تعبیر خواب

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

قدمت علم تعبیر خواب

برابر آنچه تاریخ مستند می گوید گویا خوابگزاری سابقه ای حدود ۴۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح داشته است. این چیزی است که از لوحه های گلی برجای مانده از گذشته برمی آید. خواب ها و تعبیر آن در اسطوره های ایرانی مهم تلقی می شد و از این رو شاهان همواره در دربار خوابگزارانی داشتند و بعد از خواب های خوب یا بدی که می دیدند برای تعبیر آن از خوابگزاران استفاده می کردند.

اقسام خواب ها

طبرسی در مجمع البیان می گوید: خواب بر چهار قسم است: يكى خوابى كه از جانب خداست و تعبير دارد. دوم، خوابى كه زاييده وسوسه‌‌هاى شيطان است. سوم خوابى كه كه اثر غلبه اخلاط بدن (از قبيل: خون، بلغم، صفرا و سودا) بوجود مى‌‌آيد. چهارم، خواب‌هايى كه زاييده پاره‌اى از افكار است. سه قسم اخير، از خوابهاى پريشان و قسم اول، الهام است. رؤياى پيامبر، همين قسم و بشارتى بود كه بمؤمنين در باره پيروزى داده شد.

تعبیر خواب در قرآن

در قرآن چند بار به موضوع خواب و رویا اشاره شده است.

در سوره زمر آیه ۴۲ آمده است: خدا به هنگام مرگ، ارواح را قبض می کند و علاقه روح از بدن را قطع می کند، اما آنهایی که نمرده اند، روحشان را به هنگام خواب می گیرد. پس ارواحی را که قضای خدا بر مرگشان است، نگه می دارد و دیگر به بدن ها برنمی گرداند، اما ارواحی که چنین قضایی بر آنها رانده نشده، به سوی بدن هایشان روانه می شوند تا مدت معینی زنده بمانند. مردم متفکر از همین خوابیدن و مردن متوجه می شوند که مدبر امور آنها خداست.

در آیه ۶۰ سوره انعام نیز مفهوم مشابهی آمده است: او کسی است که روح شما را در شب قبض می کند... . این نظام خواب و بیداری آن قدر تکرار می شود تا پایان زندگی شما فرا رسد. آن وقت همه به سوی خدا بازگشت می کنید. در قرآن پس از داستان خواب ۳۰۹ ساله اصحاب کهف آمده است: همان طور که قادر بودیم آنها را به این خواب طولانی ببریم، آنها را بیدار کردیم، طوری که وقتی بیدار شدند، فکر می کردند یک روز یا کمتر خوابیده اند.


در آیه ۲۷ سوره فتح رویای صادقه پیامبر اسلام(ص) ذکر شده است: پیامبر خواب دید به اتفاق یارانش برای انجام مناسک عمره وارد مکه می شوند و با تعریف این رویا همه مومنان خوشحال شدند، اما چون این خواب سال بعد از صلح حدیبیه اتفاق نیفتاد، عده ای گرفتار شک شدند. در این آیه ذکر شده است آنچه خدا در عالم خواب به پیغمبرش نشان داد، صدق و حق بود.

از دیگر رویاهای صادقه که در قرآن ذکر شده، می توان به رویای یوسف اشاره کرد که در آن ۱۱ ستاره، ماه و خورشید برایش سجده می کردند و پدر وی یعقوب پیامبر آن را به درستی تفسیر کرد. در ادامه این داستان، زمانی که یوسف به زندان می افتد، خواب دو همبندی خود را به درستی تفسیر می کند و در نهایت خواب معروف پادشاه مصر که هفت گاو چاق، توسط هفت گاو لاغر خورده می شوند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک اتفاق می افتد و یوسف با تأویل صحیح این رویا به عزیز مصر تبدیل می شود.


بنابراین از نظر قرآن، تأویل خواب یک علم است و خداوند به هر کس بخواهد این علم را می دهد و گاهی از محتوای آشکار رویا زیاد نمی توان به پیشگویی هایش پی برد. در قرآن گاهی وحی ها و دستورات هنگام خواب به پیامبران الهام می شود. مثل خواب معروف ابراهیم که به وی دستور داده شد پسر ۱۳ ساله خود را قربانی کند. همچنین گاهی خداوند از طریق رویا به راهنمایی بندگانش می پردازد. مثلا در مورد مادر موسی که در خواب می بیند نوزاد خود را در صندوق بگذارد و به آب بیندازد. در نهایت در آیاتی از قرآن مثل سوره یونس آیه ۶۷ آمده است که خدا شب را قرار داده است تا در آن احساس آرامش کنید و روز را روشن کرده است.[۱]


خواب و تعبیر آن از منظر علامه شعرانی

علامه شعرانی در کتاب نثر طوبی در مورد خواب می گوید:

در سر خواب و تأویل آن دانستن چند مطلب ضرور است. اول اینکه خداوند به انسان قوه داده است غیر باصره چشم، که در خواب نیز چیزها می بیند و این قوه را حس مشترک گویند. شرط عمل این قوه بیکار ماندن حس ظاهر است به خواب یا بیهوشی و امثال آن مگر بعضی نفوس قوی که گاه بی انصراف از جهان ظاهر نیز به حس مشترک ادراک می کنند.

دویم گاه آنچه آنسان در خواب دیده است درست منطبق با واقعه خواهد شد که پس از خواب در بیداری می بیند و بشر از زمان بسیار قدیم این مطلب را تجربه کرده است و بدان معتقد بوده حضرت یوسف در خواب دید ماه و خورشید و دوازده ستاره او را سجده کردند و فرعون در خواب دید هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را دریدند و خوردند و چنانکه می دانیم تعبیر آن واقع شد. گاه باشد نیز که انسان خواب ها می بیند که واقعه مطابق آن اتفاق نمی افتد.

سیم انسان هیچ نیروئی ندارد که بوسیله آن از آینده آگاه گردد و این خوابهای صادق که می بیند از ناحیه خود انسان نیست پس موجوداتی غیر انسان در غیب و باطن این جهانند از آینده آگاه، و انسان با آنها راهی دارد در باطن خود که خود از آن آگاه نیست و کیفیت این اتصال بر انسان مجهول است گاه آن موجود غیبی با یکی ارتباط حاصل می کند نه با دیگران، وقت دیگر با دیگری مربوط می شود نه با این.

چهارم حقائق اشیاء در هر عالم صورتی دارد مناسب خود مثلا سال قحطی و سال فراخی در این عالم به صورتی است و در عالم خواب برای فرعون به صورت گاو لاغر و گاو فربه یا خوشه شاداب و خوشه پژمرده در آمد. و پدر و مادر و برادر در این جهان صورتی دارند و در عالم رؤیا به صورت ستاره و ماه و خورشید واهل تعبیر تجربه ها دارند.

پنجم همچنانکه خواب صادق از عالم غیب القا می شود به صورتی مناسب و محتاج تعبیر است گاه اندیشه ها و افکار خود انسان که در خزانه حافظه او است در نظرش مجسم می شود و چیزی که بیشتر در اندیشه دارد در خواب می بیند مانند احتلام جوانی، و تشنه که پیوسته در خواب آب سرد می بیند.

باری خواب پدید آمدن صورتی است در حس مشترک، و علت پیدایش آن گاه اندیشه خود انسان است و گاه الهام عالم غیب، و تعبیر یا تأویل خواب آن است که معبر تشخیص دهد منشاء آن چیست اگر از اندیشه خود بیننده برخاسته علت آن را به قرائن در یابد و اگر از عالم غیب است معنی را از صورت بیرون آورد چنانکه حضرت یوسف معنی فراخی و قحطی را از صورت گاو لاغر و فربه بیرون آورد.

باری خواب دریست که خداوند تعالی از عالم غیب بر مردمان عالم جسمانی گشوده و خواب صادق دلیل حسی بر وجود موجودات عاقلی است که از آینده جهان آگاهند و البته این موجودات عاقل هر چه باشند به هر نام نامیده شوند ملائکه یا عقول یا انوار قاهره، اشرف از اجسام و موجودات مادی می‌باشند و انسان هم با آنها ارتباط و مناسبتی دارد.[۲]

بحث خواب و تعبیر آن در تفسیر المیزان

علامه طباطبائی در تفسیر المیزان پس از تفسیر آیات 93 تا 102 سوره یوسف در ذیل عنوان "گفتارى در چند فصل پيرامون رؤيا" می آورد:

پس، از آنچه كه بيان شد اين معنا روشن گرديد كه بطور كلى هيچ يك از رؤياها خالى از حقيقت نيست به اين معنا كه اين ادراكات گوناگونى كه در خواب بر نفس آدمى عارض مى‌شود و ما آنها را رؤيا مى‌ناميم ريشه‌ها و اسبابى دارند كه باعث پيدايش آنها در نفس و ظهورشان در خيال مى‌شود، و وجود اين ادراكات حكايت از تجسم آن اصول و اسبابى مى‌كند كه اصول و اسباب آنها است، بنا بر اين (صحيح است بگوئيم) براى هر رؤيايى تعبيرى هست، ليكن تعبير بعضى از آنها عوامل طبيعى و بدنى در حال خواب است، و تاويل بعضى ديگر عوامل اخلاقى است، و بعضى ديگر سببهاى متفرقه اتفاقى است، مانند كسى كه در حال فكر در امرى بخواب مى‌رود و در خواب رؤيايى مناسب آن مى‌بيند.

(در آنچه گفته شد هيچ حرف و بحثى نيست و همه در باره آن متفقند) بحث و رد و قبولى كه هست همه در باره رؤيايى است كه نه اسباب خارجى طبيعى دارد و نه ريشه‌اش اسباب مزاجى و يا اتفاقى است، و نه مستند به اسباب داخلى و اخلاقى است و در عين حال با حوادث خارجى و حقائق كونى ارتباط هم دارد.

خوابهاى مورد بحث، يعنى آنهايى كه با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى كه سابقه قبلى ندارند ارتباط دارد از آنجايى كه يكى از دو طرف ارتباط امرى است معدوم و نيامده از قبيل بخواب ديدن اينكه پس از مدتى چنين و چنان مى‌شود و عينا هم بشود اشكال شده است، كه معنا ندارد ميان امرى وجودى (رؤيا) و امرى عدمى (حادثه نيامده) ارتباط برقرار شود، و يا به عبارت ديگر معقول نيست ميان رؤيا و امرى كه بوسيله يكى از عوامل مذكور در قبل، از حواس ظاهر و اخلاقيات و انحراف مزاج وارد بر نفس نشده ارتباط برقرار گردد مثلا شخصى بدون هيچ سابقه‌اى در خواب ببيند كه در فلان محل دفينه‌اى از طلا و نقره نهفته است و فلان خصوصيات را هم دارد و شكل و قيافه ظرف آن هم چنين و چنان است، آن گاه از خواب برخاسته به آن نقطه برود و زمين را بكند، و دفينه را با عين آن خصوصيات پيدا كند، چون همانطور كه گفتيم معنا ندارد ميان نفس آدمى و امرى كه به تمام معنى از حواس ظاهرى و باطنى انسان غايب بوده ارتباط برقرار شود.

و بهمين جهت در جواب اين اشكال گفته‌اند: اين ارتباط از اين راه برقرار مى‌شود كه نفس شخص نائم، نخست با سبب حادثه ارتباط پيدا مى‌كند، آن سببى كه فوق عالم طبيعت قرار دارد، و بعد از برقرار شدن ارتباط ميان نفس و آن سبب، ارتباط ديگرى برقرار مى‌شود ميان آن و خود حادثه.

توضيح اينكه عوالم سه گونه‌ اند:

يكى عالم طبيعت كه عبارتست از عالم دنيا كه ما در آن زندگى مى‌كنيم و موجودات در آن صورتهايى مادى هستند، كه بر طبق نظام حركت و سكون و تغير و تبدل جريان مى‌يابد.

عالم دوم عالم مثال است كه ما فوق اين عالم قرار دارد، به اين معنا كه وجودش ما فوق وجود اين عالم است (نه اينكه فوق مكانى باشد) و در آن عالم نيز صور موجودات هست اما بدون ماده، كه آنچه حادثه در اين عالم حادث مى‌شود از آن عالم نازل مى‌گردد و باز هم به آن عالم عود مى‌كند، و آن عالم نسبت به اين عالم و حوادث آن، سمت عليت و سببيت را دارد.

عالم سوم عالم عقل است كه ما فوق عالم مثال است، يعنى وجودش ما فوق آنست (نه جايش)، در آن عالم نيز حقايق اين عالم و كلياتش وجود دارد، اما بدون ماده طبيعى و بدون صورت مثالى، كه آن عالم نسبت به عالم مثال نيز سمت عليت و سببيت را دارد. نفس آدمى بخاطر تجردش، هم سنخيتى با عالم مثال دارد و هم با عالم عقل، و وقتى انسان به خواب رفت و حواسش دست از كار كشيد، طبعا از امور طبيعى و خارجى منقطع شده متوجه به عالم مثال و عقل كه خود، هم سنخ آنها است مى‌شود، و در نتيجه پاره‌اى از حقايق آن عوالم را به مقدار استعداد و امكان مشاهده مى‌نمايد.

حال اگر نفس، كامل و متمكن از درك مجردات عقلى بود، آن مجردات را درك نموده اسباب كاينات را آن طور كه هست يعنى بطور كليت و نوريت در پيش رويش حاضر مى‌سازد، و اگر آن مقدار كامل نبود كه بطور كليت و نوريت استحضار كند، به نحو حكايت خيالى و بصورتها و اشكالى جزئى و مادى كه با آنها مانوس است حكايت مى‌كند، آن طور كه خود ما در بيدارى، مفهوم كلى سرعت را با تصور جسمى" سريع الحركه" حكايت مى‌كنيم، و مفهوم كلى عظمت را به كوه، و مفهوم رفعت و علو را به آسمان و اجرام آسمانى، و شخص مكار را به روباه، و حسود را به گرگ، و شجاع را به شير، و همچنين غير اينها را بصورتهايى كه با آن مانوسيم تشبيه و حكايت و مجسم مى‌سازيم.

اين صورتى است كه نفس متمكن از ادراك مجردات آن طور كه هست بوده باشد و بتواند به آن عوالم ارتقاء يابد، و گرنه تنها از عالم طبيعت به عالم مثال ارتقاء يافته و چه بسا در آن عالم، حوادث اين عالم را به مشاهده علل و اسبابش مشاهده نمايد بدون اينكه با تغيير و تبديل تصرفى در آن بكند.

و اينگونه مشاهدات نوعا براى نفوسى اتفاق مى‌افتد كه سليم و متخلق به صدق و صفا باشند، اين آن خوابهايى است كه در حكايت از حوادث، صريح است.

و چه بسا كه نفس، آنچه را كه در آن عوالم مشاهده مى‌كند با مثالهايى كه بدان مانوس است ممثل مى‌سازد، مثلا ازدواج (آينده) را بصورت جامه در تن كردن حكايت مى‌كند، و افتخار را بصورت تاج، و علم را بصورت نور، و جهل را بصورت ظلمت، و بى‌نامى و گوشه‌نشينى را بصورت مرگ مجسم مى‌سازد، و بسيار هم اتفاق مى‌افتد كه در آن عالم هر چه را مشاهده مى‌كنيم، نفس ما منتقل به ضد آن مى‌شود، هم چنان كه در بيدارى هم با شنيدن اسم ثروت به فقر، و با تصور آتش به يخ، و از تصور حيات به تصور مرگ منتقل مى‌شويم، و امثال اينها.

از جمله مثالهاى اين نوع خوابها، اين خوابيست كه نقل شده كه مردى در خواب ديد در دستش مهرى است كه با آن دهان و عورت مردم را مهرى مى‌كند، از ابن سيرين پرسيد، در جواب گفت: تو بزودى مؤذن مى‌شوى و در ماه رمضان مردم با صداى تو امساك مى‌كنند.

از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه خوابهاى راست در تقسيم اولى تقسيم مى‌شود به، خوابهاى صريحى كه نفس نائم و صاحب رؤيا در آن هيچگونه تصرفى نكرده و قهرا و بدون هيچ زحمتى با تاويل خود منطبق مى‌شود. و خوابهاى غير صريحى كه نفس صاحب خواب از جهت حكايت، در آن تصرف كرده حالا يا به تمثيل و يا به انتقال از معناى خواب به چيزى كه مناسب آن و يا ضد آنست، اين قسم رؤيا آن قسمى است كه محتاج به تعبير است تا متخصصى آن را به اصلش كه در رؤيا مشاهده شده برگرداند، مثلا تاجى را كه مى‌گويد در خواب ديده‌ام افتخار، و مرگ را به حيات، و حيات را به فرج بعد از شدت، و ظلمت را به جهل، و حيرت را به بدبختى تعبير كند.

آن گاه قسم دوم به يك تقسيم ديگرى منقسم مى‌شود به دو قسم يكى آن خوابهايى است كه نفس صاحب خواب فقط يك بار در آن تصرف مى‌كند و از آنچه ديده به چيز ديگرى مناسب و يا ضد آن منتقل گشته و آن را حكايت مى‌كند، و يا فوقش از آنهم به چيز ديگرى منتقل مى‌ شود به طورى كه برگرداندن آن به اصل و ريشه‌ اش دشوار نيست.

قسم دوم آن رؤيايى است كه نفس صاحبش به يك انتقال و دو انتقال اكتفاء ننموده، مثلا از آنچه ديده به ضدش منتقل شده، و از آن ضد به مثل آن ضد و از مثل آن ضد به ضد آن مثل، و همچنين بدون اينكه به حدى توقف كرده باشد انتقال بعد از انتقال و تصرف بعد از تصرف كرده، بطورى كه ديگر مشكل است كه تعبيرگو بتواند رؤياى مزبور را به اصلش برگرداند، اينگونه خوابها را" اضغاث احلام" مى‌ نامند، كه تعبير ندارد، براى اينكه يا دشوار است و يا ممكن نيست تعبيرش كرد.

از اينجا به خوبى روشن گرديد كه بطور كلى خوابها داراى سه قسم كلى هستند، يكى خوابهاى صريحى كه احتياجى به تعبير ندارد، يكى اضغاث احلام كه از جهت دشوارى و يا تعذر، تعبير ندارد و سوم خوابهايى كه نفس در آن با حكايت و تمثيل تصرف كرده، اين قسم از خوابها است كه تعبير مى‌شود.

اين بود اجمال آنچه كه علماى روانشناس قديم در باره رؤيا گفته‌اند، و بحث بيش از اين و كامل آن موكول به كتبى است كه در اين باره تدوين يافته. [۳]

پانویس

  1. تعبیر خواب؛ از رویا تا واقعیت، سایت آفتاب
  2. نثر طوبی، علامه شعرانی، ج1، ص 161
  3. ترجمه الميزان، ج‌11، ص: 369