حُکم

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

کلمه «حُکم» در هر معنی استعمال شود، دلالت بر استواری دارد.

معنای لغوی

این کلمه به‌ معنای فرمان و دستور است و از لحاظ اصطلاحی نزد فقیه، اصولی، منطقی و فلسفی معانی متفاوت دارد.

واژه عربى حکم مصدر و اسم مصدر از ریشه «حَ ک مَ»، به معناى قضاوت کردن، بازداشتن، فرمان دادن، دانش و حکمت است (خلیل‌ بن احمد؛ جوهرى؛ ابن‌فارس، ذیل واژه حکم).

در فارسی امروز، حکم را به‌ معنای نظر شفاهی و مکتوب محکمه و نیز به‌ معنای نامه‌ای که جایگاه سازمانی و موقعیت اداری، شغلی و اقتصادی کارکنان دولت را تبیین و تثبیت می‌کند، بکار می‌برند.

حکم در قرآن

حکم و مشتقات آن بارها به معانى گوناگون در قرآن کریم آمده است. در آیات بسیارى[۱] معناى حکم را قضاوت کردنِ خداوند و پیامبران او و گاه فرمان دادن دانسته‌اند.[۲]

در برخى آیات[۳] از اعطاى حکم به شمارى از پیامبران الهى، غالبا همراه با صفت والاى علم، سخن رفته است که مفسران معانى گوناگونى براى واژه حکم در این آیات ذکر کرده‌اند، از جمله: رسیدن به نبوت، حکمت، فهم، عقل، فهم دین، رفع منازعات و اختلافات میان مردم، قضاوت کردن، حکمت عملى، حاکمیت بر نفس، شریعت و داشتن فهم و عقل پیش از نبوت.[۴]

در شمارى از آیات[۵]، حکم تنها از آن خداوند به‌شمار رفته است که آن را به معناى قضاوت کردن، جدا ساختن حق و باطل یا داراى مفهومى وسیع، که شامل خلق تکوینى و تشریع می‌شود، دانسته‌اند.[۶] قرآن از مؤمنان خواسته که تعارضات میان خود یا اختلافات خود با پیروان سایر ادیان را بر پایه حکم الهى، که در دیگر کتابهاى آسمانى هم آمده است، حل و فصل کنند.[۷]

در برخى آیات[۸] گردن ننهادن به حکم و دستورهای‌ الهى که در مقام داورى یا بیان احکام اعلام می‌شود، معادل کفر و ظلم و فسق به‌شمار رفته است.

خداوند حکیم است

حکیم از نام های خداوند متعال است که همه چیز می داند و کار او بر حکمت و مصلحت استوار است. حاکم و احکم الحاکمین نیز از اسامی او است.

و حکم کردن تمییز دادن حق است از باطل: «يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ»؛[۹] خداوند حکم می کند میان مردم روز قیامت در آنچه که اختلاف می کردند.

خداوند را حکیم و عالم گویند اما فقیه و عارف نگویند چون این دو دلالت بر نقص و حدوث می کند.

حکمرانی ویژه اسلام

باید دانست که رفتار حکومت اسلام با ملل دیگر که در ذمه حکومت اسلامند بر خلاف روش دول دیگر است با ملل زیر دست خود، در دولت نصاری همه پیرو قوانین حکومتند و باید از آن متابعت کنند خواه مطابق دین خودشان باشد یا نباشد و محکمه ای غیر محاکم رسمی نمی شناسند. اما در حکومت اسلام این اجبار نیست و یهود و نصاری که در ذمه اسلامند می توانند از خود قاضی و محکمه داشته باشند و مرافعات راجع به تجارت و معاملات و ازدواج و ارث و امثال آن را در محاکم خود فیصل دهند و اگر خواستند در محاکم رسمی اسلام مرافعه کنند قاضی اسلامی موافق شرع اسلام میان آنها حکم خواهد کرد و خداوند فرمود: «فَإِنْ جَاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ» ؛ [۱۰] اگر نزد تو آیند حکم کن میان آنها یا اعراض کن و اگر حکم کردی به عدل حکم کن این اختیار و آزادی در جوامع دیگر معهود نیست.

«وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ»؛ [۱۱] اگر حکم کنی میان ایشان، به عدل حکم کن یعنی میان اهل ذمه.

و نیز فرمود: «فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ»؛[۱۲] پس میان آنان بر طبق آنچه خدا نازل کرده است داوری کن.

«مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ»؛ [۱۳] هر کس حکم نکند به آنچه خدا فرستاد آنان کافرند.

گویند مراد از کفر گناه بزرگ است یا آنکه حکم غیر خدا را بر حکم خدا ترجیح دهد در آیه دیگر آنان را ظالم و فاسق خواند.

وظیفه قاضی است که حکم بر خلاف حکم خدا نکند چنانکه خداوند ربا را حرام کرد قاضی نباید آن را صحیح شمارد و کسی که خدا حکم به کشتن او نکرده نباید حکم به کشتن دهد و زنی که برحسب شرع بر مردی حرام است قاضی نباید حکم به صحت نکاح او کند چون قاضی یک فرد از بشر است و حکم هیچ فرد از افراد بشر بر دیگری نافذ نیست.

حکم واقعی از آن خدا

هیچکس حق ندارد دیگری را مجبور به متابعت رأی خود کند مگر خدای تعالی که حکمش بر همه بندگان نافذ است، اگر قاضی حکم خدا را بیان کند اطاعت او واجب است از جهت آنکه حکم خدا است و اگر حکم دیگری را اجرا کند اطاعت او حرام است و اخلال در کار او واجب.

«يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ»؛[۱۴] می خواهند محاکمه نزد طاغوت برند با آن که به انکار طاغوت مأمور گشتند.

طاغوت کلمه ای عبری به معنی خطا و طغیان است و مراد از آن در عربی خطا کار و طاغی است و هر کس نزد طاغوت محاکمه برد برخلاف رضای خدا عمل کرده است همچنانکه قاضی بر خلاف حکم خدا مغضوب درگاه الهی است مرافعه بردن نزد آن ها نیز موجب خشم خدا است.[۱۵]

«وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ»؛ [۱۶] مخورید اموال خود را به باطل که آن را به مرافعه نزد قاضیان کشانید.

یعنی درست نباشید تا نیاز به محاکمه نداشته باشید، به محاکم مراجعه کنید. که محاکمه (محاکم جور) مال مردم را بیهوده تلف می کند.

«يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا...»؛ از این آیه معلوم می شود حکم کردن میان مردم وظیفه پیغمبران است و علمائی که احکام خدا را بدانند. چنانکه در شریعت اسلام نیز قاضی باید مجتهد در احکام دین باشد و عادل.

به دلیل آن که غیر مجتهد عادل چون حکمی دهد مردم نمی دانند حکم او موافق شریعت اسلام است یا نیست و تا ندانند حکم خداست اطاعت واجب نیست .چنانکه گفتیم در شریعت انبیاء حکم هیچ فرد از افراد بشری بر دیگران نافذ نیست مگر حکم خدا که بر همه نافذ است.

حکم در علوم مختلف

حکم در فقه: مراد از حکم شرعى در زبان فقها و اصولیان، قانونى است که خداوند براى تنظیم زندگى انسانها وضع کرده است . حکم شرعى منتسب به شارع، یعنى خداوند، است که تنها مقام شایسته قانون‌گذارى است، هرچند ادراک حکم شرعى با عقل صورت گیرد.

حکم در حقوق: در زبان حقوق دانان رأى صادر شده از قاضى جهت فیصله دادن به همه یا بخشى از موضوع دعواحکم خوانده می شود.

حکم در اصطلاح دیوانی: در اصطلاح منشیان و اهل ترسّل ـ از سده ۹ قمری ـ حکم به فرمان‌هایی اطلاق می‌شده که از جانب سلطان برای حکومت شاهزادگان و امرا فراهم می‌آمده یا به مناسبت انتصاب ناظر اوقاف، مجریان امر احتساب و شحنگی، نصب شیوخ خانقاه‌های دولتی و دیگر امور دیوانی صادر می‌گردیده است.

احکام ساختاری همانند ساختار دیگر نامه‌های رسمی و دیوانی داشته و دارای امضا یا مهر سلطان بوده است.

حکم در منطق و فلسفه: در اصطلاحات منطق و فلسفه و نزد متفکران مسلمان، حکم اِسناد چیزى به چیز دیگر به طریق ایجاب یا سلب است و گاهى آن را ادراک وقوع یا لاوقوعِ نسبت می‌دانند. اصطلاح حکم با اصطلاحات دیگرى همچون تصور، تصدیق، ادراک و قضیه پیوند دارد و در مباحث گوناگون منطقى و فلسفى، خصوصآ معرفت‌شناسى، حائز اهمیت است.

فارابى در کتاب «عیون‌المسائل» و «کتاب‌البرهان» علم را به تصور و تصدیق تقسیم کرده است. می‌توان این تقسیم را معادل تقسیم تصور و حکم در کتاب ارسطو دانست که در این صورت، منطق به بحثهایى راجع به تصور و حکم تقسیم می‌شود.

پانویس

  1. براى نمونه رجوع کنید به: انبیاء: ۷۸؛ رعد: ۴۱؛ کهف: ۲۶؛ طور : ۴۸؛ غافر: ۴۸؛ حج: ۵۶؛ ص: ۲۶.
  2. رجوع کنید به: تفاسیر طبرى و طبرسى، ذیل آیات.
  3. رجوع کنید به: یوسف: ۲۲؛ مریم: ۱۲؛ انبیاء: ۷۴، ۷۹؛ شعراء: ۲۱.
  4. براى نمونه رجوع کنید به: تفسیر طبرى؛ طبرسى؛ فخررازى؛ طباطبائى، ذیل آیات.
  5. رجوع کنید به: مائده: ۵۰؛ انعام: ۵۷، ۶۲؛ یوسف : ۴۰، ۶۷؛ قصص: ۸۸.
  6. رجوع کنید به: طبرى؛ طبرسى؛ طباطبائى، ذیل آیات.
  7. مقاتل‌بن سلیمان؛ طوسى؛ طبرسى، ذیل آیات: مائده: ۴۳، ممتحنه : ۱۰، شورى: ۱۰.
  8. رجوع کنید به: مائده: ۴۴، ۴۵، ۴۷.
  9. سوره بقره/آیه113
  10. سوره مائده/آیه42
  11. سوره مائده/آیه 46
  12. سوره مائده/آیه48
  13. سوره مائده/آیه44
  14. ؛ سوره نساء/آیه63
  15. علامه ابوالحسن شعرانی ،دائره المعارف لغات قران کریم، ج 3 ، ص425
  16. سوره بقره/آیه184

منبع

  • نثر طوبی (دائره المعارف لغات قران کریم)، علامه ابوالحسن شعرانی، ج1، ص 181 تا 183.