آیت الله العظمی حسین طباطبایی بروجردی

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


در روزهای پایانی صفر 1292 ق. خانه حجه الاسلام حاج سید علی بن سید احمد طباطبایی با تولد نوزادی كه «حسین» نام گرفت.[۱] غرق در ذكر و سپاس پروردگار شد. سید حسین اندك اندك بالید، جامع المقدمات، سیوطی، منطق و گلستان سعدی را در مكتب آموخت و سپس در مدرسه نوربخش به تكمیل اندوخته‎ها و تهذیب نفس پرداخت.

نحو، صرف، بدیع، عروض، منطق، فقه و اصول بخشی از دستاوردهای سال های مدرسه نوربخش شمرده می‎شد.[۲] سالهایی كه سید حسین سخت كوشید و در پناه عنایت های ویژه الهی به پیشرفتی چشمگیر دست یافت.

آن گاه عزم اصفهان سپاهان كرد و پس از جلب رضایت پدر سمت آن سرزمین دانش خیز به راه افتاد. آقا نوح الدین، پسر عموی سید حسین، در مدرسه صدر روزگار می‎گذراند؛ دانشجوی سخت كوش بروجرد یكسره نزد پسرعمویش شتافت و در حجره او اقامت گزید، رابطه پسرعموهای بروجردی بسیار نیك بود. آقا نوح الدین در روزهای آغازین به سید حسین گفت: اگر می‎خواهی در دانش اندوزی و تدریس كامروا شوی باید در محافل علمی سخن بگویی و در درس اشكال كنی و اگر نه تا پایان عمر چون من گمنام می‎مانی.[۳]

زیر باران

سید حسین نخست در درس استاد گرانقدر آقا سید محمدباقر درچه‎ای شركت جست. دانشور درچه‎ای، كه نور الهی در دیدگان داشت، بزودی گوهر یگانه بروجرد را بازشناخت، او را به خود نزدیك كرد و از عنایات ویژه خود برخوردار ساخت. حضرت آیه الله ملا محمد كاشی، مجتهد وارسته میرزا ابوالمعالی كلباسی، دانشور گرانمایه سید محمدتقی مدرس و حكیم برجسته میرزا جهانگیر قشقایی از دیگر استادان ستاره تابناك بروجرد شمرده می‎شدند.

استادان گرانمایه‎ای كه هر یك به گونه‎ای سید حسین را از عنایت خویش بهره‎مند ساختند و در شكل گیری شخصیت گوهر گرانبهای خاندان طباطبایی دخالت داشتند. سید دانش پژوهان بروجردی در بامداد یكی از روزهای ربیع الاول 1314 سرمست از باده دانش و حكمتی كه استادان نامور حوزه سپاهان در كام روانش می‎ریختند، در برابر حجره‎اش نشسته بود كه پیكی نامه پدر را به وی سپرد.

هر چند نامه پدر سید حسین را در شادی فروبرد ولی این سرور دیری نپایید زیرا پدر او را به وطن فراخوانده بود. ستاره بروجرد با این اندیشه كه شاید پدر می‎خواهد او را به نجف گسیل دارد رنج سفر و بریدن از درس را به جان خرید و به زادگاهش برگشت ولی پدر اندیشه‎ای دیگر در سر داشت. او با پافشاری برخواسته خویش مقدمات ازدواج فرزند را فراهم آورد. بدین ترتیب دانشجوی جوان بروجردی در 22 سالگی ازدواج كرد،[۴] دو یا سه ماه در زادگاهش ماند و سپس با خانواده سمت اصفهان رهسپار شد.[۵]

نامه سرنوشت

1319 ق. برای گوهر یگانه بروجرد سال تحول بود. نامه پدر به دستش رسید و او را آماده سفر ساخت. پدر چنان نوشته بود كه می‎خواهد وی را به نجف گسیل دارد. بنابراین پس از نه سال زندگی سراسر تلاش و پژوهش در اصفهان به زادگاهش بازگشت. اندكی در آن سامان توقف كرد و سپس همراه برادر كوچكش، سید اسماعیل، رهسپار نجف شد.[۶]

برادران بروجردی در 1320 به حریم پاك امیرمؤمنان علیه السلام گام نهادند. سید حسین، كه 28 سال داشت و مجتهدی جوان شمرده می‎شد، به درس حضرت آیه الله العظمی محمدكاظم خراسانی شتافت و خود را در برابر تابش مستقیم آفتاب دانش آن مرجع وارسته جای داد. بزودی نظرهای بجا و قابل تأمل دانشور تازه وارد توجه استاد بزرگ حوزه نجف را جلب كرد و میان آن ها پیوندی ناگسستنی پدید آورد. به گونه‎ای كه اگر پس از درس آخوند خراسانی، سخنی بر زبان نمی‎آورد، استاد وی را مخاطب قرار می‎داد و می‎فرمود: آقا نظری ندارید؟

اندك اندك ارج سید حسین بر شاگردان محفل آخوند نیز آشكار شد. آن ها از او خواستند تا پس از خروج استاد از محفل، درس وی را با شرح و توضیح فزونتر بازگو كند. بدین ترتیب یكی از برنامه‎های مجتهد بروجردی تقریر درس استاد شد.[۷]

آن بزرگمرد هشت سال در حریم حضرت علی علیه السلام اقامت گزید. علاوه بر آخوند خراسانی از بزرگانی چون حضرات آیات شیخ الشریعه اصفهانی و سید محمدكاظم یزدی بهره كافی برد، گروهی از دانشجویان را از درس فصول (در علم اصول) خویش كامروا ساخت، سرانجام در اواخر 1328 به اصرار پدر راه بروجرد پیش گرفت و در 1329 با استقبال پرشور مردم به زادگاهش گام نهاد.[۸]

او بر آن بود كه پس از اقامتی كوتاه در وطن دیگر بار سمت نجف بال گشاید و به آستان مقدس علوی پناهنده شود. ولی بیماری و مرگ پدر سفرش را به تأخیر انداخت. در این سوگ نامه صاحب كفایه الاصول سبب تسلای خاطرش شد.

آخوند خراسانی ضمن تسلیت وفات حاج سید علی از اشتیاق وافر خویش برای دیدار مجتهد بروجرد پرده برداشته بود. این نامه مهرآمیز سید دانشوران بروجرد را بر آن داشت كه امور خانواده را سامان دهد و به نجف شتابد. چند ماه بعد همه چیز برای سفر آماده بود كه خبر رحلت استاد گرانقدرش وی را در اندوه فروبرد. آن بزرگمرد پیوسته می‎گفت: مرگ دو پدر در مدت كوتاه كمتر از 6 ماه بسیار بر من سنگین و ناگوار بود.[۹]

خبر مرگ استاد اشتیاق سفر را در وجودش میراند. زندگی در نجف بی‎حضور استاد خراسانی برایش دشوار بود. پس اندیشه هجرت از سر برون كرد و در بروجرد بساط تدریس و ارشاد مردم گسترد. اندك اندك مؤمنان شهر ارج ستاره خاندان طباطبایی را دانستند و زمام امور معنوی خود را به وی سپردند. ارادت حضرت آیه الله حاج شیخ محمدرضا دزفولی به سید مجتهدان بروجرد بر شهرت و اعتبارش افزود. پس از رحلت فقیه دزفولی انبوه مقلدانش به آن مجتهد وارسته رجوع كردند و مرجعیت آن بزرگمرد در منطقه گسترش یافت.[۱۰]

در بند دژخیم

همزمان با اوج گیری اعتراض های مؤمنان علیه رضاخان و هجرت اعتراض آمیز روحانیان كشور به قم، سرور فقیهان بروجرد به مرز ایران گام نهاد. مزدوران دربار، كه از پیوستن او به مهاجران و رساندن پیام مراجع نجف به معترضان می‎هراسیدند در مرز قصر شیرین وی را دستگیر كردند و به پایتخت بردند.

در تهران رضاخان به دیدارش شتافت. او كه در پی یافتن فردی برای رویارویی با شیخ عبدالكریم حائری بود با سید مهربانی كرده، گفت: چیزی از من بخواه. فقیه بروجردی اظهار بی‎نیازی كرد ولی در برابر پافشاری شاه ناگزیر لب گشاده، فرمود: وقتی در اركان حرب بودم مقدار جیره غذایی سربازان را ناكافی دیدم، اگر می‎خواهید كاری كنید فرمان دهید جیره آن ها فزون یابد.

آن گاه در پاسخ رضاخان، كه مسأله نادیده گرفتن جایگاه آیه الله العظمی حائری و پیروی دولتیان از مجتهد بروجردی را مطرح كرد، فرمود: خیر، شما با ایشان تماس بگیرید، من هم اگر كاری داشتم از طریق آن جناب با شما در میان می‎نهم.

آن گاه وی را به همراهی با روحانیت و عمل به دستورات الهی فراخوانده، چون می‎دانست اجازه سفر به قم و بروجرد به او نمی‎دهند، فرمود بر آنم به مشهد سفر كنم. اندكی پس از خروج رضاخان، تیمورتاش پنجاه هزار تومان نزد آن مرجع وارسته آورد. فقیه بروجردی از پذیرش هدیه دربار خودداری كرد[۱۱] و بامداد روز بعد راه خراسان پیش گرفت.

در تابش آفتاب توس

مدتی پس از اقامت در قم ستاره تابناك مرجعیت رهسپار توس شد تا در پناه خورشید ولایت جام وجودش را از امدادهای سبز پیشوای هشتم شیعه آكنده سازد. در این سفر دانشور وارسته حضرت آیه الله حاج شیخ علی اكبر نهاوندی جایگاه نماز خویش در مسجد گوهرشاد را به وی سپرد و از آن بزرگمرد خواست، ماه مبارك رمضان در آن مكان نورانی اقامه جماعت كند.[۱۲]

استاد بزرگ حوزه پس از ماه مبارك رمضان به قم شتافت و دیگر بار به وظایف سنگین خویش روی آورد.

مرجع مؤید

با رحلت مرجع بزرگوار حضرت آیه الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی مرجعیت گوهر یگانه بروجرد فراگیر شد و مؤمنان از هر سو به آن فقیه وارسته مراجعه كردند. ناگفته پیداست كه عنایات و تأییدات الهی در روی كرد عمومی به آن فقیه وارسته نقشی سبز داشت. خاطره‎ها و سخنان برجای مانده از دانشوران آن روزگار نشان می‎دهد كه آفتاب رخشان سلسله طباطبایی زیر باران پیوسته امدادها و عنایت های فرامادی قرار داشت. برای مثال حضرت آیه الله حاج شیخ علی اكبر نهاوندی، كه خود از بزرگان روحانیت شیعه بشمار می‎آمد، پس از وانهادن محراب خویش به مرجع بروجردی به نجف شتافت.

مرجع شیعیان جهان، حضرت آیه الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی، كه از بیماری رنج می‎برد، جناب نهاوندی را مأمور اقامه جماعت كرد. شیخ نهاوندی دنباله این ماجرا را چنین بیان كرده است: شب اولی كه به جای ایشان برای خواندن نماز جماعت رفتم، وقتی بر سجاده قرار گرفتم، آوایی شنیدم كه گفت «عظمت ولدی عظمتك» ـ فرزندم را بزرگ داشتی من نیز تو را بزرگ داشتم ـ برگشتم، به همه سو نگاه كردم، مردم در صف های جماعت نشسته بودند، كسی جز من پیام غیبی را در نیافته بود.[۱۳]

علاوه بر گفتار دانشمند گرانمایه حضرت شیخ علی اكبر نهاوندی كردار آن مرجع وارسته به ویژه در سال های زندگیِ قم دلیل روشنی بر معنویت و همراهی پیوسته تأییدات الهی با فقیه فروتن بروجردی است. كرداری كه شاگردانش از آن پرده برداشتند و برای همیشه در سینه تاریخ به یادگار نهادند:

1. همسر یكی از دانشجویان باردار بود. هنگام زایمان او را نزد پزشكی به نام اسماعیل موسوی برد. پس از زایمان، پزشك به پدر نوزاد گفت: این پسرت را من نجات دادم، اگر من نبودم می‎مرد، دوست دارم نامش را اسماعیل بگذاری. دانشجوی جوان نیز نام كودك را اسماعیل نهاد ولی دریغ كه نوزاد از نخستین روز تولد در بیماری و درد فرو رفت. تلاش های شبانه روزی پدر و مادر و مراجعه به پزشكان گوناگون سودمند واقع نشد و كودك میان دنیا و برزخ سرگردان ماند. دانشجو، كه دستش از همه جا كوتاه می‎نمود، نزد استاد وارسته حوزه حضرت آیه الله العظمی بروجردی سفره دل گشاد و گفت: آقا، خداوند نوزادی به من داده كه از نخستین روز تولد تاكنون پیوسته بیمار است، نمی‎دانم چه كنم: استاد مهربان فرمود: نامش را عوض كنید خوب می‎شود.

دانشجو، كه هرگز داستان سفارش پزشك و نامگذاری نوزاد را برای استاد نگفته بود، شگفت زده به خانه رفت، نام كودك را «امیر» نهاد و او برای همیشه از بیماری و رنج رهایی بخشید.[۱۴]

2. دانشجویی دیگر داستان دلدادگی‎اش به استاد را چنین باز گفته است: وقتی تازه به قم آمده بودم، آقا برایم شهریه فرستاد. من نپذیرفتم و گفتم: زمینی در شمال دارم كه درآمدش مرا كافی است. پس از چندی خشك سالی شمال را دربرگرفت. من برای گذران زندگی به قرض روی آوردم. چون میزان بدهی‎ها زیاد شد، ناگزیر فرش های خانه را جمع كردم و یكی از بازاریان را به خانه بردم تا آن را بخرد. مرد بازاری بهایی اندك برای فرش بر زبان آورده، بهایی كه برای پرداخت بدهی‎هایم كافی نبود. بازاری دیگری را به خانه بردم، اما او بهایی كمتر از اولی پیشنهاد كرد. من سرگردان و مردد بودم كه ناگهان صدای در مرا به خود آورد، شتابان سمت در دویدم؛ حاج احمد، خادم استاد، پشت در بود. او پاكتی به من سپرد و گفت: این را آقا برای شما فرستاده. به پاكت نگریستم، اثری از پول در آن نبود. چون گشودم چكی در آن یافتم. چكی كه مبلغ آن درست به اندازه بدهی‎ام بود. شگفتی وجودم را فراگرفت زیرا جز من و خداوند هیچ كس از میزان كامل بدهی‎ام خبر نداشت.[۱۵]

سالهای درخشان

حضور فقیهی با چنین معنویت و تأییدات الهی حوزه مقدس قم را كه، زیر ضربان پیوسته عوامل رضاخان ناتوان شده بود، جانی تازه بخشید. اینك همه چیز برای گسترش حوزه و مستحكم ساختن بنیادهای علمی و اقتصادی آن آماده بود. پیروان مؤمن فقیه بروجردی انبوه وجوه شرعی و هدایای خویش را نزد مرجع وارسته ‎شان گسیل می‎كردند و دانشجویان از گوشه و كنار كشور برای بهره‎گیری از دریای دانش آن بزرگمرد به قم می‎شتافتند.

مرجع پاكدلان با روشن بینی خاص خویش آستین همت بالا زد و در كنار تدریس روزانه به اصلاحات اساسی دست یازید. سامان دادن به وضعیت درسی حوزه، رسیدگی به مسایل مالی دانش پژوهان، برقرار ساختن ارتباط با دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه و محافل رسمی برادران اهل سنت برای ایجاد وحدت میان گروه های مسلمان،[۱۶] گسیل كردن نمایندگانی به اروپا و امریكا[۱۷] برای شناساندن اسلام واقعی به مردم آن مناطق بخشی از اقدامات آن آفتاب فروزان بشمار می‎رود.

ناگفته پیداست كه فقیه فرزانه‎ای چون وی هرگز نمی‎توانست در برابر رویدادهای داخلی بی‎تفاوت باشد. او چنان می‎اندیشید كه «اگر مردم عالم شوند و دین هم بطور صحیح و معقول به آن ها تعلیم گردد، هم دانا خواهند شد و هم متدین»[۱۸] پس در كنار رسیدگی به وضع دانشجویان علوم دینی و حوزه‎ها دبستان ها و دبیرستان های دولتی را نیز كمك های نقدی خویش بهره‎مند ساخت و در رونق آن ها كوشید.[۱۹]

او پیوسته مراقب بود تا بی‎گناهی به زندان اتهام نیفتد و مؤمنی ناخواسته در دام اهریمنان جای نگیرد. بنابراین چون از مسأله متهم شدن یك مسلمان بی‎گناه به قتل فردی بهایی آگاه شد در نگرانی فرو رفت.

چند بهایی یكی از همكیشان خود را كشته، با نیرنگ جوانان مؤمن را به قانون سپردند. یكی از این جوانان به اعدام محكوم شد و حكم باید در روز نیمه شعبان به اجرا درمی‎آمد. این خبر مرجع پارسای قم را در نگرانی فرو برد. بی‎درنگ نامه‎هایی خطاب به شاه، نخست وزیر و آیت الله بهبهانی نوشته، به تهران گسیل داشت، سپس به هر كه سودمند می‎دانست تلفن زده، قضیه را دنبال كرد تا سرانجام نیمه شب خبر لغو حكم اعدام را به وی رساندند. با شنیدن این خبر اشك از دیدگانش روان شد و پروردگار را بسیار سپاس گفت.

در این لحظه یكی از نزدیكان به اتاقش آمد و پرسید: شما هنوز بیدارید؟ مرجع بزرگ شیعه پاسخ داد: خیلی مهم بود ولی به خیر گذشت. هر وقت فكر می‎كردم خون مسلمان بی‎گناهی ریخته می‎شود، همه بدنم می‎لرزید و متحیر می‎ماندم كه فردای قیامت جواب خداوند عالم را چه بگویم.[۲۰]

آن چه گذشت در كنار خدمات رفاهی فقیه بروجردی به مسلمانان سراسر جهان، كه تأسیس بیش از هزار مسجد، مدرسه، بیمارستان، كتابخانه، گرمابه و دبستان در ایران، عراق، لبنان، آفریقا و اروپا[۲۱]، نمونه كوچكی از آن شمرده می‎شود، مرجع شیعیان را از محدوده مرزهای كشور فراتر برد و به شخصیتی جهانی تبدیل كرد. شخصیتی كه شاعران و نویسندگان اهل سنت در شعرها و مقاله‎های خویش وی را می‎ستودند[۲۲] و شاهان شیعه و سنی برایش هدیه فرستادند. برای مثال زمان ملك سعود، پادشاه حجاز، یك چمدان بزرگ حاوی پانزده نسخه قرآن كریم، قطعاتی از پرده خانه خدا و چیزهای گرانبهای دیگر نزد آن دانشمند وارسته گسیل داشت.

سرور فقیهان شیعه تنها قرآن ها و پرده كعبه را پذیرفت و باقی را همراه نامه‎ای به ملك سعود بازگرداند و گفت چون هدیه نمی‎پذیرم. این را نیز نمی‎توانم قبول كنم ولی ناگزیر قرآن و پرده كعبه را می‎پذیرم و باقی را به رسم هدیه به شما بازمی‎گردانم تا هنگام دعا به یادم باشید.[۲۳]

میراث ماندگار

مرجع روشن بین شیعه در كنار تدریس و كارهای روزانه به تحقیق نیز می‎پرداخت و نتایج پژوهش های خویش را ثبت می‎كرد. آن بزرگوار در پاسخ علاقه‎مندانی كه در پی بهره گیری از نگاشته‎هایش بودند فرمود: زیاد چیز نوشته‎ام... بعضی از آن ها بر اثر نقل و انتقال از بروجرد به قم مفقود شده است. ذكر نام بخشی از آثار علمی آن دانشور وارسته می‎تواند نشانه تلاش فراوان وی در این باره باشد:

  1. تجرید اسانید الكافی
  2. تجرید اسانید التهذیب
  3. اسانید كتاب من لایحضره الفقیه
  4. اسانید رجال كشی
  5. اسانید الاستبصار
  6. اسانید كتاب خصال شیخ صدوق
  7. اسانید كتاب امالی
  8. اسانید كتاب علل الشرایع شیخ صدوق
  9. تجرید فهرست شیخ طوسی
  10. تجرید رجال نجاشی
  11. حاشیه بر كفایه الاصول
  12. حاشیه بر نهایه شیخ طوسی
  13. حاشیه بر عروه الوثقی
  14. حواشی و مستدركات فهرست شیخ منتجب الدین رازی
  15. حواشی كتاب مبسوط
  16. رساله‎ای درباره سند صحیفه سجادیه
  17. اصلاح و مستدرك رجال طوسی
  18. بیوت الشیعه
  19. جامع احادیث الشیعه

آن بزرگوار از سال های زندگی در بروجرد همواره در اندیشه نگارش مجموعه‎ای بود كه فقیهان را در استنباط احكام یاری دهد و آن ها را از مراجعه به كتاب های روایی متعدد بی‎نیاز سازد. چون به قم گام نهاد. و شاگردان خبره تربیت كرد این اندیشه را با آن ها در میان گذاشت و به یاری گروهی از آنان در مدت هشت سال اثر بیست جلدی «جامع احادیث الشیعه» را آماده چاپ ساخت.[۲۴]

فقیه یگانه جهان اسلام در كنار تلاش های علمی و اجتماعی فراوان به پاسداری از میراث دانشوران پیشین نیز ارج می‎نهاد در فرصت های گوناگون آثار علمی مخطوط و كمیاب را به چاپ می‎رساند. كتابخانه‎های كوچك و بزرگ بنیاد می‎نهاد و آثار دانشمندان را از این راه در اختیار جویندگان دانش می‎گذاشت. كتابخانه بزرگ آن فقیه نستوه در كنار مسجد اعظم قم نشانه توجه مرجع شیعه به این امر خداپسندانه است.

دربار و مرجعیت

دربار از مشكلات پیوسته فقیه پاك رأی بروجرد بشمار می‎آمد. تبلیغات پرحجم روزنامه‎ها و مجلات وابسته در راه دین زدایی و دور ساختن مردم از فرهنگ اصیل اسلامی مرجع بیدار شیعه را رنج می‎داد. بنابراین گاه برمی‎آشفت و خشمگینانه به شاه هشدار می‎داد. روزی به اقبال، نخست وزیر وقت، گفت: پدرش (رضاخان) بی‎سواد بود ولی یك مقدار شعور داشت. اما این شعور هم ندارد و چیزی ملتفت نمی‎شود.[۲۵]

گاهی از پذیرش او خودداری می‎كرد و می‎فرمود: حتماً می‎خواهد همان طور كه چند تا عكس با زنش در این مسافرت گرفته است بیاید با من هم عكس بگیرد. و زمانی به شدیدترین وجه ممكن در برابر نقشه‎های او می‎ایستاد. برای مثال وقتی شاه مسأله تغییر خط ایران از فارسی به لاتین را مطرح كرد و در این راه تبلیغات فراوان انجام داد، مرجع دلاور شیعه چون سدی آهنین در برابر دربار ایستاد و گفت:... من تا زنده‎ام اجازه نمی‎دهم این كار را عملی كنند به هر جا كه می‎خواهد منتهی شود.[۲۶]

منابع موجود نشان می‎دهد كه آن پیر فرزانه در كنار كمك به انقلابیون مؤمن سیاستی بسیار دقیق داشت. او چنان می‎اندیشید كه مردم برای تحمل دشواری ها آمادگی ندارند و اگر با فشار نیروهای دولتی روبرو شوند مرجعیت را تنها می‎نهند. بنابراین زمان را برای رویارویی مستقیم با دربار مناسب نمی‎دید. از سوی دیگر رها كردن شاه و راندنِ كامل وی را موجب فروغلتیدن فزونتر او در دامان بیگانگان می‎دانست پس گاه با وی مدارا می‎كرد تا آن جوان مغرور جای پای خود را سست نبیند و برای حفظ خویش به بیگانگان پناه نبرد.[۲۷]

وفات

اندك اندك شوال 1380 ق. فرارسید و بیماری بر پیكر مرجع نود و سه ساله جهان اسلام پنجه افكند. بیماری دشواری كه با دیگر رنجوری های استاد فقیهان تفاوت داشت. در چنین روزهایی گروهی از ارادتمندان به عیادتش شتافتند. استاد، كه بسیار اندوهگین می‎نمود، سربلند كرد و گفت: خلاصه عمر ما گذشت ما رفتیم و نتوانستیم چیزی برای خود از پیش بفرستیم و عمل باارزشی انجام دهیم.

یكی از حاضران گفت: آقا، شما دیگر چرا؟ بحمدالله این همه آثار نیك از خود برجای نهاده‎اید شاگردان پرهیزگار تربیت كرده‎اید، كتاب های پرارزش به رشته نگارش كشیده‎اید. مسجدها و كتابخانه‎ها ساخته‎اید. ما باید چنین سخنی بر زبان برانیم.

فقیه پارسای شیعه فرمود: «خَلِّصِ العَمَل فَانَّ الناقِدَ بصیرّ بصیرّ؛ باید كردارت را خالصانه برای خدا انجام دهی زیرا او به همه چیز بیناست و از انگیزه‎های بشر آگاه است.» این سخن حاضران را بسیار تحت تأثیر قرار داد.[۲۸]

چند روز پس از این گفتگو پیكر استاد رنجورتر شد و سرانجام در سیزدهم شوال 1380 هـ.ق برابر با دهم فروردین 1340 هـ.ش، برای همیشه چشم از جهان فروبست و در مسجد اعظم قم، كه خود بنیاد نهاده بود، به خاك سپرده شد.[۲۹]

پانویس

  1. خاطرات زندگانی آیه الله بروجردی، محمد حسین علوی، ص 21.
  2. همان.
  3. همان كتاب، ص 23 ـ 26.
  4. زندگینامه آیه الله بروجردی، علی دوانی، ص 53 ـ 52.
  5. خاطرات زندگانی آیه الله بروجردی، ص 27.
  6. همان، ص 29.
  7. همان، ص 31 و 32.
  8. همان، ص 32 ـ 35.
  9. همان، ص 32 ـ 35.
  10. همان، ص 36 ـ 37.
  11. مجله حوزه، سال هشتم، ش 1 و 2، ص 336 و 344 و 337 و 277.
  12. خاطرات زندگانی آیه الله بروجردی، ص 61 ـ 63.
  13. همان، ص 65 ـ 71.
  14. خاطره از استاد معظم حضرت آیه الله حرم پناهی دام ظله.
  15. همان.
  16. زندگینامه آیه الله بروجردی، ص 170 ـ 171.
  17. خاطرات زندگانی آیه الله بروجردی، ص 89 و 126.
  18. مجله نور علم، شماره 12، آبان 1364، ص 97.
  19. همان.
  20. خاطرات زندگانی آیه الله بروجردی، ص 85 ـ 81.
  21. زندگی نامه آیه الله بروجردی، ص 139.
  22. همان كتاب، ص 172 ـ 173.
  23. همان، ص 113 ـ 114.
  24. مجله نور علم، شماره دوازده، آبان 1364، ص 87 ـ 89.
  25. زندگینامه آیه الله بروجردی، ص 97.
  26. مجله حوزه، سال هشتم، ش 1 و 2، ص 115 و 116.
  27. مجله حوزه، سال هشتم، ش 1 و 2، ص 115 و 154 و 52 و 280.
  28. مجله نور علم، ص 98 ـ 99.
  29. همان.

منابع

تلخيص از مجموعه گلشن ابرار، جلد 2، زندگی نامه "آیت الله بروجردی" از عباس عبيري

پیوندها