دعای پنجم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش اول)
درخواست رحمت و دوری از عذاب؛
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیهالسلام لِنَفْسِهِ و لِأَهْلِ وَلَایتِهِ:
یا مَنْ لَا تَنْقَضِی عَجَائِبُ عَظَمَتِهِ، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ احْجُبْنَا عَنِ الْإِلْحَادِ فِی عَظَمَتِک
وَ یا مَنْ لَا تَنْتَهِی مُدَّةُ مُلْکهِ، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِک.
وَ یا مَنْ لَا تَفْنَی خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ لَنَا نَصِیباً فِی رَحْمَتِک.
وَ یا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْیتِهِ الْأَبْصَارُ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَدْنِنَا إِلَی قُرْبِک
وَ یا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَ خَطَرِهِ الْأَخْطَارُ، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ کرِّمْنَا عَلَیک.
وَ یا مَنْ تَظْهَرُ عِنْدَهُ بَوَاطِنُ الْأَخْبَارِ، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَفْضَحْنَا لَدَیک.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
از دعاهای آن حضرت در حق خودش و دوستانش
ای کسی که شگفتیهای عظمتت پایانبردار نیست، بر محمد و آلش درود فرست و ما را از الحاد و لغزش در عظمتت بازدار.
ای آن که دوران فرمانرواییات را نهایت نیست، بر محمد و آلش درود فرست و ما را از بند عذاب خود رهایی بخش.
ای کسی که گنجینههای رحمتت را فنا نیست، بر محمد و آلش درود فرست و برای ما از رحمتت نصیب و بهرهای قرار ده.
ای که چشمها و دیدهها از دیدنت فرو ماند، بر محمد و آلش درود فرست و ما را به عرصهگاه قربت نزدیک کن
وای کسی که در برابر قدر و منزلتت تمام منزلتها کوچک است، بر محمد و آلش درود فرست و ما را در پیشگاهت گرامی دار.
ای آن که خبرهای نهانی در نزدت آشکار است، بر محمد و آلش درود فرست، و ما را نزد خود رسوا مکن.
ترجمه آیتی
دعای آن حضرت در حق خود و دوستانش.
اى خداوندى که عجایب عظمت تو پایان نپذیرد درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را از سر گرایى در برابر عظمت خود باز دار.
اى خداوندى که زمان فرمانرواییت را نهایتى نیست درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را از مکافات عقوبت خویش رهایى بخش.
اى خداوندى که خزاین رحمتت فنا نشود درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را از رحمت خویش نصیبى ده.
اى خداوندى که دیدگان از دیدارت فرومانند، درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را به مقام قرب خود نزدیک ساز.
اى خداوندى که در برابر عظمت تو هر عظمتى حقیر نماید درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را در نزد خود گرامى بدار.
اى خداوندى که هر نهانى پیش تو آشکار است، درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را در پیشگاه خود رسوا مگردان.
ترجمه ارفع
دعاى آن گرامى در حق خود و دوستانش
اى کسى که شگفتى هاى بزرگى هایش پایان ندارد، بر محمد و آل او درود فرست و ما را از منحرف شدن درباره ى عظمت و کبریایى ات برحذر بدار.
و ای آنکه زمان سلطنت و زعامتش به آخر نمى رسد، بر محمد و آل او درود فرست و ما را از زیر بار عذاب و نقمت خود آزاد ساز.
و ای کسى که ذخایر رحمتش فانى نمى شود، بر محمد و آل او درود فرست و نصیبى از رحمت خودت شامل حال ما فرما.
و ای آنکه دیدگان قادر به دیدنش نمى باشند، بر محمد و آل او درود فرست و ما را به درگاهت نزدیک فرما.
و ای کسى که هر بلند مرتبه ای در برابرش کوچک و ناچیز است، بر محمد و آل او درود فرست و ما را در نزد خود گرامى بدار.
و ای آنکه اخبار و مطالب سرى نزدش آشکار است، بر محمد و آل او درود فرست و ما را در محضر خود رسوا مفرما.
ترجمه استادولی
از دعاهاى آن حضرت است براى خود و دوستانش
اى که شگفتى هاى عظمتت پایان نگیرد، بر محمد و آل او درود فرست، و ما را از کجروى درباره عظمت خود بازدار.
و اى که زمان پادشاهیت به سر نیاید، بر محمد و آل او درود فرست، و گردن هاى ما را از کیفرت آزاد ساز.
و اى که گنجینه هاى رحمتت تهى نگردد، بر محمد و آل او درود فرست، و براى ما بهره اى از رحمتت قرار ده.
و اى که دیدگان از دیدنت باز ماند، بر محمد و آل او درود فرست، و ما را به قرب خود نزدیک ساز.
و اى که همه بزرگى ها در برابر بزرگیت کوچک است، بر محمد و آل او درود فرست و ما را نزد خو د گرامى دار.
و اى که اخبار نهان برایت آشکار است، بر محمد و آل او درود فرست، و ما را پیش خود رسوا مساز.
ترجمه الهی قمشهای
امام سجاد علیه السلام این دعا را براى خود و اهل بیت خویش به درگاه خدا مى کند
اى خدائى که عجائب عظمت و جلالش را حد و نهایت نیست درود فرست بر محمد و آل پاکش و از الحاد و عناد (و شرک و جدال) در بزرگى و عظمتت ما را دور ساز (یعنى در روج انسان با معرفت الهى چیزى از خدا و بزرگى و جلال او شگفت آور و حیرت انگیزتر نخواهد بود و عارفان ربانى پیوسته از خدا خواهند که حق به تجلى نور عظمتش در قلب آنها قلوبشان را از ظلمت الحاد و شک و ریب و جدل در آن دور سازد و دائم حیران بزرگى و عظمت خویش گرداند)
و اى خدائى که دوران سلطنتش را پایانى نه و انتهائى ندارد (بلکه ملک و شاهى او ازلى و ابدى و حکومتش بر ملک نامتناهى وجود و عوالم بى نهایت هستى سرمدى است) درود فرست بر محمد و آل پاکش و ما را از دوزخ انتقام (و عذاب قهر فراق) خود آزادى بخش
و اى خدائى که گنجینه هاى رحمت وسیع بى انتهایش فنا (و نقصان) پذیر نیست (بلکه هر چه عطا کند بر خلق از آن رحمت بى نهایت هرگز کم و کاست نگردد عوالم ملک و ملکوت و غیب و شهود بى نهایت و کرات و منظومه هاى شمسى و کهکشانهاى بى شمار رشحه اى از آن دریاى رحمت است بلکه موجى از آن بحر جود و احسان الهیت است) درود فرست بر محمد و آل اطهارش و براى ما هم از رحمت واسعه ات نصیبى کامل عطا فرما
و اى خدائى که (نه تنها چشم ظاهر بلکه) چشم (بصیرت)ها(ى باطن صاحب نظران عالم از عارفان و حکیمان بلکه اولیاء و انبیاء الهى هم) در مادون مقام رویت و شهود حقیقت ذاتش منقطع و عاجز و حیران است (و جز آن قدر که نور جمالش در آئینه قلوب خلق تجلى کند راه مشاهده او به روى عالمیان بسته است و مراتب معرفت الهى از معرفت علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین تا مراتب فناء و فناء عن الفناء و بقاء در فناء تمام بر حسب مراتب تجلیات انوار جمال رویت است بر قلوب پاک عالمان ربانى و عارفان الهى پس هم لاندر که الابصار ببصر ظاهر و باطن رویت و شهود کنه جمال حق محال است و هم رویت قلبى و شهود چشم باطن ممکن است و به مقدار معرفت و درجات تجلیات میسر و واقع است «ما کذب الفواد و ما راى» کلام خدا «الغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک» کلام حضرت حسین علیه السلام «و لم اعبد ربا لم اره» کلام امیرالمومنین و سید الموحدین است) پس (اى خداى مرئى و نامرئى) درود فرست بر محمد و آل پاکش و ما را به مقام قرب (و معرفت) خود نزدیک فرما
اى خدائى که هر امر بزرگى در مقابل شان بزرگیش کوچک است (هر چه در عالم با خطر و شان و جلال به نظر رسد هنگامى که عظمت او را یاد کنیم همه کوچک شوند و به طور کلى هرگاه انسان به یاد بزرگى خدا سلطان عالم وجود افتد و عزت و جلال حق را تصور کند و فکر خود را در علوم و معارف الهى متوجه کند هر امر ذى شان و قدر و منزلت عالم در نظرش حقیر و بى خطر و قدر بشمار آید و پیش معنى خدا هیچیک از عجائب و غرائب و شگفتى هاى عالم او را شگفت آور و حیرت انگیز نباشد).
اى خدا درود فرست بر محمد و آل پاکش و براى خود به ما کرامت و عزت بخش (یعنى براى احیاء دین و تعظیم شعائر و تعلیم و نشر معرفت و توحید خود) (در دو عالم) ما را کرامت (و شرافت و عزت بخش)
و اى خدائى که باطن باطن و سر السر هر خیر عالم بر تو آشکار است (یعنى اخبار و آثار عالم وجود را که معانى گوناگون و باطنهاى تو در تو و اسرار نهان در نهان بسیار است همه نزد تو و علم محیط تو آشکار است) (اى خداى آگاه بر اسرار اخبار) درود فرست بر محمد (ص) و آل (ع) پاکش و ما را (به معاصى و اعمال زشت) نزد خود رسوا و شرمگین مفرما.
ترجمه سجادی
از دعاهاى امام علیه السلام است براى خود و دوستانش
اى کسى که شگفتى هاى بزرگى او پایانى ندارد، بر محمّد و خاندانش درود فرست و ما را از کج روى در عظمت خود بازدار.
و اى کسى که زمان پادشاهى او به پایان نمى رسد، بر محمّد و خاندانش درود فرست و گردن هاى ما را از عذابت آزاد کن.
و اى کسى که گنج هاى رحمت او نابود نمى شود بر محمّد و خاندانش درود فرست و از رحمت خود براى ما بهره اى قرار ده.
و اى کسى که چشم ها از دیدن او ناتوان است بر محمّد و خاندانش درود فرست و ما را به قرب خود نزدیک فرما.
و اى کسى که در نزد قدر و منزلت او، قدر و منزلت ها کوچک مى شود بر محمّد و خاندانش درود فرست و ما را نزد خود گرامى دار.
و اى کسى که اخبار پنهانى نزد او آشکار است بر محمّد و خاندانش درود فرست و ما را پیش خود رسوا نکن.
ترجمه شعرانی
از دعاهاى آن حضرت است براى خود و بستگانش
اى که نشانه هاى شگفت انگیز عظمت تو به پایان نمى رسد! درود بر محمد و خاندان او فرست و ما را از لغزش در معرفت بزرگى خود نگاهدار
اى کسى که مدت پادشاهى تو را آخر نیست بر محمد و آل او درود فرست و گردنهاى ما را از قید عتاب و انتقام خود آزاد کن
اى کسى که گنجهاى رحمتت سپرى نمى گردد بر محمد و آل او درود فرست و ما را از رحمت خود بهره مند گردان
اى کسى که چشمها از دیدن تو فرومانده است بر محمد و آل او درود فرست و ما را به جانب قرب خود نزدیک ساز
و اى کسى که در مقابل قدر تو همه چیز بى قدر است درود بر محمد و آل او فرست و ما را نزد خود گرامى دار.
و اى کسى که اخبار پنهان نزد تو آشکار است بر محمد و خاندان او درود فرست و ما را نزد خود رسوا مکن.
ترجمه فولادوند
نیایش درباره ى خود و دوستانش
اى آن که شگفتى هاى بزرگیت پایان پذیر نیست، درود بر محمد و خاندان وى، و ما را از گرایش نادرست درباره ى عظمتت بازدار،
و اى آنکه مدت پادشاهیت را نهایتى نیست، درود بر محمد و خاندان وى، و گردن هاى ما را از قید کیفر خویش آزاد فرماى،
و اى آن که گنجینه هاى رحمتت فناپذیر نیست، درود بر محمد و خاندان وى، و ما را از رحمت خویش بهره اى کرم فرماى،
و اى آن که دیدگان را تاب دیدارت نیست، درود بر محمد و خاندان وى و ما را به آستان قرب خود نزدیک فرماى،
و اى آن که در برابر قدر و منزلت تو هر قدر و منزلتى ناچیز مى نماید، درود بر محمد و خاندان وى و ما را نزد خود گرامى دار،
و اى آن که در پیشگاهت کنه اخبار هویداست، درود بر محمد و خاندان وى و ما را نزد خود رسوا مگردان.
ترجمه فیض الاسلام
از دعاهاى امام علیه السلام است درباره ى خود و دوستانش:
اى آنکه شگفتیهاى بزرگى او (کمال ذات، بلندى مقام، بزرگى قدرت، بى نیازى از خلق، نیازمندى خلق به سوى او و مانند آنها، یا فکر و اندیشه ى در مخلوقات شگفت آور او که آنها کمال عظمت او را مى نمایاند) پایان ندارد (پس اگر اندیشه کنندگان روزگار در شگفتیهاى یک مصنوع او اندیشه نمایند اندیشه ى آنان به جائى نمى رسد) بر محمد و آل او درود فرست، و ما (گناهکاران) را از ستم در عظمت خود بازدار (چون ارتکاب گناه و عدول از حق، خود یک نوع جورى است نسبت به عظمت خالق)
و اى آنکه مدت پادشاهى (قدرت و توانائى) او به آخر نمى رسد، بر محمد و آل او درود فرست، و گردنهاى ما را از عذاب و کیفرت (دوزخ) آزاد فرما (رقبه و گردن به جاى همه ى انسان به کار رفته)
و اى آنکه گنجینه هاى رحمت (احسان و بخشش) او نابود نمى گردد، بر محمد و آل او درود فرست، و براى ما در رحمت خود بهره اى قرار ده (و اینکه بهره از رحمت را درخواست نموده براى آنست که از بهره مقصود به دست آید چون بهره ى از رحمت حق تعالى عالم را از نعمت و عفو و بخشش او فراگیرد)
و اى آنکه چشمها از دیدن او بازمى مانند (چون دیده شدن از لوازم جسم است و حق تعالى جسم نیست) بر محمد و آل او درود فرست، و ما را (با یاد خود و کردار پسندیده) به قرب (رحمت) خود نزدیک نما
و اى آنکه در برابر منزلت او منزلتها کوچک (ناچیز) است، بر محمد و آل او درود فرست، و ما را نزد (احسان) خود گرامى بدار
و اى آنکه درونهاى اخبار نزد او هویدا است، بر محمد و آل او درود فرست، و ما را (روز رستاخیز) نزد خود (به آنچه دانى) رسوا مگردان.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
دعا درباره خود و دوستانش
عظمت حضرت حق:
«یا مَنْ لاَ تَنْقَضِی عَجَائِبُ عَظَمَتِهِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ، وَ احْجُبْنَا عَنِ الْإِلْحَادِ فِی عَظَمَتِک، وَ یا مَنْ لاَ تَنْتَهِی مُدَّةُ مُلْکهِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ، وَ أَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِک»:
"اى وجود مقدّسى که شگفتى هاى عظمت تو پایان ندارد، بر محمّد و آلش درود فرست، و ما را از انحراف در عظمتت باز دار، و اى آن که مدّت پادشاهى و قدرتت به آخر نمى رسد، بر محمّد و آل محمد درود فرست و وجود ما را از کیفر و عذابت آزاد کن".
در جملات زیبا و ملکوتى بالا به چند مسأله بسیار مهم اشاره شده است:
۱- عجائب عظمت حق
۲- انحراف در عظمت
۳- بى نهایت بودن قدرت حضرت ربّ العزّه
۴- آزادى از خِزْى دنیا و عذاب آخرت.
۱- اهل فن، عجایب عظمت حضرت محبوب را به گونه معنا کرده اند: اوّل: کمال ذات، بلندى شأن، بزرگى قدرت، کمال شرف، شدّت بى نیازى از خلق، نهایت احتیاج مخلوقات به او، دوام سلطنت و جریان ابدى حکومت بر ماسوا، که او مبدأ مقام هر صاحب مقام، و منتهاى سلطنت هر صاحب سلطنت(۱)، و قدرت هر صاحب قدرت است. شأنى ارفع از شأن او و سلطنتى اعظم از سلطنت او و مقامى مافوق او ازلاً و ابداً وجود ندارد.
دوّم: کیفیت و کمیت آفرینش موجودات و مخلوقات شگفت آور، که هر یک از آنها کمال عظمت خالق خود را مى نمایانند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "ریاض السالکین"، ۹۵.
عظمت حق از زبان قرآن مجید:
به ذکر تمام آیات کتاب حق و تفسیر و توضیح هر یک در زمینه عظمت حق که تصورش براى هیچ قدرتى ممکن نیست احتیاجى نمى بینم. به چند آیه به عنوان نمونه اکتفا مى نمایم، باشد که نور این آیات دور نمایى از عظمت حضرت ربّ العزّه را به ما بنمایاند.
«اَللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَات وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَینَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى کلِّ شَیء قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکلِّ شَیء عِلْمَاً»:(۱)
وجود مقدّس اللّه کسى است که هفت آسمان را آفرید، و از زمین نیز همانند آن را; فرمان او در میان آنها پیوسته فرو فرستاده مى شود، تا بدانید که خداوند بر هر چیز قدرت دراد و دانشش بر همه چیز محیط است.
مفسّرین متحصّص براساس ششمین آیه سوره مبارکه صافّات که مى فرماید:
«إنّا زَینَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَة الْکواکبِ»،
ما آسمان نزدیک را (که آسمان اوّل است) با ستارگان زینت دادیم،
مى گویند: آنچه ما مى بینیم و دانش بشر تاکنون به آن رسیده تماماً در رابطه با آسمان اوّل است، و ماوراى این همه ثوابت که هنوز عددش بر کسى معلوم نیست، شش جهان دیگر وجود دارد که از دسترس دانش ما بیرون است. درباره هفت زمین هم نظر بسیارى از محقّقان همان نظر آنان در مسأله هفت آسمان است.
مسأله خلقت و آفرینش مسأله بهت آورى است. دست دانش گر چه به اوج کمال برسد از احاطه به اوضاع هستى کوتاه خواهد بود. در این زمینه به دو آیه از قرآن مجید توجه نمایید:
«وَیسْأَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»:(۲)
اى رسول من، تو را از حقیقت روح مى پرسند، بگو: روح از فرمان خداست، آنچه از علم و دانش به شما داده شده اندک است.
در روایتى از حضرت باقر علیه السّلام نقل شده: "آنچه از علم تا روز ظهور امام دوازدهم به انسانها مى رسد الف آن است، بقیه آن به دست حجّت خدا آشکار مى گردد"! تازه بقیه علمى که امام عصر آشکار مى کند، همه علم نیست، که همه علم نزد خداوند است و بس:
«وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَة أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر مَّا نَفِذَتْ کلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیرٌ حَکیمٌ»:(۳)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- طلاق، ۱۲.
۲- اسراء، ۸۵.
۳- لقمان، ۲۷.
اگر هر درخت روى زمین کف نویسندگان عالم قلم شود، و آب دریاها به اضافه هفت دریاى دیگر مرکب شود، باز نگارش کلمات (یعنى مخلوقات) خدا ناتمام بماند، که همانا خدا را اقتدار و حکمت بى پایان است.
دانشمندان فلکى مى گویند کراتى که مشابه کره زمین بر گرد خورشیدها در این جهان بزرگ گردش مى کند حداقل سیصد میلیون کره است. ونیز تأکید مى کنند که در کهکشانى که منظومه شمسى جزء آن است، میلیونها میلیون کره وجود دارد که در شرایطى مشابه کره زمین قرار گرفته. و این همه گوشه اى از قدرت و احاطه و علم حضرت اوست!
امیرالمؤمنین علیه السّلام مى فرماید:
لَهذِهِ النُّجُومُ الَّتى فِى السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّتى فِى الأرْضِ:(۱)
این ستارگانى که در آسمان است شهرهایى همچون شهرهاى روى زمین هستند.
«وَلِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَکانَ اللّهُ بِکلِّ شَیء مُحِیطاً»:(۲)
هر آنچه در آسمانها و زمین است ملک حضرت اللّه است، و خداوند را به همه چیز در عالم هستى چه ظاهرى، چه باطنى، احاطه کامل است.
«وَلِلّهِ مُلْک السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا یخْلُقُ مَا یشَاءُ وَاللّهُ عَلَى کلِّ شَیء قَدِیرٌ»:(۳)
آسمانها و زمین و هر چه بین آنهاست همه و همه ملک خداست، او هر چه را بخواهد مى آفریند، که او بر ایجاد موجودات و حفظ آنها و بر هر چیزى تواناست.
«وَهُوَ اللّهُ فِی السَّماوَاتِ وَفِی الْأَرْضِ یعْلَمُ سِرَّکمْ وَجَهْرَکمْ وَیعْلَمُ مَا تَکسِبُونَ».(۴)
در تمام آسمانها و زمین او خداست، از نهان و آشکار شما آگاه است و از آنچه انجام مى دهید با خبر است.
به قول عارف شوریده، شمس مغربى:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "تفسیر برهان" ج ۴، ص ۱۵.
۲- نساء، ۱۲۶.
۳- مائده، ۱۷.
۴- انعام، ۳.
اى جمال تو در جهان مشهور *** لیکن از چشم انس و جان مستور
نور رویت به دیده ها نزدیک *** لیکن از دیدنش نظرها دور
غیر گرمى کجا کند ادراک *** زآفتاب منیر تابان کور
گر چه باشد عیان چه شاید دید *** قرص خورشید را به دیده مور
هم به تو مى توان تو را دیدن *** بل تویى ناظر و تویى منظور
مدّتى این گمان همى بردم *** که منم ذاکر و تویى مذکور
شد یقینم کنون که غیر تو نیست *** ذاکر و ذکر و شاکر و مشکور
مهر رویت چو تافت بر عالم *** یافت ذرّات کاینات، ظهور
لب شیرین و چشم فتّانت *** در زمانه فکنده فتنه و شور
مغربى را مدام از لب و چشم *** در جهان مست دارد و مخمور
عظمت حضرت ربّ از زبان نهج البلاغه:
در کلام ۴۹ "نهج البلاغه" حضرت مولى الموحّدین علیه السّلام آمده:
وجود مقدّسش بالاتر از کلّ شىء است و چیزى بر او برترى ندارد. نزدیکتر از هر چیزى به هر چیزى است و چیزى نزدیکتر از او نیست.
بزرگى و برترى او از آفریده هایش او را از هیچ دور نساخته، و نزدیکى او هیچ مخلوقى را در مکان با او مساوى ننموده است. برایش حدّ و نهایتى نیست تا عقول را بر وجودش آگاه کند، که عقول جز در محدوده حدود راهى ندارند، ولى آنها را از شناختن خویش به اندازه لازم باز نداشته است.
در خطبه ۶۴ مى فرماید:
هر عزیزى جز او ذلیل و خوار است، و هر قدرتمندى غیر او ضعیف و ناتوان; هر مالکى بجز حضرتش مملوک و بنده است، و هر دانا و دانشمندى غیر او متعلّم و یاد گیرنده، و هر توانایى جز او گاهى توانا و زمانى ناتوان است. آفریده ها را به خاطر تقویت تسلّط خود و محض ترس از حوادث روزگار نیافریده است، (که آفریده ها را به اختیار و اراده و به علم و قدرتش همراه با جهانى عشق و محبّت به آنها به وجود آورده است).
در خطبه ۸۲ مى فرماید:
پروردگارى که بلندى مرتبه اش به خاطر قدرت بى نهایت در بى نهایت اوست، و نزدیکى اش به مخلوقات به واسطه عطا و بخشش او، بخشنده هر غنیمت ظاهرى و هرگونه فضل معنوى است، و دفع کننده بلا و سختى.
از او هدایت و ارشاد مى خواهیم که نزدیک است و هدایتگر، و از حضرتش استمداد و یارى مى جویم که بر هر چیزى چیره و تواناست.
در خطبه ۸۹ مى فرماید:
حضرتش بر هر که بخواهد که در عزّت بر او غلبه کند چیره مى گردد، و مخالف و دشمن خویش را از میان مى برد، و کسى را که در برابر او ایستادگى کند خوار و ذلیل مى کند، و بر دشمن خویش هر که باشد غالب است.
در خطبه ۹۰ مى فرماید:
سپاس و ستایش از آن خداوندى است که عطا نکردن بر ثروت و مایملَکش نمى افزاید، و سخاوت و جود و بخشش از دارائى و مُکنش نمى کاهد، در صورتى که هر عطا کننده اى جز او دارائى و ثروتش نقصان یابد، و غیر او هر کس مانع عطا شود، نکوهش مى گردد.
اوست بخشنده انواع نعمتها و سودها و افزونى ها فوق العاده بر بندگان. تمام آفریده ها جیره خوار اویند و حضرتش ضامن روزى آنهاست.
وجود مقدّسش تمام کسانى را که مایلند به پیشگاه ربوبى او راه یابند و خواهان چیزى هستند که فقط نزد اوست هدایت مى کند، و چنین نیست که سخاوت او در جائى که از وى مى خواهند بیشتر از جائى باشد که از او نمى طلبند. اگر حضرتش آنچه معادنِ کوهها نفس زنان بیرون مى ریزند، و صدف هاى دریاها خنده زنان آشکار مى نمایند، از قبیل نقره خالص و طلاى ناب و مروارید و غلطان و خوشه مرجان، همه را ببخشد در جود و سخاى او کمترین تأثیرى ندارد و عطایش پایان نپذیرد که او صاحب نعمتهاى بى پایان اندوخته شده است که خواسته هاى مردم آنها را پایان نمى دهد، چون وجود مبارکش بخشنده اى است که در خواست سائلان از او چیزى کم نمى کند و اصرار و الحاح در خواست کنندگان او را به بخل وا نمى دارد.
عظمت و بزرگى خداى سبحان را با عقل خویش اندازه مگیر که هلاک و تباه مى شوى. او قدرتمندى است که اگر همه وهمها بکوشند تا به نهایت قدرتش پى ببرند، و اگر اندیشه هائى که منزّه از وساوس شیطانى هستند بخواهند اسرار عمیق سلطنت و جبروت او را در منتهاى عالم غیب بدانند، و اگر دلها شیفته و مشتاق او شوند تا چگونگى او را دریابند، و اگر عقل ها به گونه اى به کنجکاوى برخیزند تا چون حقیقت صفاتش آشکار نیست به کنه ذاتش دست یابند، عظمت خداوند متعال آن اوهام و دلها و عقول را از درک حقیقت صفات و ذات باز دارد در حالى که آن عقول و اهام در تاریکیهاى غیب تمام توجه خود را در راه ادراک او به کار مى برند. پس در آن زمان که باز داشته شدند برمى گردند در حالى که اقرار مى کنند که با طىّ این راه نادرست به حقیقت معرفت او نتوانند رسید.
آنقدر از ملکوت قدرت خود و شگفتى هاى آثار رحمتش که برهان گویاى عظمت و دلیل استوار خلقت او هستند به ما نشان داده که ما را بى اختیار به معرفت خویش دعوت مى کند. آثار صنع و نشانه هاى حکمتش در مخلوقات نوظهورش آشکار است. آفریده هایش بهترین دلیل بر وجود اویند، گر چه به ظاهر خاموشند ولى برهاى گویا بر تدبیر ذات آن جناب مى باشند، و گواهى آنها بر وجود صاحبشان دائمى و همیشگى است.
آنچه را خلق کرده به درستى و حقیقت بقایش را معین نموده، و آن را از هر جهت محکم و استوار ساخته و به خوبى آن را تدبیر نموده است، و وى را در مسیر خویش قرار داده به نحوى که از حدود خویش خارج نشود و از وظیفه اش قبل از رسیدن به هدف کوتاهى ننماید، و از آنچه خداوند او را بدان ور نموده سرپیچى ننماید. سرپیچى از فرمان حضرت او چگونه ممکن است، که هر چیزى از مشیت و اراده او سر چشمه گرفته؟! او خدائى است که اقسام موجودات را بدون فکر و اندیشه و بدون غریزه اى که در درون پنهان داشته باشد یا از پیش آورهاى گذشته تجربه اخذ کند آفریده است. هیچ مخلوقى در پذیرفتن فرمان وى درنگ و سستى نکرده، و انجام امرش را به تعویق نینداخته است.
خورشید رُخَت چو گشت پیدا *** ذرّات دو کون شد هویدا
مهر رخ تو چو سایه انداخت *** زان سایه پدید گشت اشیا
هم ذرّه ز نور مهر رویت *** خورشید صفت شد آشکارا
هم ذرّه به مهر گشت موجود *** هم مهر به ذرّه گشت پیدا
دریاى وجود موج زن شد *** موجى بفکند سوى صحرا
آن موج فرو شد و بر آمد *** در کسوت و صورتى دل آرا
بر رسته بنفشه معانى *** چون خطّ خوش نگار رعنا
بشکفته شقایق حقایق *** بنموده هزار سرو بالا
این جمله چو بود عین آن موج *** وان موج چو بود عین دریا
اجزا چو بود؟ ظهور خورشید *** خورشید جمال ذات والا
اسما چه بود؟ زمین امکان *** کآن است کتاب حق تعالى
اى مغربى این حدیث بگذار *** سرّ دو جهان مکن هویدا
در خطبه ۱۰۸ مى فرماید:
هر چیزى براى حضرتش خاضع و فروتن، و هر موجودى قائم به قیومیت اوست.
بى نیاز کننده هر نیازمند، عزّت بخش هر خوار و ذلیل، نیرو دهنده هر ناتوان، و پناهگاه هر ستمدیده اى است.
الهى آفریدگانت را به خاطر ترس از تنهائى نیافریدى، و آنها را به خاطر سود و بهره اى به عمل و عبادت فرمان ندادى. هر کس را طلب کنى نمى تواند از تو پیش افتد، و هر کس را بگیرى نتواند از چنگت بیرون رود، آن کس که تو را نافرمانى کند نمى تواند از تسلّط و عظمت تو بکاهد، و هر کس از تو اطاعت نماید به ملک و پادشاهیت نیفزاید، و آن کس که به قضاء تو راضى نباشد امر تو را باز نمى گرداند، و آن که از فرمان تو روى مى تابد از تو بى نیاز نمى شود.
مهار پیشانى هر جنبنده به دست قدرت تو است، بازگشت هر انسانى به سوى حضرت تو. پاک ومنزّهى، و چه بسیار عظیم و بزرگ است آنچه از آفرینش تو مى بینیم، و چه اندازه حقیر و خرد است همین آفرینش بزرگ در مقابل قدرت تو، و چه بسیار هولناک آنچه ما به چشم عقل و پادشاهى تو مى بینیم، چقدر کوچک است آنچه ما مى بینیم در برابر آنچه از ما از سلطنت تو مخفى است، و چه بسیار است نعمتهاى تو در این دنیا، و چه اندازه کوچک و پست است این نعمتها در برابر نعمتهاى جهان آخرت!
در خطبه ۱۳۳ مى فرماید:
این جهان و آن جهان فرمانبر حقّند و زمام اختیارشان به دست حضرت اوست، آسمانها و زمین کلیدهاى خود را تسلیم آن جناب کرده اند، و درختان سر سبز و خرم هر بامداد و شامگاه او را سجده مى کنند و بر فرمان وى از شاخه هایشان آتشهاى روشنى دهنده که گلها و میوه هاى رنگارنگ است بر مى افروزند و به خواست و فرمان حضرتش جهت تغذیه مردم میوه رسیده مى دهند.
در خطبه ۱۵۹ مى فرماید:
خداوندا، الها پروردگارا، ما پى به حقیقت عظمت و بزرگى تو نبرده ایم و تنها این را مى دانیم که تو زنده و به خود بر پایى و همه چیز قائم به تو است. چرت و خواب بر تو عارض نمى گردد، و هیچ اندیشه اى به دریافت حقیقت ذاتت نمى رسد، و هیچ چشمى تو را در نمى یابد. پروردگارا، تو دیدگان را در مى یابى و اعمال و رفتار ما رابه شمار آورى، سرانجام موى پیشانى عاصیان و قدمشان را گرفته به کیفر تخلّفات و اعمال ناروایشان به دوزخ افکنى.
چیست آنچه ما از مخلوقات تو دیده و از قدرت بى نهایت تو در ایجاد آنها به حیرت مى آییم و آن را به عنوان عظمت و سلطنت و قدرت تو وصف مى کنیم؟ در حالى که آنچه از ما پنهان است و دیدگان ما از دیدن آنها عاجز است و عقول ما از رسیدن به آنها باز ایستاده، و پرده هاى غیب میان ما و آنها مانع است، خیلى بزرگتر و عظیم تر هستند.
پس کسى که دلش را از همه چیز جز یاد تو خالى کند و اندیشه اش رابه کار گیرد تا بداند که چگونه عرشت رابه پا
داشته اى، و آفریدگانت را چه سان آفریده اى، و به چه صورت آسمانهایت را در هوا آویخته اى، و چگونه زمینت را بر روى موج آب گسترده اى، از راه مى ماند و از درک این حقایق عاجز مى شود، ناچار برمى گردد در حالى که دیده او خسته و وامانده و عقل او متحیر و گوش وى حیران و فکرش سرگردان است.
سنائى عزنوى آن عارف معارف الهیه مى فرماید:
ملِکا ذکر تو گویم که تو پاکىّ و خدائى *** نروم جز به همان ره که توام راهنمائى
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم *** همه توحید تو گویم که به توحید سزائى
تو حکیمى، تو عظیمى، تو کریمى، تو رحیمى *** تو نماینده فضلى، تو سزاوار ثنائى
برى از رنج و گذارى، برى از شرک و شبیهى *** برى از صورت و رنگى، برى از عیب و خطائى
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجى *** نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیائى
نَبُد این خلق و تو بودى، نبود خلق و تو باشى *** نه بجنبى، نه بگردى، نه بکاهى، نه فزائى
همه عزّىّ و جلالى، همه علمّى و یقینى *** همه نورى و سرورى، همه کمّى تو فزائى
همه غیبى تو بدانى، همه عیبى تو بپوشى *** همه بیشى تو بکاهد، همه کمّى تو فزائى
اَحَدٌ لَیسَ کمِثْلِهِ، صَمَدٌ لَیسَ لَهُ ضِدّ *** لِمَنِ الْمُلْک تو گوئى که مر آن را تو سزائى
لب و دندان سنائى همه توحید تو گوید *** مگر از آتش دوزخ بودش روى رهائى
عظمت حق از زبان حدیث:
انسان وقتى در برابر احادیثى که از ائمّه معصومین علیم السّلام در باب معرفت حضرت ربّ العالمین رسیده قرار مى گیرد، خود را با دریائى بى ساحل و بحرى بى پایان و اقیانوسى بى کرانه روبرو مى بیند. احادیثى که در "توحید"
صدوق، "تحت العقول"، "بحار الانوار"، "علم الیقین" فیض و... آمده آدمى را مبهوت و حیران و شگفت زده مى کند، از جهتى از عظمت حضرت محبوب و از جهت دیگر از معلومات و معارف ائمّه شیعه علیم السّلام.
به ذکر یکى چند حدیث در محور این حقیقت اکتفا کرده و عزیزان را به مطالعه کتب مربوط ارجاع مى دهم، باشد که با رجوع به آن منابع، نور بیشترى کسب کنند.
عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام قال: إنَّ اللّهَ تَبارَک اسْمُهُ، وَتَعالى ذِکرُهُ، وَجَلَّ ثَناؤُهُ، سُبْحانَهُ وَتَقَدّ وَتَفَرَّدَ، لَمْ یزَلْ وَلا یزالُ، وَهُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ، فَلا أوَّلَ لاِوَّلِیتِهِ، رَفیعاً فى أعْلى عُلُوِّهِ، شامِخُ الاْرْکانِ، رَفیعُ الْبُنیانِ، عَظیمُ السُّلْطانِ، مُنیفُ الآلاء، سَنِىُّ الْعُلْیاءِ، الَّذى یعْجِزُ الْواصِفُونَ عَنْ کنْهِ صِفَتِهِ، وَلا یطیقُونَ حَمْلَ مَعْرِفَةِ إلهیتِهِ، وَلا یحُدُّونَ حُدُودَهُ لاِنَّهُ بِالْکیفِیةِ لا یتَناهى إلَیهِ.(۱)
اسم جلاله "اللّه" تنها و تنها به او اختصاص دارد و به قول اهل ادب، عَلَم براى ذات مقدّس اوست. این اسم نشان دهنده وجودى است که مستجمع صفات ذاتى و کمالاتى وجودى و جامع توحید افعالى است و به منزله همه صفات وجودى ذاتى و فعلى است.
همه برکات و آثار خیر که بر عوالم امکانى افاضه شده و تا ابد ادامه خواهد داشت از تجلّیات حقیقت این اسم است، که این اسم و رسمش، که این لفظ و حقیقتش، که این کلمه و مفهومش، به حریم مبارک و پیشگاه با عظمت او اختصاص داشته و بر دیگرى اطاق نمى گردد.
او مستحقّ الوهیت است که عرصه گاه امکان را به نورش منوّر نموده، و انواع نعمتها را بر خوان جهان نهاده، و همه موجودات از خرد و کلان و غیب و نهان و ظاهر و باطن با زبان وجودى و استعداد امکانى، کمال او را ارائه مى دهند و تنها حضرت وى را شایسته تسبیح و تنزیه و پاک از نقص و عیب و نظیر و شبه نشان مى دهند.
او متفرّد و یگانه و یکتا و بى همتاست و هرگز نعمتهاى و فیوضات ساحت قدس او قابل شماره نیست، چنانکه پیامبر بزرگوار اسلام بدان اشاره فرموده:
لا اُحْصى ثَناء عَلَیک، أنْتَ کما أثْنَیتَ عَلى نَفْسِک:
من هرگز ثناى بر تو را احصار نتوانم کرد، تو آنگونه اى که خود بر خود ثنا گفته اى.
در وحدت و یکتائى بى نظیر و بدون مانند است، او وجود لم یزل و لایزال مى باشد، چرا که وجود او واجب و حقیقت وجود و ذات او عین بقا و ابدى و ازلى است و فنا در آن حریم پاک راه ندارد.
مبدأ و اصل پیدایش و اوّل هر چیزى، و نهایت هر موجودى است: و هو الأوَّل و الآخر، ظاهر و باطن است، ظهورش منشأ بطون مى باشد، جهت ظهور کبریائى بعینه همان جهت بطون، و از همان جهت که ظاهر است از همان جهت باطن است. بر آغاز و اوّلیت او که اوّل هر چیزى است و ازلى، چیزى سابقه ندارد.
نهایت رفعت حقیقى را واجد است، که عقول از درک این رفعت و بلندى مقام عاجزند، چرا که عقول پاى رفتن به عرصه بى نهایت در ندارند. حضرتش شامخ الأرکان، و رفیع البنیان است، آنچنان که حتَّى عقول قدسیه و قدرت داران حریم ملکوت از فهم و شامخیت آن جناب عاجزند، و پر و بالى براى پرواز به آن ساحت قدس و بارگاه مقدّس ندارند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "اصول کافى" ج ۱، ص ۱۰۶.
صاحب سلطنت و قدرت عظیم است آنچنان عظمتى که تمام موجودات در برابرش پست و ناچیزند. نعمتهایش خارج از شماره و همیشگى است.
صفات کریمه اش چنان ارجمند و رفیع است که واصفان هر چند از علم وسیعى برخوردار باشند از درک جزئى ازت حقیقت یک صفتش ناتوانند. پاى قلوب اولیا و عارفان و عاشقان در این وادى لنگ است، براى رسیدن به این مقام براى کسى راه نیست که آن جناب از حدود بیرون است و احدى طاقت تحمّل معرفت الهیت او را ندارد، که با بیان کیفیت و چگونگى نتوان به آستان حضرت او رسید.
این دیدن تو حیات جانم *** نا دیدنت آفت روانم
دل سوخته اى به آتش عشق *** بفروز به نور وصل، جانم
بى عشق وصال تو نباشد *** جز نام ز عیش بر زبانم
اکنون که دلم ربودى از من *** بى روى تو بود چون توانم
دردى است مرا در این دل از عشق *** درمانْش جز از تو مى ندانم
بر بوى تو ز آرزوى رویت *** همواره به کوى تو دوانم
تا گوش همى شنید نامت *** جز نام تو نیست بر زبانم
تا لاله شدت حجاب لؤلؤ *** لؤلو ست همیشه بر رخانم
گلنار بهى شده ز تیمار *** وین اشک به رنگ نار دانم
شد خال رخ تو اى نگارین *** شور دل و نور دیدگانم
اى عشق تو بر دلم خداوند *** من بنده عشق جاودانم
وصف تو شده است ماهرویا *** از وهم برون و از گمانم
پیش آى و بتا و باده پیش آر *** بنشان برِ خویش یک زمانم
از دست تو گر چِشَم شرابى *** تا حشر چو خضر زنده مانم
در قسمتى از یک روایت بسیار مهم از قول حضرت رضا علیه السّلام نقل شده:
وَ إنَّ الْخالِقَ لا یوصَفُ إلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ أنّى یوصَفُ الَّذى تَعْجَزُ الْحوَاسُّ أنْ تُدْرِکهُ، وَالأوْهامُ أنْ تَنالَهُ، وَالْخَطَراتُ أنْ تَحُدَّهُ، وَالأبْصارُ عَنِ الإحاطَةِ بِهِ؟ جَلَّ عَمّا وَصَفَهُ الْواصِفُونَ، وَتَعالى عَمّا ینْعَتُهُ النّاعِتُون. نَأى فى قُرْبِهِ، وَقَرُبَ فى نَأْیهِ، فَهُوَ فى نَأیهِ قَریبٌ، وَفى قُرْبِهِ بَعیدٌ. کیفَ الْکیفَ فَلا یقالُ: کیفَ؟ وَأینَ فَلا یقالُ: أینَ؟ إذْ هُوَ مُنْقَطِعُ الْکیفوفِیةِ وَالأینُونِیةِ.(۱)
احدى نمى تواند و جود مقدّس آفریدگار را توصیف نماید جز از طریقى که حضرت او خودش را وصف کرده، و آن در آیات قرآن و فرمایشات ائمّه معصومین علیهم السّلام است.
دانش انسان آمیخته به جهل است، آن را آن استعداد و قابلیت نیست که بتواند وجود بى نهایت در بى نهایت در وصف کند. چگونه انسان قدرت توصیف آن جناب را دارد در حالى که اساس و پایه دانش بشر نیروى حسّ است و حسّ از درک عظمت و جلال کبریائى ناتوان، و آن را تناسبى با ادراک حقایق و اسرار نیست، نیروى واهمه نیز از رسیدن به آن حقیقت محضه پایش لنگ است، که واهمه به طور دائم در معرض خاطرات بى اساس است. عقل اکتسابى هم به آن ساحت مقدّس و عرصه با عظمت راه ندارد، که آنجا را که میدانى نامتناهى است با مرکب عقل نمى توان رفت. وجود مبارک حضرت ربّ العزّه برتر از آن است که به وصف واصفان در آید، و ارجدارتر از آن است که نعت ثنا گویان بتواند به نعتش برخیزد
او را نسبت به تمام موجودات قرب ذاتى است، ولى در عین قرب در جهت مقام و علوّشأن بسیار دور دست است. در دوریش نزدیک است، و در نزدیکیش دور; چرا که اوقائم بذات و ماسواى او قائم به او هستند، و چه فاصله اى دورتر از اینکه اوقائم به خود و موجودات نسبت به او ربط محضند، و او واجب و دیگران ممکن، و حضرتش خالق و غیر او مخلوق است. فاصله او از موجودات همچون فاصله قیومیت از قوّام و نور از سایه است، ولى در عین این فاصله به تمام موجودات نزدیک است، چرا که او به وجود آورنده و نگهبان همه آنهاست.
چگونگى ها و عوارض و معروض آنها را حضرت او آفرید، براین اساس نمى توان گفت او چگونه است، چگونگى مخلوق است و او خالقِ چگونگى، خالق محال است داراى اوصاف مخلوق باشد. او علّت تامّ است، معنا ندارد به دایره معلولیت در آید، که علّت تام نیروى فاعلیت و ایجاد است، و معلول و عرض تنها و تنها قابلیت و امکان، و جمع این دو از محالات حتمیه است، زیرا که مخلوق و معلْول اوصاف خالق و علّت را ندارد، و خالق و علّت تام و وجود واجب، صفات ممکن و مخلوق را دارا نیست.
علّت تام و خالق هرگز در رتبه مخلوق نخواهد بود، بلکه میان خالق و مخلوق بینونت کامل وجود دارد و ربط میان این دو ربط معیت قیومى است. آرى خالق و مخلوق در نوع و ماهیت به هیچ عنوان یکسان نیستند ورنه خالقیت و قیومیت بى مفهوم خواهد ماند.
وجود ممکن آمیخته به قید عدمى و ماهیت است، ولى وجود مقدّس حضرت ربّ العالمین حقیقت وجود و بساطت وجود است، که حقیقت تفاوت میان حق و ماسوا به امور عدمّیه است که مراتب نقصان و قصور وجود مى باشد او از چگونگى و مکان که هر دو از اوصاف مخلوقات است به کلّى جدا و مبرّاست.
اکنون خود قضاوت کنید، ماسوا که فقر و ربط و احتیاج محضند و همه در تمام حیثیات خود قائم به حضرت اویند و وصفى از اوصاف او آنچنان که هست در هیچ موجودى یافت نمى شود، آیا مى توانند به درک کنِه صاحب و مالک و خالق خود برسند؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "اصول کافى" ج ۱، ص ۱۰۷.
بى پرتو رخسار تو پیدا نتوان *** بى مهر تو چون ذرّه هویدا نتوان رفت
جز از لب تو جام لبالب نتوان خورد *** جز در رخ تو واله و شیدا نتوان رفت
تا موج تو ما را نکشد جانب دریا *** از ساحل خود جانب دریا نتوان رفت
تا جذبه او بر نرباید من و ما را *** هرگز نفسى بى من و بى ما نتوان شد
از مهر رُخَش سایه صفت پست نگشته *** اندر پى آن قامت و بالا نتوان شد
در خلوت اگر دیده ز اغیار نشد پاک *** از خلوت خود جانب صحرا نتوان شد
بى دیده نشاید به تماشا شدن این دوست *** تا دیده نباشد به تماشا نتوان شد
چون مغربى از مشرق و مغرب نرسیده *** خورشید صفت مفرد و یکتا نتوان شد
سُئِلَ أمیرُ الْمُؤمِنینَ علیه السّلام: بِمَ عَرَفْتَ رَبَّک؟ قالَ: بِما عَرَّفَنى نَفْسَهُ. قیلَ: وَکیفَ عَرَّفَک نَفْسَهُ؟ قالَ: لا یشْبِهُهُ صُورَةٌ وَلا یحَسُّ بِالْحَواسِّ وَلا یقاسُ بِالنّاس ِ، قَریبٌ فى بُعْدِهِ، بَعیدٌ فى قُرْبِهِ، فَوقَ کلِّ شَىْء وَلا یقالُ شَىْء فَوْقَهُ، أمامَ کلِّ شَىْء وَلا یقالُ لَهُ أمامٌ، داخِلٌ فِى الأشْیاءِ لا کشَىْء داخِل فى شَىْء، وَخارِجٌ مِنَ الأشْیاءر لا کشَىْء خارِج مِنْ شَىْء، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هکذا وَلا هکذا غَیرُهُ، وَلِکلِّ شَىْء مُبْتَدَأٌ.(۱)
از امیرالمؤمنین علیه السّلام سؤال شد به چه وسیله و چگونه حضرت ربّ العزّه پروردگار خود را شناختى؟ فرمود: به همان طورى که خودش وجود مبارک خود را به من شناساند. سائل عرضه داشت: آفریدگار بزرگ چگونه خودش رابه حضرت معرفى کرد؟ فرمود: به اینکه هیچ صورتى به حضرتش شباهت ندارد، و به حواسّ در نیاید، و با کسى مورد قیاس قرار نمى گیرد.
ساحت قدسش از نظر احاطه قیومیه اى که بر موجودات و مخلوقات دارد، و همچنین احاطه اى که فاعل بر فعل و اثر خود دارد بر هر موجود و آفریده اى احاط دارد، و هر لحظه نور وجود بر آن مى تابد و بدین وسیله هر موجودى پایدار بماند، و چنانچه لحظه اى از فیض وجود دریغ فرماید موجود نابود خواهد شد. و در اثر همین صفت قیومیت، ساحت کبریائیش به موجود نزدیک و به همان جهت نهایت فاصله ذاتى و مقامى از تمام مخلوقات دارد.
بر هر موجودى تفوّق و برترى دارد، و هیچ موجودى فوق او نیست، چرا که حضرت او ذات واجب بى نهایت در بى نهایت است، و موجودات نسبت به آن حضرت معدومات و سایه و ربط و فقر محضند.
حضرت حق مبدأ و صانع و آفریدگار هر موجود و مخلوقى است، از این جهت بر کلّ مخلوقات تقدّم ذاتى و وجودى دارد و کسى را و چیزى را بر حضرتش تقدّم نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "اصول کافى" ج ۱، ص ۶۷.
از نظر قیومیت و صفت ربوبیت در اعماق موجودات نور وجودش رسوخ دارد، و فیض هستى او همه ذرّات و اعماق مخلوقات را فرا گرفته و هر لحظه فرا مى گیرد نه مانند جزء خارجى و یا فرضى و ذهنى که جدا از اجزاء دیگر باشد، بلکه به طور قیومیت که قوام هر ذرّه و اجزاء هر مخلوقى وابسته به نور و وجود و فیض هستى است که درون و اعماق هر پدیده اى را فرا بگیرد. و همچنین از نظر تفوّق وجود و برترى ذاتى، از موجودات خارج و اجنبى نخواهد بود بلکه قوام هر ذرّه اى از اجزاء بیکران موجودات وابسته به نور فیض اوست و هرگز انفصال پذیر نخواهد بود.
منزّه است آن وجود مقدّسى که چنین است، و هیچ موجودى همانند او نیست، و او مبدأ تمام موجودات عالم هستى است.
موسى در مناجاتش عرضه داشت:
إلهى أقَریبٌ أنْتَ فَاُناجیک، أمْ بَعیدٌ فَاُنادیک، فَإنّى اُحِسُّ حُسْنَ صَوْتِک وَلا أراک، فَأینَ أنْتَ؟ فَقالَ اللّهُ تَعالى: أنَا خَلْفَک وَأمامَک وَعَنْ یمینِک وَشِمالِک، أنَا جَلیسُ مَنْ یذْکرُنى، وَأنَا مَعَهُ إذا دَعانى.
الهى آیا به من نزدیکى تا با تو نجوا کنم، یا آنچنان تفوّق ذاتى و علوّ مقامى دارى که فریاد برآوردم، من صداى دل نوازت را مى شنوم ولى از شهود عظمت و کبریائیت بى بهره ام، محبوب من کجائى؟
از ساحت حضرتش پاسخ آمد که: قیومیت من از پشت سر و پیش رو و راست و چپ تو احاطه بر تو دارد، من همنشین آن کسى هستم که یادم کند، و با آن کس معیب دارم که مرا بخواند.
نخست دیده طلب پس آنگهى دیدار *** از آنکه یار کند جلوه بر اولوالأبصار
تو را که دیده نباشد کجا توانى *** به گاه عرض تجلّى جمال چهره یار
اگر چه جمله پرتو فروغ حُسن وى است *** ولى چو دیده نباشد کجا شود نظّار
تو را که دیده نباشد چه حاصل از شاهد *** تو را که گوش نباشد چه سود از گفتار
تو را که دیده بود پر غبار نتوانى *** صفاى چهره او دید با وجود غبار
اگر چه آینه دارى براى حُسن رُخَش *** غبار شرک که تا پاک گردد از زنگار
اگر نگار تو آیینه اى طلب دارد *** روان تو دیده دل را به پیش دل مى دار
جمال حسن تو را صد هزار زیب افزود *** از آنکه حسن تو را مغز نیست آینه دار
در مقدّمه شرح جملات اوّل دعاى پنجم خواندید که اهل دل عجائب عظمت حضرت ربّ را به دو گونه تفسیر کرده اند: اوّل کمال ذات، که در سطور گذشته با کمک آیات "نهج البلاغه" و پاره اى از روایات، قطره اى از آن دریاى بى نهایت در بى نهایت را مشاهده کردید. دوم کمیت و کیفیت آفرینش موجودات،
که هر یک دلیلى بر عظمت خالق و صانع و به وجود آورنده آنهاست، که سطور آینده اشاره اى به معناى دوم است.
عجائب آسمانها و زمین:
نور ستاره ماکیان یازده سال نورى طول مى کشد تا به ما برسد، یعنى فاصله مى شود:
متر۰۰۰ = ۱۰۰۰ × ۰۰۰،۳۰۰ × ۶۰ × ۶۰ × ۲۴ × ۳۶۵ × ۱۱
ستاره ابط الجوزا سیصد سال نورى از ما دور است و چهل ملیون (۰۰۰،۰۰۰،۴۰) بار از خورشید بزرگتر است و ۳۶۰۰ بار با حرارت تر و فروزان تر از خورشید است:
متر۰۰۰ = ۱۰۰۰ × ۰۰۰،۳۰۰ × ۶۰ × ۶۰ × ۲۴ × ۳۶۵ × ۳۰۰
در صورت فلکى رحچژرآ ستاره اى است که به حروف ت نمایش داده مى شود و ۰۰۰،۴۰۰ بار از خورشید روشن تر است، و قطر ستاره میزا در صورت فلکى فیطس چهار صد بار بزرگتر از خورشید است.
بیشتر کهکشانهائى که با تلسکوب رصد خانه مونت ویلسن دیده شده اند در فاصله ۵۰۰ ملیون سال نورى هستند و ما تازه آنها را در حال حاضر در وضعى مى بینیم که ۵۰۰ ملیون سال قبل داشته اند.
فاصله دو کهکشان متجاوز از دو ملیون سال نورى است و در افق جهان تا جائى که دیده مى شود متجاوز از صد ملیون کهکشان مجزّا وجود دارد!
پرلمن در کتاب "شناخت نجوم" مى نویسد: واحدهاى طول زمینى به درد فواصل سماوى نمى خورند. ستاره شناسان از واحدهاى به مراتب بزرگتر مدد مى جویند.
براى اندازه گیرى فواصل در حدود منظومه شمسى، آنها فاصله متوسط زمین از خورشید را که ۰۰۰،۵۰۰،۱۴۹ کیلومتر است واحد مى گیرند، امّا چون نوبت بخش فواصل بین خورید ما و سایر خورشیدها فرا مى رسد واحدى که بدان اشاره شد نیز بسیار کوچک است.
مثلاً فاصله ما تا نزدیکترین ستاره ستاره پروکسیما در صورت فلکى قنطورس را که ستاره اى سرخ رنگ و از قدر یازدهم است و تقریباً چسبیده به ستاره روشن آلفاى قنطورس مى باشد با ۰۰۰،۲۶۰ برابر چنین واحدى مى توان بیان کرد یعنى واحد:
۰۰۰،۲۶۰ × ۰۰۰،۵۰۰،۱۴۹
تازه این نزدیکترین ستاره است و دیگران دورترند و واحدهاى بزرگترى لازم است، مانند سال نورى و پارسک که سال نورى مسافتى است که پرتو نور در طىّ یکسال در فضا مى پیماید. موقعى که به یاد آوریم که براى رسیدن نور خورشید به زمین فقط هشت دقیقه وقت لازم است مى توانیم به عظمت این واحد
پى ببریم. بنابراین یک سال نورى همان اندازه بزرگتر است از شعاع مدار زمین به دور خورشید که یکسال بزرگتر از هشت دقیقه است! این واحد بر حسب کیلومتر عبارت از ۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۴۶۰،۹ کیلومتر خواهد بود، یعنى یکسال نورى تقریباً برابر با ۹۵۰۰ ملیارد کیلومتر است.
پارسک واحد دیگرى است یعنى، یک پارسک:
۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۸۰۰،۳۰ = سال نورى = ۲۶/۳
فواصل برخى از روشن ترین ستارگان به حسب پارسک و سال نورى از این قرار است:
آلفاى قنطورس ۲/۴ سال نورى ۳۱/۱ پارسک
شَعراى یمانى ۷/۸ سال نورى ۶۷/۲ پارسک
شَعراى شامى ۱۱ سال نورى ۳۹/۳ پارسک
الطیر ۲/۱۵ سال نورى ۶۷/۴ پارسک
اینها ستارگان نسبةً نزدیک هستند، اما براى تصوّر بهتر این نزدیکى، باید در نظر داشت که براى بیان این فواصل به کیلومتر باید اعداد ستون آخر را در ۳۰ بلیون که هر بلیون یک ملیون ملیون است ضرب کرد. مثلاً:
۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۳۰ × ۶۷/۴
ولى باید بدانید که سال نورى و پارسک هم در نجوم و فیزیک آسمانها بزرگترین آحاد مسافات نیستند. هنگامى که ستاره شناسان شروع به اندازه گیرى فواصل و ابعاد مجموعه هاى اخترى یعنى کهکشانهاى داخل افلاک نمودند که از ملیونها ستاره ترکیب یافته اند به واحدهاى بزرگترى نیازمند شدند، آنها این واحدها را از پارسک ساختند همان سان که ما کیلومتر را از متر مى سازیم، و بدین سان کیلوپارسک که برابر هزار پارسک و ۸۰۰،۳۰ بلیون کیلومتر است به دست آوردند و با این واحد مثلاً قطر کهکشان را مى توان با عدد ۳۰ و فاصله سحابى امرة المسلسله را با عددى در حدود ۳۰۰ بیان کرد.
اما طولى نکشید که کیلوپارسک هم غیر کافى درآمد و ستاره شناسان ناجار شدند که مگاپارسک که برابر یک ملیون پارسک است به کار برند.
تجسّم مگاپارسک عملاً غیرممکن است. اگر بنا باشد یک کیلومتر را به ضخامت یک موى سر تقلیل دهیم حتّى در آن صورت هم تصّور مگاپارسک براى آدمى دشوار خواهد بود زیرا برابر ۰۰۰،۰۰۰،۵۰۰،۱ کیلومتر یا ده برابر فاصله زمین تا خورشید خواهد بود.
اینک مقایسه اى انجام مى دهیم تا به خواننده امکان دهد عظمت مگاپارسک را بیابد:
نازکترین تار عنکبوت اگر بین تهران و تبریز که در حدود ۶۴۰ کیلومتر است کشیده شود در حدود ۱۰ گرم وزن خواهد داشت. تار عنکبوتى که بین زمین تا ماه کشیده مى شود ۶ کیلوگرم و بین زمین تا خورشید ۳/۲ تن وزن خواهد داشت. حالا اگر بتوانیم تار عنکبوتى به طول یک مگاپارسک داشته باشیم وزن آن ۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۵۰۰ تن خواهد بود.(۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "پنج گام" ص ۴۲.
آنچه در سطور بالا خواندید گوشه اى بسیار ناچیز از جهان آسمانهاست، که درک همین مرحله اندک هم بسیار دشوار است.
عظمت همین گوشه کوچک از خلقت، بزرگترین اساتید علوم مادى زمان ما را وادار کرده که در برابر عظمت صاحب جهان و مدبّر هستى و خالق خلقت سر تعظیم فرود بیاورند و در کتب علمى خود از حضرت ربّ العزّه سخن بگویند.
پرفسور دکتر اسکار استاد فیزیک و شیمى دانشگاه دولتى سن جوز کالیفرنیا مى گوید: علوم مى توانند فقط ثابت کنند که دنیا مخلوق یک نیرو و حکمت عالیه است و بیش از این نمى توانند چیزى بگویند. علوم قادر نیستند که کیفیت عجیب و پیچیده اوضاع و قوانین طبیعى و علّت آن را بیان کنند.
اولیور وندل طبیعى دان بزرگ آمریکائى مى گوید: فهم درست علوم امکان ایمان به خدا را بیشتر مى کند.
پرفسور دکتر والتر استاد علم وراثت در دانشگاه کالیفرنیا مى گوید: باید اقرار نمود که یک خالق حکیم موجودات زنده را طورى خلق نموده که مى توانند در محیط هاى مناسب به خوبى زندگى کنند، و در محیط هاى نامناسب هم تا اندازه اى خود را با محیط سازش دهند.
ژان هانرى فابر حشره شناس معروف فرانسوى مى گوید: در ایجاد و اداره دستگاه طبیعت اراده و مشیتى در کار است.
لرد کلوین که از بزرگترین علماى فیزیک است مى گوید: اگر نیکو بیندیشید، علم شما را ناچار از آن خواهد کرد که به خدا ایمان داشته باشید.
پرفسور دکتر جان کلیولند استاد ریاضى و فیزیک شیمى دانشگاه مینسوتاى آمریکا در نوشته اى بسیار جالب و مهم مى نویسد: ماه به عنوان مجموعه اى از اتمها و ملکولها، و خود این ملکولها و اتمها و سازندگان آنها یعنى پروتونها و نوترونها و الکترونها و الکتریسیته و خود انرژى، همه از قوانین خاصّى پیروى مى کنند ون دستخوش تصادف و اتّفاق نیستند، و این مطلب به اندازه اى صحّت دارد که ۱۷ اتم از عنصر شماره ۱۰۱ براى شناختن آن کفایت کرده است.
جهان مادّى بدون شک جهان مرتّب و صاحب نظمى است و جهان پریشانى و نابسامانى نیست، جهانى است که از قوانین تبعیت مى کند و تصادف را بر آن دستى نیست. آیا هیچ آدم عاقل و مطّلعى مى تواند باور کند که مادّه بى حسّ و بى شعور بنا به تصادف، خود را آغاز کرده و به خود نظم بخشیده و این نظم براى وى باقى مانده باشد؟
شک نیست که جواب این سؤال کلمه "نه" است. هنگامى که انرژى به مادّه "نو" تبدیل مى شود، این تبدیل مطابق قانونى صورت مى گیرد، و مادّه اى که به دست مى آید از همان قوانینى پیروى مى کند که مادّه موجود پیش، از آن قوانین پیروى مى کرد.
در شیمى این مطلب به دست آمده است که مادّه روزى نابود مى شود، منتهى نابودى پاره اى از مواد بى اندازه کند است، و نابودى پاره اى دیگر بى اندازه تند. بنابراین، وجود مادّه ازلى نیست و از این قرار آغازى داشته است.
شواهدى از شیمى و علوم دیگر نشان مى دهد که این آغاز تند و تدریجى نبوده بلکه برعکس، پیدایش مادّه ناگهانى صورت گرفته و حتّى دلایلى زمان تقریبى پیدایش آن را نیز نشان مى دهد.
از این قرار در زمان معینى جهان مادّى آفریده شده، و از همان زمان پیرو قوانین بوده است نه دستخوش تصادف، چون مادّه نمى تواند خود و قوانین حاکم بر خویش را بیافریند. عمل آفرینش ناچار باید به وسیله عاملى غیر مادّى صورت گرفته باشد.
عجائب حیرت انگیزى که در آن عمل آفرینش به نظر مى رسد، نشان مى دهد که آن عامل غیرمادّى باید صاحب شعورى خارج از حدّ تصوّر ما بوده باشد و این شعور چنانکه مى دانیم از مختصّات عقل است، ولى براى آنکه عقل در جهان مادّى کار کند، به کار افتادن اراده ضرورت دارد و این کار تنها به وسیله یک شخص ممکن است صورت پذیرد. بدین ترتیب نتیجه منطقى و اجتناب ناپذیرى که به آن رسیدیم این است که نه تنها آفرینش صورت گرفته، بلکه این آفرینش بنا به خواست و نقشه شخصى بسیار دانا و توانا انجام شده که توانسته است آنچه را خواسته به مرحله عمل درآورد و همه وقت، در همه جاى این جهان حضور دارد. معناى این بیان آن مى شود که ما بدون شک و تردید، وجود او، ذات اعلاى روحانى، یعنى خداى آفریننده و مدبّر جهان را مى پذیریم و به آن ایمان مى آوریم.(۱)
من و هزار گدا همچو من به نزد تو هیچ است *** گدا چه پادشهان زَمَن به نزد تو هیچ است
کجا رسند به حُسن تو دلبران ختائى *** بتان چین و ختا و ختن به نزد تو هیچ است
ندیده روى تو ورنه به بت کجا نگرستى *** نکوترین بتى از بَرْهَمن به نزد تو هیچ است
بهار عارض تو بُرد آبروى بهاران *** بهار و گلشن و طَرْف به نزد تو هیچ است
به بوى زلف تو کى مى رسد نسیم بهارى *** عبیر و عنبر و مشک و ختن به نزد تو هیچ است
بنفشه چیست سمن کیست پیش زلف و رخ تو *** بنفشه و سمن و نسترن به نزد تو هیچ است
نبات و قند بدان لب کجا رسد به حلاوت *** نبات و قند و شکر من به نزد تو هیچ است
به پیش قدّ تو مر سرو را چه قدّ و چه قدر است *** قد صنوبر و سرو چمن به نزد تو هیچ است
بگرید ار همه عمر از فراق روى تو عاشق *** نگوئیش که چه خواهى ز من به نزد تو هیچ است
هلاک گشت اگر عاشق از غم تو و گر زیست *** هلاک کشتن چون زیستن به نزد تو هیچ است
خموش گردد اگر فیض ور غزل بسراید *** خموش گشتنش و دم زدن به نزد تو هیچ است
نیوتن عالم مشهور انگلیسى قانون جاذبه عمومى را کشف کرد، که به موجب آن تمام کرات آسمانى متقابلاً به سوى هم کشیده مى شوند به طورى که هیچ جرمى از تحت این قاعده بیرون نیست.
معلّق بودن کرات در فضاى خالى بدون چیزى که آنها را نگه دارد او را مجبور به این فرض علمى کرده است، ولى به مجرّد دقّت در احوال موجودات آسمانى و حرکت آنها بر ما معلوم مى شود که فرضیه جاذبه عمومى کامل نیست، زیرا اگر اجرام سماوى کشش متقابل در یکدیگر داشته باشند مى بایست همه یک گروه تشکیل دهند، مگر اینکه فرض شود اجرام نامتناهى هستند. علاوه بر این مجرّد فرض جاذبه عمومى حرکات سیارات را براى ما توجیه نمى کند، بلکه تصّور آن را از ذهن به دور مى کند و خود نیوتن نیز به این نکته توجّه داشته و گفته است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "پنج گام" ص ۵۳.
باید دانست که تمام حرکات کنونى سیارات را نمى توان به قوّه جاذبه منسوب دانست، زیرا این قوّه اجسام را تنها به طرف خورشید مى کشاند، بنابراین باید یک دست غیبى، سیارات را در محور خودشان به دور خورشید بچرخاند.
دانشمندان مى گویند مسائل کیهانى با مسائل ذرّات مادّى ابتدائى ارتباط نزدیک دارد. ذرّات مادّى که کارمایه و انرژى بسیار دارند در گذر از میدان مغناطیسى کیهانى چگونه عمل مى کنند؟
آیا در اشعه کیهانى ضدّ ذرّه وجود دارد و اگر وجود دارد به چه اندازه است؟
دانشمندان در این زمینه کارهائى انجام داده اند و نتایج متضاد امّا بسیار چشمگیر به دست آورده اند.
جرم نهائى ستارگان به کمیت عددى جرم ذرّه مادّى ابتدائى یعنى پروتون بستگى دارد. اگر جرم پروتون کوچکتر از مقدار کنونى آن بود، حدّ نهائى جرم ستارگان بیشتر مى شد. نتایج دیگر نشان مى دهد که جرم کهکشانهاى بزرگ نیز از حدّ معین تجاوز نمى کند، یعنى در حدود هزار میلیارد برابر جرم خورشید است.
راستى چه مسائل عجیبى است، مسائلى که عقول از درک کنه آن عاجز است. مسائلى که بار عظمتش به سنگینى آسمانها و زمین است. مسائلى که وسیله عشق انسان به آن یگانه محبوب است.
جز عشق که اشرف بود از جمله کمالات *** دیگر به کمالى نتوان کرد مباهات
جویم به دعا چندت و خوانم به مناجات *** من ذرّه تو خورشید، من و وصلِ تو هیهات
ما جمله به تو قایم و تو قایم بالذات *** تو شخصى و ما عکس تو، عالم همه مرآت
از طلعت یار است ظهور همه عالم *** خورشید بود آینه جلوه ذرّات
بى خود همه کونین ز صهباى صفاتند *** تا چیست شرابى که بود در قدح ذات
گردد سرم آسوده ز سوداى تو حاشا *** فارغ شودم دل ز تمنّاى تو هیهات
حیرانیم از عشق کنون نیست که عمرى است *** در بازى شطرنج محبّت شده ام مات
مشتاق من و خدمت میخانه که در عشق *** نه عقده ام از زهد گشاید نه ز طامات
نور خورشید با آزادى از سقف شیشه وارد گلخانه مى شود ولى تشعشع فوق قرمزى که به وسیله گیاهها و دیگر اجسام محتوى در گلخانه منتشر مى شود نمى تواند از سقف بیرون رود، به همین سبب که نور خورشید مى تواند به آزادى وارد شود، و تشعشع فوق قرمز نمى تواند به آسانى خارج گردد، درجه حرارت گلخانه بالا مى رود.
جوّ زمین نیز همچون سقف گلخانه اى عمل مى کند، بنابراین در حالى که به نور خورشیدى اجازه مى دهد که کم یا بیش به آزادى در آن داخل شود، مستعدّ به چنگ آوردن تشعشعى نیز هست که پیوسته از مواد سطحى زمین منتشر مى گردد، بدین جهت درجه حرارت به طرز محسوس عیناً همانطور که در گلخانه پیش مى آید بالا مى رود. بالا رفتن درجه حرارت در جوّ، بسیار حائز اهمیت است، زیرا بدون آن زمین در یک حالت سرماى دائمى فرو مى رود.(۱)
زمینى را که ما کرده مى نامیم و عالم یا دنیاى محیط ماست، روز اوّل عبارت از بخار مشتعلى بود که پس از مدّتها به حالت مایع و بعد به حالت جامد مبدّل گردیده، پس جسمى شده که در نتیجه گردیدن به دور خود مدوّر و در جوّ لایتناهى معلّق مانده، و مطابق تحقیقات علماى زمین شناسى از سه قسمت مرکب شده:
۱ـ از یک محیط بخار که قسمتى از آن هواى مجاور زمین است، و قسمت دیگر فضاى بى پایانى است که آن را جوّ مى نامند، ولى هنوز علم انسانى به تفکیک اقطار این دو قسمت واقف نشده و به طور تقریب قسمت اوّل را تا صد کیلومتر حدس مى زنند.
۲ـ از یک قشر جمادى که در اثر سرد شدن موادّ آتشى، مثل فلزى که ذوب شده و به حال مایع بگذارند سرد بشود، تشکیل پست و بلندى هائى را داده است.
۳ـ هسته درونى یا مرکز مشتعل.
آیا تاکنون در خصوص اینکه عمر زمین چقدر است فکر کرده اید؟ دانشمندان، سنّ زمین را دست کم دو میلیارد سال تخمین مى زنند. ممکن است سؤال کنید که از کجا مى فهمند سنّ زمین اینقدر زیاد است؟
دانشمندان از راههاى مختلف عمر زمین را حساب کرده اند، فقط در سالهاى اخیر روشى یافته اند که گمان مى رود مورد اعتماد باشد. این روش بر اساس متلاشى شدن عناصر سنگین نظیر اورانیوم و رادیوم بنا شده است.
اورانیوم سنگین ترین عنصرى است که در روى زمین شناخته شده. رادیون از اورانیوم و سرب از رادیوم سبکتر است. اورانیوم به کندى متلاشى و به رادیوم تبدیل مى شود. رادیوم به نوبه خود به کندى متلاشى گشته به سرب تبدیل مى شود.
مقدار زمانى که براى انجام این تبدّلات لازم است به وسیله دانشمندان محاسبه شده است. در قدیمى ترین سنگها هر سه عنصر مذکور باهم یافته شده اند. با دانستن اینکه اورانیوم در چه مدّت به سرب تبدیل مى شود توانسته اند عمر زمین را حساب کنند. بنابراین محاسبه سنّ قدیمى ترین سنگ هاى مورد مطالعه به دو میلیارد سال مى رسد.(۲)
تمام موجودات زنده، به طور مستقیم یا غیر مستقیم به خاک بستگى دارند. بیشتر عناصر موجود در غذاها از خاک حاصل مى گردند. بیشتر گیاهان قسمتى از غذاى خود را از خاک مى گیرند. اگر زمین مانند شوره زار و سنگى بود، زندگى امکان پذیر نمى گشت. از آنجا که ضخامت خاک زراعتى زیاد نیست بایستى براى نگهدارى آن ترتیب عاقلانه اى داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "نشانه هاى معرفت" ص ۶۳.
۲- "علم و زندگى" ص ۱۷۷.
علاوه بر خاک برگ، خاک باید مواد کانى نیز داشته باشد. به تدریج که گیاهان نمو مى کنند، از کانى هاى خاک جذب مى نمایند. از مواد کانى که جذب گیاهان مى گردد کلسیم، فسفر، گوگرد، منیزیم و آهن را مى توان نام برد. خاک یکى از عوامل مهمّى است که زندگى روى زمین را ممکن مى سازد.
مى دانید که تمام عناصر جهان از ذرّاتى به نام اتم تشکیل موجودیت داده اند. دنیاى اتم دنیاى عجیب و شگفت انگیزى است. بیشتر اتمها مى توانند با یکدیگر ترکیب شده مولکولهائى تشکیل دهند. اتم یک عنصر ممکن است با اتم هاى همانند خود ترکیب شود. مثلاً از ترکیب دو اتم اکسیژن مولکول اکسیژن تشکیل مى شود، و نیز ممکن است اتمى با یک یا چند اتم از عناصر دیگر ترکیب شود و مولکولها یا ترکیبهاى شیمیایى تشکیل دهد.
یکى از شگفتى هاى شیمى این است که از ترکیب دو عنصر مختلف جسم کاملاً متفاوتى با خواص تازه پدید مى آید. ئیدروژن که بسیار قابل اشتعال است با اکسیژن ترکیب مى شود و از ترکیب آنها آب به وجود مى آید! از ترکیب گاز سمّى کلر با سدیم که فلزّ سمّى نرم و نقره فامى است نمک طعام پدید مى آید!
قند از عناصر کربن، ئیدروژن و اکسیژن ترکیب یافته است. هر مولکول قند داراى ۱۲ اتم کربن، ۲۲ اتم ئیدروژن و ۱۱ اتم اکسیژن است!(۱)
راستى انسان در برابر عظمت قدرت حق که تجلّى در آفرینش موجودات دارد غرق در شگفتى و حیرت مى شود و نمى داند چگونه اعجاب خویش را بازگو کند.
اى شب قدر از قلمت یک برات *** نیشکر از باغچه ات یک نبات
چشمه خضر از تو نمى یافته *** روح مسیح از تو دمى یافته
نور صفاتت ز تجلّى ذات *** ذات تو پنهان ز ظهور صفات
مرغ روان فاخته طوق تو *** پیر خرد طفل ره شوق تو
نه به تو کس ماند و نه مانى به کس *** هیچ نمانند و تو مانىّ و بس
زلف سیه بر رخ شام افکنى *** حلقه زر بر در بام افکنى
آن که خلیل است حبیبش توئى *** وان که مسیح است طبیبش توئى
مزرع دل آب روان از تو یافت *** دُرج بدن جوهر جان از تو یافت
در چه مکانى که مکان بى تو نیست *** چیست نشانت که نشان بى تو نیست
قادرى و جمله به تقدیر توست *** نقش دو عالم به تصاویر توست
کز لِمَنِ الْمُلْک چو آید خطاب *** کس نبود جز تو که گوید جواب
هستى خواجو که به فرمان توست *** قطره اى از قلزُم احسان توست
جان وى از مهر پر از نور دار *** وز همه دوران تو دلش دور دار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "عناصر جهان" ص ۹.
نزدیک نیمى از عناصر طبیعى روى زمین را مى توان در اقیانوسهائى یافت که هفت دهم روى این سیاره را پوشانده اند. میلیاردها تن از مواد معدنى را رودها همه سال شسته با خود به اقیانوسها مى ریزند.
سه متر مکعب آب دریا، که کافى است اتاق کوچکى را به ارتفاع ۴/۳۰ سانتى متر پر کند شامل مقادیر زیر از عناصر مختلف است:
۵/۴۲ گرم از ۴۰ عنصر گوناگون، از آن جمله طلا، مس، وانادیوم و ید
۵/۴۲ گرم استرونسیوم
۲۰۷ گرم بروم
۳۱۲ گرم بیکربنات سدیم (سدیم، هیدروژن، کربن و اکسیژن)
۷۲/۲ کیلوگرم سولفات پتاسیم (پتاسیم، گوگرد و اکسیژن)
۲۶/۴ کیلوگرم سولفات کلسیم
۳۳/۱۶ کیلوگرم نمکهاى منیزیوم که شامل تقریباً ۰۸/۴ کیلوگرم منیزیوم است.
۳۷/۸۴ کیلوگرم نمک طعام معمولى یعنى کلرور سدیم.
با این همه موادّ معدنى موجود در اقیانوس جاى شگفتى نیست که ۸۰۰۰ نوع گیاه و ۰۰۰،۲۰۰ نوع جانور در اقیانوس زیست مى کنند!
از اقیانوس نه تنها سالى در حدود سى میلیون تن ماهى گرفته مى شود، بلکه از آن عناصرى مانند ید، برم، منیزیوم و به ویژه نمک به دست مى آید.(۱)
زمین مانند هوا و اقیانوس خواص مشخّصى دارد که معلول فراوانى و نوع و چگونگى ترکیب عناصر تشکیل دهنده آن است. ولى هرگاه زمین، هوا و دریا به نحوى از یکدیگر جد شوند دیگر حیات بر روى سیاره ما وجود نخواهد داشت. وجود حیات در سیاره ما وابسته به مبادله مداوم عناصر این سه جزء زمین است.
عناصر بسیارى را که آب از زمین شسته با خود به اقیانوس مى ریزد، جوّ همراه باران به زمین باز مى گرداند.
مبادله اکسیژن و انیدریه کربنیک و نیتروژن از آن پیچیده تر ولى مداوم تر است. کلید اصلى این مبادله فتوسنتز است که به وسیله گیاهان سبز با استفاده از نور خورشید انجام مى گیرد. در این عمل انیدرید کربنیک و آب به اکسیژن خالص و ئیدراتهاى کربن مبدل مى شود. ئیدراتهاى کربن که مرکب از کربن، ئیدروژن و اکسیژن است، جزء عمده گیاه و منبع اصلى خوراک ما را تشکیل مى دهند. اکسیژن که به این طریق آزاد مى شود، ذخیره اکسیژن جوّ را ترمیم مى کند.
گیاهان براى رشد به عناصر دیگرى نیز احتیاج دارند. آنها عناصر مهمّى مانند فسفر، پتاسیم، آهن و ید را از خاک یا از دریا مى گیرند. نیتروژن بخصوص براى رشد گیاه ضرورى است، ولى با وجود اینکه هوا شامل میلیاردها تن نیتروژن است، این عنصر از نظر شیمیائى چندان فعّال نیست و معدودى از موجودات زنده مى توانند مستقیماً از آن استفاده کنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "عناصر جهان" ص ۱۶۱.
گیاهانى مانند شبدر و باقلا استثناءً مى توانند نیتروژن خود را به یارى باکتریهاى نیتروژن گیر که بر غده هاى روى ریشه آنها زندگى مى کنند جذب کنند و تحلیل برند. این دسته از گیاهان آنقدر نیتروژن مى گیرند، یعنى آن را به ترکیبات قابل استفاده تبدیل مى کنند، که هم براى مصرف خود آنها کافى است و هم براى ترمیم ذخیره نیتروژن خاک که گیاهان دیگر مصرف کرده اند!
جانوران از گیاهان تغذیه مى کنند و ترکیبات نیتروژن دفع مى کنند که زمین را حاصلخیز مى سازد و قسمتى از آن نیز تجزیه شده و به صورت نیتروژن خالص به جوّ باز مى گردد.(۱)
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، از قدرتى بى نهایت، وجودى آگاه و منبعى کریم سرچشمه دارد، که انبیاء عظامش در سایه وحى، انسان را به او هدایت نموده و از اسماء و صفاتش قلوب را آگاه کرده تا در تمام شئون حیات دست به دامان رحمتش زنند و آنچه هست از او دانند و هر حرکت و حالى را بر وفق خواسته او از خود بروز دهند، که راهى براى رسیدن به سعادت و کمال و بهشت عنبر سرشت و به دست آوردن رضایت دوست جز این نیست و به غیر این مسیر و ذوق و شوق باطنى نسبت به معشوق حقیقى دست نمى دهد، ذوق و شوقى که مایه حقیقى و سرمایه واقعى انسان در دنیا و آخرت است.
از وجود مقدس حضرت رسالت پناه، خاتم انبیا، گل سرسبد موجودات، مَجلاى اَتم، سرور اُمم، نقل شده که:
اَلإیمانُ کلُّهُ ذَوْقٌ وَشَوْقٌ:
ذات ایمان همه مزه و خوشى است.
زاهدى را که ذوق و خوشى و مستى نباشد او را مرده باید دانستن اگر چه زنده نماید، زیرا جان حقیقى ندارد. عکس جان است که بر وى زده است و او را زنده مى دارد، چنانکه آفتاب در خانه اى تابد و خانه را روشن دارد، جاهلان پندارند که آن روشنى از خانه است، ندانند که مستعار است.(۲)
مقبل آن قومى که با تو عشق دعوا کرده اند *** وز دو عالم قصد آن درگاه اعلا کرده اند
روضه مأوى نمى خواهند و نخلستان خُلد *** بینوایانى که در کوى تو مأوا کرده اند
زندگى تن چو جان را مانع است از روى تو *** عاشقان زنده دل مردن تمنّا کرده اند
عاشقان از بهر جانان ترک عالم گفته اند *** زاهدان از بهر جنّت ترک دنیا کرده اند
عاشق عالى نظر را کآرزو دیدار توست *** کحل چشم جانش از نور تجلاّ کرده اند
خال بر روى تو گوئى از سواد چشم حور *** نقشبندى بر بیاض دست موسى کرده اند
ز آه عشّاق تو مرده زنده مى گردد مگر *** تعبیه در وى دم احیاى عیسى کرده اند
عشق ورز ار نام خواهى اى پسر کاهل سخن *** از براى عشق مجنون ذکر لیلا کرده اند
سیف فرغانى اگر بد گفت و گر نیک از کرم *** بشنو و عیبش مکن کز غیبش املا کرده اند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "عناصر جهان" ص ۱۶۴.
۲- "رباب نامه" ص ۳۵۲.
عجائب دنیاى اتم:
اتم ذرّه بسیار ریزى است که با چشم دیده نمى شود. اتمهائى که تا کنون شناخته شده تعدادشان در حدود یکصد نوع است. بین آنها تنها اتم کربن است که موجب بقا و ادامه زندگى بشر مى باشد.
این اتم در ترکیب سلولهاى زنده بدن وجود دارد و بنا بر معلومات اخیر دانشمندان دوام و بقاى زندگى در جهان هستى بدون آن مقدور نیست.
از اتمهاى کربن که در عالم لایتناهى موجود است یکى را که در بدنمان وجود دارد مانند اتم "کروموزم" که نطفه آدمى است اختیار مى کنیم. این اتم ریزترین مادّه اى است که پس از بارورى زن به جنین منتقل و سبب وراثت طفل خواهد شد و در یکى از سلولهاى بدن نوزاد مستقر مى شود.
هیچ کس نمى داند شکل ظاهرى اتم کربن چگونه است و معلوم نیست به چه چیز شباهت دارد، زیرا به طورى که ذکر شد به حدّى ریز است که با چشم دیده نمى شود، ناچار باید آن را طور دیگر تحت مطالعه و دقت قرار دهیم.
ذرّات متشکله اتم هر چه بوده باشند، خود آن کوچکترین جزء متشکله آن است. طرز ساختمان کلیه اتمها مانند اتم هیدروژن، اکسیژن، کربن، طلا، اورانیوم تقریباً یکسان است و تمامى آنها از ذرات خیلى ریزى که ساختمان اصلى آنها را تشکیل داده درست شده است.
هر اتم بر سه جزء بخش مى گردد: پروتون که داراى قوه الکتریسیته مثبت، نوترون داراى الکتریسیته خنثى، الکترون داراى قوه منفى است.
ساختمان اصلى اتمها با تفاوت کم همسانند. در مرکز هر اتم یک هسته وجود دارد که از "پروتون" و "نوترون" تشکیل گشته و این دو سخت به هم پیوسته اند. در قسمت برونى اتم الکترونها مى باشند که متّحد الشکلند و مانند منظومه شمسى که دور خورشید مى گردد در حرکت و چرخشند!
وجه اختلاف و تمایز اتمها از تعداد اجزائى که در ساختمان آنها به کار رفته معلوم و مشخص مى گردد. مثلاً اتم ئیدروژن فقط یک پروتون دارد، و اتم هلیوم داراى دو پروتون است. همینطور که طبقه بندى یکصد نوع اتمها بالاتر مى رود تعداد پروتون و نوترون هر کدام بیشتر خواهد بود.
اتم کربن که جزء طبقه ششم است داراى شش پروتون و شش نوترون است و به دور هسته آن شش الکترون در حرکتند.
هسته اتم و الکترونهاى آن چون داراى شارژِ (بارِ) قوه مثبت و منفى مى باشند یک دیگر را به سوى خود مى کشانند. اتم کروموزم (نطفه انسانى) نیز داراى چنین خاصیتى است. هر اتم به خودى خود نمى تواند بخش و تفکیک گردد.
جریان عمل در هسته اتم به طور متفاوت صورت مى گیرد و در آنجا پروتون ها که داراى شارژ مثبتند به هم فشار مى آورند و از هم دور مى شوند.
متخصصین هنوز ندانسته اند چه علت و موجبى باعث فشردگى و دورى جستن پروتون ها از همدیگر مى شود.
الهیون در جواب این مسأله عاجز نیستند، پاسخ این مسأله و هزاران نمونه آن در مسلک آنان یک کلمه است که همه چیز و همه حقایق در همین یک کلمه است و آن "اللّه" است.
در هیچ پرده نیست نباشد نواى تو *** عالم پر است از تو و خالى است جاى تو
هر چند کائنات گداى در تواند *** یک آفریده نیست که داند سواى تو
تاج و کمر چو موج حباب است ریخته *** در هر کناره اى ز محیط سخاى تو
آئینه خانه اى است پر از ماه و آفتاب *** دامان خاک تیره ز موج صفاى تو
هر غنچه را ز حمد تو جزوى است در بغل *** هر خار مى کند به زبانى ثناى تو
عمر ابد که خضر بود سایه پرورش *** سروى است پست بر لب آب بقاى تو
یک قطره اشک سوخته یک مهره گل است *** دریا و کان به پیش محیط سخاى تو
در مشت خاک من چه بود لایق نثار *** هم از تو جان ستانم و سازم فداى تو
غیر از نیاز و عجز که در کشور من است *** این مشت خاک تیره چه سازد فداى تو
صائب چه ذرّه است و چه دارد فدا کند *** اى صد هزار جان مقدّس فداى تو
وقتى که یک اتم را بشکافند و خرد کنند، به ذرّه هاى ریزى مبدّل مى شود که هر یک از آن ذرّات از الکترونها سنگین تر و از پروتون ها و نوترون ها سبکترند. این ذرّه هاى عجیب را علماى فیزیک "مِزون" مى گویند و عمر آنها کمتر از یک میلیونیم ثانیه است. دانشمندان تصور مى کنند سبب تحریک نیروى داخلى هسته اتم به واسطه همین مزون ها مى باشد.
اتم کربن پیش از آنکه در کره زمین پدیدار آید در یکى کرات آسمانى به وجود آمده و داستان تکوین آن بس عجیب و حیرت آمیز است. این اتم از موقعى که سفر دور و دراز خود را در فضاى نامحدود آسمان شروع کند تا زمانى که به زمین برسد و وارد نطفه آدمى گردد سه مرحله را طى خواهد نمود:
از ستاره جوانى شروع مى شود که در آن توده هاى اتم ئیدروژن وجود داشته و داراى پروتون بوده اند. هسته هاى اتمها ئیدروژنى به علت حرارت فوق العاده آن ستاره با سرعت سرسام آورى به حرکت مى افتند. گاه به گاه دو عدد از آن پروتون ها باهم پیکار نموده یکى بر دیگرى غالب مى شود. پروتون مغلوب مقدار الکتریسیته خود را به هدر داده به نوترون تبدیل مى گردد.
این نوترون تازه به دوران رسیده با پروتونى که غالب شده باهم جمع و متّحد مى شوند و هسته اى به نام دوتریوم (ئیدروژن سنگین) متشکل مى گردد و هنگام فرصت این هسته دوتریوم یک هسته پروتون و یک هسته نوترون را تحت اختیار خود در مى آورد و مبدّل به هسته اتم "هلیوم" مى شود و به این نهج جریان احتراق، ذوب، اجتماع و اتحاد ذرات آن ستاره انجام و در نتیجه اتمهاى ئیدروژن ستاره مزبور به ماده دیگرى تبدیل مى شود که اُسّ و اساس آن مادّه هلیوم خواهد بود.
ضمناً ناگفته نماند که اتم ئیدروژن نخستین اتمى است که در عالم لایتناهى به وجود آمده است. در اینجا مرحله پیدایش اتمهاى سنگین خاتمه مى پذیرد.
پس از صدها میلیون سال که از عمر آن ستاره بگذرد، تقریباً تمام حجم ستاره مملوّ از ماده هلیوم مى گردد و اتمهاى آن با یک روال منظّم و موزونى باهم مصاف نموده، دو تا سه اتم در یک لحظه باهم شعلهور مى شوند، و این جریان دومین مرحله پیدایش اتم کربن به حساب مى آید.
اتم کربن میلیاردها سال است که بر اثر مصاف و تلاقى مذکور تکوین یافته و حال باید دانست این اتم چگونه به کره زمین رسیده است؟:
هر قدر عمر ستاره اى بیشتر شود، اتمهاى هلیوم، کربن و اتمهاى سنگین در آن ستاره فزون تر خواهد شد و تراکم اتمها به تدریج به حدّى مى رسد که ستاره از موادّ اتمى اشباع مى گردد و سپس منفجر خواهد شد.
در نتیجه اتمهاى کربن و سایر اتمهاى موجوده آن، در کیهان و فضا پخش و با اتمهاى ئیدروژن که در فضا پراکنده اند مخلوط و ممزوج مى گردند. بعدها زمانى که ستاره جدیدى که با جذب اتمهاى ئیدروژن تکوین و به وجود آمد اتمهاى موجود در فضا اتم کربن را نیز جذب مى نمایند.
خورشید هم در چند میلیارد سال پیش به امر و اراده حضرت ربّ العزّه به همین صورت پدید آمده، و ظاهراً بر اثر یک حادثه کیهانى، موادّ مشتعله عظیمى از خورشید فوران و بیرون ریخته و همراه آن مواد، اتم کربن بوده و پس از سرد شدن، قشر و پوسته کره زمین از آن مواد تشکیل یافته است، و این جریان سومین مرحله پیدایش اتم کربن در کره زمین است که به تدریج در پیکره انسان، حیوان، جمادات نفوذ یافته و به حال ثابت و تغییرناپذیرى باقى مانده است.
اتم کربن پس از جریان فوق با دو اتم ئیدروژن ترکیب و متّحد مى گردد به "بى اکسید دوکربن" مبدل و به واسطه وزش باد به روى برگ نباتات و گیاهان مى نشیند. چنانچه گاو یا گوسپندى آن گیاه را خورده و بعد گوشت یا شیر آنها را انسانهاى دوران گذشته خورده باشند، در این صورت آن افراد انسانى یا حیوانات، حامل اتم کربن گشته اند.
اتم کربن که در بدن انسان قرار یافت، ممکن است در نطفه او وارد و بعد در زهدان مادر دخل شود. در این حال موجودى پیدا مى گردد که وارث صفات و اخلاق پدر و مادر خواهد شد و در تسلسل زنجیره بقاى نسل بشرى آن اتم از پدر به فرزند و به اعقاب او منتقل خواهد گشت!
زمانى که آدمى فوت شود اتم کربن به خاک برمى گردد، ممکن است گیاهى آن را جذب کند، آن وقت این اتم در جمع نباتات سپس در بدن حیوانات قرار گیرد، و نیز ممکن است که جزو ذرّات متبلور ذغال سنگ یا دانه الماس گردد،و باز هم ممکن است اتم مذکور از ناحیه نبات یا حیوان مجدداً در بدن انسان وارد شود، در استخوان یا ناخن و یا تارى از موى او جاى گیرد.
به علاوه ممکن است "بى اکسید دو کربن" موجود در فضا را افرادى که در هزاران سال پیش تنفّس نموده و از ریه هاى خود خارج کرده باشند، در زمان حاضر هوائى را که تنفّس مى کنیم آلوده و آمیخته به آن اتم باشد.
موقعى که دم مى زنیم و نفس مى کشیم، در هر لحظه که فرو مى دهیم و خارج مى کنیم به طور تقریب شماره اتمهاى آن در حدود ده سنگترلیون مى باشد، یعنى عددى که سمت راست آن ۲۲ صفر قرار گرفته!
مى توان گفت اتمهاى کربن موجود در هوا، در ازمنه خیلى دور در ریه هاى افراد بشر و پیامبران و دانشمندان دورانهاى قدیم از راه تنفّس آنها وارد و خارج شده، و این زمان هم ما آن هوا را مى بلعیم، و ممکن است افرادى که بعد از ما خواهند آمد یا نابغه هائى که به ظهور خواهند رسید از آن نیز تنفّس کنند.
در گذشت زمان هر قدر دوران جهان باقى باشد و به جلو رود ممکن است اتم کربن در خون حیوانات و جانوران و موجوداتى که امروزه انواع آنها بر ما نامعلوم است رسوخ یافته و بعدها مجدداً به خاک بازگشت نماید و سپس در ترکیبات معادن قرار گیرد و ملیونها سال در جمادات باقیمانده تا دو مرتبه در موجودات زنده ظهور یابد.
به هر تقدیر با گذشت بیش از چهار میلیارد سال که از عمر زمین مى گذرد، هنوز در وضع اتم کربن تغییرى حاصل نشده و دلیلى هم در دست نیست که روزى اتم مذکور معدوم گشته و از میان برود.
اگر بنا شود روزى خورشید، کره زمین را مشتعل ساخته و بسوزاند ممکن است اتم کربن دو مربته به فضا و کیهان برگشته و نواختران و ستاره هاى جوان آن را جذب کنند.
قریب به یقین معدوم گشتن اتم کربن تحقّق نتواند یافت مگر زمانى که بین کرات آسمانى تصادم هاى شدید و سهمگین روى دهد که یکى یا هر دوى آنها متلاشى و ذرّاتشان در فضا پخش و پراکنده شوند و اتم هاى موجود در فضا بتوانند اتم هاى کربن را جذب نموده تحت اختیار و سلطه خود در آورند.
آن زمان است که دوره بقا و دوام این اتم سر خواهد آمد، لکن مانند آدمیان که پس از سپرى شدن عمر، از خود نسلهاى جدیدترى به جاى مى گذارند، اتمهاى کربن نیز در پیکره موجودات زنده اى که از اتمهاى تازه و جدیدترى ترکیب یافته اند قرار گیرند.(۱)
راستى داستان عجیبى است! از وضع یک ذرّه که با چشم دیده نمى شود، سراپاى انسان غرق در حیرت مى گردد. این وضع یک ذرّه است، در سراسر عالم چه خبر است؟ آیا کسى غیر از حضرت عظیم از خلقت عظیم اطلاع و آگاهى دارد؟
من سخت در شگفتم، نمى دانم چه بنویسم و از کجا بنویسم و از که و از چه دم بزنم؟
حُسن آن روز که آئینه مصفّا مى کرد *** عشق در پرده زنگار تماشا مى کرد
از نفس سوختگى خال لب ساحل شد *** گوهر ما که تلاش دل دریا مى کرد
برق آن حُسن جهانسوز به یکدم مى سوخت *** شوق چندان که پر و بال مهیا مى کرد
سنگ اطفال مرا لنگر بیتابى شد *** ورنه دیوانه من روى به صحرا مى کرد
آن که شد گوهر جان دو جهان پامالش *** کاش یکبار نگاهى به ته پا مى کرد
هر طرف نافه دل بود که مى ریخت به خاک *** هر گره کز سر زلف تو صبا وا مى کرد
به تو مى داد خط بندگى یوسف را *** گر تو را دیده یعقوب تماشا مى کرد
شوق هر چاک که در پرده دل مى افکند *** رخنه اى بود که در گنبد مینا مى کرد
مردم از عشق، مراد دو جهان مى جستند *** صائب از عشق همان عشق تمنّا مى کرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "رازهاى جهان آفرینش" ص ۱۱۴.
عجائب حیات:
زمین در هر ۲۴ ساعت یکبار به دور محور خود مى گردد، و از این قرار سرعت حرکت آن ساعتى هزار میل است. حال فرض کنید در عوض این مقدار سرعت، هر ساعتى صد میل مى چرخید، و در آن صورت شبها و روزهاى ما ده برابر مدت فعلى مى بود. آفتاب سوزان تابستان کلّیه نباتات و رستنى ها را در آن روزهاى بلند مى سوزانید و معدوم مى ساخت، و سرماى شبهاى دراز جوانه ها را منجمد مى کرد و از بین مى برد.
سطح خورشید که منبع حیات در روى کره ارض است داراى دوازده هزار درجه فارنهایت حرارت است و دورى زمین ما از آن به همان اندازه اى است که بتواند از این منبع فیض و حرارت به قدر کافى گرمى براى ادامه حیات ما اقتباس نماید.
مقدار حرارتى که به ما مى رسد پیوسته ثابت و غیر متغیر است و در طول ملیونها سال به همین وضع باقى بوده و در نتیجه ادامه حیات در زمین میسّر شده است.
اگر حرارت زمین تغییر مى کرد و مثلاً در عرض یکسال فقط در حدود پنجاه درجه کم و زیاد دشه بود همه نباتات معدوم مى شدند و بشر هم یا از فرط گرما کباب شده بود و یا از شدّت سرما منجمد مى گردید و از میان مى رفت.
زمین به سرعت ۱۸ میل در هر ثانیه به دور آفتاب مى چرخد و هرگاه سرعت سیر آن در عوض این مقدار ۶ میل یا چهل میل در هر ثانیه مى شد آن وقت دورى و نزدیکى ما به آفتاب به درجه اى مى شد که زندگى کنونى ما غیر مقدور مى گردید.
حجم ستارگان آسمان به طورى که مى دانیم، متفاوت است. بعضى از آنها به درجه اى بزرگند که اگر فى المثل خورشید منظومه ما بودند به مدار زمین ملیونها کیلومتر در داخل سطح آن ستاره ها قرار مى گرفت. همچنین نوع تشعشع ستاره ها با هم متفاوت است. اشعه بعضى از آنها براى هر گونه آثار حیاتى مضرّ است و زندگانى را نابود مى سازد. نیرو و مقدار تشعشع این ستاره ها هم گاهى کمتر از خورشید و گاهى تا ده هزار مرتبه بیشتر از آن است.
هر گاه تشعشع خورشید ما به نصف مقدار فعلى تقلیل مى یافت همه جانداران زمین از فرط سرما هلاک مى شدند، و اگر مقدار این تشعشع دو برابر بیشتر مى شد، آن وقت نطفه حیاتى در همان مرحله اولاى تکوین معدوم مى گرددى. بنابراین در میان ملیونها ستاره که در فضاى نامحدود پراکنده اند تنها خورشید ماست که براى به وجود آوردن حیات مناسب مى باشد.
زمین در زاویه ۲۳ درجه قرار گرفته و همین تمایل محور زمین ایجاد فصول چهارگانه را مى نماید. اگر محور زمین متمایل نبود قطب شمال و جنوب الى الأبد در روشنایى نیم رنگ شفق باقى مى ماند. بخار آب اقیانوسها دائم از شمال به جنوب در حرکت مى بود و قاره هائى از یخ ایجاد مى کرد و چه بسا که مسافات بین خط استوا و نواحى قطبى را تبدیل به بیابانها و صحارى نامسکون مى کرد.
با تبخیر آب اقیانوسها بستر شوره زار آنها نمودار مى شد و رودخانه هاى قطبى همه جا اراضى را شسته و از میان درّه هاى عمیق مى گذشت و مردابهاى موقتى از نمک مذاب در این بسترها به وجود مى آورد.
فشار کوههاى عظیم و سنگین یخ به قدرى زیاد مى شد که بر سطح هر و قطب سنگینى کرده و آنها را فرو مى برد و آن وقت خط استوا بر اثر همین فشار ترکیده و منطقه جدیدى احداث مى کرد. اقیانوسها خشک مى شد و اراضى وسیعه جدیدى به وجود مى آمد و میزان بارندگى و طروبت هم در اقطار جهان تقلیل مى یافت و نتایج سهمگین آن دنیا را منقلب مى نمود.
ما هرگز توجه نمى کنیم که حیات در روى کره ارض منحصر به قشرى است که میان برفهاى قلل و جبال و گرماى مرکزى زمین قرار گرفته است. نسبت این قشر نازک با قطر زمین معادل نصف قطر یک ورق از کتاب هزار صفحه اى است. تاریخ حیات کلیه جانداران زمین فقط بر روى این ورقه نازک تدوین شده است.
اگر هواى محیط زمین به صورت مایع در مى آمد همه سطح زمین را به عمق ۳۵ پا فرامى گرفت و این قشر آب گرفته، تازه یک ششصد هزارم فاصله تا مرکز زمین را تشکیل مى دهد.
فاصله ماه تا زمین ۰۰۰،۲۴۰ میل است و هر روز دو مرتبه تولید جزر و مدّ مى کند. جزر و مدّ دریاها در پاره اى نقاط تا ۶۰ پا مى رسد و حتّى قشر خاکى زمین هر روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه به قدر چند اینچ کشیده مى شود.
همه این اتفاقات به طورى منظم و آرام رخ مى دهد که ما هرگز متوجه قدرت قاهره و عظیمى که آب دریها را اینقدر بالا مى برد و حتى سطح زمین را با همه سختى و صلابت آن خم مى کند نمى شویم.
کره مرّیخ نیز داراى قمرى است که بسیار کوچک است و فقط شش هزار میل با آن فاصله دارد.
اگر ماه به جاى مسافت فعلى مثلاً پنجاه هزار میل با زمین فاصله داشت آن وقت ارتفاع جزر و مد به قدرى زیاد مى شد که همه دشت هاى پنج قاره زمین را روزى دو بار آب فرا مى گرفت و فشار آب در هر نوبت به قدرى شدید مى بود که کوهها به زودى از روى زمین شسته مى شد و هیچ یک از قاره ها فرصتى نمى یافت که از زیر آب بیرون بیاید و وجود خارجى پیدا کند. سطح زمین در زیر فشار این انقلابات خرد مى شد و جریان هوائى که بر اثر این جزر و مدهاى عظیم پیدا مى شد هر روز گردبادهاى هولناک در اطراف زمین پدید مى آورد.
اگر قاره ها را آب فرا مى گرفت عمق متوسط آبى که سطح زمین را احاطه مى کرد به یک میل و نیم مى رسید و در آن صورت هچ گونه حیاتى در آن مقدور نبود جز به صورت حیواناتى در اعماق آب که آنها هم به تدریج از وجود یکدیگر تغذیه مى کردند تا تا نسل آنها منقرض مى شد.
آرى منظومه شمسى ما از مخلوط درهم برهم مواد و مصالحى که با حرارت دوازده هزار درجه از خورشید جدا شده و با سرعتى غیرقابل تصور در فضاى بى پایان پراکنده شده به وجود آمده است. اما در هیمن آشفتگى و انقلاب جوّى، چنان نظم و ترتیب دقیق و منظمى ایجاد شده است که امروزه حتّى دقایق و لحظات حوادث آینده آن را مى توانیم پیش بینى کنیم. نتیجه این انتظام و ترتیب آن است که اوضاع فلکى ما هزار ملیون سال است به همین حال باقى مانده و تا آخر دنیا هم به همین وضع باقى خواهد ماند.
اینها همه مرهون قوانین و نظامات عمومى است و بر طبق همین قوانین، نظام عالم شمسى ما در جاهاى دیگر افلاک نیز تکرار مى شود.(۱)
قرآن مجید در زمینه این نظم و مقررّات و قوانین و نظامات، در آیات شریفه اش مى فرماید:
«ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ وَهِی دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلاَْرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کرْهاً قَالَتَا أَتَینَا طَائِعِینَ. فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَات فِی یوْمَینِ وَأَوْحَى فِی کلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَینَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظاً ذلِک تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ».(۲)
سپس اراده آفرینش آسمان نمود در حالى که به صورت دود بودند. در این هنگام به آسمان و زمین فرمود: به وجود آیید و شکل گیرید چه از روى طاعت و چه اکراه. آنها در پاسخ اراده حق گفتند: ما از روى طاعت و امتثال فرمان مى آئیم. در این هنگام خداوند آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز (دو دوره) آفرید و کامل کرد و در هر آسمان آنچه را مى خواست امر و فرمان داد (و موجودات و مخلوقات مختلف را در آنها آفرید و به آنها نظام بخشید) و آسمان پائین را با چراغهاى ستارگان زینت بخشیدیم و با شهابها از استراق سمع شیاطین حفظ کردیم، آرى این است تقدیر خداوند قادر دانا.
«وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا لاَعِبِینَ. مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلکنَّ أَکثَرَهُمْ لاَ یعْلَمُونَ».(۳)
و آسمانها و زمین و آنچه از مخلوقات را که بین آنهاست بازیچه نیافریدیم. آنها را جز به حق و از روى حکمت و مصلحت و پیچیده به دقیق ترین نظامات و قوانین نیافریدیم امّا اکثریت مردم نسبت به این حقایق ناآگاهند.
«وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا بَاطِلاً ذلِک ظَنُّ الَّذِین کفَرُوا فَوَیلٌ لِلَّذِینَ کفَرُوا مِنَ النَّارِ».(۴)
آسمان و زمین و هر آنچه بین آنهاست را باطل نیافریدیم، (این همه بر حق و حقیقت و نظامات متقن و قوانین محکم و هدفهاى واقعى استوار است)، این گمان کافران و محجوبان از واقعیات است که عالم بر حق نیست، پس واى بر کافران از عذاب سخت دوزخ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "راز آفرینش انسان" ص ۲۲.
۲- فصّلت، ۱۱ - ۱۲.
۳- دخان، ۳۸ - ۳۹.
۴- ص، ۲۷.
متجلّى است ذاتش به صفات خودنمائى *** که کند از این تجلّى همه دعوى خدائى
کسى ار به چشم بینش نگرد در آفرینش *** ز هر آیتى خدا راست ظهور خودنمائى
احد است و با جلالش احدى نبوده هرگز *** که شریک ذاتش آید به سریر پادشائى
چه وجود غیر حق را که زند دم از أنَا الْحَق *** که محقّق است هستى به وجود کبریائى
چه وجود ممکن آمد ز تجلّیات واجب *** نبود وجود کس را ز وجود خودستائى
لمعات نور ذاتش به تجلّى مشیت *** ز وجود خلق دارد جلوات خودستائى
تو چه بنده اى که خود را ز خدا جدا شناسى *** که خداى را نباشد ز تو لمحه اى جدائى
همه بودِ روشنائى به وجود شمس باشد *** نه دلیل روشنائى است وجود روشنائى
بگشاى چشم بینش که بود جمال حق را *** ز مشارق وجودت طلعات دلربائى
عجب است بنده اى را که خدا وجود باشد *** که نباشد از جهالت به وجودش آشنائى
مگر از خدا بخوانى به زبان دل خدا را *** که تو راست ورنه طاعت همه طاعت ریائى
بصر حکیم جوئى دل خویش را صفا ده *** که تو راست خار بینش ز درخت بى صفائى
دلِ همچو نقره دارى برِ اهل کیمیا بر *** که طلا کنند مس را به صفات کیمیائى
ز وجود خود حذر کن که به کیش اهل تقوا *** بود این مقامِ اول ز مقام پارسائى
چو صدور هر گناهى ز خودى است در حقیقت *** درکات نار باشد درجات خودفزائى
ره مسکنت چو پوئى درِ اهل معرفت زن *** که رسى به اوج دولت ز حضیض بى نوائى
دم عارفان گشاید به کلام عقده دل *** همه نفس را نباشد نفس گره گشائى
به خداى خود غنى شو که در این سراى عبرت *** نکنند اهل غیرت به در گدا گدائى
تو دواى خویشى به خودآ که نفس انسان *** جبلى است که کاندرونش شده خلق مومیائى
به فروغ شمسِ آفل مشو از خداى غافل *** ز خلیل حق طلب کن ره و رسم حق گرائى
مپر اى فؤاد برتر ز مقام خویش و بگذر *** که در اوج خود کبوتر نزند دم رهائى
دیوید هیوم مى گوید: سراسر دستگاه طبیعت بر وجود پروردگارى هوشیار گواه است و هیچ پژوهنده خردمند نیست که پس از آنکه به جدّ و جهد بیندیشد، دمى از گروش به اصول خداشناسى و دیندارى راستین تن زند.
کانت مى گوید: وجود حسّ دینى بشر دلیل وجود خدا است.
دکارت مى گوید: خلقت، عمل مداوم است و اگر آنى خداوند از خلقت نظر بردارد عالم معدوم مى شود.
روسو مى گوید: ما از حقیقت جهان و روح بى خبریم، جز اینکه به وجود ذاتى که داراى ادراک و اراده و حکمت است و در کارهاى عالم مؤثر و متصرف مى باشد نمى توان یقین نکرد. در حرکات عالم وجریان امور آثار تدبیر و حکمت هویداست.
هایب نیتس مى گوید: خدا صانعى عاجز نیست که هر آن مجبور باشد در ماشینى که ساخته است دست ببرد تا راه بیفتد، خداوند از آغاز که جهان را آفریده این ماشین را چنان کامل ساخته که تا ابد چرخها و اجزاء آن با اتفاق هم به کار مشغول اند.
پاسکال فیلسوف شهیر مى گوید: قانونى بالاتر و برتر از طبیعت هست که بر همه جهان تسلط دارد و نمى توان آن را نادیده گرفت و باید به او ایمان آورد، و آن قانون آفرینش است که ما را به وجود آورده و هستى ما از اوست و ما نمى توانیم از او جدا باشیم، زیرا اگر نور از منبع خود جدا شود نور نیست. و پیروى از این قانون ایمان به خداست و همین ایمان مقدس، سازش دین با دانش و تنها راهى است که هر دو را بر خلاف میل بى دینان و ملحدان و على رغم دلایل پوچ و فریبنده آنان باید پیمود. اینست یگانه راه رسیدن به کمال و پیروزى حق بر باطل.(۱)
با اختراع و تکمیل تدریجى تلسکوب توانستیم بیش و بیشتر، اعماق فضا را شناسائى کنیم. ستارگان که ابتدا گمان مى رفت نقطه هاى نورانى کوچکى هستند که به یک اندازه از زمین ما فاصله دارند، آشکار شد که کرات عظیمى از نور و حرارتند که میلیونها بار از زمین ما بزرگترند. آنگاه کشف شد که بسیارى از این نقاط روشن، تنها یک ستاره بزرگ نیستند بلکه در حقیقت مجموعه اى از میلیونها ستاره یا کهکشانند و بعضى از آنها به قدرى عظیمند که نور پس از ۰۰۰،۲۰۰ سال از یک سر آنها به سر دیگرشان مى رسد!
دوربین هاى نجومى جدید مى توانند از مجموعه اخترانى که از ما ۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۶ سال نورى دورند عکس بگیرند و بدین ترتیب حوادثى را مى بینیم که شش میلیارد سال پیش، یعنى پیش از آنکه حیات در زمین به وجود آید، رخ داده است.
تعداد ستارگانى که اینک با تلسکوپهاى نوین مى توانیم ببینیم قه قدرى زیادند که اگر صد سال تمام شب و روز به شمارش آنها بپردازیم و در هر ثانیه یک ستاره بشماریم، پس از پایان این مدت هنوز همه آنها را نشمرده ایم.
کهکشان قرص عظیمى است که قسمت مرکزى آن ضخیم تر است و لااقل شامل ۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۱ ستاره است، درازاى آن ۰۰۰،۱۰۰ سال نورى و ضخامت آن در مرکز کهکشان ۰۰۰،۲۰ سال نورى است.
وزن کهکشان یا درست تر بگوئیم جرم آن ۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۱۰۰ برابر جرم خورشید است و عقیده دارند که کهکشان همچون چرخ به دور محورش مى چرخد.
خورشید با سیاراتش که جزئى از این چرخ غول پیکر است، در دایره اى عظیم با سرعتى در حدود ۰۰۰،۰۰۰،۱ کیلومتر در ساعت در گردش است و احتمالاً هر دور گردش آن ۰۰۰،۰۰۰،۲۵۰ سال به طول مى انجامد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "پنج گام" ص ۸۰.
کهکشان ما به هیچ وجه تنها کهکشان جهان نیست، تا آنجا که ما مى توانیم با بزرگترین دوربین هاى نجومى امروزى ببینیم در جهان احتمالاً ۰۰۰،۰۰۰،۱۵۰ کهکشان وجود دارد و فاصله متوسط بین دو کهکشان همسایه ۰۰۰،۰۰۰،۲ سال نورى است.
جهان گسترش مى یابد و میلیونها میلیون کهکشان با سرعتى بیش از ۸۰۰ کیلومتر در ثانیه از هم دور مى شوند. این فقط سرعت احتمالى متوسط بین دو کهکشانى است که همسایه یکدیگرند. هر چه کهکشانها از هم دورتر باشند سرعت بیشتر است.
با تلسکوب آینه اى کوتاه پالومار کهکشانهائى دیده شده اند که با سرعت بیش از ۰۰۰،۶۰ کیلومتر در ثانیه از ما دور مى شوند.(۱)
مسأله گسترش جهان حقیقتى است که قرآن مجید بدان اشاره کرده است:
«وَالسَّماءَ بَنَیناها بِأید وَإنّا لَمُوسِعُونَ».(۲)
ما آسمان را با قدرت بنا کردیم و پیوسته آن را وسعت مى بخشیم.
آرى، حضرت حق آسمانها را آفریده و دائماً گسترش مى دهد. علم امروز مى گوید: نه تنها کرده زمین بر اثر جذب مواد آسمانى تدریجاً فربه و سنگین تر مى شود، بلکه آسمانها نیز در گسترشند، یعنى ستارگانى که در یک کهکشان قرار دارند به سرعت از مرکز کهکشان دور مى شوند، حتى سرعت این گسترش را در بسیارى از مواقع اندازه گیرى کرده اند.
در کتاب "مرزهاى نجوم" نوشته فرد هویل مى خوانیم: تندترین سرعت عقب نشینى کرات که تا کنون اندازه گیرى شده نزدیک به ۶۶ هزار کیلومتر در ثانیه است!
کهکشانهاى دورتر در نظر ما به اندازه اى کم نورند که اندازه گیرى سرعت آنها به سبب عدم نور کافى دشوار است. تصویرهائى که از آسمان برداشته شده آشکارا این کشف مهم را نشان مى دهد که فاصله این کهکشانها بسیار سریعتر از کهکشانهاى نزدیک افزایش مى یابد.
نامبرده سپس به بررسى این سرعت در کهکشانهاى ابرسنبله، واکلیل و شجاع و غیر آن پرداخته و بعد از محاسبه سرتهاى عجیب و سرسام آورى را در این مسأله ارائه مى دهد.
جان الدر مى گوید: جدیدترین و دقیق ترین اندازه گیریها در طول امواجى که از ستارگان پخش مى شود، پرده از روى یک حقیقت عجیب و حیرت آور برداشته، یعنى نشان داده است، مجموعه ستارگانى که جهان از آنها تشکیل مى یابد پیوسته با سرعتى زیاد از یک مرکز دور مى شوند و هر قدر فاصله آنها از این مرکز بیشتر باشد، بر سرعت سیر آنها افزوده مى گردد. مثل این است که زمانى کلیه ستارگان در این مرکز مجتمع بوده اند و بعد از آن از هم پاشیده و مجموعه ستارگان بزرگى از آنها جدا و به سرعت به هر طرف روانه مى شوند. دانشمندان از این موضوع چنین استفاده کرده اند که جهان داراى نقطه شروعى بوده است.
ژرژ گاموف در کتاب "آفرینش جهان" در این زمینه چنین مى گوید: فضاى جهان که از میلیاردها کهکشان تشکیل یافته در یک حالت انبساط سریع است. حقیقت این است که جهان ما در حال سکون نیست بلکه انبساط آن مسلّم است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "افق دانش" ص ۹۰.
۲- ذاریات، ۴۷.
پى بردن به اینکه جهان ما در حال انبساط است کلید اصلى را براى گنجینه معمّاى جهان شناسى معیا مى کند، زیرا اگر اکنون جهان در حال انبساط باشد لازم مى آید که زمانى در حال انقباض بسیار شدید بوده است.
جالب توجه اینکه تعبیر به «إنّا لَمُوسِعُونَ» (ما گسترش دهندگانیم) با استفاده از جمله اسمّعه و اسم فاعل، دلیل بر تداوم این موضوع است و نشان مى دهد که این گسترش همواره وجود داشته و همچنان ادامه دارد و این درست همان چیزى است که امروز به آن رسیده اند که تمام کرات آسمانى و کهکشانها در آغاز در مرکز واحدى جمع بوده سپس انفجارى عظیم و بى نهایت وحشتناک در آن رخ داده و به دنبال آن اجزاى جهان متلاشى شده و به صورت کرات درآمده و به سرعت در حالت عقب نشینى و توسعه است.(۱)
موحّدان که به لیل و نهار ساخته اند *** به یاد زلف و رخ آن نگار ساخته اند
به هیچ حیله در آغوش در نمى آئى *** مگر تو را از نسیم بهار ساخته اند
ز لاله زار تجلّى ستاره سوختگان *** چو لاله با جگر داغدار ساخته اند
گشاده اند جگر تشنگان دهان طمع *** ز بس عقیق تو را آبدار ساخته اند
به وصف زلف و رخ او رسیدن آن نیست *** کلید گنج ز دندان مار ساخته اند
به رنگ شبنم و گل بر زمین نمى مانند *** کسانى که آینه را بى غبار ساخته اند
کمند همّت ما نیست نارسا چون موج *** محیط عشق تو را بى کنار ساخته اند
چراغ زنده دلى را که چشم بد مرساد *** نصیب صائب شب زنده دار ساخته اند
«وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیام وَکانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».(۲)
اوست که آسمانها و زمین را در شش روز (دوره) بیافرید و در این هنگام عرش پروردگار بر آب قرار داشت، تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید.
کانَ اللّهُ وَلَمْ یکنْ مَعَهُ شَىْءٌ.(۳)
نه خورشیدى و نه ماهى ونه زمین و آسمانى.
«فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَات فِی یوْمَینِ وَأَوْحَى فِی کلِّ سَمَاء أَمْرَهَا».(۴)
آنگاه خداوند متعال طىّ دو نوبت فرمان بناى آسمانهاى هفتگانه را صادر فرمود و در هر آسمانى نظام و قوانینش را به جریان انداخت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "تفسیر نمونه" ج ۲۳، ص ۳۷۲.
۲- هود، ۷.
۳- از سخنان حضرت رسول اکرم(ص) به نقل "جامع الاسرار" سید حیدر آملى.
۴- فصّلت، ۱۲.
اینکه ماده و مصالح ساختمان آسمانها چگونه پدید آمد و آفرینش آنها به چه ترتیب صورت گرفت جز آفریدگار بى همتا کسى را بر آن آگاهى نیست، چنانکه قرآن مى فرماید:
«ما أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ».(۱)
ما ایشان را شاهد آفرینش آسمانها و زمین و خلقت خودشان قرار ندادیم.
دانشمندان امروز نیز به این حقیقت اعتراف دارند، چنانکه جان ففر مى گوید:
مسأله پیدایش ماده، اصولاً مسأله اى است که بیرون از قلمرو تحقیقات و تفکرات ثمر بخش است. بایستى ماده را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جریان آفرینش کائنات را تعقیب کرد.
آنچه از نظرات قرآن و دانشمندان محقّق است، این مصالح عبارت بودند از ذرّات دود و گااز که در فضا سرگردان، اما چنان پراکنده بودند که به ندرت به یکدیگر بر مى خوردند.
«ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ وَهِی دُخَانٌ».(۲)
سپس به آفرینش آسمانها عنایت فرمود و آسمان دود بود.
سِرجیمس جینز دانشمند فلک شناس مى گوید: ماده کون از گازهائى که در فضا انتشار دارد آغاز گشته و از تراکم این گازها، سدیم (مه رقیق) پدید آمده است.
دکتر گاموف استاد طبیعى دانشگاه واشنگتن مى نویسد: جهان در ابتداى پیدایش مملوّ از گازهائى بوده که در هوا پراکنده بوده است. این گازها از نظر تراکم و درجه حرارت به حدّى است که تصور آن براى ما امکان پذیر نیست.
به هر جهت آفریدگار متعال طى دو دوره از این گازها آسمانهاى هفتگانه را بنا نهاد:
«فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماوات فى یومَینِ».(۳)
و نقشه بناى این هفت آسمان را به صورت هفت طبقه یکى بر فراز دیگرى ترسیم فرمود:
«أَلَمْ تَرَوْا کیفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَات طِبَاقاً».(۴)
هفت آسمان محکم که هیچگونه رخوت و سستى در آن راه ندارد:
«وَبَنَینا فَوْقَکمْ سَبْعاً شِداداً».(۵)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- کهف، ۵۱.
۲- فصلت، ۱۱.
۳- فصّلت، ۱۱ - ۱۲.
۴- نوح، ۱۵.
۵- نبأ، ۱۲.
و به وسیله ستونهاى نامرئى که امروزه از آنها به نیروى جاذبه عمومى تعبیر مى شود کرات آسمانى را استوار گرداند:
«خَلَقَ السَّمواتِ بِغَیرِ عَمَد تَرَوْنَها».(۱)
آسمانها را بدون ستونى که شما آن را مشاهده نمائید بیافرید.
و از آیات قیامت بر مى آید که هیچ یک از این آسمانها به دیگرى راه ندارند، و تنها در روز رستاخیز گشوده و مفتوح مى گردند:
«وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَکانَتْ أبواباً».(۲)
آنگاه خداوند با آفرینش ستارگان به تزئین و چراغانى آسمان پائین که آسمان دنیاى ما و نزدیکترین آسمان به ماست پرداخت:
«وَلَقَدْ زَینَّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابیحَ».(۳)
«إنّا زَینَّا السَّماءَ الدُّنیا بِزینَة الْکواکبِ».(۴)
ما آسمان پائین را با ستارگان درخشان زینت بخشیدیم.
بدین ترتیب که میلیون ها ذرّه گاز و دود به شکل ابرهاى عظیم به دور هم گرد آمدند... توده هاى ابر، ذرّات را به سوى مرکز جذب مى کرد، و بالأخره توده انبوه ابر جمع مى گشت و ذرّات آن به یکدیگر نزدیک مى شد. این ذرّات که به یکدیگر اصطکاک پیدا مى نمود تولید گرما مى کرد و گاهى در مرکز ابر گرما چنان شدّت مى یافت که توده را به تابش مى افکند و فضاى تاریک را روشن مى ساخت، سرانجام میلیونها توده ابر به صورت ستاره درآمدند و از آن پس در جهان تاریک نور پدیدار گشت و آسمان پائین چراغانى گردید.
در بیابان بى پایان فضا ابرى بى شکل و بى هیچ گونه تشخّص در همه جا به طور یکنواخت پخش شده بود، ذرّات مادّه به هم برمى خوردند و با یکدیگر ترکیب مى شدند. ابر به دریائى متلاطم و خروشانى از گاز مبدّل مى گشت و شروع به چرخیدن مى نمود.
این دریاى دود و گاز همچنان مى چرخید و مى غرّید و مى خروشید و تلاطم نامرئى خیز آبها و شکستن امواج نامرئى که هر یک به بزرگى اقلیمى بود و در دل این دریا طغیان برمى انگیخت... موجها به هم مى خوردند و بر هم مى لغزیدند و در دل هم فرو مى رفتند و به هم مى آمیختند.
در میان این دریاى جوشان طرحى مارپیچى از اثر چرخش مادّه دوارى پیدا گردید. این صفحه مدوّر و پهن با میانى برآمده و بازوانى که آهسته آهسته شکل مى گرفت، در سپیده دم بزرگ گیتى به پیدایش گرائید. این شکل مارپیچى که آن را "کهکشان راه شیرى" مى نامند، مادّه خورشید و منظومه شمسى و زمین ما در یکى از بازوان آن قرار داشت:
«وَجَعَلَ الْقَمَرَ فیهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً».(۵)
و در آسمانها، ماه را نور قرار داد و خورشید را چراغ جهان افروز.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- لقمان، ۱۰.
۲- نبأ، ۱۹.
۳- ملک، ۵.
۴- صافّات، ۶.
۵- نوح، ۱۶.
در یکى از بازوان کهکشان راه شیرى، طوفانى پرآشوب پدید آمد و جریان تند گازها آنها را به چرخش درآورد و همچنان که مى چرخید به شکل فرفره اى پهن و عظیم درآمد و پاره هاى نورانى بر گرد آن روان گشتند.
این فرفره بزرگ در این کهکشان عظیم، همچنان مى چرخید تا اینکه کم کم گازها به مرکز آن کشیده شد و در آنجا به صورت گوى عظیم و فروزانى تراکم یافت و سرانجام این گوى فروزان خورشید گردید.
آنگاه پاره هاى گاز و غبارى که گرداگرد خورشید را هاله وار فرا گرفته بود از هم پاشید، و هر پاره اى از آن به صورت گردابى درآمد. هر گرداب مسیرى جداگانه داشت و در آن مسیر به دور خورشید مى گردید. برخى نزدیک به خورشید و بعضى از خورشید دور بودند.
در گردابهاى نزدیک خورشید گرما، و در گردابهاى دوردست سرما حکومت مى کرد. در هر گرداب ذرّات گاز و غبار پیوسته در گردش بود. از برخى ذرّات گاز بخار آب پدید مى آمد و مانند شبنم به روى ذرّات غبار مى نشست و چون ذرّات غبار به هم مى رسیدند، رطوبت شبنم آنها را به یکدیگر مى چسبانید و گاهى نیز به شکل پاره هاى یخ زده آب و گل در مى آمدند.
در هر گرداب میلیونها از این پاره ها در گردش بودند. نیروى جاذبه آنها را به سوى یکدیگر مى کشید. این پاره ها به هم مى پیوستند و توده هاى بزرگتر مى ساختند و گوى عظیم و چرخانى پدید مى آوردند. این گوى عظیم با نیروى جاذبه اى که داشت پاره هاى پیرامون خود را به سوى خود مى کشید و روز بروز بزرگرتر مى شد و سرانجام این گوى زمین شد.
و بعد سایر سیارات نیز از گردابها پدید آمدند. هر سیاره در مسیر خود، بر گرد خورشید مى گردید. عطارد از همه به خورشید نزدیکتر بود و پس از آن زهره، زمین و مرّیخ بودند.
در آن سوى مرّیخ سیاره هاى عظیم مشترى، زحل، اورانوس و نپتون به دور خورشید گردش داشتند و بسى دورتر از نپتون سیاره پلوتون بود.(۱)
راستى چه بساط شگفت انگیزى و چه جهان اعجاب آورى است! کسى را آن حد نیست که به عظمت مخلوقات پى برد، تا چه رسد به بزرگى و عظمت حضرت خالق!
هم کوى تو از جهان برون است *** هم وصف تو از بیان برون است
اندر ره تو کسى قدم زد *** کاو را قدم از جهان برون است
طاقِ درِ ساکنان کویت *** از قبه آسمان برون است
در کن و مکانت مى نجویم *** کان حضرت از این و آن برون است
خرگاه جلالت از دو عالم *** چون خیمه عاشقان برون است
جوینده کوى تو نشان داد *** ز آنجاى که از مکان برون است
دیوانه سخن نگه ندارد *** سرّش ز میان جان برون است
خود کامِ کسى چه ذوق یابد *** زان لقمه که از دهان برون است
بى بهره ز عشق تو چو دشمن *** از زمره دوستان برون است
دنیاطلب اندر این حرم نیست *** سگ از پى استخوان برون است
عاشق چو غم تو را غذا کرد *** قوت وى از آب و نان برون است
هر حلقه که ذکر تو در آن نیست *** سیف تو از آن میان برون است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "گذشته و آینده جهان"، ص ۱۹.
شگفتیهاى جهان نباتات:
مسأله نباتات و گیاهان و آنچه از زمین مى روید، از اهمّ مسائل عرصه گاه خلقت و آفرینش است. انسان با همه وسعت علم و دانشش، هنوز نتوانسته به شمارش و احصاء نباتات موفق شود، چه رسد به عظمت و اسرار و شگفتیهاى این جهان حیرت انگیز.
انواع و اقسام گیاه در سطح خاک و درون دریاهاى ژرف و بر دامنه و قلل کوههاى بلند، حتى بر روى صخره هاى عظیم و به صورت معلّق در هوا موجود است. قسمتى از این گیاهان به اندازه اى کوچک و ریزند که فقط با چشم مسلّح دیده مى شوند، و عدّه اى آن قدر بزرگند که عظیم ترین موجودات زنده روى زمین به شمار مى آیند. شماره انواع گیاه که تا کنون سناخته شده از صدهزار متجاوز است و هر یک داراى آثار مخصوصى است.
چون شناختن فرد فرد گیاهان غیرمقدور است لذا علماى علم گیاه شناسى آنها را طبقه بندى نموده اند، و این طبقه بندى بر اساس اندامهاى گیاه مثل ریشه و ساقه و برگ و گل قرار گرفته است و طبق همین نظر در ابتدا آنها را به دو قسمت اصلى و سپس هر قسمت را به چند قسمت تقسیم نموده اند.
۱ـ گیاهان گلدار: که داراى ریشه و ساقه و برگ و گل بوده و عالیترین گیاهان مى باشند. این همه گلهاى رنگارنگ که سطح خاک را زینت بخشیده و در صحن بیابان و صفحه باغستان مناظر زیبا و جالبى به وجود آورده اند و انواع میوه ها و سبزیجات که قسمت مهمّى از احتیاجات زندگى انسان را تأمین نموده و غلاّت و حبوباتى که نیازمندیهاى غذائى را رفع مى کنند و بالأخره قسمت مهمّى از گیاهانى که مصرف طبّى دارند، همه و همه جزء این دست محسوب مى گردند.
۲ـ گیاهان بى گل: این دسته از گیاهان فاقد گل هستند، بنابراین تولید مثل در آنها بر خلاف گیاهان گلدار به طریق خاصّى انجام مى گیرد.
گیاهان بى گل نیز داراى اقسام مختلفى هستند به طورى که بعضى از آنها ریشه و ساقه و برگ داشته فقط گل ندارند، و برخى از آنها ساقه و برگ داشه ولى بدون ریشه و گل مى باشند. این قسمت اغلب روى تنه درختان و نقاطى که آب و هواى معتدل دارند زیست مى نمایند. و بالأخره قسمتى فاقد برگ و گل و ریشه و ساقه بوده و در پائین آنها رشته هاى تارمانندى وسیله جذب آب و سایر مواد غذائى بوده و باعث اتصال آنها به زمین مى گردد، و ما نوعى از آنها را که "جُلبَک" نامیده مى شود در جویبارها و آبهاى راکد و حوض ها به مقدار زیاد مى بینیم.
این را مى دانیم که انواع حیواناتى که در عرصه گاه گیتى پراکنده شده و سطح زمین را میدان زندگى خود قرار داده اند شدیداً به غذا نیازمندند و براى ادامه حیات باید از عناصرى که در روى زمین موجود است استفاده کنند و از طرف دیگر عناصرى که در آب و خاک و هوا موجود است به همین صورت قابل استفاده و تغذیه حیوانات نیست; اینجاست که گیاهان براى تأمین احتیاجات غذائى حیوانات نقش مهمّى را ایفا مى کنند، زیرا آنها عناصر آب و خاک را به وسیله دستگاههاى مخصوصى که در ساختمان آنها قرار دارد به صورت ساقه و برگ و میوه در مى آورند و در نتیجه مواد غذائى حیوانات را در اختیار آنها مى گذارند.
از این نظر طبقه انسان نیز با حیوانات دیگر یکسان است و انسان تا کنون نتوانسته است از عناصر زمین بدون واسطه گیاه استفاده کامل بنماید و احتیاجات غذائى خود را تأمین کند، بلکه همواره دست حاجت به سوى گیاه دراز کرده و از محصول کارگاه نبات بهره مند گردیده است.
در هوائى که تنفّس مى کنیم مقدار معینى "اکسیژن" موجود است و اکسیژن یک مادّه حیاتى است که براى تولید حرارت غریزى حائز اهمیت فوق العاده اى است و زندگى بدون آن پنج دقیقه هم ممکن نیست.
هنگام تنفّس مقدارى اکسیژن وارد ریه ها مى شود و با خونى که در ریه ها موجود است ترکیب مى گردد و دستگاه پخش خون آن را در تمام قسمتهاى بدن توزیع مى کند و همین اکسیژن غذا را در سلول هاى مختلف بدن آهسته و آرام با حرارتى ضعیف مى سوزاند. در اثر احتراق غذا در سلولها یک گاز سمّى به نام "کربنیک" ایجاد و با خون داخل ریه مى گردد و با تنفّس هاى بعدى از بدن خارج شده به هواى محیط بر مى گردد. به این ترتیب کلیه جانوران اکسیژن استنشاق مى کنند و گاز کربنیک بیرون مى دهند.
اگر این عمل به همین صورت ادامه پیدا مى کرد، پس از مدت کوتاهى این ماده حیاتى یعنى اکسیژن که به اندازه معینى در هوا موجود است تمام مى شد و گاز سنگین و غلیظ و سمّى کربنیک جایگزین آن مى گردید و آن وقت حیات کلیه حیوانات با خطر بسیار بزرگى مواجه مى شد و رفته رفته مى بایست همه جانوران مسموم شوند و از آنها در روى زمین اثرى و خبرى نماند و انسان هم از این پیشامد خطرناک البته مستثنى نمى گردید، زیرا هم فردى از انسان در ۲۴ ساعت در ضمن تنفّس معمولاً ۲۵۰ گرم کربن خالص از ریه خود بیرون مى فرستد و روى این حساب در ظرف یکسال، دویست وهفتاد و سه میلیون و هفتصد و پنجاه هزار (۰۰۰،۷۵۰،۲۷۳) تن از این گاز سمّى به وسیله سه میلیارد بشر تولید مى شد، و چندین برابر این مقدار را حیوانات دیگر در ضمن تنفّس تولید مى نمایند. اینجاست که به اهمیت یکى از اعمال گیاهان پى مى بریم و آن عمل کربن گیرى است.
گیاهان در حرارت آفتاب گاز کربنیک را که از دو عنصر کربن و اکسیژن تشکیل شده است تجزیه مى کنند و اکسیژن را در هوا رها مى سازند و کربن را در تنه خود نگه مى دارند، و قسمت مهمّ وجود گیاهان از همین کربن تشکیل یافته است. این عمل یعنى عمل کربن گیرى که به وسیله برگهاى گیاهان انجام مى گیرد درست به عکس تنفّس جانوران است.
این تناسب عجیب و تعادل دقیقى که میان اکسیژن و گاز کربنیک برقرار گردیده تا نیازمندى حیات جانوران و گیاهان را براى همیشه تأمین شود یکى از آیات بزرگ خداشناسى است.(۱)
قرآن مجید به طور مکرّر به مسأله گیاه و عجائب آن و خالق حکیم و عالمش اشاره کرده است:
«الَّذِى جَعَلَ لَکمُ الْأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّـمَرَاتِ رِزْقاً لَکمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»:(۲)
آن قادر توانا و خالق حکیمى که زمین را براى زندگى شما گسترداند، و آسمان را برافراشت، و از بالاى سر شما آبى فرو بارید، که از پس آن آب میوه هاى گوناگون جهت روزى شما براى شما مقرّر کرد. پس کسى را همانند او نگیرید، در صورتى که مى دانید او بى مانند و بدون همتاست.
«الَّذِی جَعَلَ لَکمُ الْأَرْضَ مَهْداً و سلَک لَکمْ فِیهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَات شَتَّى. کلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکمْ إِنَّ فِی ذلِک لاَیات لاُِولِی النُّهَى»:(۳)
همان خداوندى که زمین را براى شما مهد آسایش قرار داد و براى شما راههائى در آن ایجاد کرد، و از آسمان آبى فرستاد; ما به وسیله این آب، انواع گوناگون از گیاهان مختلف را از خاک تیره برآوردیم. از این فراورده هاى گیاهى هم خودتان بخورید و هم چهارپایان خود را در آن به چرا ببرید; در این امور نشانه هاى روشنى است براى صاحبان عقل و اندیشه.
در مجموع این مسائل به چهار بخش از نعمتهاى بزرگ حق اشاره شده است.
۱ـ زمین، که مهد آرامش و آسایش انسان است و به برکت قانون جاذبه و همچنین قشر عظیم هوائى که اطراف آن را گرفته، انسان مى تواند به راحتى و امن و امان روى آن زندگى کند.
۲ـ راهها و جاده هائى که خداوند در زمین به وجود آورده است که تمام مناطق آن را به یکدیگر پیوند مى دهد. همانگونه که غالباً دیده ایم در میان سلسله جبال سر به آسمان کشیده غالباً درّه ها و رههائى وجود دارد که انسان مى تواند از آنها عبور کرده و به مقصد خود برسد.
۳ـ آبى که مایه حیات است و سرچشمه همه برکات، از آسمان نازل کرده.
۴ـ گیاهان و نباتات گوناگون و مختلفى که به وسیله این آب از زمین مى روید که قسمتى از آنها مواد غذائى انسان را تشکیل مى دهند، و بخشى مواد داروئى، و قسمتى را انسان براى ساختن لباس مورد استفاده قرا مى دهد، و قسمت دیگرى را براى وسائل زندگى همچون درها و حتى خانه هائى که از چوب ساخته مى شود و کشتیها و بسیارى از وسائل نقلیه دیگر.(۴)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "شگفتیهاى آفرینش" ص ۱۰.
۲- بقره، ۲۲.
۳- طه، ۵۳ - ۵۴.
۴- "تفسیر نمونه" ج ۱۳، ص ۲۲۲.
«أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَکم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَة مَا کانَ لَکمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یعْدِلُونَ».(۱)
آیا بتهایى که معبود شما هستند دخیل در زندگى شمایند یا کسى که آسمانها و زمین را آفریده و براى شما از آسمان آبى فرستاد که با آن باغهاى زیبا و سرورانگیز رویاندیم. شما قدرت نداشتید که درختان این باغهاى زیبا را برویانید. (کار شما تنها بذرافشانى و آبیارى است، اما کسى که حیات را در دل این بذر آفریده و به نور آفتاب و قطرات حیاتبخش باران و ذرّات خاک فرمان مى دهد که این دانه را برویاند خداست). آیا با اللّه خداى دیگرى هم هست؟ بلکه اینان قومى تجاوزکارند.
باز از سمن و گل چمن آراست جهان را *** جان تازه شد ز لطف هوا پیر و جوان را
صورتگر اشجار ز عکس گل و نسرین *** سیماى سمن داد شب غالیه سان را
آئینه خور خاصیت کاهربا یافت *** کز روى گل زرد رباید یرَقان را
وقت است که مشّاطه گر لاله گشاید *** چون نافه سر بسته سر غالیه دان را
فیض نفس پاک ز بوى گل و لاله *** کیفیت نِى داد گل کوزه گران را
ابر از اثر لطف هوا در دل خارا *** شاخ گل صد برگ کند چوب شبان را
آب از هوس جلوه گلهاى بهارى *** جوید چو حباب از دل دریا جریان را
در آب روان جلوه دهد باد به صد ناز *** صد سرو خرامنده و شمشاد چمان را
در قوس قزح بر صفت ابروى خوبان *** رنگ پر طاوس دهد زاغ کمان را
از فیض هوا بر صفت بزم ریاحین *** آرد به سخن سوسن آزاده زبان را
آن آتش گلفام ده امروز که گردون *** از چشمه خور آب دهد لاله ستان را
وان آب شفق رنگ روان ساز که در جام *** آتش زند از جلوه چو گل آب روان را
عالم گذران است همان به که در این باغ *** بى غم گذرانیم جهان گذران را
دل جمع کن امروز و ببین از گل این باغ *** آن جلوه که فردا بود انوار جنان را
دن هرتاک متخصّص توارث نباتى و آمار حیاتى آن و برخى از علوم مربوط به نباتات در مقاله اى که در باب خداشناسى دارد مى گوید:
مهم ترین کارخانه و ماشین مصنوع بشرى با کوچک ترین کارخانه و ماشین پیچیده یک نبات، مثلاً دستگاه تصفیه، هضم، تبخیر، تولید مثل نباتات به هیچ وجه قابل مقایسه نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نمل، ۶۰.
همان عجائب و اسرار یا نظامات پیچیده اى که در ذرّات این عالم به نام اتمها و اسرار منظومه اتمى، و در فضاى این عالم به نام منظومه ها و اختران، ما را به اعجاب و تحسین وا مى دارد، در لباس دیگر و با وضعى دیگر در عالم نباتات ما را در دنیائى از تحیر فرو مى برد و در عظمت مشیت و حکمت پروردگار غرق مى سازد.
حسّ و حیات نباتات که هنوز درک آن از چشم علوم بشرى پنهان است، دقت در سلّول نباتات، تجزیه عناصر تشکیل دهنده این سلّول ها، توجه به خاصیت هر یک، ترکیب هسته، غشاء سلّول، اعمال فیزیکى آن، کیفیت تولید نیرو، چگونگى هر یک، خواص طبیعى آنها، کیفیت ساختمان ریشه ها، طبقات ریشه ها، استوارى آنها، کیفیت جذب آب و املاح، جریان شیره خام، دفع مواد زائد، کیفیت دفت مبارزه ریشه ها با هم، ساختمان کلاهک یا سپر بر سر آنها، عناصر ترکیب کننده آنها، عملیات فیزیکى هر یک، تأثیر خاص رطوبت و نور و حرارت در نباتات، دستگاههاى گیرائى این قوا در گیاه، وسائل تنفس گیاه، ساختمان برگ، ترکیبات و طبقات و انواع آنها، برگهاى خاردار، عمل لقاح، ابزار و وسائل لقاح، کیفیت هاى گوناگون آن در انواع نباتات، حشرات و مگسهاى ور لقاح، بادها و امواج ور، حساسیت خاصّ از نباتات، گیاهان توانا و ناتوان، تعاون گیاهها با هم، درختهاى گوشتخوار، نظام توارث در نباتات، اسرار میوه ها، اَشکال گلها، گلبرگها، شکوفه ها، گیاهان آبى و صحرائى، مقاومت گیاهان در برابر امراض گیاهى، امراض گیاهى، مرگ گیاه، هر یک از این امور و صدها امور نباتى دیگر موضوع علم خاصّى بوده و داراى میلیاردها قانون و نظام مستحکم مى باشد و شرح آنها هرگز در چند دفتر نگنجد. به دو نمونه از اسرار و نظامات نباتات توجّه نمائید:
۱ـ در حالى که نیروى جاذبه زمین همه چیز را به سمت پائین مى کشد، مادّه حیاتى نباتات که هنوز بشر را بر درک حقیقت آن راهى نیست، به منظور تقویت و رشد نبات، آب و موادّ غذائى و معدنى و انرژیهاى فضائى را با ابزار گوناگون جذب کرده على رغم جاذبه زمین به سمت بالا رشد مى کند. در جنگلهاى بزرگ هند و آمریکا و افریقا درختهاى بسیار تنومند و بلندى وجود دارد که چناره هاى ما در مقابل آن نهالى بیش نیست.
ملاحظه کنید راز مبارزه با نیروى جاذبه هنوز به خوبى بر بشر کشف نیست، اما درختهاى دانشمند! صدها هزار قرن است چهل متر و کمتر و بیشتر مواد زمینى و آب و املاح را به بالا مى برند! فکر نمى کنید قدرت و مشیت و اراده قاهرى در این کار دخیل باشد؟
۲ـ قارچها در اثر نداشتن مادّه سبز رنگ "کلروفیل" (که در اکثر گیاهان براى کربن گیرى موجودات است ودر ساختن قند و چربى و نشاسته موادّ غذائى نباتات به کار مى رود) همواره مى کوشند تا با گیاه کلروفیل دارى رفاقت کنند و بدین وسیله حیات نباتى خود را با تغذیه مناسب ادامه دهند، لذا با جلبکها که آنها نیز به درد دیگرى دچارند، یعنى داراى ریشه کافى که بتواند مواد معدنى و انرژى هاى زمینى را به خوبى جذب کنند نمى باشند اما در عوض ماده کلروفیل فراوانى دارند رفیق و شریک مى شوند.
با طرح این رفاقت یا سرمایه گذارى هر دو جانبه و تأسیس یک شرکت، قارچ از کلروفیل جلبک استفاده مى کند و جلبک از ریشه هاى نیرومند قارچ. آیا این قارچ و جلبک مشترکاً مى توانند با این تعاون عاقلانه خود ما را به مبدأ هشیار و بصیر و حکیمى هدایت کنند؟
هر گیاهى نظیر خود را تولید مى کند و این تولید مثل، خود از عجیب ترین تشکیلات پیچیده نباتى است و روى مشیت و برنامه بسیار مفصّلى انجام مى گیرد.
گلها و گروههاى مختلف نباتى بر اثر دارا بودن کارخانه ها و غدّه هاى خاصّهى، به تهیه انواع مختلف شیره ها که هر یک از آنها مورد توجه نوع خاصّى از حشرات است پرداخته و حشرات خاصّه را به دور خود جمع مى کنند تا در مقابل، حشرات نیز وسیله تلقیح آنها باشند ح در نتیجه بذر لازم براى تولید نبات و گلهاى سال آینده و نسل آینده به وجود آید! اینجا از آنجاهائى است که نباتات، حیوانات را استخدام مى کنند! یا بهتر بگوئیم نظامات الهى، حیوانات را در خدمت تولید نباتات گمارده است.
بهتر است این بحث پیچیده و راز مهم را با دیده یک متخصّص فن که استاد علم الحیات یا فیزیولژى و علوم طبیعى و دکتر در فلسفه از "پیتسبورک" و متخصّص در وراثت چند نوع حشره مى باشد یعنى دکتر جان ویلیام کلاتس ببینیم، مى گوید:
یکى از مسائل بغرنج عالم وجود یک نوع رابطه و علاقه اجبارى است که در بین پاره اى از موجودات مثلاً یک گیاه خاص با یک حیوان خاص مشاهده مى شود. یکى از مصادیق آن ارتباط مرموز و عمیق، رابطه اى است که میان "گل یوکا" و "مگس یوکا" وجود دارد.
گل یوکا سرش پائین است و مادگى یعنى قسمت ماده گل نیز از بساک یا قسمت نر گل پائین تر است. کلاله یا مادگى گل که باید گرده به آن وارد شود به شکلى است که ورود گرده به درون آن به خودى خود امکان ندارد. گرده یوکا توسط مگس ماده یوکا کمى بعد از غروب آفتاب به مادگى حمل مى شود، بدین ترتیب که مگس یوکا قسمتى از گرده را از بساک در دهانش گرفته به سوى کلاله پرواز نموده تخمدان گل را مى شکافد و چند دانه از تخم خود در آن مى گذارد و سپس روى آن را با گرده اى که آورده مى پوشاند. گل دانه هاى زیادى مى دهد که قسمتى از آن را کرمهاى نوزاد مگس مى خورند و قسمت دیگر گلهاى تازه تولید مى کند. تولید مثل گل یوکا یا بهتر بگوئیم بقاء نسل این گل از آغاز پیدایش آن تا کنون تنها به وسیله این مگس انجام مى گیرد! این گل نیز به نوبه خود محل مناسبى براى بقاء نسل مگس یوکا است.
بین انجیرهاى تجارتى و چند نوع از زنبور کوچک نیز همین رابطه برقرار است. خوشه هاى درخت انجیر دو نوعند: عدّه اى هم گلهاى نر دارند و هم گلهاى ماده، و عدّه اى دیگر فقط گلهاى ماده دارند.
اما این همه گلها به وسیله زنبورهاى ماده تلقیح مى شوند، بدین ترتیب که مدخل این گلها در نتیجه وجود پوششهاى مختلف بقدرى صعب العبور است که حشره بینوا به زحمت مى تواند به داخل آن راه یابد و غالباً بالهایش در سر این کار جدا مى شود، اما عاملى مرموز او را با وجود این همه مشکلات تحریص مى کند تا بالأخره به درون گل راه یابد. اگر گل از آنهائى است که هم قسمت نر دارد و هم قسمت ماده، زنبور ماده تخم گذارى مى کند و خود مى میرد.
تخم ها رشد کرده زنبور مى شوند، زنبورهاى نر مى میرند و زنبورهاى ماده از گل بیرون شده به سوى گلهاى دیگر به پرواز مى آیند ولى قبل از خروج از داخل گل با گرده درون گل آغشته مى شوند تا آن را به گلهاى دیگر ببرند. اگر گل دیگر که زنبور بر آن مى نشیند مثل اولى نر و ماده باشد که همان عمل گذشته تکرار مى شود، و اگر گل جدید فقط ماده باشد به علّت عمیق زیاد این گل، زنبور بدون آن که بتواند تخم گذارى کند، پس از نشستن روى آن از آنجا مى گذرد، ولى با همین مکث مختصر بر روى گل ماده، گل ماده را با گرده نر که به آن آغشته بود و به همراه داشت تلقیح کرده است. در نتیجه این گل بزرگ شده و تبدیل به انجیر رسیده کاملى مى شود.
نختسین درختهاى انجیرى که در آمریکا آورده شد میوه ندادند، بعدها متوجه شدند که موقع حلم این درختها آن زنبورها را با خود نیاوردند، وقتى زنبورهاى مخصوص را نیز به آمریکا آوردند، درختها میوه دادند و انجیر از مال التجاره هاى مهم آن کشور شد.
دکتر جان ویلیام پس از آنکه مثالهاى دیگر مى آورد در آخر نتیجه مى گیرد: این زحمت کشان به فرمان چه کسى على الدوام وریت خود را انجام مى دهند؟ آیا این شواهد به وجود خداوند متعال دلالت نمى کند؟ خیلى مضحک و نامعقول و مشکل است که همه این کارهاى منظم و مُنتج را از آغاز پیدایش این نوعگیاه و درختها و این نوع حشرات به تصادف حمل کنیم!(۱)
دو گروه از گیاهان، انگلها، قارچها هستند که داراى پیکرى درخشنده مى باشند. روشنائى آنها به نحوى است که در تاریکى شب کاملاً خود را نشان مى دهند. روشنائى آنها از چیست؟ آیا چه مادّه محترقه اى تمام نشدنى در پیکر آنها موجد است که این روشنائى از آن پدید مى آید آیا این نورها به چه وسیله پخش مى شود؟ به وسیله لامپ، یا وسیله دیگر؟ آیا نورافکن آنها در کدام کارخانه به دست کدام مهندس ساخته شده است، و چه کسى آن را نصب کرده است؟ آیا ماده دانشمند است و مى تواند موادّ محترقه را از غیر محترقه تمیز بدهد؟ هرگز; چون مادّه فاقد علم مى باشد.
آیا مهندسین عالى مقام بشرى مى توانند از آب و هوا و غذاهائى که نباتات از زمین مى خورند، چراغى نورانى به این کوچکى و ریزى بسازند؟ آنهم چراغى که خودش پیوسته ماده احتراقى خود را درست کند و نیازى به کمک خارجى نداشته باشد؟
اگر پزشکى، بیمارى بیماران را به خوبى تشخیص دهد و داروى صحیح هر بیمارى را بداند، عقلا او را دانشور و خردمند مى خوانند. اگر داروشناسى داروهاى بیماریها را خوب بشناسد و یکایک آنها را براى بهره بردارى بیماران آماده داشته باشد عقلا وى را دانا و عاقل مى دانند. اگر کسى هم پزشک باشد و هم داروشناس، هم پزشکى را بداند و هم داروپزشکى، عقلا وى را بسیار دانا دانسته و در برابر دانش او سر تعظیم فرود مى آورند.
اگر موجودى هم پزشک و هم داروشناس و هم سازنده دارو و پدید آورنده دارو و هم گذارنده دارو به طور رایگان در دسترس بیماران، چنین وجودى بسیار بسیار دانان خواهد بود، بسیار بسیار توانا خواهد بود، بسیار بسیار حکیم خواهد بود، بسیار بسیار کریم و مهربان خواهد بود.
آیا وجود گیاهان داروئى در این جهان، از آغاز تا کنون و آینده به ما نمى گوید که پدیدآورنده آنها داناست و تواناست، حکیم است کریم است، مهربان است؟
اوست که بیماریهاى بشر را یکایک دانسته و داروهاى آنها را یکایک شناخته و داروها را یکایک ساخته و پرداخته و از نیستى به هستى آورده و به طور رایگان تحت اختیار بشر قرار داده است، ولى بشر خود را به نادانى مى زند! این دانش نامتناهى را نادیده مى گیرد، این قدرت نامتناهى را نمى بیند، این حکمت نامتناهى را به هیچ مى انگارد، این کرم نامتناهى را نمى فهمد، این مهر نامتناهى را درک نمى کند! براى کاشف پنى سیلین و مانند آن بسیار احترام و ارزش قائل است ولى آفریننده پیس سیلین و مانند آن را منکر مى شود; نمک را مى خورد و نمکدان را مى شکند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "جاهلیت و اسلام" ص ۳۲۰.
بزرگوارى و رحمت او اقتضا مى کند که براى مدتى از این گناه بزرگ بشر چشم پوشى کند. کریم است، مهربان است، اوست که بیماریهاى بشر را یکایک دانسته و داروى آنها را یکایک شناخته و داروها را یکایک ساخته و پرداخته.
در بخش هاى استوائى کره زمین گیاهى مى روید که هم گل مى دهد و هم بر مى دهد. برهاى این گیاه به اندازه دانه باقلا مى باشد. این گیاه به وسیله برگهاى گل خود تنفّس مى کند، در صورتى که گل آن تحمل گرد و غبار را ندارد. وقتى که مقدارى گرد روى برگ آن گل جمع شود، برگ ها از گازى که خود آن گیاه تولید کرده پر مى شود و ناگهان منفجر مى گردد. گل باز مى شود و گردها ریخته مى شود، در اثر انفجار گاز بیرون مى آید و صدائى مى دهد که شبیه سرفه کودک مى باشد.
آیا این نشانه آن نیست که این گیاه سازنده اى دارد بسیار دانا و حکیم وم توانا، به طورى که دقیق ترین چیزها از نظرش محو نمى شود و قدرت بر هر چیزى دارد؟!
تا دیده ام فتاده به زنجیر موى دوست *** دل مى کشد ز راه جنونم به سوى دوست
غیر از طریق عشق مرا خطّ سیر نیست *** تا گشته نقطه نظرم خال روى دوست
با اینکه پاى بر سر هستى نهاده ام *** دستم نمى رسد که نهم پا به کوى دوست
خوشتر بود ز ناله جانسوز چنگ و تار *** تارى اگر به چنگ من افتد ز موى دوست
گر چون دهان یار نماند ز من نشان *** از لوح سینه ام نرود آرزوى دوست
کى سر فرو برم چو صراحى به جام جم *** دستم اگر رسید به جام سبوى دوست
از آب دیده خاک وجودم دهد به باد *** این آتشى که در دلم افکنده خوى دوست
چون نى که از نوازش نائى نوا کند *** از ناى من به گوش رسد هاى و هوى دوست
بر ما گمان عقل ز دیوانگى مبر *** اى بى خبر ز سلسه مشکبوى دوست
داستان گلها و گیاهان و مواد خوراکى و آثار عجیبه آنها در حیات جانداران، مسأله اى نیست که در این دفتر بگنجد. در این زمینه تاکنون هزاران کتاب ارزشمند نوشته شده و هزاران محقّق بزرگ عمر خود را در تحقیق مسائل این عرصه گاه اعجاب انگیز سپرى کرده اند. این وجیزه به گوشه اى بسیار ناچیز از این جهان بسیار بزرگ براى پى بردن به عظمت حضرت محبوب اشاره کرد، باشد که نورى از آن منبع بى نهایت در بى نهایت به قلب بتابد و آثار آن نور، سعادت دنیا و آخرت تهیدستان از حقیقت را تأمین نماید. آرى به قول حضرت زین العابدین در ابتداى دعاى پنجم "صحیفه":
یا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ.
شگفتیهاى جهان حیوانات:
به حقیقت که انسان با تمام نیروى عقل و دانشش در برابر عناصر جهان، بخصوص عناصرى که از حیات برخوردارند غرق در تعجّب و حیرت است. نمى داند چه رشته علمى را انتخاب کند، نمى داند قدرت و قوّت تحقیقش را در چه حقیقتى متمرکز کند؟ نمى داند به چه وسیله آثارى که از عناصر بروز مى کند به شماره آورد.
همان تحیر و اعجابى که در جهان فضا و کواکب و جهان نباتات بر آدمى چیره مى شود، چندین برابر آن در جهان حیوانات به آدمى دست مى دهد.
اینکه مى گوئیم چندین برابر آن، به خاطر آن است که خورشید با آن همه عظمت فاقد عنصر حیات و حسّ و اراده است، اما در جهان حیوان عنصر ناشناخته حیات با همه پیچیدگى و ابهامش و با تشکیلات وسیع و عظیمش بر سایر عجائب عالم مادّه افزون گردیده است.
در جهان حیوان، تشکیلات وسیع موجودات ذرّه بینى چون: ویروسها و باکتریها و سایر موجودات ذرهّ بینى یا میکربها، گروههاى گوناگون آنها، آثار مختلف حیاتى آنها، نقش یکایک اصناف آنها در سازمان این عالن خاصّه در وضع حالات بشرى، میکربهاى موجد امراض، میکروبهاى زحمتکش و خدمتگزار، حشرات ریز، سازمان حیاتى آنها، قدرت احساس آنها، کیفیت توالد و تناسل گوناگون سراسر جانداران، تخم گذارى، تلقیح یا ترکیب تخم نر و ماده، حمل، تقسیم، اسرار اسپرماتوزئید یا تخم نر، اسرار او ول یا تخم ماده، تشکیلات کرموزونها، ژنها، اسرار سلّول حیوانى یا حیوان تک سلّولى، شگفتیهاى درون سلّول، اصناف حیوانات، خزندگان، پرندگان، پسنانداران، حیوانات آبى، چهار پایان، سازمان و ساختمان یکایک آنها، نظامات زندگى آنها، عواطف و احساسات آنها، میلیارد میلیاد موضوع دیگر، که هر یک از اینها رشته اى است طولانى و بس پر پیچ و خم که علوم گوناگون با همه ضعف علمى بشر به بیان اسرار و نظامات این موجودات و سازمانهاى آنها پرداخته اند.
ویروسها چیدین میلیون بار از یک مور ضعیف کوچکترند. شگفت آنکه با این حقارت جسمى از تمام تشکیلات وسیع یک موجود زنده برخوردارند! یعنى داراى وسائل حسّ و حرکت، جهازات تغذیه، دستگاه کامل گوارش، سلسه اعصاب و حواس یا وسائل ارتباطى با جهان خارج و داخل، ابزار و تشکیلات تولید مثل، وسائل تأمین بدل ما یتحلّل، جهازات تنفسى، قدرت تطبیق با محیط، قابلیت تأثر و عکس العمل در مقابل عوامل خارجى، جهازات رشد و نما و... مى باشند.
این همه جهازات و وسائل حیاتى و خواص و نیروهاى گوناگون را در یک جاندارى که حتى زیر دستگاههاى میکروسکپ الکترونیک بدون استفاده از اشعه و رنگ کردن این موجودات مشاهده نمى شوند و حداکثر اندازه یک ویروس از یکصدم مو تجاوز نمى کند، کدام قدرت گنجانیده است؟!
اى آن که قاصر عقول از ثناى تو *** اوهام را نه راه به خلوتسراى تو
اى آن که عرش با همه شأن و علوّ خویش *** سنگ آستان بارگه کبریاى تو
این آن که آسمان و زمین سنگ ریزه اى *** در عرصه جلالت بى منتهاى تو
این آن که آفتاب جهانتاب ذرّه اى *** محو فناى جلوه نور و ضیاى تو
ما را چه حدّ وصف تو جائى که هر زمان *** بر عجز خویش معترفند انبیاى تو
تا عقل و فکر و منطق ما را تو خالقى *** مخلوق کیست کاو بتواند ثناى تو
هستى تو آن که زد به دهن قفل "لا" به عجر *** خاموش در ثناى تو شد مصطفاى تو
یا رب غریق بحر گناهیم واى اگر *** در حشر یار ما نشوند اولیاى تو
ما را اگر شفیع نباشند بر گناه *** مشکل که جان به در ببریم از جزاى تو
آورده ایم جان علیل و دلى نزار *** با صد هزار امید به دار الشفاى تو
آرى ز تاب روز قیامت چه باک آن *** دارد به سر که سایه فرّ هماى تو
یارب توجهى به امینى که روز و شب *** دارد امید فیض ز گنج عطاى تو
در میان حیوانات ملاحظه مى شود بر اثر حکمتها و اسرارى، برخى از موجودات مثلاً فاقد چشمند و تمام حوائج خود را با وسائل مجهّز دیگرى که در اخییار دارند انجام مى دهند. و برخى دیگر به جاى دو چشم، چشمهاى گوناگون، و یا وسائل حسّى دیگر بسیار قوى دارند.
طبق تحقیق برخى از دانشمندان حشره شناس، اکثر حشرات داراى سه چشم یک سطحى و دو چشم چندین چشم محسوبند مى باشند. حشره "لیپریا" داراى دوازده چشم و مورچه ها بر حسب اختلاف نوع مورچه داراى دویست چشم الى ۴۰۰ چشم مى باشند! حشره اى که شبیه به خفّاس است و آفت و پنبه مى باشد و به نام "اسفنکس کونفولى" موسوم است داراى ۲۷ چشم مى باشد.
مترلینگ که تحقیقات و نوشته هایش درباب برخى از حشرات معروف است، درباره زنبور عسل مى نویسد: زنبورهاى عسل اضافه بر چشمهائى که هر یک داراى شش تا هفت هزار سطح مى باشند سه چشم دیگر د رپیشانى آنهاست که به شکل قبّه ها و دائره هاى خوش ترکیبى است و ما از کیفیت انعکاس اشیاء در آنها اطلاعى نداریم.
لانه اى که عنکبوت براى زندگى خود و دام صید حشرات درست مى کند، از نخستین زمان تاکنون به یک منوال است و هر تارى از تارهاى لانه عنکبوت که از قنات مخصوصى از زیر دل این حشره بیرون مى شود اگر چهار میلیارد از آنها با هم تابیده شوند ضخامت آن به مقدار موى سر ما خواهد بود. این حشره با یک حوصله و دقتى از چنین آجر و سنگ ظریفى ساختمان بنا مى کند.
تمایلات غریزى در حیوانات با تمرین و تکرار تقویت نمى شوند، اولین لانه عنکبوت با آخرین لانه او به یک شکل است. به تعلیمات مادر نیز ضرور نیست. بچه مرغابى را دور از نوع او بزرگ کردند، چون اولین بار او را به نهرى انداختند به شنا پرداخت و ناگهان از توله سگى که اولین بار آن را مى دید به همان روش نوع خود ترسید و زیر آب رفت، مسافتى زیر آب طى کرد تا خود را از خطر توله سگ دور ساخت.
در باب فعالیتهاى و زندگى پر اعجاب و اسرار حیوانات مختلف مطالعات گوناگونى انجام گرفت و کتابها درباره شگفتیهاى جهان حیوانات نگاشته شد. مثلاً درباب اسرار حیات و زندگى مورچه، "مترلینگ" احتمال مى دهد که: دو شاخک مورچه به منزله آنتن رادیو و هوا سنج در مورچه و نیز وسیله تفهّم و تفهیم و ارتباطات با همنوعان باشد.
درباره شامّه عجیب مورچه ها که در فاصله بسیار زیادى بوى اشیائى که ما بوى آنها را درک نمى کنیم - مانند قند - و آنها را درک مى کنند داستانها گفته اند، حتى گفته شده: مورها، خودى و بیگانه را از راه شامّه تشخیص مى دهند!
انبار زدن خوار بار مورها تماشائى است. دانه ها را در انبارهائى ذخیره مى کنند که فاسد یا سبز نشود و غلاّت قابل فساد و مساعد سبز شدن را به خوبى شناخته آنها را دو نیم و سه نیم مى کنند. برخى از غلاّت را در نقطه اى مى گذارند تا سبز شود و مواد نشاسته اى آن به مواد قندى مبدّل گردد، سپس جوانه ها را قطع و دانه ها را خشک مى کنند.
بر روى دانه ها اعمال دیگرى انجام مى دهند که از فساد آنها جلوگیرى مى شود اما بر ما معلوم نیست، فقط از اینجا به راز این کار واقف مى شویم که اگر آنها را از لانه بیرون کنیم پس از چندى دانه هاشان فاسد مى شود.
مورچگان به اصول دامپرورى نیز آشنا هستند! حشرات کوچکى را مانند "شته" که یکنوع ماده قندى از آنها ترشح مى شود نگاهدارى مى کنند و حتى آنها را به چرا برده و باز مى گرانند.(۱)
حیوانات داراى غریزه حبّ هستند و به زندگى خود علاقمندند و حداکثر کوشش رابراى حفظ حیات خود به کار مى برند. در محلّى که احساس خطر مى کنند نمى روند و در صورتى که گرفتار خطرى شدند با تمام قوا مى کوشند که خود را نجات دهند. آنها داراى غریزه جنسى هستند، توالد و تناسل مى کنند، در درون همان جثه کوچک خود دستگاه هاضمه و جاذبه و دافعه دارند.
در برخى حیوانات زندگى اجتماعى و تعاون همگانى عجیبى دیده مى شود که حقّاً قابل توجه و شایان تعمّق است. یکى از نویسندگان معروف مى نویسد: یکى از روزها که در فیلیپین به سر مى بردم، نزدیک سقف کج و کوتاهى ایستاده بودم. ناگاه چشمم به مور درشت سرخ رنگى افتاد که به لبه سقف نزدیک مى شد. برگهاى درختى که نزدیک بنا روئیده بود در چند سانتى مترى مور مى جنبید. او مى کوشید به یکى از این برگها بچسبد. براى این منظور به پاهاى عقب تکیه کرد و بى ترس و بیم، جسمش را در فضا رها کرد و به تقلاّ پرداخت.
طولى نکشید که نسیم ملایمى وزید و برگى از درخت را به طرف مور رانده به طورى که توانست پاهاى جلو را به آن بند کند، اما برخلاف انتظار روى برگ نپرید، بلکه بى حرکت اندامش را چون پلى میان برگ و لبه سقف کشید. در یک چشم بهم زدن دهها مورچه که روى سقف مى پلکیدند به این پل روى آوردند و یکایک از روى جسم کشیده مور عبور کردند و از سقف به درخت رسیدند. وقتى که آخرین مور گذشت، پاهاى عقب را از سقف جدا کرد و روى برگ پرید و قافله موران در میان برگهاى سبز به راه افتادند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "جاهلیت و اسلام" ص ۳۲۵.
مجلّه "ریدرز دایجست" در مورد عجائب زندگى حیوانات مى نویسد: رابرت رافیل ماکدونالد مى گوید: روزى در ارتفاعات سانتاکروز کالیفرنیا راه پیمائى مى کردیم. به علفزار وسیعى رسیدیم که گله اى آهو در آن مى چریدند. ناگهان دیدم که گله پراکنده شد و سرها از بیم لرزید. به طرفى که آهوها نگاه مى کردند چشم دوختم. دو گربه وحشى بزرگ را در گوشه اى دور دست مشاهده کردم، خیال کردم همین الآن گله از ترس پا به فرار مى گذارد. مسلّماً نرهاى بزرگ مى توانستند خود را نجات دهند اما این کار به قیمت نابودى بقیه گله به دست گربه هاى وحشى تمام مى شد. برخلاف انتظار هیچ نرى پا به فرار نگذاشت و گله به مانور دفاعى عجیبى دست زد که به راستى مایه شگفتى بود:
اثنا نرهاى کوچک به طرف آهوهاى کوچکتر روى آوردند و آنها را به میان این شکل "۷" رم دادند و خودشان در بالا جا گرفتند. گله به توده اى قوى و متراکم تبدیل شد که دورش را نرهاى بزرگ احاطه کرده بودند و این همه در برابر گربه هاى وحشى جبهه گرفتند و آنگاه بر فرمانى که از طرف بزرگترشان صادر شد به یکباره سوى گربه ها یورش بودند.
برخورد پاهایشان با زمین، سر و صداى وحشتناکى ایجاد کرد. گربه ها که از این وضع دستخوش حیرت و خوف شده بودند ماندن را صلاح ندانستند و پا به فرار گذاشتند. آن توده سهمگین آهوان با ترکتازى عجیب خود گربه ها را تا نقطه دورى تعقیب کردند و پس از آن پراکنده شدند و با خیال جمع به چرا پرداختند.
این مسائل بهت انگیز که ما در جهان حیوانات مشاهده مى کنیم و هزاران نمونه دیگر ما را بى اختیار به تکرار سخن ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام وا مى دارد که مى فرماید:
عَمِیتْ عَینٌ لاتَراک:
خداوندا، کور است چشمى که تو را نبیند.
جاندارنى که آنان را فاقد عقل و هوش مى دانیم، حیواناتى که از دیده گاه ما موجوداتى حقیر و کوچکند، هر یک عالمى دارند که بشر دانشمند بایستى سالها بررسى و دقت کند تا به گوشه اى از عالم اسرارآمیز آنان واقف گردد و در پرتو آن به عظمت پروردگار خود پى برد.
جاى آن است که شاهان ز تو شرمنده شوند *** سلطنت را بگذارند و تو رابنده شوند
گر به خاک قدمت سجده میسّر گردد *** سرفرازان جهان جمله سرافکنده شوند
بر سر خاک شهیدان اگر افتد گذرت *** کشته و مرده همه از قدمت زنده شوند
جمع خوبان همه چون کوکب و خورشید توئى *** تو برون آى که این جمله پراکنده شوند
هیچ ذوقى به از این نیست که از غایت شوق *** چشم من گرید و لبهاى تو در خنده شوند
گر تو آن طلعت فرّخ بنمائى روزى *** تیره روزان همه با طالع فرخنده شوند
اگر این است هلالى شرف پایه عشق *** همه کس طالب این دولت پابنده شوند
یکى از جانورشناسان، مار زنگى را مورد مطالعه قرار داد و با کمال تعجّب دید که این جانور در تاریکى، موش را که بهترین طعمه اوست به آسانى شکار مى کند. تصور کرد دیدگان مار زنگى خلقت خاصى دارد که در تاریکى به خوبى مى بیند، لذا چشمهاى مار را بست. این بار نیز به آسانى مار زنگى طعمه خود را شکار کرد. بار دوم شنوائى و مرتبه سوم حسّ بویائى حیوان را از کار انداخت و هر دفعه مار زنگى در تاریکى به شکار موش موفق شد. پس ثابت گردید که مار زنگى از حسّ بویائى و شنوائى و بینائى براى شکار خود استفاده نمى کند.
کتجاوى پرفسور بولون ادامه یافت و بالأخره متوجه شد که در دو طرف سر مار زنگى بین چشمها و منخرینش دو فرورفتگى وجود دارد و سلّولهاى اطراف آن گرماگیر است! و این سلّولها که در هر سانتى متر مربع ۱۵۰۰۰۰ عدد است قادرند گرماى طمعه را در هر نقطه اى باشد به مغز حیوان گزارش دهند. با توجه به اینکه در هر سانتى متر مربع دست انسان فقط سه عدد سلول گرماگیر وجود دارد مى توان به اهمیت عجیب دستگاه گرماگیرى مار زنگى پى برد!
امام صادق علیه السّلام به مفضّل فرمود: "ببین ماهى چگونه باید در آب زندگى کند، پا ندارد و چون حیوانات خشکى نمى تواند نفس بکشد شش نیز ندارد. به جاى دو پا دو بالهاى محکم در پهلوهاى خود دارد که مانند پاروهاى قایق رانان در موقع شنا کردن به آب مى زنند. بدنش را فَلسهاى محکم مانند زره پوشانیده تا از آسیب محفوظ بماند. و چون بینائى چشمانش ضعیف است و خداوند شامّه قوى به آن عطا فرموده که بوى طعمه خودر را از دور استشمام مى کند. و از دهان آن به طرف گوشها سوراخ هائى است که آبى را که مى بلعد از آنها خارج مى کند و این کار در ماهى به منزله نفس کشیدن است"!
لانه موریانه که نیمى از آن در زیر زمین و نیمى از زمین بالا آمده است به شکل مخروطى به ارتفاع شش الى هشت متر از دور دیده مى شود. در هر یک از اى لانه ها فقط یک ماده درشت یا ملکه قرار دارد و بقیه خواجه هستند.
ملکه در حدود ده تا ۱۵ سال عمر مى کند و هر سال تعداد فرزندان وى زیاد مى شود، زیرا ملکه در تمام مدت شبانه روز هر دو ثانیه یک تخم مى گذارد. وى مى تواند در مدت ۲۴ ساعت ۴۸۰۰۰ تخم بگذارد، چون ده تا پانزده سال زنده مى ماند، در این مدت تخمهایش به صدها میلیون خواهد رسید.
اگر تعداد تخمهائى را که بچه هاى او خواهند گذاشت در نظر بگیریم خواهیم دید که ممکن است در مدت ده سال اولاد او نواحى گرمسیر را به قسمى اشغال کنند که هیچ انسانى یا موجود دیگرى به روى زمین جا نداشته باشد. خوشبختانه چون موریانه ها پوست نازکى دارند، غذاى مورد پسند حیوانات دیگر مى باشند.
ساختمان خانه موریانه ها از چندین طبقه تشکیل گردیده که درِ ورودى آن در بالاى عمارت قرار دارد. زندگى آنها دارى تشکیلات انسانى است و طبقات ساختمانى موریانه به شرح زیر است:
طبقه اول از بالا - اطاق نگهبانى و ور کنترل ورود و خروج.
طبقه دوم - خوابگاه تابستانى کارگران.
طبقه سوم - اطاق نهار خورى تابستانى.
طبقه چهارم - انبار آذوقه.
طبقه پنجم - سربازخانه.
طبقه ششم - مقر تابستانى ملکه.
طبقه هفتم - انبار تره بار
طبقه هشتم - آغل حیوانات شیرده.
طبقه نهم - اطاق بچه ها.
طبقه دهم - اطاق بازى.
طبقه یازدهم - بیمارستان و تأسیسات پزشکى.
طبقه دوازدهم - خوابگاه زمستانى کارگران و گورستان.
طبقه سیزدهم - مقرّ زمستانى ملکه.
این کشور عجیب دو سه میلیونى را اگر خطرى تهدید کند بلافاصله همه موریانه ها به وسیله ورین انتظامات یا فرد مطلع با خبر مى شوند و براى دفاع در مقابل خطر آماده مى گردند. هر گاه یکى از کارگران از کار کردن امتناع ورزد، ور انتظامات را خبر مى کنند و تنبیه فرد خطا کار چندان وقتى نمى خواهد، ور مذکور فورى سر نافرمان را از تن جدا مى کند!
موریانه ها مانند مورچه ها در تمام امور با هم همکارى مى کنند و این همکارى همه جانبه دلالت دارد بر ارتباط مستقیم و دقیق همه آنها با یکدیگر. مثلاً در جامعه موریانه ها گرسنه وجود ندارد. پیداست بین ۲ میلیون موریانه که در یک لانه زندگى مى کنند تا احتیاج خود را با او در میان مى گذارد و عاقبت این گفتگو منجر به سیر شدن گرسنه مى شود که نحوه آن را در زیر مى خوانید:
خمیرى که موریانه هاى ور تهیه غذا از چوب فراهم مى سازند پیش از آنکه کاملاً هضم شود از ده معده مختلف عبور مى کند. تقسیم آن بنا بر قاعده بسیار صحیحى انجام مى گیرد. هر قدر موریانه اى گرسنه تر باشد از محتوى معده اجتماعى خود کمتر به دیگران مى دهد و در عوض از عابرین بیشتر خوراک هضم شده مى گیرد!
اگر موریانه سائلى که بسیار گرسنه است با موریانه اى که گرسنه تر از خود باشد برخورد نماید بدون تأمل قسمتى از غذاى بسیار کمى را که در معده دارد به او مى دهد. بدین طریق شرایط تغذیه در تمام کشور موریانه ها یکسان است. در جوار موریانه هاى سیر موریانه هاى گرسنه وجود ندارد، در کشور آنها فقیر و ثروتمند معنا ندارد، با این روش بسیار هوشمندانه و ساده، آنها جامعه کاملى را بنا نهاده اند!
ملخ مى تواند بیش از ۵۰۰ نوع صداى مختلف از خود بیرون آورد. براى تولید صدا این حشره ساق پاى دندانه دار خود را بر رگه هاى بال سخت خود مى ساید. صداهائى که ملخ ها ایجاد مى کنند بنا به قواعد بسیار منظمى به جملات و کلمات و قسمتهائى منقسم مى شوند. هر کدام از آنها به حرکت مخصوصى از ران دندانه دار حیوان پدید مى آید. حیوان مى تواند با تغییر نیروئى که پاهاى خود را مى مالد و یا با تغییر تعداد دندانه هائى که بر بالش مى ساید صداهاى مختلفى ایجاد کند.
در بسیارى از ملخ ها، ملخ نر و ماده در میان علفزارها آواز سر مى دهند. هر نرى آواز نوع خود را مى خواند، اگر صداى او به گوش ماده اى برسد او از یک لحظه که صداى نر به گوش نرسد استفاده کرده و به او جواب مى دهد. اگر آنها توافق کنند ملخ نر به سوى آوازه خوان نامرئى پرواز مى کند.
گاهى ممکن است این ملخ با رقیب نرى روبرو شود. به محض اینکه دو رقیب همدیگر را مى بینند به شدّت شاخکهاى خود را به حرکت در مى آورند و پاهاى عقب خود را نیز حرکت مى دهند تا به هم بفهمانند که چقدر قوى هستند.
اگر رقیب از میدان در نرود با انبرکهاى برنده به جان هم مى افتند تا عاقبت یکى پیروز شود. عجب این که در این کشمکش ها که دو دقیقه طول مى کشد کمتر اتفاق مى افتد که ملخها عضوى از یکدیگر را ناقص کنند!
موجودات برون آب به سختى مى توانند کارکردهاى خود را حتى در هواى سرد براى دو تا سه روز حفظ کنند. موجود زنده همیشه باید داراى اندوخته آب باشد. اصیل ترین روش ذخیره آب را زنبورهاى عسل اختراع کرده اند. ادامه زندگى براى خانواده زنبور که متشکل از هزار حشره بالغ و تعداد زیادى شفیره مى باشد محال است. اگر هوا براى پرواز نورادان مساعد نباشد چه اتفاقى رخ خواهد داد؟
زنبورها این مسأله را به طریقى حل کرده اند. اگر کندوى زنبورها را باز کنید تعداد زیادى از زنبورهاى کارگر را مشاهده خواهید کرد که بدون حرکت از شانه ها آویزان هستند. آنها خود منابع یا ذخائر آب زنده مى باشند. زنبورهاى حامل آب مقدار زیادى آب شکم زنبورهاى کارگر مى ریزند، در نتیجه زنبورهاى کارگر سنگین شده و قدرت پرواز و خزیدن را موقتاً از دست مى دهند. بعد از یکى دو روز هواى نامساعد شکم زنبورها به حالت اوّل برگشته و منابع آب خالى مى شوند!
امواج دریاى گرم و آرام، با کاهلى به ساحل و صخره هاى پوشیده از درخت در کنار آب، جائى که گوزن ها تمام روز را به چرا مى پردازند مى خورند. گوزن ها به اینجا مى آیند تا از نسیم و سایه درختان بلوط و کاج لذّت برند. دریا امواج خود را به پاى این گوزن هاى کوچک و زیبا مى ریزند ولى احتمالاً توجه آنها را به خود جلب نمى کند.
وقتى گوزنها تشنه مى شوند در جستجوى چاله هاى کوچک مملوّ از آب گل آلود سر به کوهها مى گذارند. این چاله ها باقیمانده چشمه هاى سرشار از آب زلال و تازه اى هستند که در فصل تابستان خشک مى گردند. هیچ گوزن و یا حیوان دیگرى در هنگام تشنگى به سراغ دریا نمى رود. سواحل پر پیچ و خم قارّه ها با هزاران کیلومتر طول توسط اقیانوسها احاط شده، ولى هیچ ردّ پاى حیوانى در آنجا به چشم نمى خورد، زیرا نمى تواند تشنگى خود را با آب دریا فرو نشاند.
افرادى که ناچار کشتى شکستگى مى شوند، در وسط دریاى بى حدّ و مرز و سرشار از آب شور از تشنگى مى میرند. آب دریا به دلیل اینکه حاوى املاح زیادى مى باشد براى نوشیدن مناسب نیست. در هر لیتر آب ۳۵ گرم املاح گوناگون که شامل ۲۷ گرم نمک معمولى مى باشد وجود دارد. چرا آب دریا براى نوشیدن مناسب نیست؟
انسان، به بالغ بر سه لیتر آب در روز از جمله آبى که در غذا یافت مى شود نیازمند است. اگر انسان مجبور به استفاده از آب دریا شود روزانه صد گرم از املاح وارد بدنش مى شود، و اگر کلّیه این املاح در آنِ واحد به خون نفوذ کند، عواقب و خیمى به دنبال خواهد داشت.
خون در صورتى که همه شرایط جمع باشد، نمک اضافى را از بین مى برد، کلیه خون را تصفیه مى نماید. شخص بالغ روزانه حدود ۵/۱ لیتر ادار و همچنین املاح سدیم، پتاسیم، کلسیم و سایر مواد مضر را دفع ادار مى نماید. متأسفانه غلظت املاح در آب دریا خیلى بیشتر از غلظت املاح ادار مى باشد، بنابراین به خاطر رهائى از املاح آب دریا باید مقادیر زیادى آب نوشیده شود.
چگونه حیوانات و ماهیان دریائى به زندگى ادامه مى دهند؟ از کجا آب نوشیدنى پیدا مى کنند؟ حقیقت این است که آنها به هر حال موفق به یافتن آب نوشیدنى مى گردند.
مقدار کمى نمک در مایع بافتى خون ماهیان و سایر مهره داران وجود دارد، بدین ترتیب بسیارى از جانوران دریائى که از سایر جانوران دریا تغذیه مى کنند مقدار آب مورد نیاز را از طریق غذاى خود به دست مى آورند. این مایعات براى انسان مفید مى باشد.
یک دکتر فرانسوى به نام بمبارد براى اولین بار موفق به کشف این مسأله شد. بمبارد دست به آزمایش متهوّرانه اى زد و بدین ترتیب مى خواست ثابت کند که اقیانوسها حاوى موادى هستند که انسان براى زندگى به آنها نیازمند است. همچنین ثابت نمود افرادى که دچار کشتى شکستگى مى گردند با استفاده از نعمتهاى که در اقیانوسها نهفته است مى توانند از مرگ حتمى نجات یابند.
به این منظور در قایقى لاستیکى عازم اقیانوس اطلس شد. وى از خوردن هر چیزى بجز ماهى خوددارى کرد. به جاى نوشیدن آب از مایعاتى که از بدن ماهیان به دست مى آورد استفاده نمود. ۶۵ روز طول کشید تا از اروپا به امریکا رسید. گر چه سلامت وى به شدت لطمه دید، موفّق شد ثابت نماید که مى توان فقط از مواد موجود در اقیانوسها تغذیه نمود.
انسان مایل است بداند که ماهیان، آب شیرین را از کجا تأمین مى کنند؟ مى دانیم بدن ماهیان به دستگاه تقطیر عجیبى مجهّز است که کلیه فرق مى کند.
کلیه ماهیان آن قدر کوچک است که در مورد تخلیه نمک نقشى به عهده ندارد دستگاه تقطیر ماهیان در آبشش قرار دارد. سلولهاى مخصوصى املاح موجود در خون را به طور متراکم و همراه با مخاط از بدن موجود زنده بیرون مى راند.
پرندگان دریایى نیز با مشکلاتى در مورد تهیه آب مواجه هستند. مرغ طوفان و مرغان دریایى که ساکنان اقیانوس مى باشند دور از ساحل دریا سکونت دارند. آنها یک بار براى تولید مثل به خشکى مى آیند.
نوعى پنگوئن دریاى شمال و قرن غار و بسیارى از مرغان نوروزى دریا با وجود اینکه نزدیک ساحل هستند هرگز از آب شیرین استفاده نمى کنند. بسیارى بر این عقیده بودند که آنها با استفاده از مایعى که از طریق شکار عایدشان مى گردد خود را سیراب مى سازند. ولى اخیراً ثابت شده است که آنها با شوق و علاقه از آب دریا استفاده کرده و حتى بعضى از آنها بدون آب دریا نمى توانند زندگى کنند.
سالها قبل در باغ وحشهاى گوناگون مشاهده شد که بعضى از پرندگان نمى توانند در اسارت بسر برند. جانور شناسان از این موضوع که مرغان ظریف و کوچکى از قبیل مرغ مگسى خوار، طوطى، شترمرغ، عقاب و جغد تحمل اسارت را داشتند، ولى مرغان بزرگى از قبیل مرغ نوروزى بعد از مدتى هلاک مى شوند دچار حیرت بودند. سرانجام چنین نتیجه گرفتند که این مرغان زیباى دریائى نمى توانند در قفس هاى تنگ زندگى کنند، زیرا دلتنگ عرصه پهناور اقیانوسها مى شوند. آنچه موجب مرگ آنان مى شود اشتیاق به دریا یا اسارت در قفسهاى تنگ نیست بلکه کمبود املاح مورد نیاز آنهاست که موجب مرگشان مى شود. هنگامى که نمک به غذاى آنها افزوده مى گردد با شادکامى بسیارى به زندگى خود ادامه مى دهند.
پرندگان و خزندگان دریائى دستگاه تقطیر عجیبى دارند. این دستگاه کلیه آنها نیست بلکه دستگاهى است که درون بینى آنها قرار دارد و به زبان علمى جدید به نمود نمک معروف است. این غده در پرندگاه در لبه بالایى کاسه چشم وجود دارد و ترشحات آن به داخل حفره بینى مى ریزد. غلظت سدیم در مایعاتى که از این غدّه ترشح مى شود پنج باز از خون و دو یا سه مرتبه از آب دریا بیشتر است. مایعات مترشحه از سوراخ بینى روى نوک آنها به صورت شفافى ظاهر مى شود که جانور هر چند وقت یکبار آنها را از خود دور مى سازد. ده یا دوازده دقیقه بعد از اینکه غذاى آمیخته به املاح به پرندگان مى دهیم، قطراتى از دماغش شروع به چکیدن مى کند و حالتى به آنها دست مى دهد که گویى از سرما خوردگى شدید رنج مى برند.
مجراى ترشحى غدد نمکى بر عکس پرندگان در خزندگان دریایى از قبیل لاک پشت آبى و مارمولک در گوشه چشمانشان قرار دارد و ترشحات از گوشه چشم آنها جارى مى شود. مدتها قبل انسان متوجه شد که اشک تمساح به صورت قطرات روشنى جارى مى شود. چنین تصور مى شد که تمساح بعد از دریدن و بلعیدن طعمه خود به سوگوارى مى پردازد، به همین دلیل اصطلاح "اشک تمساح" براى نشان دادن بدترین ریاکاریها به کار مى رود. اخیراً دانشمندان به این مسأله پى برده اند که اشک تمساح در واقع به عنوان وسیله اى براى دفع املاح جذب شده از طریق آب و غذا مى باشند.
لاک پشتهاى دریایى تمام سال در اطراف دریا و اقیانوسهاى گرم به سر مى برند. ماده این حیوان تنها سالى یکبار در تاریکى شب براى دفع تخمهاى خود به سواحل شنى روى مى آورد، هنگام برگشت به شدت اشک مى ریزد و قطرات اشک نمک آلود را به روى ساحل شنزار خشک رها مى سازد.
آیا به خاطر ترک محلى که مدتها قبل در آنجا از تخم در آمده ناراحت است و یا به خاطر آنکه نوزادان خود را به دست سرنوشت رها کرده گریه مى کند؟ مسلّماً چنین چیزى نیست، تنها موضوع آن است که غدد نمک جانور سرگرم کار همیشگى خود، یعنى دفع نمک اضافى مى باشد و چنین چیزى اصلاً عجیب نیست. لاک پشتهاى آبى به خاطر اشک خود مشهورند، ولى مشاهده اشک آنها در آب غیر ممکن است و به همین دلیل مدّتها طول کشید تا انسان به این مسأله پس برد.
بز موشهاى صحرائى که در بیابانهاى خشک استرالیا زندگى مى کنند قادر به استخراج آب از خاک هستند. این موجودات عجیب و کوچک از دانه هاى خشک گیاهان تقریباً بدون آب تغذیه مى کنند.
بز موشهاى دانه هائى را که جمع کرده اند فوراً مصرف نمى کنند، بلکه دانه ها را در کیسه هاى گونه خود قرار مى دهند و به حفره زیرزمینى خود منتقل مى سازند. نه تنها صورت این حیوان بلکه دهانش نیز از موى پوشیده شده و بدین وسیله موى موش صحرائى نه تنها بر صورت بلکه بر دهانش نیز مى روید و از نفوذ بزاق به کیسه هاى گونه جلوگیرى به عمل مى آورد. این موضوع موجب مى شود تا سر حد امکان در استفاده از رطوبت صرفه جوئى شود.
دانه هاى کاملاً خشک که از سطح زمین برداشته شده و در سوراخهاى زیر زمینى ذخیره مى گردند، کوچکترین ذرّه رطوبت در خاک را جذب مى کنند. فشار اسمزى دانه ها خشک ۴۰۰ تا ۵۰۰ آتمسفر بوده و با همان نیرو آب را به بیرون مى کشند. بز موش صحرائى تا زمانى که دانه ها آغشته به آب نباشند از آنها استفاده نمى کند.
دانشمندان زنجره ها را به خاطر صداى بلند و منظمشان نوازنده جهان حشرات نامیده اند و بیش از دو هزار نوع زنجره تا به حال شناخته شده است.
دانشمند حشره شناس است. د. فروست مى گوید که در جهان حشرات جیرجیرک بغرنج ترین اندامهاى صوتى را داراست. این حشره نه تنها داراى پوستى شبیه پوسته طبل است و آن را به کمک عضلات نیرومند خود به نرسان و لرزش در مى آورد، بلکه دارى یک سیستم بسیار کامل تشدید کننده صداست که در مقابل آن مگافون هاى ملخهاى سبز مانند اسباب بازیهاى بچه هاست.
آوازهاى این حشرات هر کدام معناى خاص خود را دارد، برخى از آنها پیامهاى عاشقانه است و بعضى براى جلب توجه ماده و برخى دیگر وجود خطر را خبر مى دهند، بعضى هم خبر دهنده گرماى هواست، و معانى دیگرى در این صداها هست که هنوز بشر به آنها آگاهى نیافته.
حشرات نوازنده و موسیقى دان گرما سنج هاى خوبى نیز هستند. زنجره ها هر چه هوا گرمتر شود تندتر مى خوانند، ولى چون گرمى هوا به یکصد درجه فارنهایت رسید ناگهان از صدا مى افتند، از اینروست که برخى از مردم گرمى هوا را از روى نغمه زنجره حدس مى زنند و مى گویند اگر تعداد دفعاتى را که یک زنجره برفى در ۱۵ ثانیه از خود صدا در مى آورد با عدد چهل جمع کنیم درجه درست هوا را به دست آورده ایم!
تمام حشرات داراى اندام شنوائى مى باشند، اما محلّ قرار گرفتن این اندامها انسان را دچار شگفتى مى نماید. ملخ مهاجر داراى یک جفت گوش بر روى پاهاى عقبى و ملخ معمولى داراى یک جفت گوش روى پاهاى جلو مى باشد. جیرجیرک ها نیز چنین هستند.
نکته قابل توجه این است که گوش براى شنیدن آفریده شده تا موجود زنده را از خیلى چیزها آگاه کند. مثلاً گوش انسان وِزوِز پشه، ریزش آب، صداى طوفان، آواز پرنده، صداى دوست، سخن دشمن و صداهاى بسیار دیگرى را به مغزها مخابره مى کند و آدمى را از وجود چیزهاى مختلف آگاه مى سازد. مسلّماً گوش در حشرات و حیوانات و مطالب گوناگون را که به صورت منعکس شده درک کند!
راستى چه جهان عجیبى است. انسان با همه قدرت فکرى و علمى در برابر عظمت این واقعیات به دریائى از حیرت فرو مى رود و با تمام وجود در برابر آفریننده این عرصه گاه پر از عجائب به فریاد مى آید که:
یکى هست و هیچ نیست جز او *** وَحْدَه لا اِلهَ اِلاّ هُو
آرى تدبّر در آفریده ها، به آدمى را به آفریننده هدایت مى کند و عقل و اندیشه را در برابر حریم با عظمت او به سجده دائمى وادار مى نماید.
خراب یک نظر از چشم نیمخواب توایم *** به حال ما نظرى کن که ما خراب توایم
سؤال ما به تو از حد گذشت لب گشا *** که سالهاست که در حسرت جواب توایم
چه حدّ آن که توانیم هم عنان تو شد *** همین سعادت ما بس که در رکاب توایم
عتاب تو کشد و ناز تو هلاک کند *** هلاک ناز تو و کشته عتاب توایم
عجب نباشد اگر از لبت به کام رسیم *** که مست باده نازىّ و ما کباب توایم
ز مهر روى تو داریم داغها بر دل *** ستاره سوخته از تاب آفتاب توایم
من و هلالى از این در به هیچ جا نرویم *** چرا که همچو سگان بسته طناب توایم
گودى اقیانوسها به هزاران متر مى رسد، ولى نور خورشید بیش از چهارصد متر از سطح دریا پائین نمى رود. پس دریا به دو بخش تاریک و روشن تقسیم مى شود. گیاهان دریائى به طور معمول در بخش روشن دریا مى باشند. در اینجا پرسشى پیش مى آید که ماهیهائى که در بخش تاریک دریا زندگى مى کنند و از نور خورشید محرومند و براى فعالیتهاى حیاتى به نور احتیاج دارند چه مى کنند؟ آنهم ماهیهاى نیرومندى که مى توانند صدها تن سنگینى آب را تحمل کرده در ته دریا زندگى کنند.
ولى آفریدگار جهان این پرسش را پاسخ داده و این ماهیها هر چه نور بخواهند در اختیارشان گذارده است. ماهیهائى را در آنجا آفریده که اشعه نورانى از خود بخش مى کنند، مانند کرم شب تاب در زمین و پشه نورى در هوا! این ماهیها قعر دریا را روشن مى کنند. در برابر دستگاه نور پاش آنها صفحه شفافى قرار دارد تا نور بهتر منعکس شود.
این ماهیهاى نور افکن اقسامى دارند و داراى نورهاى رنگارنگ مى باشند; از گروهى نور قرمز، از گروهى نور سبز، از گروهى نور زرد مى تابد; عجب اینجاست که برخى داراى چراغهاى متعددى هستند.
در پشت ماهى قزل آلاى کف دریا از سر تا دم دکمه هایى است که مانند لامپهاى کوچک نور مى دهد. ماهیهاى سیاهرنگى که بر پوست آنها صدها نقطه قرمز رنگ روشن دیده مى شود. ستاره دریائى را از عمق ۹۰۰ مترى بالا آوردند نورى سبز رنگ و تند و درخشان به صورت پنج پره از بدنش تراوش مى کرد.
آیا این کارخانجات الکتریکى در پیکراین ماهیها در ته دریا چگونه قرار داده شده؟ چگونه آب دریا این چراغها را خاموش نمى کند؟ آیا لامپ این چراغها از کدام شیشه ساخته شده که فشار آب چهار صد مترى آن را نمى شکند، آیا حجم این کارخانجات الکتریکى چقدر است؟ آیا مواد سوختنى آنها چیست و از کجا مى آید؟ آیا چه کسى آنها را به کار مى اندازد و بر کار آنها نظارت مى کند که از کار نیفتد. آیا ماده بى شعور مى تواند تاریکى را از روشنائى تشخیص دهد تا براى تاریکى چراغى درست کند؟
نوزادان پستانداران همانکه دمى چند از ولادتشان گذشت به جنبش درآمده مى خیزند، و بو مى کشند، تا خود را در آغوش مادر جاى دهند، آنها مى کوشند پستان مادر را پیدا کرده تا با حرکت لبهاى خود شیر بمکند. تنها کمکى که از طرف مادر پس از زاییدن به آنها مى شود همان لیسیدن آنهاست وگرنه هیچ گونه کمک دیگرى از طرف مادر به نوزادان نمى شود.
این حرکت کردن را در آغاز ولادت چه کسى به این نوزاد تعلیم کرده است؟ بوى مادر را که به آنها شناسانیده؟ پستان مادر را که به آنها نشان داده تا بدانند آنست که شیر مى دهد و اعضاى دیگر مادر شیر ندارد؟ حرکت لب و مکیدن شیر و بلعیدن آن را چه کسى به آنها تعلیم داده است؟ این تعلیمات قبل از ولادت شده و یا بعد از آن؟ اگر معلّم این درسها پدر یا مادر باشند که خود آنها از درک این معنا عاجزند، و قابلیت تعلیم در نوزاد مفقود است، جنین در شکم مادر نمى خیزد و راه نمى رود و از دهان غذا نمى خورد، بلکه به وسیله ناف تغذّى مى کند.
البته نوزاد جانوران پستاندار این کارها را به وسیله غریزه انجام مى دهد. این غریزه را که به این نوزاد داده است؟ چرا غریزه هاى دیگر را ندارد; چون غریزه خودبخود نمى تواند پیدا شود، پس به طور قطع پدید آورنده اى دارد. پدیدآورنده اى که نیاز نوزاد را به این وظایف طبیعى دانسته و به وى عنایت کرده است; پدیدآورنده اى که مى دانسته نوزاد به غریزه هاى دیگر نیاز ندارد; پدیدآورنده اى که داناست و توانا و کریم است و در ذات او بخل راه ندارد.
کارتونک که در زبان عربى به آن عنکبوت گفته مى شود کارهاى عجیبى انجام مى دهد، بدون آنکه از کسى یاد گرفته باشد و یا آنها را تمرین کرده باشد.
کارتونک براى شکار، دام را اختراع کرده است، دام وى تار اوست. تار وى از نخلهاى ابریشم مانند درست شده است، نخهائى را که خودش ایجاد کرده و خودش ریسیده است، و از آن نخها تار را بافته است. کارتونک تار را به شکل هندسى و محکم در مى آورد و براى شکار مگس دام قرار مى دهد.
کارتونک پل را اختراع کرده است که به وسیله آن از جویها عبور مى کند و از گودالهاى ژرف مى گذرد. پل کارتونک نخى است باریک که خودش آن را ریسیده است و به وسیله باد دو سوى جو و گودال را به هم وصل مى کند، آنگاه خود را با سرعتى عجیب روى آن مى لغزاند تا از آن عبور کند.
آیا مقدار طول پل را کارتونک از کجا به دست آورده است که طول نخ را به همان اندازه قرار داده است؟ آیا ایصال پل را به وسیله باد که به وى تعلیم داده است؟ مقدار مقاومت پل را براى حمل خودش چه کسى به وى یاد داده است؟ گذشتن از روى پل را به وسیله لیز خوردن از چه کسى آموخته است؟
کارتونک کشتى اختراع کرده است. برگهاى درخت را جمع مى کند و با نخهاى حریرى خودش برگها را به هم وصل مى کند و مى بندد، سپس آن را در آب مى اندازد و آب این کشتى را تا آنجا که دلخواه اوست مى برد و بارى را که خودش نمى تواند ببرد کشتیش مى برد! کارتونک خندقهاى زمینى و پناهگاههاى محکم مى سازد. و براى آنها درهاى محکمى قرار مى دهد و وسائل گریز از خطر را در آنها آماده مى کند.
آیا این کارها نشانه آن نیست که آفریننده کارتونک بسیار بسیار دانا و توانا مى باشد؟ آرى به قول حضرت سجاد علیه السّلام در ابتداى دعاى مورد شرح یعنى دعاى پنجم "صحیفه":
یا مَنْ لا ینْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ.
منم این بى تو که پرواى تماشا دارم *** کافرم گر دل باغ و سرِ صحرا دارم
بر گلستان گذرم بى تو و شرمم ناید *** در ریاحین نگرم بى تو و یارا دارم
که نه بر ناله مرغان چمن شیفته ام *** که نه سوداى رخ لاله حمرا دارم
بر گل روى تو چون بلبل مستم واله *** به رخ لاله و نسرین چه تمنّا دارم
گر چه لایق نبود دست من و دامن تو *** هر کجا پاى نهى فرق سر آنجا دارم
گر به مسجد روم ابروى تو محراب من است *** ور به آتشکده زلف تو چلیپا دارم
جانم از پختن سوداى وصال تو بسوخت *** تو من خانم طمع بین که چه سودا دارم
عقل مسکین به چه اندیشه فرا داشت کنم *** دل شیدا به چه تدبیر شکیبا دارم
سر من دار که چشم از همگان بردوزم *** دست من گیر که دست از دو جهان بردارم
با تواَم یکنفس از هشت بهشت اَولى تر *** من که امروز چنینم غم فردا دارم
سعدى خویشتنم خوان، که به معنى ز توام *** گر به صورت نسب از آدم و حوّا دارم
آیا تاکنون در نیروئى که در بال پرندگان موجود است و آنها را به مسافتهاى دور و دراز مى برد اندیشیده اید؟ این چه نیروئى است و حقیقت آن چیست و چگونه در بال آنها جاى دارد و در چه بالهاى آنها مى باشد و به چه وسیله در بالها نهاده شده است؟ چگونه این نیروى عظیم در بال کوچک آنها مى باشد و به چه وسیله در بالها نهاده شده است؟ چگونه این نیروى عظیم در بال کوچک آنها گنجانیده شده است؟ نیروهاى محرّکه اگر کمک خارجى به آنها نرسد مى مانند و مقدارى که کار کردند فرسوده مى شوند و نیاز به تعمیر دارند، ولى نیروى پرش پرندگان نیاز به کمک خارجى و احتیاج به تعمیر ندارد.
آیا غذاى پرندگان که معمولاً حشرات و یا برگهاى درختان است و چگونه تبدیل به این نیروى عظیم مى شود؟ چه ماشین شیمیائى دقیقى و عظیمى در این جثّه کوچک نهفته است که آن غذاى ساده را تبدیل به این نیروى بزرگ مى کند؟ آرى اینها نشانه قدرت عظیم و دانش نامحدود پدیدآورنده پرندگان و نگاهدارنده آنهاست.
غالب حشرات نر با آواز خود ماده ها را به سوى خویش مى خوانند و آنها را به طرف خود جلب مى کنند مانند سوسک، ملخ، پشه و جیرجیرک. حشره شناسان تاکنون براى پشه ها سه نوع صدا و سخن تشخیص داده اند: صداى خشم، صداى کمک و صداى طلب معشوق.
دانشمندان براى از بین بردن پشه هاى موذى صداى جنس نر آن را به گاهى که ماده را به سوى خود مى طلبد ضبط کرده و در نقاط معینى پخش مى کنند. وقتى پشه هاى ماده در اطراف دستگاه پخش صدا که زبان پشه نامیده مى شود جمع مى شوند آنها را به وسیله د.د.ت یا سمهاى دیگر معدوم مى نمایند.
تقلید از سخن پشه هاى نر و آواز آنها براى گرد آوردن پشه ها از سم پاشى مزارع و کشتزارها بهتر و به صرفه تر است، زیرا سمّ، تنها حشره موذى را از بین نمى برد بلکه میلیونها حشرات مفید مانند زنبور عسل را نیز نابود مى سازد و از میزان میوه ها و حبوبات هم مى کاهد، زیرا حشرات به لحاظ گرده افشانى و تلقیح گلها میوه ها را فراوان مى کنند، از طرف دیگر هزینه سمپاشى مزارع خیلى بیشتر و سنگین تر از سمپاشى اطراف دستگاه پخش صداى پشه مى باشد.
کرگدن فقط یک دوست در دنیا دارد و آن پرنده کنه خوارى است که بر پشت او سوار است و کنه هاى داخل چین هاى پوست پشتش را مى گیرد. اگر در موقعى که کرگدن چرت مى زند، چیزى به او نزدیک شود سر و صداى پرنده بلند مى شود و او را آگاه مى کند. این پرنده براى کرگدن مثل چشم است، زیرا اگر چه عضو بویائیش حسّاس و حسّ شنوائى آن قوى است ولى قدرت دیدش به مانند هوشش بى اندازه کم است.
پرندگان کنه خوار کوچک علاوه بر کنه، خار و علفهائى را که بر پشت و لایه هاى پوست کرگدن فرو مى روند بیرون مى خورند. مراقب جوانب نیز هستند و خطر را با صداى مخصوص خود به کرگدن گزارش مى دهند و ارباب خود را براى دفاع آماده و مهیا مى سازند!
پس کرگدن ها به صداى پرنده هائى که به منزله محافظین آنها هستند آشنا مى باشند، زیرا آنچه مسلّم است این پرنده کوچک تنها یک صدا ندارد، بلکه احتیاجات خود را با نواهاى مختلف اعلام مى کند، ولى کرگدن وقتى آماده حمله مى شود که صداى وحشت پرنده را بشنود، در غیر این صورت عکس العملى از خود نشان نداده با دوستان خود به گردش و چرا مى پردازد، زیرا با خارج شدن خارها و کنه ها از چین و چروک پوست کرگدن، هم او احساس آرامش و راحتى مى کند و هم پرنده ها از غذاى آماده و مهیا شکمى از عزا درمى آورند.
جانورشناسان براى مرغ و خروس هر کدام ۹ نوع صدا تشخیص داده اند و شگفت اینجاست که صداى خروس در دو مورد با صداى مرغ مشابه است و در سایر موارد اختلاف دارد.
صداى مرغ خانگى وقتى جوجه ها را از خطر آگاه مى کند خیلى جالب است. وقتى جوجه ها در اطراف پراکنده اند و مشغول جمع کردن دانه اند اگر پرنده اى که مادر، او را مخالف و خطرناک تشخیص دهد در هوا پرواز کند، مرغ با صداى بخصوص، جوجه ها را از خطر آگاه مى سازد، ناگهان تمام جوجه ها در هر نقطه اى که هستند به زمین مى چسبند و مانند سربازانى که به سنگر مى روند تکان نخورده و استتار مى نمایند. بعد از لحظه اى که خطر مرتفع شد، مرغ صداى دیگرى کرده همه جوجه ها از زمین برخاسته، سینه ها را راست نموده آماده حمله مى شوند، ولى کاملاً در محلّ خود پا بر جا مى ایستند، وقتى خطر به کلى رفع شد و مادر دانست که پرنده از آن محیط دور شده است سومین صدا را از حلقوم خارج مى کند که ناگهان جوجه ها به سرعت خود را به مادر رسانیده زیر بالهاى او پنهان مى شوند. این منظره به قدرى جالب است که تماشاچى انتظار مى کشد بارها تکرار شود.
در آمریکاى مرکزى یک نوع پرنده شبیه کلنگ وجود دارد که مانند سگ پارس مى کند و روستائیان از آن استفاده مى نمایند و این پرنده با صداى خود به مرغان خانگى فرمان مى دهد و آنها را براى تغذیه هدایت مى کند و مرغ ها را شب به لانه مى آورد و به وسیله آواز آنها را مى خواباند و یا از خواب بیدار مى کند، و به مجردى که خطرى متوجه مى شود، مثلاً عقاب یا سگ و گربه وحشى نزدیک مرغها شوند یک نفیر شدید به عنوان اعلام خطر مى کشد و با صداى
مخصوص به دشمن حمله مى کند و با وجودى که منقار خیلى کوتاه دارد و فاقد چنگال است همیشه طرف را مغلوب مى سازد!
عملى که پرنده آکسى کلوپ هنگام تخم گذارى انجام مى دهد بسیار محیر العقول است. یکى از دانشمندان فرانسه به نام "وارد" درباره این حیوان مى گوید:
من در حالات این پرنده مطالعاتى کرده ام، از خصایص او این است که وقتى تخم گذارى او تمام شد مى میرد، یعنى هرگز روى نوزادان خود را نمى بیند، همچنین نوزادان هیچگاه روى پر مهر مادران خود را نخواهند دید.
هنگام بیرون آمدن از تخم، به صورت کرمهائى هستند بى بال و پر که قدرت تحصیل آذوقه و مایحتاج زندگانى را نداشته و حتى قدرت دفاع از خود را در مقابل حوادثى که با حیات آنها مى جنگد ندارد، لذا باید تا یکسال به همین حالت در یک مکان محفوظى بمانند و غذاى آنها مرتب در کنار آنها باشد. به همین جهت وقتى مادر احساس مى کند که موقع تخم گذارى او فرا رسیده است قطعه چوبى پیدا کرده و سوراخ عمیقى در آن احداث مى کند، سپس مشغول جمع آورى آذوقه مى شود و از برگها و شکوفه هایى که قابل استفاده براى تغذیه نوزادان او مى باشد به اندازه آذوقه یکسال به جهت یکى از آنها تهیه کرده و در انتهاى سوراخ مى ریزد، سپس یک تخم روى آن مى گذارد و سقف نسبتاً محکمى از خمیرهاى چوب بر بالاى آن بنا مى کند، باز مشغول جمع آورى آذوقه مى شود و پس از تأمین احتیاجات یک سال براى نوزاد دیگر و ریختن آن در روى اتاق اول، تخم دیگر در بالاى آن گذارده و طاق دوم را روى آن مى سازد، به همین ترتیب چندین طبقه را ساخته و پرداخته و بعد از اتمام عمل مى میرد!
فکر کنید این پرنده ضعیف از کجا مى داند که نوزادان او چنین احتیاجاتى دارند، و این تعلیمات را از که آموخته؟ آیا از مادر خود آموخته در حالى که هرگز روى او را نمى بیند؟ یا اینکه به تجربه دریافته؟ با اینکه این عمل در طول زندگانى او یک مرتبه بیشتر رخ نخواهد داد، آیا نباید اعتراف کرد که این کار سرفاً متّکى به یک الهام غیبى و غریزه اى است که دست قدرت و عظمت خداوند دانا در وجود او قرار داده است، خداوندى که عجائب عظمت او تمام شدنى نیست.
یا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِه.
اى وجود تو اصل هر موجود *** هستى و بوده اى و خواهى بود
صانع هر بلند و پست توئى *** همه هیچند هر چه هست توئى
نقشبند صحیفه ازلى *** یا وجود قدیم لم یزلى
نى ازل آگه از بدایت تو *** نى ابد واقف از نهایت تو
از ازل تا ابد سپید و سیاه *** همه بر سرّ وحدت تو گواه
ورق نانوشته مى خوانى *** سخن ناشنیده مى دانى
پیش تو طایران قدّوسى *** بهر یک دانه در زمین بوسى
روى ما سوى توست از همه سو *** سوى ما روى توست از همه رو
در سجودیم رو به درگه تو *** پا ز سر کرده ایم در ره تو
چیست این طُرفه گنبد والا *** رفته گردى ز درگهت بالات
کعبه سنگى بر آستانه تو *** قبله راهى به سوى خانه تو
صبح را با شفق درآمیزى *** آب و آتش به هم درآمیزى
زلف شب را نقاب روز کنى *** مهر و مه را جهان فروز کنى
فلک از ماه و مهر چهره فروز *** داغها دارد از غمت شب و روز
بحر از هیبت تو آب شده *** غرق دریاى اضطراب شده
گرد کویت زمین به خاک نشست *** گشت در پاى بندگان تو پست
کوه را جانب تو آهنگ است *** از تو بار دلش گرانسنگ است
باد را از تو آه دردآلود *** خاک را از تو روى گردآلود
آتش از شوق، داغ بر دل ماند *** آب از گریه پاى در گل ماند
همه سر بر خط قضاى تواند *** سر بسر طالب رضاى تواند
هر چه آن در نشیب و در اوج است *** تو محیطى و آن همه موج است
موج اگر نیست بحر را چه غم است *** بحر اگر نیست موج خود عدم است
موج دریاست این جهان خراب *** بى ثبات است همچو نقش بر آب
من به امّید گوهر نایاب *** کشتى افکنده ام در این گرداب
کشتى من ز موج بیرون بر *** همچو نوحش بر اوج گردون بر
گر ز من جز گنه نمى آید *** از تو غیر از کرم نمى شاید
گر چه لب تشنه ام فتاده به خاک *** چون تو را بحر لطف هست چه باک
من علاقه داشتم بیش از این در این زمینه توسن قلم را به جولان آورم، ولى فکر کردم مشت را نمونه خروار قرار دهم بهتر است تا از مسائل دیگر در حدّى که لازم است باز نمانم. شرح حیاط اعجاب انگیز جانوران را در کتابهاى "نشانه هائى از او"، "نطق و شعور جانوران"، "شگفتیهاى آفرینش"، نوشته هاى مترلینگ، "دنیاى زیر اقیانوسها"، "شگردهاى طبیعت"، "راز آفرینش انسان"، "مجلّه شکار و طبیعت" و سایر کتب مربوط ملاحظه کنید، باشد که از این رهگذر به گوشه اى از عظمت قدرت حضرت ربّ العزّه واقف گردید.
خداوند بزرگ در بسیارى از آیات قرآن مجید، اوضاع عالم هستى، جهان نباتات و عالم حیوانات را از نشانه هاى قدرت و اراده و حکمت و عظمت خود دانسته و انسان را به مطالعه در آثار قدرتش فراخوانده و او را به درک حقایق هستى براى یافتن آفرین تشویق کرده است. لازم است با قرآن مجید انس بگیرید و عقل تشنه خود را از این چشمه پرفیض الهى سیراب نمایید.
شگفتیهاى عالم انسان:
در مقدمه این فصل، لازم است به جملاتى از پروفسور کارل که در این زمینه و مسائل دیگر عالى ترین تحقیقات را دارد اشاره کنم، سپس مطالعه لازم را یادآورى نمایم. او مى گوید:
علومى که از موجودات زنده به طور عموم و از فرد آدمى بخصوص بحث مى کنند اینقدر پیشرفت نکرده و هنوز در مرحله توصیفى باقى مانده اند. حقیقت این که انسان یک مجموعه پیچیده و مبهم و غیر قابل تفکیکى است که نمى توان او را به آسانى شناخت و هنوز روشهایى که بتوان او را در اجزاء و در مجموعه و در عین روابطش با محیط خارج بشناسد، در دست نیست، چه براى چنین مطالعه اى دخالت تکنیکهاى فراوان و علوم مشخصى ضرورى است، و هر یک از این علوم نیز که یک جنبه و یک جزء از این مجموعه پیچیده را مطالعه مى کند نتیجه اى خاص به دست مى آورد، و تا آنجا که تکامل تکنیکش اجازه مى دهد در این راه به جلو مى رود، ولى مجموعه این مفاهیم انتزاعى از درک واقعیت در مورد آدمى ناتوان است، زیرا هنوز نکات پرارزش و مهمّى در تاریکى باقى مى ماند و کالبدشناسى و شیمى و فیزیولوژى و روان شناسى و علوم تربیت و تاریخ علم الاجتماع و اقتصاد و رشته هاى آنان به کنه وجود آدمى نمى رسند. بنابراین انسانى که متخصصین هر رشته از این علوم مى شناسد نیز واقعى نیست و بلکه شبهى ساخته و پرداخته تکنیکهاى همان علم است.
از دریچه چشم علوم مختلف انسان در عین حال بدنى است که کالبدشناسان آن را مى شکافند، نفسى است که روانشناسان و روحانیون آن را توصیف مى کنند، و شخصیتى است که هر یک از ما با درون بینى به آن بر مى خوریم.
ذخیره سرشارى از مواد شیمیایى گوناگون است که بافتها و مایعات بدن را مى سازد. اجتماع شگفت انگیز سلولها و مایعات تغذیه است که قوانین همبستگى آنها را فیزیولوژیستها مطالعه مى کنند. او ترکیبى از اعضاء و نفس عاقله است که در بستر زمان کشانده مى شود و متخصصین بهداشت و تعلیم و تربیت مى کوشند آن را در این سیر به سوى تکامل غائیش رهبرى کنند.
انسان ماشینى است که باید دائماً مصرف کند تا ماشینهایى که خود برده آنها کشته به کار خود ادامه دهند. او شاعر و قهرمان و مقدّس است و بالاخره نه
تنها وجود بسیار پیچیده اى است که دانشمندان آن را با تکنیکهاى خاصى تجزیه مى کنند بلکه در عین حال مجموعه اى از آرزوها و تصوّرات و امیال انسانیت نیز هست.
اطلاعاتى که از او داریم آمیخته با عوامل ماوراء طبیعى نیز هستند و در این باره ابهام به حدّى است که ما نه تنها به انتخاب آنچه خوشایند ماست تمایل نشان مى دهیم، بلکه در ایده اى که نسبت به انسان داریم معتقدات و احساسات ما نیز بى اثر نیست. یک عالم مادى و یک دانشمند روحانى هر دو یک تعریف را درباره کریستال هاى نمک مى پذیرند ولى در مورد وجود آدمى هم عقیده نمى شوند.
محقّقاً بشریت تلاش زیادى براى شناسائى خود کرده است، ولى با آن که ما امروز وارث گنجینه هائى از مطالعات دانشمندان و فلاسفه و عرفا و شعرا هستیم، هنوز جز به اطلاعات ناقص در مورد انسان دسترسى نداریم که آنها نیز زائیده روش هاى تحقیقى ماست و حقیقت وجود ما در میان جمع اشباحى که از خود ساخته ایم مجهول مانده است.
در حقیقت جهل ما از خود زیاد، و نواحى وسیعى از دنیاى درونى ما هنوز ناشناخته مانده است و بیشتر پرسشهائى که مطالعه کنندگان زندگى انسان مطرح مى کنند بدون پاسخ مى ماند.
چگونه مولکولهاى اجسام شیمیائى در ساختمان پیچیده و موقّتى سلولها سهم مى گیرند و زندگى را در خود نگه مى دارند؟ چگونه ژنهاى موجوده در هسته سلولهاى جنسى خصائص ارثى را مشخص و نمودار مى کنند؟ سلولها با اجتماعات خود چگونه اشکال بافتى و اندامى را به وجود مى آورند؟ گویى اینها نیز مانند زنبور عسل و مورچه وظیفه اى را که در اجتماع به عهده دارند از پیش مى دانند ولى طرقى را که آنها براى ایجاد یک بدن پیچیده و در عین حال ساده به کار مى برند نمى شناسیم.
ماهیت حقیقى عمر انسانى یعنى زمان روانى و زمان فیزیولوژیکى چیست؟ اگر چه مى دانیم که ترکیبى از بافتها و اندامها و هورمونها و نفس عاقله هستیم ولى چگونگى روابط اعمال روانى با سلولهاى مغزى بر ما پوشیده است و ما حتى به فیزیولوژى سلولهاى مغزى آشنائى نداریم!
در چه حدودى اراده مى تواند در تغییر وضع موجود موثر باشد؟ چگونه حالت اعضا بر روحیه تأثیر مى نماید؟ خصائص عضوى و روانى که هر کس از پدر و مادر خود به ارث مى برد چطور با شرایط خاص زندگى محیط و تحت تأثیر مواد شیمیایى اغذیه و آب و هوا و اصول فیزیولوژیکى و اخلاقى تغییر مى کند؟
ما هنوز براى شناسائى روابطى که بین رشد استخوانها و عضلات با فعالیت روانى و معنوى ما در کار است ناتوانیم، و همچنین عامل تأمین کننده تعادل دستگاه عصبى و مقاومت در برابر بیماریها و خستگى را نمى شناسیم!
اهمیت نسبى فعالیتهاى فکرى و اخلاقى و جمالى و عرفانى تا چه اندازه است! شکل خاصى از انرژى که موجد تلپاتى مى گردد کدام است؟ بلاشک بعضى عوامل بدنى و روانى وجود دارند که بدبختى و نیکبختى هر کس وابسته به آنهاست ولى اینها بر ما مجهولند، ما نمى توانیم با وسائل تصنّعى خود را قرین خوشبختى سازیم. به خوبى واضح است که مساعى تمام علومى که انسان را مورد مطالعه قرار داده اند به جائى نرسیده است و شناسائى ما از خود هنوز نواقص زیادى دارد.(۱)
قرآن مجید در زمینه جهل انسان به یک رشته از واقعیت خودش مى فرماید:
«وَیسْأَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً».(۲)
درباره روح از تو سؤال مى کنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکى از دانش به شما داده نشده است.
این جهل شامل رشته هاى دیگرى از نواحى وجود او نیز مى گردد به صورتى که کارل در مقاله بالا اشاره کرده است. انسان در عین جهلى که به بسیارى از نواحى وجود خود دارد، به کشف واقعیاتى از دستگاه آفرینش خود موفق شده که مطالعه آن کشفیات اولاً انسان را در دریائى از حیرت و تعجب فرو مى برد، و ثانیاً به گوشه اى از عظمت آفریدگار جهان واقف مى سازد.
خون
درباره خون بدن آورده اند: خون مایه زندگى است و آن در انسان و مهره د اران سرخ رنگ، و مرکب از دو قسمت است: سلولهاى خون و پلاسما. سلولهاى خون از سه گروه تشکیل یافته اند: گلبولهاى قرمز و گلبولهاى سفید و پلاکتها.
گلبولهاى قرمز ور رسانیدن اکسیژن به بافتها هستند; گلبولهاى سفید مدافع تن در برابر هجوم میکروبها و ذارت خارجى اند و پلاکتها مانع خونریزى مى شوند. پلاسما غذاى بافتها را تأمین مى نماید و مواد اضافى را از بافتها گرفته از راه کلیه به نام ادار خارج مى سازد.
خون در ضمن گردش از غده هاى مترشح داخلى موادى مى گیرد و براى انتظام تن آنها را به همه جا مى برد. مسلّم است در این گیرودار دسته اى از گلبولهاى خون پیر و فرسوده شده از دایره فعالیت خارج مى شوند و گلبولهاى تازه نفس جانشین آنها مى گردند.
عمر گلبولهاى قرمز در حدود چهار ماه، امّا عمر گلبولهاى سفید و پلاکتها کوتاهتر است. پس کمبود خون از کجا تأمین مى شود؟ در بدن دستگاههائى وجود دارد به نام دستگاههاى خون ساز و آنها شامل مغز استخوانهاى گِرد و پهن و طحال و عقده هاى لنفاوى اند.
مغز استخوآنها ور ساختن گلبولهاى سفید هسته اى و پلاکتها مى باشند، طحال و عقده هاى لنفازى سازنده گلبولهاى سفید یک هسته اى اند و این دو دستگاه در دوران زندگى دایم در کارند. در بدن هم قرنطینه اى وجود دارد و آن ور است عناصر فرسوده خونى را بازداشته و متلاشى سازد، در عوض دستگاههاى خون ساز سلولهاى تازه نفس را وارد گردش خون مى نماید. در مدّت زندگى انسان سالم این روش برقرار است. این است سرّ زندگى که آثار آن در هر جا به شکلى نمودار است!
اگر بقاطلبى روفناى جانان باش *** چو قطره راه به دریا بجوى و عمّان باش
اگر که از لب دلدار کام دل خواهى *** چو جام با دل پر خون مدام خندان باش
دهند جاى تو را به چشم خود مردم *** بر آز خوى بهائم، به طبع انسان باش
به رغم غیر چو در بزم قرب جستى یار *** به روى یار چو آئینه مات و حیران باش
ز خطّ سبز بجو چشمه لبش یعنى *** بروز خضر طلبکار آب حیوان باش
مگر ز چنگ تو افتد ز طرّه اش تارى *** ز جان به چنگ غمش همچونى در افغان باش
چو قدر شربت وصلش نداشتى اى دل *** به پیچ و تاب چو مویش ز تاب هجران باش
مرا که نوح بود ناخدا به کشتى عشق *** ز موج حادثه گوبرّ و بحر طوفان باش
مگو که یار چو عهدش دلم شکسته شکیب *** تو با شکسته دلى رو درست پیمان باش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "انسان موجودناشناخته" ص ۱۴.
۲- اسراء، ۸۵.
کارل که از اساتید بزرگ قرن معاصر است، درباره خون و محیط داخلى آن مى گوید: محیط داخلى جزئى از بافتها و از آن بافتها و از آن غیر قابل تفکیک است و ادامه زندگى براى اندامهاى بدن بدون آن ممکن نیست. تمام تظاهرات حیات عضوى و حالت سلسله عصبى و افکار و امیال ومحبّتها و خشونتهاى ما و زشتى و زیبائى جهان در دیده ما با حالت فیزیکو شیمیائى این محیط بستگى دارد.
این محیط از خون که در شریانها و وریدها گردش مى کند، و مایعى که از جدار مویرگها مى گذرد و در ما بین اندامها و بافتها نفوذ مى کند تشکیل شده است و به این ترتیب مى توان یک محیط عمومى شامل خون و محیط هاى موضعى که به وسیله لنف بین بافتى ایجاد مى شود تمیز داد.
هر عضوى به استخرى مملوّ از نباتات آبى شبیه است که به وسیله نهر کوچکى سیراب مى شود. آب را کد استخر نظیر با لنفى است که سلولها در آن شناورند و مازاد تغذیه گیاهان و مواد شیمیائى دیگرى که آزاد مى کنند در آن ریخته مى شود. میزان رکود یا آلودگى این به سرعت حجم جویبارى که در آن مى ریزد بستگى دارد، همچنین ترکیب لنف بین بافتى نیز به وسیله مقدار خون شریان مغذّى عضو تنظیم مى شود. در هر حال خون است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم ترکیب محیطى را در آن تمام سلولهاى بدن زندگى مى کنند مى سازد.
خون نیز بافتى مانند همه بافتهاى دیگر بدن است و تقریباً شامل ۳۰۰۰۰ میلیارد گلبول قرمز و ۵۰ میلیارد گلبول سفید است. این گلبولها مانند سایر سلولهاى بدن در میان تار و پودى ثابت نشده اند، بلکه در مایعى به نام پلاسما شناورند و به این ترتیب خون، بافت سیالى است که تمام قسمتهاى بدن را فرا مى گیرد و به هر سلول غذائى را که نیازمند است مى رساند، در عین حال محصولات زائد زندگى بافتى را نیز جمع آورى مى کند، به علاوه مواد شیمیائى لازم و سلولهائى که بتوانند نواحى آسیب دیده بدن را از نو ترمیم کنند نیز با خود دارد و با این عمل شگفت انگیزش بمانند سیلابى است که به کمک گل و لاى و تنه هاى درختى که با خود کنده و آورده است خانه هاى خراب شده مسیرش را از نو ترمیم مى کند.
ساختمان پلاسماى خون در حقیقت آن چیزى نیست که شیمیست ها تصور مى کنند و علاوه بر موادى که آزمایشهاى ایشان نشان داده است عناصر فراوان دیگر نیز در خود دارد. از یک طرف محقّقاً محلولى از بازها و اسیدها و املاح و پروتئین هائى است که وان اسلیک و هندرسون قوانین تعادل فیزیکو شیمیائى آنها را کشف کرده اند و به علت این ترکیب خاص، خون مى تواند با وجود ترشحات دائمى مواد اسیدى بافتها، حالت یونى خود را که خیلى نزدیک به خنثى است حفظ کند و براى تمام سلولهاى بدن محیط تغییرناپذیرى که نه زیاد قلیائى ونه اسید است بسازد، ولى از طرف دیگر شامل پروتئین ها و پلى پیتیدها و اسیدهاى آمینه و قندها و چربى ها و مایه ها و مقادیر ناچیزى از فلزات مختلف و محصول ترشحات غدد داخلى و بافتها نیز هست و ما هنوز به خوبى ماهیت بسیارى از این مواد را نمى شناسیم و به زحمت مى توانیم اعمال پیچیده و متعدد آنها را توجیه کنیم.
در پلاسماى خون براى هر بافتى غذاى مخصوص همان بافت و موادى که اعمال آن را تند یا برعکس آهسته مى کند وجود دارد و به این جهت مثلاً بعضى چربیها توام با پروتئین هاى سرم مى توانند از قدرت تقسیم سلولى بکاهند و حتى آن را یکباره متوقف سازند. همچنین در سرم خون عناصرى یافت مى شود که مى توانند مانع از رشد باکتریها گردند. این مواد در نسوجى که مورد حمله میکروبها قرار گرفته است تهیه مى شود و براى دفاع به کار مى رود، به علاوه در پلاسما ماده اى به نام فیبرینوژن موجود است که به شکل قیبرین در مى آید و با چسبندگى خاص خود بزودى روى عروق زخمى شده را مى پوشاند و از خونروى جلوگیرى مى کند.
سلولهاى خونى یعنى گلبولهاى سفید و قرمز وظیفه بزرگى را در تشکیلات محیط داخلى دارند. در حقیقت پلاسما نمى تواند جز مقدار کمى از اکسیژن هوا را در خود حل و ذخیره کند و اگر گلبولهاى قرمز مقدار کافى اکسیژن با خود حمل نمى کردند، تهیه این ماده حیاتى براى توده عجیب سلّولهاى بدن که دائماً طلب اکسیژن مى کنند به وسیله پلاسما غیر ممکن بود. گلبول قرمز سلول زنده اى نیست، بلکه کیسه کوچکى پر از هموگلوبین است که هنگام عبور از ریه اکسیژن هوا را در خود مى گیرد و چند لحظه بعد آن را به سلولهاى گرسنه بافتها پس مى دهد. در همین حال سلولها اسید کربونیک و دیگر مواد زائد را نیز در خون مى ریزند.
گلبولهاى سفید برعکس، سلولهاى زنده اى هستند که گاهى در میان پلاسماى خون شناورند و گاهى نیز از جدار مویرگها مى گذرند و تا سطح سلولهاى مخاط روده و اندمهاى دیگر مى خزند. به وسیله این عوامل ترمیم نسوج فرسوده و در عین حال محیطى مایع و جامد بر مى آید و به هر جا که وجودش لازم باشد خود را مى رساند.
به وسیله خون در پیرامون میکربهائى که به یک ناحیه بدن هجوم آورده اند بزودى توده بزرگى از گلبولهاى سفید حاضر مى شوند و به مبارزه مى پردازند. همچنین خون براى ترمیم زخمهاى پوستى و اندامهاى مواد ضرورى را با خود همراه مى آورد. گلبولها در اینجا به شکل سلولهاى ثابت در مى آیند و به دور خود رشته هاى هم بندى ایجاد و نسوج مجروح را مرمّت مى کنند.
مایعات و سلولهائى که از مویرگها خارج مى شود، محیط موضعى بافتها و اندامها را مى سازد. مطالعه این محیط تقریباً غیر ممکن است، چنانکه "رو" آزمایش کرده است اگر در بدن موجود مواد خاصى که رنگ آنها برحسب حالت اسیدى بافتها تغییر مى کند تزریق نمایند اندامها به رنگهاى گوناگونى در مى آیند و به این ترتیب مشاهده اختلاف محیط هاى داخلى موضعى ممکن مى گردد. در حقیقت این تغییرات عمیق تر از آن است که به نظر مى آید ولى ما قادر به شناسائى تمام خصایص آن نیستیم.
در دنیاى وسیع بدن آدمى، کشورهاى مختلفى مى توان یافت و با اینکه کشورها همه از انشعابات یک رودخانه سیراب مى شود معهذا خواص آب دریاچه ها و استخرهاى آنها با ساختمان زمین و نوع نباتات هر کشورى فرق مى کند. هر بافتى و هر اندامى به کمک پلاسماى خون، محیط خاص خود را مى سازد و سلامت یا بیمارى و قدرت یا ضعف و سعادت و تیره روزى هر یک از ما با همکارى متقابل سلولها و این محیط بستگى دارد.
آرى به قول حضرت زین العابدین علیه السّلام:
یا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ.
اى یار ناگزیر که دل در هول توست *** جان نیز اگر قبول کنى هم فداى توست
غوغاى عارفان و تمنّاى عاشقان *** حرص بهشت نیست که شوق لقاى توست
گر تاج مى نهى غرض ما قبول تو *** ور تیغ مى زنى طلب ما رضاى توست
گر بنده مى نوازى و گر بند مى کنى *** زجر و نواخت هر چه کنى راىْ راى توست
گر در کمند کافر و گر در دهان شیر *** شادى به روزگار کسى کآشناى توست
هر جا که روى زنده دلى بر زمین تو *** هر جا که دست غمزده اى در دعاى توست
تنها نه من به قید تو درمانده ام اسیر *** کز هر طرف شکسته دلى مبتلاى توست
قومى هواى نعمت دنیا همى کنند *** قومى هواى عقبى و ما را هواى توست
قوت روان شیفتگان التفات تو *** آرام جان زنده دلان مرحباى توست
گر ما مقصّریم تو دریاى رحمتى *** جرمى که مى رود به امید عطاى توست
کس را بقاى دائم و عهد قدیم نیست *** جاوید پادشاهى و دائم بقاى توست
هر جا که پادشاهى و صدرىّ و سرورى است *** موقوف آستان درِ کبریاى توست
سعدى ثناى تو نَتَواند به شرح گفت *** خاموشى از ثناى تو حدّ ثناى توست
اسکلت سر شامل سر، جمجمه و استخوان بندى صورت مى باشد. کاسه سر جعبه اى است که در داخل آن مغز قرار گرفته، داراى یک سقف و یک قاعده غیر منظم است. کاسه سر هشت استخوان دارد که چهار عدد آن فرد، مرسوم به استخوان پیشانى و چهار عدد زوج.
در استخوان بندى صورت چهارده استخوان وجود دارد که به قسمت قُدّام و قاعده کاسه سر آویزان است و آرواره هاى فوقانى و تحتانى را تشکیل مى دهد. آرواره هاى فوقانى از سیزده استخوان تشکیل شده، آرواره تحتانى فقط از یک استخوان موسوم به استخوان فک اسفل تشکیل مى یابد، بین استخوان صورت و کاسه سر حفره هائى وجود دارد که اعضاء حواسّ باصره و شامّه و ذائقه در آنها قرار مى گیرند.
حنجره از قسمتهاى زیر ساخته شده است: ۱- غضروفها ۲- مفاصل ۳- عظلات ۴- مخاط. غضروفهاى ثابت یازده عددند که سه تا فرد و میانى و چهار تا زوج مى باشند. غضروفهاى غیر ثابت یکى فرد و میانى و دیگرى زوج و طرفى است. حنجره زن کوچکتر از حنجره مرد است و هر قدر حنجره کوچکتر باشد صدا نازکتر است!
سازمان قلب:
خون که در بدن یک انسان متوسط پنج تا شش لیتر حجم دارد، هر دفعه یک بار در مدار بسته اى به گردش در مى آید. در هر ۲۴ ساعت قلب در حدود ده هزار لیتر خون دریافت داشته و از خود مى راند. در دوران یک عمر متوسط که آن را هفتاد سال حساب کنیم قلب پانصد میلیون بار بدون حتى یک استراحت کوتاه و یک فرصت ترمیمى با نظم ثابت و لایتغیرى ضربان دارد. معهذا باید بدانیم که بدون استراحت، هیچ عضله اى تاب مقاومت ندارد و قلب هم یک عضو است. فاصله کوتاهى که بین هر دوره انقباض قلب یعنى مابین هر دو ضربان قلب وجود دارد با تمام نا چیز بودنش براى استراحت قلب کافى است و قلب در همین لحظه کوتاه استراحت کرده براى ضربه بعدى نیرو ذخیره مى کند.
قلب طبیعى مانند خود انسان نیم بیشترى از عمرش را در استراحت و بى خبرى مى گذارند، به علاوه خود عضله قلب جیره غذائى اضافى دارد و از آنجا که ور پخش و توزیع غذا به بافته هاى بدن است درباره خود نوعى خاصه خرجى اعمال مى کند. گر چه وزن قلب برابر یک دویستم وزن بدن است، یک بیستم خون در بدن را صرف تغذیه خودش مى کند.
دستگاه اعصاب:
در میان شگفتیهاى حیات و وجود اسرارآمیز انسان، هیچ پدیده اى عجیب تر از چگونگى انتقال امواج عصبى از مغز در طول رشته هاى عصبى و رسیدن به عضلات یعنى در حقیقت مکانیسم تبدیل اندیشه به عمل نیست. سالهاست که دو گروه از دانشمندان و محقّقین که هر یک طرفدار یک نظریه بخصوص هستند براى پى بردن به چگونگى این انتقال اندیشه و فکر از مغز و تبدیل آن به عمل و حرکت منشأ شیمیائى دارد و فرآورده هاى بخصوص شیمیائى عامل سیر امواج عصبى از مغز به اندامها هستند.
دسته دیگر بیشتر طرفدار نظریه انتقال الکتریکى هستند و کیفیت عبور موج عصبى را در نتیجه ایجاد جریانهاى خفیف الکتریکى مى دانند. تا این لحظه هیچ یک از این دو گروه نتوانسته اند چگونگى سیر امواج عصبى را کاملاً توجیه کنند، در حالى که تحقیقات آنها نشان مى دهد که هر یک تا حدى به حقیقت و نتیجه نزدیک گردیده اند.
کارل در مقاله اى بسیار مهم درباب ساختمان درونى بدن، سلولها و اجتماعات و ساختمان آنها، نژادهاى مختلف سلولى مى گوید: دنیاى درونى ما هرگز به آن چیزى شبیه نیست که کالبدشناسى کلاسیک به ما مى آموزد، زیرا این علم از وجود آدمى جز شبحى که مطلقاً ساختمانى و مجازى است توصیف نمى کند.
تنها کافى نیست که جسد انسان را براى شناسائى ساختمان وى بشکافند، البته از این راه مى توان عظلات انسان و استخوان بندى را که چون تار و پودى براى نگهدارى وضع بدن به کار مى رود دید و در میان قفسه اى که در پشت با ستون مهره ها و از اطراف با دنده ها و در جلو به وسیله عظم قَصّ محدود مى شود قلب و ریتین را معلّق یافت، کبد و طحال و کلیه ها و معده و رودها و غدد تناسلى را ملاحظه کرد که به وسیله چین هاى صِفاق به سطح داخلى حفره بزرگ شکم چسبیده اند. همچنین ظریف ترین اندامهاى بدن یعنى مغز و نخاع را مشاهده نمود که در جعبه هاى استخوانى محکمى محفوظ گشته اند و بر علیه دیواره سخت آنها با واسطه پرده هائى چند و مایع میانى آنها نگهدارى مى شوند.
ولى روى جسد بیجان، فهم ساختمان حقیقى موجود زنده غیر ممکن است، زیرا در این حال او را فاقد اعمال و محروم از محیط طبیعى یعنى خون و هورمونها مى بینیم. در حقیقت یک عضو دور از محیط داخلى خود نمى تواند زیست. هنگام حیات خون با جریان مرتب خود همه جا گردش مى کند، در شرائین مى تپد، در وریدهاى آبى رنگ مى لغزد و مویرگها را پر مى کند و تمام بافتها را از لنف شفافى مشروب مى سازد.
براى درک حقیقت دنیاى درونى ما، تکنیکهاى دقیقترى از کالبدشناسى و بافت شناسى ضرورى است. بایستى اندامها را بر روى جانوران و انسانهاى زنده همانطورى که در جریان یک عمل جراحى مى بینیم مطالعه کرد و فقط به جسدهاى بى جان که براى کالبد شکافى آماده شده اند اکتفا ننمود. همچنین باید ساختمان آنها را در عین حال روى برشهاى میکروسکپى بافتهاى مرده و روى بافتهاى زنده در حین عمل و فیلمهاى سینما که حرکاتشان رسم شده باشد تحقیق نمود، زیرا ما نیاید مصنوعاً بین سلول و محیطش، و میان شکل و عمل جدائى بیندازیم.
در داخل بدن سلولها شبیه به جانوران کوچک دریائى هستند که در محیطى تاریک و نیم گرم شناورند. ترکیب این محیط نیز نظیر با آب دریاست ولى با نمک کمتر و عناصر متنوع تر و فراوان تر.
گلبولهاى سفید خون و سلولهائى که جدار عروق خونى و لنفاوى را مفروش مى سازند به ماهیهائى شباهت دارند که برخى به آزادى در میان آب شناورند و بعضى در شنهاى کف دریا مى خزند، ولى سلولهاى بافتها و اندامها در مایع آزاد نیستند و آنها را مى توان به ذوحیاتین شبیه دانست که هم در باتلاقها و هم در شنهاى مرطوب ساحلى زندگى مى کنند.
سلولها مطلقاً تابع شرایط محیط خود هستند و دائماً موجد تغییراتى در این محیط مى شوند و یا خود تحت تأثیر محیط تغییر مى کنند. در حقیقت سلولها از محیط خود جدائى ناپذیرند و چگونگى ساختمان و اعمال آنها به وسیله وضع فیزیکى و فیزیکو شیمیائى مایعى که آنها را احاطه کرده است تعیین مى گردد. این مایع لنف بینابینى آنهاست که خود از خون حاصل مى شود، و در عین حال نیز موجد خون است.
سلول و محیط ساختمان و عمل یک چیز است، معهذا براى فهم موضوع ما مجبوریم این مجموعه غیر قابل تفکیک را به سلولها و بافتها از طرفى، و محیط و بین اندامها یعنى خون و مایعات از طرف دیگر تقسیم کنیم. اجتماع سلولها، بافتها و اندامها را مى سازد، ولى مشابه دانستن آن با زندگى اجتماع حشرات یا انسان خیلى سطحى است، زیرا فردیت سلولها خیلى از انسانها و حتى حشرات مشخص تر است. در هر کدام از این اجتماعات مقرراتى که افراد را به هم پیوند مى دهد و نزدیک مى کند معرّف خصایص حیاتى آنهاست. شناسائى خصایص افراد آدمى از اجتماعات انسانى آسانتر است، ولى در مورد اجتماعات سلولى بر عکس این است.
کالبد شناسان و فیزیولوژیست ها از مدتها پیش خصایص عمومى بافتها و اندامها را مى شناسند ولى جز اخیراً به مطالعه خواص سلولى یعنى واحد ساختمانى اعضا موفق نشده اند. به کمک طریقه هائى که کشت بافتهاى زنده را در آزمایشگاه ممکن مى سازد، اطلاعات بیشتر و عمیق ترى از زندگى سلولى به دست آمده است. در این موقع سلولها از خود خصایص شگفت انگیز و قدرت مسلّمى نشان مى دهند که گرچه در شرایط عادىِ زندگى نهان است، با تأثیر برخى حالات فیزیکو شیمیائى محیط ظاهر مى شود. نه تنها خصایص آناتومیکى، بلکه این خصایص عملى است که آنها را به ساختن بدن موجود زنده قادر مى کند.
هر سلولى با وجود خردى وجود بسیار پیچیده و غامضى است و به هیچ وجه با انتزاعات شیمیدانها، یعنى یک قطره ژلاتین که دورادورش را پرده نیمه تراوائى فرا گرفته باشد، شبیه نیست. همچنین در هسته یا بدن سلول جسمى را که بیولوژیست ها به آن پرتوپلاسما نام داده اند نمى توان دید. امروز مى توان تصویر سلولها را به روى پرده هاى سینمائى از اندازه قد آدمى نیز بزرگتر کرد و مطالعه نمود، در این حال تمام نکات ساختمانى سلول قابل رؤیت خواهد بود.
هسته که مانند بالون بیضى شکلى با جدار قابل ارتجاع خود در آن غوطهور است، و گوئى به وسیله ژله کاملاً شفافى پر شده دو نوکلئول دارد که به آهستگى تغییر شکل مى دهند. در اطراف هسته جنب و جوش زیادى حکمفرماست که مخصوصاً در مجاورت حبابهائى که کالبدشناسان به آن دستگاه گولژى یا رنو نام مى دهند بیشتر مشهود است.
دانه هائى غیر مشخص به مقدار زیاد در این ناحیه دائماً حرکت مى کنند و حتى به پرده هاى سلول نیز مى رسند. قسمتهاى جالبتر رشته هاى دراز میتوکندرى است که اغلب به مار و در برخى سلولها به باکتریهاى کوتاهى شباهت دارد. حبابها و دانه ها و رشته ها نیز به شدت و دائماً در مایع بین سلولى جنبش و حرکت دارند.
هر چند ساختمان ظاهرى سلولهاى زنده خیلى زیاد پیچیده به نظر مى آید، ولى پیچیدگى حقیقى آن بیشتر از این است. هسته که گوئى بجز نوکلئولها چیزى در بر ندارد معهذا مواد دیگرى را شامل است که ماهیت شگفت انگیزى دارند و ساختمان ساده اى که شیمیست ها براى نوکلئو پروتئین هاى سازنده آن قائلند تصورى واهى است.
در حقیقت هسته سلول، ژنها را شامل است. از این عوامل چیزى نمى دانیم جز اینکه خصایص ارثى را با خود نقل مى کنند. ژنها غیر قابل رؤیتند ولى به تحقیق در کروموزونها جاى دارند. کروموزونها قطعات کوچکى هستند که هنگام تقسیم سلول در هسته پدیدار مى شوند، چنانکه روى فیلم سینما دیده مى شود. در این هنگام کروموزونها مراحل مختلف تقسیم غیر مستقیم سلولى را طى مى کنند و به شکل دو توده کوچک از یکدیگر جدا مى شوند و بالأخره تکانهاى شدیدى در تمام جهات در بدن سلول دیده مى شود و سرانجام سلول اولیه به دو سلول جدید تقسیم مى گردد و به این ترتیب دو عنصر تازه جاندار به وجود مى آید!
بر جا دل و او مقابل ما *** گرد سر طاقت دل ما
حسرت بر اوست آنچه کشتیم *** گو برق بسوز حاصل ما
جز او که گشاید آنچه او بست *** آسان مشمار مشکل ما
ننمود جمال، خون ما ریخت *** آه از دل سنگ قاتل ما
سرگشته روانِ کوى عشقیم *** زنهار مپرس منزل ما
از شوق حرم ز خویش رفتیم *** رَست از غم ناقه محمل ما
بازآ که ز گریه بى تو نگذاشت *** مژگان تر آب در گل ما
مشتاق ز عشق منع ما بس *** تا چند شکنجه دل ما
سلولها نیز مانند جانوران نژادهاى گوناگونى دارند. نژادهاى سلولى در عین حال به وسیله خواصّ ساختمانى و خصایص عملى خود مشخص مى گردند. سلولهاى نواحى و اعضاى مختلف بدن مانند غده تیروئید و طحال و پوست طبیعه از یکدیگر متفاوتند، ولى عجب در این است که در مراحل مختلف زندگى سلولهاى یک ناحیه عضوى نیز، از یک نژاد نیست و مى توان گفت که موجود زنده در مکان نیز همچون زمان نامتجانس است.
سلولها نیز مانند جانوران نژادهاى گوناگونى دارند. نژادهاى سلولى در عین حال به وسیله خواصّ ساختمانى و خصایص عمل خود مشخص مى گردند. سلولهاى نواحى و اعضاى مختلف بدن مانند غده تیروئید و طحال و پوست طبیعهً از یکدیگر متفاوتند، ولى عجب در این است که در مراحل مختلف زندگى سلولهاى یک ناحیه عضوى نیز، از یک نژاد نیست و مى توان گفت که موجود زنده در مکان نیز همچون زمان نامتجانس است.
دسته هاى سلولى را مى توان تقریباً به دو طبقه تقسیم کرد: سلولهاى ثابت که براى ساختمان اندامها به یکدیگر متصل مى شوند، و دیگرى سلولهاى متحرک که در تمام بدن گردش مى کنند. دسته اول نژاد سلولهاى هم بند و پوششى و سلولهاى شریف مغز و پوست و غدد مترشحه را شامل مى گردد. سلولهاى هم بند تار و پود اندمها را مى سازد و در همه جا وجود دارد و اطراف آنها را مواد گوناگون غضروفى و استخوانى و بافت لیفى و رشته هاى قابل ارتجاع فرا مى گیرد که به استخوان بندى و عروق خونى و دیگر اندامها استحکام و سختى یا نرمى و قابلیت ارتجاع آنها را مى بخشد، گاهى نیز به صورت عوامل قابل انقباضى مانند عضلات قلب و عروق و دستگاه گوارشى و ماهیچه هاى دستگاه حرکتى در مى آیند.
گر چه این سلولها بى حرکت به نظر مى آیند و هنوز نام قدیمى سلولهاى ثابت روى آنها مانده است، ولى در حقیقت به طورى که تصاویر سینمائى نشان مى دهد داراى حرکت اند ولى حرکتشان خیل آهسته است و در محیط خود مانند روغنى که روى آب بخش مى شود مى لغزند و هسته خود را که در میان مایع درونى آنها را شناور است با خود مى کشانند. سلولهاى متحرک که شامل اقسام مختلف گلبولهاى سفید خون و بافتهاى مى گردد حرکتشان سریع است. گلبولهاى سفید چند هسته اى به آمیبها شباهت دارند. لمفوسیتها خیلى آهسته تر و شبیه به کرمهاى کوچکى مى خزند. مونوسیستها که بزرگترند شبیه به ستاره دریائى و علاوه بر بازوهاى متعدد دورادور خود پرده موّاجى نیز دارند که در چینهاى این پرده سلولها و میکروبها را جاى مى دهند و سپس با ولع زیاد آنها را مى خورند.
وقتى که انواع مختلف سلولها را در آزمایشگاه رشد دهند، خصایص آنها نیز مانند نژادهاى مختلف میکروبى آشکار مى گردد.هر دسته سلول یک رشته صفات مخصوص به خود دارد که حتى اگر سالیان دراز از بدن موجود جدا باشد باز آنها را نگه مى دارد. نژادهاى مختلف سلولى به واسطه طرز حرکت و چگونگى اجتماع و منظره کولونى هاى خود و میزان رشد و موادى که ترشح مى کنند و غذاى خاصى که بدان نیازمندند و همچنین شکل ظاهرى خود مشخص مى گردند.
قوانین اختصاصى هر مجموعه سلولى یعنى هر عضوى با خواص فردى سلولها بستگى دارد. اگر سلولها منحصراً خواصى را که کالبدشناسان شناخته اند دارا بودند، نمى توانستند بدن را بسازند. سلولها به کمک خصایص عادى و خواص بى شمار پوشیده اى که تنها در برابر تغییرات فیزیکو شیمیائى محیط آشکار مى شود، با موقعیتهاى تازه اى که در جریان زندگى عادى و موارد بیمارى پیش مى آید مواجه مى گردند و به صورت اجتماعات متراکمى در مى آیند که ترتیب آن برحسب مصالح و احتیاجات ساختمانى و عملى بدن تنظیم مى شود.
بدن انسان، واحد متراکم و متحرکى است و هماهنگى آن در عین حال به وسیله خون و رشته هاى عصبى بى شمارى که به تمام بافتهاى بدن مى رسد تأمین شده است. ادامه زندگى براى بافتها بدون وجود یک محیط مایع ممکن نیست. شکل اندامها را روابط بین سلولها و عروق مغذّى آنها و همچنین وضع مجارى دفع ترشحات غددى تعیین مى کند.
تمام تشکیلات درونى بدن با احتیاجات غذائى عوامل تشریحى بستگى دارد و ساختمان هر عضوى بر حسب ضرورت به قسمتى است که هر جا سلولها هستند همیشه محیطى شامل مواد غذائى کافى در دسترس آنها باشد تا هیچ گاه به وسیله باقى مانده و مازاد تغذیه خود در زحمت نیفتند و مسموم نشوند.(۱)
راستى مسأله خلقت بدن و ظاهر انسان و این واحدى که از اجتماع سلولها به وجود آمده و چیزى جز محصول اراده حضرت حق نیست، بهت آور است، و تعجب در این است که علوم انسانى هنوز نتوانسته به تمام زوایاى وضع یک سلول آگاه شود، تا چه رسد به تمام بدن و تا چه رسد به دنیاى روان و روح و جهان عقل و نفس که از نظر گستردگى و اوضاع و احوال قابل مقایسه با ظاهر آدمى نیست. بیائید پس از توجه به قادر متعال، قلب خود را با گفتار حضرت سجّاد علیه السّلام آرام کنیم:
یا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائبُ عَظَ مَتِهِ:
"اى کسى که شگفتیهاى عظمتت پایان ندارد"!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "انسان موجود ناشناخته" ص ۸۱.
شکر و سپاس و نعمت و منّت خداى را *** پروردگار خلق و خداوند کبریا
دادار غیب دان و خداوند آسمان *** خلاّق بنده پروز و رزّاق و رهنما
اقرار مى کند دو جهان بر یگانگیش *** یکتا و پشت عالمیان بر دوش دوتا
گوهر ز سنگ خاره کند لؤلؤ از صدف *** فرزند آدم از گِل و برگ گل از گیا
بارى ز سنگ، چشمه آب آورد برون *** بارى ز آب چشمه کند سنگ ذرّه سا
گاهى ز صنع ماشطه بر روى خوب روز *** گلگونه شفق کند و سرمه دُجى
دریاى لطف اوست و گرنه سحاب کیست *** تا بر زمین مشرق و مغرب کند سخا
ارباب شوق در طلبت بیدلند و هوش *** اصحاب فهم در صفتت بى سرند و پا
شبهاى دوستان تو را اَنْعَمُ الصَّباح *** وان شب که بى تو روز کنند اَظْلَمُ الْمَسا
یاد تو روح پرور و وصف تو دلفریب *** نام تو غمزدا و کلام تو دلربا
بى سکه قبول تو نقد اَمَل دَغل *** بى خاتم رضاى تو سعى عمل هَبا
جائى که تیغ قهر برآرد مهابتت *** ویران کند به سیل عَرِم جنّت سبا
شاهان بر آستان جلالت نهاده سر *** گردنکشانْ مُطاوع و کیخسروانْ گدا
گر جمله را عذاب کنى وَر عطا دهى *** کس را مجال این نه که این چون و آن چرا
خود دست و پاى فهم و بلاغت کجا رسد *** تا در بحار وصف جلالت کند شنا
گاهى سَموم قهر تو همدست با خزان *** گاهى نسیم لطف تو همراز با صبا
خواهند گان درگه بخشایش تواند *** سلطانِ در سُرادِق و درویشِ در عبا
این دست بر تضرّع و آن روى بر زمین *** وان چشم بر اشارت و این گوش بر ندا
مردان راهت از نظر خلق در حجاب *** شب در لباس معرفت و روز در قبا
فرخنده کوکبى که کند یاد تو به خیر *** برگشته طالعى که فرامش کند تو را
یا رب خلاف امر تو بسیار کرده ایم *** امید هست از کرامت عفو ما مَضى
دلهاى خسته را به کرم مرهمى فرست *** اى اسم اعظمت درِ گنجینه شفا
گر خلق تکیه بر عمل خویش کرده اند *** ما را بس است رحمت و فضل تو متّکا
یا رب به لطف خویش گناهان ما بپوش *** روزى که رازها فتد از پرده بر ملا
سخنان امام صادق علیه السّلام با طبیب هندى در شگفتیهاى خلقت انسان:
ربیع حاجب مى گوید: روزى مردى هندى در مجلس منصور، در حالى که حضرت صادق علیه السّلام حضور داشت کتاب طب مى خواند. چون از قرائت مسائل طب فراغت یافت به امام ششم علیه السّلام عرضه داشت: دوست دارى از دانش خود به تو بیاموزم؟ حضرت فرمود: نه، زیرا آنچه من مى دانم از دانش تو بهتر است. طبیب پرسید: تو از طب چه مى دانى؟ فرمود: من حرارت را با سردى، و سردى را با گرمى، و رطوبت را با خشکى، و خشکى را با رطوبت درمان مى کنم، و مسأله تندرستى را به خدا وامى گذارم و براى تندرستى دستور پیامبر را به کار مى برم که فرمود: "شکم خانه درد است، و پرهیز درمان هر دردى است، و تن را به آنچه خوى گرفته باید عادت داد".
طبیب گفت: طب جز این چیزى نیست. امام گفت: مى پندارى که من این دستورها را از کتابهاى بهداشتى یاد گرفته ام؟ گفت: آرى، امام فرمود: من اینها را از خدا فرا گرفته ام. تو بگو من از جهت بهداشت داناترم یا تو؟ طبیب گفت:بله من. امام علیه السّلام فرمود: اگر اینچنین است من از تو سؤالاتى مى کنم تو پاسخ بده، گفت: بپرس.
امام فرمود: چرا در جمجمه سر چند قطعه است؟ طبیب گفت نمى دانم. امام فرمود: چرا موى سر بالاى آن است؟ گفت: نمى دانم. فرمود: چرا پیشانى مو ندارد؟ گفت: نمى دانم. فرمود: چرا در پیشانى خطوط و چین است؟ گفت: نمى دانم. پرسید: چرا ابرو بالاى دیده است؟ گفت ندانم. فرمود: چرا دو چشم مانند بادام است؟ گفت نمى دانم. پرسید چرا بینى میان آنهاست؟ گفت: ندانم. فرمود: چرا سوراخ بینى در زیر آن است؟ گفت: ندانم. پرسید چرا لب و سبیل بالاى دهان است؟ گفت: ندانم. فرمود چرا مردان ریش دارند؟ گفت: ندانم. پرسید: چرا دندان پیشین تیزتر است و دندان آسیا پهن است و دندان بادام شکن بلند است؟ گفت: ندانم.
پرسید: چرا کف دستهاى موى ندارد؟ گفت: نمى دانم. فرمود: چرا ناخن و موى جان ندارد؟ گفت: ندانم. فرمود: چرا دل مانند صنوبر است؟ جواب داد: نمى دانم. فرمود: چرا شُش دو پاره است و در جاى خود حرکت کند؟ گفت: ندانم. پرسید: دل چرا خمیده است؟ گفت: ندانم. پرسید چرا کلیه چون دانه لوبیاست؟ گفت: ندانم. پرسید: چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا مى گردد؟ گفت: ندانم. پرسید: چرا گامهاى پا میان تهى است؟ گفت: ندانم.
امام فرمود: من علّت اینها را مى دانم. طبیب گفت: بیان کن. امام فرمود: جمجمه چون میان تهى است از چند پارچه آفریده شده، هر گاه پاره پاره نبود ویران مى شد، چون از چند پاره فراهم شده از اینرو دیرتر مى شکند. و موى بر فراز آنست چون از ریشه آن روغن به مغز مى رسد و از سر موها که سوراخ است بخارات بیرون مى رود و سرما و گرمائى که به مغز وارد مى شود دفع شود.
پیشانى موى ندارد براى آنکه روشنى به چشم برساند، و خط و چین آن محض آنست که عرق و رطوبتى که از سر فرو ریزد نگاه دارد و دیده را از آن نگاه داشته، به اندازه اى که انسان بتواند آن پاک کند، مانند رودخانه ها که روى زمین آبهاى آن را نگاهدارى مى کنند. دو ابرو را بالاى دو دیده نهاد تا روشنى را به اندازه بدآنهابرسانند. اى طبیب، نمى بینى آن که نور زیادى بر وى افتد، دست خود را بالاى دیدگان خود سپر مى کند تا روشنى به اندازه به دیده اش برسد و از زیادى آن پیشگیرى کند؟!
بینى را میان دو چشم نهاد تا روشنائى را برابرْ میان آنها را پر کند. چشم را چون بادام ساخت تا میل دوا در آن فرو برود و بیرون آید، هرگاه دیده چهار گوش یا گرد بود، میل در آن درست وارد نمى شد و دوا را به همه آن نمى رسانید و درد آن درمان نمى گشت. سوارخ بینى را در زیر آن آفرید تا فضولات مغز از آن فرو ریزد و بوى از آن بالا رود، هر گاه در بالا بود نه فضولات از آن فرود مى آمد و نه بوى را در مى یافت. سبیل و لب را بالاى دهان آفرید تا فضولى که از مغز فرود آید نگاه دارد و خوراک و آشامیدنى به آن آلوده نگردد و آدمى بتواند آنها را از خویشتن دور گرداند. براى مردان محاسن آفرید تا از کشف عورت در امان باشند و مرد و زن را یکدیگر جدا شوند.
دندانهاى پیشین را تیز آفرید تا خاییدن و گزیدن آسان گردد، و دندانهاى کرسى را پهن آفرید براى خرد کردن و خاییدن، و دندان نیش را بلند آفرید تا دندانهاى کرسى را استوار کند چون ستونى که در بنا به کار مى رود. دو کف دست را بى مو آفرید تا سودن بدآنها واقع گردد; هر گاه موى داشت آدمى آنچه را دست مى کشید در نمى یافت. موى و ناخن رابى جان آفرید، چون بلندى آنها بد نما و بریدن آنها نیکوست; هر گاه جان داشتند بریدن آنها همراه با درد سخت بود.
دل را مانند تخم صنوبر ساخت چون وارونه است، سر آن را باریک قرار داد تا در ریه ها در آید و از باد زدن ریه خنک شود. کبد را خمیده آفرید تا شکم را سنگین کند و همه آن به دور شکم بیفتد و آن را فشار دهد تا بخارهاى آن بیرون رود. کلیه را مانند دانه لوبیا ساخت زیرا منى قطره قطره در آن مى ریزد و از آن بیرون مى رود; هر گاه چهار گوش یا گِرد ساخته مى شد قطره اولین مى ماند تا قطره دومین در آن مى ریخت و آدمى از انزال لذت نمى برد; چون منى از محل خود که در فقرات پشت است به کلیه فرو ریخته شود و کلیه چون کرم بسته و باز مى شود و به اندک اندک چون گلوله اى که از کمان پرت کنند، آن را به مثانه مى رساند.
تا شدن زانو را به جهت پشت سر قرار داد، تا انسان به جهت پیش روى خود راه رود، و به همین علت حرکات وى میانه است، و اگر چنین نبود در راه رفتن مى افتاد. پا را از سمت زیر و دو سوى، میان باریک ساخت براى آنکه هر گاه همه پا بر زمین مى ماند مانند آسیا سنگ گران مى شد. سنگ آسیا چون بر سر گردى خود باشد، کودکى آن را بر مى گرداند و هر گاه بر روى زمین افتد، مرد بزرگى به سختى مى تواند آن را مرتّب کند.
آن طبیب هندى گفت: اینها را از کجا آموخته اى؟ فرمود: از پدرانم و ایشان از پیامبر و او از جبرئیل امین وحى و او از پروردگار که مصالح همه اجسام را داند. طبیب در آن وقت مسلمان شد و گفت: تو داناترین مردم روزگارى.(۱)
راستى چه شگفت انگیز است که حضرت صادق علیه السّلام بدون در دست داشتن ابزار امروزى که وسیله شناخت درون و برون انسانند، در گوشه شهر مدینه براى یک طبیب هندى به شگفتیهاى خلقت انسان اشاره مى فرماید؟!
یا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائبُ عَظَمَتِهِ:
اى آنکه شگفتیهاى عظمت پایان نمى پذیرد.
اى حسن تو برتر از چه و چون *** سبحان اللّه ز حُسن بیحون
لعل تو فریب اهل ادراک *** قدّ تو بلاى طبع موزون
شمشاد قدان فتنه انگیز *** بر فتنه قامت تو مفتون
سرو از قد تو فتاده برخاک *** گل از رخ تو نشسته در خون
آشفته تو هزار فرهاد *** دیوانه تو هزار مجنون
آواره عشق توست خورشید *** سر گشته مهر توست گردون
شد عرق به خون دیده لاله *** زان چشم سیاه و لعل مى گون
زلف تو شب دراز یلدا *** رخسار تو مهر روز افزون
از زلف تو کار ما پریشان *** وز خال تو حال ما دگوگون
جانم به لب آمد و نیامد *** از دل هوس لب تو بیرون
بر بوى وصالت اى جفا جو *** عمرى به هوس دویدم اکنون
چون دست نمى دهد وصالت *** دست من و دامن خیالت
جان بسته لعل نوشخندت *** دل شیفته قد بلندت
بر عارض آتشین تو خال *** هست از پى چشم بد سپندت
چشم تو و ابروى کشیده *** آهوى فتاده در کمندت
تا زلف تو گشت بند دلها *** آزاد نشد دلى ز بندت
شطرنج هوس مبازاى دل *** با چشم بتان که مى برندت
تا داده سمند ناز جولان *** جان داده هزار مستمندت
آهسته بران که رفت برباد *** بسیار سر از سُم سمندت
در راه طلب فتادم از پا *** چندت طلبم به ناله چندت
چون دست نمى دهد وصالت *** دست من دامن خیالت
جز وصل تو ملتمَس ندارم *** غیر از تو ز تو هوس ندارم
شبگرد به کوى تو چو بادم *** اندیشه ز خار و خس ندارم
بیمم ز رقیب و پاسبان نیست *** پرواى سگ و عس ندارم
از هر طرفم غم تو بگرفت *** دیگر ره پیش و پس ندارم
یک چند اگر چه طاقتم بود *** در عشق تو زین سپس ندارم
من بلبل باغ وصلم اى گل *** زین بیش سر قفس ندارم
از درد فراقت اى پرى روى *** مى نالم و هم نفس ندارم
جز ناله که از منت دهد یاد *** افسوس که هیچ کس ندارم
بر نُه فلکم اگر رسد دست *** بر وصل تو دسترس ندارم
چون دست نمى دهد وصالت *** دست من و دامن خیالت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "خصال"، ج ۲ ص ۱۲۱. لازم به تذکر است که اینگونه بیانات، همه حکمتهاى این اعضاست نه علّت آنها. و نیز هر کدام تنها یک حکمت ندارد بلکه داراى حکم و مصالح بسیارى است که امام (ع) به یکى از آنها اشاره فرمود است و مرحوم علامه مجلسى (ره) در "بحارالانوار" در شرح فقرات این روایت توضیحات مفیدى دارد که شایسته مراجعه مى باشد.
«خَلَقَ الاْنْسانَ مِنْ صَلْصال کالْفَخّارِ»:(۱)
صد سال قبل اگر کسى مى گفت که من مى توانم یک میخ کوچک را فقط براى دو ساعت در فضا نگاهدارم همه او را دیوانه مى خواندند و این عمل را غیر قابل اجرا مى دانستند، ولى امروزه که هواپیماهاى سنگین وزن با تعدادى زیادى مسافر، آسمانها را با سرعت زیاد سیر مى کنند و به نقاط مختلف جهان مى روند هیچ کس آن رابا دیده اعجاب نمى نگرد و تصور مى کند که عمل عادى و پیش پا افتاده است. آرى معمّا چو حل گشت، آسان شود.
در چهارده قرن که نه صحبتى از میکروسکوب در میان بود و نه افراد، جهان را به این کمال و وضع شناخته بودند، نه کسى از ترکیب کامل بدن انسان اطلاع داشت و نه سلولهاى مختلف بدن و اعمال آن را مى شناخت، اگر کسى ادعا مى کرد که بشر از گِل آفریده شده است آیا خنده آور نمى بود؟ آن وقت که بشر هنوز نمى دانست استخوان آدمى از مقدار زیادى املاح آهکى و منیزیم و فسفر تشکیل یافته است، آن وقت که بشر اطّلاع نداشت در خون آدمى آهن، یعنى این عنصر سنگین به صورت ترکیب جریان دارد; آن وقت که بشر نمى توانست تصور کند در ساختمان عضلات آدمى منیزیم و آهک به کار رفته است که از جنس خاک و گل است، اگر کسى به این وضوح و شایستگى که قرآن در آیه بالا فرموده، شرح داده باشد که آدمى از گل آفریده شده است تصور مى کنم اوّل بار مورد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- الرجمن، ۱۴.
تمسخر و خنده شنوندگان قرار مى گرفت و همین طور هم بود. ولى امروز که این معمّا حل شده و علم به خوبى ثابت کرده است که اجزاء ترکیب کننده بدن آدمى همان اجسامى را شامل است که در خاک و گل موجود است، همه به عظمت این پیشگوئى علمى قرآن سر تعظیم فرود مى آورند.(۱)
دنیاى شگفت انگیز پوست:
پوست، سطحى خارجى بدن را مى پوشاند و از نفوذ آب و گازها در آن جلوگیرى مى کند، همچنین مانع از ورود میکروبها مى گردد، به علاوه با موادّى که ترشح مى کند مى تواند این عوامل زیانبخش را از بین ببرد. ولى موجودات خیل ریز و خطرناکى که ویروس نام گرفته اند، مى توانند به آسانى از آن بگذرند.
سطح خارج پوست در معرض نور و باد و رطوبت و خشکى و گرما و سرماست و سطح داخلى اش با دنیاى مایعى تماس دارد که گرم و تاریک است و در آن سلولهاى بدن مانند جانوران آبزى زندگى مى کنند. پوست با وجود نازکى خود به خوبى محیط داخلى را از دستبرد تغییرات همیشگى دنیاى خارج حفظ مى کند و مرطوب و نرم و قابل کشش و فرسوده نشدنى است. فرسده نمى شود، زیرا از چندین طبقه سلولهائى تشکیل شده است که دائماً زیاد مى شوند. هر چه از عمق به سطح مى آئیم سلولها پیرتر مى شوند و در سطح خارجى این سلولهاى مرده، مانند قطعات منظمى ورقه ورقه قرار مى گیرند، ورقه هاى روئى مى افتند و ورقه هاى زیرین جاى آنها را مى گیرند، معهذا پوست همیشه به علّت ترشّح آب و چربى و غدد کوچکى که در خود دارد مرطوب مى ماند.
در حدود بینى و دهان و مخرج و اورتر و مهبل، پوست به صورت مخاط که پرده پوششى سطوح داخلى بدن است ادامه مى یابد، ولى این رهها بجز بینى، به وسیله حلقه هاى عضلانى همیشه بسته اند، بنابراین پوست، مرز دنیاى سربسته اى است که به تمام وسائل دفاعى مجهّز گردیده است.
با واسطه پوست بدن، آدمى با تمام اشیاء محیطش مربوط مى گردد; چه، در حقیقت تعدادى از اندامهاى حسّى ما چون گیرنده هائى در آن جا گرفته است که بر حسب ساختمان طبیعى و خاص خود تغییرات و تحریکات دنیاى خارجى را درک مى کند. دانه هاى حسّ لمس که در تمام سطح پوست پراکنده اند نسبت به فشار و درد و گرما و سرما حسّاسند. آنها که در روى مخاط زبان قرار دارند، طعم و مزه اغذیه و حرارت آن را درک مى کنند. ارتعاشات صوتى روى دستگاه پیچیده گوش داخلى با واسطه پرده صماخ و استخوانهاى گوش متوسط تأثیر مى نماید. شبکه اى از اعصاب شامّه که در مخاط بینى پراکنده است نسبت به بو حسّاسیت دارد; بالأخره مغز قسمتى از خود را به صورت عصب باصره و شبکیه تا نزدیکى پوست مى فرستد که از تموّجات نورانى بین قرمز تا بنفش متأثر مى گردد.
پوست در اینجا تغییر عجیب و شگفت انگیزى مى کند، شفاف مى شود و به صورت قرنیه و عدسى در مى آید که به بافتهاى مجاور مى پیوندد و در مجموعه خود دتسگاه معجزه آسائى که آن را چشم مى نامیم به وجود مى آورد! از تمام این اعضا رشته هاى عصبى جدا مى گردد که به مغز یا نخاع مى رود و با واسطه این رشته ها دستگاه عصبى مرکزى مانند پرده اى در تمام سطح خارجى بدن یعنى جائى که با محیط خارجى در تماس است گسترده مى شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "نشانه هاى معرفت" ص ۸۲.
منظره اى را که از دنیاى خارجى درک مى کنیم وابسته به ساختمان اندامهاى حسّى و درجه حسّاسیت آنهاست. مثلاً اگر چشم ما از تموّجات اشعه تحت قرمز نیز متأثّر مى شد آن وقت دنیاى خارج در دیده ما نماى دیگرى داشت و تحت تأثیر حرارت رنگ آبى و سنگها و درختها در فصول مختلفه، تغییر مى یافت، و مثلاً روزهاى درخشان تابستان که طبیعةً مناظر و اشیاء به وضوح دیده مى شوند، به وسیله مه قرمزى کدر و تیره مى گردید، زیرا امواج حرارتى نیز قابل رؤیت مى شد و همه چیز را مى پوشانید. بر عکس هنگام سرماى زمستان آسمان روشن تر و درخشنده تر مى نمود و حدود اشیاء بوضوح دیده مى شد، در حالى که قیافه انسانها کاملاً عوض و نیمرخ ایشان نامشخص و مبهم مى گردید و ابر سرخ رنگى که از بینى و دهان منتشر مى شد، صورتها را مى پوشانید، و بعد از یک تمرین شدید عضلانى حجم بدن افزایش مى یافت، زیرا حرارت مشعشعه دورادور آن را مانند هاله سرخ رنگى فرا مى گرفت. همچنین اگر چشم از امواج فوق بنفش و پوست از امواج نورانى متأثر مى گردید، یا فقط حسّاسیت هر یک از اندامهاى حسّى بى تناسب افزایش مى یافت باز دنیاى خارج براى ما جلوه تازه اى داشت.
ما از وجود چیزهائى که روى انتهاى اعصاب حسّى سطح بدن ما اثر نمى کند بى خبر مى مانیم، به این جهت اشعه کسمیک را با اینکه از هر طرف ما را احاطه کرده است و از ما مى گذرد اصالاً درک نمى کنیم، گوئى هر چیز براى آنکه به مغز ما برسد و درک شود باید خود را در راه یکى از حواسّ ما بگذارد، یعنى در یکجا شبکه عصبى بزرگى که پیرامون ما را فرا گرفته است متأثر سازد. فقط عامل مجهول تلپاتى از این قاعده مستثنى است، و گوئى در روشن بینى انسان بدون استفاده از راههاى عصبى معمولى حقایق دنیاى خارجى را درک مى کند، ولى چنین کیفیاتى نادر است. اعضاء حسّى چون درهائى است که از آنجا دنیاى فیزیکى در ما وارد مى شود. بنابراین حالت یک فرد از جهاتى وابسته به سطح بدن او نیز هست، زیرا مغز بر حسب پیغامها و تحریکات دائمى که از محیط خارجى به او مى رسد شکل مى پذیرد. به این ترتیب نباید وضع پوشش بدن خود را با عادات زندگى به سرسرى تغییر داد.
به طور مثال: ما هنوز دقیقاً نمى دانیم که اثرات مستقیم تابش نور روى پوست ما چیست، و تا روزى که این مسأله روشن نشود، نودیسم و تیره رنگ کردن پوست بدن خواه به وسیله آفتاب و خواه با اشعه مافوق بنفش، نباید کورکورانه از طرف مردم پذیرفته شود. پوست و ضمایمش وظیفه نگهبان و مستحفظ دقیقى را براى ما دارد و به بعضى از عوامل دنیاى فیزیکى اجازه ورود مى دهد و از بقیه جلوگیرى مى کند، زیرا این درها با آنکه همیشه بازند معهذا تحت مراقبت دقیق دستگاه عصبى مرکزى مى باشند. بنابراین بایستى آنها را مانند یکى از مظاهر مهم وجود آدمى تلقّى کرد.(۱)
غدد شگفت انگیز فوق کلیوى:
غدد فوق کلیوى در بالاى کلیه ها قرار گرفته اند. هر غده از دو بخش تشکیل شده، یکى قسمت خارجى و دیگرى قسمت مغزى داخلى. قشر فوق کلیوى قسمت اصلى غده را تشکیل مى دهد و در ناحیه خارجى به رنگ زرد درخشان و در ناحیه داخلى به رنگ قهوه اى متمایل به قرمز است. قسمت مغز فوق کلیوى نازک و خاکسترى رنگ است. قسمت قشرى شامل طنابهاى سلولى است که توسط رگهاى خونى مجزا مى شوند. این قسمت در زیر کپسول ضخیمى از بافت همبندى فیبرى قرار دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "انسان موجود ناشناخته" ص۷۶.
سه منطقه در قسمت قشرى مشاهده مى شوند: منطقه نازک خارجى، منطقه گلومرولى نامیده مى شود و از گروههاى فشرده اى از سلولهاى ستونى تشکیل شده و داراى هسته هاى کروى شکل که هر کدام دو یا چند هسته دارند هستند. سیتوپلاسم محتوى میتوکندریهاى رشته اى شکل و یک دستگاه گلژى در نزدیکى هسته و شبکه اى از وزیکولهاى هموار و رتیکولوم آندوپلاسمیک مى باشد. این شبکه به صورت لوله هائى ظاهر مى شود که در سراسر تنه سلول گسترش مى یابند. وزیکولهاى آندوپلاسمیک دانه دار با پولى ریبوزومهاى آزاد و سانترپولها و پرزهاى ریزبینى که به داخل فضاهاى دور رگى گسترش مى یابند نیز وجود دارد.
منطقه ضخیم مرکزى، منطقه فاسیکوله نامیده مى شود و از سلولهاى چندوجهى که به صورت طنابهائى قرار گرفته اند تشکیل مى شود. این طنابها که از یک ردیف سلول تشکیل شده اند، توسط سینوزوئیدها از یکدیگر مجزا مى گردند. سلولها یک یا دو هسته همراه با توده هاى کوچکى از کروماتین در اطراف دارند. سیتوپلاسم محتوى قطرات ریز چربى است و زیکولهاى با سطح هموار رتیکولوم آندوپلاسمیک بسیار وسیع هستند. کیسه هاى رتیکولوم آندوپلاسمیک دانه دار به صورت اشعه موازى دیده مى شوند. میتوکندریها کمتر از سلولهاى ناحیه گلومرولى هستند، و بعضى از آنها محتوى تیغه هائى هستند که به جاى اینکه قفسه هاى مسطحى باشند به شکل پرزهاى لوله اى درآمده اند.
دستگاه گلژى بزرگ است، لیزوزومها وجود دارند، سلولها محتوى غلظت زیادى کلسترول و اسید اسکوربیک هستند که در تولید هورمونهاى قشرى مصرف مى شوند. ناحیه داخلى قشر فوق کلیوى نسبةً ضخیم است و ناحیه مشبک نامیده مى شود، و در دنباله قسمت مغزى قرار مى گیرد. این ناحیه از تورینه اى متشکل از طنابهاى سلولى پیوند شونده تشکیل مى شود. در این قسمت هم سلولهاى روشن و هم سلولهاى تیره آشکار هستند. وزیکولهاى رتیکولوم آندوپلاسمیک بدون دانه و گرانولهاى پیگمان لیپوفوشین فراوان هستند.
مغز فوق کلیه از گروهها یا طنابهائى کوتاه و سلولهاى شبه اپى تلیال نامنظم که توسط مویرگها خونى احاطه مى شوند، تشکیل شده است. این سلولها محتوى تعداد زیادى گرانولهاى متراکم که توسط غشاء احاطه شده اند هستند. سلولها از نظر نوع گرانولى که دارند به دو دسته تقسیم مى شوند، هر دو نوع محتوى میتوکندریها و رتیکولوم آندوپلاسمیک دانه دار است. گرانولها در کیسه هاى دستگاه گلژى بسته بندى مى شوند، مکانیسم دقیق آزاد شدن گرانولها هنوز روشن نیست.
سه شریان به غدد فوق کلیوى خون مى ریزند، شریانهاى فوق کلیوى فوقانى شاخه هاى شریانهاى فرنیک تحتانى هستند. شریانهاى فوق کلیوى میانى از آئورت، و شریانهاى فوق کلیوى تحتانى از شریانهاى قشرى از شبکه کپسولى منشعب شده و به سینوزوئیدها و طنابهاى سلولى قشر فوق کلیوى خون مى رساند. در قسمت قشرى هیچ نوع دستگاه وریدى وجود ندارد، زیرا وریدهاى جمع کننده در محل اتصال بین قسمت قشرى و قسمت مغزى تشکیل مى شوند. بعضى از شاخه هاى شریانى بزرگ که از شبکه کپسولى شروع مى شوند، بدون دادن شاخه هاى جانبى از قسمت قشرى گذشته و به مغز فوق کلیه مى رسند. به مجردى که این شریانها به مغز رسیدند، به طور مکرر منشعب شده و تورینه هاى مویرگى فراوانى را در اطراف توده ها و طنابهاى سلولهاى کرومافین تشکیل مى دهند.
مغز فوق کلیه داراى یک جریان خون مضاعف است، یعنى علاوه بر جریان خونى که در بالا توصیف شد، مغز کلیه، خون را از سینوزوئیدهاى قسمت قشرى نیز دریافت مى کند، این رگها با بسترهاى مویرگى شریانهاى مغزى که مستقیماً از کپسول مى آیند، پیوند مى شوند. بسترهاى مویرگى مغز فوق کلیه به داخل همان مجارى وریدى که خون قسمت قشرى و کپسول را خارج مى کنند تخلیه مى شوند. این وریدها شاخه هاى وریدهاى فوق کلیوى هستند. مویرگهاى مغز فوق کلیوى داراى سوراخهائى در سلولهاى آندوتلیال هستند که توسط پرده هاى بسیار نازکى پوشیده مى شوند. غشاهاى پایه توسط دستجات کوچک رشته هاى کلاژنى نگاهدارى مى شوند!
انسان وقتى این حقایق کشف شده را در کتب علمى مى خواند و به این مسائل شگفت انگیز آگاه مى گردد، بى اختیار در پیشگاه مقدس خالق علیم و ربّ کریم فریاد بر مى آورد:
یا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ.
خواهم فکندن خویش را پیش قد رعناى او *** تا بر سر من پا نهد یا سر نهم بر پاى او
سرو قدش نوخاسته ماه رخش ناکاسته *** خوش صورتى آراسته حُسن جهان آراى او
گر در رهش افتد کسى کمتر نماید از خسى *** از احتیاج ما بسى بیش است استغناى او
تا دل به جان ناید مرا از دیده گو در دل درآ *** مردم نشین است آن سرا آنجا نخواهم جاى او
غم نیست جان من اگر داغم نهادى بر جگر *** اى کاش صد داغ دگر مى بود بر بالاى او
گفتم هلالى دم بدم جان مى دهد گفتا چه غم *** گفتم به سویش نِه قدم گفتا کرا پرواى او
شگفتیهاى نواحى مختلف جسم:
اسمیت و کپنهاور، بافت شناسان بزرگ معاصر در کتاب خود مى نویسند که: ضخامت قشر خاکسترى مخ از ۵/۲ تا ۵/۳ میلیمتر است و سطح آن به ۰۰۰،۲۰۰ میلى متر مربع مى رسد و از ۱۴ میلیون نرون "بافت عصبى" تشکیل شده که وظیفه آنها احساس درد است، و این مرکزیت احساس درد با ۰۰۰،۵۰۰،۳ نقطه گیرنده درد که در سراسر بدن انسان قرار دارند مربوط است. به علاوه در سطح بدن ۰۰۰،۲۵ نقطه گیرنده سرما و ۰۰۰،۳۰ نقطه گیرنده گرما و ۰۰۰،۵۰ نقطه درک تحریکات مکانیکى وجود دارد!
با توجه به اینکه تعداد گلبولهاى قرمز در هر میلیمتر مکعب خون ۰۰۰،۰۰۰،۵ است و سطحى که یک گلبول اشغال مى کند، ۱۲۸ میکرون مربع است، بنابراین سطح مجموعى را که قادرند براى عمل تنفس در هر لیتر خون بسازند به ۳۸۴۰ متر مربع بالغ مى شود. بدن انسان تقریباً داراى ۳۰ تریلیون گلبول قرمز و قطر هر گلبول هفت میکرون است، بنابراین اگر فرضاً گلبولهاى خون را پشت سر هم ردیف کنیم صفى به طول ۰۰۰،۲۱۰ کیلومتر ایجاد خواهد شد، و چون شعاع متوسط زمین ۶۳۶۶ کیلومتر است، بنابراین صف گلبولهاى بدن انسان به ۳۳ برابر شعاع کره زمین بالغ مى گردد، و فاصله کره زمین تا ماه ۸/۱ برابر این صف عجیب طولانى است.
عجیب تر آنکه هر گلبول قرمز خون از ۰۰۰،۰۰۰،۲۶۵ مولکول هموگلوبین تشکیل یافته و هموگلوبین، رنگ دانه قرمز است که مسئول حمل اکسیژن مى باشد، بنابراین تعداد کلّ هموگلوبین حیاتبخش بدنانسان عدد ۷۹۵ را تشکیل مى دهد که در برابر آن ۱۹ صفر گذاریم.
عمل بینائى ما به وسیله هفتاد میلیون سلول مخروطى شکل و قریب یکصد و هفتاد میلیون سلول میله اى انجام مى گیرد که در شبکه چشم قرار دارند و بر طبق عقیده هلمهتز در گوش انسان ۰۰۰،۶ تار صوتى وجود دارد که هر تار با صوت و ارتعاشى خاص به لرزه مى آید!
تنها لوله هاى کلیه ها تا ۴ میلیون عدد مى رسد که طول مجموع آنها ۲۲ کیلومتر است و در هر شبانه روز ۱۷۰۰ لیتر خون از این کلیه ها عبور مى کند، ولى خونى که شبانه روز از ششها مى گذرد به ۰۰۰،۱۰ لیتر بالغ مى گردد.(۱)
اینکه از قول انبیا و امامان و عشاقان و عارفان و والهان نقل شده: خدا را همه جا و در همه چیز میت وان مشاهده کرد، حقیقتى است که از خورشید روشن تر و از نور پرفروغ تر است. به قول فیض آن شوریده شیدا و عشاق حضرت یکتا جلّ جلاله :
اى خفته رسید یار برخیز *** از خود بفشان غبار، برخیز
هین بر سر لطف و مهر آمد *** اى عشاق یار زار، برخیز
آمد بَرِ تو طبیب غمخوار *** اى خسته دل نزار، برخیز
آى آن که خمار یار دارى *** آمد مه میگسار، برخیز
اى آن که به هجر مبتلائى *** هان مژده وصل یار، برخیز
اى آن که خزان فسرده کردت *** اینک آمد بهار، برخیز
هان سال نو و حیات تازه *** اى مرده لاش پار، برخیز
اى کاهل سست چند خسبى *** هین چیست به کار و بار، برخیز
هین مرغ سحر به نغمه آمد *** جان را تو به نغمه آر، برخیز
آهى ز درون خسته برکش *** از دیده سرشک بار، برخیز
فرصت تنگ است و کار بسیار *** بر خویش تو رحم آر، برخیز
کارى بکن ار تنت درست است *** ور نیست شکسته وار، برخیز
رو چند به سوى پستى آرى *** سر راست نگاه دار، برخیز
ترسم که نگون به چاه افتى *** برخیز از این کنار، برخیز
یاران رفتند جمله، بشتاب *** تأخیر روا مدار، برخیز
خواهى تو به اضطرار برخاست *** حالى تو به اختیار، برخیز
اصحاب اگر بخواب رفتند *** اى فیض تو زینهار، برخیز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "نشانه هاى معرفت" ص ۳۱۱.
مرا اینطور به نظر مى رسد که اگر بخواهم تفسیر کاملى از جمله یا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ در این نوشتار بیاورم، و تنها به ظاهر ساختمان وجودى انسان اشاره برم، باید در این زمینه صدها مجلّد دفتر ضخیم بپردازم و عمر کوتاه بر سر این کار بگذارم. به این خاطر این بخش را به همین مرحله به پایان برده و به دورنمائى از عظمت روان هم که بخشى از وجود آدمى است بسنده کرده، سپس به دنبال توضیح جملات دیگر دعا به خواست خدا قدم برمى دارم.
شگفتیهاى باطن انسان:
از آیاتى که در قرآن مجید، مقام خلافت، کرامت، معرفت، هدایت و فضیلت انسان را بازگو کرده و این همه را مستند به حقیقت انسان و باطن وى نموده، عجائب عظمت عقل و روح و نفس انسان دیده مى شود. از روایات مهمّى که در کتب روائى نقل شده و به گوشه اى از آن اشاره مى شود، جامعیت انسان و مقام والاى باطنیش و اینکه او بر بسیارى از موجودات آفرینش برتى دارد، به نظر مى رسد. فیض عظیم القدر در کتاب پرارزش و کم نظیر "صافى" حدیث بسیار مهم زیر را روایت مى کند:
قَالَ عَلىٌّ علیه السّلام: اَلصُّورَةُ الإنسانِیةُ هِىَ أکبَرُ حُجَجِ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، وَهِىَ الْکتابُ الَّذى کتَبَهُ بِیدِهِ، وَهِىَ الْهَیکلُ الَّذى بَناهُ بِحِکمَتِهِ، وَ هِىَ مَجْمُوعُ صُوَرِ الْعالَمینَ، و هِىَ الْمَخْتَصَرُ مِنَ اللَّوحِ الْمَحفُوظِ، وَهِىَ الشّاهِدَةُ عَلى کلِّ غائِب، وَهِىَ الْحُجَّةُ عَلى کلِّ جاحِد، وَهِىَ الطَّریقُ الْمُستَقیمُ إلى کلِّ خَیر، وهِىَ الْجِسْرُ الْمَمْدُودُ بَینَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ:(۱)
انسان با تمام وجود و ماهیتش بزرگترین دلیل و حجّت خدا بر سایر مخلوقات است، و هم او کتابى است که حضرت حق آن را به دست علم و قدرت و حکمتش نوشته ،و هیکل و ساختمانى است که آن را بر اساس محکم کارى بنا نهاده، او موجودى است که مجموع خلقت در آن خلاصه شده، و اجمالى از لوح محفوظ، و شاهدى بر حقایق غیبیه، و حجت و دلیلى بر هر منکر، و راه مستقیم به سوى هر خوبى، و پلى بین بهشت و جهنم است.
در حدیث قدسى آمده:
خَلَقْتُ الأشیاءَ لاِجْلِک وَخَلَقْتُک لاِجْلى:
اشیاء را محض تو آفریدم، و تو را به خاطر خودم خلق کردم.
این حدیثى است که مفهوم بلند و آسمانیش در آیات قرآن مجید دیده مى شود:
«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکم مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً»:(۲)
وا وست خداوندى که آنچه در زمین است براى شما آفرید.
«وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إلاّ لِیعْبُدُونِ»:(۳)
و نیافریدم جنّ و انس را مگر براى عبادت.
و در عبادت و تحقّق حقیقت آن آمده است که: انسان باید به سه مقام محو و طمس و محق برسد، ورنه عبادتش عبادت نخواهد بود. مقام محو یعنى آنچنان شود که افعالش در فعل حق فنا گردد، و به عبارت دیگر اراده فعلش اراده حق شود. مقام طمس یعنى آنچنان شود که صفاتش در صفات حق فانى گردد، و صفتى جز صفت حق براى وى نماند.
مقام محق یعنى ذاتش در ذات حق فانى گشته تا جائى که از خود و غیر بى خبر شود و خبرى جز ذات حضرت احدیت در میان نماند.
باز در حدیث قدسى آمده:
اَالإنسانُ سِرّى وَأنَا سِرُّهُ:
انسان سرّ من و من سرّ او هستم.
این حدیث نیز مانند حدیث قبل با آیات قرآن و معارف الهیه هماهنگ است، چنانچه در قرآن مجید در باب آفرینش انسان «تَبارَک اللّهُ أحْسَنُ الْخالِقین»(۴) فرموده: و او را به عنوان «أحْسَنُ تَقْویم»(۵) یاد کرد. این نمونه آیات معلوم مى دارد که انسان سرّ خداست، و خداوند سرّ او، و انسان عالم کبیر، و جهانْ عالم صغیر است، و این همه مربوط به باطن اوست که تجلّى گاه روح خدائى است: «وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحى».(۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "تفسیر صافى" و "مجلى" ابن ابى جمهور.
۲- بقره، ۲۹.
۳- ذاریات، ۵۶.
۴- مؤمنون، ۱۴.
۵- تین، ۴.
ملا مهدى نراقى که از اعاظم فقها و دانشمندان و فیلسوفى بزرگ و عارفى کم نظیر و عاشقى واله و محبّى صادق است، در مقدمه کتاب "جامع السعادات" در عظمت معنوى انسان مى فرماید:
سپاس و ستایش خداى را که انسان را بیافرید، و وى را در زمره کائنات در مرتبه برین قرار داد، و او را رونوشتى ساخت از عوالم امکان که پدید آورده است. شگفتیهاى قدرت فراگیر و بى پایان، و عجایب عظمت آشکار و نمایان خود را در او ظاهر ساخت. در وجود او ناسوت را به لاهوت پیوند داد، و در هستى او حقایق عوالم مُلک و ملکوت را به ودیعت نهاد. طینت وى را از نور و ظلمت بسرشت، و در ذاتش انگیزه هاى خیرات و شرور بهم آمیخت. خمیره هستیش را از مواد ناهمگون عجین کرد، و نیروها و صفتهاى متضاد را در او گرد آورد، آنگاه وى را به تربیت و تهذیب این قوا و صفات به نحو قوام و تعادل فرا خواند، و بعد از آنکه راه تهذیب آنها را برایش هموار ساخت وى را به نیکوداشت آنها برانگیخت.(۲)
آنچه را از واقعیات باطنى و حقایق ملکوتى نسبت به انسان دانستى به صورت قوّه و استعداد در آدمى جاى دارد،که به هدایت وحى و اتّصال به نبوّت انبیا و امامت امامان باید به فعلیت برسد، تا انسان از مقامات بسیار بلندى که برایش مقرّر شده بهره مند گردد. در این نقطه است که جایگاه تربیت و تزکیه و نقش انبیا و امامان، معلوم مى شود.
در معارف الهیه آمده: اگر قواى ظاهر و باطن را هماهنگ با مسائل الهى نمودى از فرشته برتر مى شود، و چنانکه از صراط المستقیم حق روى گرداندى از حیوانات و درندگان پست تر مى شود. جایگاه خود و حالات و نفسانیات خویش را در بین موجدات توجّه کن و مواظب باش که دزدان راه انسانیت سرمایه هاى الهیه را که مجانى به تو عنایت شده و وسیله اعتلاى تو به مقام قرب و وصل است از تو نربایند، و مایه هاى سعادتت را به غارت و دزدى نبرند.
مرحوم نراقى به عنوان موعظه و نصیحت در کتاب گرانقدرش "جامع السعادات" مى فرماید:
اکنون که دانستى که انسان در لذّت عقلى با فرشتگان انباز است و در دیگر لذایذ حسّى و متعلّق به سه قوه دیگر، یعنى قواى سَبُعى و بهیمى و شیطانى، مشارک درندگان و چارپایان و شیاطین است، این را نیز بدان که هر کس که یکى از این لذّات چهارگانه بر او غلبه کند، مشارکت او با آن قوّه اى که بدان منسوب است بیشتر خواهد بود تا آنجا که وقتى این غلبه تامّ و کامل شد او عین همان قوه خواهد بود.
پس اى دوست من، بنگر که نفس خود را در کدام جهت قرار مى دهى، اگر غلبه با قوّه شهوت تو باشد تا آنجا که بیشتر همّ و اندیشه تو متوجه شهوات حیوانى، مانند خوردن و آشامیدن و آمیزش و دیگر شهوات بهیمى باشد یکى از چهارپایان خواهى بود. و اگر غلبه و چیره گى با قوّه غضب تو باشد و میل تو بیشتر بهمناصبت و ریاست طلبى و آزار مردم و ضرب و شتم و دیگر حرکات درنده خوئى باشد به منزله درندگان خواهى بود. و اگر غلبه با قوه شیطانى "قوه وهم" باشد تا آنجا که غالب سعى و کوشش تو صرف یافتن مکر و حیله براى رسیدن به مقتضیات دو قوه شهوت و غضب باشد و به انواع نیرنگها و تزویرهاى وهمى دست یازى در حزب شیطان داخل شده اى. و اگر غلبه با قوه عقل تو باشد تا آنجا که جدّ و جهد تو مقصور بر فرا گرفتن معارف الهى و پیروى از فضایل اخلاقى باشد به مرتبه و افق فرشتگان راه یافته اى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- حجر، ۲۹.
۲- "علم اخلاق اسلامى" ج ۱، ص ۲۵.
پس هر که عاقل باشد، و با خود دشمنى نکند بر او واجب است که بیشتر همّت و کوشش خود رادر تحصیل سعادت علمى و عملى و در زایل ساختن نقایص و کمبودهاى نفس خویش صرف کند، و از امور شهوانى و لذّات جسمانى به اندازه ضرورت اکتفا کند.
از غذا به آنچه مایه اعتدال مزاج و حفظ حیات است بس کند و قصدش از آن لذّت جوئى نباشد، بلکه رفع نیاز ۱رورى و دفع الم باشد، و وقت و عمر خویش را در به دست آوردنِ زیادتر تباه نکند، و اگر از این مقدار بیشتر خواهد، بارى به قدرى باشد که مقام و رتبه انسانیش حفظ شود و موجب پستى و ذلّت نگردد. و از لباس به مقدار ضرورى و دفع گرما و سرما بهره گیرد و اگر از این بیشتر خواهد به قدرى باشد کهبه حقارت و خوارى نکشاند و موجب اتّهام سقوط از طرف اقران و همکاران نشود. و از آمیزش به اندازه اى که نوع حفظ شود و نسل باقى بماند بس کند و اگر بیش از این خواهد از حدّ سنّت خارج نشود و از اینکهدر مقتضیات شهوت و غضب فرو رود بپرهیزد، زیرا چنین سقوطى مایه شقاوت همیشگى و هلاک ابدى است.
خدا را خدا را، اى برادران، مواظب و مراقب جانها و نفوس خود باشید و پیش از آنکه در دریاى تباهى و مهلکه غرق شوید آنها را دریابید، و قبل از آنکه ملکات مُهلک و عادات تباه کننده جایگیر و استوار گردد به تحصیل سعادت پردازید، زیرا زایل کردن رذایل بعد از محکم و استوار شدن آنها در نهایت دشوارى است، و مبارزه با حزب شیطان بعد از بزرگسالى کمتر مؤثّر است، و غلبه بر نفس امّاره پس از سستى و ضعف پیرى بى اندازه مشکل است لکن بههر حال یأس و ناامیدى از لطف و رحمت خداوند روا نیست و باید به قدر توانائى کوشید، که این کار البته از به سر بردن در باطل بهتر است، شاید خداوند با رحمت عظیم خود شما را دریابد.
شیخ فاضل ابن مسکویه، استاد علم اخلاق و نخستین کسى که در عالم اسلام به تدوین این علم پرداخت گفته است: "من در سنّ پیرى و بعد از آنکه عادت در من استوار و ریشه دار شده بود از خواب غفلت بیدار گشتم و بر آن شدم که عنان جان و نفس خویش را از ملکات رذیله بازگیرم و مجاهده اى بزرگ آغاز کردم تا اینکه خداوند مرا موفّق گردانید که نفس خود را از آنچه مایه هلاک او بود رهائى بخشم".
پس هیچ کس نباید از رحمت خدا مأیوس شود که امید نجات براى هر کسى که خواهان باشد هست و درهاى فیض الهى همواره گشوده است.
پس اى برادران، به تهذیب نفوس پردازید پیش از آنکه رئیس "عقل" زیردست و مرؤوس و مقهور شود و جوهر انسانى شما تباه و حقیقت شما مسخ گردد و واژگونى و نگونسارى در اخلاق شما پدید آید، که این حالت خروج از مرتبه انسانى و دخول در زمره بهائم و درندگان و شیاطین است.
از این حال به خدا پناه مى بریم و مى خواهیم که ما را از خسران و زیانى که نهایت نداده حفظ فرماید:
حکما کسى را که از سیاست و تدبیر نفسِ غافل خویش بازمانده و آن را رها کرده است همانند کسى دانسته اند که یاقوت سرخ گرانبهائى دارد و آن را در آتش شعله ور بیفکند تا بسوزد و سنگى بى ارزش شود.(۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "علم اخلاق اسلامى" ج ۱، ص ۸۹.
اگر لذّت ترک لذّت بدانى *** دگر لذّت نفس لذّت نخوانى
سفره هاى عِلوى کند مرغ جانت *** گر از چنبر آز بازش پرانى
ولیکن تو را صبر عنقا نباشد *** که در دام شهوت به گنجشک مانى
تو این صورت خود چنان مى پرستى *** که تا زنده اى ره به معنى ندارى
گر از باغ اُنست گیاهى برآید *** گیاهت نماید گل بوستانى
دریغ آیدت هر دو عالم خریدن *** اگر قدر نقدى که دارى بدانى
همین حاصلت باشد از عمر باقى *** اگر همچنینش به آخر رسانى
بگو تا به از زندگانى به دستت *** چه افتاد تا صرف شد زندگانى
به مُلکى دمى زین نشاید خریدن *** که از دور عمرت بشد رایگانى
چنان مى روى ساکن و خواب در سر *** که مى ترسم از کاروان بازمانى
وصیت همین است جان برادر *** که اوقات ضایع مکن تا توانى
صدف وار باید زبان واکشیدن *** که وقتى که حاجت بود دُر چکانى
همه عمر تلخى کشیده است سعدى *** که نامش برآمد به شیرین زبانى
انسان به خاطر عظمت باطنش امانت دار الهى است:
هویت و عظمت باطن انسان که ظرف اسرار ملکوت، حرم حضرت محبوب، حریم واقعیات و مرکز کشف و انکشاف است براى هیچ موجود سمائى و ارضى نیست، از این جهت است که خداى تبارک و تعالى از میان تمام موجودات مُلکى و ملکوتى، انسان را جهت حمل امانت برگزید.
انسان اگر به امانت حضرت ربّ العزّه توجه علمى و عملى بنماید و همّت خود را براى رساندن بار امانت به منزل اصلى به کار گیرد از مَلک برتر شود، و اگر نسبت به امانت حضرت دوست بى تفاوت بماند و همّت و اراده خویش را در راه شکم و شهوت و به دست آوردن مظاهر مادّى مصرف کند از هر حیوانى پست تر گردد.
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَن یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»:(۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- احزاب، ۷۲.
به حقیقت که ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها ارائه کردیم. آنان از حمل آن سر باز زدند و از قبول حملش ترسیدند، انسان امانت الهى را تحمّل کرد، همانا او ظلوم و جهول است.
لفظ امانت و امانت در پنج جاى قرآن آمده و در همه جا معناى پیمان و مطالبه و مسئولیت را در بر گرفته است. در یکى از آیات سوره بقره که در سیاق محکم کارى در امر دیوان نازل شده مى بینیم لفظ امانت در سپرده هاى مالى به کار رفته است.
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوْا إِذَا تَدَاینْتُم بِدَین إِلَى اَجَل مُسَمّىً فَاکتُبُوهُ وَلْیکتُب بَینَکمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ یأْبَ کاتِبٌ أَن یکتُبَ کمَا عَلَّمَهُ اللّهُ...»(۱)
اى مؤمنان، هر گاه بدهى اى به یکدیگر پیدا مى کنید تا در زمان معینى پرداخت شود آن را بنویسید، و این نوشته را باید نویسنده اى درستکار بنویسد، و نویسنده نباید از نوشتن به پاس آنکه خدا تعلیم او داده خوددارى کند...
در آخر آیه امانت فقط به معنائى آمده که به کار سپرده ها و دیون مالى مى خورد، ولى ما از این آیه به طور کلى در مى یابیم که امانت به هر شکلى که باشد حقّى است و رعایت آن واجب است، چنانکه تعلیم دانش نیز حقّى است که یاد گیرنده نباید آن حق را فراموش کند.
اما در مواردى که امانت در سیاق سپرده ها و دیون مالى نیامده، دیگر مسلّم است که معناى کلّیش مراد بوده، گر چه به علّت ویژه اى نازل گشته باشد، چه مناسبت نزول مانع جریان حکم آیات بهتمام موارد اطلاق آن، یا نسبت به هر کسى که در حال نزول آیه حاضر نبوده و بعد آن را شنیده نمى باشد.
«إِنَّ اللّهَ یأْمُرُکمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکمْتُم بَینَ النَّاسِ أَن تَحْکمُوا بِالْعَدْلِ»:(۲)
خداوند به شما امر مى کند که امانتها را به صاحبانشان واگذارید، و هر گاه میان مردم داورى کردید به عدالت داورى کنید.
اکثر مفسّران فریقین مى گویند: مخاطَب این آیه عموم مردمند و هر امانتى را شامل مى گردد. تفسیر "الجواهر" مى گوید: آنچه نعمت در اختیار انسان قرار مى گیرد امانت است.
لفظ امانت و پیمانى که در سوره مؤمنون آمده:
«وَالَّذِینَ هُمْ لاَِمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ»:(۳)
آنان که امانتها و پیمان خود را رعایت مى کنند.
شامل تمام گونه هاى آنست. همچنین اماناتى که در سوره انفال آمده نیز بر این منوال عمومیت پیدا مى کند. مختصر آنکه: به طور کلى مى توان گفت: هر دستورى که در قرآن آمده، گر چه گاهى نظر به موارد خاصى بوتده، و لى تمام مردم مخاطب آنند.
امانتى که بر تمام کائنات عرضه شده و در آن میان تنها انسان بوده که آن را عهده دار گردیده اعم از جهات خصوصى و عمومى اى است که مردم در برابر احکام الهى دارند. اما موضوع عرضه یک امر تکوینى و فطرى است که عاقل و غیرعاقل، جاندار و بیجان، مخاطب به تبلیغ و غیر آن همه در برابرآن قرار گرفتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بقره، ۲۸۲.
۲- نساء ۵۸.
۳- مؤمنون، ۸.
در اینجا که قرآن سخن از اینگونه فطرت به میان مى آورد تمام موجودات را در برابر فطرت انسانى مقایسه مى کند، آنگاه مى فهمیم چه امتیازى بشر با پذیرفتن این امانت پیدا کرده و تمام عواقب آن را نیز بر ذمّه گرفته است. کشیدن بار چنین امانتى یعنى تحمّل عواقب آن نیز.
پس انسان بسیار تجاوزکار و نادان است. انسان گاهى با علم به حدود تکالیف قدم به خطا بر مى دارد که در این صورت بسیار تجاوزکار است، و گاهى هم مى توانست براى رفع جهل خود از فروغ عقل مدد بگیرد ولى نگرفت. جز موجود صاحب عقل کدام موجودى به تعدّى و جهل موصوف مى تواند گشت؟ غیر عاقل که حدودى نمى شناسد. تنها کسى را ظالم و جاهل مى نامیم که دادگر و دانا نیز درباره اش اطلاق کنیم.
این فطرت که ویژه انسانهاست در جاى دیگر قرآن به زبان تکریم یاد شده وا نسان را برتر از بسیارى از مخلوقات و دارنده زمام کائنات معرّفى کرده است:
«وَلَقَدْ کرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کثِیر مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً»:(۱)
و براستى فرزندان آدم را گرامى داشتیم و در خشکى و دریا سیرشان دادیم و از پاکیزه ها روزیشان نمودیم و بر بسیارى از آفریدگان خود برتریشان بخشیدیم.
جمله "بسیارى از آفریدگان" که در آیه فوق مشاهده مى کنید، شامل تمام موجوداتى است که ودیعه خیر و شر یا تکلیف را بر عهده نگرفته اند، یعنى این کار در صلاحیت فطرتشان نبوده است. در این حکم عام، معناى "امانت" به طور کامل واضح شد و فهمیدیم که مراد از آن تنها یک چیز است: تکلیف. آن دسته از مفسّران که به این صرحت مقصود را بیان نداشته اند، چنددن از لوازم و متعلّقات آن سخن رانه اند که جز بر معناى تکلیف بر چیز دیگرى تطبیق نمى گردد.
فخر رازى مى گوید این معنى نیز براى شما روشن باشد که: خوددارى کردن موجودات از پذیرفتن امانت مانند سرباز زدن ابلیس از سجده نبود، که قرآن درباره اش فرموده: "ابلیس از سجده خوددارى کرد"(۲) زیرا به دو دلیل اینها باهم فرق دارند: اول در داستان ابلیس سجده واجب شده بود، اما در اینجا امانت پیشنهاد گردید. دوم: خوددارى ابلیس ناشى از غرور و خودخواهیش بود، اما در موجودات از خود کم بینى سرچشمه گرفته; تمام موجودات خود را به چشم حقارت نگریستند و بار امانت را قبول نکردند، زیرا عبارت، وَأشْفَقْنَ مِنْها حال دردناک و شکست خورده آنها را بازگو مى کند.(۳)
در هر صورت اینگونه آیات دلالت بر عظمت روحى و معنوى انسان دارد و باید گفت: خوشا به حال کسى که به حضرت حق و تکالیفى که خالق بر عهده اش گذاشته، براى تأمین سعادت دنیا و آخرت خود، با تمام وجود توجه کند.
دلا دیگر به فکر کار خود باش *** چو خود یارى ندارى یار خود باش
تو سلطانى و تختت عرش والاست *** به پستى جا مکن جاى تو بالاست
برو جائى که ما را جا نباشد *** چه جاى ما که جا را جا نباشد
رفیقان اندکى بودند و رفتند *** در این منزل نیاسودند و رفتند
تو هم برخیز و بنشین با رفیقان *** منه پا در طریق بى طریقان
تو شهباز هواى لامکانى *** زمین طى کن که مرغ آسمانى
زمین هیچ است و دوران هیچ بر هیچ *** بر او نُه چرخ گردون پیچ بر پیچ
به دورش قاف هم کوه بلائى است *** به گرد خلق پیچان اژدهائى است
ز کلک صنع یا رب این چه قاف است *** کز او چون قاف در دلها شکاف است
ز دور چرخ دائم اضطرابى *** کز او حاصل نگردد رشته تابى
چو روز از مهر مشعل بر فروزد *** ز مهر خود جهانى را بسوزد
چو شب ظاهر کند کین نهان را *** ز بى مهرى سینه سازد جهان را
شب آن و روز این یارب چه سازیم *** سیه شد روز ما چون شب چه سازیم
بود عالم همین ویرانه اى چند *** به هر ویارنه محنت خانه اى چند
به یک باران کلوخ او در آب است *** ز یک طوفان بناى او خراب است
به شهر او نشان آدمى نیست *** بهدشت او گیاه خرّمى نیست
اگر کوه است مأواى پلنگ است *** وگر بحر است غوغاى نهنگ است
بهار او گل حسرت شکفته *** خزانش برگ عشرت را نهفت
زمستانش ز سردى سرد چون یخ *** تموز او ز گرمى همچو دوزخ
عناصر هم ندارد هیچ بنیاد *** به این ارکان نگردد خانه آباد
ز آتش خرمن عمرت بسوزد *** هوا بر خیزد آتش برفروزد
به دریاى فنا آبت کند غرق *** فشاند خاکت آخر گرد بر فرق
سه فرزندى که نسل این چهار است *** یکى را کان گوهر اصل کار است
چو گوهر تاج شه را زیورى نیست *** ولیکن خالى از دردسرى نیست
دوم زان چیست شاخى رسته از خاک *** که سر تا پاى او خار است و خاشاک
سیم جز نوع حیوانى نباشد *** در اکثر رسم انسانى نباشد
حقیقت از هزاران در یکى نیست *** بدى بسیار و نیکى اندکى نیست
همه از روى صورت آدمى سار *** ولى از راه معنى آدمى خوار
به کوى ناسپاسى پى فشرده *** به راه حق شناسى پس نبرده
الا زین همرهان خود را جدا کن *** به ایشان رو مکن رو بر خدا کن
ز عالم روى خود را بر یکى کن *** غم بسیار خود را اندکى کن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- اسراء، ۷۰.
۲- بقره، ۳۴.
۳- "نخستین انسان" ص ۲۸.
۲. انحراف در عظمت:
سطورى که از ابتداى شرح جمله اول دعا: یا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ تا بدینجا نگاشته شد و مرا در این زمینه جز بدین صورت چاره اى نبود، گوشه اى بسیار بسیار اندک از شگفتیها و عجائب عظمت او و مخلوقاتش بود، از این شرح و بسط استفاده کرده و در چند جمله، قسمت بعد را که حضرت زین العابدین عرضه مى دارد:
وَحْجُبْنا عَنِ الإلْحادِ فى عَظَمَتِک
توضیح مى دهم که: الهى ما را که در برابر عجاب عظمت تو و آفریده هایت چشم باز، فطرت آزاد، عقل فعّال و قلب گیرنده داریم، از ستم و الحاد در برابر عظمتت بازدار.
الهى کدام ستم بالاتر از این است که حق روشن و عظمت معلوم را که چون خورشید وسط روز از افق اسماء و صفاتت طلوع دارد منکر شویم، و از شگفتیها و عجائب مخلوقاتت که هر یک در جاى خود نشانگر عظمت و بزرگى تو هستند، غفلت ورزیم!
الهى کدام ظلم بالاتر از این که بجاى فرمانبردن از احکام ودستوراتت که دل را مستعد پذیرش انوارت مى نماید، به گردونه معاصى و ناپاکیها و آلودگیها درافتیم و به دریاى پرطوفان شهوات غرق گشته و از صعود به سوى مقام قرب و وصل بازمانیم!
الهى آنان که محجوب از عظمت تو هستند، بالاترین جرم و گناهشان اینست که عقل عنایت شده تو را تعطیل کرده و به دامن جهل و جهالت توسّل جسته اند.
محبوبا، آنان که محجوب از تماشاى تو هستند، به مرض کبر و خودخواهى و غرور و عُجب دچارند.
الهى ملحدان نسبت به عظمت تو، در کمال بى شرمى و بى حیائى، خود را میزان سنجش واقعیات گرفته و آنچه را با خودشان مطابق و همگون نمى بینند انکار مى کنند.
اى معشوق عاشقان، چه پست اند آن بدبختهاى تیره روزى که بجاى فرستادگان و سفیران پاک و آگاه تو، بى خبران مغرور را به معلّمى انتخاب کرده و تمام مایه هاى سعادت خویش را فداى آنان مى کنند، در صورتى که تاریخ نشان داده در برابر این فداکارى احمقانه چیزى نصیب آنان نشده است.
پروردگارا، اى اول و آخر، و اى ظاهر و باطن، و اى علیم و خبیر، الحاد ملحدان داغ ننگى است که شیاطین جنّى و انسى بر پیشانى هویت آنان زده اند، تا از انسانیت و حقیقت و کرامت و فضیلت دور بمانند و تبدیل به جرثومه فساد گشته و منبع پستى و رذالت گردند.
«وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیجْزَوْنَ مَا کانُوا یعْمَلُونَ»:(۱)
خداوند را اسماء حسنى و بهترین است، او را به آن اسماء بخوانید و واگذارید آنان را که در این زمینه میل به باطل دارند و منحرف از حق و حقیقت اند; آنن بزودى به جزاى اعمال خلاف و گناهان بزرگ و اندیشه هاى باطل خود مى رسند.
توجه به اسماء حسنى علماً و عملاً، آدمى را از دچار شدن به مکتبهاى انحرافى و شیاطین خطرناک حفظ نموده و ضامن تحقّق سعادت دنیاو آخرت است. در روایات بسیار مهمّ "اصول کافى" از امامان معصوم علیهم السّلام آمده که: "وَاللّهِ قسم، اسماء حسناى خدا مائیم". آرى توسّل به علوم و معارف اهل بیت و بهره گیرى از قواعد تربیتى آن بزرگواران انسان را از الحاد و انحراف و میل به باطل و باطل شدن بازداشته و راه خوشبختى و تحقّق خیر دنیا و آخرت را به روى انسان باز مى کند.
بدبختى ملحدان در این است که گوش از شنیدن صداى صملکوتى انبیا و ائمّه بسته، و گوش انسانیت را فروخته و گوش خر، خریده اند، که با آن گوش حیوانى جز صداى باطل و نداى شیطانى نمى شنوند. اینان به مایه هاى عالى ملکوتى وجود خود بر اثر الحاد و انحراف لطمه زده و دنیاى فانى را بر آخرت باقى ترجیح داده اند.
زنده نبود آن دلى کز عشق جانان بازماند *** مرده دان چو دل ز عشق و جسم از جان بازماند
جاى نفس و طبع شد کز عشق خالى گشت دل *** ملک دیوان شد ولایت کز سلیمان بازماند
این عجب نبود که اندر دست خصمان اوفتد *** ملک سلطانى که از پیکار خصمان بازماند
عاشقان را نفرت است از لقمه دنیا طلب *** خوان سلطان را نشاید چون ز سگ نان بازماند
آن جوانمردان که از همّت نه از سیرى کنند *** پشت بر نانى کز این اِشکم پرستان بازماند
اسب دل چون در قفاى گوى همّت راندند *** چرخ چوگانى از ایشان چند میدان بازماند
آن زمان کز خویشتن رفتند و در سیر آمدند *** جبرئیل تیزپر در راه از ایشان باز ماند
عشق باقى کى گذارد با تو از تو ذرّه اى *** گر تویى تو برفت و پاره اى زان بازماند
آن نمى بینى که از گرماى تابستان گداخت *** همچو یخ در آب برفى کز زمستان بازماند
اى پسر بر خیز و با این قوم بنشین زینهار *** کاین جهان پر دشمن است از دوست نتوان بازماند
گر ز دنیا باز مانى ملک عقبى آن توست *** شد عزیز مصر یوسف چون ز کنعان بازماند
من نپندارم که تأثیرى کند در حال تو *** خرقه اى با تو گر از آثار مردان بازماند
دیگران ثعبان سحر آشام نتوانند کرد *** آن عصایى را که از موسىّ عمران بازماند
سیف فرغانى ز مردم منقطع شو بهر دوست *** قدر یوسف آنگه افزون شد که ز اخوان بازماند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- اعراف، ۱۸۰.
آیات الهى اعم از آفاقى و انفسى و تربیتى که به ترتیب عبارتست از جهان خلقت و انسان و قرآن، همچون روز روشن در برابر دیدگان عقل و دو چشم قلب جهت تأمین ایمان به حق و قیامت و نبوّت انبیا و امامت امامان و سعادت دناى و آخرت مى درخشد. آنان که به این آیات و بخصوص به قرآن مجید که کتاب زندگى و راهنماى انسان به سوى کمال است الحاد بورزند طرفى نبسته و از علم حق پنهان نیستند ودر پایان کار مایه اى جز خزى دنیا و عذاب آخرت براى آنان نخواهد ماند!
«إِنَّ الَّذِینَ یلْحِدُونَ فِی آیاتِنَا لاَ یخْفَوْنَ عَلَینَا أَفَمَن یلْقَى فِی النَّارِ خَیرٌ أَم مَن یأْتِی آمِناً یوْمَ الْقِیامَةِ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»:(۱)
به حقیقت، آنان که در آیات ما دچار الحادند، از علم و بصیرت ما پوشیده نیستند، آیا کسى که بر اثر الحادش به جهنّم درافتد بهتر است یا آن که ایمن از عذاب وارد محشر شود؟ اى ملحدان، آنچه مى خواهید انجام دهید که خداوند به وضع شما آگاه و بیناست.
عارف ناشناخته بزرگ، سالک سبیل حق، عاشق واله مرحوم آیت اللّه حاج شیخ ابراهیم امام زاده زیدى که داراى دم عیسوى بوده و در تربیت سالکانِ راه جدّى وافر داشته و در رساله پرقیمت "حکمت متعالیه و سیر و سلوک" خود مى فرماید:
"اى برادر، احوال آنان که سالک سبیل اهل اللّه نیستند و افعال و حرکات و حالاتشان بر اساس خواسته و میل و مقتضاى شهوات آنهاست و در منجلاب آلودگى و قذارت روحى ومعاصى ظاهرى و باطنى آنچنان غرقند که خداوند متعال در حقّ آنان فرموده:
«وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفسدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ»:(۲)
و اگر حق پیرو خواسته هاى آنان بود، هر آینه آسمانها و زمین وآنچه در آن بود به فساد کشیده مى شد،
آنقدر بیچاره و بدبخت اند، و به اندازه اى از سعادت و سلامت محرومند که حتى از رسیدن به خواسته هاى مادى و محدود خود ممنوع و از آنچه طبع حیوانى و میل شیطانى و اشتهاى سَبُعى آنان اقتضا دارد محجوبند، چنانچه قرآن در حق آنان فرموده:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- فصّلت، ۴۰.
۲- مؤمنون، ۷۱.
«وَحِیلَ بَینَهُمْ وَبَینَ مَا یشْتَهُونَ»:(۱)
میان آنان و خواسته هایشان فاصله و جدائى قرار گرفت.
این بى خبران بى خرد و ملحدان پست و افتادگان در چاه شهوت و منغمران در آرزوهاى بى ارزش و غرق شدگان در هواى نفس، سرنگون در سخط حق و آتش غضب حضرت جبّارند!
«أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کمَنْ بَاءَ بِسَخَط مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ»:(۲)
آیا آن که به دنبال رضاى خدا بود، چون کسى است که دچار غضب الهى است و جایگاهش جهنّم است و جایگاه بدى است؟
اینان را متابعت هواى نفس به هاویه درانداخت و از آنچه در حال و هواى الهى باید لذّت ببرند محروم ساخت. و به سرگردانى و اضطراب درونى دچار کرد; به سلاسل و اغلالى که صورت باطنى الحاد و گناهان و معاصى است مقید نمود، چنانچه عبید و ممالیک گریزپا از به ذلّت زندان و غل و زنجیر دچار کنند.
اینان را مالک نفسشان که هواى لعنتى است تسلیم مهالک کرد، از پى این مالک و متصرف خائن است که خازن آتش را در قیامت، معارف الهیه "مالک" نامیده اند. براى این سرگردانان در بیابان ضلالت و گم شدگان وادى هلاکت در برابر هر درجه اى از درجات اهل حق درکه اى در جحیم و عذاب مقیم و آتش عظیم و نار الیم است. براى آنان در برابر درجه توکل درکه خذلان است، چنانکه در قرآن مجید آمده است:
«إِن ینصُرْکمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکمْ وَإِن یخْذُلْکمْ فَمَن ذَا الَّذِی ینصُرُکم مِن بَعْدِهِ»:(۳)
و اگر خداوند قهّار و حاکم جبّار شما را به خذلان دچار کند، پس بعد از آن چه قدرتى مى تواند به یارى شما برخیزد؟
و در برابر درجه تسلیم درکه پستى و هوان و خوارى است چنانکه در قرآن کریم فرموده:
«وَمَن یهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُکرِم إِنَّ اللَّهَ یفْعَلُ مَا یشَاءُ»:(۴)
و کسى که خداوند وى را خوار کند، براى او سازنده کرامتى و عزّت بخشى نیست. همانا خداوند آنچه خواهد مى کند.
براى آنان در برابر درجه قرب و وصل درکه طرد و لعنت است. چنانکه در قرآن مجید بدان اشارت رفته است:
«أُولئِک یلْعَنُهُمُ اللّهُ وَیلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ»:(۵)
بر اینان است لعنت خدا و لعنت تمام لعنت کنندگان.
چنانکه عارفان آگاه و عشاقان بینا در برابر حضرت محبوب از خویش با تمام وجود و به راستى و حقیقت، نفى قدرت و علم و وجود مى کنند و از پى این تواضع و فناء فى اللّه بهقدرت بى انتها و علم ذاتى و لدنّى و وجود مخلّد ابدى که عنایت خاص حضرت دوست به آنان است مى رسند، ملحدان بدبخت، و منکران پست فطرت بهخاطر الحاد و انکارشان به ناتوانى بى نهایت و جهل کلّى و هلاکت سرمدى دچار مى شوند و این همان خِزْى عظیم است که نتیجه الحاد و محصول انکار و میوه تلخ میل به باطل مى باشد، به راستى که خداوند بزرگ همه ما را از درافتادن به چنین ورطه هلاکتى حفظ فرماید.(۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- سبأ، ۵۴.
۲- آل عمران، ۱۶۲.
۳- آل عمران، ۱۶۰.
۴- حج، ۱۸.
۵- بقره، ۱۵۹.
بیائید مرد میدان ایمان و عمل و طهارت و پاکى و سلامت و تقوا شویم. بیائید دنیاى فانى را در برابر آخرت باقى انتخاب نکنیم و از این راه خود را به خسارت ابدى مبتلا نسازیم. بیائید در برابر پیشگاه باعظمت حضرت حق سر تسلیم فرود آریم و از تمام دستورات او که محض تأمین سعادت ما تنظیم شده پیروى نکنیم. بیائید همچون حضرت زین العابدین علیه السّلام دست دعا به درگاه حضرت ربّ العزّه برداشته و در کمال عجز و نیاز به جناب بى انباز عرضه بداریم: یا الهى و سیدى و مولاى، یا أرحم الراحمین و یا أکرم الأکرمین:
وَاحْجُبْنا عَنِ الإلْحادِ فى عَظَمَتِک.
به قول فیض آن شوریده واله، آن بلبل بوستان عشق و آن سالک مسلک صدق:
چو مرد او شدى مردانه مى باش *** چو مست او شدى مستانه مى باش
اگر در سر هواى دوست دارى *** ز خویش و آشنا بیگانه مى باش
چو خواهى لذّت مستى بیابى *** شراب عشق را پیمانه مى باش
چو درهاى سعادت باز خواهى *** کلید عشق را دندانه مى باش
چو زلف او پریشان شد به صد دل *** در او آویز خود را شانه مى باش
وگر زلفش شود زنجیر عشّاق *** برو عاشق شو و دیوانه مى باش
چو گل باشد تو بلبل باش و مى نال *** وگر شمع است رو پروانه مى باش
اگر جز جان تو مسند کند دوست *** فغان کن ناله کن حنّانه مى باش
تو یک قطره ز بحر لامکانى *** درون این صدف دُردانه مى باش
خمش کن گفتگو بگذار اى فیض *** دهان را مهر کن بى چانه مى باش
۳. بى نهایت بودن قدرت حضرت ربّ العزّه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "حکمت متعالیه و سیر و سلوک" امام زاده زیدى، ص ۱۶۲.
در قطعه سوم دعاى پنجم حضرت سجّاد علیه السّلام آمده:
وَ یا مَن لا تَنْتَهى مُدَّةُ مُلْکهِ:
و اى آن که براى پادشاهى و قدرت و توانائیت نهایتى نیست.
من فکر کردم توضیح جمله بالا همانند جمله اوّلِ دعا نیاز به چند دفتر ضخیم دارد، چرا که در زمینه تفسیر آن، آیات بسیارى در قرآن، خطبه هایى در "نهج البلاغه"، روایات زیادى در باب معارف و مقالاتى در کتب فلسفى و عرفانى وجود دارد که لازم است به همه آنان اشاره شود تا حق مطلب ادا گردد. از این جهت با ارجاع شما به تفسیر جمله اول در باب عظمت حق و عجایب مخلوقاتش که نشانگر نامحدود بودن قدرت حضرت اوست، خود را از تفسیر این جمله معذور مى دارم.
۴. آزادى از خزى دنیا و عذاب آخرت
آن که مسئول سعادت و شقاوت انسان است، خودِ اوست.
«کلُّ نَفْس بِما کبَتْ رَهینَةٌ»:(۱)
اوست که از جانب حضرت حق مجهّز به عقل، فطرت، وجدان، تمکن و قدرت و اراده است و براى شکوفائى این مایه هاى رشد و کمال متنعّم به نعمت هدایت، وحى، نبوّت و امامت مى باشد.
او با صد و چهارده کتاب آسمانى و در رأس آنها قرآن مجید که کتاب عزیز، حکیم، مجید، کریم، شفا، رحمت و هدایت است، و با صد و بیست و چهار هزار پیامبر آگاه، علیم و بصیر، و با دوازده امام معصوم و هزاران فقیه و عالم و عارف و بینا، براى به دست آوردن سعادت و مصون ماندن از شقاوت هدایت شده و این خط نورانى هدایت و صراط مستقیم حضرت محبوب است که زمینه خیر و برکت و منفعت و دورى از ضرر و خسارت و پوچى را براى او فراهم مى آورد.
خداوند مهربان که عاشقى همچو او براى انسان نیست و انبیا و ائمّه و هادیان دلسوز به او سفارش کرده اند که از عقل و فطرت و وجدان کمک بگیر و در حقایق ظاهریه و باطنیه مطالعه کن، یا به بینایان راه دست توسل بزن و با انتخاب راه از چاه، به سیر و سفر در سبیل اللّه مشغول شو و از آنچه مایه جهل و نادانى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- مدّثّر، ۳۸.
و علّت افتادن در شهوات حیوانى است بپرهیز تا شاهد سعادت را در آغوش گیرى و از ضربه هاى مهلک و خطرناک غول شقاوت در امان بمانى، که تو در برابر گوش و چشم و قدرت درک و همه نعمتهاى حق و براى به دست آوردن سعادت دارَین و دور شدن از شقاوت که مورث خِزْى دنیا و عذاب آخرت است مسئولى.
«وَلاَ تَقْفُ مَا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَ الْفُؤاد کلُّ أُوْلئِک کانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً»:(۱)
از آنچه ترا بهآن دانشى نیست پیروى مکن، که گوش و چشم و دل، هر کدام به سهم خود مسئولیت دارند.
او که بدون اتصال به نبوّت و امامت، به خود و به خدا و به جهان و سایر حقایق جهل دارد، نباید زمام حیات خویش را به دست دیو جهل بسپارد، که دیو جهل مایه تمام امراض و علت العلل تمام بدبختیها و سرچشمه شقاوت و خزى دنیا و عذاب آخرت است، که شرعاً و عقلاً بر ما واجب است در آزادى خویش از عذاب و نقمت با کمک ایمان و عمل صالح بکوشیم.
وَأعْتِقْ رِقابَنا مِنْ نَقِمَتِک.
نصیحتى حکیمانه و پندى مشفقانه:
از غرور و عُجب و خودبینى و خودپسندى بپرهیزید، در برابر حق و حقیقت، متکبّر نباشید، بند بردگى دیگران را که مایه تمام بدبختیها و سیه روزى است به گردن جان میفکنید، از افتادن به دام زر و زور و تزویر خود را حفظ نمائید، دل که حرم امن خداست به طناب وسوسه خنّاسان دچار مسازید، دستگاه با عظمت عقل را تعطیل ننمائید، مهار حیات را به دست بى خبران از حقایق هستى مسپارید، از طواف به دور مکتبهاى مادى و دست ساز خوددارى کنید، خود و زن و فرزندانتان را و هر کس که در شعاع شما زیست مى کند به بلاى شهوات و غرائز آزاد دچار ننمائید، مظاهر فانى و زودگذر دنیا و آنچه که به حقیقت مشت پر کن نیست شما را نفریبد، از دزدان راه انسانیت و راهزنان صراط آدمیت بر حذر باشید، در پیچ و خم برنامه هاى مرئى و نامرئى شیطان گرفتار مشوید، باطن از آلودگیها پاک دارید، به دامن جان و قلب و دانش و حقیقت راهنمایان راه حضرت ربّ العزّه دست توسل بزنید، انبیا و اولیا و امامان معصوم و فرهنگ حیاتبخش آنان را بشناسید، عقل و فطرت را به دست آن دانایان و بینایان و عارفان و عاشقان آگاه بسپارید، در هر حرکت و عملى بر اساس خواسته هاى حضرت محبوب جلّ جلاله قدم بردارید. چشم به تماشاى آیات دوست باز کنید و گوش به فرامین و دستورات سعادت بخش حضرت اللّه بسپارید.
سالک الى اللّه شوید و در این مسیر به رحمت و لطف و عنایت او توکل نمائید، تسلیم بى قید و شرط مالک عالَم و آدم شوید تا از قیود و اغلال و سلاسل شیاطین درون و برون که همّتى جز هلاکت و نابودى شما ندارند آزاد گردید. در تمام شئون و امور به کتاب حضرت دوست یعنى قرآن مجید که کتاب علم و زندگى و حیات و فضیلت و حق و حقیقت است پناه ببرید و به این نکته توجه داشته باشید که جز از این طریق راهى به سعادت و آزادى از شقاوت نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- اسراء، ۳۶.
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد *** هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پى آن تا کند خراب *** بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکتب ایام ناگهان *** بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام *** بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد *** بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرّش شیران درگذشت و رفت *** این عوعو سگان شما نیز بگذرد
بادى که در زمانه بسى شمعها بکشت *** همبر چراغدان شما نیز بگذرد
اى مفتخر به طالع مسعود خویشتن *** تأثیر اختران شما نیز بگذرد
اى نوبت از کسان به شما ناکسان رسید *** نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آنِ دیگر کسان *** بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم *** تا سختى کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتى *** این گل ز گلستان شما نیز بگذرد
آبى است ایستاده در این خانه مال و جاه *** این آب ناروان شما نیز بگذرد
اى تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع *** این گرگى شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات اوست *** هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرونشست *** گرد سم خران شما نیز بگذرد
اگر به غرائز و شهوات میدان تاخت و تاز داده شود، عقل و وجدان را سرکوب کرده و بین انسان و حقایق حایل گشته و آدمى را از تمام واقعیات جدا ساخته و چنانکه تاریخ حیات ثابت کرده از انسان موجودى بدتر از تمام حیوانات خواهند ساخت.
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکمُ الَّذِینَ لاَیعْقِلُونَ»:(۱)
شریرترین مردم نزد خداوند کسانى هستند که از شنیدن و گفتن حرف حق کر و لالند و در آیات حضرت حق تعقّل نمى کنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- انفال، ۲۲.
مهار غرائز و شهوات را باید به دست قدرت ایمان به حق و روز قیامت، و عقل ملکوتى واخلاق حسنه و حلال و حرام خدا سپرد تا در این قلمرو، استعدادها رشد کند و فضایل زنده گردد و در قلب به روى حقایق ربّانیه و واقعیات ملکوتیه باز شود و سعادت دنیاو آخرت انسان تأمین گردد و از خزى دنیا و عذاب آخرت رهائى حاصل شود.
به دانش دین که بیانگر حقایق الهى و انسانى و نشان دهنده صراط مستقیم و مبین حسنات اخلاقى است، آراسته شوید، آنگاه در مقام عمل به واقعیات دین برآئید و براى استوار ماندن ایمان و عمل خود با تمام وجود از در افتادن به چاله و چاه گناه بپرهیزید، که گناه ومعصیت خطرناک ترین عامل شقاوت و بر باد دهنده ایمان و آخرت و مورث خزى دنیا و عذاب جهنّم است.
ترک گناه را شبانه روز به تمرین بگذارید و در این زمینه در مقام ریاضت شرعیه برآئید، که تکرار ترک، شما را به روح تقوا که بهترین حافظ و نگهبان انسان از خطرات است مجهّز مى کند و باعث باز شدن تمام درهاى خیر به روى انسان مى شود.
"نهج البلاغه" تقوا را به عنوان یک نیروى معنوى و روحى که بر اثر ممارست و تمرین پدید مى آید و به نوبه خود آثار و لوازم و نتائجى دارد و از آن جمله پرهیز از گناه را سهل و آسان مى نماید طرح و عنوان کرده است:
ذِمَّتى بِما أقُولُ رَهینَةٌ وَ أنَا بِهِ زَعیمٌ، إنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمّا بَینَ یدَیهِ مِنَ الْمَثُلاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوى عَنْ تَقَحُّمر الشُّبُهاتِ.
همانا درستى گفتار خویش را ضمانت مى کنم و عهده خود رادر گرو گرفتار خویش قرار مى دهم. اگر عبرتهاى گذشته براى یک شخص آینه قرار گیرد، تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهاى شبهه ناک مى گیرد.
تا آنجا که مى فرماید:
ألا و إنَّ الْخَطایا خَیلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَیها أهْلُها وَ خُلِعَتْ لُجُمُها فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِى النّارِ. ألا وَإنَّ التَّقْوى مَطایا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَیها أهْلُها وَاُعْطُوا أزِمَّتَها فَأَورَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ:(۱)
همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختیار هواى نفس دادن، مانند اسبهاى سرکش و چموشى است که لجام از سر آنها بیرون آورده شده و اختیار از کف سوار بیرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهاى خود را در آتش افکنند. و مثل تقوا مثل کرکبهاى راهوار و مطیع و رام است که مهارشان در دست سوار است و آن مرکبها با آرامش، سوارهاى خود را به سوى بهشت مى برند.
در این خطبه تقوا به عنوان یک حالت روحى و معنوى که اثرش ضبط و مالیکت نفس است ذکر شده است. این خطبه مى گوید: لازمه بى تقوائى و مطیع هواى نفس بودن ضعف و زبونى و بى شخصیت بودن در برار محرّکات شهوانى و هواهاى نفسانى است. انسان در آن حالت مانند سوار زبونى است که از خود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- خطبه ۱۶.
اراده و اختیارى ندارد و این مرکب است که به هر جا کهدلخواهش هست مى رود. لازمه تقوا قدرت اراده و شخصیت معنوى داشتن و مالک حوزه وجود خود بودن است، مانند سوار ماهرى که بر اسب تربیت شده اى سوار است و با قدرت و تسلّط کامل، آن اسب را در جهتى که خود انتخاب کرده مى راند و اسب در کمال سهولت اطاعت مى کند.
إنَّ تَقْوَى اللّهِ حَمَتْ أوْلِیاءَ اللّهِ مَحارِمَهُ، وَألْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخافَتَهُ، حَتّى أسْهَرَتْ لَیالِیهُمْ وَأظْمَأَتْ هواجِرَهُمْ:(۱)
تقواى الهى اولیاء خدا را در حمایت خود قرار داده، آنان را از تجاوز به حریم منهیات الهى بازداشته است و ترس از خدا را ملازم دلهاى آنان قرار داده است، تا آنجا که شبهایشان را به سبب عبادت، بى خواب و روزهایشان را به سبب روزه بى آب گردانیده است.
در اینجا على علیه السّلام تصریح مى کند که تقوا چیزى است که پرهیز از محرمات الهى و همچنین ترس از خدا از لوازم و آثار آن است.
فَإنَّ التَّقْوى فِى الْیوْمِ الْحِرْزُ وَ الْجُنَّةُ، و فى غَد الطَّریقُ إلَى الْجَنٌةِ:(۲)
همانا تقوا در امروز دنیا براى انسان به منزله یک حصار و به منزله یک سپر است، و در فرداى آخرت رااه به سوى بهشت است.(۳)
آرى بر اساس معارف اسلامیه بخصوص منابعى چون "قرآن مجید" و "نهج البلاغه" و "صحیفه سجّادیه" و کتب معتبر روائى، آنچه بین انسان و بین نقمت، حجاب و حایل است و آنچه آدمى را از خزى دنیا و عذاب آخرت که همان نقمت است حفظ مى نماید، پس از ایمان به حق و آخرت عمل به دستورات الهى و بخصوص مراعات تقواست.
طریق تحصیل سعادت:
عالم ربّانى، حکیم صمدانى، فقیه الهى، ملا مهدى نراقى، در اینکه انسان چگونه مى تواند از نقمت محفوظ بماند و خیر دنیا و آخرت خود را تأمین کند مى فرماید: این مسأله به چند چیز بستگى دارد:
از جمله، انتخاب و اختیار همنشینى ملکوتى و مصاحبت با نیکان و معاشرت با کسانى که داراى فضائل اخلاقى اند و فرا گرفتن نحوه رفتار آنان با خالق و مخلوق; و همچنین اجتناب از همنشینى با اشرار و بدکاران و صاحبان اخلاق زشت و ناپسند و نشنیدن داستانها و حکایتهاى مربوط به آنان و کارها و مزخرفاتى که از آنها صادر مى شود، زیرا مصاحبت و معاشرت با هر کسى قوى ترین انگیزه براى خو گرفتن به صفات و اخلاق اوست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- خطبه ۱۱۳.
۲- خطبه ۱۸۹.
۳- "سیرى در نهج البلاغه" ص ۲۰۳.
طبع آدمى آماده گرفتن نیک و بد دیگران است; سرّ این مطلب این است که: نفس انسان داراى قوائى است که بعضى به نیکیها و فضایل مى خوانند و برخى متمایل به بدیها و رذائل اند و هر گاه براى یکى از این دو کمترین انگیزه اى که مناسب و در خور طبع و سرشت اوست پدید آید به آن میل مى کند و بر صاحب آن چیره مى شود. و چون انگیزه هاى بدى و شرّ براى قوا، بیشتر از انگیزه هاى خیر است، تمایل به شرّ و بدى زودتر و سانتر از تمایمل به خیر و نیکى رخ مى نماید، و از اینرو گفته اند: تحصیل فضائل به منزله صعود به قلّه هاى مرتفع است و کسب رذایل به مثابه نزول از آنهاست; و قول پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به همین مطلب اشاره دارد که:
حُفَّتِ الْجَنٌةُ بِالْمَکارِهِ، وَحُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ:(۱)
بهشت با ناملایمات همراه است، و جهنّم با خواستنى ها قرین است.
و از جمله، به کار بردن قوا در راه کسب صفات شریف و مواظبت بر افعالى است که آثار و نتایج آن فضایل و ملکات است، و واداشتن نفس بر کارهائى که مقتضى و در خور اخلاقى است که حفظ آن مطلوب است. چنانکه کسى که مى خواهد ملکه جود و سخاوت را حفظ کند، همواره باید به انفاق مال و بذل و بخشش بر مستحقّان ادامه دهد و بر نفسِ خویش هنگامى که به امساک و بخل تماى دارد مسلّط باشد. و آن که مى خوهد ملکه شجاعت را حفظ کند باید از اقدام به کارهاى خطرناک و هول انگیز به شرط اشاره به فرمان عقل روى نگرداند و بر نفس خود هنگامى که احساس جبن مى کند خشم ورزد و سخت گیرد، و حال به همین منوال است در مورد دیگر صفات; و این کار به منزله ریاضت جسمانى در بهداشت بدنى است.
و از جمله، اینکه هنگام اقدام به هر فعلى تفکر و تأمّل کند تا کارى از روى غفلت برخلاف آنچه مقتضى فضیلت است از او سر نزند و اگر احیاناً سر زد نفس خویش را به انجام ضدّ آن نتبیه و تأدیب کند و بعد از سرزنش و توبیخ، نفس را مورد عقوبت و سخت گیرى قرار دهد، چنانکه وقتى مى خوهد غذائى مضرّ بخورد باید خود را به روزه ادب کند، و اگردر واقعه اى خشم بیجا و ناپسندى از او صادر شود خود را در مانند آن واقعه بیفکند و صبر و تحمّل ورزد و یا خود را با کارهاى سخت و دشوار مانند نذر و صدقه و غیره تأدیب کند.
و شایسته است که سعى و کوشش را در تحصیل و حفظ آن از دست ندهد هر چند در این طریق به مقام والائى رسیده باشد، زیرا تعطیل وبطالت به تنبلى و کسالت مى انجام دو این حالت موجب قطع فیوضات الهى خواهد شد و در نتیجه، صورت انسان دگرگون مى شود و هلاک ابدى در پى خواهد آمد.
این سعى و کوشش موجب افزایش تجرّد و صفاى نفس انسان و انس به حق و الفت با صدق خواهد شد و از دروغ و باطل متنفّر خواهد گشت و در مدارج کمالات و مراتب سعادت بالا خواهد رفت، تا هنگامى که اسرار الهى بر او منکشف شود و همانند قدسیان و روحانیان و فرشتگان گردد. و کوشش وى در امور دنیا باید به قدر ضرورت باشد و تحصیل بیش از مقدار نیاز ضرورى را بر خود حرام سازد، زیرا هیچ بدبختى و شقاوتى شدیدتر از صرف گوهر باقى نورانى در تحصیل خرمهره فانى ظلمانى که از دست او مى رود و به دیگران مى رسد نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "سفینة البحار" ج ۱، ص ۷۲۶.
و از جمله، از دیدن و شنیدن و تخیل آنچه شهوت و غضب را برمى انگیزد بپریهزد، و کسى که این دو قوه را تهییج کند گوئى سگ هار یا اسب سرکشى را برانگیزد، و آنگاه براى رهائى از آنها چاره جوئى کند. و هر گاه آن دو قوه بالطبع به جنبش درآمدند در آرام ساختن آنها به قدرى که منافى سلامت نباشد بس کند و این همان اندازه اى است که عقل و شرع جایز مى شمرند.
و از جمله، در جستجو و کشف عیبهاى پنهانى خود سعى و کوشش کند و چون به چیزى از آنها آگه شد در دفع و ازاله آن جدّاً بکوشد. و چون نفس صفات و افعال خود را دوست دارد بسیار اتفاق مى افتد که بعضى از عیوب از او پنهان مى ماند. بنابراین هر کسى که خواستار سلامت و نگهبان آن است باید از بعضى از دوستان خود بخواهد که از عیوب او تفحّص کند و به آنچه آگاه شد وى را با خبر سازد. و چون از عیب خود اطلاع یافت باید از این آگاهى خشنود شود و به دفع و برطرف کردن آن بپردازد تا اینکه دوستش به گفته او اطمینان پیدا کند و بداند که گوشزد کردن عیوب وى نزد او از هر چه دوستدارد بهتر است. و بسا که دشمن در این زمینه سودمندتر از دوست است، زیرا دوست غالباً عیب را مى پوشاند و آن را آشکار نمى سازد، ولى دشمن در آشکار کردن آن اصرار مىورزد، بلکه بسا تا حدّ بهتان تجاوز مى کند. و چون دشمنان عیوب وى را آشکار ساختند باید خدا را سپاس گزارد و به دفع آن عیوب مبادرت نماید.
و در این مقام سودمند است که مردم را آئینه عیوب خویش قرار دهد و چون عیبى در آن یافت در زشتى آن بیندیشد و بداند که اگر این عیب از او صادر شود همچنان زشت است و دیگران این زشتى را در مى یابند، پس در دفع و ازاله آن بکوشد. و سزاوار است که در پایان هر روز و شب از خود حساب بکشد و همه کارهاى خویش را بررسى کند، پس اگر کار زشت و ناپسندى از او سر نزده خدا را بر این برنامه نیک سپاس گزارد، و اگر کار بد و نوهیده اى از او صادر شده خود را مورد سرزنش قرار دهد و توبه کند و بکوشد که دیگر مانند آن از او سر نزند.(۱) آرى اگردل تجلّى گاه اعتقاد و ایمان به حق شود و اعضا و جوارح از پى آن دل به اخلاق حسنه و اعمال صالحه آراسته گردند، درب سعادت به روى انسان باز مى شود و چهره مقصود با تمام زیبائیش خود را نشان مى دهد. به قول عارف معارف الهیه، عاشق صادق، فقیه واقف، مرحوم ملا احمد نراقى در کتاب مستطاب "طاقدیس":
اى خوشا آن دل که پرتو گاه اوست *** ساحت آن در گذار راه اوست
این خوش آن دل کان دو زلف جان پذیر *** بر در و دیوارش افشاند عبیر
خوشتر آن صاحبدلى کاندر طلب *** منتظر باشد در دل روز و شب
در حریم کعبه دل سال و ماه *** در طواف و سعى چشمانش به راه
منتظر بنشسته در دل صبح و شام *** دیده هایش بر در و دیوار بام
در کنار گوشه دل در کمین *** چشمهایش بر یسار و بر یمین
تا مگر دیدار رخسار حبیب *** یک نظر آید نصیبش با نصیب
تا مگر روزى به دل آرد گذار *** آن نگار دلفریب جان شکار
زینهار اى همدم من زینهار *** با دو دست خویش چشمان بازدار
دیده ها را باز کن بر روى دل *** پشت بر عالم کن و رو سوى دل
لحظه اى غافل مشو از کام دل *** دیده افکن بر در دیوار دل
تا مگر یک شب که با بانگ خروس *** بگذرد از کوچه دل این عروس
یا فتد روزى به وقت صبحدم *** در حریم دل گذار آن صنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "علم اخلاق اسلامى، ترجمه جامع السعادات" ج ۱، ص ۱۴۱.
آنچه دارید با خدا معامله کنید تا از نقمت در امان بمانید:
اگر چه آنچه در اختیار انسان است مِلک او نیست و ملکیت نسبت به همه چیز وقف حریم مقدّس کبریاست، که در قرآن مجید، این سند متین و محکم ملکوتى آمده:
«وَلِلّهِ مُلْک السَّمواتِ وَالاْرض وَاللّهُ عَلى کلَّ شَىْء قَدیرٌ»:(۱)
و براى خداست مالکیت و ملکدارى آسمانها و زمین، و خداوند بر هر چیزى تواناست.
اماّ از باب فضل و رحمت و عنایت و لطف، براى انسان مسأله مالکیت را نسبت به اشیائى که با سعى و کوشش صحیح به دست مى آورد تجویز فرموده و فروش آنچه را در اختیار دارد مجاز دانسته و خود نیز در صف خریداران املاک و اجناس انسان قرار گرفته، تا آدمى در این معامله از نقمت و خزى دنیا و عذاب آخرت مصون بماند، که راهى براى نجات از نقمت جز معامله جان و مال با حضرت محبوب نیست و اگر کسى بدون معامله جان و مال و به تعبیر روشنتر بدون ایمان و عمل صالح و جهاد و تقوا، طمع در نجات داشته باشد و خود را از حضرت حق طلبکار مغفرت و رحمت بداند، طمع بیجایى است و امیدش وى را به آنچه منظور اوست نخواهد رساند. ثمن حضرت حق در برابر مُثمَن انسان، براساس آیات قرآن مجید، بهشت و رضوان الهى است:
«إنَّ اللّهَ اشْترَى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أنْفُسَهُمْ وَ أمْوالَهُمْ بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»:(۲)
همانا خداوند در برابر بهشت، خریدار جان و اموال مردم مؤمن است.
آرى اگر در سایه ایمان، تمام حرکات برونى و درونى انسان و همچنین اموالش با حضرت حق معامله شود عاقبت کار بهشت و رضوان الهى است. آنان که در کنار ثروت و اموالشان جود و سخاوت ندارند و از خرج کردن حرکات جسم و روح در راه خداوند مضایقه مى کنند و با این حال امید به رحمت حق دارند و به بهشت عنبر سرشت طمع مى بندند، آیا این امید و طمعشان بجا و به مورد و قابل قبول طبع سلیم است؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- آل عمران، ۱۸۹.
۲- توبه، ۱۱۱.
اینان مصونیت از نقمت را در چه مى جویند؟ مگر نه این است که معارف الهیه و آیات قرآنیه مصونیت از نقمت را در سایه معامله انسان با خدا مى دانند. اینان باید زندگى انبیا و امامان و اولیاء و عاشقان حضرت محبوب را مورد توجه قرار دهند و ببینند که این طایفه چگونه نفس و مال و فرزند خود را در راه دوست بذل کردند و آنچه را از فضل حق به دست آورده بودند به حضرت حق برگرداندند و حاضر نشدند با غیر یار معامله کنند و آنچه دارند به غیر دوست واگذار نمایند.
انبیا و اولیا این حقیقت را روشنتر از خورشید یافته بودند; که معامله با غیر حق جز خسارت و افتادن در نقمت و هلاکت ابدى و خزى دنیا و عذاب آخرت محصول دیگرى ندارد.
ابراهیم عزیز با حمله به بتهاى بتخانه، جانش را در ترازوى معامله با حق گذاشت تا جائى که به هنگام قرار گرفتن در منجنیق براى افتادن در آتش و جانبازى در راه دوست، در پاسخ سؤال جبرئیل که به او گفت: اگر تو را حاجتى هست بگو، گفت: حاجت هست اما نه به تو; که به همین مقدار هم حاضر نشد با غیر محبوب به معامله برخیزد! او با یقین به یک خواب، فرزند با کرامتش را به سرزمین مِنى آورد و به طور جدّ و با تصمیمى قاطع براى قربانى کردن وى در راه حضرت دوست کارد به گلویش کشید! او از بذل مال در راه حضرت حق تا لحظات آخر عمر دریغ نکرد، تا جائى که ملائکه الهى داستان انتخابش را به مقام خلیل اللّهى در زمینه ایمان و عمل و اخلاقش یافتند.
قرآن مجید از آن مرد بزرگ و حکیم سترگ، قهرمان توحید، ظرف اخلاص و پاکى و پهلوان عمل و معرفت، به عنوان ابراهیم وفادار به تمام پیمانهاى الهى یاد کرد:
«و ابراهیم الَّذى وَفّى».(۱)
طمع و امید به مغفرت و رحمت، بدون ایمان و عمل، محصول جدائى انسان از خوف ممدوح است. اگر بر گذشته منهاى طاعت و آلوده به گناه و معصیت، و بر آینده اى که براى تهیدستان از عبادت وامیان و اخلاق جز نقمت و عذاب دردناک ابدى نیست، خائف بودیم و این خوف ما خوفى جدّى و قطعى بود، به این طمع وا مید غلط دچار نمى شدیم و در عبادت و طاعت، فقیر و تهیدست نمى ماندیم و ظرف وجودمان ازانواع معاصى ظاهره و باطنه پُر نمى شد و زمینه دچار شدن به نقمت براى ما فراهم نمى گشت. بیائید همچون سید سجّاد، آن عاشق واله، آن عابد زاهد، آن امام معصوم که عبادات و اخلاقیات وایمان و ناله هاى شبانه و طاعت روزانه اش جهان را به بهت و حیرت اندخته، به پیشگاه حضرت محبوب دست دعا برداشته و در کمال تضرّع و زارى عرضه بداریم:
وَأعْتِقْ رِقابَنا مِنْ نَقِمَتِک.
الهى اى امید امیدواران، اى آرامش قلب عاشقان، اى محمود حامدان، اى انیس ذاکران، اى جلیس شاکران، ما را از عذاب و کیفر فردا، و جریمه هاى روز قیامت، و در یک کلمه از نقمت آزاد فرما.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نجم، ۳۷.
سلامت فرداى قیامت از آنِ اهل خوف و ترس است و نجات از نقمت و عذاب از آن آنان است، چنانکه قرآن مجید بر این معنا دلالت دارد:
«وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ»:(۱)
و براى آن کس که از مقام قهر و غلبه و کبریائى حق بترسد دو بهشت خواهد بود.
«ذلِک لِمَنْ خافَ مَقامى وَ خافَ وَعید»:(۲)
این آسایش و امنیت و راحت و استراحت براى کسى است که دلش غرق در خوف خدا، و از وعده قهر و عذاب در فرداى قیامت در ترس است.
«وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْض یتساءَلُونَ، قَالُوا إِنَّا کنَّا قَبْلُ فِی أَهْلِنَا مُشْفِقِینَ، فَمَنَّ اللَّهُ عَلَینَا وَوَقَانَا عَذَابَ السَّمُومِ»:(۳)
و اینان در بهشت با هم به صحبت آمده از سرگذشت یکدیگر جستجو مى کنند، و باهم بدین گفتگو آیند که: ما در دنیا در اهل و قبیله خود خداترس بودیم; خداوند هم بر ما منّت گذاشت و ما را از عذاب سَموم مصونیت داد.
امیرالمؤمنین علیه السّلام براى مصونیت انسان از نقمت و عذاب فردا، در خطبه هاى ملکوتى "نهج البلاغه" هشدارهاى عجیبى مى دهد:
فَاحْذَرُوا عِبادَ اللّهِ الْمَوْتَ وَقُرْبَهُ، وَأعِدُّوا لَهُ عَدَّتَهُ، فَإنَّهُ یأتى بِأمْر عَظیم، وَخَطْب جَلیل، وَیأْتى بِخَیر لا شَرَّ بَعْدَهُ أبَداً، وَبِشَرٍّ لا خَیرَ بَعْدَهُ أبَداً، فَمَنْ أقْرَبُ مِنَ الْجَنَّةِ مِنْ عامِلیها؟ وَمَنْ أقْرَبُ مِنَ النّارِ مِنْ عامِلیها؟ وَأنْتُمْ طُرُدُ الْمَوْتِ الَّذى إنْ أقَمْتُمْ لَهُ أخَذَکمْ، وَإنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أدْرَککمْ وَهُوَ ألْزَمُ لَکمْ مِنْ ظِلِّکمْ، الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَواصیکمْ، وَالدُّنْیا تُطْوى مِنْ خَلْفِکمْ، فَاحْذَرُوا ناراً قَعْرُها بَعیدٌ، وَحَرُّها شَدیدٌ، وَعَذابُها جَدیدٌ، وَحِلْیتُها حَدیدٌ. دارٌ لَیسَ فیها رَحْمَةٌ، وَلا تُسْمَعُ فیها دَعْوَةٌ، وَلا تُفَرَّجُ فیها کرْبَةٌ(۴). فَاتَّقُوا اللّهَ، وَلا تُسْخِطُوهُ بِرِضى أحَد مِنْ خَلْقِهِ...(۵)
بندگان حق، از مرگ و نزدیکى آن بر حذر باشید، براى برخورد با آن با تمام وجود مهیا شده و در مقام تهیه توشه برآئید، مرگ با برنامه اى عظیم و پیشامدهاى ناگوار به سوى شما مى آید. مرگ آورنده خیرى است که از پس آن شرّ نیست، و آورنده شرّى است که از پس آن خیر نیست. چه کسى از آنان که براى بهشت زحمت کشیده به بهشت نزدیک تر است، و کدام یک شخص از آنان که زمینه جهنّم رفتن را فراهم کرده به عذاب دوزخ سزاوارتر است؟!
شما شکار مرگ هستید که اگر از آن فرارى نباشید، به شما خواهد رسید و اگر فرارى باشید بدون شک گریبان شما را خواهد گرفت. مرگ از سایه شما به شما چسبیده تر، و با زلف شما گره خورده است. دنیا از پشت سر شما به هم پیچیده مى شود. اى مردم از آتشى که گودیش بسیار زیاد، حرارتش شدید، عذابش نو و زیورش آهن است بترسید. آنجا محلّى است که رحمت در آن نیست و به خواسته کسى توجه نمى شود و راهى براى رفع درد و رنج ندارد. پس تقواى خدا پیشه کنید و براى خشنودى کسى خود را به سخط حضرت حق دچار نکنید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- رحمن، ۴۶.
۲- ابراهیم، ۱۴.
۳- طور، ۲۵ - ۲۷.
۴- "نهج البلاغه" نامه ۲۷.
۵- "أعلام الدین" ص ۲۴۸.
به حقیقت بیا بیدار شو، و به عرصه گاه بینائى و آگاهى قدم بگذار و این معنا را که خدا و انبیا و امامان بر آن تأکید دارند به خود بباوران که: در برابر کم و زیاد و کوچک و بزرگ و اندک و بیش حتى به اندازه آنچه که از تراش تخته و سنگ بر زمین مى ریزد و به مقدار پوست نازک بین خرما و هسته آن و به قدر نخى که وسط شکاف هسته خرما است در فرداى قیامت مسئولى و مورد مؤاخذه قرار خواهى گرفت. این معنا را بدان که آنچه در درونت مى گذرد و آنچه در برون دارى حتى اشارات چشم و خیانتهایش به حسابت خواهد آمد.
راستى اگر مى خواهى قلبت خاشع شود و اعضایت به لرزه آید و اشک چشمت سرازیر گردد، برابر آنچه در قرآن مجید و گفتار انبیا و امامان درباره قیامت آمده، از اهوال عظیمش و رنج و دردش و شدّت و حِدّت مسائلش همه و همه را در میدان نفس مجسّم کن، باشد که از این طریق مصونیت خود را از خزى دنیا و عذاب آخرت تضمین نمائى و خود را از نقمت امروز و فردا رهانیده و آزاد سازى و تا زنده اى دست نیاز به درگاه بى نیاز دراز کنى و با خضوع و خشوع از حضرت ربّ العزّه بخواهى که:
وَأعْتِقْ رِقابَنا مِنْ نَقِمَتِک.
بلبل گلستان عشق، حافظ شوریده حال، خطاب به حضرت محبوب گوید:
روى بنماى و وجود خودم از یاد ببر *** خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چه دادیم دل و دیه به طوفان بلا *** گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات *** اى دل خام طمع این سخن از یاد ببر
سینه گو شعله آتشکده فارس بکش *** دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر
دولت پیر مغان باد که باقى سهل است *** دیگرى گو برو و نام من از یاد ببر
سعى نابرده در این راه به جائى نرسى *** مزد اگر مى طلبى طاعت استاد ببر
روز مرگم نفس وعده دیدار بده *** وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
دوش مى گفت به مژگان درازت بکشم *** یارب از خاطرش اندیشه بیداد ببر
حافظ اندیشه کن از نازکى خاطر یار *** برو از درگهش این ناله و فریاد ببر
این را بدان که جوارحت در قیامت شاهدان عمل، اعضایت جنود حق، ضمائرت جاسوس او و پنهانت آشکار محضر حضرت ربّ الارباب است. چه بسیار گناهانى که فراموشت شده، چه عبادتها و طاعتها که از آن غافل گذشتى و چه آلودگیهائى که بر قبحش مطّلع شدى و بر آن شرمنده گشتى در حالى که شرمت فایده نداشت، و به وحشت افتادى در صورتى که ترس و وحشتت سودمند نبود، نمى دانم با چه قدمى و با کدام روئى مى خواهى در برابر مولا قرار بگیرى، و با چه زبانى به وقت عرض اعمال، پاسخ آن محبوب را بدهى و با کدام قلب مى خواهى به اندیشه برخیزى؟!
اگر حضرت مولا در آن صحنه به تو بگوید: بنده من آیا از من حیا نکردى که با اعمال قبیحه به جنگ من آمدى ،در حالى که از خجالت و حیائى که از بندگانم داشتى آن اعمال را به پنهانى انجام دادى؟ چه شد که از مردم شرم کردى ولى از من که همه جا با تو بودم خجالت نکشیدى؟ من خوبیهایت رادر برابر مردم قرار دادم، تو با گناه ومعصیت با من معامله کردى. آیا من در نزد تو از بندگانم سبکتر بودم؟! مرا کوچک شمردى و عبادم را بزرگ دانستى! این چه برنامه بود که دچارش بودى؟!
براى نجات از نقمت و عذاب، به ایمان و عمل صالح و بخصوص به مکارم اخلاق یعنى عفو و حلم و کرم و گذشت و مهربانى و چشم پوشى و جود و سخا و خشوع و خضوع و رأفت آراسته شوید که خداوند مهربان به این امور دستور داده و بندگانش را ترغیب فرموده و آراسته به این حقایق را محبوب خود دانسته و تارک این واقعیات را از دیده محبّت انداخته است. رسول خدا براى دورى از نقمت در حدیث بسیار جالبى مى فرماید:
لا تَجْلِسُوا إلاّ عِنْدَ کلِّ عالِم یدْعُوکمْ مِنْ خَمْس إلى خَمْس: مِنَ الشَّک إلَى الْیقینِ، وَ مِنَ الرِّیاء إلَى الإخْلاصِ، وَمِنَ الرَّغْبَةِ إلَى الرَّهْبَةِ، وَمِنَ الْکبْرِ إلَى التَّواضُعِ، وَمِنَ الْغَشِّ إلَى النَّصیحَةِ:(۱)
منشینید جز در پیشگاه انسان بینا و آگاهى که شما را از پنج چیز به پنج چیز دعوت کند: از شک به یقین، از ریا به اخلاص، از امید غلط به ترس حقیقى، از کبر به تواضع و از فریب و خیانت و خدعه به صافى و پاکى و سلامت.
در زمینه راه نجات از نقمت، روایات بسیار مهمّى در کتب حدیث رسیده که قسمتى از آن را در سطور زیر مى خوانید:
قَالَ النَّبِىُّ صلّى اللّه علیه و آله: ما مِنْ عَبْد مُؤمِن تَخْرُجُ مِنْ عَینِهِ دُمُوعٌ، وَلَوْ مِثْلُ رُؤُوسِ الذُّبابِ مِنْ خَشْیةِ اللّهِ إلاّ حَرَّمَهُ اللّهُ عَلَى النّار; وَ ما مِنْ قَطْرَة أحَبَّ إلَى اللّهِ تَعالى مِنْ قَطْرَةِ دَمْع مِنْ خَشْیةِ اللّهِ وَقَطْرَةِ دَم فى سَبیلِ اللّهِ:(۲)
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله: مؤمنى نیست که به اندازه سر مگس از خشیت حق اشک از دیده اش بریزد مگر اینکه خداوند وجودش را به آتش حرام کند. قطره اى در پیشگاه حضرت حق محبوبتر از اشک از خشیت، قطره خون در راه خدا نیست.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: لا یدْخُلُ الْجَنَّةَ إلاّ رَحیمٌ. فَقیلَ: کلُّنا نَرْحَمُ یا رَسُولَ اللّهِ، فَقالَ: لَیسَ رَحْمَةُ أحَدِکمْ فى خُوَیصَةِ أهْلِهِ حَتّى یرْحَمَ النّاسَ عامَّةً:(۳)
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: جز رحیم وارد بهشت نمى شود. عرضه شد: همه ما اهل رحمت هستیم. فرمود: رحمت فقط در اهل خود نیست، بلکه دخول بهشت با رحمت به تمام مردم میسّر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "أعلام الدین" ص ۲۱۷۲.
۲- "أعلام الدین" ص ۲۷۴.
۳- "أعلام الدین" ص ۲۷۴ و ۲۷۸.
درروایات بسیار مهم هست که محبوب خدا محال است گرفتار عذاب الیم در قیامت شود. امام صادق علیه السّلام در یک روایت، محبوب خدا را بدین گونه معرفى مى کند:
إذا أحَبَّ اللّهُ تَعالى عَبْداً ألْهَمَهُ الطّاعَةَ، وَألْزَمَهُ الْقَناعَةَ، وَفَقَّهَهُ فِى الدِّینِ، وَقَوّاهُ بِالْیقینِ، فَاکتَفى بِالْکفافِ، وَاکتَسى بِالْعَفافِ...(۱)
چون محبّت و عشق حق متوجه عبد شود، او را ملهَم به طاعت وملزم به قناعت و دین شناس مى کند و با یقین به حقایق، بر قدرت معنوى و روحى او بیفزاید، پس کارش به جائى رسد که به کفاف از روزى حق اکتفا کند و به لباس عفاف خود را بپوشاند.
حسن بن یقطین از پدرش از جدّش حکایت مى کند که: مردى از کاتبان یحیى بن خال والى اهواز شد، مانده اى از مالیات بر عهده من بود که اگر مى گرفت تهیدست و فقیر مى شدم و چیزى در بساطم نمى ماند. به من گفتند او اهل گذشت نیست، به انتظار باش که مانده مالیات را بر تو ادّعا کند. از اینکه با او ملاقاتکنم مى ترسیدم، به حضرت ربّ العزّه پناه بردم، به وجود مقدس حضرتصادق راهنمائى شدم ،مشکلم را به حضرت عرضه داشتم، آن منبع کرامت بر کاغذى کوچک نوشت:
بِسمِ اللّهِ الرَّحْمانِ الرَّحیمِ: إنَّ لِلّهِ فى ظِلِّ عَرْشِهِ ظَلاًّ لا یسْکنُهُ إلاّ مَنْ نَفّ عَنْ أخیهِ کرْبَةً، أوْ أعانَهُ بِنَفْسِهِ، أوْ صَنَعَ إلَیهِ مَعْرُوفاً وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَة، وَهذا أخُوک، وَالسَّلامُ:(۲)
به نام خداوند بخشنده مهربان: براى خاوند در سایه عرشش سایه اى است که در آنجا مسکن نمى گیرد مگر کسى که رنجى را از برادرش بردارد، یا وى را در امر زندگى کمک دهد، یا کار نیکى در حقّش انجام بدهد گر چه به اندازه نصف خرما باشد، و آورنده نامه برادر توست.
امیرالمؤمنین علیه السّلام براى مصونیت از نقمت مى فرماید:
نَبِّهُ بِالتَّفَکرِ قَلْبِک، وَ جافِ عَنِ اللَّیلِ جَنْبَک، وَاتَّقِ اللّهَ رَبَّک:(۳)
با اندیشه در واقعیات و حقایق و با تفکر در خالق و مخلوق و گذشته و آینده خویش و گناه و عبادتت، دلت را بیدارى و بینائى ده. به هنگام شب براى راز و نیاز با حق و افتادن در عرصه مناجات، پهلو از بستر بردار، و تقوا و پرهیز از هر حرامى را در جنب مولایت که در ظاهر و باطن ناظر به وضع توست رعایت کن.
قَالَ أمیرُالمؤمنینَ علیه السّلام: إنَّ التَّفَکرَ یدْعُو إلَى الْبِرُّ وَالْعَمَلِ بِهِ:(۴)
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: همانا اندیشه و تفکر در امور، کشاننده انسان به خوبى و عمل به آن است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "أعلام الدین" ص ۲۷۴و ۲۷۸.
۲- "أعلام الدین" ص ۲۸۹.
۳- "کافى" مترجَم، ج ۳، ص ۹۴.
۴- "کافى" مترجَم، ج ۳، ص ۹۴.
مغز متفکر علم حدیث حضرت علامه مجلسى رضوان اللّه علیه در شرح این روایت مى فرماید:
تفکر وارد در این حدیث شامل همه اقسام اندیشه هاى درست است، چون تفکر در بزرگى و عظمت حق که دعوت مى کند به ترس از مقام او و اطاعت از دستوراتش; و تفکر در فناء دنیا و لذّتهاى زودگذر آن که دعوت مى کند به ترک آن; و تفکر در سرانجام نیکوکاران که دعوت مى کند به پیروى از آنان ح و تفکر در عاقبت مجرمان که دعوت مى کند بهدورى از اعمال وا خلاق ایشان; و تفکر در اسرار عبادات وا هداف آن که دعوت مى کند به دورى از اعمال و اخلاق ایشان; و تفکر در اسرار عبادات واهداف آن که دعوت مى کند به تکمیل طاعات و کوشش براى رفع نقایص آنها ح و تفکر در درجات ملکوتى آخرت که دعوت مى کند براى تحصیل آن درجات و کمالات و...
آرى هر اندیشه صحیحى انسانرا به مقصد و منظور مثبتى رهنمون مى شود و چه بسا که تفکر و اندیشه در وجود خویش در اینکه کیستم، از کجایم، از که هستم، تا کى هستم، و به کجا مى روم، درِ تمام حقایق را به روى انسان بگشاید.
نراقى بزرگوار حاج ملا احمد مى فرماید:
گفت زین ره لؤلؤ این نُه صدف *** مَنْ عَرَفْ نَفْسَه فَقَدْ رَبَّهْ عَرَف
هر کسى کاو عارف نفس خود است *** عارف پروردگار سرمد است
مى شناسد هست بى جا و مکان *** هم نشان یابد ز بود و نى نشان
هم شناسد هستى دور از حواس *** آفتابى را ز شمع آرد قیاس
هان چگوئى این زمان آزرم کن *** آفتاب و شمع چبود شرم کن
خاک بر فرق قیاسات تو باد *** زین قیاساتت خدا کیفر دهاد
پیش خورشید ازل صد آفتاب *** ذرّه خُردى نیاید در حساب
روح را کى شمع گفتن مى توان *** پیش آن خورشید، بى مانند دان
هست کمتر از پر پروانه اى *** بلکه آنهم نیست جز افسانه اى
پیش فهم دانش ما کودکان *** مى دهد نفس از خداوندش نشان
نزد فهم ما و تو شد این نشان *** معرفت حق را وگرنه اى فلان
ما کجا و درک ذات پاک او *** نیست کس را رتبه ادراک او
آن که کور از مام زائید اى همام *** کى تواند یافتن نور از ظلام
این وجودى کاو نگنجد در جهان *** کى درآید در نهاد این و آن
عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام قال: إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ خَصَّ رُسُلَهُ بِمَکارمِ الأخْلاقِ، فَامْتَحِنُوا أنْفُسَکمْ، فَاَنْ کانَتْ فیکمْ فَاحْمَدُوا اللّهَ وَاعْلَمُوا أنَّ ذلِک خَیرٌ، وَإنْ لا تَکنْ فیکمْ فَاسْألُوا اللّهَ وَارْغَبُوا إلَیهِ فیها. قالَ: فَذَکرَها عَشَرَةً: اَلْیقینُ وَالقَناعَةُ والصَّبْرُ وَالشُّکرُ وَالْحِلْمُ وَحُسْنُ الْخُلْقِ والسَّخاءُ وَالغَیرَةُ وَالشَّجاعَةُ وَالْمُرُوَّةُ. قال: وَرَوى بَعْضُهُمْ بَعْدَ هذِهِ الْخِصالِ الْعَشَرَةِ وَ زادَ فیهَا الصِّدْقَ وَأداءَ الأمانَةِ:(۱)
از امام صادق علیه السّلام است که فرمود: خداوند عزّوجلّ - رسولانش را به مکارم اخلاق مخصوص نموده، پس خود را بیازمائید، اگر در شما وجود دارد خدا را به این نعمت سپاس گوئید و بدانید که این خیر است، و اگر در شما نباشد آن را از خدا خواهش کنید و به پیشگاه خدا براى به دست آوردن آنها ابتهال و زارى نمایید. راوى گوید امام صادق علیه السّلام آنها را بهد ه شماره فرمودند: یقین، قناعت، صبر، شکر، حلم، خوش خلقى، سخاوت، غیرت، شجاعت، مروّت. گوید: برخى این ده خصلت را روایت کرده و به آنها صدق و اداى امانت را نیز افزوده است.
روایت بسیار بسیار مهمّى است بخصوص که ثقة الاسلام کلینى آن را از عدّه اى از اصحاب در کتاب با عظمت "کافى" نقل فرموده. آن را چند بار با دقت مطالعه کنید و خود قضاوت نمائید که آیا براى مصونیت از نقمت جز آراسته شدن به این واقعیات راهى هست؟
عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام قال: ثَلاثٌ مَنْ أتَى اللّهَ بِواحِدَة مِنْهُنَّ أوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنَّةَ: الإنْفاقُ مِنْ إقْتار، والْبِشْرُ لِجَمیعِ الْعالَمِ، والإنْصافُ مِنْ نَفْسِهِ:(۲)
امام صادق علیه السّلام فرمود: سه چیز است که هر کس با یکى از آنها به دیدار خدا رود بهشت را بر او واجب کند. در حال تنگدستى انفاق کند، با تمام مردم جهان خوشروئى نماید، و به دیگران نسبت به خود انصاف دهد (حق را بگوید اگر چه به زیان خودش باشد).
براى این دفتر که هنوز بسیارى از مطالبش در محور شرح و تفسیر دعاهاى "صحیفه" حضرت سجّاد مانده، میسّر نیست به تمام آنچه که باعث مصونیت از نقمت است اشاره کند، اجمالاً بدانید که عمل به آیات قرآن و اجراى دستورات پیامبر و ائمه طاهرین در تمام شئون حیات، مورث مصونیت از خِزْى دنیا و عذاب آخرت است. این معنى با برهان عقلى و با دلیل نقلى ثابت است که دورى از عبادات و آلودگى به معاصى و گناهان باعث نقمت و علّت بدبختى و شقاوت در دو جهان دنیا و روز محشر است. در پایان توضیح جمله:
«وَأعْتِقْ رِقابَنا مِنْ نَقِمَتِک»
به حدیث بسیار مهمّى از وجود مقدّس حضرت زین العابدین توجه کنید که آن خزانه اسرار الهى و منبع علوم ملکوتى، به علل نِقَم اشاره مى فرمایند:
إنَّ الذُّنُوبَ الَّتى تُغَیرُ النِّعَمَ: الْبَغْىُ عَلَى النّاسِ، وَالزَّوالُ عَنِ الْعادَةِ فِى الْخَیرِ وَاصْطِناعِ الْمَعْرُوفِ، وَکفْرانُ النِّعَمِ، وَتَرْک الشُّکرِ; قالَ اللّهُ تَعالى: "إِنَّ اللَّهَ لاَ یغَیرُ مَا بِقَوْم حَتَّى یغَیرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ"(۱):
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "کافى" مترجَم، ج ۳، ص ۹۶.
۲- "کافى" مترجَم، ج ۳، ص ۱۶۱.
گناهانى که باعث تغییر نعمت حق بر عبد است عبارتست از: ستم بر مردم، از دست دادن حالتى که مورث انجام خوبى است، تعطیل کردن نیکى به مردم، کفران نعمت و ترک شکر; خداوند مى فرماید: "پروردگار، حال هیچ قومى را دگرگون نخواهد کرد تا زمانى که آن قوم حالشان را تغییر دهند".
برخی از گناهان و آثار آنها:
وَالذُّنُوبُ الَّتى تُورِثُ النَّدَمَ: قَتْلُ النَّفْسِ الَّتى حَرَّمَ اللّهُ; قالَ اللّهُ فى قِصَّةِ قابیلَ حینَ قَتَلَ أخاهُ فَعَجَزَ عَنْ دَفْنِهِ: "فَأصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ"(۲)، وَ تَرْک صِلَةِ الرَّحِمِ حینَ یقْدِرُ، وَتَرْک الصَّلاةِ حَتّى یخْرُجَ وَقْتُها، وَتَرْک الْوَصِیةِ وَ رَدِّ الْمَظالِمِ، وَمَنْعُ الزَّکاةِ حَتّى یحْضُرَ الْمَوْتُ وَینْغَلِقَ اللِّسانُ:
گناهانى که باعث پشیمانى و ندامت است: ریختن خون انسان که خداوند آن را حرام فرموده; حضرت حق در داستان قابیل که در مقام کشتن برادرش هابیل برآمد و از دفن وى عاجز ماند مى فرماید: "پس از قتل از طایفه نادمین شد"، و ترک صله رحم در زمان قدرت، وترک نماز تا وقت بگذرد، و ترک وصیت، و ترک ردّ مظالم، و منع کردن زکات تا وقت حضور مرگ و بسته شدن زبان.
وَالذُّنُوبُ الَّتى تُزیلُ النِّعَمَ: عِصْیانُ الْعارِفِ، وَالتَّطاوُلُ عَلَى النّاسِ، وَالاِستهزاءُ بِهِمْ، وَالسُّخْرِیة ذ مِنْهُم:
گناهانى که باعث زوال نعمت است: با علم و عرفانِ به گناه مرتکب گناه شدن، تعدّى و تجاوز به حقوق مردم، ریشخند کردن انسانها، خوار نمودن افراد.
وَالذُّنُوبُ الَّتى تَدْفَعُ النِّعَمَ: إظْهارُ الاِفْتِقارِ، وَالنَّوْمُ عَلى صَلاةِ الْعَتَمَةِ، وَ عَنْ صَلاةِ الْغَداةِ، وَاسْتِحْقارُ النِّعَمِ، وَشَکوَى الْمَعْبودِ عَزَّوَجَلَّ:
گناهانى که نمى گذارد نعمت به انسان برسد: اظهار فقر و احتیاج، خواب ثلث اول شب که باعث از دست رفتن نماز است، خوابیدن تا قضا شدن نماز صبح، کوچک شمردن نعمت، و شکایت و گلایه از حضرت معبود عزّوجلّ.
وَالذُّنُوبُ الَّتى تَهْتِک الْعِصَمَ: شَرْبُ الْخَمْرِ، وَلَعْبُ الْقِمارِ، وَتَعاطى ما یضْحِک النّاسَ، وَاللَّغْوُ، والْمُزاحُ، وَذِکرُ عُیوبِ النّاسِ، و مُجالةُ أهْلِ الشُّرْبِ.
گناهانى که باعث پرده درى مى گردد: شرابخوارى، قمار بازى، انجام کارى که به ناحق مردم را بخنداند (دلقکبازى)، کار بیهوده، شوخى بیجا، گفتن عیوب مردم، و معاشرت با شرابخواران.
وَالذُّنُوبُ الَّتى تُنْزِلُ الْبَلاءَ: تَرْک إغاثَةِ الْمَلْهُوفِ، وَتَرْک مُعاوَنَةِ الْمَظْلُومِ، وَتَضْییعُ الأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْىِ عَنِ الْمُنْکرِ:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- رعد، ۱۱.
۲- مائده، ۳۱.
گناهانى که باعث نزول بلاست: ترک فریادرسى نسبت به انسان دلسوخته گرفتار، و ترک یارى مظلوم، و ضایع کردن امر به معروف و نهى از منکر.
وَالذُّنُوبُ الَّتى تُدیلُ الأعْداءَ: الْمُجاهَرَةُ بِالظِّلْمِ، وَإعْلانُ الْفُجُورِ، وَ إباحَةُ الْمَحْظُورِ، وَعِصْیانُ الاْخْبارِ، وَالاِْنْقِیادُ إلَى الاْشْرارِ:
گناهانى که باعث پیروزى دشمنان است: آشکارا ظلم کردن، معصیت در برابر همگان، حلال دانستن حرام، سرپیچى از خواسته نیکان، اطاعت از بدکاران.
وَالذُّنُوبُ الَّتى تُعَجِّلُ الْفَناءَ: قَطیعةُ الرَّحِمِ، وَالْیمینُ الْفاجِرَةُ وَالأقْوالُ الْکاذِبَةُ، وَالزِّنا، ودُّ طُرُقِ الْمُسْلِمینَ، وَادِّعاءُ الاْمامَةِ بِغَیرِ حَقٍّ:
گناهانى که باعث مرگ زودرس است: قطع رحم، سوگند دروغ، گفتار به کذب، زنا، بستن راه مسلمین، و ادّعاى بیجاى رهبرى.
وَالذُّنُوبُ الَّتى تَقْطَعُ الرَّجاءَ: الْیأسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ، وَالْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ، وَالثِّقَةُ بِغَیرِ اللّهِ تَعالى، وَالتَّکذیبُ بِوَعْدِ اللّهِ:
گناهانى که باعث قطع امید از رحمت حق است: ناامیدى از رحمت حضرت رب، دلسردى از عنایت حق، تکیه به غیر پروردگار متعال، تکذیب وعده الهى.
وَالذُّنُوبُ الَّتى تَکشِفُ الْغِطاءَ: الاِْسْتِدانَةُ بِغَیرِ نِیةِ الاْداءِ، وَالاْسْرافُ فِى النَّفَقَةِ، وَالْبُخْلُ عَلَى الأهْلِ وَالاْوْلادِ وَ ذَوِى الاْرْحامِ، وَسُوءُ الْخُلْقِ، وَقِلَّةُ الصَّبْرِ، وَاسْتِعْمالُ الضَّجَرِ وَالْکلِ، وَالاِْستِهانَةُ بِأَهْلِ الدِّینِ:
گناهانى که باعث برداشته شدن پرده حرمت بین حق و عبد است: وام گرفتن با نیت بازنگرداندن، اسراف در خرج، بخل ورزى نسبت به اهل و اولاد و خویشان، بدخلقى، کم صبرى، اقامت در فضاى تنبلى کسالت، سبک شمردن اهل دین.
وَالذُّنُوبُ الَّتى تَرُدُّ الدُّعاءَ: سُوءُ النِّیةِ، وَخُبْثُ السَّریرَة، وَالنِّفاقُ مَعَ الاْخْوانِ، وَتَرْک التَّصْدیقِ بِالاْجابَةِ، وَتَأخیرُ الصَّلاةِ الْمَفْرُوضَةِ حَتّى تَذْهَبَ أوْهاتُها، وَتَرْک التَّقَرُّبِ إلَى اللّهِ عَزَّ وجَلَّ بِالْبِرِّ وَالصَّدَقَةِ، وَاسْتِعْمالُ الْبَذاءِ وَالْفُحْشِ فِى الْقَوْلِ:
گناهانى که باعث عدم استجابت دعاست: بدى نیت، آلودگى باطن، دوروئى با برادران دینى، باور نداشتن اجابت دعا از جانب حق، تأخیر نماز واجب تا از بین رفتن وقت آن، ترک نیکیهائى که سبب تقرّب به حق است، ترک صدقه، ناسزا و فحش در گفتار.
وَالذُّنُوبُ الَّتى تَحْبِسُ غَیثَ السَّماءِ: جَوْرُ الْحُکامِ فِى الْقَضاءِ، وَشَهادَةُ الزُّورِ، وَکتْمانُ الشَّهادَةِ، وَمَنْعُ الزَّکاةِ وَالْقَرْضِ وَلْماعُونِ، وَقِساوَةُ الْقُلُوبِ عَلى أهْلِ الْفَقْرِ وَالْفاقَةِ، وَظُلْمُ الْیتیمِ وَالاْرْمَلَةِ، وَانْتِهارُ السّائِلِ وَ رَدُّهُ بِاللَّیلِ:(۱)
گناهانى که باعث حبس باران است: ستم داوران در مسأله قضاء، شهادت بناحق، کتمان شهادت، منع زکات و قرض، منع اشیائى از قبیل ظرف، فرش و اثاث و آنچه مردم و بخصوص همسایگان بدان نیازمندند، سختدلى نسبت به اهل فقر و فاقه، ستم بر یتیم و بیوه زنان و تهیدستان و بیچارگان، راندن سائل به قهر و تلخى، رد کردن حاجتمند به وقت شب.
در روایت بالا، تقریباً به هفتاد و پنج گناه، از جانب جامع اسرار الهیه و ظرف انوار ربّانیه حضرت امام زین العابدین علیه السّلام اشاره شده که مورث اقسام نقمتها در دنیاست. امّا نقمتهائى که هر یک از این گناهان در آخرت دارد و در قرآن مجید و روایات به آن اشاره رفته شرحش مساوى با مثنوى هفتاد من کاغذ خواهد شد.
امام سجّاد علیه السّلام پس از نماز شب خود، دعائى مى خواند که در آن دعا به گوشه اى از عذاب جهنّم و نقمت آخرت اشاره داشت، سپس از حضرت حق نجات از گرفتارى فردا را در خواست داشت:
"پرودرگار را پناه مى برم به تو از آتشى که آن را بر اهل معصیت سخت و شدید قرار داده اى، فراگیرى آن را نسبت به آنان که روى گردان از خوشنودیت هستند وعده داده اى، از آتشى که نورش تاریکى، سهلش دردناک و دورش نزدیک است، آتشى که بعضى از آن بعض دیگر را مى خورد و برخى از آن به برخى دیگر حمله و یورش مى برد، آتشى که استخوان را خاکستر مى کند و به اهلش حمیم مى چشاند، و به کسى که در برابر او تضرّع کند و از او مهربانى طلبد رحم نمى کند و بر کسى که در برابرش خاشع و تسلیم است قدرت تخفیف ندارد و به گرفتارانش سخت ترین درد را مى چشاند. پناه مى برم به تو از عقربهاى جهنّم که دهانشان باز است و مارهائى که داراى نیش پرزور و قوى هستند. پناه مى برم به تو از آشامیدنى جهنّم که امعاء و احشاء اهلش را قطع کرده و دلهاشان را از جا مى کند. الهى مرا به طاعت و عبادت و اخلاق و عمل و ایمان و عشق که باعث نجات از آن عذاب است توفیق ده، که جز با عنایت و رحمت و لطف و مرحمت و کرم و آقائى تو کسى از آن عذاب رهائى ندارد".(۲)
اگر چون خاک پامالم کنى خاک درت گردم *** و گر چون گرد بر بادم دهى گرد سرت گردم
کشى خنجر که مى سازم به دست خویش قربانت *** چه لطفست این که من قربان دست و خنجرت گردم
تو ماه کشور حُسنىّ و شاه لشگر خوبان *** گداى کشورت باشم اسیر لشگرت گردم
پس از مُردن چو در پرواز آید مرغ جان من *** چو مرغان حرم بر گرد قصر و منظرت گردم
مگس وارم، به تلخى چند رانى، سوى خویشم خوان *** که بر گرد لب شیرینِ همچون شکرت گردم
هلالى را به هشیارى چه جاى طعن اى ساقى *** بگردان ساغر مى تا هلاک ساغرت گردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- تمام روایت در "معانى الاخبار" صدوق، ص ۲۷۰ - ۲۷۱.
۲- "مستدرک سفینة البحار" ج ۱۰، ص ۱۷۴.
وَ یا مَنْ لاَ تَفْنى خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ لَنَا نَصِیباً فِی رَحْمَتِک. وَ یا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْیتِهِ الْأَبْصَارُ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ، وَ أَدْنِنَا إِلَى قُرْبِک. وَ یا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَ خَطَرِهِ الْأَخْطَارُ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ، وَ کرِّمْنَا عَلَیک. وَ یا مَنْ تَظْهَرُ عِنْدَهُ بَوَاطِنُ الْأَخْبَارِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ، وَ لاَ تَفْضَحْنَا لَدَیک:
"و اى آن که گنجینه هاى رحمت و احسان و بخششت نابود نمى شود، بر محمّد و آلش درود فرست و براى ما در رحمتت نصیب و بهره قرار ده. و اى آن که دیده ها از تماشاى تو باز مى ماند، بر محمد و آل محمد درود فرست و ما را به قرب خود نزدیک ساز. و اى آن که تمام منزلت ها و ارزش ها در برابر منزلت تو کوچک و ناچیز و حقیر و ناقابل است، بر محمد و آلش درود فرست و ما را نزد خود گرامى دار و به کرامت و بزرگوارى سرافراز گردان. و اى آن که پنهانیهاى اخبار نزدت روشن و آشکار است بر محمّد و آل او درود فرست، و ما را نزد خود به آنچه که از ما مى دانى رسوا مساز".
در جملات ملکوتى و حکیمانه بالا به چند حقیقت بسیار مهم اشاره شده:
۱ـ رحمت بى نهایت در بى نهایت.
۲ـ مسأله با عظمت قرب.
۳ـ کرامت عالى انسانى.
۴ـ رسوائى و افتضاح مجرمان.
۱. رحمت بى نهایت در بى نهایت
مسأله بسیار بسیار مهم و باعظمت رحمت حضرت ربّ العزّه جلّ جلاله در نزدیک به سیصد و چند آیه قرآن مجید این سند حقایق و منبع واقعیات، مطرح است. رحمت رحمانیه شامل تمام موجودات هستى، و رحمت رحیمیه شامل مکلّفینى است که آراسته به ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه اند و در تمام شئون حیات در عرصه گاه تقوا و پرهیز از گناه به سر مى برند.
رحمت جناب حق فناناپذیر و نسبت به تمام مُلک وملکوت فراگیر است:
فَقُلْ رَبُّکمْ ذو رَحْمَة واسِعَة:(۱)
اى رسول من بگو مالک و همه کاره و خداوند شما صاحب رحمت بى منتهاست.
وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کلَّ شَیء فسأَکتُبُهَا لِلَّذِینَ یتَّقُونَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَالَّذِینَ هُم بِآیاتِنَا یؤْمِنُونَ:(۲)
و رحمت من همه موجودات را فرا گرفته، و البته بر آنان که راه تقوا پیش گیرند و زکات مال دهند و به آیات خدا مى گروند حتم و لازم خواهد بود.
رحمت حضرت اوست که انسان شایسته رحمت را از قهر و عذاب مى رهانت و از چنگال سخط و غضب او که متوجه عاصیان و فتنه گران و ظالمان است نجات مى دهد:
قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَل یعْصِمُنی مِنَ الْمَاءِ قَالَ لاَ عَاصِمَ الْیوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَن رَحِمَ:(۳)
فرزند نوح به پدر گفت: بر فراز کوه مى روم، که بلندى کوه نگهدار و حافظ و نجات دهنده من از این طوفان عظیم است. آن پیامبر باکرامت و انسان ملکوتى به او گفت: اى پسر امروز هیچ کس از قهر و غضب خدا جز به رحمت او شایسته نجات نیست.
رحمت حضرت اوست که به هنگام حملات خطرناک نفس امّاره که مورث خزى دنیا و عذاب آخرت است و تمام مفاسد فردى و خانوادگى و اجتماعى معلول دچار بودن انسان به شرور است، از انسان دستگیرى کرده و باب نجات را به روى آدمى مفتوح و وى را از زیانها و ضررها و خسارتهاى آن گرگ درنده حفظ مى کند:
«إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی»:(۴)
همانا نفس به شدّت به بدى مى خواند، جز اینکه رحمت پروردگارم به فریادم برسد.
رحمت حضرت اوست که در عرصه گاه عجیب و غریب محشر، به فریاد اهل دل و عاشقان واله و مؤمنان ثابت قدم و بیداران راه و بینایان آگاه و دارندگان اخلاق و عمل صالح مى رسد:
«یوْمَ لاَ یغْنِی مَوْلىً عَن مَوْلىً شَیئاً وَلاَ هُمْ ینصَرُونَ، إِلاَّ مَن رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ»:(۵)
روز قیامت روزى است که حمایت خویش و یار و یاورى، کسى را از عذاب نجات ندهد و احدى را به مدارنصرت نیاورد، مگر رحمت خدا به فریاد برسد که همانا او مقتدر و مهربان است.
رحمت حضرت اوست که مانع فرو افتادن انسان در سیئات است، که اگر عنایت و لطف او نباشد ذرّه اى خوبى از انسان صادر نمى شود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- انعام، ۱۴۷.
۲- اعراف، ۱۵۶.
۳- هود، ۴۳.
۴- یوسف، ۵۳.
۵- دخان، ۴۱ - ۴۲.
«وَقِهِمُ السَّیئَاتِ وَمَن تَقِ السَّیئَاتِ یوْمَئِذ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَذلِک هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»:(۱)
فرشتگان در دعاى خود نسبت به مردم مؤمن عرضه مى دارند: پروردگارا اینان را از بدیها (کیفر گناهان) حفظ کن، که هر کس را در امروز، تو از زشت کارى محافظت فرمائى او را مشمول رحمت قرار داده، و هر آینه شمول رحمتت بدین صورت فوز عظیم است.
چرا نه در پى عزم دیار خود باشم *** چرا نه خاک سر کوى یار خود باشم
غم غریبى و غربت چو بر نمى تابم *** به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز محرمان سراپرده وصال شوم *** ز بندگان خداوند گار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست بارى آن اَوْلى *** که روز واقعه پیش نگار خود باشم
ز دست بخت گرانخواب و کار بى سامان *** گرم بود گِلَه اى رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقى و رندى بود *** دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ *** وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
خسارت مسأله اى است که به طور مکرّر در قرآن مجید به آن اشاره شده. خسارت که محصول فروافتادن در گناه و عدم توبه است، اگر گریبانگیر انسان شود رهائى از آن مشکل و چنانکه انسان با آلوده بودن به آن به جهان دیگر رود براى همیشه به عذاب الیم دچار خواهد شد. تنها راه رهائى از خسارت، اتّصال به رحمت رحیمیه حضرت محبوب است که آنهم به توسط توبه و ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه به دست مى آید:
«قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِن لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ»:(۲)
گفتند: الهى در پیروى از شیطان بر خود ستم کردیم، و اگر تو ما را نبخشى و مشمول رحمت خویش نگردانى، شدید و سخت از خاسران شده ایم.
این آیه شریفه از ایمان و توبه و عمل صالح و اخلاق حسنه خبر مى دهد:
رَبَّنا: ایمان، ظَلَمْنا أنْفُسَنا: توبه، تواضع و خضوع در برابر حق، عمل و اخلاق. که هر چهار حقیقت، علت جذب رحمت رحیمیه به سوى انسان است.
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق *** چهار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
رحمت رحیمیه حضرت محبوب شامل کسانى است که در مقام امر به معروف و نهى از منکر و بپا داشتن نماز و پرداخت زکات و اطاعت از خدا و پیامبر در همه شئون باشند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- مؤمن، ۹.
۲- اعراف، ۲۳.
«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضهُمْ أَولِیاءُ بَعْض یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَیقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَیطِیعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِک سَیرْحَمُهُمْ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ»:(۱)
مردان مؤمن و زنان مؤمنه یار و دوستدار یکدیگرند، مردم را به کار نیک امر کرده و از اعمال زشت نهى مى نمایند، نماز بپا مى دارند و زکات مى دهند و از خدا و رسول اطاعت مى کنند، خداوند آنان را مشمول رحمت خود خواهد فرمود که خداوند صاحب اقتدار و حکیم است.
پیروى از آیات قرآن مجید و آراسته شدن به حقایق این کتاب در جهت عقیده و عمل و اخلاق، و حفظ این واقعیات با قدرت تقوا و پرهیز از گناه و معصیت، علّت رسیدن به رحمت حضرت حقّ است:
«وَهذَا کتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَک فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»:(۲)
و این است کتابى که به خیر و برکت فرو فرستادیم، پس بیائید از این کتاب متابعت کنید و تقوا را در تمام شئون زندگى مراعات نمائید تا مشمول رحمت حق شوید.
شنیدن قرآن با گوش جان و فرو بستن زبان فضولى در برابر آن، به این معنا که در برابر قانون خدا قانون نیاوردن، باعث رحمت الهى است:
«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»:(۳)
و چون قرآن خوانده شود گوش فرا دهید و در برابر آن سکوت کرده (از خود چیزى نیاورید) باشد که مشمول رحمت حق گردید.
اصلاح بین برادران دینى و حلّ اختلافات مردم و مراعات تقوا، علت رسیدن رحمت حق به آدمى است:
«فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»:(۴)
بین دو برادر دینى خود را اصلاح کنید، پس به تقواى الهى خود را بیارائید، تا به رحمت حق برسید.
آنان که از آزمایشات الهى و ابتلائات دنیائى سرفراز بیرون آیند و براى حفظ دین و ایمان و اخلاق خویش در برابر حوادث صبر ورزند، به رحمت حضرت محبوب خواهند رسید:
«وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ. الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ. أُولئِک عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِک هُمُ الْمُهْتَدُونَ»:(۵)
و البته شما را به مشکلاتى چون ترس و گرسنگى و نقصان در اموال و نفوس و آفات زراعت بیازمائیم; و صبر کنندگان در برابر حوادث را که محض حفظ ایمان استقامت مى کنند به آسایش و امنیت و رضوان و نعمت الهى بشارت بده. آنان که چون به حادثه سخت دچار شوند، از عمق جان فریاد برآورند: إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ: "ما از خدائیم و به سوى او باز مى گردیم". صلوات و رحمت الهى بر اینان است، و آنها به حقیقت هدایت یافتگانند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- توبه، ۷۱.
۲- انعام، ۱۵۵.
۳- اعراف، ۲۰۴.
۴- حجرات، ۱۰.
۵- بقره، ۱۵۵ - ۱۵۷.
نرم خوئى با مردم، خوشرفتارى با همنوعان و به کارگیرى اخلاق حسنه و صفات حمیده، علامت اتصال انسان به رحمت حضرت ربّ العزّه است:
«فَبِمَـا رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِک فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یحِبُّ الْمُتَوَکلِینَ»:(۱)
رحمت خداوند عزیز تو را با خلق مهربان و خوشخوى گردانید، اگر تند خوى و سختدل بودى مردم از جانب تو پراکنده مى شدند. پس از امّت گذشت کن و براى آنان طلب آمرزش نما و با ایشان مشورت کن، پس در آنچه تصمیم مى گیرى به خداوند توکل کن، که خداوند جهان دوستدار اهل توکل است.
من اگر بخواهم تمام موارد رحمت را از قرآن مجید ذکر کنم سخن به درازا خواهد کشید، فکر مى کنم آیات ذکر شده به عنوان نمونه کافى باشد. این آیات مى گوید: اولاً حضرت محبوب رحمت را بر خود فرض فرموده، ثانیاً رحمت او رحمت واسعه یعنى بى نهایت در بى نهایت است و ثالثاً شامل کسانى است که واجد شرایط و داراى شایستگى باشند. آیات قرآن مجید در مسأله رحمت رحیمیه جز این سه حقیقت را دنبال نمى کند.
عزیزان بکوشید که براى به دست آوردن رحمت حضرت دوست واجد شرایط شوید، که هر کس به دریاى رحمت واسعه حق متّصل شود، خیر دنیا و آخرت خود را به نحو کامل تأمین کرده است.
فیض آن عارف عالیقدر و بلبل شوریده گلستان محبّت مى فرماید:
اى کاش که این سینه درى داشته باشد *** تا یار ز دردم خبرى داشته باشد
یا با دل ما صبر سرى داشته باشد *** یا رحم بر آن دل گذرى داشته باشد
تا کى گذرد عمر کسى در غم هجران *** فرخنده شبى کان سحرى داشته باشد
شد عمر گرانمایه ما صرف محبّت *** اى کاش که آخر ثمرى داشته باشد
سوزیم به یک آه زمین را و زمان را *** گر دود دل ما شررى داشته باشد
برداشته ام شب همه شب دست تضرّع *** اى کاش دعاها اثرى داشته باشد
گردد قدم ار رنجه کنى جانب عشّاق *** خاک قدمت هر که سرى داشته باشد
در بوم دل از هجر تو بس خار که کشتم *** بو کز گل وصل تو برى داشته باشد
راز دل خود فیض به بیگانه نگوید *** گر یار ز حالش خبرى داشته باشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- آل عمران، ۱۵۹.
مسأله رحمت در روایات:
قالَ الصّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّد علیهما السّلام: إذا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ نَشَرَ اللّهُ تَبارَک وَتَعالى رَحثمَتَهُ حَتّى یطْمَعَ إبْلیسُ فى رَحْمَتِهِ:
امام صادق علیه السّلام فرمود: به هنگامى که خداوند تبارک و تعالى در روز قیامت رحمتش را بگستراند، گستردگى رحمت به صورتى است که ابلیس در رحمت رحیمیه حضرت او به طمع افتد.
عَنِ الرّضا علیه السّلام عَنْ آبائِهِ علیهم السلامُ قالَ: قالَ رسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: إذا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ تَجَلَّى اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ لِعَبْدِهِ الْمُؤمِنِ فَیوقِفُهُ عَلى ذُنُوبِهِ ذَنْباً ذَنْباً، ثُمَّ یغْفِرُ اللّهُ لَهُ، لا یطْلِعُ اللّهُ عَلى ذلِک مَلَکاً مُقَرَّباً وَلا نَبِیاً مُرْسَلاً، وَیسْتُرُ عَلَیهِ ما یکرَهُ أنْ یقِفَ عَلَیهِ أحَدٌ، ثُمَّ یقُولُ لِسَیئاتِهِ: کونى حنات:
امام هشتم از پدرانش، از رسول خدا روایت مى فرماید: به هنگام قیامت، حضرت محبوب بر قلب عبد مؤمن تجلّى مى کند و او را به تک تک گناهانش آگاه ساخته، سپس به لطف و مغفرتش به نحوى که ملک مقرّب و نبىّ مرسل از آن آگاه نشود عبد را مورد نوازش قرار داده از گناهانش مى گذرد، و آنچه را که بنده اش از آن کراهت دارد بر وى مى پوشاند، آنگاه به تمام سیئاتش خطاب مى رسد: تبدیل به حسنات شوید.
ابن رئاب مى گوید: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم: عبدى را به صف محشر مى آورند در حالى که در دنیا به خودش ستم کرده، به او خطاب مى شود: آیا تو را به طاعتم امر نکردم و معصیتم نهى ننمودم؟ عرضه مى دارد: چرا، ولى من مغلوب شهوت شدم، اگر به عذابم ببرى به گناهم بردى و هیچ ظلمى در حق من نکرده اى. امر مى شود او را به آتش ببرند. فریاد مى زند: من چنین گمانى به تو نداشتم. خطاب مى رسد: گمانت به من چه بود؟ عرضه مى دارد: بهترین گمان. امر مى شود او را به بهشت ببرید. سپس به عبد خطاب مى رسد: در این ساعت، حُسن ظنّت به من برایت سودمند افتاد.
سلیمان بن خال گفت در محضر حضرت صادق علیه السّلام این آیه را قرائت کردم: «إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِک یبَدِّلُ اللَّهُ سَیئَاتِهِمْ حسنَات»:(۱)
مگر آن کس که از زشتیها دستبردارد و مؤمن شود و عمل صالح بجاى آورد، پس خداوند بدیهاى آنان را تبدیل به خوبى کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- فرقان، ۷۰.
حضرت فرمود: این آیه در حقّ شما شیعیان است، به این صورت که مؤمن گناهکار را به قیامت مى آورند تا در برابر حضرت حق قرار گیرد، متولّى حساب او در آن روز خداوند مهربان است، حضرت محبوب عبد را به تک تک گناهانش توجه داده و به او مى فرماید: چنین گناهى را در چنان ساعتى در دنیا انجام دادى. عرضه مى دارد مى دانم، تا جائى که به تمام گناهانش مطّلع مى شود و در برابر هر کدام به اقرار مى آید، آنگاه خطاب مى رسد: این همه را در دنیا بر تو پوشاندم و امروز هم بر تو مى بخشم، سیئات عبدم را تبدیل به حسنات کنید. آنگاه پرونده اش را در معرض دید اهل محشر قرار مى دهند، مردم محشر به فریاد مى آیند: سبحان اللّه! براى صاحب این پرونده یک گناه هم نیست؟ وا ین است اى سلیمان بن خالد یعنى آیه اى که تلاوت کردى.
عَنْ أبى جَعْفر علیه السّلام قال: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: یؤتى یوْمَ الْقِیامَةِ بِرَجُل فَیقالُ: احْتَجَّ، فَیقُولُ: یا رَبِّ خَلَقْتَنى وَهَدَیتَنى فَأوْسَعْتَ عَلَىَّ، فَلَمْ اَزَلْ اُوَسِّعُ عَلى خَلْقِک وَ اُیسِّرُ عَلَیهِمْ لِکىْ تَنْشُرَ عَلَىَّ هذَا الْیوْمَ رَحْمَتَک وَ تُیسِّرَهُ فَیقُولُ الرَّبُّ جَلِّ ثَناؤُهُ وَتَعالى ذِکرُهُ ـ: صَدَقَ عَبْدى، أدْخِلُوهُ الْجَنَّةَ:
از امام باقر علیه السّلام، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: است مردى رادر عرصه گاه محشر حاضر مى کنند، به او خطاب مى رسد: آنچه بر من حجّت دارى بازگو کن، عرضه مى دارد: پروردگارا، مرا آفریدى و هدایت کردى و به وسعت رزق و روزى سرافرازم نمودى، من هم تا بودم بر بندگانت وسعت دادم و در همه امور به آنان آسان گرفتم تا مروز بال رحمتت را بر من بگسترانى و در چنین گذرگاه و موقف مشکلى بر من آسان بگیرى. از پیشگاه حضرت ربّ العزّه جلَّ ثناؤه و تعالى ذکره خطاب مى رسد: بنده ام صادقانه سخن گفت، او را به بهشت ببرید.
ابى عبیده از حضرت صادق علیه السّلام روایت مى کند: خداوند مهربان در قیامت بر بنده اش منّت مى گذارد، به او دستور مى دهد به رحمت و عنایتش نزدیک شود. آنگاه وى را به تمام نعمتهائى که به او مرحمت فرمود آشنا نموده مى فرماید: آیا در فلان روز و فلان روز نسبت به فلان برنامه و فلان مسأله دعا نکردى و من دعایترا اجابت نمودم؟ آیا در فلان روز از و فلان روز، از من درخواست ننمودى و من درخواستت را به توعطا کردم؟ آیا در فلان روز از من کمک تقاضا ننمودى و من آن رنج و درد را از تو برداشتم؟ آیا از من ثروت نخواستى من به تو مرحمت کردم؟ آیا از من کارگر نخواستى من به تو عنایت نمودم؟ آیا از من فلان دخترى که در قبیله اش داراى موقعیت و شخصیت بود نخواستى، من وسیله ازدواجش را با تو فراهم آوردم؟
عبد عرضه مى دارد: الهى آنچه خواستم به من لطف کردى، ولى من در میان خواسته هایم از وجود مقدّس تو بهشت را هم خواستم.
خطاب مى رسد: برایت مسلّم باشد که من این خواسته ات را نیز اجابت مى کنم، این بهشت من، اکنون در اختیار توست، آیا خوشنود شدى؟ مؤمن در پاسخ محبوب مى گوید: آرى اى پروردگار من، تو هم از من خشنود شدى؟ خطاب مى رسد: من از اعمالت خوشنودى و همچنین بهترین جزا را نیز برایت راضیم که بهترین مزدى که نزد من است این است که تو را ساکن بهشت گردانم.(۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- مجموع روایات ذکر شده در ج ۷ "بحار" ص ۲۸۶ به بعد است.
تفصیل مسأله رحمت و برخورد حضرت حق با تائبان را، به خواست او، در دعاى سى و یکم "صحیفه" که دعاى حضرت سجّاد در باب توبه و بازگشت است خواهیم خواند.
الهى و ربّى و سیدى و مولاى، ما را در دنیا و آخرت از رحمت رحیمیه محرم و ممنوع مکن و زمینه برخوردارى از عنایت و لطف را براى ما مهیا ساز، که ما إلى الأبد محتاج و نیازمند رحمت توایم.
به قول کلیم کاشانى:
کى تمنّاى تو از خاطر ناشاد رود *** داغ عشق تو گلى نیست که بر باد رود
نرود حسرت آن چاه زنخدان از دل *** تشنه را آب محال است که از یاد رود
گر به شستن برود نقش الف از شانه *** فکر بالاى تو هم از دل ناشاد رود
نتوان از سر او برد هواى شیرین *** لشگر خسرو اگر بر سر فرهاد رود
در ره عشق جهانسوز چه شاه و چه گدا *** حکم سیلاب به ویرانه و آباد رود
مى کشد هر چه به دریا رسد از چشم ترم *** ناز شاگرد خردمند به استاد رود
اگر آیینه نیابد ز قبولت نظرى *** زلف جوهر همه از چهره فولاد رود
اشک سودى نکند عاشق دلباخته را *** چکند دانه چو دام از کف صیاد رود
کاش چون شمع شود سر همه اعضاى کلیم *** تا سراسر به ره عشق تو بر باد رود
۲. مسأله باعظمت قرب
مقام قرب مقامى بس بزرگ و موقفى بس سترگ است که خداوند مهربان براى عباد و بندگانش مقرّر فرموده و زمینه رسیدن به این مقام را براى همه فراهم آورده است. انسان با جمع کردن شرایطى که در آیات قرآن و معارف اسلامى گوشزد شده مى تواند در حدّ استعداد و قدرتش به این مقام برسد.
قرآن مجید در آیات کریمه اش به این مقام و دارندگان این منصب اشاره فرموده است، باشد که دیگران نسبت به این مقام توجه نموده، خود را براى به دست آوردنش آماده سازند.
«إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللّهَ یبَشِّرُک بِکلِمَة مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ»:(۱)
فرشتگان مریم را گفتند که خدا تو را به کلمه اى که نامش مسیح، عیسى بن مریم است بشارد مى دهد که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقرّبان است.
«کتابٌ مَرْقُومٌ، یشْهَدُهُ الْمَقَرَّبُونَ»:(۲)
کتابى است که به قلم حق نوشته شده، و مقرّبان حق به مشاهده آن نائل شوند.
«عَیناً یشْرَبُ بِهَا الْمَقَرَّبُونَ»:(۳)
چشمه اى در بهشت است که صاحبان مقام قرب از آن مى نوشند.
«وَالسّابِقُونَ السّابِقُونَ، اُولئِک الْمُقَرَّبُونَ»:(۴)
آنان که در ایمان و عمل و عقیده و اخلاق و فضائل و کمالات بر همه پیشى جستند، آنان به حقیقت مقرّبان درگاه حضرت حقّند.
«فَأمّا إنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ...»:(۵)
پس آنان که از مقرّبان درگاه حقّند...
از آنجا که سوره مبارکه واقعه سابقون را به عنوان معرّبون معرفى مى کند، لازم است به آیه زیر هم که همین معنا را دنبال مى کند توجه نمائید:
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ»:(۶)
سپس کتاب (قرآن) را به آن دسته از بندگان خود که برگزیدیم به ارث دادیم، اینان سه دسته شدند: ظلم کننده به خود به خاطر تجاوز از حدود الهى; سالک راه عدالت; و سبقت گیرنده به هر عمل خیر به دستور حق، که این رتبه در حقیقت همان فضل بزرگ است.
در ذیل این آیه مسائل مهمّى از ائمّه علیهم السّلام نقل شده است که عنایت به برخى از آن مسائل ضرورى است.
"معانى الاخبار" صدوق از حضرت صادق علیه السّلام روایت مى کند:
اَلظّالِمُ یحُومُ حَوْمَ نَفْسِهِ، وَالْمَقْتَصِدُ یحُومُ حَوْمَ قَلْبِهِ، وَالسّابِقُ یحُومُ حَوْمَ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ.(۷)
ستمگر کسى است که دور نفس مى گردد، به این معنا که تابع هواى نفس و شهوات و غرائز غلط است و کوششى جز براى به دست آوردن رضاى نفس ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- آل عمران، ۴۵.
۲- مطففّین، ۲۰ - ۲۱.
۳- مطففّین، ۲۸.
۴- واقعه، ۱۰ - ۱۱
۵- واقعه، ۸۸.
۶- فاطر، ۳۲.
۷- "میزان الحکمة" ج، ۸، ص ۱۰۶.
مقتصد به تزکیه و تطهیر قلب به وسیله زهد و عبادت اشتغال دارد. سابق در طریق اخلاص و توجه تام به جضرت حق است و با تمام حرکات و افعالش غیر محبوب را نفى و در تمام شئون حیات جز به خداوند عزیز نظرى ندارد، و این است آن که خداوند در قرآن مجید از وى به عنوان مقرّب یاد کرده است.
تا عمر بود در هوس روى تو باشم *** در خاک شوم خاک سر کوى تو باشم
فرداى قیامت نروم جانب طوبى *** در سایه سرو قد دلجوى تو باشم
از غمزه تو کاست تن من که چو مویى *** من موى شوم در خم گیسوى تو باشم
هر گه که تو از ناز برى دست به چوگان *** خواهم همه تن سر شوم و گوى تو باشم
اى شاخ گل تازه منم بلبل این باغ *** معذورم اگر شیفته روى تو باشم
روزى که فلک نام مرا خواند هلالى *** مى خواست که من مایل ابروى تو باشم
قالَ الْباقِرُ علیه السّلام: السَّابِقُ بالْخَیراتِ: الاْمامُ، وَالْمَقْتَصِدُ: الْعارِفُ لِلإمامِ، وَالظّالِمُ لِنَفْسِهِ: الَّذى لا یعْرِفُ الاْمامَ:(۱)
امام باقر علیه السّلام فرمود: منظور از سابق به خیرات امام معصوم، و مقتصد عارف به امام معصوم، و ظالم کسى است که در حقّ امام معرفت نداردد.
عَنِ الباقِرِ علیه السّلام: أمَّا الظّالِمُ لِنَفْسِهِ مِنّا فَمَنْ عَمِلَ صالِحاً وَآخَرَ سَیئاً. وَأمَّا الْمُقْتَصِدُ فَهُوَ الْمَتَعَبِّدُ الْمُجْتَهِدُ. وَأمَّا السّابِقُ بِالْخَیاتِ فَعَلِىٌّ وَالْحنَ وَالحُسَینُ علیهم السّلام وَمَنْ قُتِلَ مِنْ آلِ مُحَمَّد شَهیداً:(۲)
از حضرت باقر علیه السّلام است: که ظالم به نفس از ما کسى است که داراى عمل صالح و نیز معصیت است، و مقتصد عبادت کننده کوشا، و سابق به خیرات على علیه السّلام و حضرت حسن و حسین و شهید از آل محمّد است.
مَکتُوبٌ فِی الاْنْجیلِ... طُوبى لِلْمُصْلِحینَ بَینَ النّاسِ، اُولئِک هُمُ الْمُقَرَّبُونَ یوْمَ الْقِیامَةِ:(۳)
در انجیل عیسى علیه السّلام است: خوشا به حال اصلاح کنندگان بین مردم; اینان روز قیامت داراى مقام قربند.
عَنْ عَلِىٍّ علیه السلامُ: عَلَیکمْ بِصِدْقِ الإخْلاصِ وَحُسْنِ الْیقینِ، فَإنَّهُما أفْضَلُ عِبادَةِ الْمُقَرَّبینَ.(۴)
از على علیه السّلام است: بر شما باد به درستى در اخلاص و نیکى یقین، که این هر دو از برترین عبادات بندگن مقرّب است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "میزان الحکمة" ج ۸، ص ۱۰۷
۲- "مجمع البیان" ج ۸، ص ۴۰۹.
۳- "میزان الحکمة" ج ۸، ص ۱۰۷ - ۱۰۸.
۴- "میزان الحکمة" ج ۸، ص ۱۰۷ - ۱۰۸.
عَنْ عَلِىٍّ علیه السلامُ: أقْرَبُ النّاسِ مِنَ اللّهِ سُبْحانَهُ أحْسَنُهُمْ إیماناً:(۱)
على علیه السّلام: مقرّب ترین مردم به حضرت حق، بهترین آنان از حیث ایمان است.
وَعَنْهُ علیه السّلام: أقْرَبُ الْعِبادِ إلَى اللّهِ تَعالى أقْوَلُهُمْ لِلْحَقِّ وَإنْ کانَ عَلَیهِ، وَأعْمَلُهُمْ بِالْحَقِّ وَإنْ کانَ فیهِ کرْهُهُ:(۲)
و از امیرالمؤمنین علیه السّلام است: نزدیکترین بنده به خدا کسى است که حقگوتر باشد گر چه گفتارش به ضرر خودش تمام شود، و عامل ترین افراد به برنامه هاى حق باشد گر چه از آن عمل کراهت داشته و میلى به آن برایش نباشد.
«فیما أوْحَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إلى داوُدَ علیه السّلام: یا داوُدُ کما أنَّ أقْرَبَ النّاسِ مِنَ اللّهِ الْمُتَواضِعُونَ، کذلِک أبْعَدُ النّاسِ مِنَ اللّهِ الْمُتَکبِّرُونَ»:(۳)
امام صادق علیه السّلام فرمود: در وحى حضرت حق به داود آمد: اى داود: چنانکه نزدیکترین بندگان به من متواضعون و فروتنانند، دورترین آنان متکبّران مى باشند.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: قالَ اللّهُ تبارَک وَتَعالى... ما یتَقَرَّبُ إلَىَّ عَبْدى بِمِثْلِ أداءِ مَا افْتَرَضْتُ عَلَیهِ، وَلا یزالُ عَبْدى یبْتَهِلُ إلَىَّ حَتّى اُحِبَّهُ، وَمَنْ أحْبَبْتُهُ کنْتُ لَهُ سَمْعاً وَبَصَراً وَمَوْئِلاً، إنْ دعانى أجَبْتُهُ، وَإنْ سَأَلَنى أعْطَیتُهُ:(۴)
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از خداوند تبارک و تعالى نقل مى کند: بنده ام به چیزى مانند اداء واجبات به من تقرّب نمى جوید; او با زارى و گریه دائمش محبوب من است، هر کس محبوبم باشد گوش و چشم و دست و پناهگاهش هستم، چون دعا کند اجابت نمایم و چون بخواهد عطا کنم.
قالَ عَلىٌّ علیه السّلام: تَقَرَّبُ الْعَبْدِ إلَى اللّهِ تَعالى بِإخْلاصِ نِیتِهِ:(۵)
على علیه السّلام فرمود: راه مقرّب شدن عبد به حضرت رب، اخلاص نیت است.
عَنِ الْباقِرِ علیه السلامُ: کانَ فیما ناجَى اللّهُ بِهِ مُوسى علیه السلام عَلَى الطُّورِ أنْ یا مُوسى، أبلِغْ قَوْمَک أنَّهُ ما یتَقَرَّبُ إلَىَّ الْمَقَرِّبُونَ بِمِثْلِ الْبُکاءِ مِنْ خَشْیتى، وَما تَعَبَّدَ لِىَ الْمُتَعَبِّدُونَ بِمِثْلِ الْوَرَعِ عَنْ مَحارِمى، وَلا تَزَینَ لِىَ الْمُتَزَینُونَ بِمِثْلِ الزُّهْدِ فِى الدُّنْیا عَمَّا بِهِمُ الْغِنا عَنْهُ.
فَقالَ موسى علیه السّلام: یا أکرَمَ الأکرَمین َ، فَماذا أثَبْتَهُمْ عَلى ذلِک؟ فَقالَ یا مُوسى، أمَّا الْمُتَقَرِّبُونَ إلَىَّ برالْبُکاءِ مِنْ خَشْیتى فَهُمْ فِى الرَّفیقِ الأعْلى لا یشْرَکهُمْ فیهِ أحَدٌ.(۶)
امام باقر علیه السّلام فرمود: در مناجات خداوند با موسى در که طور این چنین خطاب شد: به قمت بگو متقرّبون به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "میزان الحکمة" ج ۸، ص ۱۰۸ - ۱۰۹.
۲- "میزان الحکمة" ج ۸، ص ۱۰۸ - ۱۰۹.
۳- "میزان الحکمة" ج ۸، ص ۱۰۸ - ۱۰۹.
۴- "میزان الحکمة" ج ۸، ص ۱۰۸ - ۱۰۹.
۵- "بحار" ج ۷۰، ص ۱۶.
۶- "میزان الحکمة" ج ۸، ص ۱۱۴.
برنامه اى به مانند گریه از خشیت من به حضرتم تقرّب نجویند، و عبادت کنندگان به چیزى مانند خوددارى از محرمات به عبادت من برنخاستند، و آرایش کنندگان به چزى مانند بى رغبتى در دنیا به آنچه که از آن بى نیاز هستند براى من آرایش نکردند.
موسى عرضه داشت: اى اکرم الاکرمین، چه اجرى براى ایشان قرار داده اى؟ جواب آمد: اى موسى، امّا آنان که به گریه از خشیت من به من تقرّب جستند، در رفیق اعلایند و در چنین مزدى احدى با آنان شرکت ندارد.
یا الهى و سیدى و ربّى:
گر جدا سازى به تیغ جور بند از بند من *** از تو قطعاً نگسلد سررشته پیوند من
تلخ کامم، زان لب شیرین کرم کن خنده اى *** چیست چندین زهر چشم اى شوخ شکر خند من
غمزه خونخواره ات را گر سر عاشق کشى است *** عاشق دیگر نخواهى یافتن مانند من
امشب از بخت سیه در کنج تاریک غمم *** یک زمان طالع شو اى ماه سعادتمند من
ناصحا چون عشقبازان از نصیحت فارغند *** پند بشنو عمر خود ضایع مکن در پند من
کرده اى عهد وفا من خورده ام سوگند مهر *** بشکند عهد تو امّا نشکند سوگند من
چون هلالى با مه رویت دلم خرسند بود *** آه از این غمها که آمد بر دل خرسند من
عَنْ لُقْمانَ الْحَکیمِ أنَّهُ قالَ فى وَصِیتِهِ لاِبْنِهِ: یا بُنَىَّ أحُثُّک عَلى سِتِّ خِصال لَیسَ مِنْها خَصْلَةٌ إلاّ وَتُقَرِّبُک إلى رِضْوانِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَتُباعِدُک عَنْ سَخَطِهِ:
اَلاْوَّلَةُ: أنْ تَعْبُدَ اللّهَ لا تُشْرِک بِهِ شَیئاً: الثّانِیةُ: الرِّضا بِقَدَرِ اللّهِ فیما أحْبَبْتَ أوْ کرِهْتَ. وَالثّالثَةُ: أنْ تُحِبَّ فِى اللّهِ وَتُبْغِضَ فِى اللّهِ. وَالرّابِعَةُ: تُحِبُّ لِلنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِک. وَالخامِسَةُ: تَکظِمُ الْغَیظَ، وَتُحْسِنُ إلى مَنْ أساءَ إلَیک. وَالسّادِسَةُ: تَرْک الْهَوى وَمُخالَفَةُ الرَّدى:(۱)
لقمان حکیم در سفارشش به فرزند خود فرمود: اى پسرم ترا به شش خصلت تشویق مى کنم که به هر کدامش مى توانى به رضوان حق نزدیک شده و از سخطش دور گردى:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "میزان الحکمة" ج ۸، ص ۱۱۴.
اول: خدا را عبادت کن و براى حضرتش شریک قرار مده. دوم: به آنچه خداوند برایت مقرّر کرده راضى باش چه دوست داشته باشى یا مکروهت باشد. سوم: براى خدا دوست داشته باش و به خاطر او دشمن باش. چهارم: آنچه براى خود دوست دارى براى دیگران هم دوست داشته باش. پنجم: خشمت را فرو خور و به کسى که به تو بدى کرده نیکى کن. ششم: هواى نفس را ترک کن و با امور پست مخالفت بورز.
در هر صورت ره قرب به حق، اداى واجبات به اخلاص و ترک محرّمات و آراسته شدن به حسنات و قرار گرفتن در مدار یقین به حق و ایمان به روز قیامت است، که براى تقرّب بجز این مراحل راهى نیست.
عارفان بیداردل که راه قرب را پیموده و به خاک حرم محبوب سر سوده، براى طىّ این طریق، رعایت اصولى را دستور مى دهند:
اول: جوع: و به عبارت دیگر کم خورى، چنانکه از سید انام رسیده:
سَیدُ الأعمالِ الْجُوعُ:
آقاى همه اعمال گرسنگى است.
در فضائل جوع و کم خورى از انبیا و ائمّه روایات نابى رسیده که ذکر آن از حوصله این وجیزه بیرون است. سفر کرده ها فرموده اند: جوع و کم خورى مورث نورانیت دل و علّت نشاط در عبادت و نردبان ترقّى براى رسیدن به مقام وصال و لقاء حضرت ربّ جلّ و علا است.
گر چه پر خوردن بود شیرین و چرب *** لیک شمس عمر را آرد به غرب
زان که کم خوردن به قول مصطفى *** مى دهد دل را صفا، جان را ضیا
گفت در قرآن خدا گر چه "کلُوا" *** از پى آن کرد امر "وَاشْرَبُوا"
لیک بعد از هر دو اى جان عمو *** نهى سیرى کرده با "لاتُسْرِفُوا"
پرخوران رادل مکدّر مى شود *** پرخوران ار عقل از سر مى رود
هر که کم خور گشت پر آزار شد *** جانش از لوث قساوت پاک شد
وان که پرخور گشت پر آزار شد *** در کسالت اوفتاد از کار شد
جوع وکم خوردن سعادت آورد *** شَبع و پُرخوارى شقاوت آورد
وانکه عبدالبطن شد اى هوشمند *** گشت پیش خلق و خالق ناپسند
هر که تن را پرورد آن بى خبر *** نیست انسان هست گاو و خوک و خر
بلکه بدتر باشد از خوک و بَقَر *** زانکه نبود خوردن ایشان را ضرر
چونکه گشتى سیر مردارى شدى *** بى خبر بر پا چو دیوارى شدى
خود دمى مردار و دیگر دم سگى *** چون کنى با شیرمردان هم تکى
نفس بد را هر که سیرش مى کند *** بر گنه کردن دلیرش مى کند
چونکه گشتى فارغ از خوردن چنان *** دان که خوردى جمله آلاء جهان
نیست حاصل غیر آن ثقل و تعب *** رنج و محنت آمده رفته طرب
نفس دشمن آمد اى مرد سَنَد *** هیچ عاقل دشمن جان پرورد؟
اى خلف باللّه گردى ناخلف *** گر خورى بسیار زین آب و علف
بهر مور و عقرب و کرمان و مار *** پرورى تن را تو در لیل و نهار
دوم: صَمْت است: یعنى کم گوئى و کم حرفى، که قیمت کم گوئى آنچنان است که حضرت مولا فرمود:
لَوْ کانَ التَّکلُّمُ فِضَّةً لَکانَ السُّکوتُ ذَهَباً:
اگر گفتن به منزله نقره باشد، هر آینه خاموشى طلاست.
و نیز فرمود:
مَنْ سَکتَ نَجا:
آن که ساکت زیست به نجات رسید.
حضرت شیخ اجلّ، بهاءالدین محمّد عاملى فرماید:
گوش بگشا لب فرو بند از مقال *** هفته هفته ماه ماه و سال سال
صَمْت عادت کن که از یک گفتنک *** مى شود زُنّارت این تحت الحنک
اى خوش آن کو رفت در حصنِ سکوت *** بسته دل در ذکر حىّ لا یموت
خامشى باشد زبان اهل حال *** گر بجنبانند لب گردند لال
رو نشین خاموشى چندین اى فلان *** که فراموشت شود نطق و بیان
چند با این ناکسان بى فروغ *** باز پیمائى دروغ اندر دروغ
سوم: کم خفتن است، و قسمتى از شب را به عبادت و گریه و زارى و تضرّع و ابتهال گذراندن، چنانکه از رسول انام صلّى اللّه علیه و آله رسیده:
کلُّ عَین باکیةٌ یوْمَ الْقِیامَةِ إلاّ ثَلاثَةَ أعْین: عَینٌ بَکتْ مِنْ خَشْیةِ اللّهِ، وَعَینٌ غُضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللّهِ، وَعَینٌ شَهَرَتْ فى طاعَةِ اللّهِ:(۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "مستدرک سفینة البحار" ج ۷، ص ۵۱۷.
هر چشمى در قیامت گریان است مگر سه چشم: چشمى که از خشیت خدا بگرید، دیده اى که از نامحرم فرو افتد، چشمى که در طاعت خدا بیدار بماند.
عارف عاشق، حضرت راز شیرازى در این مقوله مى فرماید:
دلى کز عشق مست آمد سحر بیدار و هشیار است *** چه عاشق را به بزم حق سحرگه نوبت بار است
صفیر مرغ عشق حق سحر در گوش دل اید *** به درب حق درآ عاشق که وقت وصل دلدار است
سحر خیزى گزین اى دل چه صبح دولتت باید *** شب معشوق بیدار است و شب خفتن تو را عار است
نشان عشق و مستى دان سحرگه دیده گریان *** دل عشّاق آتش جان به شب در ذکر جبّار است
اگر گوید تو را زود است نفس دون خلافش کن *** که اندر راه حق نفست بسى سست است و مکار است
به تاریکى شب از چشم دل مى جوى نور حق *** که نور حق تو را در گور ظلمانىِ تن یار است
جمال حق اگر جوئى به مرآتِ دل صافى *** به شب با عشق خو مى کن که در شب وصل دیدار است
به ذکر عشق عادت کن به شب گر راز حق جوئى *** که راز حق بدون عشق و ذکرش صعب و دشوار است
چهارم: عزلت و کناره گیرى از مردمى است که نفس آنان براى انسان از زهر خطرناکتر است، که چنین عزلتى غیر رهبانیت است. رهبانیت در اسلام ممنوع، و عزلت از شیاطین و دزدان طریق انسانیت ممدوح است. شیخ بهاء در مدح عزلت فرماید:
هر که را توفیق حق آمد دلیل *** عزلتى بگزید و رست از قال و قیل
عزّت اندر عزلت آمد اى فلان *** تو چه جوئى ز اختلاط این و آن
با مکش از دامن عزلت به در *** چند گردى چون گدایان در به در
گر ز دیو نفس مى خواهى امان *** رو نهان شو چون پرى از مردمان
از حقیقت بر تو نگشاید درى *** زین مجازى مردمان تا نگذرى
گر تو خواهى عزّت دنیا و دین *** عزلتى از مردم دنیا گزین
رو به عزلت آر اى فرزانه مرد *** وز جمیع ماسوى اللّه باش فرد
پنجم: ذکر است، یعنى قلب را با ید خدا منوّر کردن و زبان را به ذکر حضرت محبوب وادار نمودن و تکرار این برنامه برابر با دستورى که از منابع وحى رسیده تا جائى که حقیقت و نورانیت ذکر در قلب استقرار یابد و به تمام جوانب هستى انسان پرتو اندازد تا غیر دوست در وادى جان نماند و عملى جز براى محبوب از اعضاء انسان سر نزند. در قرآن مجید در پنجاه و پنج آیه به طور صریح امر به ذکر شده و در این زمینه روایاتى بسیار مهم از معصومین علیهم السّلام در مهم ترین کتب حدیث وارد شده است.(۱)
۳. کرامت عالى انسانى
در کارگاه هستى و عرصه گاه حیات خانه خلقت و در میان موجودات، انسان از موقعیتى خاص و موقفى کم نظیر برخوردار است. این موقعیت و موقف به خاطر استعدادهاى فراوانى است که براى رسیدن انسان به لقاء حق و به دست آوردن رشد و کمال، در وجود آدمى نهاده شده است. این استعدادها که به صورت علل ظاهرى و باطنى در گنجینه وجود انسان است همه و همه اسباب ظهور کرامت است.
کرامت حقیقتى است که از ارتباط انسان با واقعیات هستى به دست مى آید.
کرامت عنصرى است که با کمک معرفت به اصول اهلى و انسانى، چهره نشان مى دهد.
کرامت در سایه یک سلسله حقایق باطنى و امور معنوى و حرکات مثبت نصیب انسان مى شود.
کرامت مجموعه اى از عقاید صحیحه، اعمال صالحه، اخلاق پسندیده و حسنات الهیه است.
کرامت کلید گنج سعادت، علاج مرض شقاوت، راهبر انسان به سوى ارادت، نتیجه همّت، زمینه حُسن نیت و راهبر عاشقان به سوى حریم حضرت ربّ العزّه است.
ملائکه به دور از شهوت و مادیت و خالى از گناه و معصیت، دارنده عنوان کرامت اند:
«هَلْ أَتَاک حَدِیثُ ضَیفِ إِبْرَاهِیمَ الْمُکرَمِینَ»:(۲)
آیا داستان مهمانان با کرامت ابراهیم که فرشتگان الهى بودند به تو رسیده؟
«بَلْ عِبادٌ مُکرَمُونَ»:(۳)
فرشتگان، بندگان با کرامت حضرت حقّند.
انسانهاى پاک و خالص و با تقوا و متّصل به مقام نبوّت و بهره گرفته از نور امامت، و نیکوکار و با معرفت و خلاصه آنان که سعى دارند با تمام حسنات آراسته شوند و از تمام سیئات مصون بمانند، همچون ملائکة اللّه معنون به عنوان کرامت هستند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- مفصل این پنج برنامه در کتاب "جواهر الکلام در روش و آداب سلوک" آمده است.
۲- ذاریات، ۲۴.
۳- انبیاء، ۲۶.
«إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُـخْلَصِینَ، أُولئِک لَهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ. فَوَاکهُ وَهُم مُّکرَمُونَ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ»:(۱)
به روز محشر همه مسئول و گرفتار دادگاههاى عدل الهى اند، جز بندگان پاک و برگزیده که در پرونده خود اختلافى با برنامه هاى الهى ندارند، ایشان را در پیشگاه حق روزى جسمانى و روحانى معین است، میوه هاى گوناگون و هم آنان بزرگوار و محترم و باکرامتند و در بهشتهاى پرنعمت متنعّمند.
«قَالَ یا لَیتَ قَوْمِی یعْلَمُونَ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکرَمِینَ»:(۲)
حبیب نجّار آن انسان والا، و مجاهد فى سبیل اللّه، پس از شهادتش، در عالم برزخ زبان جانش به این حقیقت مترنّم شد:
اى کاش قوم من مى فهمیدند که خدایم به غفران و مغفرت سرافراز کرد و مرا جزء بندگان باکرامت قرار داد.
اگر استعدادهاى ظاهرى و باطنى هماهنگ با وحى و دستورات انبیا و خواسته هاى ائمّه معصومین شود و در این هماهنگى، تقواى الهى یعنى خوددارى از هر معصیت و گناهى، رعایت گردد کرامت عالى انسانى دست مى دهد تمام درهاى رحمت الهیه به روى قلب و جان باز مى شود و نسیم رضایت الهى به جانب گلستان وجود آدمى وزیدن مى گیرد، که قرآن در سوره مبارکه حجرات مى فرماید:
«إنَّ أکرَمَکمْ عِنْدَ اللّهِ أتْقاکمْ»:(۳)
گرامى ترین شما نزد خداوند پرهیزکارترین شماست.
اى انسان، کریمه "وَلَقَدْ کرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ"(۴) در شأن توست، از این بهتر در این عرصه گاه هستى چه مى خواهى؟
حضرت سید الشّهداء، پیشواى آزادگان، سرور عاشقان، شمع شبستان قلب عارفان، به شب عاشورا به مسأله کرامت که نتیجه اتّصال علمى و عملى به مقام باعظمت نبوّت است نبوّتى که راهگشاى دل به سوى خدا و ایمان به قیامت و محرّک انسان به سوى اخلاق حسنه و اعمال صالحه است افتخار کرد:
اُثْنى عَلَى اللّهِ أحْسَنَ الثَّناءَ وَأحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَلضَّرّاءِ، اَللّهُمّ إنّى أحْمَدُک عَلى أنْ أکرَمْتَنا بِالنُّبُوَّةِ...
خدا را ثنا مى گویم به بهترین ثنا، و او را در خوشى و سختى حمد مى کنم، الهى تو را سپاس مى گویم که ما را به نبوّت گرامى داشتى...
او و اصحابش با اتّصال علمى و عملى به نبوّت، به مقامى از کرامت انسانى رسیدند که براى خود مثل و مانند و شبیه و نظیرى نگذاشتند.
فیلسوف و فقیه کم نظیر مرحوم حاج میرزا خلیل کمره اى که بیش از هفتاد جلد کتاب پرارزش در معارف اسلامى به رشته تحریر کشید، درباره حضرت سیدالشّهداء و یاران باکرامتش در جلد اول "عنصر شجاعت" مى نویسد:
بجاى یک تن سرباز گمنام، هفتاد و دو تن شهید با نام، و به جاى قهرمانان افسانه اى، یکصد تن از مردان حقیقت در دیار ما وجود دارد. فداکارانى که به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- صافّات، ۴۰ ۴۳.
۲- یس، ۲۶ - ۲۷.
۳- حجرات، ۱۳.
۴- اسراء، ۷۰.
جهان فهماندند عده اندکى با فداکارى، هر کار بزرگ را مى توانند به عهده بگیرند، ولى عده افزون با داشتن هرگونه وسائل، و تمکن از هر پایه علم و ثروت، بى روح فداکارى نمى توانند کار رشید شایسته اى بکنند. به فداکارى خود پیام دادند که شما آیندگان که با یک جهان وسائل هم آغوش ولى از ما عقب هستید براى این است که از فداکارى کسرى دارید; و فداکارى و آخرین پایه تضحیه را به آموزش جویان آموختند.
حُسنى که به او عشق سر و کار ندارد *** مانند طبیبى است که بیمار ندارد
حرفى که دل غمزده اى زو بگشاید *** غیر از لب پرخنده سوفار ندارد
خارست به پیراهن فانوس گل شمع *** گر رنگى از آن گلشن رخسار ندارد
شوریدگى از خاطر ما دور نگردد *** دیوانه ز ویرانه خود عار ندارد
در مشرب رندان به نسب نیست بزرگى *** در بزم، سر آن است که دستار ندارد
در چشم کلیم از اثر گریه گل افتاد *** دیگر هوس دیدن گلزار ندارد
در اقدام به خدمت، در غیاب و حضور، نهفته و آشکار، هر گونه خدمت را به موقع خود انجام دادند، از دوندگى و داد بردن و مدد خواستن از خویش و بیگانه، و دعوت از کسان خود و از یاران، و از تبلیغ و سفارش به دمسازان قدمى فروگذار نکردند. در مقاومت با خطر، گرفتار تهدید جان و ویرانى خانمان، و راه بى آب و آبادانى، و جادّه هاى میان کوه و کمر و بیراهه رفتن، و جانفشانى بر فراز منبر و قصر شدند و مقاومت کردند. برابرى با کوه کوه آهن، اندکى از مقاومت آنها نکاست.
سربازانى که با نیکنامى در پاى نیکنامى در لجّه گرداب خطر اقدام کردند. از وفادارى به نام سابقه پیغمبر خود، و سابقه پیمان خویش، کلمه وفا را به قیمت جان قیمت نهادند. از روح نظامى گرى و نیروى جنگى، بهترین نمونه نظامیان صدر اول اسلامند، برجسته ترین سلحشور با آئین اند، که روح سلحشورى را با نیروى دین چنان به هم آمیخته دارند که گوئى همه آئین است و سلحشورى نیست، یا همه سلحشورى است و آئین در سایه آن پیدا نیست.
از ادب نگذاشتند در ناملایمات و در مرگ عزیز و فرزند، امام آنها منّتى احساس کند یا ملالتى در خاطر راه دهد، بلکه گفتند ما را به مشرق ببر یا به مغرب با کمال سربلندى براى ما و تو دردسرى نیست و هیچ سرافکندگى در کار نمى باشد. از دلدارى، در دل سردار خود و هر شنونده اى نشاطى به ودیعه مى گذاشتند که مرگ در ذایقه او شیرین و گوارا مى نمود.
سخنورانى که سخن بافى را به دیگران واگذاردند، گفتارشان به کردار آمیخته، چنانکه تو گوئى کردار آنان گفتارى است مجسم، و گفتار آنان رفتارى یا روانى است اندک اندک رخ مى نماید. گفتار گوهربارشان گاهى تسلیتِ درمانده بود، و گاهى دلدارى به افسرده مى داد، روح تازه مى دمید. در راه حقیقت، شجاعت و فداکارى مى آموخت، در رساندن پیغام فضیلت از عهده مجسم کردن فضائل کاملاً برمى آید. مى نمود که در تبلیغ پیامهاى پروردگار بیم و هراس از احدى ندارند، در پند و اندرز براى دشمن نیز بسان دوست، غمخورى مى کردند.
از آسمان فضیلت، زبان آنان براى ترجمان وحى گوئى انتخاب شده; زبان، زبان انبیا; پیام، پیام انبیا; اگر پیغمر خود را به آنان رسانیده بود دهن آنان را مى بوسید. از گریبان آنان ناطقه انسان نیروى خود را آشکارا مى کرد، و محسوس مى کرد که نفس ناطقه سپهبد و مُهَیمِن نیروهاى دیگر انسان است، و گاهى این سپهبد توانا براى ابراز منویات، گذشته از زبان و منطق، تمام اعضا و جوارح را استخدام مى کرد و پیام فضیلت را در سر چهارسوى و بازار دنیا مى رساند، به آوازى رسا این صدا را بلند مى کرد که به هیچ جنجالى نتوان آن را نهفته کرد. و سخنورى آن است که در دیگران به حسّ اعتماد و حسن اعتقاد بیفزاید و امور جوهرى در ذوات و نفوس بیافریند، با آنکه آواز، خود، صدا، یعنى تموّج هوائى بیش نیست.
اگر به این زندگان ابد عشق بورزیم جا دارد، چه از این زندگان تا ابد شعاع حیات بسان سرچشمه آب حیات روان است. اگر نام آنان را تجدید کنیم روان خود را از رنج و فشار نجات داده ایم. اگر روش اقدام و کردار و روحیه آنان را تجدید کنیم به روح سلحشورى و وظیفه نظامى گرى خدمت کرده ایم. اگر به جنبه خداپرستى آنان، آئین را تقویت کنیم، سزد که آنان را ذکر خدا خواهیم یافت. ما اگر همه فضائل را بخواهیم در یکجا بیابیم در میهن یعنى قبّه و بارگاه جان و روان اینان اخواهیم یافت.
علماء اخلاق ما اگر اخلاق را در پیرهن اینان ببینند، امیر لشگران ما اگر براى تهیه روح نظامى و رویه سلحشورى پیام آنان را بشنوند و بشنوانند، هر دووان به سپاه صلاح و سلاح خود، ذخیره فناناپذیر رسانده اند.
اگر عرفا تن در دهند که از ادّعا به وادى حقیقت و عمل یک قدم بردارند، طرز گشودن درهاى آمد و شد را به جهان ملکوت یا د خواهند گرفت، مردانى را خواهند دید که شوق پیاپى، آنان را چنان کشانده که چون دیدند بقاء با لقاء سازگار نیست، لباس بقاء را کندند تا درِ لقاء را کوبیدند.
حجّت خداى بر خلایق اگر اینان باشند، کار ما به رسوائى است، معلوم مى شود عارف عذرى ندارد که سلحشور نیست، سلحشور سخنى پا بر جا ندارد که مرد آئین نیست، و شاعر زبان آور معذور نیست که پشت کار ندارد. ولى تذکر آنان جنانکه مایه سرافکندگى ماست، چه که به وزن واقعى خود پى مى بریم، سبب شور و جوش و خروش پاسبانان وظیفه مقدس است.(۱)
بلبل بوستان حق و حقیقت، فیض بزرگوار مى فرماید:
اى دل ار بگذار ز عشق مجاز *** برتو گردد در حقیقت باز
چه به پهناى راه مى گردى *** از براى حقیقت است مجاز
راه بسیار رو به مقصد کن *** راه نبود مگر براى جواز
بهل این قوم بى حقیقت را *** اسب همّت ز مهرشان در تاز
آتش پر شرند و پر ز شرر *** ذرّه اى نیست سوزشان را ساز
روزگارى دل تو را سوزند *** تاکه گردند یک دمت دمساز
آتشى در دل تو افروزند *** کاین وصال است با هزاران ناز
جگرت خون کنند گه ز فراق *** گاهى از وعده هاى دور و دراز
بهرشان چند آبرو ریزى *** یا گذارى به خاک روى نیاز
دست و دل را ز مهرشان بگسل *** تاکنى در فضاى حق پرواز
جاى حق است دل بروت از غیر *** غیر، باطل بود به حق پرداز
حق چنین گفت در دل من فیض *** آنچه حق گفت با تو گفتم باز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "عنصر شجاعت" ج ۱، ص ۵۹.
قرآن مجید در آیات متعددى راه به دست آوردن کرامت را به آنان که عاشق کرامت هستند نشان مى دهد. در آیات ۲۳ تا ۳۵ سوره مبارکه معارج، نزدیک به ۹ برنامه را سبب کرامت در دنیا و آخرت قلمداد مى کند:
۱- آنان که در نماز و طاعت مقیمند و تا لحظه آخر عمر دست از عبادت نمى کشند.
۲- در مال و دارائى و ثروت خویش براى سائل و محروم، حقّ معین و معلوم قرار مى دهند.
۳- قیامت را براساس معرفتى که کسب کرده با تمام وجود تصدیق دارند.
۴- از قهر و عذاب خویش سخت ترسانند، عذابى که امانى براى هیچ کس جز پاکان از آن نیست.
۵- از شهوات جنسى حرام خود با یاد خدا و محشر حفظ مى کنند و جز به زنان و کنیزان ملکى خویش نظر ندارند، که غیر این تعدّى و تجاوز و ستمکارى است.
۶- در تمام امور امین و امانتدارند.
۷- عهد و پیمان خویش را رعایت مى کنند.
۸- براى حفظ حقوق مردم به شهادت در دادگاه عدل قیام کنند.
۹- از نماز خود با رعایت وقت و شرایط و حضور قلب محافظت نمایند.
آنان که جامع این اوصافند در باغهاى بهشت با عزّت و احترام متنعّمند. این را باید بدانیم که کرامت انسانى، در هر دو جهان محصول ایمان و عمل و اخلاق است، که بدون این حقایق از انسانیت انسان چیزى ظهور نخواهد کرد و جداى از این واقعیات زیستن، آدمى را به پست ترین مرحله سقوط خواهد رساند.
فیض کاشانى که در علوم منقول و معقول و حکمت و عرفان و فهم قرآن و احادیث، انسانى کم نظیر است، در رساله "زاد السالک" بر مبناى آیات قرآن و روایات، جهت کسب کرامت مى فرماید:
"بدان - ایدَک اللّهُ بِروح مِنْه - همچنان که سفر صورى را مبدأى و منتهائى، و مسافتى و مسیرى، و زادى و راحله اى، و رفیقى و راهنمائى مى باشند، همچنین سفر معنوى را که سفر روح است به جانب حق - سبحانه وتعالى - همه هست.
مبدأش جهل و نقصان طبیعى است که با خود آورده اى از شکم مادر:
«وَاللَّهُ أَخْرَجَکم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیئاً»:(۱)
و خدا شما را از شکم مادرتان بیرون آورد در حالیکه هیچ چیز نمى دانستید.
و منتهایش کمال حقیقى است که فوق همه کمالات است و آن وصول است به حق سبحانه و تعالى:
«وَ أنَّ إلى رَبِّک الْمُنْتَهى»:(۲)
و همانا نهایت کار به سوى پروردگار توست.
«یاأَیهَا الْإِنسَانُ إِنَّک کادِحٌ إِلَى رَبِّک کدْحاً فَمُلاَقِیهِ»:(۳)
اى انسان، همانا تو به سختى به سوى پروردگارت ره مى سپرى و در نتیجه او را ملاقات خواهى کرد.
و مسافت راه، دراین سفر، مراتب کمالات علمیه و عملیه است که روح طى آنها مى کند شَیئاً فَشَیئاً، هرگاه بر صراط مستقیم شرع که مسلوک اولیاء و اصفیاست سایر باشد:
«وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکمْ عَن سَبِیلِهِ»:(۴)
و این است راه من که راه راست است، پس از آن پیروى کنید و از سایر راهها پیروى مکنید که شما را از راه او پراکنده مى سازد.
و این کمالات مترتّب است بعضى بر بعضى; تا کمال متقدم طى نشود به متأخّر منتقل نتوان شد، چنانکه در سفر صورى تا قطعه مسافت متقدمه طى نشود به متأخّر نتوان راه یافت. و منازل این سفر، صفات حمیده و اخلاق پسندیده است که احوال و مقامات روح است، از هر یک به دیگرى که فوق آنست منتقل مى شود به تدریج.
منزل اوّل یقظه است که آگاهى است، و منزل آخر توحید است که مقصد اقصى است از این سفر. و مسیر این سفر، جدّ تمام و جهد بلیغ نمودن و همّت گماشتن است در قطع این منازل به مجاهده و ریاضت نفس به حمل أعباء تکالیف شرعیه، از فرائض و سنن و آداب و مراقبه و محاسبه نفس آناً فاناً و لحظةً فلحظةً، هموم را واحد گردانیدن، و منقطع شدن به حق سبحانه و تعالى:
«وَ تَبَتَّلْ إلَیهِ تَبْتیلاً»:(۵)
و بکلّى از غیر او علاقه و تعلّق بردار و به او بپرداز.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نحل، ۷۸.
۲- نجم، ۴۲.
۳- انشقاق، ۶.
۴- انعام، ۱۵۳.
۵- مزّمّل، ۸.
«وَالَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا»:(۱)
و آنان که درباره ما کوشیدند هر آینه آنان رابه راههاى خود ره نماییم.
و زاد این سفر تقواست.
«وَ تَزَوَّدُوا فَإنَّ خَیرَ الزّادَ التَّقْوى»:(۲)
و زاد و توشه بر گیرید که بهترین توشه تقواست.
و تقوا عبارت است از قیام نمودن به آنچه شارع امر به آن فرمود است، و پرهیز کردن از آنچه نهى از آن کرده، از روى بصیرت، تا دل به نور شرع و صیقل تکالیف آن مستعدّ فیضان معرفت شود از حقّ و عزّوجلّ:
«وَ اتَّقُوا اللّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللّهُ».(۳)
و تقواى الهى پیشه کنید و خداوند به شما مى آموزد.
و همچنانکه مسافر صورى تا قوّت بدن از زاد حاصل نکند قطع راه نتواند کرد، همچنین مسافر معنوى تا به تقوا و طهارت شرعیه ظاهراً و باطناً قیام ننماید و روح را تقویت به آن نکند، علوم و معارف و اخلاق حمیده که بر تقوا مترتّب مى شود و تقوا از آن حاصل مى شود، براو قائض نمى گردد. و مَثَل این مَثَل کسى است که در شب تار چراغى در دست داشته باشد و به نور آن راهى را مى بیند و مى رود، هر یک گام که بر مى دارد قطعه اى از آن راه روشن مى شود و بر آن مى رود، و تا گام برندارد و نرود روشن نشود، و تا روشن نشود نتواند رفت. آن دیدن به منزله معرفت است، و آن رفتن به منزله عمل و تقوا.
قالَ الْباقِرُ علیه السّلام: مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ أوْرَثَهُ اللّهُ عِلْمَ ما لَمْ یعْلَمْ:(۴)
حضرت باقر علیه السّلام فرمود: هر کس به آنچه از واقعیات دینى مى داند عمل کند، خداوند آنچه را نمى داند به او مى آمورد.
عَنِ النَّبِىِّ صلّى اللّه علیه و آله: اَلْعِلْمُ یهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإنْ أجابَهُ وَإلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ:(۵)
دانش و معرفت به سوى عمل فریاد مى زند، اگر اجابت کند به آثار معرفت مى رسد، ورنه چراغ معرفت به خاموشى مى گراید.
قالَ الصّادقُ علیه السلامُ: لا یقْبَلُ اللّهُ عَمَلاً إلاّ بِمَعْرِفَة، وَ لا مَعْرِفَةَ إلاّ بِعَمَل. فَمَنْ عَرَفَ دَلَّتْهُ الْمَعْرِفَةُ عَلَى الْعَمَلِ، وَمَنْ یعْمَلْ فَلا مَعْرِفَةَ لَهُ، ألا إنَّ الاْیمانَ بَعْضَهُ مِنْ بَعْض:(۶)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- عنکبوت، ۶۹.
۲- بقره، ۱۹۷.
۳- بقره ۲۸۲.
۴- "بحار" ج ۹، ص ۴۵۶.
۵- "بحار" ج ۱، ص ۷۹.
۶- "بحار" ج ۱، ص ۶۳.
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: خداوند عملى را بدون معرفت نمى پذیرد، و معرفت جز با عمل پا بر جا نمى ماند. معرفت راهنماى به سوى عمل است، بى عمل بى معرفت است. بدانید قسمتى از ایمان مکمّل قسمت دیگر است.
همچنانکه در سفر صورى کسى که راه را نداند به مقصد نمى رسد، همچنین در سفر معنوى کسى که بصیرت در عمل ندارد به مقصد نمى رسد:
قالَ الصّادقُ علیه السّلام: اَلْعامِلُ عَلى غَیرِ بَصیرَة کالسّائِرِ عَلى غَیرِ الطَّریقِ لا تَزیدُهُ سُرْعَةُ السَّیرِ إلاّ بُعْداً:(۱)
امام صادق علیه السّلام فرمود: آن که بدون بصیرت و شناخت حرکت مى کند، مانند مسافرى است که بیراهه مى رود; سرعت سیرش جز دورى از مقصد برایش نمى آورد.
بیا اى رِند عالم سوزِ بى باک *** به عصیان پرده عصمت مکن چاک
سر از شرم گنه در جیب خود کن *** حیا را پرده پوش عیب خود مکن
کسى کاواز حیاخوى ازجبین ریخت *** کم آبروى خود را بر زمین ریخت
سرى کاو از حیا در پیش باشد *** به حرمت پاسبان خویش باشد
چو مردم شوخ چشمى پیشه کردند *** حیا پیشى آر تا شرمنده گردند
نگشتى گر دهان غنچه خندان *** لبش را ژاله نگرفتى به دندان
حریف شوخ چشم مست بى باک *** کند پیراهن ناموس خود چاک
نگار شرمناک نرم گفتار *** به دلجوئى کند صد جان گرفتار
عزیز است آفتاب موسم دى *** که از تندى حیا شد مانع وى
سر خود از حیا گر افکنى پیش *** بیابى عاقبت گم کرده خویش
و راحله این سفر بدن است و قواى آن. و همچنان که در سفر صورى اگر راحله ضعیف و معلول باشد، راه را طى نتواند کرد، همچنین در این سفر تا صحّت بدن و قوّت و قوى نباشد کارى نتوان ساخت. پس تحصیل معاش از این جهت ضرورى است و آنچه از براى ضرورت است به قدر ضرورت باید، پس طلب فضول در معاش مانع است از سلوک; و دنیاى مذموم که تحذیر از آن فرموده اند عبارت از آن فضول است که بر صاحبش و بال است، و اما قدر ضرورى از آن داخل امور آخرت است و تحصیلش عبادت.
و همچنان که اگر کسى راحله اى را در سفر صورى در اثناى راه سر دهد تا خود سر مى چرد راه را او طى نمى شود،همچنین در این سفر معنوى اگر بدن و قوى را بگذارد تا هر چه مشتهاى آنهاست به فعل آورند و به آداب و سنن شرعیه مقید نگرداند و لجام آن را در دست نداشته باشد راه حق طى نمى شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "مرآة العقول"، ج ۱، ص ۲۹.
و رفیقان این راه علما و صلحا و عباد سالکانند که یکدیگر را مُمِد و معاونند، چه هر کسى بر عیب خود زور مطلع نشود، امّا بر عیب دیگرى زود واقف مى شود، پس اگر چند کس با هم بسازند و یکدیگر را از عیوب و آفات باخبر سازند، زود راه برایشان طى مى شود و از دزد و حرامى دین ایمن مى گردند، چه:
اَلشَّیطانُ إلَى الْمُنْفَرِدِ أقْرَبُ مِنْهُ إلَى الْجَماعَةِ، وَیدُ اللّهِ عَلَى الْجَماعةِ:(۱)
تسلّط شیطان به فرد نزدیکتر است از سلطه او به جمع، و دست خدا بر سر جمع است.
اگر یکى از راه بیرون رود دیگرى او را خبردار مى گرداند، و اگر تنها باشد تا واقف شود هیهات است.
و راهنماى این راه پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سایر ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم اند، که راه نموده اند و سنن و آداب وضع کرده و از مصالح و مفاسد راه خبر داده اند و خود به این راه رفته اند و امّت را به تأسّى و اقتضاى خود فرموده اند:
«لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حسنَةٌ»:(۲)
همانا براى شما در تمام برنامه هاى رسول خدا سرمشق نیکوست.
«قُلْ إنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى یحْبِبْکمُ اللّهُ»:(۳)
به مردم بگو اگر خدا را دوست دارید از من متابعت کنید، تا خداوند شما را دوست بدارد.
و محصَّل آنچه ایشان انجام مى داده اند و به آن امر مى فرمودند، چنانکه از روایات معتبره به طریق اهل بیت علیهم السّلام مستفاد مى شود از امورى که سالک را لابدّ است از آن، و اخلال به آن به هیچ وجه جایز نیست، بعد از تحصیل عقاید حقّه، بیست و پنج چیز است:
اول - محافظت بر صلوات خمس، یعنى گزاردن آن در اول وقت به جماعت و سنن و آداب. پس اگر بى علّتى و عذرى از اول وقت تأخیر کند یا به جماعت حاضر نشود یا سنّتى از سنن یا ادبى از آداب آن را فرو گذارد الاّ نادراً از سلوک راه بیرون رفته و با سایر عوام که در بیدارى جهالت و ضلالت سرگردان مى چرند و از راه و مقصد بى خبرند و ایشان را هرگز ترقّى نیست مساوى است.
دوم - محافظت بر نماز جمعه و عیدین و آیات با اجتماع شرایط، الاّ مع العذر المُسقِط، که سه جمعه متوالى ترک نماز کند بى علّتى، دل او زنگ گیرد به حیثیتى که قابل اصلاح نباشد.
سوم - محافظت بر نماز معهوده رواتب یومیه، که ترک آن را معصیت شمرده اند، الاّ چهار رکعت از نافله عصر و دو رکعت از نافله مغرب و وُتَیره که ترک آن بى غذر نیز جایز است.
چهارم - محافظت بر صوم ماه رمضان و تکمیل آن، چنانچه زبان را از لغو و غیبت و دروغ و دشنام و نحو آن، و سایر اعضا را از ظلم و خیانت و فَطور را از حرام و شبهه بیشتر ضبط کند که در سایر ایام مى کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- قریب به این مضون از امیر المؤمنین علیه السّلام در "نهج البلاغه" در خطاب به خوارج روایت شده است.
۲- احزاب، ۲۱.
۳- آل عمران، ۳۱.
پنجم - محافظت بر صوم سنّت که سه روز معهود است از هر ماهى که معادل صوم دهر است، چنانکه بى عذرى ترک نکند و اگر ترک کند قضا کند یا به مُدّى از طعام تصدّیق نماید.
ششم - محافظت بر زکات بر وجهى که تأخیر و توانى جایز ندارد مگر عذرى باشد، مثل فقد مستحق، یا انتظار افضل مستحقّین و نحو آن.
هفتم - محافظت بر انفاق حقّ معلوم از مال، یعنى مقرّر سازد که هر روز یا هر هفته یا هر ماه چیزى به سائل یا محروم مى داده باشد به قدر مناسب مال، چنانکه اخلال به آن نکند، و اگر کسى را نیز بر آن مطلع نسازد بهتر است.
هشتم - محافظت بر حَجة الاسلام، چنانکه در سال وجوب به فعل آورد و در حدیث دیگر وارد است که: هر امام را عهدى است بر گردن اولیا و شیعه خود، و از جمله تمامى وفاى به عهد، زیارت قبور ایشان است.
دهم - محافظت بر حقوق اخوان و قضاى حوائج ایشان، چه تأکیدات بلیغه باشد مَهماأمکن.
دوازدهم - اخلاق مذمومه مثل کبر و بخل و حسد و نحو آن را از خود سلب کردن به ریاضت و مضادّت، و اخلاق پسندیده مثل حُسن خلق و سخا و صبر و غیر آن بر خود بستن تا مَلکه شود.
سیزدهم - ترک منهیات جملةً، و اگر بر سبیل ندرت معصیتى واقع شود زود به استغفار و توبه و انابت تدارک نماید تا محبوب حق باشد:
«إنَّ اللّهَ یحِبُّ التَّوّابینَ»:(۱)
بدرستى که خداوند توبه کاران را دوست مى دارد.
وَ إنَّ اللّهَ یحِبُّ کلِّ مُفَتَتَن تَوّاب:
و به حقیقت که خداوند دوستدار هر انسانى است که به فتنه گناه دچار شده و به عرصه گاه توبه آمده است.
فیض با کرامت مى فرماید:
بى تو یکدم نمى توانم بود *** خسته غم نمى توانم بود
ذرّه اى تا ز من بود باقى *** با تو همدم نمى توانم بود
بى لقایت نمى توانم زیست *** با لقا هم نمى توانم بود
نظرى کن به من، ز من بستان *** همدم غم نمى توانم بود
به نگاهى بلند کن قدرم *** بیش از این کم نمى توانم بود
تا به کى غم خورد که غم نخورم *** در غم غم نمى توانم بود
جام گیتى نماى عشقم ده *** کمتر از جم نمى توانم بود
عشق سور است و عقل ماتم من *** زاز ماتم نمى توانم بود
فیض مى گویدم مزن دم سرد *** واقف دم نمى توانم بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بقره، ۲۲۲.
چهاردهم - ترک شبهات که موجب وقوع در محرّمات است. و گفته اند: هر که ادبى را ترک کند از سنّتى محروم مى شود، و هر که سنّتى را ترک کند از فریضه اى محروم مى شود.
پانزدهم - در مالا یعنى خوض نکردن، که موجب قسوت و خسران است، و فى الحدیث:
مَنْ طَلَبَ مالا یعْنیهِ فاتَهُ ما یعْنیهِ:
کسى که دنبال امور بى فائده و کارهاى بیهوده باشد، کارهاى بافایده از دستش مى رود.
و اگر از روى غفلت صادر شود، بعد از تنبّه تدارک نماید به استغفار و انابت:
«إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیطَانِ تَذَکرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ. وَإِخْوَانُهُمْ یمُدُّونَهُمْ فِی الْغَی ثُمَّ لاَیقْصِرُونَ»:(۱)
چون پرهیزکاران را از شیطان، وسوسه و خیالى به دل رسد هماندم خدا را به یاد آرند و همان لحظه نسبت به خود و عواقب وسوسه گناه، بصیرت و بینائى پیدا کنند. و شیاطین جنّ و انس برادرنشان (مردم فاسق و هواپرست) را به راه گمراهى کشند و هیچ از گمراه بدکاران دست نمى کشند.
و تا ترک مجالست بطّالین و مغتابین و آنهائى که سخنان پراکنده گویند و روز مى گذرانند نکند از مالا یعنى خلاص نشود، چه چیز مثل این نیست در ایجاب قسوت و غفلت و تضییع وقت.
شانزدهم - کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن را شعار خود ساختن که دخل تمام در تنویر قلب دارد.
هفدهم - هر روز قدرى از قرآن تلاوت کردن، و اقلّش پنجاه آیه است، به تدبّر و تأمّل و خضوع، و اگر بعضى از آن در نماز واقع شود بهتر است.
هیجدهم - قدرى از اذکار و دعوات ورد خود ساختن و اوقات معینه، خصوصاً بعد از نمازهاى فریضه، و اگر تواند که اکثر اوقات زبان را مشغول ذکر حق دارد و اگر چه جوارح در کارهاى دیگر مصروف باشد زهى سعادت.
از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که زبان مبارک ایشان اکثر اوقات مترنّم بوده است به کلمه طیبه: لاإلهَ إلاَّاللّهُ، اگر چیزى مى خورده اند و اگر سخن مى گفته اند و اگر راه مى رفته اند، إلى غیر ذلک، چه این مُمِد و معاونى قوى است مر سالک را، و اگر ذکر قلبى رانیز مقارن ذکر لسانى سازد به اندک زمانى فتوح بسیار روى مى دهد. تا مى تواند سعى نماید که دم به دم متذکر حق مى بوده باشد تا غافل نشود، که هیچ امرى به این نمى رسد در سلوک، و این مددى است قوى در ترک مخالفت حق سبحانه وتعالى به معاصى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- اعراف، ۲۰۱ - ۲۰۲.
نوزدهم - صحبت عالم و سؤال از او و استفاده علوم دینیه به قدر حوصله خود تا مى تواند، که علمى بر علم خود بیفزاید:
أکیسُ النّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النّاسِ إلى عِلْمِهِ:(۱)
زیرک ترین مردم کسى است که علم دیگران رابه علم خود بیفزاید.
صحبت اعلم از خود را فوزى عظیم شمرد، و اگر عالمى یابد که به علم خود عمل کند، متابعت او را لازم شمرد و از حکم او بیرون نرود. و مراد از علم، علم آخرت است نه علم دنیا، و اگر چنین کسى نیابد و اعلم از خود نیز نیابد، با کتاب صحبت دارد و با مردم نیکوسیرت، که از ایشان کسب اخلاق حمیده کند، و هر صحبتى که او را خوشوقت و متذکر حق و نشأه آخرت مى سازد از دست ندهد.
بیستم - با مردم به حسن خلق و مباسطت معاشرت کردن تا بر کسى گران نباشد، و افعال ایشان را محملى نیکو اندیشیدن و گمان بد به کسى نداشتن.
بیست و یکم - صدق در اقوال و افعال را شعار خود ساختن.
بیست و دوم - توکل بر حق - سبحانه و تعالى - کردن در همه امور، و نظر بر اسباب نداشتن، و در تحصیل رزق اجمال کردن و بسیار به جدّ نگرفتن در آن، و فکرهاى دور به جهت آن نکردن، و تا مى توان به کم قناعت کردن و ترک فضول نمودن.
بیست و سوم - بر جفاى اهل و متعلّقان صبر کردن، و زود از جا در نیامدن و بدخوئى نکردن، که هر چند جفا بیشتر مى کشد و تلقّى بلا بیشتر مى کند زودتر به مطلب مى رسد.
بیست و چهارم - امر به معروف و نهى از منکر به قدر وسع و طاقت کردن، و دیگران را نیز بر خیر داشتن و عمخوارى نمودن، و با خود سلوک شریک ساختن اگر قوّت نفسى داشته باشد، والاّ اجتناب از صحبت ایشان نمودن با مدارا و تقیه تا موجب وحشت نباشد.
بیست و پنجم - اوقات خود را ضبط کردن، و در هر وقتى از شبانه روز وِردى قرار دادن که به آن مشغول مى شده باشد، تا اوقاتش ضایع نشود، چه هر وقتى تابع موقوتٌ له است، و این عمده است در سلوک.
این است آنچه از ائمّه معصومین صلوات اللّه علیهم به ما رسیده که خود انجام مى داده اند و دیگران را مى فرموده اند".
عارف عاشق ملاّ احمد نراقى، در باب این سفر معنوى و سیر ملکوتى و روحانى مى فرماید:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "بحار" ج ۱۷، ص ۳۲.
اندر این عالم مسافر روز و شب *** سوى منزل مى رود با صد تعب
در جهان پاک لیکن اى عمو *** منزل آید جَلد و چابک سوى او
سوى مقصد بایدت رفت این جهان *** مقصد آنجا سوى تو گردد روان
ور تو هم ره را نوردى روز و شب *** نى از آنت رنج باشد نى تعب
این سفر راه عراق و شام نیست *** طىّ راهش را پى و اَقدام نیست
راه شهر هستى و ملک بقاست *** کى در این ره راهرو محتاج ماست
پا نمى خواهم که گردد آبله *** بار سنگین نى که گردد راحله
پاى این ره شوق و مرکب عزم توست *** کاروان آن سبکباران چُست
چون که شوق آمد نه رنجست و نه غم *** با سبکبارى نه محنت نه اَلَم
اى سبکباران خدا را همّتى *** فرصتى تا هست از خود رحلتى
هان و هان این رهروان بیگاه شد *** راهزن از حالتان آگاه شد
همرهان رفتند و در خوابى هنوز *** پل شکست و آن سر آبى هنوز
این خنک آنکس که هنگام رحیل *** نى گرفتار کثیر ونى قلیل
خیزد از خواب سبک گردد روان *** نى غم بار و نه فکر کاروان
نى ز دزدش بیم و نى خوف عسس *** نى کسش در یاد و نى یادش ز کس
هان و هان این دوستان باوفا *** وقت کوچ آمد سوى ملک بقا
تا کى آرامیده ره بى انتهاست *** وقت شد بیگاه و رهزن در قفاست
بار سنگین بفکنید از راحله *** تا نمانید از قفاى قافله
بفکنید از دوش خود این بارها *** بارها نى بلکه این بیزارها
آنچه دارى اى برادر بار نیست *** جز خیال و صورت و پندار نیست
۴. رسوائى و افتضاح مجرمان
حضرت سجّاد علیه السّلام در مناجات تائبین به پیشگاه مقدّس حضرت ربّ العزّه عرضه مى دارد:
فَوا أسَفاهْ مِنْ خَجْلَتى وَافْتِضاحى، وَ والَهْفاهْ مِنَ سُوءِ عَمَلى وَاجْتِراحى، أسْأَلُک یا غافِرَ الذَّنْبِ الْکبیرِ، وَ یا جابِرَ الْعَظْمِ الْکسیرِ أنْ تَهَبَ لى مُوبِقاتِ الْجَرائِرِ، وَتَسْتُرَ عَلَىَّ فاضِحاتِ السَّرائِرِ...:
پس آه و تأسّف و حسرت از خجلت و رسوائى و افتضاح من، و واى و اندوه و غم از کردار زشت من. از تو در خواست مى کنم اى بخشنده گناه بزرگ و اى جبران کننده هر شکسته استخوان، که گناهان مهلک خطرناکم را ببخشى، و زشتیهاى پنهانى فضاحت آور و رسوا کننده ام را بپوشانى.
و امیرالمؤمنین علیه السّلام در دعاى کمیل عرضه مى دارد:
فَاسْأَلُک بِعِزَّتِک أنْ لا یحْجُبَ عَنْک دُعائى سُوءُ عَمَلى وَفِعالى، وزلا تَفْضَحْنى بِخَفِىِّ مَا اطَّلَعْتَ عَلَیهِ مِنْ سِرِّى، وَلا تُعاجِلْنى بِالْعُقُوبَةِ عَلى ما عَمِلْتُهُ فى خَلَواتى مِنْ سُوءِ فِعْلى وَ إساءَتى، وَدَوامِ تَفْریطى وَجَهالتى، وَکرَةِ شَهَواتى وَ غَفْلَتى...:
به عزّتت قسم که عمل بد و افعال زشت من، دعاى مرا از اجابتت منع نکند، و به قبایح پنهانم که تنها تو بر آن آگاهى مرا مفتضح و رسوا نگردانى، و بر آنچه از اعمال بد و ناشایسته در خلوت بجا آورده ام و تقصیر و نادانى و کثرت اعمال با غفلت و شهوت کره کرده ام زودم به عقوبت مگیر.
از این جملات و فرازهاى نورانى که از منابع دانش حق همچون على علیه السّلام و زین العابدین و امثال این دو بزرگورا نقل شده و آیات قرآن مجید هم مؤید آن است معلوم مى شود رسوائى و افتضاح انسان در دنیا و در آخرت نتیجه جرم و عصیان و گناه و معصیت اوست. خطا و ذنب و دورى از طاعت و عبادت است که ساختمان کرامت انسانى را خراب و مایه ننگ و رسوائى آدمى است، و چون این مسأله براى همه معلوم و روشن است، از شرح آن خوددارى و عزیزان را در این زمینه به کتب مهم روائى و اخلاقى ارجاع مى دهم.
شرح صحیفه (قهپایی)
و کان من دعائه علیه السلام لنفسه و اهل ولایته:
«یا من لا تنقضى عجائب عظمته، صل على محمد و آله، و احجبنا عن الالحاد فى عظمتک».
العجائب: جمع العجیب، و هو الامر الذى یتعجب منه.
و حجبه: منعه. و بابه نصر.
و الالحاد بمعنى المماراه و المجادله.
و الحد فى دین الله، اى: حاد عنه و عدل.
و در نسخه ى کفعمى این دعا مصدر است به لفظ «اللهم».
یعنى: اى خداوند من، اى آنکه به نهایت نرسد بزرگى عجیب او- یعنى بزرگیى که به شگفت آورد مردم را- رحمت فرست بر محمد و آل او، و بازدار ما را از میل کردن در عظمت و بزرگى تو. به این معنى که از منهج استقامت عدول و انحراف ورزیم و شک داشته باشیم در عظمت و بزرگى تو.
«و یا من لا تنتهى مده ملکه، صل على محمد و آله، و اعتق رقابنا من نقمتک».
و اى آنکه به آخر نرسد و منتهى نشود مدت پادشاهى او، رحمت فرست بر محمد و آل او، و آزاد کن گردنهاى ما را از عذاب خود.
«و یا من لا تفنى خزائن رحمته، صل على محمد و آله، و اجعل لنا نصیبا فى رحمتک».
و اى آنکه فانى نشود خزانه هاى رحمت او، رحمت فرست بر محمد و آل او، و بگردان از براى ما بهره اى و نصیبى در رحمت خود.
«و یا من تنقطع دون رویته الابصار، صل على محمد و آله، و ادننا الى قربک».
«دون» اینجا به معنى «عند» است.
(یعنى:) و اى آنکه منقطع است نزد دیدن او چشمهاى بینندگان- چه، وجود بحت و وجود محض و هستى ساذج است و از مشابهت جسم و جسمانى و ممازجت هیولا و صورت منزه، و از آلایش مکان و لوث حیز و آمیزش جهت و نقص وضع و محاذات مبراست- رحمت فرست بر محمد و آل او، و نزدیک گردان ما را به ساحت جناب قرب خود. یعنى آراسته گردان ما را به اعمال صالحه و افعال جمیله که باعث مثوبات و نزدیکى تو گردد.
«و یا من تصغر عند خطره الاخطار، صل على محمد و آله، و کرمنا علیک».
خطر الرجل: قدره و منزلته. یقال: لا تجعل نفسک خطرا لفلان، اى: عدلا له. و فى الحدیث: «الجنه لا خطر لها»، اى: لا عوض. کذا قاله فى الغریبین.
و قوله: «کرمنا علیک» على تضمین معنى الورود. اى: کرمنا واردین علیک. (یعنى:) و اى آنکه کوچک مى نماید نزد قدر و شرف او قدرها، رحمت فرست بر محمد و آل او، و گرامى دار ما را در حینى که وارد شویم بر تو.
«و یا من تظهر عنده بواطن الاخبار، صل على محمد و آله، و لا تفضحنا لدیک».
فضحه، اى: کشف مساویه و عیوبه.
(یعنى:) و اى آنکه ظاهر و هویداست نزد علم شامل او خبرهاى پوشیده، رحمت فرست بر محمد و آل او، و رسوا مکن ما را پیش خود. یعنى فردا که روز عرض حساب است، چون بر اعمال ناشایسته و قبح سریرت ما. مطلع شوى ما را رسوا مکن.
شرح صحیفه (مدرسی)
اى کسى که منقضى و تمام نمى شود و نمى کند عجائب بزرگى او رحمت بفرست بر محمد و آل او و مانع شو تو ما را از جور نمودن در بزرگى تو.
«عجایب»: جمع عجیب است عجیب آن امرى است که انسان به او تعجب کند و شگفته گى حاصل گردد که این امر به چه نحو حاصل شده است هر فعلى از افعال و صنعى از صنایع که از او صادر شده است از بزرگى و عظمت او عجیب است فى الحقیقه انکار بزرگى او کفر است الحاد در عظمت او و شرک در او دو نحو است یا شرک در ذات مقدس او است و یا شرک در اسباب او به هر یک فرض شود جور و ستم در ذات مقدس او است.
اى کسى که تمام نمى شود زمان پادشاهى او رحمت بفرست بر محمد و آل او و آزاد کن گردنهاى ما را از غضب و سخط خودت.
اى کسى که نابود نمى شود خزانه هاى رحمت او رحمت بفرست بر محمد و آل محمد و بگردان تو از براى ما حظى و نصیبى از رحمت و فیوضات خود، خداى واجب الوجود کرم وجود و عطاى لایزال نازل است زیرا که این امور اوصاف او است نمى شود عارض او زوال و فناء و عدم شود پس لابد است که این اوصاف به روز و ظهور او را باشد و محل اینها مخلوق او است پس مرا نیز در آن سهمى و حظى بده.
«دون» به معنى نزدیکى، ادننا از دنو است، به معنى نزدیک بودن.
«قطع ابصار» کنایه است از کورى و ندیدن،
شبهه اى نیست که خداى عزوجل واجب الوجود است یعنى او را صفات جلال و جمال است، پس جسم نیست بعد از اینکه جسم نشد قابل این که مرئى واقع شود نیست، سئوال حضرت موسى (ع) در دیدن خداى عزوجل نه از جهت امکان مرئى بودن خداى عزوجل بود، بلکه قاطع بود که او واجب الوجود است و قابل دیدن نیست لکن قوم او را به تعنت و مشقت انداختند به سئوال به امر محال، پس خدا دیدنى نیست لکن بنده مى تواند از کثرت بندگى و اطاعت نمودن او را جهت قرب و نزدیکى حاصل شود به معبود خود یعنى قرب منزلتى نه قرب مکانى.
یعنى: اى کسى که منقطع مى شود نزدیک دیدن او چشمها، رحمت فرست بر محمد و آل او و نزدیک کن تو ما را به سوى قرب خود، تعبیر نمودن به انقطاع نه به قطع شاید نکته او آن باشد که گاهى بعضى از مخلوق به طمع رویت بیرون آید و عاجز شود مثل قوم موسى.
صغر: ذلت و خوارى.
خطر: قدر و منزلت.
کرمت علیک: اى فضلت و اخترت علیک یعنى فضیلت تو با تو است نه به غیر تو.
یعنى: اى کسى که ذلیل و خوار مى شود در نزد منزلت و بزرگى او منزلت و قدرها رحمت بفرست بر محمد و آل او و تفضیل بده و اختیار کن تو ما را به تو یعنى فضیلت و بزرگى ما از تو باشد نه از غیر تو.
شبهه ى نیست که بنده از اینکه بنده است عدم صرف است در مقابل خالق خود چه قرب و منزلت او را هست که بتواند مقابل قدر و منزلت خدا بماند تمام کردن گشادن دنیا در مقابل خدا ریسمان خوارى و ذلت در گردن خود گذاشته اند.
باطن: امر خفى و پنهان.
یعنى: اى کسى که آشکار مى شود نزد او امور مخفیه رحمت بفرست بر محمد و آل او و رسوا و مفتضح نکن تو ما را نزد خود از اینکه خداى عزوجل عالم است به خافیه ى اعین و آن امور او را به خفاء او مى گذارد و بر او اثرى مترتب نسازد و او را رسوا ننماید به واسطه ى کارهاى او و گاهى طغیان در معصیت کند لطف و مرحمت خدا از او برداشته شود او را خوار و ذلیل و رسوا کند، مراد به لدیک آن است که مفتضح و رسوا نزد مردمان منماى و گرنه بنده ى گنهکار نزد خداى خود مفتضح و رسوا است.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
دعا براى خود و یاران ویژه اش
در این دعا و نیایش، امام علیه السلام براى درخواستهاى خود از مقام عظمت خداوند قبل از هر خواسته اى یکى از صفات خداوند بزرگ را بازگو مى کند و به دنبال آن نخست تقاضاى درود بر محمد و آلش مى نماید پس از آن خواسته اى را که با آن صفت در ارتباط است مطرح مى سازد.
در فراز اول این دعا چنین مى گوید: (اى کسى که شگفتیهاى عظمتش هرگز پایان نمى گیرد، بر محمد و آلش درود فرست و ما را از انحراف در مورد عظمت و بزرگواریت بازدار) (یا من لاتنقضى عجائب عظمته، صل على محمد و آله، و احجبنا عن الالحاد فى عظمتک).
در جمله ى دوم از دوام مالکیت و حکومت خداوند سخن به میان آورده که خود بازگوکننده ى گوشه ى دیگرى از عظمت او است مى گوید: (اى کسى که مدت ملک و حکومتش هیچگاه به پایان نمى رسد، بر محمد و آلش درود فرست و ما را از خشم و کیفرت رها فرما) (و یا من لاتنتهى مده ملکه. صل على محمد و آله و اعتق رقابنا من نقمتک).
در جمله ى سوم سخن از رحمت خداوند به میان آورده که با درخواست آزادى از کیفر نیز در رابطه است مى گوید: (و اى کسى که خزائن رحمتش هیچ وقت فنا نمى پذیرد، بر محمد و آلش درود فرست و براى ما نصیبى در رحمت خود قرار ده) (و یا من لا تفنى خزائن رحمته صل على محمد و آله، و اجعل لنا نصیبا فى رحمتک).
در چهارمین جمله از این مطلب سخن به میان آورده که ذات مقدس خداوند نه جسم است و نه ماده که قابل رویت باشد که بتوان با دیدن به او نزدیک شد عرض مى کند: (و اى کسى که چشمها از دیدنش فرومى مانند، بر محمد و آلش درود فرست و ما را به قرب خود نزدیک ساز) (و یا من تنقطع دون رویته الابصار صل على محمد و آله و ادننا الى قربک).
در پنجمین جمله براى کسب منزلت و مقام، از این ویژگى سخن به میان آورده عرض مى کند: (و اى کسى که مقام و منزلتها در برابر مقام و منزلت تو صغیر و ناچیز است، بر محمد و آلش درود فرست و ما را در پیشگاه خود گرامى دار) (و یا من تصغر عند خطره الاخطار. صل على محمد و آله، و کرمنا علیک).
در ششمین جمله درخواست پرده پوشى از گناهان را دارد لذا مى گوید: (و اى کسى که باطن اخبار در نزد تو آشکار است، بر محمد و آلش درود فرست و ما را در نزد خود رسوا مساز) (و یا من تظهر عنده بواطن الاخبار. صل على محمد و آله، و لاتفضحنا لدیک).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۲، ص:۱۵۰-۱۳۹
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
الحمد لله الذى دعا الى الطاعه لنفسه و اهل ولایته، و الصلاه و السلام على من انقذ عباده من الضلال بهدایته، و على اهل بیته القائمین باعباء وصایته، العاملین بروایه حکمه الشریف و درایته.
و بعد: فهذه الروضه الخامسه من ریاض السالکین تتضمن شرح الدعاء الخامس من ادعیه صحیفه سید العابدین املاء العبد الفقیر الى ربه الغنى على الصدر الحسینى الحسنى، اصلح الله اعماله، و بلغه فى الدارین آماله.
النفس: ذات الشىء و حقیقته، و قد یقال للروح لان نفس الحى به، و للقلب ایضا لانه محل الروح او متعلقه، و للدم ایضا لان قوامها به، و للماء ایضا لشده حاجتها الیه. و المراد هنا هو المعنى الاول لان المقصود ان الدعاء مختص به علیه السلام و باهل ولایته الذین اشرکهم معه فیه.
و اصل الاهل: القرابه ثم اطلق على من اختص بشىء و اتصف به کاهل البلد و اهل العلم، و هو هنا کذلک، اذ المراد باهل ولایته من اتصف بها.
و الولایه بالفتح و الکسر: المحبه و النصره.
و قیل: هى بهذا المعنى بالفتح و اما بالکسر فهى بمعنى الاماره.
انقضى الشىء: فنى و تصرم کتقضى.
و العجائب: اما جمع عجیبه اسم من العجب. قال صاحب المحکم: «العجب و العجب انکار ما یرد علیک لقله اعتیاده. و الاسم: العجیبه و الاعجوبه».
و اما جمع عجیب، بمعنى معجب عند من قال انه یجمع على عجائب. و قیل: لا یجمع.
قال الجوهرى: «العجیب» الامر یتعجب منه، و لا یجمع عجب و لا عجیب، و قیل: جمع عجیب عجائب مثل افیل و افائل و تبیع و تبائع. انتهى.
و عرف العجب بانه تحیر النفس فیما خفى سببه و خرج عن العاده مثله.
و قال الراغب: «العجب» حیره تعرض للانسان عند جهل سبب الشىء و لیس هو شیئا له فى ذاته حاله بل هو بحسب الاضافات الى من یعرف السبب و الى من لا یعرفه، و لهذا قال قوم: کل شىء عجب، و قال قوم: لا شىء بعجب. انتهى.
و عظمته تعالى: عباره عن کمال ذاته و علو شانه و جلاله قدره و کمال شرفه و شده غنائه عن الخلق و نهایه افتقارهم الیه فى کل حال، و دوام تسلطه و جریان حکمه على جمیع ما سواه لکونه مبدا شان کل ذى شان، و منتهى سلطان کل ذى سلطان، فلا شان ارفع من شانه و لا سلطان اعظم من سلطانه.
و اعلم: ان العظیم یطلق على کل کبیر محسوسا کان او معقولا عینا کان او معنى، و اذا استعمل فى الاعیان فاصله ان یقال فى الاجزاء المتصله، و الکبیر یقال فى المنفصله.
ثم قد یقال: فى المنفصل عظیم نحو قولهم: جیش عظیم و مال عظیم. و العظیم المطلق هو الله سبحانه لاستیلائه على جمیع الممکنات بالایجاد و الافناء، و لیست عظمته عظمه مقداریه و لا عظمه عددیه لتنزهه عن المقدار و المقداریات و الکم و الکمیات، بل هى عباره عن کمال الذات و الصفات، و معنى عدم انقضاء عجائبها ان کلما تاملها الانسان و اجال فیها النظر یجد فى کمال قدرته و آثار حکمته الداله على جلیل عظمته امورا معجبه لم یکن وجدها فى بادى النظر، فان عظمته جل شانه لا تتناهى قدرا و عرفانا، بل کلما غاص العارف المتقرب الیه فى البحر الزاخر من عظمته، و عبر منزلا من منازلها ازدادت عظمته فى نفسه، و علم منها فوق ما علم اولا، و هکذا حتى یکمل عقد یقینه بذلک، و یبلغ الى غایه ما یتصور له من منازلها فینادى بالعجز عن معرفته مقرا بعلو عظمته کما نطق به لسان سید الانبیاء و اشرف الاوصیاء صلوات الله علیهما و على ابنائهما الطاهرین.
و بدا الدعاء بالصلاه على النبى و آله صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین لما روى عن امیرالمومنین علیه السلام انه قال: «اذا کانت لک الى الله حاجه فابدا بمساله الصلاه على النبى صلى الله علیه و آله ثم سل حاجتک، فان الله اکرم من ان یسال حاجتین فیقضى احداهما و یمنع الاخرى».
و حجبه حجبا -من باب قتل-: منعه، و منه قیل للستر: حجاب لانه یمنع من المشاهده. و قیل للبواب: حاجب لانه یمنع من الدخول. اى: امنعنا عن الالحاد بحسم اسبابه و عدم الاعداد له و الا فقد وقع المنع عنه بالنواهى. و اصل الالحاد: المیل و العدول عن الشىء، و منه: «لسان الذى یلحدون الیه اعجمى» اى: یمیلون و یشیرون الیه، ثم خص بالطعن فى الدین یقال: لحد الرجل فى الدین لحدا و الحد الحادا: اذا طعن کانه مال و عدل الى غیره فطعن فیه.
و قال ابوعبیده: «الحد الحادا»: جادل و مارى. و «لحد»: جار و ظلم. و «الحد فى الحرم» بالالف: استحل حرمته و انتهکها.
و الالحاد فى عظمته تعالى: اما بمعنى المیل و العدول عن الحق فیها، او بمعنى المماراه و المجادله فیها، او انتهاک حرمتها بارتکاب المعاصى و الاعراض عن مراقبتها، و الله اعلم.
انتهى الامر: بلغ النهایه و هى اقصى ما یمکن ان یبلغه.
و المده- بالضم-: البرهه من الزمان، تقع على القلیل و الکثیر، و الجمع: مدد کغرفه و غرف.
و الملک- بضم المیم-: اسم من ملک على الناس امرهم اذا تولى السلطنه فهو ملک بکسر اللام، و تخفف بالسکون، و الجمع: ملوک.
و ملکه سبحانه: عباره عن سلطانه القاهر و استیلائه الباهر و غلبته التامه و قدرته على التصرف الکلى فى الامور العامه بالامر و النهى. و نفى الانتهاء عن مدته من باب نفى الشىء بنفى لازمه مبالغه فى النفى، اى لا مده لملکه فلا انتهاء لها، کقوله: و لا ترى الضب بها ینجحر اى: لا ضب فلا انجحار. و قد تقدم بیان ذلک فى دعاء التحمید عند قوله علیه السلام: «حمدا لا منتهى لحده، و لا حساب لعدده» فلیرجع الیه.
و اعتق العبد اعتاقا: حرره فهو معتق على قیاس الباب، و لا یتعدى بنفسه فلا یقال: عتقته، و لا یجوز عبد معتوق لان مجىء مفعول من افعلت شاذ مسموع لا یقاس علیه.
و الرقاب: جمع رقبه و هى موخر اصل العنق.
و قیل: ان اشتقاقها من المراقبه، و ذلک ان مکانها من البدن مکان الرقیب المشرف على القوم، و لهذا یقال للمملوک رقبه کانه یراقب العذاب، و لا یقال له عنق.
و قال ابن الاثیر: «قد تکررت الاحادیث فى ذکر الرقبه و عتقها و تحریرها و فکها، و هى فى الاصل العنق فجعلت کنایه عن جمیع ذات الانسان تسمیه للشىء ببعضه، فاذا قال: اعتق رقبه فکانه قال: اعتق عبدا او امه، و منه قولهم: «دینه فى رقبته» انتهى.
قال الزمخشرى فى الاساس: «و من المجاز هذا الامر فى رقابکم و فى رقبتک، و الموت فى الرقاب، و اعتق الله رقبته و اوصى ماله فى الرقاب» انتهى.
قال بعضهم: و انما اقیمت الرقبه مقام جمیع ذات الانسان لموته بضربها، کما اقیم الراس مقامه فى قولهم: فلان یملک کذا راسا من الرقیق لموته بقطعه ایضا، و لا یلزم من ذلک اطلاق العنق علیه لانه من قبیل وجه المناسبه للتسمیه و هو لا یلزم اطراده.
و النقمه: على وزن کلمه و تخفف باسکان العین مع کسر الفاء فیقال: نقمه کسدره: و هى اسم من انتقمت منه اذا عاقبته و المراد باعتاق الرقاب منها: اطلاقها و تخلیصها منها کما یطلق العبد من قید الرق بتحریره، و الله اعلم.
فنى المال یفنى من باب تعب، و فى لغه من باب منع: عدم، و یعدى بالهمزه فیقال: افنیته.
و الخزائن: جمع خزانه و هى ما یخزن فیه الشىء کالمخزن، و خزنت الشىء خزنا من باب قتل: احرزته بحیث لا تصل الیه الایدى و جعلته فى المخزن.
شبه رحمته تعالى بالشىء النفیس الذى یحرز و یحزن استعاره بالکنایه فاثبت له الخزائن استعاره تخییلیه، و جاء بالخزائن بلفظ الجمع اشعارا بان رحمته لوفورها لا یکفى فى احرازها خزانه واحده، بل لابد فیه من خزائن متعدده.
قال المفسرون فى تفسیر قوله تعالى: «قل لو انتم تملکون خزائن رحمه ربى» اى: ارزاقه و سائر نعمه على خلقه، و قد تقدم معنى الرحمه لغه و وجه اطلاقها علیه سبحانه فى شرح الدعاء الاول فلیرجع الیه.
و النصیب: الحصه و الجمع: انصبه و انصباء و نصب ایضا بضمتین اى: اجعل لنا حصه فى رحمتک و انما سال نصیبا منها لحصول الغرض به اذ ادنى حصه منها یستغرق العالم نعمه و عفوا کما قیل:
قلیل منک یکفینى و لکن قلیلک لا یقال له قلیل
و «فى»: من قوله علیه السلام «فى رحمتک» اما للظرفیه المجازیه او بمعنى «من»، نحو قوله تعالى: «و یوم نبعث فى کل امه شهیدا» اى: منهم بدلیل الایه الاخرى.
تنقطع: اى تقف فلم تمض. قال صاحب المحکم: «انقطع کلامه»: وقف فلم یمض.
و دون رویته اى: قبل الوصول الیها، و منه: اذا رکع المصلى دون الصف: اى قبل وصوله الى الصف کره.
و قد تقدم الکلام على امتناع رویته سبحانه، فى شرح الدعاء الاول عند قوله علیه السلام: «الذى قصرت عن رویته ابصار الناظرین» فلیرجع الیه.
و دنا منه و دنا الیه یدنو دنوا: قرب، و یتعدى بالهمزه فیقال: ادناه یدنیه.
و قربک اى: القرب منک، و لیس المراد القرب المکانى لتنزهه تعالى عن المکان بل قرب المنزله و الرتبه منه. و فى الحدیث: «من تقرب الى شبرا تقربت الیه ذراعا».
قال ابنالاثیر: «المراد بقرب العبد الى الله تعالى: القرب بالذکر و العمل الصالح لا قرب الذات و المکان لان ذلک من صفات الاجسام، و الله یتعالى عن ذلک و یتقدس. و المراد بقرب الله من العبد: قرب نعمه و الطافه منه و بره و احسانه الیه و ترادف مننه عنده و فیض مواهبه علیه» انتهى.
صغر الشىء على وزن کرم صغرا وزان عنب: خلاف عظم، و صغر فى عیون الناس ککرم ایضا ذهبت مهابته فهو صغیر، و منه یقال: جاء الناس صغیرهم و کبیرهم اى: من لا قدر له و لا منزله و من له قدر و جلاله، و هذا المعنى هو المراد هنا.
و اما المعنى الاول فهو مختص بالجرم، و اما الصغار بمعنى الذل و الهوان فهو و ان ناسب معناه فى هذا المقام الا ان المسموع فى فعله صغر من باب تعب. و الروایه فى الدعاء تصغر بالضم فلا تساعد هذا المعنى.
و خطر الرجل بالتحریک: قدره و منزله، و الجمع: اخطار کسبب و اسباب، یقال منه: خطر الرجل خطرا کشرف شرفا اذا ارتفع قدره و منزلته فهو خطیر، و الخطر ایضا: الاشراف على الهلاک و خوف التلف، و الجمع: اخطار ایضا، و یاتى بمعنى العوض، و منه الحدیث: «الجنه لا خطر لها» اى: لا عوض لها. و المراد هنا: المعنى الاول، و القول باحتمال غیره تعسف لا داعى الیه.
و کرمه: عظمه و عززه، یقال: کرم علینا فلان کرامه. اى: عز، و له علینا کرامه اى: عزازه اى: و اجعلنا مکرمین علیک عزیزین لدیک.
و «على»: للاستعلاء مجازا، اذا الحقیقى انما هو الحسى، مثلها فى قوله تعالى: «کتب على نفسه الرحمه». اى: اوجبها بطریق التفضل و الاحسان على ذاته المقدسه، فکانه علیه السلام قال: و اوجب کرامتنا علیک تفضلا و احسانا.
و الظاهر ان هذا التکریم المطلوب غیر التکریم المذکور فى قوله تعالى: «و لقد کرمنا بنى آدم» اذ ذلک واقع بل المراد به تکریم اخص منه عاجلا و آجلا، او هو من قبیل بسط الکلام مع المحبوب، فلیس الغرض حصول مضمونه فلا یضرکون مضمونه واقعا کما فى قوله تعالى: «ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطانا» فانه حاصل بقوله تعالى: «لا یکلف الله نفسا الا وسعها» و حیث ان الکلام مع المحبوب امر لذیذ مطلوب اقتضى الکلام تطویله کما قاله علماء المعانى فى قول موسى علیه السلام: «هى عصاى اتوکوا علیها و اهش بها على غنمى ولى فیها مارب اخرى».
ظهر الشىء یظهر ظهورا: تبین.
و البواطن: جمع باطن اسم فاعل من بطن الشىء یبطن من باب قتل خلاف ظهر.
و الاخبار: جمع خبر و هو اسم لما ینقل و یتحدث به.
قال بعض العلماء: ظهور الاشیاء: هو انکشافها للحس او للعقل انکشافا بینا، و یقابله بطونها اى: خفاوها عن احدهما.
و لما ثبت انه تعالى منزه عن الجسمیه و لواحقها علم ان المراد بظهور الاشیاء عنده علمه بها، اذ کل ممکن و ان خفى على غیره فهو ظاهر فى علمه. فظهور البواطن عنده عباره عن علمه سبحانه بخفیات الامور و مضمرات السرائر، فعلمه نافذ فى کل مستتر و غائب بحیث لا یستره ساتر و لا یحجبه حاجب حتى انه یعلم ما دق من عقائد القلوب و اسرار الصدور و خطرات الخواطر.
و انما عبر عن علمه تعالى بعدم الخفا، فى قوله: «ان الله لا یخفى علیه شىء فى الارض و لا فى السماء» و قوله: «و ما یخفى على الله من شىء فى الارض و لا فى السماء» ایذانا بان علمه تعالى بمعلوماته و ان کانت فى اقصى الغایات الخفیه لیس من شانه ان یکون على وجه یمکن ان یقارنه شائبه خفاء بوجه من الوجوه کما فى علوم المخلوقین بل هو فى غایه الوضوح و الجلاء.
و انما خص البواطن بالذکر دون الظواهر لان من ظهر عنده الباطن فظهور الظاهر اولى، او لان ما من شىء یظهر الا و هو او مبادیه قبل ذلک باطن، فکان الباطن اصلا للظاهر، فذکر الاصل و ان کان علمه تعالى بهما فى الحقیقه على السواء فان علمه تعالى بمعلوماته لیس بطریق حصول صورها بل وجود کل شىء فى نفسه علم بالنسبه الیه تعالى، فاذا کان علمه بهذا المعنى لا تختلف الحال بین الاشیاء البارزه و الکامنه.
و فضحته فضحا من باب نفع: کشفته.
قال الفیومى فى المصباح: و فى الدعاء: «لا تفضحنا بین خلقک» اى: استر عیوبنا و لا تکشفها، و یجوز ان یکون المعنى: اعصمنا حتى لا نعصى فنستحق الکشف انتهى.
و فى القاموس: «فضحه کمنعه: کشف مساویه فافتضح، و الاسم: الفضیحه».
و لا شک ان المراد بسوال عدم الفضیحه هنا سوال العصمه عنها و حسم اسبابها و عدم الاعداد لها، و قوله: «عندک» یعین هذا المعنى.