ابواسحاق اینجو: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تغییرات اساسی در عناوین و مطالب)
سطر ۱: سطر ۱:
{{مدخل دائرة المعارف|[[فرهنگ معارف و معاریف]]}}
+
جمال الدين شاه شيخ ابواسحاق بن محمود اينجو آخرین پادشاه از آل اینجو بود که قرن هشتم(۷۲۱−۷۵۸ ق) و در اواخر دوره ایلخانان بر فارس و اصفهان فرمانروایی کرد.
  
جمال الدين شاه شيخ ابواسحاق بن محمود اينجو، پدر او محمود از اميرزادگان دولت چنگيزى است و او را ارپاخان يكى از سلاطين [[مغول]] بكشت.  ابواسحاق و برادر او مسعود مدتى به تبريز دربند بودند و پس از رهائى مانند چند تن ديگر از امرا در صدد تحصيل ملك و استقلال برآمدند چه دولت مغول در اين هنگام به غايت ضعف رسيده بود از آن جمله امير مبارزالدين مؤسس [[سلسله آل مظفر]] در كرمان و مسعود برادر ابواسحاق بن محمود اينجو در شيراز و چوپانيان در آذربايجان مستقل شدند.
+
==آل اینجو==
 +
در اواخر سلسله ایلخانان مغول به دلیل ضعف دولت مرکزی فرمانروایانی که پیش از این تحت امر شاهان ایلخانی بودند اعلام استقلال کردند، از جمله [[امير مبارزالدين]] مؤسس [[سلسله آل مظفر]] در کرمان و [[چوپانیان]] در [[آذربایجان]] و [[آل اینجو]] در [[اصفهان]] و [[فارس]]
 +
آل اینجو فرزندان امیر شرف الدین محمود اینجو بودند که از نزدیکان دربار [[ایلخانیان|ایلخانی]] و وکیل املاک خاصه ایلخانی در فارس بود.
 +
او پس از مرگ [[اولجایتو]] و به قدرت رسیدن ابوسعید ایلخانی بر منصب خود باقى ماند و قدرت و ثروت فراوان به دست آورد تا جایی که عملاً در ايالت فارس به صورت مستقل حکمرانی می کرد.<ref>نیازمند منبع</ref>
 +
بعد از ابوسعید آرپاخان به حکومت رسید و محمود اینجو را به قتل رساند و دو پسرش به نامهای جلال‌الدین مسعود و ابو اسحاق از فارس گریختند و مخفی شدند.  
 +
مدتی بعد مسعود و ابو اسحاق به فارس بازگشتند <ref>قزوینی،لب التواریخ، ص 263</ref> و جلال‌الدین مسعود توانست حکومت شیراز را به دست آورد. 
  
امير پيرحسين چوپانى، ملك [[فارس]] از مسعود بن محمود بستد لكن در 742 ولايت اصفهان به ابواسحاق برادر مسعود داد و پيش از اين ابواسحاق با مبارزالدين در تسخير يزد و كرمان كشمكش ها داشتند و در همين سال ملك اشرف چوپانى از تبريز به قصد تسخير فارس آمد و ابواسحاق بدو پيوست و پير حسين هزيمت يافت ابواسحاق پيش از اشرف به شهر شيراز درآمد و با همدستى مردم آنجا از شهر به مبارزه اشرف بيرون شد و اشرف صلاح خويش در جنگ نديد و به تبريز بازگشت و ابواسحاق در فارس استقلال يافت و سپس قصد[[ كرمان]] كرد و در مدت چهارده سال سلطنت خود ميان او و مبارز الدين شش هفت كرت جنگ ها روى داد و در هر بار ابواسحاق به هزيمت شد تا در 754 پس از شكستى در حوالى [[شيراز]] به شولستان گريخت تا در 757 در [[اصفهان]] اسير گشت و او را به شيراز بردند و به كسان امير حاج ضراب سپردند و به خون حاج ضراب مذكور او را بكشتند.
+
==جنگ ابواسحاق با امیرمبارزالدین==
 +
در زمانی که جلال الدین مسعود در شیراز حکمرانی می کرد، یزد تحت حاکمیت امیر مبارزالدین محمد مؤسس [[سلسله آل مظفر]] بود. مسعود شاه در سال 740ق  برادرش ابواسحاق را برای تصرف یزد فرستاد اما او نتوانست یزد را تصرف کند و به شیراز بازگشت <ref>معلم یزدی، مواهب الهی، 93-99</ref>
 +
سلسله دیگری که در این زمان بر بخشی از ایران حکومت می کردند چوپانیان بودند. که با آل مظفر و آل اینجو برای تصرف بخشهای بیشتری از ایران در نزاع بودند. در سال 741ق [[پیرحسین چوپانی]] توانست حکومت شیراز را از مسعود بگیرد با اینحال حکومت اصفهان را به ابواسحاق واگذاشت <ref>معلم یزدی،مواهب الهی،  144. </ref>
 +
یک سال بعد ابواسحاق با همدستی [[ملک اشرف چوپانی]] به شیراز حمله کرد و توانست پیرحسین را از شیراز بیرون کند<ref>قزوینی،لب التواریخ، ص 263</ref> و حکومت شیراز را دوباره به برادرش مسعود بسپارد.<ref>عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ص178</ref>
  
شيخ ابواسحاق پادشاهى فضل و شعر دوست و خود نيز به علم [[نجوم]] و احكام آن واقف بود و شعر نيك مى سرود چنان كه رباعى ذيل را آنگاه كه او به كشتن طلب كردند، بسروده است:
+
==حکمرانی بر شیراز==
 +
پس از مدتی  مسعود شاه به دست امیر باستی چوپانی کشته شد، اما پس از آن ابواسحاق توانست باستی را از شیراز بیرون کند و خود به تخت بنشیند. <ref>زرکوب شیرازی،شیرازنامه، ص 112-115</ref>
  
{{بیت|با چرخ ستيزكار مستيز و برو|با گردش دهر در مياويز و برو}}
+
==درگیری های ابواسحاق و امیرمبارالدین==
{{بیت|يك كاسه زهر است كه مرگش خوانند|خوش دركش و جرعه بر جهان ريز و برو}}
+
ابواسحاق در مدت امارتش بر شیراز بارها برای جنگ با امیر مبارزالدین محمد مظفری به کرمان که پایتخت آل مظفر بود لشکرکشی نمود اما هیچگاه به پیروزی نرسید 
  
 +
اولین لشگرکشی او به کرمان در صفر 748 بود. <ref>میرخواند،روضه الصفا،ج4، ص 470</ref> اما کار به مصالحه کشید و ابواسحاق بدون اینکه جنگی روی دهد به شیراز بازگشت.  <ref>معلم یزدی،مواهب الهی،ص 158-159</ref>
 +
 +
مدتی بعد یکی از وزیران ابواسحاق به نام شمس‌الدین صاین به کرمان حمله کرد. <ref>معلم یزدی،مواهب الهی،ص161</ref> اما از مبارزالدین شکست خورد و کشته شد <ref>عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 207 و 208</ref> و این بهانه ای شد برای ابواسحاق تا دوباره به کرمان لشگرکشی کند. <ref>معلم یزدی،مواهب الهی،ص 166 </ref> اما باز هم موفق به شکست مبارزالدین نشد و بدون حصول نتیجه ای از راه یزد به شیراز بازگشت. و در یزد که در آن زمان تحت حاکمیت شرف‌الدین مظفر  بود خرابی و ویرانی بسیار به بار آورد
 +
<ref>عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 216 و 218</ref>
 +
 +
ابواسحاق که خود را در شکست امیر مبارزالدین ناتوان می دید این بار تلاش کرد تا با نیرنگ او را مغلوب سازد. او با مبارزالدین عقد مودت ایجاد کرد و 5000 نفر را برای کمک به او برای مبارزه با اوغانیان و جرمائیان که از دشمنان مبارزالدین بودند گسیل داشت <ref>معلم یزدی،مواهب الهی،ص188</ref> اما دستور داد که سپاهیانش وقتی به مقصد رسیدند با مخالفان همدست شده و مبارزالدین را مغلوب سازند اما این نیرنگ نیز به جایی نرسید.
 +
 
 +
بعد از این واقعه ابواسحاق باز هم از پای ننشست واین بار خود به یزد لشگرکشی کرد تا شرف الدین مظفر را از آنجا بیرون کند. او شهر یزد را مدت زیادی محاصره کرد اما به دلیل مقاومت شرف‌الدین مظفر کاری از پیش نبرد و به شیراز بازگشت <ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 226</ref>
 +
 +
مدتی بعد در سال 749ق ابواسحاق در صدد تسخیر کرمان برآمد. او این بار امیر سلطان شاه جاندار را روانه کرمان کرد اما او به اسحاق خیانت کرد و خود را تسلیم مظفریان کرد و به آنها پیوست. <ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 233</ref>
 +
 
 +
ابواسحاق باز هم دست از جنگ برنداشت و شخصاً به سوی یزد رفت و در اوایل رمضان 750 به نزدیک آن شهر رسید <ref>معلم یزدی،مواهب الهی،ص 217</ref> او چند ماه  یزد را محاصره کرد و باعث بروز قحطی در آن دیار شد که تعداد زیادی از اهل یزد را به کام مرگ کشید. <ref>میرخواند،روضه الصفا،ج4، ص 481</ref> با این حال این بار نیز نتوانست یزد را تسخیر کند و به شیراز بازگشت <ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 239</ref>
 +
 +
==مرگ ابواسحاق به دست امیر مبارزالدین==
 +
در 753ق ابواسحاق  بیک جکاز را به همراه برادرزاده اش امیرکیقباد بن کیخسرو با سپاهی به سوی کرمان فرستاد.<ref>میرخواند،روضه الصفا،ج4، ص 481</ref> اما آنها شکست خورده و گریختند. <ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 253</ref>
 +
پس از این جنگ مبارزالدین که از لشگرکشی های مکرر ابواسحاق به تنگ آمده بود با لشگرش به سمت شیراز حرکت کرد. ابواسحاق ترسان شد و  عضدالدین ایجی، را برای وساطت نزد مبارزالدین فرستاد اما بی فایده بود و مبارزالدین تصمیم قطعی برای از بین بردن ابواسحاق گرفته بود. <ref>معلم یزدی،مواهب الهی،ص 245</ref>
 +
 +
مبارزالدین شیراز را مدت زیادی محاصره کرد. ابواسحاق هم که دیگر امیدی به مقابله با امیر مبارز الدین نداشت  ایام را به میگساری می‌گذراند و به گفتۀ مورخان، کس را یارای آن نبود که حقیقت اوضاع را به اطلاع وی برساند <ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 266</ref>
 +
 +
طولانی شدن محاصره شهر باعث شد مردم شیراز یکی از دروازه‌های شهر را به روی امیر مبارزالدین بازکنند و او وارد شهر شود. ابواسحاق به اصفهان گریخت  <ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 262-268</ref> سپس به لرستان رفت و با نیروهایی که اتابک نورالورد پسر سلیمان شاه در اختیارش نهاد برای جنگ با مظفریان به گندمان اصفهان رفت اما هراسان شد و بدون اینکه جنگ کند به شوشتر رفت. <ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 277</ref>
 +
 +
ابواسحاق مدتی بعد به اصفهان رفت و در آن شهر پناه گرفت.مبارزالدین شهر را محاصره کرد. با فرا رسیدن فصل زمستان کار محاصره را به سلطان شاه واگذاشت و خودش برای تسخیرلرستان راهی آن دیار شد. محاصره شهر در زمستان کار را برای مردم اصفهان سخت کرد و باعث شد مردم گروه گروه به سلطان شاه بپیوندند و در نهایت او را به شهر راه دهند. <ref>عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 248 تا 285 </ref> 
 +
 +
ابواسحاق دستگیر شد و در میدان سعادت شیراز که خودش آن را بنا کرده بود روز جمعه 21 جمادی‌الاول ٧٥8ق در 37 سالگی در حضور مبارزالدین اعدام شد.
 +
 +
==عنایت ابواسحاق به اهل دانش و ادب ==
 +
ابواسحاق امیری صاحب ذوق بود. او هم خودش شعر می سرود و هم به شاعران عنایت فراوان داشت. مشهور ترین اشعار ابواسحاق دو رباعی است که  هنگام مرگ سرود. <ref>سيد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاریف.</ref>
 +
{{بیت|با چرخ ستيزكار مستيز و برو|با گردش دهر در مياويز و برو}}{{بیت|يك كاسه زهر است كه مرگش خوانند|خوش دركش و جرعه بر جهان ريز و برو}}
 +
 +
 +
حافظ شیرازی  که در زمان ابواسحاق در شیراز می زیست در قصاید و غزلیات خود بارها از او نام برده و از دورۀ حکمرانی او به خوبی یاد کرده است:
 +
{{بیت|راستی خاتم فیروزه بواسحاقی| خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود}}
 +
 +
عبید زاکانی نیز در دوران اقامتش در شیراز از حمایت ابواسحاق برخوردار بود و پس از مرگش  قصیده‌ای در رثای وی سرود.  او در قصیده‌ای که در مدح ابواسحاق ساخته چنین آورده است:
 +
 +
{{بیت| سلطان تاجبخش جهاندار امیر شیخ |کاوازه سعادت جودش جهان گرفت}}
 +
{{بیت|هر بنده­ ای که بر در او جایگاه یافت|خود را امیر وخسرو صاحبقران گرفت}}
 +
 +
چند تن از دانشمندان هم به دربار ابواسحاق راه داشتند و از عطایای او بهره‌مند می‌شدند.شمس‌الدین محمد بن محمود آملی اواخر عمر را در شیراز زیست و اثر مشهور خود نفایس الفنون فی عرایس العیون را به ابواسحاق تقدیم کرد و مقدمه را با نام او آراست. از دیگر دانشمندان  عصر او رکن‌الدین یحیی بن منصور و قاضی عضدالدین ابجی بودند.  <ref>سید علی آل داود، دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 5 </ref>
 +
 +
==اقدامات و آثار==
 +
از ابواسحاق سکه‌هایی نقره در 1352ش در قدمگاه فارس به دست آمد بر یک طرف آن عبارات «لااله الا اللـه، محمد رسول اللـه» و طرف دیگر نام او با عبارات «ضرب شیراز» دیده می‌شود.  ابواسحاق در آبادانی شیراز و اطراف آن کوشا بود. او میدان سعادت شیراز را بنا نهاد و در گوشه‌ای از آن کاخی عظیم نظیر [[ایوان مدائن]] ساخت. [[ابن بطوطه]] که خود شاهد ساختمان این کاخ بوده، وصف ساختن آن را به خوبی بیان کرده و افزوده است که مردم شیراز با شادمانی و رضا در ساختن این کاخ یاری می‌کرده‌اند
 +
افزون بر آن ابواسحاق برای [[مسجد جامع عتیق شیراز]] عمارتی موسوم به [[خدای خانه]] ساخت که هم‌اکنون بر جای استوار است. خدای خانه اطاق مکعب شکلی است که در وسط مسجد قرار دارد و دور تا دور آن ایوانی به عرض 2 متر بنا شده و در 4 گوشۀ آن 4 ستون مدوّر مناره مانند دیده می‌شود. این بنا که شباهتی به کعبه دارد، در 752ق ساخته شده است [[تاشی خاتون]]، مادر ابواسحاق نیز همتی بلند داشت و در ساختن آثار و اماکن مذهبی کوشش می‌کرد. او در 744ق قبّه‌ای عالی بر شاهچراغ شیراز برآورد و مدرسه‌ای بزرگ نزدیک آن ساخت و گروهی از علما را در مجاورت آن سکنی داد <ref>آل داود، دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 5</ref>
 +
 +
==پانویس==
 +
<references/>
 
==منابع==
 
==منابع==
سيد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاریف.
+
*سید علی آل داود، دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 5
 +
*قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، لب التواریخ، تهران، 1363ش
 +
* معلم یزدی، علی بن محمد، مواهب الهی، تهران، 1326ش
 +
*عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، تهران، 1353ش
 +
*زرکوب شیرازی، احمد بن ابی‌الخیر، شیرازنامه، تهران، 1350ش
 +
*میرخواند، محمد بن خاوند شاه، روضه الصفا، تهران، 1339ش
 +
*ابن بطوطه، محمد بن عبداللـه، سفرنامه، ترجمۀ محمدعلی موحد، تهران، 1337ش
 +
*سيد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاریف.
 +
 
  
[[رده:منجمان]]
 
 
[[رده:شعرای پارسی گوی قرن هشتم]]
 
[[رده:شعرای پارسی گوی قرن هشتم]]
 
[[رده:دولتمردان]]
 
[[رده:دولتمردان]]

نسخهٔ ‏۲۶ دسامبر ۲۰۱۸، ساعت ۰۷:۵۱

جمال الدين شاه شيخ ابواسحاق بن محمود اينجو آخرین پادشاه از آل اینجو بود که قرن هشتم(۷۲۱−۷۵۸ ق) و در اواخر دوره ایلخانان بر فارس و اصفهان فرمانروایی کرد.

آل اینجو

در اواخر سلسله ایلخانان مغول به دلیل ضعف دولت مرکزی فرمانروایانی که پیش از این تحت امر شاهان ایلخانی بودند اعلام استقلال کردند، از جمله امير مبارزالدين مؤسس سلسله آل مظفر در کرمان و چوپانیان در آذربایجان و آل اینجو در اصفهان و فارس آل اینجو فرزندان امیر شرف الدین محمود اینجو بودند که از نزدیکان دربار ایلخانی و وکیل املاک خاصه ایلخانی در فارس بود. او پس از مرگ اولجایتو و به قدرت رسیدن ابوسعید ایلخانی بر منصب خود باقى ماند و قدرت و ثروت فراوان به دست آورد تا جایی که عملاً در ايالت فارس به صورت مستقل حکمرانی می کرد.[۱] بعد از ابوسعید آرپاخان به حکومت رسید و محمود اینجو را به قتل رساند و دو پسرش به نامهای جلال‌الدین مسعود و ابو اسحاق از فارس گریختند و مخفی شدند. مدتی بعد مسعود و ابو اسحاق به فارس بازگشتند [۲] و جلال‌الدین مسعود توانست حکومت شیراز را به دست آورد.

جنگ ابواسحاق با امیرمبارزالدین

در زمانی که جلال الدین مسعود در شیراز حکمرانی می کرد، یزد تحت حاکمیت امیر مبارزالدین محمد مؤسس سلسله آل مظفر بود. مسعود شاه در سال 740ق برادرش ابواسحاق را برای تصرف یزد فرستاد اما او نتوانست یزد را تصرف کند و به شیراز بازگشت [۳] سلسله دیگری که در این زمان بر بخشی از ایران حکومت می کردند چوپانیان بودند. که با آل مظفر و آل اینجو برای تصرف بخشهای بیشتری از ایران در نزاع بودند. در سال 741ق پیرحسین چوپانی توانست حکومت شیراز را از مسعود بگیرد با اینحال حکومت اصفهان را به ابواسحاق واگذاشت [۴] یک سال بعد ابواسحاق با همدستی ملک اشرف چوپانی به شیراز حمله کرد و توانست پیرحسین را از شیراز بیرون کند[۵] و حکومت شیراز را دوباره به برادرش مسعود بسپارد.[۶]

حکمرانی بر شیراز

پس از مدتی مسعود شاه به دست امیر باستی چوپانی کشته شد، اما پس از آن ابواسحاق توانست باستی را از شیراز بیرون کند و خود به تخت بنشیند. [۷]

درگیری های ابواسحاق و امیرمبارالدین

ابواسحاق در مدت امارتش بر شیراز بارها برای جنگ با امیر مبارزالدین محمد مظفری به کرمان که پایتخت آل مظفر بود لشکرکشی نمود اما هیچگاه به پیروزی نرسید

اولین لشگرکشی او به کرمان در صفر 748 بود. [۸] اما کار به مصالحه کشید و ابواسحاق بدون اینکه جنگی روی دهد به شیراز بازگشت. [۹]

مدتی بعد یکی از وزیران ابواسحاق به نام شمس‌الدین صاین به کرمان حمله کرد. [۱۰] اما از مبارزالدین شکست خورد و کشته شد [۱۱] و این بهانه ای شد برای ابواسحاق تا دوباره به کرمان لشگرکشی کند. [۱۲] اما باز هم موفق به شکست مبارزالدین نشد و بدون حصول نتیجه ای از راه یزد به شیراز بازگشت. و در یزد که در آن زمان تحت حاکمیت شرف‌الدین مظفر بود خرابی و ویرانی بسیار به بار آورد [۱۳]

ابواسحاق که خود را در شکست امیر مبارزالدین ناتوان می دید این بار تلاش کرد تا با نیرنگ او را مغلوب سازد. او با مبارزالدین عقد مودت ایجاد کرد و 5000 نفر را برای کمک به او برای مبارزه با اوغانیان و جرمائیان که از دشمنان مبارزالدین بودند گسیل داشت [۱۴] اما دستور داد که سپاهیانش وقتی به مقصد رسیدند با مخالفان همدست شده و مبارزالدین را مغلوب سازند اما این نیرنگ نیز به جایی نرسید.

بعد از این واقعه ابواسحاق باز هم از پای ننشست واین بار خود به یزد لشگرکشی کرد تا شرف الدین مظفر را از آنجا بیرون کند. او شهر یزد را مدت زیادی محاصره کرد اما به دلیل مقاومت شرف‌الدین مظفر کاری از پیش نبرد و به شیراز بازگشت [۱۵]

مدتی بعد در سال 749ق ابواسحاق در صدد تسخیر کرمان برآمد. او این بار امیر سلطان شاه جاندار را روانه کرمان کرد اما او به اسحاق خیانت کرد و خود را تسلیم مظفریان کرد و به آنها پیوست. [۱۶]

ابواسحاق باز هم دست از جنگ برنداشت و شخصاً به سوی یزد رفت و در اوایل رمضان 750 به نزدیک آن شهر رسید [۱۷] او چند ماه یزد را محاصره کرد و باعث بروز قحطی در آن دیار شد که تعداد زیادی از اهل یزد را به کام مرگ کشید. [۱۸] با این حال این بار نیز نتوانست یزد را تسخیر کند و به شیراز بازگشت [۱۹]

مرگ ابواسحاق به دست امیر مبارزالدین

در 753ق ابواسحاق بیک جکاز را به همراه برادرزاده اش امیرکیقباد بن کیخسرو با سپاهی به سوی کرمان فرستاد.[۲۰] اما آنها شکست خورده و گریختند. [۲۱] پس از این جنگ مبارزالدین که از لشگرکشی های مکرر ابواسحاق به تنگ آمده بود با لشگرش به سمت شیراز حرکت کرد. ابواسحاق ترسان شد و عضدالدین ایجی، را برای وساطت نزد مبارزالدین فرستاد اما بی فایده بود و مبارزالدین تصمیم قطعی برای از بین بردن ابواسحاق گرفته بود. [۲۲]

مبارزالدین شیراز را مدت زیادی محاصره کرد. ابواسحاق هم که دیگر امیدی به مقابله با امیر مبارز الدین نداشت ایام را به میگساری می‌گذراند و به گفتۀ مورخان، کس را یارای آن نبود که حقیقت اوضاع را به اطلاع وی برساند [۲۳]

طولانی شدن محاصره شهر باعث شد مردم شیراز یکی از دروازه‌های شهر را به روی امیر مبارزالدین بازکنند و او وارد شهر شود. ابواسحاق به اصفهان گریخت [۲۴] سپس به لرستان رفت و با نیروهایی که اتابک نورالورد پسر سلیمان شاه در اختیارش نهاد برای جنگ با مظفریان به گندمان اصفهان رفت اما هراسان شد و بدون اینکه جنگ کند به شوشتر رفت. [۲۵]

ابواسحاق مدتی بعد به اصفهان رفت و در آن شهر پناه گرفت.مبارزالدین شهر را محاصره کرد. با فرا رسیدن فصل زمستان کار محاصره را به سلطان شاه واگذاشت و خودش برای تسخیرلرستان راهی آن دیار شد. محاصره شهر در زمستان کار را برای مردم اصفهان سخت کرد و باعث شد مردم گروه گروه به سلطان شاه بپیوندند و در نهایت او را به شهر راه دهند. [۲۶]

ابواسحاق دستگیر شد و در میدان سعادت شیراز که خودش آن را بنا کرده بود روز جمعه 21 جمادی‌الاول ٧٥8ق در 37 سالگی در حضور مبارزالدین اعدام شد.

عنایت ابواسحاق به اهل دانش و ادب

ابواسحاق امیری صاحب ذوق بود. او هم خودش شعر می سرود و هم به شاعران عنایت فراوان داشت. مشهور ترین اشعار ابواسحاق دو رباعی است که هنگام مرگ سرود. [۲۷]

با چرخ ستيزكار مستيز و برو با گردش دهر در مياويز و برو

يك كاسه زهر است كه مرگش خوانند خوش دركش و جرعه بر جهان ريز و برو


حافظ شیرازی که در زمان ابواسحاق در شیراز می زیست در قصاید و غزلیات خود بارها از او نام برده و از دورۀ حکمرانی او به خوبی یاد کرده است:

راستی خاتم فیروزه بواسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

عبید زاکانی نیز در دوران اقامتش در شیراز از حمایت ابواسحاق برخوردار بود و پس از مرگش قصیده‌ای در رثای وی سرود. او در قصیده‌ای که در مدح ابواسحاق ساخته چنین آورده است:


سلطان تاجبخش جهاندار امیر شیخ کاوازه سعادت جودش جهان گرفت

هر بنده­ ای که بر در او جایگاه یافت خود را امیر وخسرو صاحبقران گرفت

چند تن از دانشمندان هم به دربار ابواسحاق راه داشتند و از عطایای او بهره‌مند می‌شدند.شمس‌الدین محمد بن محمود آملی اواخر عمر را در شیراز زیست و اثر مشهور خود نفایس الفنون فی عرایس العیون را به ابواسحاق تقدیم کرد و مقدمه را با نام او آراست. از دیگر دانشمندان عصر او رکن‌الدین یحیی بن منصور و قاضی عضدالدین ابجی بودند. [۲۸]

اقدامات و آثار

از ابواسحاق سکه‌هایی نقره در 1352ش در قدمگاه فارس به دست آمد بر یک طرف آن عبارات «لااله الا اللـه، محمد رسول اللـه» و طرف دیگر نام او با عبارات «ضرب شیراز» دیده می‌شود. ابواسحاق در آبادانی شیراز و اطراف آن کوشا بود. او میدان سعادت شیراز را بنا نهاد و در گوشه‌ای از آن کاخی عظیم نظیر ایوان مدائن ساخت. ابن بطوطه که خود شاهد ساختمان این کاخ بوده، وصف ساختن آن را به خوبی بیان کرده و افزوده است که مردم شیراز با شادمانی و رضا در ساختن این کاخ یاری می‌کرده‌اند افزون بر آن ابواسحاق برای مسجد جامع عتیق شیراز عمارتی موسوم به خدای خانه ساخت که هم‌اکنون بر جای استوار است. خدای خانه اطاق مکعب شکلی است که در وسط مسجد قرار دارد و دور تا دور آن ایوانی به عرض 2 متر بنا شده و در 4 گوشۀ آن 4 ستون مدوّر مناره مانند دیده می‌شود. این بنا که شباهتی به کعبه دارد، در 752ق ساخته شده است تاشی خاتون، مادر ابواسحاق نیز همتی بلند داشت و در ساختن آثار و اماکن مذهبی کوشش می‌کرد. او در 744ق قبّه‌ای عالی بر شاهچراغ شیراز برآورد و مدرسه‌ای بزرگ نزدیک آن ساخت و گروهی از علما را در مجاورت آن سکنی داد [۲۹]

پانویس

  1. نیازمند منبع
  2. قزوینی،لب التواریخ، ص 263
  3. معلم یزدی، مواهب الهی، 93-99
  4. معلم یزدی،مواهب الهی، 144.
  5. قزوینی،لب التواریخ، ص 263
  6. عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ص178
  7. زرکوب شیرازی،شیرازنامه، ص 112-115
  8. میرخواند،روضه الصفا،ج4، ص 470
  9. معلم یزدی،مواهب الهی،ص 158-159
  10. معلم یزدی،مواهب الهی،ص161
  11. عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 207 و 208
  12. معلم یزدی،مواهب الهی،ص 166
  13. عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 216 و 218
  14. معلم یزدی،مواهب الهی،ص188
  15. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 226
  16. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 233
  17. معلم یزدی،مواهب الهی،ص 217
  18. میرخواند،روضه الصفا،ج4، ص 481
  19. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 239
  20. میرخواند،روضه الصفا،ج4، ص 481
  21. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 253
  22. معلم یزدی،مواهب الهی،ص 245
  23. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 266
  24. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 262-268
  25. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 277
  26. عبدالرزاق،مطلع سعدین و مجمع بحرین ج1 ص 248 تا 285
  27. سيد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاریف.
  28. سید علی آل داود، دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 5
  29. آل داود، دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 5

منابع

  • سید علی آل داود، دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 5
  • قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، لب التواریخ، تهران، 1363ش
  • معلم یزدی، علی بن محمد، مواهب الهی، تهران، 1326ش
  • عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، تهران، 1353ش
  • زرکوب شیرازی، احمد بن ابی‌الخیر، شیرازنامه، تهران، 1350ش
  • میرخواند، محمد بن خاوند شاه، روضه الصفا، تهران، 1339ش
  • ابن بطوطه، محمد بن عبداللـه، سفرنامه، ترجمۀ محمدعلی موحد، تهران، 1337ش
  • سيد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاریف.