اِستعاذه

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۴۷ توسط مرضیه الله وکیل جزی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی 'پناه بردن به خدا. استعاذه مصدر باب استفعال و از ريشه «ع‌ـ‌و‌ـ‌ذ» به معناى پنا...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

پناه بردن به خدا.

استعاذه مصدر باب استفعال و از ريشه «ع‌ـ‌و‌ـ‌ذ» به معناى پناه بردن، درخواست كمك[۱] و چنگ زدن (اعتصام) آمده است.[۲] «عُوذه» از همين ريشه به چيزى گفته مى‌شود كه به وسيله آن از چيزى پناه برده شود.[۳]

مفسران بر حسب كاربرد اين واژه و مشتقاتش، تعابير چندى را در توضيح آن ذكر كرده‌اند؛ مانند: اعتصام به خدا براى درخواست نجات، خضوع و خاكسارى براى خدا جهت كسب توفيق و رها نشدن به حال خود،[۴] اتصال به حضرت حق براى حفظ از شرّ هر اهل شرّى[۵]، پناه بردن به خدا و توجه به او،[۶] درخواست دفع شرّ به وسيله شخص پايين‌تر از بالاتر با خضوع و فروتنى،[۷] حرز گرفتن[۸] و خود را در حيازت چيزى براى حفظ از بدى قرار دادن.[۹] برخى نيز استعاذه را لطفى دانسته‌اند كه جلو تأثير وسوسه‌هاى شيطان را مى‌گيرد.[۱۰]

استعاذه در اصطلاح قاريان به زبان آوردن عبارت‌هايى مانند «أعوذُ باللّهِ من الشّيطنِ الرَّجيم» است.[۱۱] در آيه‌اى به استعاذه هنگام تلاوت قرآن امر شده است: «فَاِذا قَرَأتَ القُرءانَ فَاستَعِذ بِاللّه» (سوره نحل/16،98) درباره وجوب يا استحباب استعاذه[۱۲] و وقت آن ‌كه پيش از تلاوت است يا پس از تلاوت[۱۳] نيز در بلند يا آهسته گفتن استعاذه، بين مفسران اختلاف است.[۱۴](‌=>‌تلاوت)

فقها نيز استعاذه را در ركعت اول نماز، قبل از خواندن حمد مستحب دانسته‌اند.[۱۵] گفته شده: قارى قرآن، هنگام اشتغال به تلاوت بايد حالت استعاذه داشته باشد[۱۶] و گفتن الفاظى خاص سبب ايجاد اين حالت در نفس قارى مى‌شود؛ نه اين كه خود آن استعاذه باشد، مگر مجازاً به آن استعاذه گفته شود.[۱۷]

استعاذه در قرآن

مشتقات استعاذه و واژه‌ها يا عبارتهاى مرتبط با آن در قرآن به سه شكل آمده‌است:

  1. پناه بردن به خدا:

مانند: «أعوذ» (سوره بقره/2،67؛ سوره هود/11، 47؛ سوره مريم/19،18؛ سوره مؤمنون/23،97؛ سوره فلق/113،1؛ سوره ناس/114،1)، «استعذ» (سوره اعراف/7،200؛ سوره نحل/16،98؛ سوره غافر/40،56؛ سوره فصلت/41،36)، «أعيذ» (سوره آل ‌عمران/3،36)، «عذت» (سوره غافر/40،27؛ سوره دخان/44،20)، «معاذ» (سوره يوسف/12،23، 79)، «تذكّر» (سوره اعراف/7،201)، «ملجأ» (سوره توبه/9،118)، «ملتحد» (سوره كهف/18،27)، «موئل» (سوره كهف/18،58) و «توكل». (سوره نحل/16،99)

  1. پناه بردن ممدوح به غير خدا:

مانند: «أوى» (سوره كهف/18،10) و «فأووا». (سوره كهف/18،16)

  1. پناه بردن مذموم به غير خدا:

مانند: «ملجأ» (سوره توبه/9، 57)، «يعوذون» (سوره جن/72،6)، «ءاوى». (سوره هود/11،43) اين ‌گونه پناه بردن به غيرخدا كه به فرمان او نبوده، بلكه در مقابل پناه بردن به خداوند است، از نظر قرآن مذموم است و براى چنين افرادى پناه حقيقى وجود ندارد، چنان‌كه پسر حضرت نوح عليه‌السلام هنگام آمدن عذاب، به پدرش گفت: به كوهى پناه مى‌برم تا مرا از غرق شدن برهاند: «قالَ ‌سَـاوى اِلى جَبَل يَعصِمُنى مِنَ الماءِ» (سوره هود/11،43) و حضرت نوح عليه‌السلام پاسخ داد: كسى را كه رحمت الهى نجاتش ندهد در اين روز هيچ پناهى ندارد: «قالَ لاعاصِمَ اليَومَ مِن اَمرِاللّهِ اِلاّ مَن رَحِم» (سوره هود/11،43) گروهى از انسان‌ها در مسافرت چون به دره‌اى وارد مى‌شدند[۱۸] يا در سفرهاى شبانه،[۱۹] براى حفظ خويش به جنيان پناه ‌مى‌بردند.

قرآن نتيجه اين پناه بردن را افزايش رَهَق (گناه، ترس، شرّ، ذلت و ضعف)[۲۰] دانسته ‌است: «و اَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الاِنسِ يَعوذونَ بِرِجال مِنَ ‌الجِنِّ فَزادوهُم رَهَقا» (سوره جن/72،6) (‌=>‌جنّ) اين‌گونه استعاذه‌ها از بحث خارج است و فقط به مباحث مربوط به قسم اول و دوم پرداخته مى‌شود.

در معناى هر يك از واژه‌هاى مربوط به پناه ‌بردن، خصوصيتى وجود دارد كه آن‌ها را از واژه استعاذه متمايز مى‌سازد؛ مثلا با توجه به موارد كاربرد قرآنى، شايد بتوان چنين استنباط كرد كه غالباً «مأوا» در مورد پناه بردن به چيز مادى بكار ‌مى‌رود و «ملجأ» پناه بردن از مصيبتِ واقع شده است و «موئل» پناه بردن همراه با رهايى است و «التحاد» در جايى به ‌كار مى‌رود كه انسان از كسى كه ميل به او داشته، رويگردان شود و به ديگرى پناه ‌برد.

اهميت و آثار استعاذه

قرآن، دشمن انسان را به روشنى به وى معرفى كرده، ضمن تبيين خطرات پنهان و آشكار وى براى انسان به او مى‌آموزد كه جهت مصون ماندن از اين خطرات بايد به خداوند پناه برد. البته اصل پناه بردن به قدرتى برتر هنگام مواجهه با خطر، امرى فطرى و غريزى بوده و در سرشت آدمى ريشه دارد.

سفارش به استعاذه در موقعيت‌هاى حساس چون تلاوت قرآن و براى رهايى از خطرات جانى و اخلاقى و توجه به پناهجويى انبيا و اولياى الهى و نقل آن‌ها، حاكى از اهميت و تأثير استعاذه است. تعابيرى چون «أعوذ باللّه» ،«أستعيذ باللّه» و «معاذ اللّه» افزون بر دعا ذكر نيز هست و بنده را متوجه خدا مى‌كند و توجه به خدا وسوسه شيطان را بى‌اثر يا كم‌اثر مى‌كند، زيرا شيطان بر مؤمنانى كه به خداوند پناه برده و بر او توكل مى‌كنند سلطه‌اى ندارد:

«فَاستَعِذ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطنِ الرَّجيم × اِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلطنٌ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا و عَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلون» (سوره نحل/16، 98‌ـ‌99) برخى از مفسران آيه دوم را به منزله تعليل براى امر «فَاستَعِذ» در آيه نخست دانسته[۲۱] و نتيجه گرفته‌اند كه استعاذه نوعى توكل است.[۲۲]

زمخشرى به دليل عطف آيه «فَاِذا قَرَاتَ القُرءَانَ‌...» با فاء به «عمل صالح» در آيه قبل، استعاذه را از مصاديق عمل صالح دانسته است.[۲۳] جمله شرطيه «و اِمّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ ‌الشَّيطنِ نَزغٌ فَاستَعِذ بِاللّهِ» در آيه 200 سوره اعراف/7 بر جلوگيرى استعاذه از تأثير وسوسه شيطان صحه مى‌گذارد.

آيه «اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طئِفٌ مِنَ الشَّيطن» (سوره اعراف/7،201) به منزله تعليل براى امر «فَاستَعِذ» بوده و نشان مى‌دهد كه پناه بردن به خدا هنگام وسوسه شيطان، راه پارسايان است و خدا آنان را كفايت و كيد شيطان را از ايشان دفع مى‌كند.[۲۴]

از آيه «من شرّ الوسواس الخنّاس» (سوره ناس/114،4) برمى‌آيد كه خداوند از استعاذه كننده مراقبت و او را از شر شيطان‌ها كفايت مى‌كند زيرا اگر چنين نبود، خداوند وى را به استعاذه فرا‌نمى‌خواند.[۲۵]

از ديگر آثار استعاذه مصون ماندن از خطر متكبران (سوره غافر/40،27) دور ماندن از درخواست‌هاى نابجا (سوره هود/11،47؛ سوره بقره/2،67)، نجات از آلوده شدن دامن به گناه (سوره يوسف/12،23)، پرهيز از ظلم (سوره يوسف/12،79)، مصون ماندن از شر موجودات شرور (فلق/113، 2‌ـ‌5) و خطرات ديگر (سوره دخان/44،20) است.

خويشتن‌دارى حضرت يوسف عليه‌السلام از گناه در حساس‌ترين موقعيت لغزش، با ذكر «معاذ اللّه» حاكى از تأثير استعاذه است: «قالَ معاذَ اللّهِ‌...» (سوره يوسف/12،23) استعاذه حضرت موسى عليه‌السلام به ‌صورت جمله خبرى و با صيغه ماضى: «و إنّى عذتُ بربّى و ربّكم» (سوره دخان/44،20)، نشان مى‌دهد كه تأثير استعاذه نزد حضرت قطعى بود و آن به امنيتى اشاره دارد كه خداوند پيش از آمدن موسى به سوى فرعونيان براى او ايجاد كرده است.[۲۶]

نزول دو سوره «ناس» و «فلق» درباره استعاذه كه به «معوّذَتَيْن» شهرت يافته‌اند[۲۷] و پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آن‌ها فرموده است «مثل آن دو را نديده‌ام»[۲۸] مؤيّدى بر جايگاه مهم و تأثير استعاذه است. اثر‌بخشى استعاذه، افزون بر اين كه از آثار دينى استفاده مى‌شود امرى تجربه شده نيز هست.[۲۹]

اركان استعاذه

هر استعاذه‌اى 4 ركن دارد:

  1. ‌كسى كه پناه مى‌برد (مستعيذ، پناهنده).
  1. ‌كسى يا چيزى كه به آن پناه برده مى‌شود (مستعاذٌ به، پناهگاه).
  1. چيزى كه از آن پناه برده مى‌شود (مستعاذٌ منه).
  1. هدف و مقصدى كه براى بدست آوردن آن پناه برده مى‌شود. (مستعاذٌ‌له)[۳۰]

با توجه به اين كه مباحث مربوط به اين ركن با مباحث مربوط به اهميت و آثار استعاذه يكى است در اينجا به توضيح موارد ديگر مى‌پردازيم:

  1. مستعيذ (پناهنده):

پناهنده بايد به خداوند و قدرت او عقيده راسخ داشته باشد زيرا اين باور كه خدا پناهگاهى مطمئن است، شرط لازم براى استعاذه است، چنان ‌كه در صدر اسلام شمار اندكى از مسلمانان از غزوه تبوك سرباز ‌زدند و در پى آن، چنان عرصه بر آنان تنگ شد كه يقين كردند هيچ پناهى جز خدا وجود ندارد: «ظَنّوا اَن لامَلجَاَ مِنَ اللّهِ اِلاّ اِلَيه». (سوره توبه/9،118)

قرآن از انسان‌هاى بزرگى نام مى‌برد كه به خداوند پناه برده‌اند. حضرت نوح عليه‌السلام در ماجراى طوفان از خداوند خواست تا پسرش را از غرق ‌شدن برهاند. خداوند در پاسخ وى فرمود: پسر تو از اهل تو نيست. حضرت نوح عليه‌السلام گفت: «رَبِّ اِنّى اَعوذُ بِكَ اَن اَسـَلَكَ ما لَيسَ لى بِهِ عِلمٌ؛ پروردگارا! به تو پناه ‌مى‌برم از اين كه چيزى را درخواست كنم كه از (درستى) آن آگاهى ندارم».(سوره هود/11،47)

حضرت موسى عليه‌السلام هنگام رويارويى با قوم فرعون از رجم آنان به خدا پناه برد و گفت: «و اِنّى عُذتُ بِرَبّى و رَبِّكُم اَن تَرجُمون» (سوره دخان/44،20) حضرت يوسف عليه‌السلام نيز درخواست كامجويى همسر عزيز مصر را با گفتن «معاذالله» رد كرد. (حضرت يوسف/ 12،23) وى در ماجراى پيشنهاد گروگان‌گيرى يكى از برادرانش به جاى بنيامين، با گفتن همين جمله از پذيرش پيشنهاد آنان خوددارى كرد: «قال معاذ اللّه». (سوره يوسف/12،79)

گفتنى است كه برخى استعاذه انبيا را به دليل عصمت آنان، از باب ادب و تواضع ‌دانسته‌اند.[۳۱]

همسر عمران نيز هنگام زادن مريم عليهاالسلام به خداوند گفت: من، مريم و ذريه‌اش را از (شر) شيطانِ رانده شده به پناه تو مى‌سپرم: «اِنّى اُعيذُهابِكَ و ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيطنِ الرَّجيم» (سوره آل ‌عمران/3،36) آنگاه كه جبرئيل در شمايل بشر بر مريم عليهاالسلام تمثل يافت مريم عليهاالسلام به او گفت: «اِنّى اَعوذُ بِالرَّحمنِ مِنكَ اِن كُنتَ تَقيـّا؛ من، به (خداى) رحمان، پناه مى‌برم اگر تو پروا ‌دارى». (سوره مريم/19،18)

  1. مستعاذٌ به (پناهگاه):

از ديدگاه قرآن، تنها خداوند است كه بايد به او پناه برد: «ولَن تَجِدَ مِن دونِهِ مُلتَحَدا». (سوره كهف/18،27)، «...‌لَن يَجِدوا مِن دونِهِ مَوئِلا». (سوره كهف/18،58) در برخى از آياتى كه درباره پناه بردن به خداست اسم جامع «اللّه» مطرح شده: «مَعاذَ الله» (سوره يوسف/12،79)، «فَاستَعِذ بِاللّهِ» (سوره نحل/16،98)، «أَعوذُ بِاللّهِ» (سوره بقره/2،67) در برخى ديگر صفت رحمانيت خدا ذكر شده است: «إنّىِ أَعوذُ بِالرَّحمنِ» (سوره مريم/19،18) و در برخى صفتِ «ملك النّاس» (سوره ناس/114،2) و در جايى صفت الوهيت: «إِلهِ النّاسِ» (سوره ناس/114،3) و گاه صفتِ «ربّ‌النّاس» (سوره ناس/114،1) آمده است.

درباره ذكر صفات سه‌گانه «ربّ»، «مَلِك» و «إله» در سوره ناس گفته شده: انسان به ‌طور طبيعى براى دفع شر از خود به كسى پناه مى‌برد كه توانايى دفع آن را داشته باشد و آن ‌كس يا مربى و مدبر انسان است يا صاحب قدرت فائقى كه ‌حكمى نافذ دارد؛ مانند پادشاهى از پادشاهان، يا‌اله و معبود وى است و خداوند هر سه صفت را داراست و راز اين كه صفت رب بر آن دو مقدم شده نزديك‌تر بودن مربى انسان است و ولايت پادشاه اعم از ولايت مربى است و اله وليى است كه انسان از روى اخلاص به او توجه مى‌كند؛ نه به ‌لحاظ طبع مادى. عطف نشدن و مستقل ذكر گرديدن هر يك از اين صفات، براى بيان استقلال عليت هر كدام از آن‌هاست.[۳۲]

خداوند به استعاذه‌كنندگان وعده داده است كه پاسخگوى استعاذه آنان است و از خواست قلبى ايشان آگاهى دارد. (سوره اعراف/7، 200)

در برخى آيات قرآن نيز از پناه بردن مؤمنان به غير خداوند ياد يا به آن دستور داده شده است؛ مانند پناه بردن اصحاب كهف به غار به فرمان خداوند: «اِذ اَوَى الفِتيَةُ» (سوره كهف/18،10)، «فَأوُا اِلَى الكَهفِ» (سوره كهف/18،16) اين گونه پناه بردن چون با اجازه و دستور خداوند بوده بى‌اشكال بلكه در حقيقت پناه بردن به خداست و با توحيد در استعاذه منافاتى ندارد.

  1. مستعاذٌ منه (امورى كه بايد از آن‌ها پناه ‌برد):

بيشترين محور آيات استعاذه امورى است كه بايد از آن‌ها به خدا پناه برد و از خداوند براى غلبه بر آن‌ها استمداد‌ كرد.

    1. شيطان:

در قرآن دو دسته آيات درباره استعاذه از شيطان وجود دارد: دسته نخست، آياتى كه از شيطان بدون اشاره به اعمال وى سخن گفته است؛ مانند: «اِنّى اُعيذُها بِكَ و ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيطنِ الرَّجيم» (سوره آل ‌عمران/3،36)، «فَاِذا قَرَأتَ القُرءانَ فَاستَعِذ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطنِ الرَّجيم» (سوره نحل/16،98) در اين ‌گونه آيات، روشن بودن شر و وسوسه‌گرى شيطان، علت طرح نشدن آن و عدم ذكر كارهاى زشت شيطان براى عموميت بخشيدن به آن‌هاست، به ‌گونه‌اى كه شامل همه شرها بشود![۳۳] چنان‌كه در آيه‌اى از قرآن، سفارش ‌شده از شر همه مخلوقات به خدا پناه برده ‌شود. (سوره فلق/113،1‌ـ‌2)

با اين حال در آياتى به پناه بردن از خصوص شيطان به خدا، امر شده كه حاكى از اهميت توجه به خطر وسوسه‌هاى شيطان است. دسته دوم، آياتى است كه در آن‌ها شر رسانى شيطان بازگو و از آن استعاذه شده يا به استعاذه سفارش گرديده است:

الف. به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمان داده شده كه از وسوسه‌هاى شياطين به خدا پناه ببرد: «وقُل رَبِّ اَعوذُ بِكَ مِن هَمَزتِ الشَّيطين» (سوره مؤمنون/ 23،97) «هَمْز» در لغت به معناى اشاره[۳۴] و در آيه، مقصود وسوسه و اغواگرى است.[۳۵]

در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله هَمْز شيطان به «موته» (جنون) معنا شده است.[۳۶] همز در تفاسير به «خَنِق» يعنى فشردن گلو براى قطع نفس،[۳۷] «نَزْغ»،[۳۸] دميدن،[۳۹] دعوت به باطل و گناه[۴۰] و هر چه از وسوسه شيطان كه در قلب واقع شود[۴۱] معنا شده است. از قرار‌گرفتن آيه در سياق آيات مربوط به مشركان بدست مى‌آيد كه ابتلاى مشركان به شرك و تكذيب از همز شيطان است[۴۲] و صيغه جمع «هَمَزات» مفيد تكرار وسوسه يا تنوع آن يا تعدد شياطين وسوسه‌گر است.

خداوند، در پى سفارش به استعاذه به پيامبر فرمان مى‌دهد كه از حضور شياطين به خدا پناه ‌ببرد: «و اَعوذُ بِكَ رَبِّ اَن يَحضُرون» (سوره مؤمنون/23،98) منظور از حاضر شدن شياطين بازداشتن آن‌ها از طاعت يا حضور هنگام نماز يا تلاوت قرآن يا در همه احوال و مواقع است.[۴۳]

ب. در دو آيه امر شده است كه انسان از نزغ شيطان به خدا پناه ببرد: «و اِمّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيطنِ نَزغٌ فَاستَعِذ بِاللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ العَليم» (سوره فصلت/41،36؛ سوره اعراف/7،200) «نَزْغ» در لغت داخل شدن در چيزى براى فاسد كردن آن است[۴۴] و برخى آن را افساد دانسته‌اند.[۴۵]

به غضب انداختن،[۴۶] تحريك قلب، رسيدن عوارضى از شيطان و بازداشتن از آنچه خدا به آن فرمان ‌داده،[۴۷] ابتداى وسوسه،[۴۸] به حركت درآوردن و گمراه ‌كردن كه بيشتر در حال غضب رخ مى‌دهد و كمترين وسوسه‌اى را كه از ناحيه شيطان صورت ‌مى‌گيرد نيز از معانى نَزْغ برشمرده‌اند.[۴۹]

برخى با توجه به سياق آيات معناى آيه را برحذر‌ بودن از غضب و انتقام با استعاذه به خدا دانسته‌اند كه هرگاه شيطان بخواهد شما را در برابر اعمال جاهلان و سوء رفتارشان به غضب و انتقام تحريك كند به خدا پناه ‌ببريد.[۵۰]

ج. هرگاه وسوسه‌اى از شيطان به پرهيزگاران برسد آنان خدا را ياد كرده، بصيرت مى‌يابند: «اِنَّ ‌الَّذينَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طئِفٌ مِنَ الشَّيطنِ تَذَكَّروا فَاِذا هُم مُبصِرون» (سوره اعراف/7،201) «طائف» به كسى گفته مى‌شود كه در اطراف چيزى مى‌گردد تا آن را شكار كند.[۵۱]

«مسّ» دست ‌گذاشتن بر چيزى و كنايه از اصابت يا كمترين حد اصابت است.[۵۲] برخى، «طائف» را شيطانى كه در اطراف قلب مى‌گردد تا وارد آن شود و برخى وسوسه شيطان[۵۳] و برخى نيز غضب دانسته‌اند[۵۴] كه انسان بايد در آن حال به ياد خدا باشد.

در آيه ياد شده به صراحت از استعاذه سخن به ميان نيامده؛ ولى به قرينه مس شيطان و ذكر آن پس از امر به استعاذه در آيه پيشين، مقصود از «تَذَكَّروا» متنبه شدن و در نتيجه پناه بردن به خدا از وسوسه شيطان است كه همان مفاد استعاذه است، از اين ‌رو مفسران آيه را تأكيد بر استعاذه دانسته‌اند.[۵۵] برخى نيز آيه را به منزله تعليل براى امر به استعاذه دانسته و استعاذه را نوعى تذكر معرفى كرده‌اند.[۵۶]

د. به رسول اكرم صلى الله عليه و آله دستور داده شده از وسوسه‌گر نهانى (جنّ يا انسان) كه در سينه‌هاى مردمان وسوسه مى‌كند به پروردگار پناه برد: «قُل ‌اَعوذُ بِرَبِّ النّاس... مِن شَرِّ الوَسواسِ الخَنّاس‌ × اَلَّذى يُوَسوِسُ فى صُدورِ النّاس × مِنَ الجِنَّةِ والنّاس». (سوره ناس/114، 1‌ـ‌6)

وسوسه، انديشه بد و پست و اصل آن از «وسواس» به معناى صداى نهفته و آرام است.[۵۷] آوردن صفت وسواس به جاى نام شيطان براى مبالغه در كار اوست، بدين ترتيب گويا شيطان، خودِ وسوسه است. افزون بر اين مى‌توان مضافى مانند «ذى» را در تقدير گرفت.[۵۸]

    1. متكبران:

آنگاه كه فرعون حضرت موسى عليه‌السلام را به قتل تهديد كرد: «ذَرونِى أقْتُل موسى» موسى گفت: از هر متكبرى به پروردگار پناه مى‌برم: «اِنّى عُذتُ بِرَبّى و رَبِّكُم مِن كُلِّ مُتَكَبِّر لايُؤمِنُ بِيَومِ الحِساب» (سوره غافر/40،27) منظور از متكبر كسى است كه نسبت به اقرار به الوهيت خدا و اطاعت از او تكبر ورزد.[۵۹]

    1. خطر:

حضرت موسى هنگام دعوت فرعون و قومش، از رجم آنان به خداوند پناه برد: «و اِنّى عُذتُ بِرَبّى و رَبِّكُم اَن تَرجُمون» (سوره دخان/44،20) براى رجم، مصاديقى ذكر شده است: رجم به قول يعنى اتهام سحر، سنگسار‌كردن، كشتن، بدگويى، زدن و اذيت كردن. جمله «اَن تَرجُمون» همه موارد ياد شده را دربر مى‌گيرد.[۶۰]

    1. جهالت:

در دو آيه از جهالت به خدا پناه برده شده است: حضرت نوح عليه‌السلام وقتى پسرش را در ماجراى طوفان در حال غرق شدن ديد از خداوند مدد خواست...: «رَبِّ اِنَّ ابنى مِن اَهلى واِنَّ وعدَكَ الحَقُّ» (سوره هود/11،45) خداوند پاسخ داد كه او از خانواده تو نيست. نوح از اين كه درخواست جاهلانه‌اى داشته باشد به خدا پناه برد: «رَبِّ اِنّى اَعوذُ بِكَ اَن اَسـَلَكَ ما لَيسَ لى بِهِ عِلمٌ». (سوره هود/11،47)

حضرت موسى عليه‌السلام نيز در ماجراى ذبح گاو بنى‌اسرائيل و رهنمودهاى وحيانى‌اش به آنان و متهم شدن به استهزاى قوم خود گفت: به خدا پناه مى‌برم كه از جهالت ‌پيشگان باشم: «اَعوذُ بِاللّهِ اَن اَكونَ مِنَ الجهِلين» (سوره بقره/2،67) به قرينه سياق آيه، مقصود از جاهلان استهزاكنندگان هستند و تعبير از آنان به جاهلان از آن‌روست كه استهزا از جهل برمى‌خيزد.[۶۱]

    1. آلودگى دامن:

زمانى كه جبرئيل در خلوت مريم به ‌صورت انسانى متعادل براى او متمثل شد. مريم از او به خداوند رحمان پناه برد: «اِنّى اَعوذُ بِالرَّحمنِ مِنكَ اِن كُنتَ تَقيـّا». (سوره مريم/19،18)

حضرت يوسف عليه‌السلام آن هنگام كه همسر عزيز مصر در خلوتگاه از او كام خواست به خدا پناه برد: «ورودَتهُ الَّتى هُوَ فى بَيتِها عَن نَفسِهِ و غَلَّقَتِ الاَبوبَ و قالَت هَيتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللّهِ اِنَّهُ رَبّى اَحسَنَ مَثواىَ». (سوره يوسف/12،23)

    1. ظلم:

هنگامى كه برادران يوسف عليه‌السلام از وى خواستند كه به جاى بنيامين يكى ديگر از برادران را به گروگان گيرد يوسف گفت: پناه بر خدا كه جز كسى را بازداشت كنيم كه كالايمان را نزد او يافته‌ايم كه در اين صورت ستمكار خواهيم بود: «مَعاذَ اللّهِ اَن نَأخُذَ اِلاّ مَن وجَدنا مَتعَنا عِندَهُ اِنّا اِذًا لَظلِمون». (سوره يوسف/12،79)

    1. موجودات شرور:

شر هر نوع بدى را در برمى‌گيرد. برخى شر را شامل شرور دنيا و آخرت، انسان و جن و شياطين، درندگان و گزندگان، آتش، آب، غذاهاى زيانبار، قحطى و بيمارى برشمرده‌اند.[۶۲]

در قرآن، يك بار (به ‌صورت مطلق) به استعاذه از شر اين ‌گونه موجودات سفارش شده است: «مِن شَرِّ مَا خَلَق» (سوره فلق/113،2) «مَا خَلَقَ» شامل همه آفريدگان مى‌شود و «شرّ»، آن‌ها را به مخلوقاتى مقيد مى‌كند كه منشأ شر باشند.[۶۳]

در آياتى نيز مصاديقى براى شرور بيان شده است كه بايد از آن‌ها به خدا پناه برد:

الف. تاريكى فراگير:

در آيه 3 سوره فلق/113 به پناه بردن از شر تاريكى به پروردگار فرمان داده شده ‌است: «مِن شَرِّ غَاسِق إِذا وَقَب». تعبير «غاسِق اِذا وَقَب» در تفاسير و روايات به شب هنگامى كه با تاريكى‌اش داخل شود، غروب ثريا يا ستاره‌اى ديگر، غروب ماه،[۶۴] كسوف ماه، نيش زدن مارهاى سياه[۶۵] و هر مهاجم شرورى[۶۶] تفسير شده است؛ اما بيشتر مفسران آن را بر معناى نخست حمل كرده‌اند. در اين صورت ذكر آن به دليل اقدام فاسق به فسق و فجور و اقدام حشرات و درندگان به آزار و اذيت به هنگام شب است.[۶۷]

برخى نسبت دادن شر به شب را به اين سبب دانسته‌اند كه با تاريكى خود به شرير براى انجام دادن شر كمك مى‌كند، پس شر در شب بيشتر از روز اتفاق مى‌افتد.[۶۸] ذكر شب پس از «مَا خَلَقَ» را نيز از باب ذكر خاص پس از عام و براى اهميت دادن به آن معرفى كرده‌اند.[۶۹] برخى نيز به عكس، نكره آوردن آن را براى دلالت بر عموم دانسته‌اند.[۷۰]

ب. جادوگران:

در ادامه سوره فلق فرمان داده شده از شر دمندگان در گره‌ها به پروردگار پناه برده شو: «و مِن شَرِّ النَّفّثتِ فِى العُقَد» (سوره فلق/113،4)‌«نفث» در لغت، دميدن است[۷۱] و منظور از آن، دميدن در رُقيه‌ها و گره‌هاست[۷۲] و مقصود از «نفّاثات» زنانى است كه براى جادوگردن در گره‌هاى بند مى‌دمند.[۷۳]

گفته شده: آنان زنانى هستند كه قلب مردان را به دوستى خود مى‌ربايند[۷۴] يا زنانى كه تصميم مردان را تغيير داده و آنان را به رأى خود باز مى‌گردانند.[۷۵]

از اين آيه، تأثير سحر استفاده مى‌شود؛[۷۶] اما برخى تأثير آن را نپذيرفته و گفته‌اند: لزوم پناه‌بردن به خدا از شر ساحران، براى اين است كه آنان اين توهم را ايجاد مى‌كنند كه قدرت دارند انسان را بيمار كنند يا شفا بخشند يا قادر به انجام كارهاى خير و شرند[۷۷] يا اين كه مقصود از استعاذه از زنان جادوگر را استعاذه از جادوگرى و گناه جادوى آنان، استعاذه از فتنه‌اى كه با آن مردم را فريب ‌مى‌دهند و استعاذه از شرى كه آن را خداوند هنگام جادوى آنان ايجاد مى‌كند دانسته‌اند.[۷۸]

ج. حسودان:

در آيه پايانى سوره فلق فرمان داده شده از شر حسود، زمانى كه حسد مى‌ورزد به پروردگار پناه برده شود: «و مِن شَرِّ حاسِد اِذا حَسَد». (سوره فلق/113،5) مقصود از قيد «إذا حَسَد» اين است كه به حسد خويش ترتيب اثر داده، طبق آن عمل كند.[۷۹] گفته شده: آيه، پناه بردن از نفس حسود و چشم زخم وى را بيان مى‌كند.[۸۰] برخى، يهود را مصداق حاسد ‌برشمرده‌اند.[۸۱]

    1. عناد كافران:

خداوند به پيامبرش دستور داده است كه در برابر جدال و عناد بى‌دليل كافران درباره آيات خدا به خدا پناه ببرد زيرا در دلشان جز كبر نيست: «اِنَّ الَّذينَ يُجدِلونَ فى ءايتِ اللّهِ بِغَيرِ سُلطن اَتهُم اِن فى صُدورِهِم اِلاّ كِبرٌ ما هُم بِبلِغيهِ فاستَعِذ بِاللّه» (سوره غافر/40،56)، بنابراين استعاذه در آيه به معناى پناه بردن به خدا از جدال و عناد كافران ‌است.

يادآور مى‌شويم كه يكى از مصاديق مستعاذٌ منه، خداوند است (سوره توبه/9،118) كه مراد از آن پناه ‌بردن از كيفر خدا به عفو او و از خشم خدا به ‌رضاى اوست.[۸۲]

مراتب استعاذه

استعاذه داراى دو ‌مرتبه است:

  1. استعاذه زبانى:

اولين مرتبه استعاذه، گفتن الفاظى خاص با زبان است. قرآن براى استعاذه عبارت‌هايى را از اولياى الهى نقل كرده است؛ از حضرت موسى عليه‌السلام «اَعوذُ بِاللّهِ‌...» (سوره بقره/2،67)، از حضرت نوح عليه‌السلام «رَبِّ اِنّى اَعوذُ بِكَ‌...» (سوره هود/11،47) و از مريم عليهاالسلام «اِنِّى اَعوذ بِالرّحمنِ‌...» (سوره مريم/19، 18) و از حضرت يوسف عليه‌السلام «معاذاللّه» (حضرت يوسف/12،23)، چنان ‌كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز فرمان داده شده كه الفاظى را بر زبان جارى سازد. (سوره مؤمنون/23، 97‌ـ‌98؛ سوره فلق/113، 1؛ سوره ناس/114،1) در اين كه با چه ‌عبارتى بايد استعاذه كرد ميان مفسران اختلاف است؛ آنان عبارت‌هايى را مانند: «أعوذ باللّه من الشّيطن الرّجيم»، «أستعيذ باللّه‌...»، «معاذ‌اللّه»، «أعوذ باللّه السّميع العليم‌...» و «أللّهمّ إنّى أعوذ‌...» ذكر ‌كرده‌اند.[۸۳]

  1. استعاذه قلبى:

مرتبه بالاى استعاذه، پناه بردن قلبى به خداست و گفتار زبانىِ صرف، بدون معرفت قلبى بى‌فايده است،[۸۴] چنان‌ كه ياد دارو شفابخش نيست.[۸۵] عبارت «اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ العَلِيم» پس از فرمان استعاذه در آيه 36 سوره فصلت/41 اشاره دارد كه استعاذه زبانى وقتى مؤثر است كه حقيقت آن در قلب جاى گيرد؛ گويا خداوند فرموده است: با زبان استعاذه را بگو، من شنوا هستم و در قلب و انديشه‌ات متوجه آن باش، من از نهانت خبر دارم.

برخى گفته‌اند: تماميت استعاذه به اين است كه بنده بداند از جلب منفعت و دفع ضرر عاجز است و خداوند بر آن قدرت دارد و در قلب بخواهد كه خداوند او را پناه دهد و با زبان آن را بطلبد.[۸۶]

عده‌اى نيز حقيقت استعاذه را مرتبه قلبى آن دانسته و گفته‌اند: استعاذه كيفيتى نفسانى است كه از علم كامل برهانى و ايمان به مقام توحيد فعلى حق حاصل مى‌شود.[۸۷] استعاذه يادآورى نعمت‌هاى بزرگ خدا و ذكر شدت كيفر اوست و اين دو، بنده را به دورى از هواى نفس و رويكرد به شريعت فرا مى‌خوانند.[۸۸]

بر اساس اين نظر گفتار زبانى فقط بيانگر حقيقت استعاذه محسوب شده[۸۹] و اشاره به حالتى است كه انسان در مواجهه با شرور مى‌يابد و در گفتار و عقيده و عمل از آن‌ها مى‌گريزد.[۹۰]

برخى نيز حقيقت استعاذه را داراى سه مرتبه دانسته‌اند: الف. استعاذه در مقام توحيد فعلى. ب.‌ استعاذه در مقام توحيد صفاتى. ج. استعاذه در مقام توحيد ذات و احتمال داده‌اند كه دعاى منسوب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله: «أعوذ بعفوك من عقابك و أعوذ برضاك من سخطك و أعوذ بك منك» به اين سه مقام اشاره داشته باشد.[۹۱]

پانویس

  1. مفردات، ص‌ 595، «عوذ».
  2. لسان‌العرب، ج‌ 9، ص‌ 464، «عوذ».
  3. مفردات، ص‌ 595، «عوذ».
  4. مجمع‌البيان، ج‌ 5، ص‌ 286.
  5. تفسير ابن ‌كثير، ج‌ 1، ص‌ 16.
  6. تفسير المنار، ج‌ 9، ص‌ 541.
  7. مجمع‌البيان، ج‌ 6، ص‌ 593.
  8. روح المعانى، مج‌ 16، ج‌ 30، ص‌ 499.
  9. تفسير قرطبى، ج‌ 1، ص‌ 64.
  10. التفسير الكبير، ج‌ 15، ص‌ 98.
  11. الموسوعة الذهبيه، ج‌ 4، ص‌ 264.
  12. تفسير قرطبى، ج‌ 1، ص‌ 62؛ الدرالمنثور، ج‌ 5، ص‌ 165؛ الموسوعة الذهبيه، ج‌ 4، ص‌ 263.
  13. احكام القرآن، ج‌ 3، ص‌ 282؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌ 1، ص‌ 14.
  14. تفسير ابن ‌كثير، ج‌ 1، ص‌ 14‌ـ‌16.
  15. الخلاف، ج‌ 1، ص‌ 324؛ مستمسك العروه، ج ‌6، ص‌ 271.
  16. مجمع‌البيان، ج 6، ص 593؛ الميزان، ج 12، ص 344؛ الفرقان، ج‌ 14، ص‌ 478.
  17. الميزان، ج‌ 12، ص‌ 344.
  18. جامع البيان، مج‌ 14، ج‌ 29، ص‌ 134.
  19. مجمع البيان، ج‌ 10، ص‌ 555.
  20. مجمع البيان، ج‌ 10، ص‌ 555.
  21. التحرير والتنوير، ج‌ 14، ص‌ 278.
  22. الميزان، ج‌ 8، ص‌ 381؛ ج‌ 12، ص‌ 344.
  23. الكشاف، ج‌ 2، ص‌ 632.
  24. الميزان، ج‌ 8، ص‌ 385.
  25. مجمع البيان، ج‌ 10، ص‌ 498.
  26. الميزان، ج‌ 18، ص‌ 139.
  27. مجمع‌البحرين، ج‌ 3، ص‌ 275، «عوذ».
  28. السنن الكبرى، ج‌ 3، ص‌ 378.
  29. تفسير المنار، ج‌ 9، ص‌ 541.
  30. التفسير الكبير، ج 1، ص 64؛ الفرقان، ج 30، ص 544؛ پرواز در ملكوت، ج‌ 2، ص‌ 141.
  31. روح‌المعانى، مج‌ 1، ج‌ 1، ص‌ 452.
  32. الميزان، ج‌ 20، ص‌ 395‌ـ‌396.
  33. روح‌البيان، ج‌ 1، ص‌ 4.
  34. القاموس المحيط، ج‌ 1، ص‌ 728، «همز».
  35. مجمع‌البيان، ج‌ 7، ص‌ 117.
  36. القاموس المحيط، ج‌ 1، ص‌ 728، «همزه».
  37. جامع‌البيان، مج‌ 10، ج‌ 18، ص‌ 66.
  38. كشف‌الاسرار، ج‌ 6، ص‌ 466.
  39. همان، ص‌ 467.
  40. مجمع‌البيان، ج‌ 7، ص‌ 187؛ كشف الاسرار، ج‌ 6، ص‌ 466.
  41. تفسير قمى، ج‌ 2، ص‌ 68.
  42. الميزان، ج‌ 15، ص‌ 65.
  43. مجمع‌البيان، ج‌ 7، ص‌ 178.
  44. مفردات، ص‌ 798، «نزغ».
  45. جامع‌البيان، مج‌ 6، ج‌ 9، ص‌ 208.
  46. جامع‌البيان، مج‌ 6، ج‌ 9، ص‌ 208.
  47. مجمع‌البيان، ج‌ 4، ص‌ 788.
  48. مجمع‌البيان، ج‌ 4، ص‌ 788.
  49. الميزان، ج‌ 8، ص‌ 380.
  50. همان، ص‌ 380‌ـ‌381.
  51. مفردات، ص‌ 531، «طوف».
  52. التحرير والتنوير، ج‌ 9، ص‌ 232.
  53. روح‌المعانى، مج‌ 6، ج‌ 9، ص‌ 215؛ الميزان، ج‌ 8، ص‌ 385.
  54. روح المعانى، مج 6، ج‌ 9، ص‌ 215.
  55. التحرير والتنوير، ج‌ 9، ص‌ 231، 233.
  56. الميزان، ج‌ 8، ص‌ 381.
  57. مفردات، ص‌ 868، «وسوس»؛ الكشاف، ج‌ 4، ص‌ 823.
  58. الكشاف، ج‌ 4، ص ‌823؛ التفسير الكبير، ج‌ 32، ص‌ 198.
  59. جامع البيان، مج‌ 12، ج‌ 24، ص‌ 73.
  60. همان، مج‌ 13، ج‌ 25، ص‌ 155.
  61. مجمع‌البيان، ج‌ 1، ص‌ 274.
  62. التفسيرالكبير، ج 32، ص 177؛ روح‌المعانى، مج‌ 16، ج‌ 30، ص‌ 501.
  63. جامع‌البيان، مج‌ 15، ج‌ 30، ص‌ 457؛ مجمع‌البيان، ج‌ 10، ص‌ 866.
  64. جامع‌البيان، مج ‌15، ج‌ 30، ص‌ 457‌ـ‌459.
  65. الكشاف، ج‌ 4، ص‌ 821.
  66. مجمع البيان، ج‌ 10، ص‌ 866.
  67. همان، ص‌ 569.
  68. الكشاف، ج‌ 4، ص‌ 821؛ روح‌المعانى، مج‌ 16، ج‌ 30، ص‌ 503؛ الميزان، ج‌ 20، ص‌ 393.
  69. الميزان، ج‌ 20، ص‌ 393.
  70. مجمع البيان، ج‌ 10، ص 866؛ روح المعانى، مج‌ 16، ج‌ 30، ص‌ 502.
  71. تاج العروس، ج‌ 3، ص‌ 272، «نفث»؛ كشف الاسرار، ج‌ 10، ص‌ 670.
  72. مفردات، ص‌ 816، «نفث».
  73. جامع‌البيان، مج‌ 15، ج‌ 30، ص‌ 459؛ الكشاف، ج‌ 4، ص‌ 821.
  74. كشف الاسرار، ج‌ 10، ص‌ 670.
  75. مجمع‌البيان، ج‌ 10، ص‌ 866.
  76. الميزان، ج‌ 20، ص‌ 393.
  77. مجمع‌البيان، ج‌ 10، ص‌ 866.
  78. الكشاف، ج‌ 4، ص‌ 821.
  79. همان، ص‌ 822؛ الميزان، ج‌ 20، ص‌ 393.
  80. مجمع‌البيان، ج‌ 10، ص‌ 493.
  81. جامع البيان، مج‌ 15، ج‌ 30، ص‌ 460.
  82. السنن الكبرى، ج‌ 1، ص‌ 452؛ بحارالانوار، ج ‌83، ص‌ 134؛ بيان‌السعاده، ج‌ 1، ص‌ 24.
  83. مجمع البيان، ج‌ 1، ص‌ 89؛ تفسير قرطبى، ج‌ 1، ص‌ 62؛ تفسير ابن‌كثير، ج ‌1، ص‌ 15.
  84. التفسير الكبير، ج‌ 15، ص 98.
  85. التحقيق، ج‌ 8، ص‌ 258.
  86. البصائر، ج‌ 60، ص‌ 750.
  87. پرواز در ملكوت، ج‌ 2، ص‌ 140.
  88. التفسير الكبير، ج‌ 15، ص‌ 98.
  89. تفسير المنار، ج‌ 9، ص‌ 541؛ الفرقان، ج‌ 14، ص‌ 478‌ـ‌479.
  90. الفرقان، ج ‌30، ص‌ 544.
  91. سر الصلوه، ص‌ 84؛ بيان السعاده، ج‌ 1، ص‌ 24.

منابع

محمد مرادى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 97-108