اصحاب صفه

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ دسامبر ۲۰۱۳، ساعت ۰۹:۵۹ توسط Zamani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو


این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


مورخان و محدثان نخستین که بنا به مناسبت، یاران پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) را به مکان یا رخدادی نسبت می‌دادند[۱]، به پیروی از پیامبر[۲]، برخی از یاران آن حضرت را به صفّه مسجد نبوی نسبت داده‌اند و این گروه را «اصحاب صفّه»، «اهل‌الصفّه» یا «اهل المَظَلّه» (سایبان) خوانده‌اند.[۳]

صفّه اصطلاحی است که بر نوعی خاص از معماری در یثرب عهد پیامبر اطلاق می‌شود، از این‌رو اطلاعاتی که لغت‌شناسان ارائه کرده‌اند نمی‌تواند ویژگیهای این نوع بنا را بیان کند، به‌ویژه که غالب آنها در قرون متأخر و در شهرهای دیگری می‌زیسته‌اند و ازاین‌رو نمی‌توان برای تعاریف آنان اعتباری قائل بود؛ امّا عمدتاً مفهوم صفّه را به بنایی شبیه سقیفه تعریف کرده‌اند.[۴] با‌توجه به تعاریف لغت‌شناسان، صفّه سایبان خنکی در تابستانهای گرم و محل تجمع، پذیرایی یا استراحت افراد بوده‌است.

با تغییر قبله از سمت شمال به جنوب (سال دوم هجری،) بخشی از قسمت مسقف شمال مسجد نبوی صفّه نام گرفت.[۵] به همین دلیل بعدها صفّه را انتهای مسجد‌دانسته‌اند.[۶]

صفّه در مسجد نبوی کاربردی ثابت و محدود نداشت و به عنوان مهمانپذیر، مسکن دائم یا موقت، محل آموزش یا عبادت و‌... مورد استفاده قرار می‌گرفت؛ اما در یک نگاه کلی صفّه با پدیده مهاجرت پیوندی مستقیم دارد. مسلمانان اولیه که قبل از پیامبر به یثرب آمده بودند توانستند در منازل انصار به ویژه در قُبا سکنا بگیرند؛ امّا محلی که پیامبر برای ساختن مسجد و استقرار خود برگزید، از قبا فاصله داشت و بسیاری از مهاجران به ویژه مهاجران مجرد که جوار پیامبر را ترجیح‌می‌دادند در مسجد مستقر شدند. در دوره‌های بعدی مهاجرت، چون مهاجران آشنایی در یثرب نداشتند به مسجد پناه می‌بردند[۷]، ازاین‌رو ساکنان صفّه را مهاجرانی بی سرپناه و مجرد[۸] یا مهمانان اسلام خوانده‌اند.[۹] برخی از بت‌پرستان قبایل اطراف هم مدتی در صفه مانده و سپس مسلمان شدند.[۱۰] اسرای مشرک قریش نیز شبها در مسجد می‌خوابیدند.[۱۱]

درباره اطلاق واژه «اهل صفّه» بر مهاجران ساکن در آن، معیار و ضابطه‌ای مشخص ارائه نشده، ازاین‌رو این صفت به هرکسی که مدتی را در صفّه می‌گذرانید اطلاق می‌شد. صحابه شناسان حتی برخی صحرانشینان را که تنها شبی در ماه مبارک رمضان را در صفّه می‌گذرانیدند جزو اهل‌صفّه دانسته‌اند. این عده روزها از این سایبان برای رهایی از آفتاب سوزان استفاده می‌کردند؛ امّا در شب، می‌توانستند در هر جای مسجد بخوابند[۱۲]، ازاین‌رو فقهای متعددی درباره جواز خوابیدن در مسجد بحث کرده[۱۳] و برخی خوابیدن در مسجد را تنها برای غیر بومیان مجاز دانسته‌اند.[۱۴]

صفّه‌نشینان:

طبیعتاً فرودستان مهاجر ازمکه، چون بلال*‌بن‌رباح، خباب*‌بن‌الارت، صهیب بن‌سنان، ابن مسعود، مقداد وعمار یاسر جزو نخستین ساکنان صفّه بوده‌اند.[۱۵] با بازگشت ابوذر* به مدینه در سال سوم یا پنجم[۱۶] و خریداری و آزاد شدن سلمان* در سال پنجم این دو به دیگر صفّه‌نشینان پیوستند.[۱۷] سکوت یا ابهام منابع اسلامی درباره محل سکونت یا زمان ازدواج و شمار فرزندان این دسته از ساکنان صفّه، حضور دراز مدت برخی از آنها را در صفّه در زمان حیات‌پیامبر تقویت می‌کند. به مرور زمان که حکومت پیامبر استحکام و دین اسلام گسترش بیشتری می‌یافت مهاجران بیشتری به مدینه پناه‌می‌آوردند؛ امّا پیامبر از تعبیر مهاجر برای کسانی که پس از فتح مکه (سال هشتم هجری) به مدینه آمدند امتناع ورزید. پیوستن ابوهریره، واثلة‌بن‌اسقع و برخی دیگر از صفّه‌نشینان مورد توجه اهل سنت به صفّه به همین مقطع متأخر تعلق دارد.

صحابه‌نگاران، بسیاری از انصار را نیز به صفّه منتسب کرده‌اند. در جمع‌بندی برخی گزارشها می‌توان نتیجه گرفت که بسیاری از جوانان انصاری، به سبب دوری بسیاری از محلّه‌های یثرب با مسجد نبوی و برای ملازمت با پیامبر(صلی الله علیه وآله)، از صفّه به عنوان محلی برای عبادت، آموزش، استراحت یا خدمت به آن حضرت بهره برده‌اند. وجود تعابیر متفاوتی چون «اهل صفّه» و «اصحاب صفّه» هم به این تمایز کمک می‌کند. «اهل» معمولا به ساکنان گفته می‌شود[۱۸]، درحالی‌که «اصحاب» به معنای معاشران است. بعدها در منابع تاریخی و روایی کمتر به تفاوت این دو واژه توجه شده است، در نتیجه به مهاجران صفّه‌نشین «اهل صفّه» گفته می‌شد و انصاریانی که به رغم برخورداری از دارایی و خانه و کاشانه به صفّه می‌رفتند اصحاب صفّه نام داشتند. از معروف‌ترین انصاریان صفّه می‌توان به جابر‌بن‌عبدالله انصاری، ابوسعید خدری و حنظله غسیل‌الملائکه اشاره کرد.

برخی به اشتباه، عمده ساکنان صفّه را مهاجران قریشی دانسته‌اند[۱۹]، درحالی‌که بررسی نام و نسب آنان نشان می‌دهد که غالباً از مهاجران غیرقرشی بوده‌اند. نومسلمانان قبایل صحرانشین منطقه، بر اثر تهدیدهای موجود، موقعیت، دارایی و خانه‌های خود را رها کرده بودند، تا در سایه امنیتی که در مدینه برای مسلمانان فراهم آمده بود، در کنار دیگر مسلمانان، همنشین پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) باشند[۲۰] و ازاین‌رو بدانان «أوفاض» گفته‌اند[۲۱]، زیرا اوفاض به معنای جمعی است که متشکل از اعضای قبایل گوناگون باشند.[۲۲] اعضایی از بنی‌غفار[۲۳]، بنی*سلیم[۲۴]، جُهینه*[۲۵]، اسلم[۲۶] و دیگر قبایل منطقه در میان اهل صفّه حضور داشتند. در مجموع، منابع در ضبط نام ساکنان صفّه، اطلاعات پراکنده و ناچیزی را ثبت کرده‌اند. به دلایلی در منابع اهل سنت بر صفّه‌ایهای متأخر به ویژه ابوهریره، بیشتر تأکید شده است و از نخستین ساکنان صفّه کمتر یاد می‌شود.

با توجه به‌کاربردهای متعدد صفّه نمی‌توان آمار ثابتی برای ساکنان آن در نظر گرفت. ساکنان صفّه به تناوب و به ناچار در آنجا بودند و همان‌گونه که روند مهاجرت بر آمارشان می‌افزود، اموری چون مرگ و میر، شرکت در جنگها، شهادت، مسافرت،اشتغال به‌کار و ازدواج از شمار آنان می‌کاست.[۲۷] آمار نقل شده در متون روایی عمدتاً در زمانهای متفاوتی ارائه شده است؛ آماری چون 20[۲۸]، 30[۲۹]، 50[۳۰]، بیش از 70[۳۱]، 80[۳۲] و‌...‌. در‌دوره‌های بعد تألیفاتی درباره ساکنان صفّه نوشته شد. زبیدی نام 92 تن از آنها را در کتابچه‌ای به نام تحفة اهل الزلفة فی‌التوسل باهل‌الصّفه جمع کرد.[۳۳] ابونعیم نیز به 90 و اندی از آنان اشاره کرده است.[۳۴] منابع متأخرتر برآیند اصحاب صفه را بدون آنکه از آنها نام ببرند 400‌تن دانسته‌اند.[۳۵]


مستمندی اصحاب صفّه:

مورخان و راویان هر جا که از عنوان «اهل صفّه» یاد کرده‌اند، فقر و وضعیت أسف بار معیشتی جمعی از آنها را گزارش کرده و آنان را تهیدستان جامعه نبوی تصور کرده‌اند[۳۶] و هنگامی که گزارش از تعلیم و تزکیه یا از دلاوریها و حضور آنها در میادین جنگ با کافران است، دیگر عنوان جمعی اهل صفّه مشاهده نمی‌شود و عمدتاً به نام افراد اشاره شده است، درحالی‌که فقر در دوره پیامبر در میان عموم مهاجران و برخی انصار گزارش شده[۳۷] و به اصحاب صفّه اختصاص نداشت، چنان‌که اهل‌صفّه نیز به فقیران محدود نمی‌شد و در میان آنها، اغنیایی هم وجود داشت.[۳۸] شاید یکی از دلایل عمده این امر به نقش راویان بازگردد.[۳۹]

بنابر همین روایات، اهل صفّه که لباسشان ناکافی و خوراکشان ناچیز بود در مسجد ساکن بودند. آنان در مواقع بحرانی گاه در هر وعده دو‌عدد خرما بیشتر نمی‌خوردند و گاه مدتهای طولانی از بی‌غذایی به اجبار سنگ بر شکم بسته یا روزه می‌گرفتند.[۴۰] گفته شده:برخی اوقات اهل‌صفّه بر اثر ضعف بدنی نمی‌توانستند در نماز به‌درستی بایستند و طنابهایی را که در مسجد (احتمالا از سقف) آویخته بودند به‌دست می‌گرفتند.[۴۱] مهاجرت این گروه و تحمل چنین شرایطی موجب شده بود برخی صحرانشینانی که به‌جهتی به مدینه می‌آمدند اینان را دیوانه بخوانند.

یکی از مهاجران قریشی صفّه‌نشین گفته است:ما معمولا تا فتح خیبر (سال ششم هجری) سیر نمی‌شدیم.[۴۲] این روایت وضع اهل صفّه را بهتر روشن می‌کند، هرچند انتساب چنین گزارشی به دیگر مهاجران نیز می‌تواند صادق‌باشد. هرچند اطلاعات چندانی درباره سبد غذایی ساکنان صفّه وجود ندارد؛ اما به نظر می‌رسد عمده‌ترین محصول زراعی مدینه، یعنی خرما بیشتر به انفاق در اختیارشان قرار می‌گرفت. چنانچه خرمای کافی در اختیار بود، به هر دو نفر روزانه یک مُدّ خرما می‌رسید.[۴۳] در غیر این‌صورت مجبور بودند با چند خرما، روز خود را سپری کنند.[۴۴] برخی اعتراضها حکایت از دلزدگی برخی از آنان از خوردن مداوم خرما دارد.[۴۵] شاید به همین سبب بوده که یکی از آنان از اینکه پیرزنی انصاری هفته‌ای یک‌بار غذایی برایش تهیه می‌کرد خرسند بود.[۴۶] یکی از اهل صفّه بعدها با مشاهده نان بر سر سفره، تکبیر می‌گفت و خدا را شکر می‌کرد که دوره آب و خرما سپری شده‌است.[۴۷] پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)یک بار در پاسخ به این‌گونه اعتراضها فرمود:اگر می‌توانستم به شما نان و گوشت می‌دادم[۴۸] و از ناچیز و کم ارزش بودن غذای خودش طی 12 روز گذشته خبر داد.[۴۹]

درباره وضعیت لباس اهل صفّه روایات محدودی، از محدودیتهای اهل صفّه در این زمینه حکایت می‌کند. به گفته واثله، نداشتن لباس، گرد‌و‌غبار آمیخته با عرق را بر تنمان خشک‌می‌کرد.[۵۰] در مقطع دیگری 70 تن از اصحاب صفّه لباسی کمتر از متعارف داشتند، به‌گونه‌ای که در نماز دائماً نگران ستر عورت خویش (احتمالا از ناف تا زانو) بودند.[۵۱] در روایتی دیگر 30 تن از ساکنان صفّه با بالا تنه عریان پشت سر پیامبر(صلی الله علیه وآله)نماز می‌گزاردند[۵۲] و گاه با حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله) خود را پشت سر دیگران مخفی می‌کردند.[۵۳] پیامبر قبل از هر چیز ساکنان صفّه و عموم تهیدستان را از گدایی* منع کرده بود. آیه 273 بقره/2 در همین زمینه نازل شده است. خداوند در این آیه از مؤمنان می‌خواهد تا در کمک کردن کوتاهی نکنند و گمان نکنند کسی که درخواست نمی‌کند نیازمند نیست:«...‌یَحسَبُهُمُ الجاهِلُ اَغنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعرِفُهُم بِسِیمهُم لایَسَلونَ النّاسَ اِلحافًا وما تُنفِقوا مِن خَیر فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلیم= هرکس نداند، آنها را بر اثر خویشتن‌داری، توانگر می‌شمارد. آنان را به وسیله سیمایشان می‌شناسی. از مردم به اصرار چیزی نمی‌خواهند و هر مالی که ببخشید خداوند بدان آگاه است».[۵۴]


مشکلات اصحاب صفّه و تدابیر پیامبر(صلی الله علیه وآله):

درباره تأمین پوشاک اهل صفّه جز چند گزارش محدود، اطلاعات چندانی در دست نیست. برخی مستمندان صفّه برای حل مشکل سرما در فصل زمستان به حفره‌ها پناه می‌بردند.[۵۵] بنا به گزارشی حضرت زهرا(علیهما السلام)پارچه‌ای را به پیامبر بخشید و ایشان آن را در میان چند تن توزیع کرد تا با آن پایین تنه خود را بپوشانند (ِازار).[۵۶] پارچه کتانی محدود و نامرغوبی که یک بار پیامبر به برخی از آنها داده بود و پوستشان را می‌آزرد مایه اعتراضشان شده بود.[۵۷]

پیامبر برای رفع نگرانی اهل صفّه در نماز، به ویژه آنکه بانوان پشت سر مردان به نماز می‌ایستادند، از زنان خواستند دیرتر از مردان سر از سجده بردارند و زودتر از آنان به سجده روند.[۵۸]

برای بهبود وضع معیشت صفّه نشینان راهکارهای متعددی چون تشویق به صدقه و انفاق، تشویق به ازدواج، استفاده از غنایم و درآمدهای ناشی از جنگها دنبال شده است. هرگاه غذایی به پیامبر می‌رسید میان اهل صفّه توزیع می‌شد و چنانچه هدیه بود پیامبر(صلی الله علیه وآله)خود نیز از آن می‌خورد.[۵۹] ایشان برای اطعام اصحاب صفّه از نمازگزاران نماز عشا مدد می‌جست و برخی را نیز، خود به خانه می‌برد.[۶۰] او می‌فرمود:هرکس غذایش برای دو نفر کافی است یک نفر، و هرکس برای 4 نفر، دو نفر از اصحاب صفّه را اطعام کند.[۶۱] با این همه، باز گاهی برخی از اهل صفّه مدتها گرسنه می‌ماندند و به ناچار به پیامبر پناه می‌بردند. داستانهای کرامت‌آمیز متعددی درباره اطعام شماری از اصحاب صفّه با غذای اندکی که پیامبر خود تهیه می‌کرد نقل شده است.[۶۲]

با ملاحظه سیر تاریخی به نظر می‌رسد در آغاز، کمک و انفاق به مهاجران صفّه‌نشین عمدتاً از سوی انصار صورت می‌گرفت، ازاین‌رو می توان بسیاری از گزارشهایی را که در این زمینه از انصار روایت شده مربوط به این دوره دانست، هرچند این کمکها تا پایان حیات پیامبر ادامه داشت. گروهی از انصار در فصل برداشت محصول، مقداری خرما به مسجد می‌آوردند و شاخه‌های آن را در آنجا می‌آویختند[۶۳] و برخی هم از این فرصت برای انفاق شاخه‌های آفت‌زده خرماهایشان استفاده کردند که آیه 267 بقره/2 نازل گردید:«یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَنفِقوا مِن طَیِّبتِ ما کَسَبتُم ومِمّا اَخرَجنا لَکُم مِنَ‌الاَرضِ...».[۶۴]خداوند در این آیه محصولات کشاورزی را عطای الهی به بندگان دانسته و از آنها خواسته از محصولات مرغوب خود انفاق کنند. به روایتی از امام باقر(علیه السلام) یکی از انصار در برابر ثواب اخروی ذکری که از پیامبر آموخت، محصول باغ خود را به اهل صفّه اختصاص داد و در این هنگام آیات 5‌‌7 لیل/92 نازل شد[۶۵]:«فَاَمّا مَن اَعطی واتَّقی * وصَدَّقَ بِالحُسنی * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلیُسری‌= هر که مال خود را بخشید و پرهیزگاری کرد... ما راه آسان را برای او فراهم می‌سازیم». در داستان دیگری روزی پیامبر یکی ازاصحاب صفّه را برای اطعام به نزد یکی از انصار فرستاد؛ اما چون در خانه آن انصاری غذایی اندک بود، انصاری از همسرش خواست فرزندش را بخواباند تا درخواست غذا نکند و خود نیز چراغ را خاموش کرد تا آن مهمان متوجه غذا نخوردن صاحب خانه نشود که بنا به روایتی در این هنگام آیه 9 حشر/59:«...‌و‌یؤثرون علی انفسهم و لو‌کان بهم خصاصة...= (مهاجران را) بر خود مقدم‌می‌دارند، هرچند خود نیازمند باشند...» نازل‌گردید.[۶۶] با توجه به نزول این آیه درباره غنایم غزوه بنی‌نضیر و جمع بودن سیاق آن چنین شأن نزولی ضعیف به نظر می‌رسد؛ امّا به اصل حادثه آسیب نمی‌زند.

برخی از جوانان انصاری هم درآمدهای حاصل از خارکنی را به مستمندان صفّه می‌بخشیدند[۶۷] و اگر می‌توانستند گوسفندی خریده و برای پیامبر و خانواده‌اش می‌چرانیدند.[۶۸] به احتمال، چَرا و تهیه هیزم در اراضی خصوصی صورت می‌گرفت و گرنه مهاجران فقیر نیز قادر به این امر بودند.

برخی از انصار متکفل فرد خاصی از اصحاب صفّه شده بودند.[۶۹] داستانهایی هم ازاطعام برخی از زنان انصار از جمله ام سلیم یا ام مالک وجود دارد.[۷۰] درباره سعد‌بن‌عباده، از بزرگان خزرج نیزگزارش شده که هر شب 80 تن از اصحاب صفّه را اطعام می‌کرد.[۷۱]

افزون بر انصار، برخی از مهاجران نیز به مدد اهل صفّه می‌آمدند. پس از تولد امام حسن و امام‌حسین(علیهما السلام)فاطمه*(علیها السلام)می‌خواست برایشان گوسفندی عقیقه کند که پیامبر وی را منصرف‌کرد. ایشان به وزن موهای آن دو نقره صدقه داد، تا برای اصحاب صفّه هزینه شود.[۷۲] گاهی رفتار پیامبر باعث می‌شد تا فاطمه(علیها السلام)آنچه را که همسرش از جنگ به غنیمت آورده بود نیز صدقه‌دهد.[۷۳] به روایت ابن‌عباس نیز آیه 271 بقره/2:«اِن تُبدوا الصَّدَقتِ فَنِعِمّا هِیَ واِن‌تُخفوها وتُؤتوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَیرٌ لَکُم و یُکَفِّرُ عَنکُم مِن سَیِّاتِکُم واللّهُ بِما تَعمَلونَ خَبیر» از صدقات مخفیانه علی*بن‌ابی‌طالب به اصحاب صفّه حکایت می‌کند.[۷۴] کمکهای همزمان او و عبدالرحمن*‌بن‌عوف به اصحاب صفّه با نزول آیه 274 بقره/2 همراه شد:«اَلَّذینَ یُنفِقونَ اَمولَهُم بِالَّیلِ والنَّهارِ سِرًّا وعَلانِیَةً فَلَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم ولا خَوفٌ عَلَیهِم ولا هُم یَحزَنون» در روایت ابن‌عباس آمده که از میان صدقات فراوان و علنی عبد الرحمن و صدقه مخفیانه و ناچیز علی(علیه السلام)، خداوند صدقه علی(علیه السلام)را ترجیح داد.[۷۵] روایتهایی هم از انفاق جعفر*‌بن‌ابی‌طالب وجود دارد. خباب نیز که پیش‌تر در صفّه بود، پس از ازدواج تنها یک گوسفند داشت و سفارش کرده بود برای دوشیدن آن، گوسفند را نزد اهل صفّه ببرند.[۷۶]

با توجه به فقر نسبتاً زیاد اهل صفّه برخی صفّه را «خانه صدقه گیران» تعریف کرده‌اند[۷۷]، در نتیجه تمامی آیات مدنی که در آنها به صدقه، مساکین، فقرا و انفاق اشاره شده است به نحوی با ساکنان صفّه مربوط است، هرچند، شأن نزول نگاران به جهت کمبود اطلاعات، گزارشی ذیل آن آیات ارائه نکرده باشند. از معدود شأن نزولهای گزارش شده دراین زمینه که اشاره‌ای روشن به اصحاب صفّه دارد روایاتی است که ذیل آیات 271 و 273 بقره/2 نقل شده است:«اِن تُبدوا الصَّدَقتِ فَنِعِمّا هِیَ واِن تُخفوها وتُؤتوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَیرٌ لَکُم... لِلفُقَراءِ الَّذینَ‌اُحصِروا فی سَبیلِ اللّهِ لایَستَطیعونَ ضَربًا فِی الاَرض» در این آیات صدقه‌ها به تهیدستان مهاجری اختصاص یافته که به سبب ایمانشان در موطن خود ایمن نبودند و به مدینه مهاجرت کرده بودند و نمی‌توانستند کار کنند.[۷۸]

راهکار دیگری که پیامبر برای سامان گرفتن وضع اصحاب صفّه دنبال می‌کرد، تشویق آنان به ازدواج بود. در این زمینه می‌توان به ازدواج بلال‌حبشی با خواهرعبدالرحمن‌بن‌عوف اشاره کرد که از توان مالی خوبی برخوردار بود[۷۹]؛ اما این گزینه‌ها همواره فراهم نبود. برخی از اصحاب صفّه با مشاهده بی‌میلی مردان یثرب به ازدواج با زنان متمکنی که سابق بر این در یثرب به روسپی‌گری اشتغال داشتند، ازدواج با آنها را مطرح کردند. احتمالا این عده، بر خلاف دیگر زنان مدینه شرایط دشواری برای ازدواج تعیین نکرده بودند. در پی همین درخواست، آیه 3 نور/24 نازل شد و آنان را از این کار منصرف ساخت[۸۰]:«...‌والزّانِیَةُ لا‌یَنکِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِکٌ و حُرِّمَ ذلِکَ عَلَی المُؤمِنین= زن زناکار را جز مرد زناکار یا مشرک به زنی نگیرد و بر مؤمنان این [کار]حرام شده‌است».

یکی دیگر از منابع تأمین کننده هزینه‌های اهل صفّه، به ویژه در 5 سال دوم حکومت پیامبر(صلی الله علیه وآله)در مدینه، غنایم به دست آمده در جنگها و درآمدهای حاصل از اموال خالصه پیامبر (مانند اموال بنی‌نضیر) بود. بر اساس آیات سوره حشر/59 خداوند جنگجویان را بر اثر نقش ناچیزشان در جنگ بنی‌نضیر از غنایم محروم کرد و همه اموال به دست آمده را به‌صورت خالصه در اختیار پیامبر نهاد:«ما اَفاءَ اللّهُ عَلی رَسولِهِ مِن اَهلِ القُری فَلِلّهِ ولِلرَّسولِ ولِذِی القُربی والیَتمی والمَسکینِ وابنِ السَّبیلِ * لِلفُقَراءِ المُهجِرینَ الَّذینَ اُخرِجوا مِن دیرِهِم واَمولِهِم= آنچه خداوند [از‌بنی‌نضیر] به پیامبر خویش داد از آنِ خدا، پیامبر و خویشاوندانش، ایتام، بیچارگان و در راه ماندگان است... فقیران مهاجری که از کاشانه و دارایی خود رانده شده‌اند...». (حشر/59، 6‌‌8)[۸۱] پیامبر بخشی از اموال به دست آمده را بنا به درخواست انصار در میان مهاجران مستمند توزیع کرد و مانده آن را در تملک خود باقی نهاد. (‌=>‌بنی‌نضیر)

مخالفت پیامبر با ارتقای ناچیز وضع زندگی خود پس از غزوه خیبر ‌که غنایم فراوانی به همراه داشت‌ با اعتراض همسران آن حضرت مواجه‌شد[۸۲] و حاکی از آن است که وضعیت نابسامان مهاجران تا سال ششم ادامه داشته‌است. ایشان حتی از پرداخت بخشی از غنایم به بستگان مستمندش همچون فاطمه و علی(علیهما السلام)پرهیز کرد. در مقابل، تسبیح حضرت زهراعلیها السلام را به آن حضرت آموخت.[۸۳]

اصحاب صفّه و اشراف:

ساکنان صفّه چنان با پیامبر مأنوس بودند که چون به مسجد می‌آمد اطرافش حلقه می‌زدند[۸۴]، درحالی‌که اشراف براساس سنت طبقاتی عرب پیش از اسلام، از همنشینی با ساکنان صفّه انزجار داشتند، به ویژه که غالب آنها بردگان آزاد شده و مسلمانان پایین دست بودند. رابطه اشراف با اهل صفّه از منظر اجتماعی اقتصادی قابل تحلیل است، درحالی‌که رابطه اشراف با پیامبر بیشتر سیاسی مذهبی است. پیامبر با توجه به واقعیتهای جامعه جاهلی، می‌کوشید از بزرگان قبایل برای گسترش اسلام و نیز تحکیم وضعیت سیاسی دولت مدینه بهره ببرد. روابط پیامبر با اشراف در دو مقطع با رشد چشمگیری همراه بود:نخست در آغاز ورود ایشان به یثرب که بزرگان شاخه‌های متعدد قبایل یثرب با آن حضرت ملاقات می‌کردند و دوم در عام‌الوفود (سال نهم هجری) که بسیاری از سران و بزرگان قبایل شبه جزیره برای بیعت با پیامبر و به رسمیت شناختن دین و حاکمیتش به مدینه می‌آمدند. برخورد اشراف با اصحاب صفّه که در مسجد و کنار پیامبر روی می‌داد، سبب نزول آیاتی شد. در منابع تفسیری داستانها و شأن نزولهای متنوعی در این زمینه نقل شده است که برخی از آنها با تردیدهایی مواجه است.

نخستین و بارزترین رویارویی که میان طبقات بالای جامعه مدینه و فرودستان مسلمان گزارش شده تحقیر و تمسخر اشراف یهودی و منافق مدینه نسبت به اهل صفّه است که به روایتی آیه‌212 بقره/2 در این مورد نازل گردید[۸۵]:«زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَروا الحَیوةُ الدُّنیا و یَسخَرونَ مِنَ الَّذینَ ءامَنوا والَّذینَ اتَّقَوا فَوقَهُم یَومَ القِیمَةِ واللّهُ یَرزُقُ مَن یَشاءُ بِغَیرِ‌حِساب». بر اساس این آیه زندگی دنیایی برای کافران آراسته شده و آنها مؤمنان را مسخره می‌کنند، درحالی‌که توزیع روزی به خواست خداست و در قیامت برتری از آنِ مؤمنان خواهد‌بود.

تحقیر اهل صفّه به سبب فقرشان، آنان را وا‌می‌داشت تا آرزو کنند همچون اشراف و بزرگان مدینه ثروتمند باشند؛ اما این آرزو با نزول آیه‌27‌شوری /42 همراه شد. خداوند در این آیه از بندگانش می‌خواهد درباره فقر و غنای خود حکمت الهی را در نظر گیرند و نسبت به اراده الهی رضایت داشته باشند:«ولَو بَسَطَ اللّهُ الرِّزقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوا فِی‌الاَرضِ ولکِن یُنَزِّلُ بِقَدَر ما‌یَشاءُ اِنَّهُ بِعِبادِهِ‌خَبیرٌ بَصیر».[۸۶]با حضو ر پیامبر در مدینه و به رغم میل آن حضرت، ملاقاتها و دیدارهای خصوصی اشراف* شاخه‌های مختلف اوس و خزرج با پیامبر افزایش یافته بود و فقرا و فرودستان از جمله ساکنان صفّه کمتر فرصت ملاقات می‌یافتند، تا آنکه آیه 12 مجادله /58 نازل شد و از دیدارکنندگان خواست پیش از ملاقات خود، صدقه*ای بپردازند. این امر افزون بر محدود کردن ملاقاتها می‌توانست کمکی مالی برای مستمندان صفّه باشد:«یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِذا نجَیتُمُ الرَّسولَ فَقَدِّموا بَینَ یَدَی نَجوکُم صَدَقَةً ذلِکَ خَیرٌ لَکُم واَطهَرُ...» پس از نزول این آیات، تهیدستان از روی فقر و توانگران بر اثر بخل خود از نجوا با پیامبر خودداری کردند و تنها علی‌بن‌ابی‌طالب برای هر گفتوگوی خصوصی درهمی می‌پرداخت.[۸۷] پس از اندی که از این حادثه گذشت، آیه 13 همین سوره‌نازل شد و حکم پیشین نسخ گردید.[۸۸]

ذیل آیه 52 انعام/6 شأن نزولهای متعددی روایت شده است. بنا به گزارشها یکی از بزرگان انصار[۸۹] یا برخی سران قبایل صحرانشین خواستار همنشینی پیامبر با خود و کناره‌گیری او از ساکنان صفّه بودند که این آیه نازل شد.[۹۰] ابن‌عباس نزول این آیه را به درخواست اشراف برای ایستادن در صف اول نماز مرتبط دانسته است[۹۱]:«ولا تَطرُدِ الَّذینَ یَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشِیِّ یُریدونَ وجهَهُ ما عَلَیکَ مِن حِسابِهِم مِن شَیء وما مِن حِسابِکَ عَلَیهِم مِن شَیء فَتَطرُدَهُم فَتَکونَ مِنَ الظّلِمین= و کسانی را که در صبح و شام و تنها برای خدا او را می‌خوانند از خودت مران... اگر آنها را برانی از ستمکاران خواهی بود». برخی مفسران، قائل به نزول دفعی سوره انعام در مکه‌اند[۹۲]، از این‌رو چنین شأن نزولهایی با تردید روبه‌روست، هرچند این امر به صحت وقوع چنین حوادثی آسیب نمی‌زند.

در ماجرایی دیگر برخی از اشراف قبایل صحرانشین، با مشاهده همنشینی پیامبر با یارانش، از او خواستند با نشستن در صدر مجلس و دوری از تهیدستان صفّه، زمینه ملاقات و گفتوگو با آنان را فراهم کند. چون به درخواست پیامبر(صلی الله علیه وآله)آن عده به صفّه رفتند وپیامبربا بزرگان قبایل مشغول گفتوگو شد آیه 28 کهف /18 نازل شد و از پیامبر خواست تا خواسته‌های غافلان را برآورده نکند و چشم از اصحاب صفّه برندارد:«واصبِر نَفسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشیِّ یُریدونَ وَجهَهُ ولا تَعدُ عَیناکَ عَنهُم... و لاتُطِع مَن اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِکرِنا واتَّبَعَ هَوهُ وکانَ اَمرُهُ فُرُطا».[۹۳]پس‌از نزول این آیه پیامبر هرگاه نزد اصحاب صفّه می‌رفت صبر می‌کرد تا از اطراف او پراکنده شوند و آنگاه آنها را ترک‌می‌کرد.[۹۴]

برخی بزرگان قبایل صحرانشینی که برای بیعت با پیامبر، در مدینه به حضورش می‌رسیدند، از روی خود بزرگ‌بینی، فقیران صفّه را به سخره تحقیر می‌کردند که بنا به برخی روایات آیه‌11 حجرات/49 نازل گردید:«یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لا‌یَسخَر قَومٌ مِن قَوم عَسی اَن یَکونوا خَیرًا مِنهُم‌...= ای مؤمنان گروهی گروه دیگر را مسخره نکنند، شاید آنها برتر‌باشند».[۹۵]

پس از فتح مکه جمعی از اصحاب صفّه ابوسفیان را درمیان مسلمانان دیدند و او را دشمن‌خدا خوانده و از آنکه در نبردهای پیشین کشته نشده بود، حسرت خوردند. ابوبکر که همراه ابوسفیان بود در پاسخ ضمن آنکه ابوسفیان را سرور منطقه بطحاء خواند از رفتار آنها شگفت‌زده‌شد. سخنان ابوبکر خشم آنان را برانگیخت و به پیامبر گلایه بردند و ایشان ابوبکر را ملزم ساخت تا از آنها عذر خواسته و رضایت آنان را جلب کند.[۹۶]


تعلیم، تزکیه و جهاد یاران صفّه:

به مرور تعلیم و تزکیه به‌کارکردهای صفّه افزوده شد. پیامبر برای اهل صفّه برنامه‌های آموزشی ویژه در نظر گرفته بود[۹۷]، هرچند سایبان صفّه در مسجد پیامبر محل مناسبی برای تعالیم عمومی پیامبر به شمار نمی‌آمد. درحالی‌که بسیاری از انصار و مهاجران گرفتار مشاغل روزمره خود بوده‌اند[۹۸]، پیامبر از حضور مهاجران مجرد، در مسجد برای گسترش فرهنگ و ثبت آموزه‌های اسلامی بهره برد.[۹۹]

به نظر می‌آید علاقه‌مند کردن صفّه‌ایها به علم و کتابت در آغاز، امری دشوار بوده است، زیرا عرب منطقه در آن عصر کمتر به این امر علاقه داشت و بیشتر به بهبود وضعیت اقتصادی خویش می‌اندیشید، ازاین‌رو طبیعی بود که شخص صفّه‌ای در پاسخ به سؤال پیامبر اقرار کند که فعالیتهای اقتصادی را ترجیح می‌دهد؛ اما پیامبر با تکیه بر ایمان و وعده‌های اخروی، از آنان خواست آموختن تعالیم دینی را بر هر امر دیگری مقدم شمارند. ایشان آموختن هر آیه از قرآن در مسجد را از کسب یک شتر دوکوهانه پروار و بسیار مرغوب برتر دانست[۱۰۰]، ازاین‌رو می‌توان انتظار داشت که اصحاب صفّه مورد نظر، نقشی در نقل و تدوین احادیث و قرائت و حفظ قرآن داشته باشند. به روایتی، صفّه‌ایها هر آنچه از پیامبر می‌شنیدند می‌نوشتند.[۱۰۱] بدین منظور قبلا عبادة‌بن‌صامت خواندن و نوشتن را به آنها آموخته بود.[۱۰۲] ظهور راویان حدیث، قاریان و مفسران شناخته شده از میان اصحاب صفّه چون ابوسعید خدری انصاری، ابن‌مسعود، عبدالله‌بن‌عمر و‌... و شهرت جمعی از جوانان انصار به «قاری»[۱۰۳] ناشی از همین امر بود و از این‌رو هرگاه نومسلمانی نزد پیامبر می‌آمد او را به یکی از انصاریان می‌سپرد تا او را با دین و قرآن آشنا کند[۱۰۴]، به‌گونه‌ای که هریک از اینان می‌توانست مبلّغ آیین جدید اسلام در قبیله خود باشد یا در مأموریتهایی از جانب پیامبر چنین کاری را بر عهده گیرد. زمانی که در سال چهارم سران بنی‌عامر از پیامبر درخواست کردند تا جمعی را به‌عنوان مبلّغ دین اسلام به منطقه نجد بفرستد پیامبر جمعی از آنها را به آنجا فرستاد.[۱۰۵]

گزارشهایی از حضور 6 جوان غیرمسلمان در صفّه خبر می‌دهد که مدتی را در آنجا گذراندند و آنگاه مسلمان شدند و بازگشتند[۱۰۶]؛ همچنین از گزارش حضور بیست و چند روزه تنی چند از جوانان بنی‌لیث که به گفته خودشان در این مدت نزد پیامبر بودند،احتمال می‌رود که آنان نیز در صفّه سکونت داشتند.[۱۰۷] آنان پس از این مدت که آموزشهای مورد نیاز را از پیامبر دیدند مأمور شدند در میان قوم خود نماز را اقامه و آنها را با دین اسلام آشنا کنند[۱۰۸] ازاین‌رو می‌توان آنان را مشمول آیه 122 توبه/9 دانست:«فَلَولا نَفَرَ مِن کُلِّ فِرقَة مِنهُم طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهوا فِی الدّینِ ولِیُنذِروا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَیهِم لَعَلَّهُم یَحذَرون‌= چرا گروهی از هر فرقه‌ای از مؤمنان کوچ نمی‌کنند تا به دین آگاه شوند و در بازگشت قوم خود را هشدار‌دهند‌...». دلایل کافی برای حضور این گروه در صفّه وجود ندارد؛ امّا مکانی مناسب تر از صفّه برای آموزش یا اقامت آنها نمی‌توان در نظر گرفت، زیرا بعید می‌نماید که پیامبر آموزشهایی اختصاصی برای این عده در نظر گرفته باشد و احتمالا از یاران صفّه‌ای خود برای تعلیم این جماعت بهره برده است.

از سوی دیگر گزارشهایی حاکی از آن است که بسیاری از جوانان انصاریِ شیفته پیامبر، آن‌گونه در کنارش بودند که زمانی که به خانه نمی‌آمدند والدین آنان گمان داشتند آنها در مسجداند.[۱۰۹] در گزارش همسویی آمده که 70 تن از انصاریان چنان قرآن آموخته بودند که به قاریان (القراء) شهرت یافتند.[۱۱۰] تأثیرپذیری معنوی اصحاب صفّه از پیامبر کمتر در گزارشهای تاریخی منعکس شده است. عبادت شبانه پیامبر در مسجد، بی‌توجهی او به دنیا، نوع معیشت و تأکیدش بر تزکیه نفس و تقرب به خداوند، بر تنی چند از اصحاب تأثیر عمیقی نهاد و این امر باعث شد در دوره‌های بعد، صاحبان گرایشهای اخلاقی و عرفانی در جهان اسلام، عملکرد خود را به صفّه مسجد پیامبر نسبت دهند[۱۱۱] و اهل آن را «اولیاءاللّه» بخوانند.[۱۱۲] اگر بپذیریم که علاقه‌مندی و روحیات اصحاب بر حفظ سخنان پیامبر و روایت آن تأثیر داشته است، می‌توان روایاتی با مضامین سلوکی عرفانی را از جانب برخی اصحاب صفّه، دلیلی بر گرایشات آنها دانست. در این روایات بر مجلس ذکر[۱۱۳]، سجود طولانی[۱۱۴]، خواندن نمازهای روزانه همچون نماز وداع[۱۱۵]، رقت قلب، تفکر[۱۱۶]، گریه[۱۱۷]، اهتمام به روز جمعه[۱۱۸]، بسنده کردن به پایین‌ترین سطح زندگی[۱۱۹]، توجه به حقیقت ایمان و رضایت از خواست خدا[۱۲۰] و‌... تأکید شده است.

جمعی از اصحاب پیامبر که عمده آنها از میان یاران صفّه بودند تحت تأثیر سخنان پیامبر درباره زهد و توجه به آخرت تصمیم گرفتند با نخوابیدن بر جای نرم، پوشیدن لباس خشن، نخوردن گوشت، سیر و سیاحت، ترک روابط جنسی، استفاده نکردن از بوی خوش همچون راهبان مسیحی از دنیا روی گردانند. آنان تصمیم داشتند روزها را روزه بدارند و شبها را به عبادت سپری کنند. چون پیامبر متوجه این امر شد، آنان را از این کار منصرف کرد و سیره عملی خودش را معیار و الگوی رفتاری آنها دانست. در همین راستا آیه 87 مائده/5 نازل شد[۱۲۱]:«یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لا‌تُحَرِّموا طَیِّبتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَکُم‌ولا تَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ المُعتَدین * و کُلوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ حَللاً طَیِّبًا واتَّقوا اللّهَ الَّذی اَنتُم بِه مُؤمِنون= ای مؤمنان آنچه را خداوند برای شما حلال دانسته حرام نکنید و از حد مگذرید که خداوند از حد گذرندگان را دوست نمی‌دارد. از آنچه خداوند روزی شما کرده بخورید و از خداوندی که به او ایمان دارید پروا‌داشته‌باشید».

بر اساس روایاتی استغفار*کنندگان سحرگاهان در آیه «لِلَّذینَ اتَّقَوا عِندَ رَبِّهِم جَنّتٌ تَجری... والمُستَغفِرینَ بِالاَسحار» (آل‌عمران/3،17) گروهی، از جمله شماری از اصحاب صفّه‌اند.[۱۲۲] بنا به روایت دیگری صالحان در آیه‌69 نساء/4:«ومَن یُطِعِ اللّهَ والرَّسولَ فَاُولئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَیهِم مِنَ النَّبِیّینَ والصِّدّیقِینَ والشُّهَداءِ والصّلِحینَ وحَسُنَ اُولئِکَ رَفیقا» بر جمعی از اصحاب صفّه، از جمله سلمان، ابوذر، صهیب، بلال، خباب و عمّار تطبیق شده است.[۱۲۳]

درباره مقام و منزلت برخی از سالکان ساکن صفّه روایتهای گوناگونی نقل شده است. پیامبر بهشت را مشتاق برخی از آنها دانست.[۱۲۴]بنا بر روایتی دیگر خداوند از پیامبر خواسته بود به برخی از آنها عشق بورزد.[۱۲۵] در گزارشی دیگر غضب برخی از آنان، با غضب الهی برابر دانسته شده که از بلندی مقام و مهار نفس اماره آنها خبر می‌دهد.[۱۲۶] در جایی دیگر پیامبر برخی انصاریان صفّه‌ای را برگزیده (خیار) نامید.[۱۲۷]

رضایت برخی از یاران صفّه از وضع معیشتی خود که حاکی از عمق ایمان آنهاست به پیامبر این فرصت را می‌داد تا هرگاه امکانات محدودی به دستش می‌رسید، آن را در میان دیگرانی که از وضعیت خود در صفّه ناراضی بودند توزیع کند. پس از توزیع، پیامبر از این عده عذر می‌خواست[۱۲۸] و در برابر رضایتشان، بدانها وعده می‌داد که در آخرت همنشین آنان خواهد شد.[۱۲۹] با توجه به پیشگویی پیامبر(صلی الله علیه وآله)از رفاه اصحاب پس از او، و تصریح ایشان که امروزتان بهتر از فردایتان است[۱۳۰] برمی‌آید که ایشان نگران تعلق اصحابش به دنیا بوده است، همان‌گونه که در گزارشی از ابوذر، پیامبر از وضع معنوی و بی توجهی آنان به دنیا اعلام رضایت کرد و تنها کسانی را در آخرت به خود نزدیک دانست که پس از او نیز این حالت را حفظ کنند.[۱۳۱] ابوذر در دوره خلافت عثمان بااستناد به همین امر، به اعتراض علیه برخی از یاران با سابقه پیامبر پرداخت.[۱۳۲] زمانی که یکی از اصحاب صفّه ابراز داشت بدانجا رسیده‌ام که طلا و سنگ برایم یکسان است پیامبر او را آزاد شده دانست.[۱۳۳] ابن‌ابی‌الحدید صفّه‌ایها را عابدانی دانسته که زهد و شجاعت، شاخصه اصلی آنها بود.[۱۳۴] دل‌نبستن به دنیا در دوره پیامبر که هنوز عموم مسلمانان در فقر نسبی به‌سر‌می‌بردند، بیشتر در حضور فعال در جنگها، شجاعت و شهادت‌طلبی نمایان می‌شد، به‌گونه‌ای که برخی منابع در تعبیر از شجاعتشان بدانها شیر گفته‌اند.[۱۳۵]

درباره حضور اصحاب صفّه در نبرد با دشمنان، گزارشهای جامعی وجود ندارد و می‌بایست در مورد یکایک آنها بررسیهای جداگانه‌ای صورت گیرد. مشهور است که در حادثه بئر*معونه در سال چهارم هجری، 70 تن به‌شهادت رسیدند که برخی از آنان از اصحاب‌صفّه بودند.[۱۳۶] با شهادت این گروه آیه 169 آل‌عمران/3 نازل گردید:«و‌لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللّهِ اَموتًا بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون= هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده‌اند مرده مپندار. آنها زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند».[۱۳۷] جمع زیادی از صفّه‌نشینان، خواهان حضور در سریّه ذات‌الس*لاسل بودند که بنا به قرعه 80 نفرشان در این جنگ شرکت کردند.[۱۳۸] در گزارشی از حضور آنها در غزوه ذات*الرقاع سخن به میان آمده که 6 تن از آنها که پای‌افزار نداشتند، پاهای برهنه خود را با پارچه بسته بودند.[۱۳۹] در غزوه تبوک* (سال نهم هجری) که پیامبر باکمک و انفاق مسلمانان توانست سپاه خود را مهیا کند بسیاری از اهل صفّه در برابر سهم غنایم خود، از دیگران توشه و تجهیزات گرفتند و با سپاه همراه شدند[۱۴۰]؛ اما برخی که بانی بر این امر نیافتند و فقر آنان مانع حضورشان در جهاد می‌شد، غم‌زده می‌گریستند.[۱۴۱] آیات 91‌‌92 توبه/9 حکایت از همین امر دارد:«لَیسَ عَلَی الضُّعَفاءِ ولا عَلَی المَرضی ولا عَلَی الَّذینَ لا یَجِدونَ ما یُنفِقونَ حَرَجٌ اِذا نَصَحوا لِلّهِ ورَسولِهِ ما عَلَی المُحسِنینَ مِن سَبیل واللّهُ غَفورٌ رَحیم * ولا عَلَی الَّذینَ اِذا ما اَتَوکَ لِتَحمِلَهُم قُلتَ لا اَجِدُ ما اَحمِلُکُم عَلَیهِ تَوَلَّوا واَعیُنُهُم تَفیضُ مِنَ الدَّمعِ حَزَنًا اَلاّ یَجِدوا ما یُنفِقون» شواهدی از ادامه حیات صفّه تا اوایل سده دوم هجری وجود‌دارد.[۱۴۲]

صفّه و تصوّف:

در سده‌های چهارم و پنجم هجری تصویر دیگری از صفّه از سوی مشایخ تصوف ارائه شده است. به عقیده مونتگمری وات این تصویر از اوایل سده سوم رواج یافته و در گزارشهای پیش از آن سابقه ندارد.[۱۴۳] بر اساس چنین تصویری، اهل صفّه 400‌تن بودند که در صفّه مسجد پیامبر سکونت داشتند و برای عبادت، جهاد و آموزش فراغت یافته بودند. آنان افرادی تهیدست و خوش قلب بودند که دست از دنیا شسته و از کسب و کار اعراض کرده بودند.[۱۴۴] سهروردی تجمع 400 تن از یاران پیامبر را در مسجد به حضور صوفیه در خانقاهها برای ذکر و عبادت و تعلم تشبیه کرده است.[۱۴۵] مؤلفان صوفی منش در تشابه اوصاف صوفیه و اصحاب صفّه فراوان سخن گفته‌اند. میبدی ترس، علم، اخلاص و صداقت، شوریده حالی و باطنی آسوده و سازگاری با درویشی و تهیدستی را از عناصر مشترک این دو گروه برمی‌شمرد.[۱۴۶] کلاباذی هم ترک وطن، ترک دنیا، سیاحت، اکتفا به حداقل خوراک و پوشاک و ترک مالکیت را به عنوان بارزترین وجوه مشابهت این دو گروه بیان کرده است[۱۴۷]، ازاین‌رو آنان اصحاب صفّه را از برخی دیگر یاران پیامبر بالاتر دانسته و موقعیت بهتری برایشان تصویر می‌کنند. آنان رفتار محبت‌آمیز پیامبر با اصحاب صفّه را نشانی بر اهمیت ایشان دانسته‌اند[۱۴۸] و در تأیید این مدعا آیه «ولا‌تَطرُدِ الَّذینَ یَدعونَ رَبَّهُم» را عتابی می‌دانند که خداوند به خاطر آنان بر پیامبر روا داشت.[۱۴۹] این امر اعتراض ابن‌تیمیه را که به برتری عَشَره مبشّره معتقد است برانگیخته و چنین باوری را ضلالت و گمراهی دانسته است.[۱۵۰] درباره وجه تسمیه «صوفیه» و «تصوف» برخی این واژه را برگرفته از صفّه مسجد پیامبر گرفته‌اند که از نظر ادبی با اشکالاتی مواجه است و خود صوفیه نیز بدان اشاره کرده‌اند.[۱۵۱]

بر اثر توجه فرقه‌های صوفی به اهل صفّه، آیاتی را که در شأن آنان نازل شده نیز مورد تحلیل خود قرار داده‌اند؛ از جمله در تفسیر آیه 273 بقره/2:«لِلفُقَراءِ الَّذینَ اُحصِروا فی سَبیلِ اللّهِ لایَستَطیعونَ ضَربًا فِی الاَرضِ یَحسَبُهُمُ الجاهِلُ اَغنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعرِفُهُم بِسِیمهُم لایَسَلونَ النّاسَ اِلحافًا وما تُنفِقوا مِن خَیر فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلیم» دیدگاههای متعددی ارائه کرده‌اند. برخی این 400 نفر را کسانی دانسته‌اند که بر اثر اشتغال به جهاد نمی‌توانستند به فعالیت اقتصادی بپردازند. دیگران سبب این امر را اشتغال به عبادت خدا دانسته‌اند.[۱۵۲] برخی صوفیه که خود باوری به کسب و کار ندارند[۱۵۳] نیز اشتغال اهل صفّه به کسب و کار را مخل به توکل آنان دانسته‌اند.

واضح است که صوفیه از عملکرد اصحاب صفّه به عنوان محملی برای هنجارهای خود استفاده کرده‌اند، از این‌رو دسته‌ای از گزارشها چون اعتراض اصحاب صفّه به وضعیت معیشتی خود، کارکردهای متعدد صفّه، نوسان آمار صفّه، آرزوی معیشتی بهتر، حضور آنها در جنگ به عنوان فعالیت سیاسی نظامی و‌... و گرایشات دنیاطلبانه برخی از آنها به ویژه پس از رحلت پیامبر و‌... را نادیده گرفته‌اند و به‌صورت نمادین به همه اهل صفّه به عنوان انسانهایی برگزیده توجه کرده‌اند، درحالی‌که صفّه بستری برای ظهور افرادی برجسته، عالم و جهادگر بوده و نمی‌توان تزکیه و ایمانی عمیق را در میان همه آنان جست، زیرا نقلها حاکی از آن است که برخی از اهل صفّه زندگی زاهدانه خود را قدر نمی‌دانستند. ابن‌عربی نیز در توجه به یاران صفّه بیشتر بر سلمان فارسی تأکید کرده و ارتقای او را به مقام اهل‌بیت(علیهم السلام)در همین راستا تحلیل کرده است.[۱۵۴] بشارت به بهشت هم تنها به چند تن از اهل صفّه داده شده است. وجود گرایشهای عرفانی صوفیه به دیگر اصحاب چون اویس قرنی هم نشان از آن دارد که ملازمتی میان صفّه و تصوّف وجود ندارد.

پانویس

  1. . المختصر فی اخبار البشر، ج‌1، ص‌154.
  2. . الکافی، ج‌3، ص‌550؛ الدرالمنثور، ج‌1، ص‌358.
  3. . الطبقات، ج‌1، ص‌196، 232.
  4. . مجمع‌البحرین، ج‌2، ص‌617؛ تاج العروس، ج‌1، ص‌224؛ الصحاح، ج‌4، ص‌1396؛ لسان العرب، ج‌5، ص‌55.
  5. . المصنف، ابن‌ابی‌شیبه، ج‌1، 372؛ عون‌المعبود، ج‌4، 230؛ وفاءالوفاء، ج2، ص‌453‌‌454.
  6. . فتح‌الباری، ج‌6، ص‌436؛ عون‌المعبود، ج‌4، ص‌231؛ وفاء‌الوفاء، ج‌2، ص‌453.
  7. . الطبقات، ج‌1، ص‌196؛ اسدالغابه، ج‌5، ص‌77.
  8. . الطبقات، ج‌1، ص‌196.
  9. . المستدرک، ج‌3، ص‌17.
  10. . صحیح البخاری، ج1، ص‌130؛ صحیح مسلم، ج‌6، ص‌98‌‌101.
  11. . الام، ج‌1، ص‌71؛ العمده، ص‌177؛ الطرائف، ص‌62.
  12. . قرب‌الاسناد، ص‌148؛ المصنف، صنعانی، ج‌1، ص‌421، 423.
  13. . روضة الطالبین، ج‌1، ص‌198؛ البحرالرائق، ج‌2، ص‌63؛ نیل الاوطار، ج‌2، ص‌162.
  14. . المجموع، ج2، ص173.
  15. . المستدرک، ج‌3، ص‌20.
  16. . الاستیعاب، ج1، ص321؛ الطبقات، ج‌4، ص168.
  17. . الطبقات، ج‌1، ص‌197.
  18. . مقاییس‌اللغه، ج1، ص150؛ ترتیب‌العین، 62، «اهل».
  19. . الکشاف، ج‌1، ص‌318؛ مبهمات القرآن، ص‌268.
  20. . الطبقات، ج‌1، ص‌196.
  21. . السنن‌الکبری، ج‌14، ص‌263؛ مسند احمد، ج‌7، ص‌537.
  22. . غریب الحدیث، ج‌1، ص‌81.
  23. . اسدالغابه، ج‌3، ص‌97‌‌98.
  24. . المستدرک، ج‌1، ص‌175.
  25. . همان، ج‌3، ص‌20.
  26. . الطبقات، ج‌4، ص‌223.
  27. . فتح‌الباری، ج‌11، ص‌245.
  28. . معجم‌الکبیر، ج‌22، ص‌90؛ کنزالعمال، ج‌12، ص‌380.
  29. . الطبقات، ج1، ص‌255؛ عیون‌الاثر، ج‌2، ص‌403.
  30. . مجمع الزوائد، ج‌8، ص‌307.
  31. . صحیح‌البخاری، ج‌1، ص‌130؛ السنن الکبری، ج2، ص‌241.
  32. . صحیح البخاری، ج‌4، ص‌206‌‌207.
  33. . الاعلام، ج‌8، ص‌97.
  34. . حلیة الاولیا، ج‌1، ص‌425؛ ج‌2، ص‌43.
  35. . الکشاف، ج‌1، ص‌318؛ عوارف العارف،، ص‌25؛ مجمع‌البیان، ج2، ص‌666.
  36. . فتح‌الباری، ج‌11، ص‌244.
  37. . الطبقات، ج 3، ص 471؛ فتوح البلدان، ج 1، ص 21.
  38. . الاصابه، ج4، ص290293؛ ج7، ص289290.
  39. شیخ المضیره، ص‌52.
  40. . جامع البیان، مج‌14، ج‌28، ص‌52.
  41. . المصنف، ابن‌ابی شیبه، ج‌1، ص‌372.
  42. . صحیح‌البخاری، ج‌5‌، ص‌83‌؛ فتح‌الباری، ج‌9، ص‌435.
  43. . مسند احمد، ج4، ص540‌؛ اسدالغابه، ج3، ص89‌.
  44. . مسند اسحاق، ج‌1، ص‌201؛ موارد الظمآن، ص‌630؛تاریخ دمشق، ج‌67، ص‌319‌‌320.
  45. . السنن الکبری، ج‌3، ص‌472؛ تاریخ المدینه، ج‌2، ص‌486.
  46. . صحیح البخاری، ج‌7، ص‌131؛ المعجم الکبیر، ج‌6، ص‌173.
  47. . تهذیب الکمال، ج‌7، ص‌390‌‌391؛ سیر اعلام النبلاء، ج‌2، ص‌610؛ الموطا، ج‌2، ص‌933.
  48. . المستدرک، ج‌3، ص‌16؛ السنن الکبری، ج‌3، ص‌472؛ ترکة‌النبی، ص‌58.
  49. . مستدرک الوسائل، ج‌12، ص‌56؛ تاریخ المدینه، ج‌2، ص‌486‌‌487.
  50. . تاریخ دمشق، ج‌62، ص‌359؛ سیر اعلام النبلاء، ج‌3، ص‌385؛ المعجم الکبیر، ج‌22، ص‌70.
  51. . صحیح البخاری، ج‌1، ص‌130.
  52. . الطبقات، ج‌1، ص‌196؛ عیون الاثر، ج‌2، ص‌385.
  53. . سیر اعلام النبلاء، ج‌3، ص‌171.
  54. . جامع‌البیان، مج‌3، ج‌3، ص‌136؛ مجمع البیان، ج‌2، ص‌202‌‌203؛ زادالمسیر، ج‌1، ص‌327.
  55. . جامع‌البیان، مج‌14، ج‌28، ص‌52؛ تفسیر قرطبی، ج‌18، ص‌15.
  56. . مکارم‌الاخلاق، ص‌94؛ بحارالانوار، ج‌43، ص‌84.
  57. . مسند احمد، ج‌4، ص‌540؛ تاریخ المدینه، ج‌2، ص‌486.
  58. . مکارم الاخلاق، ص‌94؛ صحیح ابن‌خزیمه، ج‌1، ص‌375.
  59. . الطبقات، ج‌1، ص‌296.
  60. . سنن ابن‌ماجه، ج‌1، ص‌248؛ اسدالغابه، ج‌3، ص‌98.
  61. . تاریخ دمشق، ج‌35، ص‌25؛ البدایة والنهایه، ج‌6، ص‌86.
  62. . المستدرک، ج‌4، ص‌118؛ مجمع‌الزوائد، ج‌8، ص‌305‌‌309؛ مسند احمد، ج‌4، ص‌544.
  63. . تاریخ دمشق، ج‌67، ص‌319.
  64. . سنن الترمذی، ج‌4، ص‌287؛ المصنف، ابن‌ابی شیبه، ج‌3، ص‌115؛ الدرالمنثور، ج‌1، ص‌58.
  65. . الامالی، صدوق، ص‌270.
  66. . اسباب‌النزول، ص356؛ المستدرک، ج‌4، ص‌145.
  67. . المغازی، ج‌1، ص‌347؛ صحیح البخاری، ج‌4، ص43؛ تفسیر‌قرطبی، ج‌8، ص‌69.
  68. . مسند احمد، ج‌3، ص‌598؛ المعجم الصغیر، ج‌1، ص‌194؛ کنزالعمال، ج‌10، ص‌567‌‌568.
  69. . کنزالعمال، ج‌12، ص‌440.
  70. . مجمع الزوائد، ج‌8، ص‌309؛ الاحادیث الطوال،، ص‌130.
  71. . تاریخ دمشق، ج20، ص262؛ الاصابه، ج3، ص56.
  72. . مسند احمد، ج‌7، ص‌537؛ مناقب امیرالمؤمنین، ج‌2، ص‌273؛ السنن الکبری، ج‌14، ص‌263.
  73. . مستدرک الوسائل، ج‌6، ص512؛ مکارم‌الاخلاق، ص‌94.
  74. . شواهد التنزیل، ج‌1، ص‌148.
  75. . المناقب، ج2، ص85؛ عمده، ص350؛ شواهدالتنزیل، ج‌1، ص‌148.
  76. . الطبقات، ج‌8، ص‌226.
  77. . تاریخ دمشق، ج‌67، ص‌320.
  78. . الکشاف، ج‌1، ص‌318؛ غررالتبیان، ص‌222.
  79. . تفسیر قرطبی، ج‌5، ص‌253.
  80. . جامع البیان، مج‌10، ج‌18، ص‌94؛ اسباب النزول، ص‌263؛ مجمع البیان، ج‌7، ص‌197.
  81. . جامع‌البیان، مج‌14، ج‌28، ص‌46، 54.
  82. . الحدائق، ج‌23، ص‌99؛ مستدرک الوسائل، ج‌15، ص‌310.
  83. . مسند احمد، ج1، ص171؛ الغارات، ج2، ص739.
  84. . مجمع‌البیان، ج‌4، ص‌62؛ تاریخ دمشق، ج‌24، ص‌223‌‌225؛ البدایة والنهایه، ج‌6، ص‌44.
  85. . اسباب النزول، ص‌178؛ مجمع البیان، ج‌2، ص‌540‌‌541؛ زادالمسیر، ج‌1، ص‌228.
  86. . جامع‌البیان، مج‌13، ج‌25، ص‌39‌‌40؛ اسباب النزول، ص‌251؛ مبهمات القرآن، ج‌1، ص‌466.
  87. . اسباب النزول، ص‌351؛ زادالمسیر، ج‌8، ص‌195؛ الدرالمنثور، ج‌8، ص‌84.
  88. . مجمع البیان، ج‌9، ص‌380؛ شواهد التنزیل، ج‌2، ص‌311‌‌317؛ تفسیر ابن‌کثیر، ج‌4، ص‌349.
  89. . تفسیر قمی، ج1، ص230؛ نورالثقلین، ج1، ص721.
  90. . اسباب‌النزول، ص‌179؛ المعجم‌الکبیر، ج4، ص‌79؛ التبیان، ج‌4، ص‌144.
  91. . زادالمسیر، ج3، ص46؛ الدرالمنثور، ج3، ص‌275.
  92. . الدرالمنثور، ج‌3، ص‌243‌‌246؛ نورالثقلین، ج‌1، ص‌696.
  93. . مجمع‌البیان، ج‌6، ص‌337؛ نورالثقلین، ج‌3، ص‌258؛ الدرالمنثور، ج‌5، ص‌383.
  94. . جامع‌البیان، مج9، ج15، ص293294؛ تفسیرقرطبی، ج‌6، ص‌279.
  95. . تفسیر قرطبی، ج‌16، ص‌213؛ فتح القدیر، ج‌5، ص‌66.
  96. . مسنداحمد، ج‌6، ص‌57؛ سیر اعلام‌النبلاء، ج‌1، ص‌540؛ ج‌2، ص‌25.
  97. . فتح الباری، ج‌6، ص‌430.
  98. . حلیة الاولیاء، ج‌1، ص‌377.
  99. . فتح الباری، ج‌6، ص‌430.
  100. . صحیح مسلم، ج‌3، ص‌146؛ الامالی، طوسی، ص‌357.
  101. . فتح الباری، ج‌6، ص‌8؛ الحدالفاصل، ص378؛ الکامل، ج1، ص‌22.
  102. . مسند احمد، ج6، ص430؛ المستدرک، ج2، ص48؛ المصنف، ابن‌ابی شیبه، ج‌5، ص‌98؛ تاریخ دمشق، ج60، ص4.
  103. . الطبقات، ج‌2، ص‌52.
  104. . تاریخ مدینه، ج‌2، ص‌487.
  105. . زادالمسیر، ج‌2، ص‌28؛ المغازی، ج‌1، ص‌347.
  106. . صحیح البخاری، ج‌1، ص‌130، صحیح مسلم، ج‌6، ص‌101.
  107. . صحیح البخاری، ج1، ص‌175؛ الطبقات، ج‌7، ص‌31.
  108. . فتح الباری، ج‌1، ص‌366.
  109. . المغازی، ج‌1، ص‌347.
  110. . الطبقات، ج‌3، ص‌390.
  111. . حلیه الاولیا، ج‌1، ص‌337.
  112. . تاریخ دمشق، ج‌56، ص‌162.
  113. . تاریح دمشق، ج‌13، ص‌317، کنزالعمال، ج‌15، ص‌838؛ اسدالغابه، ج‌5، ص‌193.
  114. . سبل السلام، ج2، ص‌3؛ صحیح مسلم، ج‌2، ص‌52؛ الدعوات، ص‌39.
  115. . مسند احمد، ج6، ص573؛ الامالی طوسی، ص‌508.
  116. . جامع الصغیر، ج‌2، ص‌298؛ تفسیر قرطبی، ج‌12، ص‌183.
  117. . جامع‌الصغیر، ج‌2، ص‌298؛ تفسیر قرطبی، ج‌12، ص‌183.
  118. . الخصال، ص‌315؛ سنن ابن‌ماجه، ج‌1، ص‌344.
  119. . سنن ابن‌ماجه، ج‌2، ص‌1373‌‌1374؛ المصنف، ابن‌ابی‌شیبه،‌ج 8، ص‌126.
  120. . حلیة الاولیاء، ج‌2، ص‌8، 15، 18.
  121. . جامع‌البیان، مج‌5، ج‌7، ص‌14‌‌17؛ اسباب‌النزول، ص‌169؛ مجمع البیان، ج‌3، ص‌364.
  122. . جامع‌البیان، مج‌3، ج‌3، ص‌283؛ تفسیر قرطبی، ج‌4، ص‌26؛ الدرالمنثور، ج‌2، ص‌164.
  123. . شواهد التنزیل، ج‌1، ص‌197.
  124. . سنن الترمذی، ج‌5، ص‌332؛ مسند ابی‌یعلی، ج‌5، ص‌166؛ الخصال، ص‌303.
  125. . تاریخ دمشق، ج‌60، ص‌177؛ معجم الاوسط، ج‌7، ص‌305؛ کنزالعمال، ج‌13، ص‌256‌‌257.
  126. . صحیح مسلم، ج‌7، ص‌173؛ سنن النسائی، ج‌5، ص‌75؛ بحارالانوار، ج‌22، ص‌391.
  127. . محجم الزوائد، ج‌6، ص‌128؛ المعجم‌الکبیر، ج‌20، ص‌357.
  128. . الکافی، ج‌3، ص‌550؛ مسند ابی‌داود، ص161؛ صحیح البخاری، ج‌4، ص‌70.
  129. . کنزالعمال، ج‌6، ص‌467؛ تاریخ بغداد، ج‌13، ص‌276.
  130. . السنن الکبری، ج 3، ص 472.
  131. . تاریخ بغداد، ج‌13، ص‌276.
  132. . سیراعلام النبلاء، ج2، ص74؛ الاصابه، ج7، ص108؛ مسنداحمد، ج‌6، ص‌212‌‌213.
  133. . شرح نهج البلاغه، ج7، ص‌215.
  134. . همان، ص‌296.
  135. . الکامل، ج‌5، ص‌80؛ اسباب النزول، ص‌130.
  136. . مجمع‌البیان، ج2، ص440؛ زادالمسیر، ج2، ص55.
  137. .
  138. . الارشاد، ج1، ص‌86‌‌87؛ تأویل الایات الظاهره، ص‌811.
  139. . المناقب، ج‌1، ص‌249.
  140. . اسد الغابه، ج‌5، ص‌399.
  141. . السیره النبویه، ج‌4، ص‌518.
  142. . الاغانی، ج‌19، ص‌188.
  143. . EmcycloPedia of Islam، 2، I، P 267
  144. . کشف المحجوب، ص 22.
  145. . عوارف المعارف، ص‌84.
  146. . کشف الاسرار، ج‌3، ص‌369.
  147. . الشرح التعرف، ج‌3، ص‌1103‌‌1105.
  148. . اللمع، ص‌183.
  149. . کشف المحجوب، ص‌97.
  150. . مجموع الفتاوی، ج‌11، ص‌56‌‌57.
  151. . عوارف المعارف، ص‌84.
  152. . اتحاف السلاة المتقین، ج‌9، ص‌272.
  153. . کشف المحجوب، ص‌22، 97؛ الشرح التعرف، ج‌3، ص‌1103‌‌1105.
  154. . الفتوحات المکیه، ج‌3، ص‌361.

منابع

  • دائره المعارف قرآن کریم (جلد 3)، مدخل "اصحاب صفه" از مهران اسماعيلى، در دسترس در دانشنامه موضوعی قرآن تاریخ بازیابی:18 آذرماه 1392.