علی علمالهدی فومنی
علي علمالهدي فومني
رايت جهاد
طليعه
شهرستان فومن از شهرهاي قديم غرب استان گيلان است كه در 20 كيلومتري شهرستان رشت قرار دارد. اين شهرستان شامل بخش مركزي و شهر عالمپرور شفت و شهرك تاريخي و باستاني ماسوله - داراي جاذبههاي زيباي طبيعي، مادي، تاريخي و ديني - است. در غرب استان گيلان، هيچ شهري به اندازه فومن عالِم نداشته و در حقيقت اين شهر را میتوان شهري مذهبي و مهد پرورش عالمان بلندآوازه دانست كه برخي از آنان همانند ستارگان فروزان در آسمان علم و دين درخشيدهاند.
موقعيت تاريخي
به دليل اهميت شهرهاي فومن و شفت كه هر كدام زادگاه و خاستگاه عالمان بزرگي بودهاند، شايسته است به سابقه تاريخي، فرهنگي و ديني هر كدام از آنها اشاره شود.
فومن
فومن سالها مركز حكومت حاكمان مقتدر در غرب گيلان «بيهپس»[۱] بشمار میآمده است كه گاهي حيطه قدرت و حكومت آنان به ري و زنجان كشيده میشد و همواره بين حاكمان غرب گيلان و حاكمان شرق گيلان «بيهپيش» نزاع و جنگ بود. قلمرو جغرافيايي حاكمان غرب و شرق گيلان، رودخانه معروف «سفيدرود»، به حساب میآمد. البته اغلب ريشه نزاعها و جنگهاي اين حاكمان، اختلافات مذهبي و ديني بوده؛ زيرا مذهب حاكمان شرق، زيدي، ناصري و اثناعشري و مذهب حاكمان غرب، شافعي و حنبلي بوده است. فومن تا سال 980 ق. مركز حكومت غرب گيلان و شامل شهرهاي آستارا، صومعه سرا، طوالش، انزلي و... بود كه پس از آن، توسط جمشيدخان گيلاني، مركز حكومت به رشت انتقال يافت.
در زمان فتحعلي شاه قاجار، فومن، دارالضرب داشته و بر روي سكهها عبارت «فومن المبارك» حك میشده است. آثار گران بها و ميراث فرهنگي فومن در موزههاي مسكو و موزههاي ديگر يافت میشود. فومن از لحاظ موقعيت جغرافيايي يكي از بخشهاي مهم رشت بشمار میرفت. فومن كه شامل خود فومن، شفت، ماسوله و روستاهاي اطراف آن بود، در سال 1323 ش. به شهرستان تبديل شد.[۲]
شيخ محمد شريف رازي درباره فومن مینويسد: «آب و هواي فومن نسبت به ديگر نقاط كناره درياي خزر سالم تر و اراضي آن بسيار حاصل خيزتر و براي توليد برنج، توتون، چاي و پرورش كرم ابريشم بسيار مناسب است. از جهت قرار گرفتن در راه آذربايجان (اردبيل) به گيلان اهميت شاياني دارد و از ديرباز شهري مذهبي و مورد توجه اولياي خدا، سلاله و امامزادگان پاك رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است».[۳]
امامزاده ابراهيم در ميان انبوه جنگلهاي فومن، داراي معجزات و كرامات فراوان بوده و در غرب گيلان از آن به «ابوالفضل گيلان» نام برده شده است و از شهرت خاصي برخوردار است.
فرزانگان
فومن علاوه بر جاذبههاي طبيعي و زيباييهاي مادي و خدادادي، خاستگاه عالمان بزرگ، نامدار و بلندآوازهاي بوده است. شخصیت هاي برجسته علمي، فقهي و عرفانياي كه منتسب به اين ديار هستند، صفحات تاريخ شيعي را به خصوص در سدههاي اخير مزين ساختهاند. اينك به فهرست عالمان رباني فومن و شفت اشاره میكنيم:
1- محيالدين بن ابي صالح موسي بن عبدالله بن يحيي:
وي مكني به ابومحمد و ملقب به غوت اعظم، غوث الثقلين و مشهور به «شيخ عبدالقادر گيلاني» است. از بزرگان مذاهب حنبلي و شافعي و مؤسس مذهب و مسلك «قادريه» است كه طرفداران زيادي در برخي از بلاد اسلامي؛ خاصه هند و آفريقا دارد. آثار وي علاوه بر ديوان اشعار عبارتند از: بصائر الخيرات، فيوضات الاوراد القادريه، الفتح الرباني والفيض الرحماني، فتح الغيب و...
وي در شعر به «محي» تخلص میكرد. از سرودههاي وي است:
شكرلله كه نمرديم و رسيديم به دوست × آفرين باد بر اين همت مردانه ما
محي از شمعي تجلي نگاهي میسوخت × دوست میگفت زهي همت مردانه ما
وي در سال 471 ق. در شفت متولد شد و در سال 561 ق. در بغداد وفات يافت.[۴]
2- ميرزا ابوالقاسم (1151-1231 ق):
ميرزا ابوالقاسم، فرزند ميرزا محمدحسن شفتي گيلاني، مشهور به «صاحب قوانين» و «محقق قمي» و بزرگترين مرجع تقليد در عصر فتحعلي شاه قاجار بوده است.[۵]
3- سيد محمدباقر شفتي (1180-1260 ق):
وي معروف به «حجت الاسلام شفتي» عالم، مرجع تقليد، عارف و سياستمدار آگاه بود.[۶]
4- ميرزا عبدالوهاب ماسوله (متوفاي 1332 ق)
5- شيخ محمد كرامت شفتي (متوفاي 1366 ق)
6- سيد زين العابدين شفتي (1290 ق)
7- شيخ رضا فومني:
وي از شاگردان ميرزاي رشتي و ميرزاي شيرازي است.
8- شيخ علي فومني گيلاني:
از شاگردان ممتاز ميرزاي رشتي است.
9- شهيد شيخ علي فومني:
وي از شاگردان ميرزاي رشتي و آخوند خراساني است كه در جنبش مشروطيت نقش فعالي داشت. شيخ علي بعد از انحراف مشروطه از مسير واقعي و ديني خود، همانند شيخ فضلالله نوري به مخالفت با مشروطهخواهان برخاست و سرانجام توسط مشروطه خواهان، شبانه در منزلش با شليك چند گلوله به شهادت رسيد.
10- حاج شيخ جعفر حائري فومني كه از مدرسان و مجتهدان برجسته كربلا بشمار میآمد.
11- حاج شيخ محمدجعفر فومني، از شاگردان آقا ضياءالدين عراقي است.
12- شيخ محمدكاظم صادقي (متوفاي 1345 ش) از شاگردان مرحوم ناييني.
13- شيخ محمدطاهر شرفي ماسوله (1304/1379 ش):
وي كه از شاگردان آيات: بروجردي، امام خميني و... بشمار میآمد در ادبيات، فقه و تاريخ تبحر داشت و عالمی باتقوا و داراي خطي خوش بود. مجموعه 35 جلديِ آثار الصادقين تأليف آيت الله شيخ صادق احسانبخش، با خط زيباي وي نگارش يافته است. وي سِمَت امامت جمعه موقت رشت را به عهده داشت.[۷]
14- شيخ محمدتقي بهجت:
عارف نامدار و مرجع عالي قدر شيعه آيت الله شيخ محمدتقي بهجت فومني در سال 1332 ق. در فومن به دنيا آمد و بعد از اتمام مراحل علمی در نجف اشرف به قم هجرت نمود و هم اكنون در اين شهر مشغول تدريس و پرتوافشاني است.
فقيه بيدار
يكي از عالمان مبارز و متقي ديار عالمخيز و بابركت «فومن»، آيت الله حاج شيخ علي علمالهدي قدس سره[۸] است كه عمر شريف خويش را در راه اعتلاي نام مقدس اسلام و فرهنگ ناب علوي صرف نمود.
تولد و تحصيلات
آيت الله علي علمالهدي، در خانوادهاي متدين و مذهبي، در سال 1250 ش. و در محله «حلقه سر» فومن ديده به جهان گشود. وي در دوران كودكي قرآن را در مكتبخانه، زير نظر استاداني كه از طالقان براي امرار معاش و آموختن قرآن بدان نواحي میرفتند، به خوبي آموخت و به امر و تشويق والدينش راهي حوزه علميه رشت گرديد. و در مدرسه جامع، واقع در محله صالحآباد رشت، اقامت گزيد و به تحصيل علوم ديني پرداخت.
به نام استادان وي در اين مقطع تصريح نشده است؛ اما با وجود عالمان بزرگ و برجستهاي مانند حاج ملا محمد خمامی (متوفاي 1327 ق) و حاج سيد محمود روحاني رشتي كه از اعلم عالمان رشت بودند، وي مشغول فراگيري مقدمات علوم ديني شد. در همين مدرسه بود كه وي با مرحوم ميرزا كوچك خان جنگلي آشنا و روحيه جوانمردي، آزادگي و مبارزه در وجودش جوانه زد و تا پايان عمر شريفش با همين روحيات عاليه انساني و اسلامی زندگي كرد. شيخ علي علمالهدي در اين مدرسه در ميان دوستان و طلاب، با همان نامِ زادگاهش «حلقه سر» خوانده میشد؛ يعني شيخ علي حلقه سري. وي پس از مدتي توقف در رشت، راهي تهران شد و در مدرسه صدر(*) واقع در در ميدان مُنيريه سكني گزيد. او ارتباطش را با مرحوم ميرزا كوچك خان - كه در مدرسه محموديه تهران مشغول تحصيل بود - قطع نكرد. وي در تهران مشغول فراگيري علوم معقول و منقول گرديد. مهمترين استادان آن بزرگوار عبارتند از:
- 1- ميرزا هاشم اشكوري گيلاني (م 1332 ق)؛[۹]
- 2- ميرزا ابوالحسن جلوه (م 1314 ق)؛[۱۰]
- 3- ميرزا محمدحسن آشتياني (م 1319 ق) علمالهدي فقه و اصول را نزد اين فقيه بلندآوازه تلمذ كرده است.[۱۱] علم الهدي نيز از مدرسان حوزه تهران بشمار میآمد و سطوح پايينتر را براي جمعي از فضلا و طلاب تهران تدريس مینمود.
هجرت به شهر عشق
آيت الله علم الهدي بعد از مدتي تحصيل در تهران، براي تكميل معارف به شهر نجف اشرف مشرف شد و در جوار حضرت امام علی علیه السلام در محضر عالمان و فقيهان نامدار و سترگ آن حوزه كهنسال زانوي ادب بر زمين زد و از خرمن دانش بيكران آنان خوشهها چيد و بهرهها برد تا اين كه به درجه اجتهاد نائل آمد. مهمترين استادان آن بزرگوار عبارتند از آيات:
- 1- ملا محمدكاظم خراساني، صاحب كفايةالاصوال (متوفاي 1329 ق)؛
- 2- سيد محمدكاظم يزدي، صاحب العروة الوثقي (متوفاي 1337 ق)؛
- 3- ملا فتحالله شريعت اصفهاني، معروف به «شيخ الشريعه» (متوفاي 1339 ق)؛
- 4- ملا عبدالله ديوشلي گيلاني، معروف به «مازندراني» (متوفاي 1330 ق)؛
- 5- شيخ شعبان ديوشلي لنگرودي، معروف به «گيلاني» (متوفاي 1348 ق).
آيت الله علمالهدي بعد از سالها تحصيل در مكتب پوياي علوي و رسيدن به مقام شامخ فقاهت و دريافت اجازات كمنظير از استوانههاي علمی ياد شده، نجف اشرف را ترك و به زادگاهش بازگشت.
دستگيري در بغداد
آيت الله علمالهدي هنگام بازگشت به ايران به قصد زيارت عتبات عاليات، به بغداد رفت ولي توسط نيروهاي عثماني دستگير و ماهها در زندان اين شهر گرفتار شد. علت دستگيري، چگونگي محاكمه و مدت زنداني شدن وي بر ما پوشيده است.
آيت الله احسانبخش مینويسد: آيت الله علمالهدي در نجف اشرف بود كه جنب و جوش ميرزا كوچك خان در گيلان[۱۲] او را متوجه خود ساخت. بنابراين تصميم گرفت به گيلان بيايد. وي در مسير راه موفق به زيارت عتبات عاليات شد. او چون مرد رشيد، سرخ گونه و شبيه اروپاييها بود، توسط افنديهاي بغداد دستگير شد و سالها در زندان به سر برد. احتمال داده میشود كه وي با دخالت عالمان نجف از زندان آزاد شده باشد.[۱۳]
به نظر اين جانب اين كه دستگيري آيت الله علمالهدي با توجه به اوصافي كه از او ذكر خواهد شد فقط به جهت شباهت او به اروپاييها بوده باشد چندان معقول به نظر نمیرسد.
آيت الله علمالهدي در جريان انقلاب مشروطه در تهران حضوري فعال داشت. وي چون مشاهده كرد آشفتگيهاي پديد آمده توسط طرفداران مشروطه و حاميان استبداد، فرساينده و مانع تلاشهاي علمی او است؛ رهسپار نجف گرديد. احتمال دارد دستگيري وي توسط عمال استعمار بيارتباط با نقش وي در قضاياي مشروطيت نبوده باشد. چنانچه در شرح حال آيت الله ميرزا علي هستهاي از قول فرزندش اشاره شد كه برخي از فعالان مشروطه بعدها توسط عمال رژيم دستگير و زنداني شدند.
خصوصيات اخلاقي، اجتماعي و سياسي
علمالهدي داراي كمالات علمي، اخلاقي و سياسياي بود كه به برخي از آن ها اشاره میشود.
علمی و اخلاقي
آيت الله علمالهدي بعد از بازگشت به گيلان، شهر رشت را كه نقش محوري در مسائل علمی اين استان داشت براي سكونت برگزيد. وي علاوه بر ارشاد و هدايت مردم، با نهايت فروتني ادبيات عرب را در مدرسه علميه مهدويه رشت براي طلاب و فضلا تدريس میكرد.
آيت الله احسانبخش قدس سره مینويسد: استاد ما آيت الله علم الهدي قطعاً از نظر علمی يكي از شخصیت هاي برجسته گيلان و از لحاظ بينش سياسي با آن موقعيت علمي، بينظير بود؛ اما با كمال تواضع، كتب ديني از مطول تا اسفار را تدريس میكرد. او از صبح تا ظهر چهار-پنج درس فقط براي ما میگفت و در درس او بيشترين شاگردان جمع میشدند. شاگردان ايشان بيشتر فاضل و داراي معلومات وسيع بودند. 12 نفر از 25 نفر طلبه مدرسه مهدويه از شاگردان او بودند. درس ايشان بسيار شيرين و جذاب بود.
وي به طلاب عشق میورزيد و به يكيك طلبهها احترام میگذاشت. در درس ايشان كسي پشت سر ديگري غيبت نمیكرد، يعني مجاز نبود. غير از درس و بحث حرفهاي داخل و خارج زدن در حضور ايشان ممنوع بود. روزي در محضرشان جمع بوديم يكي از طلبهها دير كرد و استاد درس را شروع نمیكرد. يكي از طلاب گفت: او كه در درس شما چرت میزند! چه فايده! ايشان كتاب را بست و گفت: در مجلسي كه در آن غيبت شود درس گفتن را روا نمیدانم و كلاس را تطعيل كرد.
از زمان نوجواني تا فراغت از درس حوزوي و دانشگاهي امكان دارد اسامی خيلي از استادان را فراموش كرده باشم؛ ولي نام اين استاد و اسم و رسم او هيچ وقت از خاطرم نمیرود و هميشه برايم تازگي دارد. وي به راستي اهل علم و عمل بود و لاجرم هر چه میگفت، در وجود آدمی مینشست و بر دل جاي میگرفت.
هر سال بدون استثنا در ماه مبارك رمضان برايش قرآن ختم میكنم و پس از انقلاب به عنوان احترام و وفاداري شاگرد نسبت به استاد، خيابان شاه سابق را به نام ايشان (خيابان علمالهدي) نامگذاري كردم تا شايد بدين وسيله مختصري از دين خود را نسبت به اين استاد عزيزم ادا كرده باشم.[۱۴]
فعاليت سياسي
آيت الله علمالهدي در طول عمر شريفش علاوه بر تحصيل و تدريس، هيچگاه از مسائل و اوضاع سياسي جامعه غفلت نكرد و در پارهاي از مقاطع فعالانه در صحنه حضور داشت. او از مشروطه خواهان متعصب، قاضيِ ميرزا كوچكخان جنگلي و عضو هيئت اتحاد اسلام بود. دوران تحصيل وي در تهران مصادف با فعاليتهاي مشروطه خواهان و انحراف مشروطيت از مسير ديني و شرعي خود، اعدام شيخ فضلالله نوري و وقايع دردناكي بود كه موجب شد وي به شدت از مشروطيت و مشروطهخواهان متنفر گردد.
آيت الله احسانبخش نماينده اسبق ولي فقيه در گيلان و امام جمعه رشت مینويسد: «از استادم حضرت آيت الله حاج شيخ مهدي امامی مازندراني در قم كه مورد توجه خاص مؤسس حوزه علميه شيخ عبدالكريم حائري بود، شنيدم كه میفرمودند: روزي كه شيخ فضل الله نوري را در تهران به دار كشيدند، من در مدرسه صدر بودم. آن شب برخي طلاب مدرسه جشن و پايكوبي داشتند، جز حجره شيخ علي علمالهدي كه تاريك بود. رفتم، خوب برانداز كردم و با دقت نگريسم، ديدم كه وي به شدت میگريد. گفتم: تو كه مشروطه خواهي، چرا اشك میريزي! گفت: شيخ فضلالله را نكشتند، بلكه همه ما را كشتند، اسلام را كشتند».[۱۵]
آري آيت الله علمالهدي بعد از انحراف مشروطيت، همانند بسياري از بزرگان و عالمان، نه تنها از مشروطيت متنفر شد؛ بلكه حاضر نبود نام آن را نيز بشنود.
تحليل سياسي استاد
آيت الله احسان بخش مینويسد: به خاطر دارم كه تابستان سال 1329 ش. از قم به رشت و به زيارت استادم رفتم و ماجراهاي تازه آن دوران، كه مسئله ملي شدن نفت و آوردن جنازه رضاخان به قم و تحصن طلاب در مدرسه فيضيه بود را مشروحاً برايش گفتم. استاد، تبسمی كرد و گفت: تو برو درس بخوان و ملا شو. كلاهي را كه در ايام تحصيل بر سر ما گذاشتند، بر سر شما نگذارند. تلاش كن تا ملاي خوبي بشوي. سپس گفت: به حرفهايم گوش كن، سياست انگليس در جهان به بن رسيده و قدرت سياسي آنان منفور عام و خاص شده است.
قدرت جديد كمونيست شوروي، آلمان را شكست داده و فرانسه هم توانش را از دست داده است، بنابراين بايد نيروي جديدي در منطقه حكومت كند و در اين صورت آمريكا را خواهند آورد؛ آمريكا وارث انگلستان میشود، دور، دورِ آمريكاست. ما چه دلمان بخواهد و چه نخواهد؛ از اين به بعد حرف اول را امريكايي ها خواهند زد و كارگردان صحنهها اين ها هستند. تو كار به كار اين ها نداشته باش! برو درس بخوان تا ملا شوي؛ زيرا اين سر و صداها كه الآن در مملكت میشنوي بسياري از آنان سخنگويان آمريكا هستند.
آن گاه فرمود: من در مشروطيت، جواني پرشور بودم. وقتي كه مشروطيت پيروز شد، براي اين كه مژده مشروطيت را به عالمان قم برسانم، سحر از تهران حركت كردم و بعد از ظهر به عليآباد رسيدم. بعدها دريافتم كه امثال ما پادوي ديگران بوديم و براي آن ها سينه چاك میكرديم، در صورتي كه حق ما و دسترنج ما را ديگران میبلعيدند. استادم با اين كه در بحث سياسي استاد بود؛ ولي سعي میكرد در مسائل سياسي و مملكتي كمتر وارد شود و هميشه از اين كه مشروطه مسيرش را عوض نموده است رنج میبرد.[۱۶]
لازم به ذكر است با قتل ناصرالدين شاه، فرزند بيكفايت وي، مظفرالدين شاه به قدرت رسيد و چون او از علم و تدبيري كه لازمه حكومت است بيبهره بود اوضاع كشور آشفته شد و اين اوضاع نابسامان، ملت را تحت فشار قرار داد. مردم به رهبري روحانيت و وعاظ، با اعلام نارضايتي از برخي از مسائل جاري چون ظلم حاكمان محلي، درصدد تغيير وضع موجود برآمدند. تظاهرات و تحصن علما كه خواستار اجراي قوانين اسلامی و ايجاد عدالتخانه بودند، مورد توافق شاه واقع شد؛ ولي استعمار انگليس با رخنه در اين نهضت، كه ريشهاي مكتبي و اسلامی داشت و تبديل آن به حكومت مشروطه، با استفاده از جهل و ناآگاهي مردم و با نيرنگ و تبليغات روشنفكران غربزده توانست ميان علما و مردم تفرقه ايجاد نمايد.
مخالفت با مشروطه
يكي از مهمترين امور در اين دوره، اقدامات مجلس در تدوين قانون اسلامی بود. دو ديدگاه وجود داشت؛ روحانيان و در رأس آن شيخ فضلالله نوري خواهان قانوني بودند كه بر اساس شريعت اسلامی باشد و در مقابل روشنفكران غربزده قانوني همسان قوانين كشورهاي اروپايي میخواستند. اين دو ديدگاه كه ناشي از ديدگاه فكري و اعتقادي آن ها بود، سرآغازِ پيدايش تفرقه بين مبارزان گرديد.
شيخ فضل الله در ابتدا با نصحيت و هدايت، خواست از تصويب قوانين ضداسلامی جلوگيري نمايد؛ ولي نه تنها كاري از پيش نبرد؛ بلكه مورد حملات ناجوانمردانه روشنفكران غربزده و فراماسونريها و ديگر ناآگاهان قرار گرفت. او معتقد بود كه قانون اساسي و ديگر قوانين حقوقي و جزايي بايد مطابق قوانين اسلام باشد؛ زيرا مردم ايران، مسلمان و پيرو همين دين هستند. وي به همين دليل، پيشنهادِ حكومت مشروطه مشروعه را داد. رويارويي و نبرد دو انديشه مشروطه و مشروعه، علاوه بر تهران در شهرهاي بزرگ ديگر نيز وجود داشت.
در رشت نيز آيت الله ملا محمد خمامي، عالم با نفوذ گيلان از طرفداران مشروطه مشروعه بود. تبليغات مشروطه طلبان، چنان قوي و گمراه كننده بود كه شيخ و طرفدارانش نتوانستند كاري از پيش ببرند. بعد از مرگ مظفرالدين شاه، فرزندش محمدعلي شاه به قدرت رسيد. وي كه مطيع قانون نبود و خوي استبدادي داشت به كمك قواي روس به مجلس حمله كرد و بساط مشروطه را برچيد. وي بعد از اندكي، سقوط كرد و احمدشاه فرزندش به قدرت رسيد و مهمترين مناصب دولتي به دست مشروطه خواهان وابسته به انگليس و روس تقسيم شد.
پس از برقراري حكومت، مشروطه خواهان به تصفيه حساب با مخالفان مشروطه پرداختند. آنان به جهت انتقام، شيخ و بسياري از بزرگان ديني را شهيد، تبعيد و زنداني كردند. به همين جهت بسياري از بزرگان ديني مانند: آيت الله علمالهدي كه از فعالان جريان مشروطيت بود، بعد از تحمل زحمات زياد آن هم به اميد آن كه حكومت ديني در ايران برقرار و قوانين اسلام در آن اجرا شود وقتي كه ديد استعمار با ترفندهاي مختلف و خائنانه، از قدرت و نفوذ اجتماعي رهبران مذهبي و نشاط و جواني طلاب آگاهي و ناآگاهي مردم چگونه به راحتي به مقصد خويش كه همانا نصب پادشاهي دست نشانده و غارت منابع و ثروتهاي مادي و معنوي مملكت و... رسيده است سخت پشيمان(××) و از اوضاع متنفر شدند.
علمالهدي و نهضت جنگل
آيت الله علمالهدي در رشت با ميرزا كوچكخان و افكار انقلابي وي آشنا بود. و ميرزا را مردي مجاهد، مؤمن، آزاده و مسلمانِ متعهد میدانست. او در هيئت اتحاد اسلام عضويت داشت و مانند بسياري از عالمان و بزرگان خطه گيلان مانند: آيات: سيد عبدالوهاب صالح ضيابري، سيد محمود مجتهد روحاني، شيخ محمدرضا حكيمي، سيد حسن معصومی اشكوري، شيخ يوسف جيلاني، شيخ محمدباقر رسولي، شيخ ملا محمد خمامي، شيخ محمدمحسن حسني و... در نهضت ديني جنگل به رهبري ميرزا كوچك خان، نقش فعالانه داشت.
تشكيل جمعيت اتحاد اسلام كه 27 نفر از برجستگان علمی و ديني بودند و برخي از آنان فقيه جامع الشرايط به حساب میآمدند توسط ميرزا كوچك جنگلي گوياي اين مسئله مهم است كه وي میدانست بعدها استعمار و خودفروختگان، شخصيت و قيام ديني وي را به بهانههاي واهي مورد هجوم و ترديد قرار خواهند داد، چنانچه رضاخان و پسرش سعي داشتند در افكار عمومی عنوان كنند كه ميرزا، طرفدار چپيها و كمونيستهاست. آن دو چنين عنوان میكردند كه ميرزا میخواسته به ديدار لنين برود؛ و تا نزديكي باكو رفته اما راهش نداده اند و برگشته است. گاهي نيز ميرزا را مردي جنگجو، فرصت طلب، ياغي و دست نشانده اجانب معرفي مینمودند.
آيت الله احسانبخش در اين باره مینويسد: مرحوم آيت الله علمالهدي همواره در خلال درسها براي رفع خستگي چپقي چاق میكرد و میكشيد و از مسائل روز و سياستهاي جاريه، به خصوص اوضاع جنگل، اوصاف ميرزا و قوانين نهضت جنگل واقعاً حرفهاي جالب توجه میزد. او میفرمود: ميرزا به خلاف عقيده برخيها نه كمونيست بودند و نه دست نشانده استعمار و نه خرافاتي؛ بلكه ميرزا در سختترين شرايط واجباتش را از نماز و روزه ترك نمیكرد و حتي ادعيه بين نمازها را ترك نمینمود و اين آيات قرآن را هميشه زير لب داشت:
«قُل اللهم مالِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَنْ تَشاءُ و تنزَعُ المُلك مُمَّن تشاء و تُعِزُّ مَن تشاءُ و تُذِلُّ مَن تشاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ اِنّكَ عَلي كُلِّ شَيْ ء قدير»[۱۷] و يا «من يتوكل علي الله فهو حسبه...»[۱۸]، «ولا تحسبنّ الّذين قتلوا في سبيل الله امواتاً...»[۱۹] شما از اين آيات چه میفهميد و چه استنباط میكنيد؟ ميرزا با كفر و الحاد مبارزه كرد و تسليم خواستههاي نامشروع اجانب نشد. ميرزا حتي در تنگناها با تسبيح استخاره مینمود و با خدا مشورت میكرد. به هر حال ميرزا از تبليغات كمونيستي در شمال جلوگيري كرد و میخواست حكومت اسلامی بر پايه و اساس قرآن و شريعت برقرار نمايد و مقدرات و زندگي مردم را به خودشان بسپارد. تمام قوانين نهضت جنگل مطابق با شرع مبين اسلام بود. من اگر چهل نفر يار موافق داشتم به جنگل میرفتم و با اين كفر و الحاد مبارزه مینمودم.[۲۰]
آيت الله احسانبخش در ادامه مینويسد: به نظرم اعضاي اتحاد اسلام همانند اعضاي شوراي نگهبان انقلاب اسلامی عمل میكردند. آنان قوانين مصوبه را با شرع اسلام مطابقت میكردند و تمام اقدامات ميرزا بر اساس شريعت اسلامی بوده است. آيت الله علمالهدي در ميان اعضاي برجسته اتحاد اسلام كه تعداد آنان 27 نفر بود به تأييد همگان، قاضي شرع نهضت جنگل بشمار میآمد و كارش جلوگيري از تخلفات احتمالي جنگليها و اجراي حدود الهي بر بيگانگان و اجانب و فريب خوردگان بود. او معتقد بودند كه بيتفاوتي همگان باعث شد كه همان بلايي كه بر سر بني اسرائيل آمد به سرمان بيايد ولذا او رضاخان را به بخت النصر و شهيد شيخ فضلالله نوري را به حضرت يحيی علیه السلام قلمداد میكرد و افسوس میخورد كه ما در قضيه شهادت شيخ شهيد بيتفاوت شديم. اعمال ما باعث شد كه رضاخان بر ما مسلط شود.[۲۱]
جنگليها در آخرين ماههاي جنگ اول جهاني كه در 23 دي ماه سال 1296 ش. پايان يافت، هيأت اتحاد اسلام را در شمال بنيان گذاشتند. اين هيأت به گفته فخرايي كه خود در اين حماسه سهمی داشته چنين توصيف شده: «مركز ثقل و مغز متفكر جنگل را هيأت اتحاد اسلام، تشكيل میدهد كه افرادش به استثناي چند نفر، همه از علما و روحانيون بودند».
اين هيأت بسان مغز هدايت گرو برنامه ريز از كميتههايي كارآمد چون: جنگ، امور مالي، امور داخلي، سازمان قضايي، بهداشت، معارف، مدارس و سازمان گسيل مبلغ و برگماري نمايندگان در جاي جاي ايران اسلامی برخوردار بودند. اين كميتهها میبايست آن چه را هسته مركزي اتحاد اسلام كه بيشتر عالمان ديني بودند پس از رايزنيهاي بسيار و گفتگو میپذيرفتند و روا میدانستند، به كار اندازند و در جامعه اجرا كنند.
اعضاي اين هيئت كه در بين مردم از پايگاه بلندي برخوردار و در حل و فصل كارها نقش آفرين بودند، نفوذ فوق العادهاي پيدا كردند؛ به طوري كه در يكي از اسناد دولتي آمده است: «تقريباً از يك سال و مخصوصاً از چند ماه پيش تاكنون نفوذ هيأت اتحاد اسلام در خطه گيلان، طوري بود كه هر يك از مأمورين دولتي براي اين كه بتوانند انجام وظيفه نمايند، مجبور بودهاند كه با حضرات، روابطي داشته باشند».
رسيدگي به كارهاي حكومتي و عدليه، بازرسي و بررسي رمزهاي كارگزاري، برخورد با رشوهخواري در ادارهها و از جمله دستگيري رئيس عدليه گيلان به علت رشوهخواري، برقرار ساختن محاكم قضايي و تحقيقاتي در تمام شهرهاي گيلان از جمله در شهرهاي تنكابن، آستارا، خلخال، طارم و...
اتحاد اسلام به درگيريها و نزاعهاي خانمان برانداز مردم پايان میداد و همگان را به برادري و همدلي اسلامی دعوت مینمود. اين كانونِ هدايت و سياستگذاري، توسط ميرزا كوچك خان كه انديشهاي بلند داشت و به پيروي از افكار سيد جمال الدين اسدآبادي و سيد حسن مدرس كه رهايي و نجات ايران از چنگ بيگانگان را در اتحاد اسلام میديدند، پايهگذاري گرديد، اتحاد اسلام كه از گروه عالمان بيدار و هوشيار از جمله ميرزا و... تشكيل يافته بود، افقها و چشماندازهاي بلندي داشت. از جمله اين اهداف را میتوان استقلال ايران در پيرامون اتحاد اسلامی و اسلامخواهي آنان در روزگار فتنهها دانست. البته افق روشن اهداف آنان را بايد در مرامنامه شان به جستجو نشست:
- 1- تأسيس حكومت جمهوري انقلابي موقت.
- 2- عدم اجراي اصول كمونيزم از حيث مصادره اموال و الغاي مالكيت و ممنوع بودن تبليغات.
- 3- سپردن مقدرات انقلاب به دست اين حكومت و عدم مداخله شورويها در ايران و...(×××)
پس از به قدرت رسيدن رضاخان، اوضاع تغيير كرد. عالمان و روحانيان، سخت در تنگنا قرار گرفتند و قانون كشف حجاب به اجرا درآمد. علمالهدي نيز در اين دوران از اوضاع جاري رنج میبرد. وي به ناچار دفتر ثبت احوال و ازدواج گرفت و پس از مدتي دستور رسيد كه همه بايد لباس متحدالشكل را بپذيرند و دختران هم وظيفه دارند بدون حجاب به دارالحكومه بروند. وي از سر دفتري استعفا داد و اين امر موجب گرفتاري سختي براي ايشان شد؛ تا جايي كه مسئله را شكل سياسي دادند و ايشان مدتي تحت نظر و مورد بازجويي قرار گرفت.
آيت الله احسان بخش درباره نقش اين مرد انقلابي به خصوص در انقلابات فرمايشي دوره چهاردهم مینويسد: در دوره چهاردهم مجلس، دو نفر روحاني از رشت كانديداي نمايندگي شدند: آيت الله شيخ علي علمالهدي و آيت الله شيخ محمدباقر رسولي كه هر يك، از انقلابيون زمان رضاخاني بودند. رضاخان شيخ محمدباقر رسولي را به همراه آيت الله شيخ يوسف جيلاني به ماسوله تبعيد كرد و ريش آن ها را تراشيد. از خاطرات شيريني كه از مرحوم علمالهدي به خاطر دارم اين است كه در بحبوحه اعتصاب و مشكلات و درگيريهاي سياسي و اجتماعي به خصوص ايام انتخابات، هيچ وقت نديدم كه او درسش را تعطيل نمايد. عقيدهاش اين بود كه انگليسيها بالاخره هر طوري شده وكيل خودشان را از صندوق انتخابات بيرون میآورند. مردم زياد، خوشبين نباشند. ثواب درس خواندن در اين زمان از شركت در انتخابات بيشتر است.[۲۲]
آري رضاخان مانع انتخاب آيت الله علم الهدي براي نمايندگي مجلس شد. او شهيد مدرس را كه مانع مهمي براي پيشبرد اهداف شومش بود از سر راه برداشت و تمام روحانيان و عالماني كه مخالف سياستهاي دين ستيزي وي بودند را تبعيد كرد و به بهانههاي مختلف مانع انتخاب آنان شد ولذا همان گونه كه آن مرحوم پيش بيني كرده بود به رغم رأي دادن مردم به نفع ايشان، وي انتخاب نشد و حتي عالمان بزرگ رشت چون آيات: سيد محمود ضيابري، شيخ محمدكاظم صادقي، سيد رضي رودباري، سيد حسين رودباري، سيد حسن بحرالعلوم و... در طبقه فوقاني اداره پست و تلگراف متحصن شدند؛ اما موفق نشدند نتيجه واقعي انتخابات مجلس را بازگردانند.
شجاعت
يكي از اوصاف آيت الله علمالهدي شجاعت و شهامت وي است. او هيچگاه مرعوب توطئهها، نقشهها و تهديدهاي عمال رضاخان نشد؛ بلكه با شجاعت تمام، ايستادگي كرد.
آيت الله احسانبخش در توصيف چگونگي انتخابات مینويسد: روزي مرحوم علمالهدي در اوج فعاليتهاي تبليغاتي، شبي از جلسه انتخابات بيرون آمد. چند جوان پشت سر ايشان راه افتادند و ايشان گمان كرد كه آن ها براي آزار و اذيت او مأمور شدهاند؛ لذا چون آماده برخورد با آنان شد رو به آنان كرده گفت: آقايان با من كاري داريد! آن چند نفر گفتند: ما براي حفاظت شما آمدهايم. علمالهدي كه چنين میبيند، میگويد: من از عهده چهار پنج نفر شما برمیآيم، من راضي به زحمت شما نيستم، برگرديد.[۲۳]
رحلت
آيت الله علمالهدي پس از عمري تلاش و مجاهدت در راه اسلام، مبارزه با حكومت فاسد رضاخاني، مقابله با تجاوزات بيگانگان و فعاليت در نهضت مقدس جنگل و مشروطيت، سرانجام در سال 1330 ش. دارفاني را وداع گفت. پيكر پاكش بعد از تشييع در رشت، به قم منتقل شد و در قبرستان حاج شيخ عبدالكريم حائري (قبرستان نو) در جوار كريمه اهل بيت حضرت معصومه سلام الله علیها به خاك سپرده شد. عاش سعيداً و مات حميدا!
پانویس
- ↑ در سابق گيلان به دو بخش وسيع تقسيم میشد: قسمت بيه پيش، كه مركز آن لاهيجان بود و قسمت بيه پس كه مركز آن فومن و در زمان صفويه رشت بود و سفيدرود نيز مرز آن دو به حساب میآمد كه مهمترين مانع ارتباط بين دو منطقه نيز بود ر.ك: لغت نامه دهخدا، ج 11، ص 632؛ جغرافياي گيلان، ص 225.
- ↑ جغرافياي كامل ايران، ج 2، ص 1023، كتاب گيلان، ج 1، ص 40؛ نامها و نامدارهاي گيلان، ص 377، دانشوران و دولتمردان گيل و ديلم، ص 404.
- ↑ گنجينه دانشمندان، ج 6، ص 112-116.
- ↑ نامها و نامدارهاي گيلان، ص 331.
- ↑ گلشن ابرار، ج 1، ص 305.
- ↑ همان، ص 343.
- ↑ شرح حال عالمان اين سامان در برخي از كتابها مانند رياض العلماء، نقباءالبشر، الذريعه، شهداء الفضيله آمده؛ ولي شرح مفصل آن در دانشوران و دولتمردان گيل و ديلم، صادق احسانبخش و مشاهير گيلان، رضا مظفري ذكر شده است.
- ↑ دانشوران گيل و ديلم، ص 395؛ تاريخ علما و شعراي گيلان، ص 123.
- ↑ شرح حال رجال ايران، ج 6، ص 291.
- ↑ گلشن ابرار، ج 1، ص 393.
- ↑ همان، ج 3، ص 191.
- ↑ ر.ك: جنبش مشروطيت در گيلان و «سردار جنگل»، ابراهيم فخرايي.
- ↑ دانشوران و دولتمردان گيل و ديلم، ص 395.
- ↑ خاطرات صادق، صادق احسان بخش، ص 62 و 63.
- ↑ همان، ص 65.
- ↑ همان، ص 73؛ دانشوران گيل و ديلم، ص 397-462.
- ↑ سوره آل عمران/26.
- ↑ سوره طلاق/3.
- ↑ سوره آل عمران/169.
- ↑ دانشوران گيل و ديلم، ص 362.
- ↑ خاطرات صادق، ص 91.
- ↑ همان، ص 70.
- ↑ همان، ص 63 و 70.
(*). اين مدرسه در اثر احداث خيابان جديد تخريب شده است.
(××). ر.ك: تشيع و مشروطيت در ايران؛ تاريخ پيدايش مشروطيت؛ تاريخ اجتماعي و سياسي ايران از زمان ناصرالدين شاه تا آخر سلسله قاجاريه و گلشن ابرار، ج 1.
(×××). قيامهاي جنگل؛ يادداشتهاي ميرزا اسماعيل جنگلي، خواهرزاده ميرزا كوچكخان؛ گنجينه اسناد فصلنامه تحقيقات تاريخي سردار جنگل، ابراهيم فخرايي؛ نهضت جنگل؛ اسناد محرمانه و گزارشها، فتحالله كشاورز؛ نهضت روحانيون ايران، علي دواني، ح 2، ص 73؛ مجله حوزه، ويژهنامه ميرزا كوچكخان جنگلي، ش 111 و 112؛ افكار انقلابي علم الهدي، رك: ص 21-22.
منبع
محمدتقي ادهمنژاد لنگرودي, ستارگان حرم، جلد 19، صفحه 104-122