث از عراقى هاى ناراضى در خارج از عراق، و افشاى ماهیت دولت بعثى در رابطه با این گونه توطئه ها.
  
نخست وزير سودان نيز خطاب به پيكر شهيد، چنين گفت: «من همدردى خود و مردم سودان را درباره اين فاجعه، اعلام مى دارم. سودان چنين جنايتى را در تاريخ معاصر خود كمتر ديده است... خداوند روح او را با انبياء و شهداء راستين محشور نمايد».(11)
+
==ویژگى‌هاى اخلاقى==
  
'''تشييع پيكر'''
+
شهید آیت الله سید مهدى حکیم علاوه بر برجستگى هاى علمى - سیاسى، از صفات ویژه اخلاقى نیز برخوردار بود. بر اساس ظرفیت این مقال به فرازى چند از آن اشاره مى شود:
  
روز پنجشنبه 1368/1/21 پيكر شهيد با حضور شخصيت هاى سياسى - نظامى سودان همانند، وزير كشور، وزير دادگسترى و رئيس جبهه ملى - اسلامى، از خارطوم تا تهران تشييع شد و ساعت 3 بعد از ظهر همان روز، وارد فرودگاه مهرآباد گرديد. روز شنبه 1368/1/23 نيز دوباره پيكر او را، يارانش با حضور تعدادى از مسئولين جمهورى اسلامى ايران، برادرش آيت  الله سيد باقر حكيم و [[شخصیت ها]]ى علمى و سياسى عراق تشييع كردند.
+
*'''<I>تواضع:</I>'''
  
تشييع پيكر پاك او با پخش سرود نظامى جمهورى اسلامى ايران، از مسجد ارك تهران آغاز شد و تا تقاطع شهيد مصطفى خمينى ادامه يافت، و پس از آن پيكر شريفش را به سوى شهر مقدس قم حركت دادند و با همراهى حدود 100 اتومبيل بدن شهيد را در ساعت 3 عصر روز شنبه 1368/1/23 به قم رساندند و در ميان انبوه جمعيت كه به انتظار ورود پيكر شهيد بودند، تشييع و پس از عزادارى كم نظيرى بدن مطهر آن رادمرد را در كنار بارگاه ملكوتى [[حضرت معصومه]] سلام الله علیها و مزار شهيد محراب، آيت  الله مدنى، در مسجد بالاسر، به خاك سپردند. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
+
ایشان زمانى که در [[بغداد]] جایگاه رفیعى داشت، رفتار دوستانه اش با دلسوختگان جامعه را از یاد نمى برد. یکى از طلاب که ایشان را در هنگام ایفاى وظیفه در بغداد، ملاقات کرده بود، چنین مى گوید: «آیت  الله سید مهدى حکیم پس از اقامه [[نماز جماعت]] در مرکز [[عراق]]، در حسینیه تیممى مى نشست، با تک تک افراد حاضر، احوالپرسى مى کرد و از مشکلاتشان مى پرسید، و به حل مشکل هر یک در حد توان اقدام مى نمود، و در این رابطه بین عرب و غیره تفاوت قائل نبود».<ref> مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین سید طالب مروج خیرآبادى.
 +
</ref>
  
پى نوشت
+
*'''<I>ایمان به الطاف خدایى:</I>'''
  
(1). لماذا قتلوه، سليم العراقى، ص 13.
+
شهید حکیم به عنایات غیبى پروردگار [[ایمان]] کامل داشت و با یاد [[خداوند]] سبحان به حل معضلات خود و دیگران مى پرداخت. براى نمونه خاطره اى از کرامت معصوم گونه ایشان را مى آوریم: در یکى از مناطق پاکستان به نام پاراچنار، از مناطق مرزى آن کشور، مؤمنین از ایشان طلب باران نمودند. فرزندش حجت الاسلام والمسلمین سید على حکیم از آن شهید عزیز چنین نقل نموده است: «مؤمنین از من طلب باران نمودند و اعتقاد داشتند که با دعاى من رحمت آسمانى خدا بر آن ها نازل مى گردد. من از این که ممکن است با دعایم باران نبارد، متحیر بودم. و از این مى ترسیدم که با عدم نزول باران، عقیده مؤمنین نسبت به علماء کاهش یابد. این [[آیه|آیه]] کریمه را [[تلاوت قرآن|تلاوت]] کردم: {{متن قرآن|«فَقُلْتُ استغفِروا ربکم اِنّهُ کانَ غَفّاراً، یرسِل السّماءَ علیکم مدْراراً»}}؛‌ به آن ها گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است تا باران هاى پربرکت آسمان را پى در پى، بر شما فرستد.([[سوره نوح]] / ۱۰ و ۱۱) پس از مؤمنین خواستم که زن، مرد، کوچک و بزرگ از شهر خارج شوند و در زیر آسمان همه صد مرتبه [[استغفار]] کنند. یقین نمودم که خداوند دعاى بندگانش را رد نمى کند. در هنگام توجه قلبى توده هاى دل شکسته، ناگهان رحمت پروردگار آغاز و با باران خویش زمین تشنه را سیراب ساخت. جمعیت به شهر برگشتند. در حالى که بارش تگرگ و باران تا [[اذان]] صبح ادامه داشت. هنگام [[نماز صبح]] درب خانه را کوبیدند و آمدند از من تقاضا کردند، [[دعا]] کنم تا خداوند باران را قطع کند. من حیران ماندم که از خداوند طلب برکت نمودم و اکنون از بارگاهش بخواهم که برکاتش را قطع نماید. و از جانبى مؤمنین توقع دارند که به محض دعا مورد اجابت واقع شود. لذا روى دل را جانب خداوند نموده و به درگاهش عرض نمودم: خداوند! آگاهى که این جمعیت به خاطر شخصیت معنوى امام حکیم انتظار چنین کارى را از من دارند. خدایا! اگر سید حکیم نزد تو منزلت دارد، به خاطر شخصیت معنوى ایشان مرا از این وضع نجات بده. قبل از آن که خورشید کامل شود، باران متوقف گردید و هوا آفتابى شد.»
  
(2). همان، ص 30.
+
*'''<I>دنیاگرا نبودن:</I>'''
  
(3). نقل از سيد محمد هادى - از نزديكان شهيد.
+
تجملات دنیا وى را مجذوب نساخت. او با وجود دسترسى به امکانات مادى هرگز شیفته مال، خانه، ماشین و... نگردید. وقتى شهید سید مهدى حکیم در [[بغداد]] ایفاى وظیفه مى نمود، حاج خزعلى تمیمى منزلى را به وى هدیه کرد؛ اما او با وجودى که در شهر بغداد منزل نداشت و به آن نیازمند هم بود، از حاجى تمیمى خواست منزل مذکور و منافعش را در اختیار مصارف عمومى و [[مسجد]] قرار بدهد.<ref>لماذا قتلوه، ص۱۶۹.</ref>
  
(4). لماذا قتلوه، ص 53.
+
*'''<I>عدم تعصب:</I>'''
  
(5). آرشف الامام الحكيم، رقم 32.
+
کمتر کسى پیدا مى شود که جانش را به خطر اندازد و به کشورهایى که بافت هاى سیاسى، ملى، نژادى و... آن ها با وى همسانى ندارند، مسافرت، و با آن ها همکارى کند. او در رابطه با جریان هاى داخل و خارج عراق، نیز همگرایى ملى را در نظر داشت؛ لذا به دور از همه علائق سیاسى، مذهبى، زبانى و... مخالفین را در قلمرو یک تشکلات ملى دعوت مى کرد و جنبه هاى مشترک آنان را، معیار وفاق ملى قرار مى داد و [[سنی]]، [[شیعه|شیعه]]، کرد، فارس و دیگر ملیت ها را یک مجموعه واحد به نام تشکل ضداستکبارى به حساب مى آورد.
  
(6). لماذا قتلوه، ص 105.
+
==شهادت==
  
(7). مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمين سيد طالب مروج خيرآبادى.
+
در تاریخ ۱۳۶۸/۱/۱۴ جبهه ملى - اسلامى [[سودان]] از آیت الله سید مهدى حکیم دعوت مى کند تا در کنفرانسى که براى دومین بار، در خارطوم پایتخت سودان، برگزار مى گردد، شرکت کند. بعثى ها از ورود شهید حکیم به خاک سودان اطلاع یافتند و درصدد طراحى ترور وى برآمدند. بعثى ها از آن جهت محیط سودان را مناسب کار خود دانستند که اولاً، سودان رابطه خوبى با دولت عفلقى عراق داشت و ثانیاً وجود حزب بعث و نفوذ او در تشکیلات دولت سودان به خصوص وجود حزب بعث سودان، زمینه خوبى در انجام ترور بود.
  
(8). نقل از حجت الاسلام والمسلمين سيد على الحكيم، فرزند شهيد.
+
یکى از بستگان ایشان در مورد چگونگى ورود آیت  الله حکیم به خاک سودان چنین اظهار مى دارد: «ساعت ۲ نصف شب جمعه ۱۳۶۸/۱/۱۴ وارد فرودگاه خارطوم شدیم. مورد استقبال یکى از برادران قرار گرفته، به وسیله ماشین او به هتل هیلتون انتقال یافتیم. بنا شد صبح روز جمعه ساعت ۹ در دومین جلسه کنفرانس شرکت کنیم. متأسفانه جهت انتقال ما به کنفرانس در زمان مقرر نیامدند... کنفرانس لحظه هاى پایانى خود را طى مى کرد و ما با پایان یافتن آن بدون شرکت در کنفرانس، تصمیم گرفتیم با حسن ترابى دبیر کل جبهه ملى - اسلامى سودان ملاقات کنیم. در شب یکشنبه ۱۳۶۸/۱/۱۷ براى ملاقات وى وارد منزلش شدیم و پیرامون مسائل جارى عراق، مسئله سیاسى [[فلسطین|فلسطین]] و مسئله مخالفین عراق صحبت هایى به میان آمد. پس از اتمام مذاکرات به هتل برگشتیم. شهید سید مهدى رفت که کلید از هتل دار بگیرد. در همان حال چند نفر عراقى مشکوک، آیت  الله شهید را تحت نظر داشتند. من نیز رفتم تا کلید اطاق را از مسئول هتل بگیرم. ۲۰ ثانیه نگذشته بود که صداى شلیک گلوله شنیده شد. برگشتم دیدم که سید مظلوم نقش بر زمین شده است... بدن غرقه در خون شهید حکیم را به بیمارستان منتقل نمودند و به بازجویى از ساکنین هتل پرداختند. پیکر آغشته به خون شهید به بیمارستان منتقل شد، اما روح پاکش به ملکوت اعلى پیوست.»
  
(9). لماذا قتلوه، ص 169.
+
روز پنجشنبه ۱۳۶۸/۱/۲۱ پیکر شهید با حضور شخصیت هاى سیاسى - نظامى سودان تا [[تهران]] تشییع شد. پس از آن پیکر شریفش را به سوى شهر مقدس قم حرکت دادند و پس از تشییع و عزادارى کم نظیرى، بدن مطهر آن رادمرد را در کنار بارگاه ملکوتى [[حضرت معصومه]] سلام الله علیها و مزار شهید محراب، [[سيد اسدالله مدنى|آیت الله مدنى]]، در مسجد بالاسر، به خاک سپردند.  
  
(10). نقل از دكتر عبدالوهاب الحكيم، از بستگان شهيد.
+
==پانویس==
 +
<references />
 +
==منابع==
  
(11). حازم العوارى، اصداء و انعكاسات، ص 34 و 35.
+
*سید غلامحسین صادقى، [[ستارگان حرم]]، جلد ۷.
 +
*کتاب کارنامه و خاطرات سال ۱۳۶۶ «دفاع و سیاست» – دفتر نشر معارف انقلاب.
  
===منبع===
+
==آرشیو عکس و تصویر==
 +
<gallery mode="packed" heights="170">
 +
پرونده:مهدی حکیم (2).jpg|از راست: ناشناس، ناشناس، [[آيت الله سید محسن حکيم|سید محسن طباطبایی حکیم]]، شهید سید محمدمهدی طباطبایی حکیم و ناشناسان
 +
پرونده:مهدی حکیم (1).jpg|از راست: [[آیت الله سید عبدالله شیرازی|سید عبدالله موسوی شیرازی]]، شهید سید محمدمهدی طباطبایی حکیم و ناشناسان
 +
پرونده:Mahdi-hakim.jpg|شهید سید محمدمهدی طباطبایی حکیم
 +
</gallery>
  
سيد غلامحسين صادقى , ستارگان حرم، جلد 7
+
[[رده:علمای معاصر|حکیم،سید محمد مهدی]]
[[رده:علمای قرن چهاردهم]]
+
[[رده:علمای شهید]]
 +
[[رده:مدفونین در حرم حضرت معصومه (س)]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۷ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۱۶

حجت الاسلام سید محمدمهدی طباطبایی حکیم (۱۳۱۴ - ۱۳۶۸ ش) فرزند آیت الله سید محسن حکیم، از روحانیون مخالف رژیم بعث عراق که در سفر به کشور سودان مورد حمله تروریستی قرار گرفت و به شهادت رسید. از تلاش وی در ایجاد ساختار فکرى - تشکیلاتى «حزب الدعوة الاسلامیه»، نواندیشى این شهید گرامى را مى توان دید.

۲۲۰px
نام کامل سید محمدمهدی طباطبایی حکیم
زادروز ۱۳۱۴ شمسی
زادگاه نجف
وفات ۱۳۶۸ شمسی
مدفن قم - حرم حضرت معصومه سلام الله علیها

Line.png

اساتید

سید احمد حکیم، آیت الله خوئى، شهید سید باقر صدر و شیخ حسین حلى.




ولادت و خاندان

سید مهدى حکیم در تاریخ ۱۳۱۴ ق. در خانواده مرجعیت دینى نجف اشرف، دیده به جهان گشود و چشمان پدر و مادر خود را فروغى دوباره بخشید. پدر بزرگوارش حضرت آیت الله العظمى سید محسن حکیم است که به حق اسوه تقوى و شجاعت و دلسوز نسبت به دین و جامعه بود و مادرش بانو فُوزیه، فرزند حاج حسن البشرى لبنانى.

سلسله نسب آیت الله سید مهدى حکیم به سادات طباطبایى مى رسد که به امام حسن علیه السلام منتهى مى شود. سلسله خانوادگى این فقید سعید را از آن رو «حکیم» مى نامند که جدش امیرعلى فرزند سید بن مراد، طبیب عصر خود بوده، سید بن مراد در آن زمان تنها طبیب نجف محسوب مى شده است و طبیب را نیز در آن زمان، حکیم مى گفتند. از این جهت این خانواده به «حکیم» شهره شدند.[۱]

تحصیلات و استادان

شهید سید مهدى حکیم دوران طفولیت را در آغوش پرمحبت پدرى عالم و مادرى متدین، سپرى کرد و هر روز با واقعیت هاى زندگى بیشتر آشنا مى شد و نیازمند برنامه تربیتى سالمى بود. پدرش مرحوم حکیم وى را به یکى از مکتب خانه هاى نجف اشرف فرستاد. وى با استعداد سرشارى که داشت، بزودى خواندن و نوشتن را در کنار سجایاى اخلاقى فراگرفت. ایشان تکالیف دینى و تعدادى از خطبه هاى نهج البلاغه و اشعار سید حمیرى - که در باب مدح اهل بیت‌ علیهم السلام سروده بود- را نزد پدرش آموخت و با مکتب امامت آشنا گردید. در آن هنگام، عمر شریفش به «۱۰» سال مى رسید. پدر او پس از آن که زمینه استعداد وى را گسترده یافت، او را به یکى از شاگردان خویش به نام شیخ محمدتقى الفقیه سپرد، تا مدارج کمال را طى کند.

شهید سید مهدى حکیم مقدمات خواندن و نوشتن را در یکى از مکتب خانه هاى علمى نجف اشرف آموخت، و دروس حوزه را نزد اساتید زیر فراگرفت:

وى سرانجام از چهره هاى ممتاز و پرافتخار حوزه علمیه نجف اشرف گردید.

فعالیت‌هاى فرهنگى-سیاسى

شهید آیت الله حکیم براى به ثمررساندن آرمان مکتبى و فرهنگى خویش و انسجام بخشیدن به نیروهاى موجود در عرصه تلاش هاى فرهنگى، بنیان نهادن اسلوب جدیدى را لازم مى دیدید و براى تسریع این هدف، وجود یک تشکل فکرى-سیاسى را ضرورى مى دانست تا در قالب این شیوه جدید مبارزه، اهداف خود را اجرا سازد؛ لذا براى کنکاش درباره ساختار فکرى و سیاسى یک تشکل اسلامى، سفرى به ایران کرد و از نزدیک با تشکل سرى فدائیان اسلام آشنا شد. از طرفى ایشان با بررسى تشکیلات اخوان المسلمین و حزب التحریر در عراق، آن ها را فاقد فکر استوار و روشن در چارچوب حکومت دینى در عصر غیبت یافت.

سرانجام براى تحقق هدف فوق و با توجه به بافت سیاسى و فرهنگى جامعه عراق و جهان اسلام، وى با ارتباط و همکارى علماء و شخصیت هاى برجسته حوزه مانند شهید سید طالب رفاعى، شهید شیخ عارف بصرى و شهید عبدالصاحب دخیل به این نتیجه رسید که باید به تأسیس حزب بپردازد و این اندیشه را با آیت الله شهید سید باقر صدر در میان گذاشت. ایشان نیز بر ضرورت امر تأکید فرمودند و نهایتاً در تاریخ ۱۴ تیرماه ۱۳۳۸ شمسی تشکل دینى - سیاسى مزبور را به نام حزب الدعوة ایجاد کردند.[۲] با ظهور این تشکل، جامعه عراق و جهان اسلام وارد مرحله جدیدى از مبارزه فکرى و سیاسى شد.

تئورى پردازان این حزب اسلامى، با ایجاد هسته هاى سازماندهى - حوزوى و دانشگاهى در داخل و خارج از کشور - همه را متوجه راهى صحیح و مبارزه اى منطبق با شرایط روز ساختند و از جمله کادرهاى رهبرى این جریان، شهید حکیم بود که صادقانه به هدایت افکار مى پرداخت.

حزب بعث که تا آن زمان یکه تاز عرصه تلاش هاى فکرى - تشکیلاتى بود، با پیدایش حزب الدعوة، آن را رقیب سرسخت خود در میدان عمل دید؛ لذا درصدد شناسایى و قلع و قمع هسته هاى مرکزى این تشکیلات برآمد و بسیارى از فعالان آن را به چهار میخ انتقام کشید.

مشعل هدایت:

در حوزه علمیه نجف و در مجموع کشور عراق، کمتر معمول بود که علماء به خطابه بپردازند؛ زیرا ترویج مبانى دینى به صورت سخنرانى و ایجاد مجامع عمومى، در شرایط سیاسى و فرهنگى عراق فراهم نبود. شهید حکیم از ماه رمضان ۱۳۳۳ - در ایام جوانى - با چند تن از علماى حوزه نجف، در صحن مطهر امام على علیه السلام معروف به «صحن حیدرى»، محفل بحث و مناظره اى را پیرامون مسائل فکرى دائر کرده و شب ها پس از اقامه فریضه، به سخنرانى مى پرداختند. ایشان چون مشعلى فروزان ره پویان را به سرچشمه هاى اندیشه دینى، رهنمون مى کردند.

شهید حکیم با همکارى یاران خود، شیوه ترویج معارف اسلامى به صورت خطابه را در سراسر عراق معمول ساخت.[۳] این سید مخلص على رغم دورى از وطن مدتى را در شهر «دُبى» به تبلیغ و وعظ مشغول بود. وى پس از اقامه نماز و یا در ایام سوگوارى و ولادت، به بیان دستورات دینى اهتمام مى ورزید.

در پاکستان نیز با وجود عدم آشنایى با زبان اردو سعى مى کرد با خطابه هاى خود علاوه بر ارشاد مردم، این شیوه تبلیغ را نیز معمول سازد. در بغداد در محله ارختیاء از سرمایه باقى مانده عباس تمیمى، حسینیه اى به نام «حسینیه تمیمى» با تلاش خزعلى تمیمى دائر گردید. در آن هنگام سید مرتضى عسکرى که از علماء بزرگ عراق بود، وجود عالم شایسته اى را جهت امامت جماعت آن حسینیه لازم مى دید؛ لذا جریان را با آیت الله سید محسن حکیم - پدر شهید حکیم - در میان گذاشت و از ایشان خواست تا سید مهدى حکیم را براى انجام این مسئولیت به بغداد بفرستد. در آن زمان شهید حکیم جهت انجام وظائف ارشادى در لبنان بسر مى برد. ایشان پس از مراجعت به دستور والدش، عازم بغداد شد و به هدایت مردم پرداخت.[۴] او با فصاحت ویژه اى که داشت، در برابر تهاجم اندیشه الحادى بعثى ها ایستادگى کرد.

هجرت:

حزب بعث نقش مؤثر آیت الله شهید سید مهدى حکیم را در عرصه مهم فرهنگى - سیاسى به وضوح مى نگریست، و از آن جا که تبلیغات و هدایت افکار را منحصر به خود مى دانست، شهید حکیم را مانع بزرگى مى پنداشت و در پى فرصت بود تا با حربه اى، شخصیت خانوادگى وى را در اذهان عمومى مخدوش سازد؛ لذا در سال ۱۳۴۸ شمسی اتهام فاحش بر وى وارد ساخت. از جمله اتهامات ناجوانمردانه بر شخصیت هاى محبوبى مانند سید حسن شیرازى و سید مهدى حکیم، جاسوسى براى اجانب بود.

نظام سلطه در عراق مى خواست با این گونه شایعات، نظر مؤمنین را نسبت به شخصیت هاى حوزه برگرداند و از تأثیر تلاش دین گرایان در جامعه بکاهد. البته این وسیله تخدیر افکار توده ها، از دیرباز در خدمت ارباب ستم بوده است. در تاریخ ۱۳۴۸ تلویزیون بغداد این اتهام را اعلام نمود. در این توطئه تبلیغاتى چند نفر را در تلویزیون نشان دادند که اعتراف کرده اند: «ما در تشکیلات جاسوسى آمریکا و اسرائیل بودیم و سید مهدى حکیم نیز در آن شبکه اطلاعاتى فعالیت مى نمود و جاسوسى مى کرد».

پس از آن که سید مهدى از چشم جاسوسان بعثى ها، ناپدید گردید؛ با توجه به تشکیلات پلیس مخفى آن ها و مجهز بودنشان به ابزار مدرن اطلاعاتى باز هم نتوانستند از وجود سید مهدى حکیم اطلاع یابند. لذا براى خبر گرفتن از محل اختفاى وى پنج هزار دینار پول عراق را اختصاص دادند و دستور مصادره اموال منقول و غیرمنقول ایشان را صادر کردند.

سید شهید تقریباً مدت یک ماه در بغداد ماند و براى حفظ اصول امنیتى، مرتب محل سکونت خود را عوض مى کرد. وى پس از کاهش مراقبت هاى پلیسى، با تاکسى از بغداد به نجف آمد و در منزل یکى از بستگانش مخفى شد و مدتى بعد برنامه خروج از مرز را طراحى و از راه «عره عره» راهى عربستان سعودى گردید.[۵]

او پس از اندکى اقامت در کشور سعودى به اردن رفت و با دائى خود على الحاج حسن البزى - که سفیر لبنان در اردن بود - ملاقات نمود و مدتى نیز در آن کشور سکنى گزید. از آن جا که نیروهاى تروریستى حزب بعث، شهید سید مهدى حکیم را یک خطر بالفعل برون مرزى تلقى مى کردند، درصدد سوء قصد علیه او برآمدند. سید مجاهد نیز اردن را به قصد کویت ترک کرد، و مدتى در کویت به تلاش هاى خویش ادامه داد.

در سال ۱۳۴۷ مشاجرات شدید فکرى اندیشه هاى کمونیستى على بوتو و جنبش هاى مسلمان، به مرحله اى حساس رسید. در این زمان به درخواست مسلمانان پاکستان و ضرورت ترویج معارف اسلامى و نیز انسجام بخشیدن به نیروهاى مسلمان، شهید حکیم از کویت به پاکستان رفت تا مسلمانان آن دیار نیز از آبشخور فکرى این اندیشمند جوان سیراب گردند.

شهید حکیم نه تنها با شیعیان روابط نزدیکى داشت؛ بلکه با علماء اهل سنت همانند «مودودى» نیز تماس برقرار مى کرد و با ایجاد میزگرد و سمینارهاى علمى، زمینه را براى رفع سوء تفاهمات، فراهم آورد. علت مسافرت شهید به پاکستان را مى توان در دو امر دانست:

  1. نفوذ کمتر بعثى ها در آن کشور
  2. مناسب بودن محیط تبلیغ، به علت کمبود مراکز تبلیغى لازم

شهید سید مهدى حکیم وارد کراچى پاکستان شد و مورد استقبال مردم آن شهر واقع گردید. وى در منزل عبدالحسین مهدى زاده، وکیل پدرش آیت الله العظمى حکیم در پاکستان، سکنى گزید.

او پس از اقامتى کوتاه، تصمیم گرفت به مناطق دیگرى از پاکستان هم مسافرت کند و از نزدیک با نیازهاى فرهنگى مردم آشنا شود. در یکى از سفرهاى شهید - از شهر کراچى به اسلام آباد - وزیر اوقاف عراق، عبدالستار حوارى نیز در فرودگاه بوده و از حضور شهید سید مهدى حکیم در آن میان، اطلاعى نداشته است. وى که از استقبال بى نظیر پاکستانى ها، شگفت زده شده بود و خیال مى کرد، وجود خودش باعث این گونه شور و هیجان شده است، لذا وقتى از مسئولین پاکستانى تشکر مى کند، به او اطلاع مى رسانند که استقبال جمعیت براى حضور تو نبود، بلکه وجود سید مهدى حکیم چنین شورى را ایجاد نموده است.[۶]

در سوگ پدر:

آیت الله سید مهدى حکیم در گرماگرم خدمات ارزشمند فرهنگى - اجتماعى و در شرایط حساس پاکستان بود، که از بیمارى پدرش -آیت الله سید محسن حکیم- و انتقال او به لندن اطلاع یافت. او به زیارت پدر شتافت و آن بزرگمرد را در بیمارستان سنت بل لندن ملاقات نمود و با ایشان میثاق بست تا در راستاى اهداف اسلامى مسیرى سالم را بپوید.

پس از بازگشت مرحوم حکیم به عراق و بسترى شدنش در بیمارستان ابن سینا در بغداد، شهید سید مهدى حکیم دوباره به پاکستان برگشت و به تلاش هاى خویش ادامه داد. او در تیرماه سال ۱۳۵۰ از رحلت پدر خبر یافت و در سرزمین غربت به سوگ پدر نشست؛ اما داغ پدر وى را از فعالیت بازنداشت و بیشتر از قبل بر تلاش خویش افزود.

فعالیت در دُبى:

آیت الله شهید حکیم براى درمان خویش براى دومین بار راهى لندن گردید و پس از پایان معالجات، با دعوت مسلمانان دبى و صلاحدید برادر بزرگش آیت الله سید یوسف حکیم به دبى عزیمت نمود. وى على رغم دورى از وطن و کسالت جسمى، در دبى به فعالیت هایى مشغول گردید که موارد آن عبارتند از:

- ارشاد مردم بعد از نمازهاى یومیه و تبیین مسائل محورى دین چون عقاید، تاریخ و احکام قرآنى...

- اقدام به امور عام المنفعه مانند:

  1. تأسیس مسجد امام على علیه السلام.
  2. ایجاد مسجدى در منطقه قصص.
  3. گسترش مسجد شارقه.
  4. تأسیس اوقاف جعفریه.
  5. تأسیس مدرسه امام صادق‌ علیه السلام که به اطفال اختصاص داشت.
  6. تأسیس مؤسسه اهل بیت علیهم السلام که به امور خدماتى مؤمنین مى پرداخت و با ایجاد صندوق خیریه اى تحت پوشش این مؤسسه به حل معضلات اقتصادى محرومین اهتمام مى ورزید.

از دیگر خدمات مردمى این شهید بزرگوار در دبى، اصلاح ذات البین، ازدواج... بود. وى در سال ۱۳۵۹ در دبى ناگهان از نعمت چشم محروم گشت و براى درمان راهى آمریکا شد و بینایى خود را مجدداً بازیافت؛ اما از سوى دیگر ناراحتى قلبى پیدا کرد که در سال ۱۳۶۰ عمل جراحى قلبى نیز انجام داد، ولى در نتیجه آن قدرت شنوایى یکى از گوش هاى خود را از دست داد. با وجود این، مشکلات فیزیکى هرگز روحیه وى را تضعیف نکرد و از تلاشش نکاست.

فعالیت در لندن:

آیت الله شهید سید مهدى حکیم براى گسترش فعالیت هاى فرهنگى-سیاسى و انسجام نیروهاى مخالف عراق در اروپا در سال ۱۳۶۳ به لندن رفت و مقیم آن جا گردید. تلاش هاى مخلصانه این مجاهد نستوه در لندن را مى توان در فرازهاى زیر خلاصه کرد:

  1. ایجاد حرکت بسیج اسلامى عراق: که هدف آن انسجام نیروهاى برون مرزى در راستاى مبارزه علیه نظام حاکم در عراق بود.
  2. تأسیس مرکز اهل بیت علیهم السلام: که هدفش نشر و تبیین فرهنگ دینى در غرب بود.
  3. تأسیس مرکز جهانى اهل بیت علیهم السلام: که اولین همایش آن در اواخر ۱۳۶۳ دائر گردید و نمایندگانى از ۲۰ کشور جهان در آن شرکت کردند که شهید حکیم را به عنوان رابط جهانى آن برگزیدند. و هدف این مرکز جهانى انجام خدمات خیرخواهانه فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى در عالم اسلام بود.
  4. جریده رافدین.
  5. مجله نورالاسلام: که در بیروت چاپ مى شد و رایگان توزیع مى گردید.
  6. سازمان حقوق بشر: که در لندن دائر بود و وضعیت رقت بار عراقى ها را در بمباران، موشک باران، اعدام، شکنجه، زندان... به جهان منعکس مى نمود.
  7. صدور اعلامیه: مثلاً در رد عفو عمومىِ رژیم بعث از عراقى هاى ناراضى در خارج از عراق، و افشاى ماهیت دولت بعثى در رابطه با این گونه توطئه ها.

ویژگى‌هاى اخلاقى

شهید آیت الله سید مهدى حکیم علاوه بر برجستگى هاى علمى - سیاسى، از صفات ویژه اخلاقى نیز برخوردار بود. بر اساس ظرفیت این مقال به فرازى چند از آن اشاره مى شود:

  • تواضع:

ایشان زمانى که در بغداد جایگاه رفیعى داشت، رفتار دوستانه اش با دلسوختگان جامعه را از یاد نمى برد. یکى از طلاب که ایشان را در هنگام ایفاى وظیفه در بغداد، ملاقات کرده بود، چنین مى گوید: «آیت الله سید مهدى حکیم پس از اقامه نماز جماعت در مرکز عراق، در حسینیه تیممى مى نشست، با تک تک افراد حاضر، احوالپرسى مى کرد و از مشکلاتشان مى پرسید، و به حل مشکل هر یک در حد توان اقدام مى نمود، و در این رابطه بین عرب و غیره تفاوت قائل نبود».[۷]

  • ایمان به الطاف خدایى:

شهید حکیم به عنایات غیبى پروردگار ایمان کامل داشت و با یاد خداوند سبحان به حل معضلات خود و دیگران مى پرداخت. براى نمونه خاطره اى از کرامت معصوم گونه ایشان را مى آوریم: در یکى از مناطق پاکستان به نام پاراچنار، از مناطق مرزى آن کشور، مؤمنین از ایشان طلب باران نمودند. فرزندش حجت الاسلام والمسلمین سید على حکیم از آن شهید عزیز چنین نقل نموده است: «مؤمنین از من طلب باران نمودند و اعتقاد داشتند که با دعاى من رحمت آسمانى خدا بر آن ها نازل مى گردد. من از این که ممکن است با دعایم باران نبارد، متحیر بودم. و از این مى ترسیدم که با عدم نزول باران، عقیده مؤمنین نسبت به علماء کاهش یابد. این آیه کریمه را تلاوت کردم: «فَقُلْتُ استغفِروا ربکم اِنّهُ کانَ غَفّاراً، یرسِل السّماءَ علیکم مدْراراً»؛‌ به آن ها گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است تا باران هاى پربرکت آسمان را پى در پى، بر شما فرستد.(سوره نوح / ۱۰ و ۱۱) پس از مؤمنین خواستم که زن، مرد، کوچک و بزرگ از شهر خارج شوند و در زیر آسمان همه صد مرتبه استغفار کنند. یقین نمودم که خداوند دعاى بندگانش را رد نمى کند. در هنگام توجه قلبى توده هاى دل شکسته، ناگهان رحمت پروردگار آغاز و با باران خویش زمین تشنه را سیراب ساخت. جمعیت به شهر برگشتند. در حالى که بارش تگرگ و باران تا اذان صبح ادامه داشت. هنگام نماز صبح درب خانه را کوبیدند و آمدند از من تقاضا کردند، دعا کنم تا خداوند باران را قطع کند. من حیران ماندم که از خداوند طلب برکت نمودم و اکنون از بارگاهش بخواهم که برکاتش را قطع نماید. و از جانبى مؤمنین توقع دارند که به محض دعا مورد اجابت واقع شود. لذا روى دل را جانب خداوند نموده و به درگاهش عرض نمودم: خداوند! آگاهى که این جمعیت به خاطر شخصیت معنوى امام حکیم انتظار چنین کارى را از من دارند. خدایا! اگر سید حکیم نزد تو منزلت دارد، به خاطر شخصیت معنوى ایشان مرا از این وضع نجات بده. قبل از آن که خورشید کامل شود، باران متوقف گردید و هوا آفتابى شد.»

  • دنیاگرا نبودن:

تجملات دنیا وى را مجذوب نساخت. او با وجود دسترسى به امکانات مادى هرگز شیفته مال، خانه، ماشین و... نگردید. وقتى شهید سید مهدى حکیم در بغداد ایفاى وظیفه مى نمود، حاج خزعلى تمیمى منزلى را به وى هدیه کرد؛ اما او با وجودى که در شهر بغداد منزل نداشت و به آن نیازمند هم بود، از حاجى تمیمى خواست منزل مذکور و منافعش را در اختیار مصارف عمومى و مسجد قرار بدهد.[۸]

  • عدم تعصب:

کمتر کسى پیدا مى شود که جانش را به خطر اندازد و به کشورهایى که بافت هاى سیاسى، ملى، نژادى و... آن ها با وى همسانى ندارند، مسافرت، و با آن ها همکارى کند. او در رابطه با جریان هاى داخل و خارج عراق، نیز همگرایى ملى را در نظر داشت؛ لذا به دور از همه علائق سیاسى، مذهبى، زبانى و... مخالفین را در قلمرو یک تشکلات ملى دعوت مى کرد و جنبه هاى مشترک آنان را، معیار وفاق ملى قرار مى داد و سنی، شیعه، کرد، فارس و دیگر ملیت ها را یک مجموعه واحد به نام تشکل ضداستکبارى به حساب مى آورد.

شهادت

در تاریخ ۱۳۶۸/۱/۱۴ جبهه ملى - اسلامى سودان از آیت الله سید مهدى حکیم دعوت مى کند تا در کنفرانسى که براى دومین بار، در خارطوم پایتخت سودان، برگزار مى گردد، شرکت کند. بعثى ها از ورود شهید حکیم به خاک سودان اطلاع یافتند و درصدد طراحى ترور وى برآمدند. بعثى ها از آن جهت محیط سودان را مناسب کار خود دانستند که اولاً، سودان رابطه خوبى با دولت عفلقى عراق داشت و ثانیاً وجود حزب بعث و نفوذ او در تشکیلات دولت سودان به خصوص وجود حزب بعث سودان، زمینه خوبى در انجام ترور بود.

یکى از بستگان ایشان در مورد چگونگى ورود آیت الله حکیم به خاک سودان چنین اظهار مى دارد: «ساعت ۲ نصف شب جمعه ۱۳۶۸/۱/۱۴ وارد فرودگاه خارطوم شدیم. مورد استقبال یکى از برادران قرار گرفته، به وسیله ماشین او به هتل هیلتون انتقال یافتیم. بنا شد صبح روز جمعه ساعت ۹ در دومین جلسه کنفرانس شرکت کنیم. متأسفانه جهت انتقال ما به کنفرانس در زمان مقرر نیامدند... کنفرانس لحظه هاى پایانى خود را طى مى کرد و ما با پایان یافتن آن بدون شرکت در کنفرانس، تصمیم گرفتیم با حسن ترابى دبیر کل جبهه ملى - اسلامى سودان ملاقات کنیم. در شب یکشنبه ۱۳۶۸/۱/۱۷ براى ملاقات وى وارد منزلش شدیم و پیرامون مسائل جارى عراق، مسئله سیاسى فلسطین و مسئله مخالفین عراق صحبت هایى به میان آمد. پس از اتمام مذاکرات به هتل برگشتیم. شهید سید مهدى رفت که کلید از هتل دار بگیرد. در همان حال چند نفر عراقى مشکوک، آیت الله شهید را تحت نظر داشتند. من نیز رفتم تا کلید اطاق را از مسئول هتل بگیرم. ۲۰ ثانیه نگذشته بود که صداى شلیک گلوله شنیده شد. برگشتم دیدم که سید مظلوم نقش بر زمین شده است... بدن غرقه در خون شهید حکیم را به بیمارستان منتقل نمودند و به بازجویى از ساکنین هتل پرداختند. پیکر آغشته به خون شهید به بیمارستان منتقل شد، اما روح پاکش به ملکوت اعلى پیوست.»

روز پنجشنبه ۱۳۶۸/۱/۲۱ پیکر شهید با حضور شخصیت هاى سیاسى - نظامى سودان تا تهران تشییع شد. پس از آن پیکر شریفش را به سوى شهر مقدس قم حرکت دادند و پس از تشییع و عزادارى کم نظیرى، بدن مطهر آن رادمرد را در کنار بارگاه ملکوتى حضرت معصومه سلام الله علیها و مزار شهید محراب، آیت الله مدنى، در مسجد بالاسر، به خاک سپردند.

پانویس

  1. لماذا قتلوه، سلیم العراقى، ص۱۳.
  2. همان، ص۳۰.
  3. نقل از سید محمدهادى - از نزدیکان شهید.
  4. لماذا قتلوه، ص۵۳.
  5. آرشف الامام الحکیم، رقم ۳۲.
  6. لماذا قتلوه، ص۱۰۵.
  7. مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین سید طالب مروج خیرآبادى.
  8. لماذا قتلوه، ص۱۶۹.

منابع

  • سید غلامحسین صادقى، ستارگان حرم، جلد ۷.
  • کتاب کارنامه و خاطرات سال ۱۳۶۶ «دفاع و سیاست» – دفتر نشر معارف انقلاب.

آرشیو عکس و تصویر