ابوعبیده جراح

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۱:۰۲ توسط مرضیه الله وکیل جزی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی 'عامِر ‌بن عبدالله ‌بن جراح ‌بن هلال، از بنى ‌حارث‌ بن فهر<ref> السيروالمغازى، ...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

عامِر ‌بن عبدالله ‌بن جراح ‌بن هلال، از بنى ‌حارث‌ بن فهر[۱] از اصحاب رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله.

از زندگى پيش از اسلام او اطلاعى در دست نيست. فقط گفته‌اند: يكى از معدود افرادى بود كه پيش از ظهور اسلام در مكه، خواندن و نوشتن مى‌دانست.[۲] پس از بعثت پيامبر صلی الله علیه و آله او را از نخستين اسلام‌آورندگان برشمرده‌اند[۳] كه گويا اسلام وى، پيش از ورود حضرت به خانه ارقم بوده است.[۴]

نظر به آن‌چه درباره سن او هنگام مرگ گفته‌اند،[۵] احتمالا هنگام اسلام آوردن، حدود 30 سال داشته است. پس از اسلام بر اثر فشار مشركان پيش از جعفر بن ‌ابى‌طالب به حبشه هجرت كرد[۶] و در هجرت دوم نيز با او همراه ‌شد؛[۷] سپس به مكه بازگشت[۸] و پس از آن به مدينه هجرت كرد. پيامبر ميان او و سعد بن معاذ[۹] يا ابوطلحه انصارى[۱۰] و يا سالم مولاى ابوحذيفه[۱۱] عقد برادرى بست. وى با محمد‌ بن مسلمه نيز براى برخوردارى از ميراث يكديگر، برادر شد.[۱۲]

ابوعبيده از آن‌رو كه در جريان سقيفه بنى‌ساعده نقشى جدى آفريد،[۱۳] از سوى شيعه و سنى متفاوت شناسانده شده است. اهل ‌سنت او را فردى با فضايل مسلمانى ذكر كرده‌اند؛[۱۴] اما شيعيان، خبط و خطاهاى بسيارى را در او نشان مى‌دهند كه از درجه مسلمانى او مى‌كاهد.[۱۵]

گفته‌اند كه ابوعبيده، در همه جنگ‌هاى زمان پيامبر صلی الله علیه و آله حضور داشت[۱۶] و در جنگ بدر يكى از 6 فرد تيره بنى حارث ‌بن ‌فهر بود.[۱۷] برخى نوشته‌اند كه پدرش عبدالله در اين جنگ، در پى ستيز با او بود؛ اما او مى‌گريخت و چون به ‌طور جدى قصد او كرد، پدرش را كشت.[۱۸]

مقدسى، داستان كشتن پدرش را به ‌گونه ديگرى نقل مى‌كند و مى‌نويسد: عبدالله، در حضور وى به پيامبر ناسزا گفت؛ ابوعبيده سر او را بريد و نزد آن حضرت آورد و قصه‌اش را باز ‌گفت؛[۱۹] اما ابن ‌حجر به نقل از واقدى، درگذشت پدرش را پيش از ظهور اسلام ذكر كرده است؛[۲۰] بنابراين مى‌توان اين داستان را از ساخته‌هاى عصر فضيلت‌سازى براى صحابه به ‌شمار آورد.

ابوعبيده در جنگ اُحُد شركت داشت و برخى او را از ثابت ‌قدمان اين جنگ شمرده‌اند[۲۱] و گويا در همين جنگ، دو حلقه زره كلاه‌خود پيامبر صلی الله علیه و آله را كه در گونه حضرت فرو رفته بود، با دندان بيرون كشيد و بر اثر آن دو دندان پيش او كنده شد؛ از اين‌رو اثرم[۲۲] يا اهتم[۲۳] نام گرفت. واقدى به نقلى ديگر مى‌گويد: آن ‌كس ‌كه حلقه‌ها را از چهره پيامبر بيرون ‌آورد، شخص ديگر به نام عقبة‌ بن وهب‌ بن كلده‌ بود.[۲۴]

ابوعبيده در صلح حديبيه، (ششم هجرى) در شمار گواهان پيمان قرار داشت[۲۵] و در همين سال، سريه‌اى را به ذى‌القصه رهبرى[۲۶] و در سال بعد، سريه خَبَط (سيف‌البحر) را بر ضد قبيله جهينه در ساحل دريا، فرماندهى كرد.[۲۷]

پيامبر در سال هشتم كه سپاه عمروعاص در مشارف شام به نيروى كمكى نياز يافت، عده‌اى را به سرپرستى او به آن ديار فرستاد. در اين سپاه، ابوبكر و عمر نيز تحت فرمانش بودند.[۲۸] در همين واقعه، ميان او و عمروعاص بر سر امامت نماز، اختلاف افتاد كه با انصراف وى، قضيه خاتمه يافت.[۲۹] او در فتح مكه فرماندهى بخشى از سپاه را بر عهده داشت.[۳۰]

ابوعبيده در واقعه تبوك حضور داشت و بر اساس برخى از روايات شيعىِ منقول از حذيفه و عمار، از كسانى بود كه در بازگشت از آن جنگ در ترور ناكام پيامبر صلی الله علیه و آله شركت كرد.[۳۱]

در اين‌كه آيا وى در جيش اُسامه كه در واپسين روزهاى حيات پيامبر سازمان‌دهى شد، حاضر بوده يا نه اختلاف است. واقدى او را از پيوستگان به سپاه در جُرْف مى‌داند؛[۳۲] اما ابن ‌ابى ‌الحديد، وى را از كسانى مى‌داند كه فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله را ناديده گرفته و از جيش اُسامه تخلف كرده ‌است.[۳۳]

ابوعبيده، گذشته از فعاليت‌هاى رزمى در چند برنامه تبليغى نيز حضور داشت. گفته‌اند كه پيامبر او را پس از درخواست مُبلّغ از سوى اهالى نجران به آن‌ها معرفى كرد[۳۴] و چون اهالى‌ نجران به شكايت از كارگزارشان نزد پيامبر آمده، از او خواستند تا كسى را براى برقرارى عدالت به ديارشان بفرستد، حضرت ابوعبيده را با وصف «قوى امين» به آن ديار فرستاد.[۳۵]

ابوعبيده پس از پيامبر صلی الله علیه و آله:

ابوعبيده در وقايع سياسى ـ اجتماعىِ پس از پيامبر نقشى برجسته داشت. او يكى از سه تن سازنده جريان سقيفه[۳۶] و كسى بود كه به احتمال بسيار، پيش از درگذشت رسول خدا صلی الله علیه و آله برنامه‌هايى را در جلسات مخفى، براى خلافت طراحى كرده بود.[۳۷]

وى پس از تجمع انصار در سقيفه به اتفاق ابوبكر و عمر به آن‌جا رفت و براى خاموش كردن انصارِ مدعىِ امارت، به آنان گفت: شما نخستين يارى‌گر اسلام بوديد؛ مبادا نخستين كسانى باشيد كه آن را دگرگون مى‌كنند![۳۸]

پس از فراهم شدن زمينه، وى يكى از دو نامزد خلافت از ‌طرف ابوبكر بود كه درباره‌اش گفت: من به يكى از دو دوستم ابوعبيده و عمر راضى‌ام[۳۹] و براى توجيه پيشنهاد خود سخنى را به پيامبر صلی الله علیه و آله نسبت داد كه: براى هر امتى امينى است و امين اين امت ابوعبيده جراح است؛[۴۰] البته آن دو پيشنهادِ ابوبكر را نپذيرفته، براى بيعت با او پيش آمدند.

بنا به نقل يعقوبى، ابوعبيده نخستين كسى است كه با ابوبكر بيعت كرد[۴۱] و وقتى عده‌اى چون عباس حاضر به بيعت نشدند و به على علیه‌السلام پيوستند، در نظرخواهىِ ابوبكر، ابوعبيده تطميع عباس را به وى پيشنهاد كرد تا بدين طريق از اميرالمؤمنين علیه‌السلام جدا شود.[۴۲]

وى در اخذ بيعت اجبارى از مردم و آرام كردن بحران پيش‌آمده نيز نقش آشكارى داشت[۴۳] و براى توجيه عمل ابوبكر كه خود را بر على علیه‌السلام مقدم مى‌دانست، صحتِ روايت مجعولى از پيامبر را كه اجتماعِ نبوت و خلافت در بنى‌هاشم سزا نيست، تأييد كرد[۴۴] و در پى هموارسازى زمينه خلافت ابوبكر، با امام على علیه‌السلام به گفتگو نشست و عامل اساسى در روى‌گردانى مردم را از وى، جوانى على و كينه عرب نسبت به او ياد ‌كرد؛ اما وعده داد كه در آينده همگى با او بيعت خواهند كرد.[۴۵]

عياشى در تفسير خود، نقش او را در مواجهه با على علیه‌السلام به اين نرمى نمى‌داند؛ بلكه وى را از كسانى مى‌شمرد كه در هجوم به در خانه فاطمه عليهاالسلام و اعمال فشار و ستم بر آن حضرت و نيز بيرون كشيدن على علیه‌السلام از خانه جهت اخذ بيعت، نقش داشته است.[۴۶]

تلاش‌هاى بسيارِ ابوعبيده براى تثبيت خلافت، وى را در ديدگان خليفه، چنان بزرگ كرد كه عزيزترين شخص در دستگاه خلافت به ‌شمار آمد و حتى بر عُمَر نيز رجحان يافت.[۴۷]

ابوعبيده گويا در گردآورى قرآن در زمان خليفه اول نقش داشت.[۴۸]

وى در ابتداى خلافتِ ابوبكر، از ‌طرف او به سرپرستى و اداره بيت‌المال منصوب[۴۹] و در سال سيزدهم به شام اعزام شد و امارت آن‌جا را به اتفاق يزيد بن‌ ابوسفيان به عهده گرفت.[۵۰]

ابوبكر هنگام اعزام ابوعبيده به شام گفت: دوست دارم بدانى كه چه ارج و جایگاهى نزد من دارى! سوگند به آن كه جانم در دست اوست، در روى زمين مردى از مهاجران و غير آن نيست كه بتواند با تو و اين (عمر) برابرى كند![۵۱]

در اين ‌كه ابوعبيده تا چه اندازه در گشودن سرزمين‌هاى شام نقش داشته، روايات گوناگون است؛[۵۲] اما هر چه بود، عمر نيز او را بر آن‌جا گمارد؛[۵۳] هر چند نمى‌توان فقط او را امير آن ديار دانست.[۵۴]

ابوعبيده در سال 18 هجرى در ديار شام به طاعون عمواس مبتلا شد و در 58 سالگى درگذشت و معاذ بن ‌جبل بر او نماز خواند.[۵۵] از او كسى باقى نماند.[۵۶] از عمر نقل شده كه اگر ‌ابوعبيده زنده بود، او را خليفه قرار مى‌دادم و با هيچ‌كس مشورت نمى‌كردم[۵۷] و نيز آرزو مى‌كرد كه به ‌اندازه گنجايش يك اتاق، افرادى چون او مى‌داشت.[۵۸]

اهل‌سنت در كتاب‌هاى خود براى ابوعبيده بابى گشوده و فضايلى را بدو نسبت داده و وى را يكى از عشره مبشره و امين امت دانسته‌اند؛[۵۹] اما در نگاه شيعى، چنين فضايلى براى او ثابت نيست؛ چنان‌كه در نفحات الازهار طرق روايت اخير، از ‌نظر تاريخى و رجالى بررسى و صحت آن رد شده ‌است.[۶۰]

در حالات ابوعبيده آمده است كه روزى مى‌گريست. سبب آن را پرسيدند، گفت: روزى پيامبر صلی الله علیه و آله براى ما از فتح‌هاى آينده مى‌گفت تا سخن به فتح شام رسيد و گفت: اى ابوعبيده! چيزى تو را از خدا غافل نكند، پس بدان كه سه خدمتگزار و سه مركب كافى است... حال من به خانه‌ام مى‌نگرم كه از بردگان آكنده و به اصطبلم نگاه مى‌كنم كه پر از چارپايان است؛ بنابراين چگونه پس از اين، رسول خدا صلی الله علیه و آله را ملاقات كنم؛ در ‌حالى ‌كه از ما عهد گرفته بود محبوب‌ترين و نزديك‌ترينتان به من، كسى است كه مرا به ‌گونه‌اى‌ ملاقات كند كه در آن وضع از من جدا شده است؟[۶۱]

ابوعبيده از راويان پيامبر صلی الله علیه و آله بود و افرادى چون جابر بن ‌عبدالله، سمرة بن ‌جندب و ديگران از او روايت كرده‌اند.[۶۲] نظر به حوادث سياسى پس از پيامبر و نقش‌آفرينى ابوعبيده در شكل‌گيرى خلافت، مى‌توان به آنچه در باب فضايل او آمده به ديده ترديد نگريست؛ به ‌ويژه كه بيشترين آن‌ها از زبان دو خليفه نخست ‌است.

ابوعبيده در شأن نزول:

با توجه به جایگاه ابوعبيده در تاريخ اسلام و نقش‌آفرينى‌هاى وى در جريان خلافت ابوبكر و عمر در كتاب‌هاى تفسيرى، نگاه شيعه و سنى درباره او همگون ‌نيست.

  1. در ذيل آيه 172 سوره آل ‌عمران/3 از ابن‌عباس آمده است:[۶۳] پس از جنگ احد، وقتى پيامبر صلی الله علیه و آله خواست با سپاهى از مسلمانان به تعقيب مشركان برود، عده‌اى با وجود خستگى و آثار ناشى از شكست و نيز ترس و وحشت به آن حضرت پاسخ مثبت دادند و خداوند در وصف آنان فرمود: «اَلَّذينَ استَجابوالِلّهِ والرَّسولِ مِن بَعدِ ما‌اَصابَهُمُ القَرحُ لِلَّذينَ اَحسَنوا مِنهُم واتَّقوا اَجرٌ ‌عَظيم».

خداوند در اين آيه به آنان كه دعوت خدا و پيامبر را اجابت كرده و پرهيزكار و نيكوكار بوده‌اند، وعده پاداش بزرگ داده است. در ضمنِ روايت پيشين نام ابوعبيده نيز آمده است.

  1. سيوطى به نقل از ابن‌عباس، بخشى از آيه ‌29 سوره فتح/48: «...‌سيماهُم فى وُجوهِهِم مِن اَثَرِ السُّجودِ» را اشاره به چند تن، از ‌جمله ابوعبيده مى‌داند؛[۶۴] اما نظر به ديگر مصاديقى كه سيوطى در ذيل اين آيه بيان مى‌كند، آشكارا بدست مى‌آيد كه ذكر اين مصاديق از باب فضيلت‌سازى است.
  1. آيه 22 سوره مجادله/58: «لاتَجِدُ قَومـًا يُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ يوادّونَ مَن حادَّ اللّهَ و رَسولَهُ ولَو كانوا ءاباءَهُم اَو اَبناءَهُم اَو اِخونَهُم؛ قومى را نَيابى كه به خداوند و روز بازپسين ايمان داشته باشند و با كسانى‌ كه با خداوند و پيامبر او مخالفت مى‌ورزند، دوستى كنند؛ هر چند پدرانشان يا فرزندانشان يا خاندانشان باشند».

ابن ‌شوذب بر آن است كه اين آيه درباره ابوعبيده نازل شده كه پدرش را در جنگ بدر به ناچار كشت؛[۶۵] البته با توجه به آنچه از واقدى منقول‌ است كه پدر ابوعبيده پيش از ظهور اسلام از دنيا رفته بود،[۶۶] پذيرش سخن ابن ‌شوذب ناموجه مى‌نمايد.

  1. ماوردى در ذيل آيه 9 سوره انسان/76، به نقلى چنين آورده است: اين آيه به كسانى اشاره دارد كه سرپرستى اسراى بدر را بر عهده گرفتند و ابوعبيده نيز از آنان بود:[۶۷]

«إِنَّما نُطعِمُكُم لِوَجهِ اللّهِ لانُريدُ مِنكُم جَزاءً و لاشُكورا؛ ما فقط براى خشنودى خداوند شما را اطعام مى‌كنيم؛ از شما نه پاداشى مى‌خواهيم و نه سپاسى» اما با توجه به قبل آيه و سياق مجموعه آيات و نيز آنچه مفسران شيعه و سنى گفته‌اند، شأن نزول آن نذر امام على و حضرت فاطمه عليهماالسلام و ايثارگرى‌هاى آنان است؛[۶۸] بنابراين هيچ ارتباطى به سرپرستى اسيران جنگ بدر ندارد.

  1. قتاده از حسن بصرى نقل مى‌كند كه آيه‌ 90 سوره مائده/5، پس از آن نازل شد كه جمعى از ‌جمله ابوعبيده جراح، در خانه سعد بن ‌ابى وقاص گرد آمدند و پس از صرف غذا با شراب پذيرايى شدند و چون خبر به پيامبر صلی الله علیه و آله رسيد، اين آيه نازل شد: «ياَيُّهَا‌الَّذينَ ءامَنوا اِنَّمَا الخَمرُ... رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّيطنِ فَاجتَنِبوُه» و بدين ‌گونه از نوشيدن شراب نهى شدند.[۶۹]
  1. نقل است كه آيه‌ 51 سوره قلم/68 در شأن ابوعبيده و دوستانش نازل شده است؛ آنگاه كه پس از نصب على علیه‌السلام به امامت و خلافت در غديرخم به يكديگر مى‌گويند: چشمان پيامبر را ببين كه همچون چشمان ديوانگان مى‌چرخد:[۷۰] «و‌اِن يَكادُ الَّذينَ كَفَروا لَيُزلِقونَكَ باَبصرِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّكرَ و يَقولونَ اِنَّهُ لَمجنون؛ هر چند با توجه به نزول آيه كه پيش از هجرت بوده و نيز سياق آن، اين نقل را نمى‌توان پذيرفت».
  1. آيه‌ 74 سوره توبه/9: «يَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا ولَقد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ بَعدَ اِسلمِهِم و هَمّوا بِما لَم‌يَنالوا...‌؛ اينان به خدا سوگند ياد مى‌كنند كه نگفته‌اند؛ ولى به راستى سخن كفرآميز را گفته‌اند و پس از اسلام ‌آورد نشان كافر شده و آهنگِ كارى را كرده‌اند كه به آن دست نيافتند‌..‌.» به نقل از حذيفه و عمار آيه درباره عده‌اى از ‌جمله ابوعبيده نازل شده كه بر آن بودند پيامبر صلی الله علیه و آله را به‌گونه‌اى از پاى درآورند.[۷۱]
  1. از امام ‌باقر و امام كاظم عليهماالسلام نيز در ذيل آيه‌ 108 سوره نساء/4: «اِذ يُبَيِّتونَ ما لايَرضى مِن القَولِ» نقل شده كه اين آيه در شأن چند تن از ‌جمله ابوعبيده است كه در مجالس خود سخنانى برخلاف رضايت خدا بر زبان مى‌آوردند.[۷۲]

كلينى از امام صادق علیه‌السلام نقل مى‌كند كه آيات 79‌ـ‌80 سوره زخرف/43: «اَم اَبرَموا اَمرًا فَاِنّا مُبرِمون × اَم يَحسَبونَ اَنّا لانَسمَعُ سِرَّهُم و نَجوهُم» در شأن همه آنان نازل شده كه در نشستى پنهانى بر آن شدند تا پس از پيامبر صلی الله علیه و آله نگذارند خلافت در بنى‌هاشم باشد،[۷۳] و در اين معاهده، ابوعبيده نقش كاتب را داشته است.[۷۴]

خداوند در اين آيات سخن از توطئه آنان به ‌ميان آورده، مى‌فرمايد: آنان مى‌پندارند ما اسرار پنهانشان را نمى‌دانيم. در همين روايت آيات 25‌ـ‌26 سوره محمد/47 نيز بر اين افراد تطبيق شده[۷۵] كه پس از روشن شدن راه هدايت به گذشته جاهلى خويش بازگشته مرتد شدند. آيه ‌7 سوره مجادله/58 را نيز درباره ابوعبيده و جلسه مخفيانه پيش گفته دانسته‌اند:[۷۶] «ما يَكونُ مِن نَجوى ثَلثَة‌...».

پانویس

  1. السيروالمغازى، ص‌ 226؛ المعجم الكبير، ج‌ 1، ص‌ 154.
  2. فتوح البلدان، ص‌ 457.
  3. السيرة النبويه، ج‌ 1، ص‌ 252.
  4. المستدرك، ج‌ 3، ص‌ 299.
  5. تاريخ ابن ‌خياط، ص‌ 96.
  6. السير والمغازى، ص‌ 176‌ـ‌177.
  7. السيرة النبويه، ج‌ 1، ص‌ 329؛ المستدرك، ج‌ 3، ص‌ 299.
  8. السيرة النبويه، ج‌ 1، ص‌ 369.
  9. السيرة النبويه، ج‌ 2، ص‌ 505؛ الاصابه، ج‌ 3، ص‌ 476.
  10. المستدرك، ج‌ 3، ص‌ 300‌ـ‌301.
  11. انساب الاشراف، ج‌ 1، ص‌ 318.
  12. همان، ص‌ 319.
  13. تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 123؛ المعارف، ص‌ 247؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 243.
  14. صحيح‌البخارى، ج 4، ص 259؛ صحيح مسلم، ج‌ 8، ص‌ 263ـ265.
  15. قاموس الرجال، ج‌ 5، ص‌ 603‌ـ‌605.
  16. اسدالغابه، ج‌ 3، ص‌ 126.
  17. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 157.
  18. المعجم الكبير، ج‌ 1، ص‌ 155؛ حلية الاولياء، ج‌ 1، ص‌ 145.
  19. البدء والتاريخ، ج‌ 5، ص‌ 87.
  20. الاصابه، ج‌ 3، ص‌ 475.
  21. المستدرك، ج‌ 3، ص‌ 299.
  22. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 247.
  23. المعارف، ص‌ 248؛ الاستيعاب، ج‌ 2، ص‌ 342.
  24. همان.
  25. المغازى، ج‌ 2، ص‌ 612.
  26. همان، ص‌ 552؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص‌ 126.
  27. المغازى، ج 2، ص‌ 774؛ الطبقات، ج‌ 7، ص‌ 269؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص‌ 209.
  28. المغازى، ج‌ 2، ص‌ 770؛ السيرة النبويه، ج‌ 4، ص‌ 623.
  29. السيرة النبويه، ج‌ 4، ص‌ 623‌ـ‌624.
  30. فتوح‌البلدان، ص‌ 52؛ تاريخ طبرى، ج‌ 3، ص‌ 159.
  31. الخصال، ج‌ 2، ص‌ 499؛ بحارالانوار، ج‌ 21، ص‌ 222‌ـ‌223؛ البرهان، ج‌ 2، ص‌ 819.
  32. المغازى، ج‌ 3، ص‌ 1118.
  33. شرح نهج البلاغه، ج‌ 1، ص‌ 125.
  34. المستدرك، ج‌ 3، ص‌ 299.
  35. المستدرك، ج‌ 3، ص ‌297؛ كنزالعمال، ج‌ 13، ص‌ 215.
  36. تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 123.
  37. الكافى، ج‌ 8، ص‌ 179‌ـ‌180؛ تاريخ العرب، ص‌ 196.
  38. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص‌ 123.
  39. المعارف، ص‌ 247.
  40. همان.
  41. تاريخ يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 123.
  42. همان، ص‌ 124.
  43. شرح نهج البلاغه، ج‌ 1، ص‌ 284.
  44. الاحتجاج، ج‌ 1، ص‌ 214؛ بحارالانوار، ج‌ 27، ص‌ 211.
  45. الاحتجاج، ج‌ 1، ص‌ 183.
  46. تفسير عياشى، ج‌ 2، ص‌ 66.
  47. المستدرك، ج‌ 3، ص‌ 298.
  48. سير اعلام النبلاء، ج‌ 1، ص‌ 8.
  49. تاريخ ابن ‌خياط، ص‌ 82؛ تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 351؛ سير اعلام النبلاء، ج‌ 1، ص‌ 15.
  50. المعجم‌الكبير، ج 1، ص‌ 156.
  51. كنزالعمال، ج‌ 13، ص‌ 214.
  52. تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 355؛ البدء والتاريخ، ج‌ 5، ص‌ 87.
  53. تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 355.
  54. فتوح‌البلدان، ج‌ 1، ص‌ 128؛ المعجم‌الكبير، ج‌ 1، ص‌ 156.
  55. المستدرك، ج‌ 3، ص‌ 296؛ المعجم‌الكبير، ج‌ 1، ص‌ 155.
  56. السير والمغازى، ص‌ 226؛ جمهرة انساب العرب، ص‌ 176.
  57. كنزالعمال، ج‌ 13، ص ‌216.
  58. حلية الاولياء، ج‌ 1، ص‌ 146.
  59. المستدرك، ج‌ 3، ص‌ 297‌ـ‌298؛ جمهرة‌انساب العرب، ص 176؛ اسدالغابه، ج‌ 3، ص‌ 126.
  60. نفحات‌الازهار، ج‌ 11، ص‌ 314.
  61. مسند احمد، ج 1، ص‌ 321؛ كنزالعمال، ج‌ 13، ص‌ 217‌ـ‌218.
  62. سيراعلام النبلاء، ج‌ 1، ص‌ 6؛ تهذيب‌التهذيب، ج‌ 5، ص‌ 66.
  63. الدر المنثور، ج‌ 2، ص‌ 385.
  64. الدر المنثور، ج‌ 7، ص‌ 544.
  65. المعجم الكبير، ج‌ 1، ص‌ 155؛ تفسير ابن ‌كثير، ج‌ 4، ص‌ 352؛ الدرالمنثور، ج‌ 8، ص‌ 86.
  66. تاريخ دمشق، ج‌ 25، ص‌ 447؛ تهذيب التهذيب، ج‌ 5، ص‌ 67.
  67. تفسير ماوردى، ج‌ 6، ص‌ 167.
  68. تفسير قمى، ج‌ 2، ص‌ 422؛ كشف‌الاسرار، ج‌ 10، ص‌ 320؛ الكشّاف، ج 4، ص‌ 670.
  69. البرهان، ج‌ 2، ص‌ 360.
  70. الكافى، ج‌ 4، ص‌ 566‌ـ‌567؛ بحارالانوار، ج‌ 37، ص‌ 172.
  71. بحارالانوار، ج‌ 21، ص‌ 222‌ـ‌223؛ البرهان، ج‌ 2، ص‌ 819.
  72. تفسير عياشى، ج‌ 1، ص‌ 275.
  73. الكافى، ج‌ 8، ص‌ 179‌ـ‌180، بحارالانوار، ج‌ 24، ص‌ 325.
  74. الكافى، ج‌ 1، ص‌ 421؛ البرهان، ج‌ 4، ص‌ 884.
  75. همان.
  76. بحارالانوار، ج‌ 24، ص‌ 365.

منابع

سيد عليرضا واسعى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 35-42.