ابومسلم خراسانى

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«ابومسلم خراسانی» مشهور به «صاحب الدعوة»، از سرداران ایرانی است که از ارکان اصلی قدرت یافتن عباسیان محسوب می شود. قيام او در آغاز به نام طرفدارى از آل محمد(علیهم السلام) و به نیّت درهم کوبیدن بنی امیه صورت گرفت و نخستين ياران او نيز از شيعيان بودند؛ ولی سرانجام حکومت به بنی عبّاس رسید و ابومسلم نیز توسط آنان کشته شد.

ولادت

بر طبق اخباری، ابومسلم در بین سالهای ۱۰۰ تا ۱۰۵ قمری در خانۀ عیسی بن معقل در اصفهان به دنیا آمده و تا هنگام رفتن به كوفه و پیوستن به شبكۀ دعوت عباسیان، بنده و غلام ایشان بوده است.

از پاره‌های روایات چنین برمی‌آید كه نام و كنیۀ ابومسلم نخست «ابواسحاق ابراهیم بن حیكان» (یا ختكان) بوده است. اما زمانی‌كه ابومسلم ـ گویا اندكی پیش از رفتن به خراسان ـ نزد ابراهیم امام آمد، ابراهیم بنا بر احتیاط، لازم دید تا او نام و كنیۀ خود را به ابومسلم، عبدالرحمان بن مسلم تغییر دهد. تغییر نام و كنیه چندان بی‌سابقه نبود و قبلاً محمد بن علی نیز برای حفظ اسرار دعوت و جان پیروان خود، به یكی دیگر از داعیان یعنی ابوعكرم گفته بود كه كنیۀ ‌خود را تغییر دهد. به هر حال عبدالرحمان بن مسلم به عنوان نام و نسب، و ابومسلم به عنوان كنیه مشهور شد.

قیام ابومسلم

بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام)، گروه هاى متعددى بر ضد بنى اميّه شوريدند. بسيارى از آنها كه ياراى مقابله نداشتند، شهيد شدند و بعضى نيز براى مدتى پيروز گشتند. اين قيام ها به پانزده قيام بالغ مى شود که آخرين آنها قيام ابومسلم بود كه به نابودى كامل حكومت بنى اميّه انجاميد. بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، ابومسلم و يارانش براى سپردن حكومت به بنى عبّاس قيام نكردند؛ بلكه در حدود سال 127 ق. در ابتدا جمعى از سران شيعه با ابومسلم ـ كه مرد شجاعى بود ـ در خراسان متحد شدند و براى درهم كوبيدن آخرين خليفه اموى يعنى «مروان حمار» و تأسيس حكومت آل محمّد(صلى الله عليه و آله) تصميم گرفتند و شعار آنان «الرضا لآل محمّد(ص)» بود.

ابومسلم در آن سال به اتفاق جمعى از همفكران خود عازم حج شد و در آنجا ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله عباس معروف به ابراهیم امام را ملاقات نمودند و آن‌ها او را شايسته زعامت ديده و او را به رهبرى انقلاب نصب نمودند. هنگامى كه به مرو بازگشتند چون نصر بن سيار والى خراسان با خديع كرمانى درگير جنگ بود، ابومسلم زمينه را فراهم ديد كه علنى مردم را به قيام دعوت كند و به تفصيلى كه در تواريخ آمده بر نصر پيروز آمد و ولايت خراسان، او را مسلم شد و ظرف سه يا چهار سال اكثر مناطق ايران و عراق را به تصرف درآورد. او ابوسلمه خلال را به جاى خود در كوفه نصب نمود و در خلال اين مدت مروان حمار که از داعيه قيام ابراهيم خبردار شد او را دستگير و به شام احضار و در آنجا او را به قتل رساند.

و ابراهيم هنگامى كه دستگير شد برادرش عبدالله بن محمد را كه به سفاح شهرت داشت وليعهد خود كرد و سفاح محض شنيدن فتح عراق به اتفاق برادرش ابوجعفر منصور و جمعى از خويشان خود را به كوفه رساند و ابوسلمه آن‌ها را در جائى پنهان داشت، زیرا او را داعيه اين بود كه يكى از فرزندان امام على علیه‌السلام را به زعامت مسلمين نصب كند ولذا در ضمن مدت اختفاء آن‌ها، وى سه نامه به مدينه فرستاد: يكى را به خدمت امام صادق علیه‌السلام و يكى را جهت عبدالله بن حسن و سوم را جهت عمر بن على بن الحسين و قاصد را گفت: اول به خدمت امام صادق علیه‌السلام رود و اگر او پذيرفت، آن دو نامه را پاره كند وگرنه به نزد آن‌ها رود.

وى چون نامه را به امام داد حضرت چون از توطئه هاى پشت پرده كه حتى از نظر ابومسلم مخفى بود آگاهى داشت، پيش از اين كه نامه را بخواند، آن را در آتش افكند و چون ياران آن حضرت سبب پرسيدند، فرمود: اين‌ها كه هنوز كارشان به انجام نرسيده سخن ما را نمى‌شنوند و در اطاعت ما نيستند، چه رسد كه كار بر آنها مسلم شود و وجوه ديگر را نيز فرموده كه در روايات آمده است.

آن دو نيز به تبع حضرت نامه‌ها را جواب نداده و دعوت را رد كردند ولى پيش از بازگشت قاصد، خراسانيان از مخفيگاه سفاح و همراهان باخبر شدند و به نزد آن‌ها رفته با سفاح بيعت نمودند و ابوسلمه خود نيز به ضرورت از آن‌ها متابعت نمود. سفاح به مسجد جامع آمد و سخنرانى كرد و بالاخره كار بر او مسلم شد و بلافاصله عبدالله بن على را به جنگ مروان به شام فرستاد و بر او پيروز شد و مروان فرار كرد و پس از چندى بر او نيز دست يافت و او را بكشت و سرش را به نزد سفاح فرستاد.

ابومسلم در سال 136 ق. از خراسان عازم حج شد و با شكوه فراوان وارد كوفه و مورد استقبال خليفه قرار گرفت، ولى برخلاف انتظار ابومسلم كه خود داعيه امارت حج را داشت، وى برادرش ابوجعفر منصور را امير حج كرد و پيش از بازگشت از حج سفاح مرد و چون خبر مرگ او به گوش عبدالله بن على رسيد داعيه استقلال نمود و مردم شام را به بيعت خود خواند و ابوجعفر منصور كه جانشين برادر بود، لازم ديد ابومسلم را به جنگ عبدالله فرستد، وى اجابت نمود و به شام رفت و ظرف مدت پنج ماه در جنگ بر او پيروز گشت.

قتل ابومسلم

در این هنگام حوادثی رخ داد که منصور را بر قتل ابومسلم مصممتر از قبل ساخت. او هدایا و تهنیت های زیادی برای ابومسلم فرستاد و دعوت کرد تا نزد او برود. ابومسلم با این که بیمناک بود، سرانجام پیش او رفت.

منصور از قبل به چند تن از سپاهیانش دستور داده بود که در جایی پنهان شوند و هر وقت علامت داد بیرون آمده و ابومسلم را بکشند. منصور چون شروع به سخن گفتن با او کرد با خشم از جنایات او سخن گفت که چه بسیار مردمان را بی جهت کشته ای.

ابومسلم متغیر شده گفت: با کسی مثل من پس از آن همه کوشش این گونه نباید سخن بگویند. تمام جنایاتی که انجام دادم، به منظور استحکام پایه های حکومت شما بود. منصور گفته او را رد کرد و گفت: اینها همه از اقبال مردم به ما بود و تو در اندیشه سوءاستفاده بوده ای. سپس به سپاهیانش علامت داد.

ابومسلم گفت: مرا نکش که در برابر دشمنانت مدافع خوبی برای تو خواهم بود. منصور گفت: کسی از تو دشمنتر نیست و دستور داد تا او را به قتل رسانیدند. شايد به اين دليل كه مى دانست ابومسلم در دل طرفدار حكومت آل علي(ع) است؛ نه آل عبّاس؛ بنابراين خطرى براى حكومت بنى عبّاس محسوب مى شود. این حادثه در شعبان 137 هجری صورت گرفت.

ابومسلم در دوران قدرت خود حتی یاران دیرین خود را نیز کشت، چنانکه ابوسلمه خلال همکار و دوست خود را نیز که به وزیر آل محمد ملقب شده بود و در پیروزی عباسیان سهم بزرگی داشت، به قتل رسانید.

جایگاه ابومسلم

ابومسلم در میان اعراب نیز همراهان و یاران بسیاری داشت. اینان هنگام بیعت، ابومسلم سوگند می خوردند که در پیروی از کتاب خدا و سنت پیامبر و در فرمانبرداری از شخصی ناشناس که از خاندان پیامبر است، استوار باشند و در پیروی از فرماندهان خویش اندیشه و درنگ را جایز نشمارند. اگر بر دشمن غلبه کنند جز به دستور اسلام و فرماندهان خویش دشمن را به هلاکت نرسانند.

گرچه شخصيت ابومسلم از نظر تاريخى بسيار پيچيده است، افرادى او را از شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) مى دانستند و براى او احترام فراواني قائل بودند؛ ولى گروهى او را از مخالفان اهل بيت(ع) دانسته و اجازه لعن او را مى دادند، ولى آنچه مسلّم است اين است كه قيام او در آغاز به نام طرفدارى از آل محمد(صلى الله عليه و آله) صورت گرفت و نخستين ياران او از شيعيان بودند.

علامه مجلسى در اين زمينه حديثى از امام على(عليه السلام) به شرح زير نقل كرده است: «روزى در صفين، سپاه شام، حمله سختى به سپاه عراق نمود كه ميمنه سپاه عراق رو به فرار نهاد. مالك اشتر فرياد مى زد: برگرديد. حضرت رو به لشكر شام كرده، ندا داد: اى ابومسلم، بگير اين ها را، و اين ندا را سه بار تكرار نمود. اشتر عرض كرد: مگر نه اين است كه ابومسلم در سپاه شام است؟ چگونه او به يارى ما مى آيد؟ حضرت فرمود: من ابومسلم خولانى را نمى گويم. مردى را مى گويم كه در آينده از مشرق زمين ظهور كند و خداوند به وسيله او شاميان را هلاك نمايد و دولت بنى اميّه را منقرض سازد!».

منابع