حاج آقا نورالله اصفهانی

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۳:۰۴ توسط شیرین سادات حسینی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: حاج آقا نورالله اصفهانی، تحریم تنباکو، ...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



منبع: تلخيص از كتاب گلشن ابرار، جلد 2، صفحه 521

نویسنده: عباس عبيري

حاج آقا نورالله اصفهانی

1278 ق. برای اسلام و ایران سالی مبارك بود. پنجمین فرزند آقا محمدباقر مسجد شاهی (فقیه نامور اصفهان) دیده به جهان گشود و خاندان رازی را در شادمانی فرو برد. مجتهد گرانپایه شهر، نوزاد نیكبخت این سال را مهدی نامید. مهدی كه بعدها به «نورالله» شهرت یافت در سایه عنایت های ربانی روزگار كودكی را پشت سر گذاشت و رفته رفته در شمار دانش‎ آموزان جای گرفت او از محضر ملا محمد نقنه‎ای بهره برد و سپس در محفل علمی پدر حضور یافت.

مهدی در 1295 ق. راه عراق پیش گرفت[۱] تا اندوخته‎های علمی‎اش را ژرفا بخشد و تجربه‎های عرفانی‎اش را به كمال رساند. او چندی در نجف اقامت گزید و سرانجام مراد خویش را در سامرا یافت. به آن دیار الهی كوچید و در شمار شاگردان مرجع پاك رأی شیعه حضرت آیت الله العظمی میرزا محمدحسن شیرازی جای گرفت.

سرور دانش پژوهان اصفهان در این شهر از محضر فقیه فرزانه حضرت حاج میرزا حبیب الله رشتی نیز كامیاب شد[۲] و تا 1299 ق. در حریم ملكوتی كاظمین به دانش اندوزی پرداخت. در ماههای پایانی این سال برادر ارجمندش آقا محمدتقی همراه گروهی از مؤمنان و دانشوران ایرانی در راه زیارت خانه خدا به سامرا رسیدند نورالله فرصت را غنیمت شمرد و در ركاب برادر مجتهدش رهسپار حجاز شد.[۳]

در سایه ستارگان

سفر حج با همه خاطرات شیرینش شتابان پایان رفت و سرور جوانان سپاهان دیگر بار به كتاب ها و نوشته‎هایش پیوست تا در سامرا فارغ از وابستگی‎ها و دغدغه‎های روزگار به درس و پژوهش بپردازد. ولی دریغ كه چرخ چنین نمی‎پسندید. پدر دانشورش در شامگاه تاسوعای 1301 ق. به كربلا رسید، سپس به نجف شتافت، نزدیك آرامگاه علامه شیخ جعفر كاشف ‎الغطاء جایگاهی برای دفن پیكر خویش برگزید و سرانجام در شب پنجشنبه پنجم صفر 1301 ق. دیده از جهان فروبست.[۴]

هر چند از دست دادن پدری چنان گرانمایه بر گوهر یگانه‌ سپاهان دشوار و جانكاه بود، عطش آموختن و تحقیق را در وی شعله‎ورتر ساخت. او می‎دانست كه هیچ چیز مانند دانش و پرهیزگاری روان پدر را آرامش نمی‎بخشد. پس با انگیزه‎ای قوی‎تر به تلاش پرداخت. تلاش های شبانه روزی آن دانشجوی روشن بین سرانجام در حدود 1304 هجری ق. به بار نشست و او در شمار دانشمندان و فقهیان جای گرفت.

بدین ترتیب استادان بزرگی چون حضرات آیات عظام میرزا محمدحسن شیرازی، میرزا حبیب الله رشتی، محمد طه نجف، سید صدرالدین كاظمینی، میرزا حسین بن میرزا خلیل تهرانی و سید محمدكاظم طباطبایی یزدی مرتبه علمی‎اش را ستودند و او را از گواهی اجتهاد و روایت[۵] بهره‎مند ساختند.

طلوع خورشید

1304 هجری ق برای سپاهان نشینان سالی فراموشی ناشدنی بود. در یكی از روزهای این سال خجسته حاج آقا نورالله مجتهد پرتوان و روشن‌بین خاندان رازی به زادگاهش گام نهاد[۶] و در آن دیار ایمان پرور به تدریس پرداخت. تدریس و تربیت دانش پژوهان تا حدود 1307 ق. ادامه یافت. در این سال اقدام بی‎شرمانه گروهی از با بیان سده در توهین به مقدسات مسلمانان و ترویج انحراف و بی‎دینی در میان ناآگاهان جامعه كاسه صبر رهبران مذهبی شهر را لبریز ساخت. مردم مؤمن به اشاره فقیهان بیدار پیروان باب را از سده بیرون كردند.

با بیان از دربار یاری جستند و شاه فرمان داد تا آن گروه تبهكار تحت حمایت نیروهای دولتی قرار گیرند. بنابراین مفسدان در سایه سرنیزه‎های قوای انتظامی به سمت سده حركت داده شدند تا در لانه‎های خویش استقرار یابند. مؤمنان به رهبری حاج سید محمدرحیم - آقا سدهی - ندای آقا محمدتقی نجفی را لبیك گفتند، به خیابان ها گام نهادند و به رویارویی با مفسدان پرداختند. در این درگیری هفت تن جان باختند و بابیان گریختند. كارگزاران حكومت شرح رخداد را به تهران گزارش كردند و اندكی بعد آقا نجفی همراه برادرانش شیخ محمدتقی ثقه الاسلام و حاج آقا نورالله به تهران فراخوانده شد.[۷]

در وادی شب زدگان

مسافرت دانشوران بزرگ سپاهان به مركز حكومت قاجار دو ماه به درازا كشید. مردم پایتخت به پیشوازشان شتافتند و ناصرالدین شاه را با ناكامی روبرو ساختند. شاه كه حضور برادران فقیه اصفهان و اقامه نماز جماعت آقا نجفی در مسجد سید عزیزالله را به سود خویش نمی‎دید از در دوستی درآمد و پس از شش ماه آن ها را به اصفهان بازگرداند.[۸]

البته این تنها رویارویی برادران روشن بین خاندان با ناصرالدین شاه بشمار نمی‎آید. در پنجشنبه بیست و هشتم رجب 1308 ق. امتیاز خرید و فروش تنباكو و توتون كشور به مدت پنجاه سال در انحصار یك كمپانی انگلیسی قرار گرفت. شیران بیدار بیشه سپاهان یكباره به خروش آمدند. آقا محمدتقی نجفی با همكاری برادران گرانقدرش حاج آقا نورالله و آقا محمدعلی و دیگر دانشوران شهر تنباكو را تحریم كردند و مردم را به اعتراض فراخواندند.[۹]

در پی این اقدام قلیان در همه جا كنار گذاشته شد. روحانیان شهر به رهبری آقا نجفی تلگرافی به دربار ارسال كرده، خواستار لغو پیمان تنباكو شدند. ناصرالدین شاه كه فرزندان شیخ محمدباقر را سبب همه آشوب ها و بیگانه ستیزی‎ها می‎دانست ضمن ارسال تلگرافی به آقا نجفی وی را چنین تهدید كرد: «...بی‎جهت عالم آسوده را آشفته نكنید و مردم با خون خودبازی نكنند و آسوده مشغول دعاگویی و رعیتی باشند».[۱۰]

آقا نجفی بی‎آن كه از تهدید شاه بهراسد به اعتراض ادامه داد و سرانجام با اوج‎گیری خیزیش مردم، ظل السلطان گروهی از مؤمنان و روحانیان شهر را تبعید كرد. تبعید شدگان به اشاره آقا نجفی راه سامرا پیش گرفتند و با بازگویی حوادث كشور نزد مرجع بزرگ شیعه، زمینه فتوای مشهور تحریم تنباكو را فراهم آوردند.

صفاخانه

در سال 1320 ق. حضور كشیش خبره مسیحی «تیزدال» در اصفهان و پخش كتاب های ضداسلام، حاج آقا نورالله را به چاره‎جویی و حضور فعال در صحنه مبارزات فرهنگی فراخواند.[۱۱]

او با همكاری برادر بزرگترش فقیه فرزانه آقا نجفی فرهنگ‎سرایی در محله‌ جلفا پدید آورد. این جایگاه مقدس كه صفاخانه نام داشت هر ماه نشریه‎ای به نام «الاسلام» منتشر می‎ساخت و مجموعه‌ مناظره‎های مسلمانان و مسیحیان را در اختیار علاقه‎مندان قرار می‎داد. البته حاج آقا نورالله هرگز به محدوده جغرافیایی ایران نمی‎اندیشید. در نخستین شماره این نشریه چنین می‎خوانیم:

«چون سال هاست دعات عیسویه می‎گفتند كه اهل اسلام جواب ما را نمی‎دهند... از این جهت در غره شهر جمادی الثانی 1320 هجری قمری در اصفهان به امر جناب مستطاب حامی الشریعه الغراء، مروج المله البیضاء، ملاذالانام، مروج الاحكام حجه‌ الاسلام آقای حاج شیخ نورالله ثقه الاسلام دامت بركاته العالیه اداره دعوت اسلامیه به نام صفاخانه در محله جلفا دایر شده است... امیدواریم كم‌كم دعات اسلامیه به ممالك خارجه بفرستیم و حجت را بر اهل جهان تمام كنیم».[۱۲]

تأسیس اداره دعوت اسلامی و انجام مناظره‎های مفصل با كشیشان و روحانیان مذاهب دیگر سرانجام مؤثر واقع شد و یورش نوین فرهنگی باخترنشینان را با شكست روبرو ساخت.

در پایتخت تباهی

مبارزه فقیهان بلندآوازه ایران (آقا نجفی و حاج آقا نورالله) با استعمار، درباریان وابسته را نگران ساخت. آن ها در پی بهانه‎ای بودند تا این رهبران دلسوز را از پیروانشان جدا سازند. سال 1320 ق. زمان پیدایش بهانه‎ای برای این كار بود. دو بازرگان منحرف اصفهان به دست مسلمانان خشمگین كشته شدند[۱۳] و در پی آن مردم مؤمن یزد بر مفسدان شهرستان یورش برده، گروهی از آن ها را هلاك كردند.[۱۴]

درباریان كه از مدت ها پیش در پی بهانه‎ای برای دور ساختن رهبران مذهبی اصفهان از مردم شهر بودند، فرصت را غنیمت شمرده، آقا نجفی و حاج آقا نورالله را به تهران فراخواندند. بدین ترتیب آقا نجفی و حاج آقا نورالله دیگر بار به تهران رفتند و یك سال در آن دیار زیستند. در این مدت مزدوران دربار به پخش شایعه‎ها و تصنیف های مبتذل شخصیت آسمانی مجتهد بیدار سپاهان را آماج حمله خود قرار دادند.[۱۵]

سرانجام روزهای 1322 فرا رسید. و دو فقیه گران پایه با سرافرازی و احترام به زادگاه خویش بازگشتند.[۱۶]

راهبر آسمانی

با فروپاشی بنیاد شوكت سی ساله ظل السلطان قدرت در دست انجمن ملی قرار گرفت و حاج آقا نورالله فرمانروای یگانه منطقه شد. انجمن در روزهای شنبه، سه شنبه و پنجشنبه با حضور مردم جلسه داشت و به مشكلات اهالی رسیدگی می‎كرد.[۱۷]

آقا نورالله نیروهای مردمی را مسلح كرد تا در صورت لزوم به یاری آیین حق شتابند. از مجموع گزارش های نگاشته شده در نشریات آن روزگار چنان برمی‎آید كه ثقه الاسلام آقا نورالله رهبر ملی و مذهبی منطقه اصفهان بشمار می‎آمد و فداییان بی‎شمار همواره در انتظار صدور فرمانش بسر می‎بردند. او با بهره‎گیری از این فرصت مدارس جدید تأسیس كرد، بیمارستانها بنیاد نهاد، در تأمین امنیت شهر و جاده‎های برون شهری بسیار كوشید[۱۸] و امور شهر را به نمایندگان، با كفایت خویش وانهاد.

همه چیز برابر نقشه راهبر انجمن مقدس ملی پیش می‎رفت و مردم دستاورد شیرین فداكاری های خود و روحانیان را مشاهده می‎كردند كه حادثه‎ای ناگوار حاج آقا نورالله را در اندوه فرو برد. در اوایل صفر 1326 ق. سربازان سپاه چهارمحال به سبب دیر كرد دو ساله حقوقشان به كنسولگری روس پناه بردند.

پیشوای روشن بین اصفهان كه پناه جویی به بیگانگان را مایه سرافكندگی مسلمانان می‎دانست و آن را تحت هیچ شرایطی درست نمی‎شمرد در برابر این گروه نابخرد ایستاد و خواستار اخراج آن ها را از ارتش شد.[۱۹]

سال های شوم

1326 علاوه بر حادثه تلخ یاد شده، رخداد ناگوار دیگری نیز همراه داشت. محمدعلی شاه كه هوای خودكامگی در سر می‎پروراند، به رویارویی با مجلسیان پرداخت. حاج آقا نورالله كه تنها داروی درد شاه را نمایاندن قدرت مردم به وی می‎دانست، حدود پنجاه هزار رزمنده زیر فرمانش را در تخت پولاد گرد آورد و همایشی بی‎نظیر برگزار كرد. در پی این اقدام انجمن های گوناگون محلی در چهل ستون چادرها برافراشته، خواستار كناره‎گیری شاه شدند، ولی دریغ كه مشروطه خواهان پایتخت از چنین نیرویی بی‎بهره بودند و محمدعلی شاه توانست با به توپ بستن مجلس بساط مشروطیت را برچیند.[۲۰]

همگام با پیروزی دربار اقبال الدوله كاشی، فرماندار انتصابی دربار نیز دست چپاول گشاد و به یاری معاونش معدل الملك شیرازی شهر را عرصه تركتازی های خویش ساخت. مردم به مرجع بیدار شهر آقا نجفی پناه بردند و خواستار چاره‎جویی شدند. در پی این اقدام اندك اندك آثار نبرد داخلی در سپاهان آشكار شد. با فرود گلوله‎های توپ دولتیان در پیرامون مسجد شاه جنگی سرنوشت ساز در گرفت و مردم در سایه رهنمودهای حاج آقا نورالله به پیروزی دست یافتند.[۲۱] پس از سقوط اصفهان رزمندگان عشایر به جانب تهران روان شدند و با پیوستن به نیروهای آزادیخواه، محمدعلی شاه را از تخت قدرت به زیر كشیدند.[۲۲]

پس از این پیروزی اندك اندك آثار ناسازگاری در میان مشروطه جویان پدیدار شد. حاج آقا نورالله كه اینك از وضعیت دشوار شیخ فضل الله نوری آگاه شده بود، با هدف یاری آن فقیه فرزانه پای در مسیر تهران نهاد ولی پیروانش وی را از این اقدام خطرناك بازداشتند.[۲۳] بدین ترتیب روحانی شریعت خواه پایتخت به شهادت رسید و صمصام السلطنه كه به یاری آقا نورالله در سپاهان قدرت یافته بود، یكباره در شمار مخالفان روحانیت جای گرفت و فرمان تبعید آقا نجفی و آقا نورالله را برای اجرا به كارگزارانش ابلاغ كرد.[۲۴]

این فرمان به سبب حمایت بی‎دریغ مردم از رهبران دینی ناكام ماند و اندكی بعد طرح ترور حاج آقا نورالله تصویب شد. مجتهد بیدار شهر از نقشه پلید‌ آن ها آگاهی یافت و در 1329 رهسپار عراق شد.[۲۵] او كه اینك محصول تلاش های شبانه روزی مؤمنان را در چنگ غربگرایان می‎دید، پیوسته می‎گفت: ما انگور انداختیم كه سركه شود آن را شراب كردند.[۲۶]

رجعت آفتاب

اقامت راهبر بزرگ روشندلان سپاهان در عراق دیری نپایید. در 1332 هـ.ق برادر گرانقدرش حاج آقا محمدتقی مشهور به آقا نجفی سرای خاكی را وداع گفت.[۲۷] این خبر ستاره تابناك خاندان رازی را به حضور در زادگاه و حمایت از مؤمنان آن سامان فراخواند. در چهارم رمضان این سال نبرد نخست جهانی آغاز شد و در ماه ذی القعده فقیه دلاور ایران به اصفهان گام نهاد.[۲۸]

او منطقه سپاهان را پایگاه میهن دوستان مؤمن ساخت، فرمان بسیج همگانی صادر كرد و به حمایت از كمیته دفاع ملی پرداخت. آن دانشور روشن بین دیگر بار عشایر را به خدمت دین فراخواند. مأموران بریتانیایی را از تلگراف خانه اخراج كرده، كارگزاران ایرانی را در آن جا به كار گماشت، موجودی بانك شاهنشاهی را به سود مجاهدان مصادره كرد و همه چیز را برای اقدامات همه جانبه تدافعی آماده ساخت.[۲۹] رهبر مجاهدان اصفهان، كه عثمانیان را برادران دینی ایرانیان می‎دانست، در نخستین فرصت لشكری از داوطلبان به سوی نیروهای مسلمان عثمانی فرستاد تا آن ها را در رویارویی با كفار روس یاری دهند.[۳۰]

مجموعه اقدام های فقیه بیدار سپاهان خشم دشمنان اسلام را برانگیخت. به گونه‎ای كه چون خبر حركت سپاه روس به سمت اصفهان در شهر پیچید همه دریافتند كه هدف اصلی آن ها نابودی حاج آقا نورالله است. با نزدیك شدن ارتش روس فقیه بزرگ ایران راه عراق پیش گرفت و دیگر بار به آستان امامان معصوم علیهم السلام پناه برد.[۳۱]

روزهای سوگناك وفات

بدین ترتیب مهاجرت رهبران مذهبی به قم آغاز شد. رضاخان نگران از اعتراض روحانیان گفت: مدرس كم بود حالا آخوندها هم علیه من به قم لشكركشی كرده‎اند! با این لشكر چه كنم! یكی از درباریان پاسخ داد: قربان، شما كه این همه سران عشایر و خانها را نابود كرده‎اید، این یك آخوند كه چیزی نیست، رضاخان گفت قضیه كوچك نیست، آن اصفهانی آدم خطرناكی است.[۳۲]

مهاجران معترض خواست های خویش را كه چیزی جز كاهش قدرت رضاخان و نظارت فزون‎تر مجتهدان بر قوای سه گانه نبود.[۳۳] با سردمداران تهران در میان نهادند. بیان روشن اهداف پناهندگان به قم در كنار نامه‎های حمایت و تأیید مراجع نجف رقم معترضان را فزونی بخشید و بازار را به اعتصاب كشاند.

رضاخان در بند تدبیر فقیه هوشمند اصفهان گرفتار آمده بود. دیگر نه وقت گذرانی و نه پیشگیری از مهاجرت بیشتر روحانیان، هیچ یك سودمند نمی‎نمود. بنابراین اندیشه‌ واپسین راه نجات در ذهنش شكل گرفت. عامل اجرای نقشه پلید دربار جنایتكاری پلید بود كه لباس پزشك ویژه بر تن داشت. درباریان با بهره گیری از فرصت مناسبی كه سرماخوردگی و خستگی حاج آقا نورالله پدید آورده بود به بالینش شتافتند. پزشك ویژه كه به چیزی جز تزریق نهایی نمی‎اندیشید از بررسی نبض و حرارت بدن سرور مجتهدان ایران، بیماری‎اش را مالاریا و چاره كار را تزریق «كنین» خواند. دانشور بیدار سپاهان كه از دلسوزی دشمنان اندیشناك شده بود، پزشك را از تزریق بازداشت ولی مأمور كهنه كار بی‎توجه به ناخشنودی بیمار سمی كشنده بر پیكر نحیفش تزریق كرد.

پس از خروج فرستادگان دربار دردی جانكاه عارف وارسته اصفهان را دربرگرفت و سرانجام در بامداد اول رجب 1346 هـ.ق به زندگی خاكی‎اش پایان داد.[۳۴]

بدین ترتیب دانشمند بزرگ و سیاستمدار روشن بین ایران پس از حدود هفتاد سال تلاش، تربیت دانشوران وارسته، نگارش صدها اطلاعیه كوبنده، انجام سخنرانی های پرشور و سازمان دادن مؤسسه‎های اقتصادی، بهداشتی، فرهنگی و نظامی، به سرای دیگر شتافت. رساله «مكالمات مقیم و مسافر» آن فقیه فرزانه گوشه‎ای از ژرفای اندیشه‎اش را آشكار می‎سازد و راه نیكبختی و سربلندی را به همه مستضعفان مؤمن می‎آموزد.

پانویس

  1. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، سید مصلح الدین مهدوی، ج 2، ص 11 و 17.
  2. اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانی، موسی نجفی، ص 28.
  3. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 17.
  4. همان، ج 1، ص 313.
  5. همان، ج 2، ص 17 و 18.
  6. همان، ص 11.
  7. آگهی شهان از كار جهان، حاج میرزا حسن خان جابری انصاری، بخش سوم، ص 88.
  8. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 1، ص 407-411.
  9. همان، ص 439-440.
  10. همان، ص 447.
  11. همان، ص 122-124.
  12. همان كتاب، ص 139.
  13. آگهی شهان از كار جهان، بخش سوم، ص 116.
  14. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 1، ص 474.
  15. همان، ص 474-475.
  16. تاریخ اصفهان، حسن انصاری جابری، چاپ سنگی، ص 184.
  17. اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانی، ص 153.
  18. همان، ص 160-168.
  19. همان، ص 193.
  20. تاریخ اصفهان، ص 187.
  21. حكم نافذ آقا نجفی، موسی نجفی، ص 206-210.
  22. تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 1، ص 125-126.
  23. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 109.
  24. همان، ص 117 و 118.
  25. همان، ص 109-121.
  26. همان، ص 109-121.
  27. آگهی شهان از كار جهان، بخش 3، ص 137.
  28. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 118 و 121.
  29. اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانی، ص 321 و 322.
  30. آگهی شهان از كار جهان، بخش سوم، ص 139.
  31. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 123 و 139.
  32. همان، ص 385-386.
  33. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 156.
  34. اندیشه سیاسی و...، ص 428 و 429.