امامزاده سلطان محمد شریف قم
امامزاده محمد شريف
رايت شرافت
نياكان نكونام
نسب سلطان محمد شريف به عبدالله باهر فرزند امام چهارم، زين العابدين علیه السلام مى رسد. عبدالله به دليل زيبايى و جمالش، به باهر (بسيار درخشنده) ملقب شده بود. گويند در هيچ مجلسى نبود كه او بنشيند مگر آن كه حاضران از زيبايى او مبهوت و شگفت زده شوند.(1)
مادرش، ام عبدالله دختر امام حسن مجتبى علیه السلام بوده و با برادرش حضرت امام باقر علیه السلام از يك مادر بودند.(2) شيخ طوسى ايشان را از اصحاب امام سجاد علیه السلام مى داند.(3) از شخصيت عبدالله مردى فاضل و فقيه را حكايت كرده اند كه روايات بسيارى را از رسول اكرم صلی الله علیه و آله به نقل از پدران خود آورده است. مردم نيز از اين شخصيت آثار و احاديث بسيارى حفظ كرده اند؛ از آن جمله روايتى است كه ابراهيم بن داود به سند خود نقل نموده است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بخيل كامل كسى است كه هرگاه نام من نزد او برده شود، بر من صلوات نفرستد».(4)
همچنين از پدر خود و او از جدش اميرالمؤمنين علیه السلام روايت كرده است: «آن حضرت دست راست دزد را در اولين سرقت قطع مى كرد؛ و اگر دوباره مرتكب اين عمل مى شد، پاى چپش را مى بريد؛ و اگر براى سومين بار دزدى مى كرد، او را به زندان ابد مى افكند».(5)
عبدالله باهر متولى موقوفات حضرت محمد صلی الله علیه و آله بود. وى سرانجام در سن 57 سالگى، در حالى كه سرپرستى موقوفات جدش حضرت امام على علیه السلام را نيز بر عهده گرفته بود، درگذشت. نوادگان وى را از تبار پسرش محمد اَرْقَطْ مى دانند كه از محدثان مدينه بشمار مى آمد و در سن 58 سالگى دار فانى را وداع گفت و نوادگانش در سلسله عبدالله بن احمد الدّخ ادامه يافت.(6)
از ديگر اجداد سلطان محمد شريف، حمزة بن احمد، معروف به «قمى» است كه از بازماندگان احمد الدخ مى باشد. يكى از نوادگان حمزة بن احمد، ابوالحسن على الزكى فرزند محمد الشريف است و او نيز فرزند ابى القاسم على، از نقيبان(7) قم كه پسر محمد بن حمزه مذكور مى باشد.(8)
نسب شناس مشهور جمال الدين احمد بن على بن الحسين بن على بن مهنا، نيز در اثر معروف خود، الفصول الغرية فى اصول البرية به همين صورتى كه اشاره كرديم، به ذكر نياكان سلطان محمد شريف پرداخته است. اگر به اجمال سلسله نسب اين امامزاده با شرافت را بررسى كنيم، مى بينيم كه ايشان همه در زمره افراد جليل القدر با اشتهار، اهل فضل و غالباً از روايتگران حديث بوده اند و تاريخ نگاران و دانشمندان نسب شناس آنان را به پايه هاى والاى علمى و شرافت خانوادگى ستوده اند. نسب اين شخصيت تا امام سجاد علیه السلام به اين شرح آمده است: علامه سلطان محمد شريف (در قم) فرزند علامه سيد ابوالقاسم على فرزند ابى جعفر محمد فرزند حمزه قمى فرزند احمد بن محمد فرزند اسماعيل فرزند محمد (ارقط) فرزند عبدالله باهر فرزند امام زين العابدين علیه السلام.(9)
امامزاده اى با فضيلت
امامزاده صاحب فضيلت ابوفضل سلطان محمد شريف، مزارش در سمت دروازه قديم قلعه قم و در محله اى كه به نام خود او مزين است، در خيابان چهارمردان واقع شده است. اين مرد دانشور كه مرتبتى سترگ دارد و برايش كراماتى برشمرده اند، از نوادگان امام چهارم است... پس از وى فرزندان و فرزندزادگان او در شهر رى و قم به منصب هاى عالى دست يافتند.(10)
محدث قمى مى گويد: «پدر و دو پدربزرگش على و محمد بن حمزه در قبرستان بابلان قم - كه حضرت معصومه سلام الله علیها در آنجا بارگاهى دارد.- به خاك خفته اند».(11) همچنين جلالت قدر اين امامزاده را از تعابير بلندى كه علامه بزرگوار شيخ منتجب الدين براى او در كتاب خود مى آورد، مى توان به عيان ديد.(12)
برخى منابع ايشان را جد امامزاده يحيى (مدفون در تهران) قلمداد كرده اند(13) حال آن كه مصادر مستند به اين انتساب را به ديده ترديد نگريسته اند.(14) كتيبه قبر اين سيد بزرگوار كه بر كاشى نقش بسته و بسيار هم ناخواناست به همت فاضل ارجمند جناب حجة الاسلام والمسلمين سيد موسى زنجانى فرزند حضرت آيت الله سيد احمد زنجانى قرائت و براى مرحوم ميرجلال الدين حسينى ارموى (محدث) فرستاده شده است، به اين شرح است: «هذا المضجع المبارك للسيد المظلوم المعصوم الشهيد شريف بن شريف من اولاد الامام المعصوم زين العابدين ابن الامام الشهيد المعصوم ابوعبدالله الحسين بن الامام الهمام مولى جميع الانام على بن ابى طالب علیه السلام».
جايگاه اجتماعى خاندان سلطان محمد شريف
يكى از نوادگان سلطان محمد شريف، على بن مطهر است. براى درك نفوذ اجتماعى اين خاندان، كافى است بدانيم على، فرزندزاده اين مرد بزرگ، پيوند خويشاوندى خود را با دختر خواجه نظام الملك طوسى وزير آلب ارسلان استوار ساخت؛ پيوندى بيانگر نفوذ اجتماعى و اقتدار اين خاندان. فرزند سلطان محمد يعنى مطهر نيز با عايشه خاتون دختر آلب ارسلان ازدواج كرد، وى در راه حج، همسفر شيخ طوسى بود و از ايشان در اين مسافرت حديث اخذ مى كرد.(15)
افرادى هم از اين سيد مطهر علوى روايت كرده اند از جمله: سيد تقى نقيب رازى كه او را در شمار افراد فاضل و پرهيزگار آورده اند، و سيد نجيب الدين ابومحمدحسن بن محمد موسوى است، كه منتجب الدين به وجود اين شخصيت تصريح كرده است.(16)
سيد ابوطاهر مطهر، فرزند على علوى نيز كه رئيس علويان رى بود، نقابت(17) سادات را به عهده داشت. ذوق شعرى ابوطاهر هم در خور توجه است و اشعارى از وى در كتب تذكره آمده است و نيز در آثارى چون مرزباننامه برخى سروده هايش ديده مى شود.
امير معزى، شاعر معروف، قصيده غرايى در مدح وى مشتمل بر 47 بيت سروده است كه در بخشى از آن مى خوانيم:
خدمت آن كن كه فخر عترت پيغمبرست × سيد سادات ذوالفخرين و تاج الاصفيا
قبله اقبال بوطاهر مطهر بن على × الامام بن الامام المرتضى بن المرتضى
هست هر كس در سياست مفتخِر و او مفتخَر × هست هر كس در رياست مقتدى و او مقتدا
طالعش را هر زمان اقبال گويد: السلام × طلعتش را هر زمان خورشيد گويد: مرحبا
نيست اندر سيرت و رأى و رسوم او خلل × نيست اندر خاطر و خط و خطاب او خطا
در همايون روزگار او رعايا ايمنند × روز و شب از حادثات روزگار پرجفا.(18)
در اين اشعار امير معزى كنيه سيد مطهر را «ابوطاهر» معرفى كرده است در حالى كه منتجب الدين و باخرزى، «ابوالحسن» ضبط كرده اند و شايد اين نكته بيانگر آن باشد كه او چندين كنيه داشته است. همچنين امير معزى به اين نكته اذعان مى دارد كه پدرش، برهانى، مطهر بن على را مدح گفته است.
محدث قمى در اشاره به اولاد امام كاظم علیه السلام، مطهر بن على را چنين وصف مى كند: «از بزرگان سادات عراق و صدور اشراف است، كه منسب نقابت به او در زمان وى منتهى شده؛ و عَلَم و نشانه بوده در فنون از علم. از براى اوست خطبه ها و نوشته هايى كه بر شيخ ابوجعفر طوسى در سفر حج خواند. روايت نموده از براى ما از او، سيد نجيب ابومحمد حسن موسوى، و از بعضى كتب انساب نقل است كه در حق او گفته: سيد مطهر يگانه دنيا بوده در فضل و بزرگوارى و كرامت نفس، داراى محاسن زياد و حسنخلق بوده؛ و سفره اش پيوسته پهن و اهل بخشش بوده؛ و متكلم و اهل نظر و اديب و شاعر بوده؛ و نقابت طالبيين در رى با او بوده؛ و پدرش ابوالحسن على زكى نقيب رى پسر سلطان محمد شريف است كه در قم مدفون است. سيد مطهر را دو پسر بوده: محمد و على؛ اما محمد بن مطهر را پسر بوده فخرالدين على نقيب؛ و اما على بن مطهر را كه عزالدوله والدين و شرف الاسلام والمسلمين باشد، پسرى بوده محمد نام از اهل علم و فضل و شرف و جلالت و رياست؛ و او پدر عزالدين يحيى است».(19)
(نواده سلطان محمد شريف، نقيب سادات قم و رى)
شرفالدين محمد
عزالدين ابوالقاسم على، - كه مادرش از نوادگان دخترى نظامالملك مى باشد. - پدر شرف الدين است. همسر او نيز دختر آلب ارسلان، و دختر عمه سلطان سنجر سلجوقى است، كه مادرش شرف الدين مى باشد؛ و اين مسئله، سيادت، اقتدار و نفوذ سياسى اين خاندان را به خوبى نمايان مى سازد.(20)
سادات علوى از پيوند با حاكمان مى توانسته اند در دستگاه ادارى و سياسى زمامداران وقت، به نحو قابل ملاحظه اى، نفوذ خود را اعمال كنند.(21) آنان با اين نفوذ سياسى به فعاليت هاى فرهنگى و تبليغى پرداختند و در دفاع از حريم شيعه و خاندان عصمت مى كوشيدند. همچون برخى از اصحاب ائمه كه با رعايت استراتژى تقيه در دستگاه بنى عباس نفوذ، و از شيعيان صيانت مى كردند.
در تاريخ طبرستان در تأييد اين ادعا مى خوانيم: «سلطان سليمان، رى و حدود آن اصفبهد را داده بود. اصفبهد رى با تصرف گرفت، و خواجه حسن نجم الدين را به عميدى ولايت رى بفرستاد، و دهخداى، نجم الدين محمد را كه پدر سعدالدين على بود، به مشرفى رى؛ و يك سال و هشت ماه رى و اعمال او تا مسكُو به تصرف ديوان اصفبهد بود، و جمله معاريف و قضات و سادات رى به مازندران، در خدمت شاه غازى بودند، و همچنين خوار و سمنان؛ و پدر سيد عزالدين يحيى كه مرتضى گفتند، و از او بزرگوار و محترم تر سيدى در عالم نبود، با شاه غازى بر تخت نشستى، و حكم فرموده بود به خزانه و دارى خانه (انبار) و جامه خانه و ولايت خويش، كه: هر چه آن سيد به خط خويش برنويسد، كه مرا فلان چيز مى بايد، همه بدهند، و خط او توقيع من شناسند. و سيد با چنين تمكين مدتى در مازندران بماند».(22)
تاريخ تولد شرف الدين محمد را به سال 504 ق ذكر كرده اند.(23) از قول قوامى رازى برمى آيد كه كنيه شرف الدين محمد «ابوالقاسم» بوده است؛ در حالى كه در كتب شرح حال، كنيه او را «ابوالفضل» دانسته اند.
محدث ارموى مى گويد: «به نظر مى رسد قول دوم درست باشد؛ زيرا جمع اسم و كنيه حضرت رسول صلی الله علیه و آله براى غير مهدى عجل الله تعالی فرجه شریف نهى شده است؛ و در كتب مناقب روايت شده كه حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله فرموده اند: نام مرا برگزينيد؛ ولى كنيه ام را بر خود قرار ندهيد».(24)
همچنين بايد دانست كه يكى از معاصرين نقيب النقباى رى به نام شرف الدين مرتضى ويژگى هاى مشتركى با شرف الدين محمد دارد كه گاهى ممكن است ميان آن دو نفر توهم ايجاد شود؛ مخصوصاً اگر برخى قرائن معين ذكر نشود. چه، اين هر دو در سيادت، نام و لقب، و به نقل از صحيح بخارى، شاگردى يك استاد، ورود همزمان به قزوين و نقل روايت از آن دو در آن شهر با دو سال فاصله، و اين كه مطهر نامى در سلسله نسب هر دو هست، اشتراك دارند.(25)
شيخ عبدالجليل رازى مى نويسد: «و پيش از وصول اين كتاب به ما، مگر زمره اى از خواص علماى شيعه كه آن كتاب را مطالعه كرده بودند، در حضرت مقدس مرتضى كبير، سيد شرف الدين، ملك النقباء، سلطان العترة الطاهرة، ابوالفضل محمد بن على المرتضى ضاعف الله جلاله گفته بودند، و بر لفظ گهربار سيد السادات رفته كه عبدالجليل قزوينى مى بايد در جواب اين كتاب بروجه حق شروعى كند».(26)
از اين فراز چنين استنباط مى گردد كه توصيه سيد شرف الدين موجب شده تا عبدالجليل قزوينى به تأليف كتاب «النقض» اقدام ورزد. در همين كتاب ضمن نام بردن از مساجدى كه در شهر رى در زمان سلطان ملك شاه و سلطان محمد سلجوقى ساخته شده و بيان اين كه اين مساجد در آن زمان آباد و مورد استفاده شيعيان بوده، گفته است: «همه به بركات شرف الدين مرتضى است كه مقدم سادات و شيعه است».
در همان اثر به مدرسه هاى معروف و معمور قم اشاره كرده و مدرسه مرتضى كبير شرف الدين را با امكانات و تزئينات معمارى معرفى كرده است.(27) عبدالجليل رازى در بيان معاريف و مشاهير شيعه و سادات بزرگى كه در عراق و خراسان بوده اند، مى گويد: «آن كه خاندان سيد زكى به قم و رى و كاشان؛ و حرمت و تمكين و جاه و رفعت او در مال و نعمت و فضل و نسب؛ و پسرش ذوالفخرين ابوالحسن على بن مطهر بن على كه بيرون از آن كه سلاطين آل سلجوق و نظام الملك به وصلت با وى تقرب و تبرك نمودند، چهارصد (من) خوضه مفرد (مرواريد) در تركه او بيرون آمد؛ و فضل و علم او از كتب و خطب او معلوم شود؛ و هنوز شرف و فضل نقابت در خاندان او در عراق باقيست، به اقبال و تأييد ملك الامرا سادات عالم شرقاً و غرباً، مرتضى كبير شرف الدين محمد بن على، كه در علم و زهد، وارث شمع مكه و يثرب است و در جاه و وقار، سيد سادات مشرق و مغرب...» و قوامى رازى تخلص از قصيده توحيد و مناقب بدو نيكو كرد كه گفت:
تا صاحب الزمان برسيدن به كار دين × اولى ترين كس شرف الدين مرتضاست.(28)
وى در اثر ياد شده ضمن بيان اين واقعيت كه بزرگان و نام آوران شيعه نزد اعيان و اشراف و اميران به طور عموم محترم، معزز و صاحب مقام و مرتبه بوده اند، افزوده است: «و سيد اجل كبير شرف الدين مرتضى، از عهد بيست و دو سالگى كه از مكتب و مدرسه به در آمد - الى يومنا هذا - كه را زَهرِه بوده است، در بلاد خراسان و عراق؛ و در دو حضرت از سادات و ائمه و علما و قضات و اصناف مهتران، كه بر وى تقدم جويد، و طلب رفعت كند، با جوانى و كودكى، در محافل ملوك، واسطه قاضى حسن استرآبادى، و عماد محمد وزآن بودى؛ و هميشه ايشان بدو تفاخر كردندى...».(29)
شرف الدين محمد آثار نفيسى از كتاب هاى مشاهير و علماى بزرگ در كتابخانه خود فراهم آورده بود؛ چنانچه در ترجمه كتاب تتمه صوان الحكمة مى خوانيم: «و خواجه ظهيرالدين بيهقى آورده كه: رسايل بسيار از او، به خط خود و خط تلميذش ابوزكريا يحيى در كتب خانه نقيب النقباء رى ديدم...».(30)
منتجب الدين نيز گفته است: «السيد الاجل المرتضى ذوالفخرين ابوالحسن المطهر بن ابى القاسم على بن ابى الفضل محمد الحسينى الديباجى من كبار سادات العراق و صدورالاشراف».
وى سپس مى افزايد: «منصب نقابت در اين زمان به وى ختم مى شود و او در چندين دانش عالم است، و خطبه ها و نامه ها و مكتوباتى هم دارد» سپس مى گويد: «از او باواسطه سيد نجيب ابومحمد حسن موسوى، سبط سيد بزرگوار مرتضى، نقيب نقبا، شرف الدين ابوالفضل محمد فرزند محمد بن مطهر، فاضل، ثقه و راوى حديث، روايت مى كرديم».(31)
شيخ منتجب الدين كه از سيد شرف الدين روايت نقل كرده، در كتاب اربعين خود - ضمن چهارده حكايتى كه در انتهاى اين اثر آورده است. - در حكايت سيزدهم به نقل از سيد مرتضى السعيد شرف الدين، و سپس به نقل از ديگر راويان تا برسد به ابن عباس، به اين صورت مى گويد: «فقال ابن عباس: اشهد بالله و اشهد اللّه لقد سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من سبّ علياً فقد سبّنى و من سبّنى فقد سبّ اللّه و من سبّ اللّه فقد كفر...» پس ابن عباس گفت: گواهى مى دهم به خداوند و پروردگار شاهد است كه همانا از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنيدم كه مى فرمود: هر كس على را دشنام گويد، من را دشنام كرده و كسى كه مرا ناسزا گويد، پس همانا خدا را ناسزا كرده و دشنام و ناسزاگويى خداوند مساوى با كفر است.
عالم مشهور، موفق بن احمد خوارزمى، معروف به «اخطب خطباء خوارزم» در آغاز كتاب مناقب مى گويد: «به من خبر داد مرتضى شرف الدين، عزالاسلام، علم الهدى، نقيب النقباء...» وى سپس سلسله راويانى را كه از شرف الدين حديث نقل كرده اند، مى آورد و چنين روايت مى كند: «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله لو أن الغياض اقلام، والبحر مداد، والجن حسّاب والانس كتّاب، ما احصوا فضائل على بن ابى طالب علیه السلام؛ اگر درختان جنگل ها، قلم و درياها، مركب و تمام جنيان، حسابگر و انسان ها، نويسنده باشند، قادر نخواهند بود فضايل حضرت على علیه السلام را برشمارند».(32)
راويان ديگرى كه از شرف الدين محمد حديث نقل كرده اند، عبارتند از: ابوسعد عثمان بن اسعد بن محمد العاقلى؛ ابوالقاسم محمود بن محمد ابن ابى طاهر القزوينى الاشرسى؛ مذكى قزوينى و فرزندش عزالدين يحيى، اين اسامى را رافعى در تدوين و منتجب الدين در فهرست نقل كرده اند.
بنابر ثبت ابوالحسن بيهقى در اواخر لباب الانساب، نسب شناس رى، ابوهاشم مجدالدين مجتبى؛ قصيده اى طولانى به زبان عربى در مدح شرف الدين محمد سروده و در ضمن آن به ذكر نسب او پرداخته است. خود بيهقى كه معاصر سيد شرف الدين بوده، به تفصيل نسب او را بيان و سروده هاى خود را درباره او نقل كرده است.(33) خاقانى شروانى هم در اواخر تحفة العراقين شرف الدين محمد بن مطهر علوى را اين گونه مى ستايد:
اين قدر و صفا كه خاطرم راست × از خدمت سيد أجل خاست
ذوالفضل محمد مطهر × آن عرق محمد پيمبر
آن مردم ديده مصطفى را × و آن وارث صدق مرتضى را
دين را شرف و شرع را فخر × بل سيد شرع و دين و لافخر
فرزند محمد عرب اوست × حسان عجم ورا دعاگوست...
قوامى رازى از گويندگان نيمه اول قرن ششم هم در قصايدى به مدح شرف الدين محمد مى پردازد. وى در فرازى از يك قصيده 45 بيتى، چنين مى سرايد:
ميراجلّ سيد سادات عز دين × كش نيست همسرى به بزرگى و سرورى
فخر زمانه تاج الاسلام صدر دهر × خورشيد شرع ذوالحسبين اصل مهترى
اجل اشرف الدين مرتضى × كورا عنايت ازلى داد ياورى
آن سيد لطيف كه او را مسلم است × اصل بزرگوارى و دست سخاگرى
پيش دل و كف و هِمَم و حلم آن بزرگ × دريا و ابر و چرخ و زمين كرده چاكرى...(34)
پى نوشت
(1). عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، ابن عنبه، ص 233.
(2). سرالسلسلة العلويه، ابى نصر بخارى، ص 32.
(3). رجال الطوسى، شيخ طوسى، ص 116، شماره 1169.
(4). ارشاد، شيخ مفيد، ج دوم، باب دهم؛ و نيز نك: حضرت امام سجاد علیه السلام، فضل الله كمپانى، ص 165.
(5). منتهى الآمال، حاج شيخ عباس قمى، ج دوم، ص 101، انتشارات هجرت.
(6). رياض العلما و حياض الفضلا، ميرزا عبداللّه افندى، ترجمه محمدباقر ساعدى، ج 5، ص 529؛ امام سجاد علیه السلام، باقر شريف قريش، ج دوم، ص 564 و 565.
(7). نقيبان؛ در اصطلاح به كسانى گفته مى شود كه در امور علويان رسيدگى كنند.
(8). رياض الانساب و مجمع الالقاب، معروف به «بحرالانساب»، ج دوم، گلستان چهارم، «در ذكر حال امام چهارم».
(9). شهيدان راه فضيلت، علامه امينى، ترجه ف.ج، ص 93.
(10). زندگانى حضرت معصومه سلام الله علیها و تاريخ قم، ص 59.
(11). منتهى الآمال، ج 2، ص 103.
(12). نك: آغاز فهرست منتجب الدين.
(13). از جمله در كتاب حضرت معصومه سلام الله علیها فاطمه دوم، محمد محمدى اشتهاردى، ص 217. ضمناً محدث قمى عزالدين يحيى مدفون در قم را با امامزاده يحيى مدفون در تهران يكى دانسته كه با مصادر و منابع ديگر مطابقت ندارد.
(14). شايد علت اشتباه شدن امامزاده يحيى مدفون در تهران با عزالدين يحيى، اين باشد كه اين امامزاده بر اساس عبارتى كه بر بدنه صندوق آن نگاشته اند، از نوادگان زيد فرزند امام حسن مجتبى علیه السلام مى باشد. لذا مناسبتى با آن بزرگوار ندارد و نيز هيچ گونه سند تاريخى و مأخذ قابل قبول بر اين دلالت نكرده كه فرزندزاده اى از سلطان محمد شريف به نام يحيى در محله و بقعه مزبور دفن شده باشد.
(15). رياض العما، ج 5، ص 530 و 531، پاورقى مترجم.
(16). فهرست، منتجب الدين، ذيل ابومحمد.
(17). نقيب به كسى مى گويند كه سرپرستى گروه خاصى را عهدهدار باشد. اما نقابت به معنى خاص كلمه، در اوايل خلافت عباسيان به وجود آمد و كسانى را به عنوان نقيب برمى گزيدند تا به امور علويان رسيدگى كنند. وظيفه نقيب اين بود كه بر صحت نسب سادات ناظر و مواظب باشد كه غير آنان در زمره اين خاندان قرار نگيرند. نقيب از ميان سادات عالى قدر با شخصيت، صاحب نفوذ و عالم انتخاب مى شد كه ضمن حفظ انساب به امور اين سلسله جليله رسيدگى مى كرد و اگر احياناً اختلافاتى بين آنان پديد مى آمد، در جهت رفع و ختم آن مى كوشيد.
(18). نك: ديوان امير معزى، ص 36-40.
(19). منتهى الآمال، ج 2، ص 427.
(20). تعليقات محدث ارموى بر ديوان قوامى رازى، ص 209.
(21). تاريخ گسترش تشيع در رى، رسول جعفريان، ص 66.
(22). تاريخ طبرستان، ابن اسفنديار، قسمت سوم، ص 90 و 91.
(23). نك: لباب الانساب، ابوالحسن بيهقى و نيز تعليقات محدث ارموى بر ديوان قوامى رازى، ص 230.
(24). تعليقات محدث ارموى بر ديوان قوامى رازى، ص 208 و 209.
(25). همان، ص 207.
(26). مقدمه كتاب النقض، ص 3.
(27). همان، ص 48 و 164.
(28). همان، ص 230 و 229.
(29). همان، ص 437.
(30). درة الاخبار و لمعة الانوار، ناصرالدين بن عمدة الملك منتجب الدين منش يزدى، ص 18.
(31). فهرست، منتجب الدين، ذيل حرف ميم.
(32). مناقب، خوارزمى، ص 2 و 1. همين روايت را با اندكى تفاوت، ابن شيرويه ديلمى در فردوس الاخيار؛ علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 40، ص 75؛ سيد هاشم بحرانى در غاية المرام؛ سيد بن طاووس در طرائف؛ شيخ محمدتقى دزفولى در كفاية الخصام، ص 598 نقل كرده اند.
(33). لباب الانساب، ج 2، ص 614-611.
(34). ديوان قوامى رازى، ص 40.
منبع
غلامرضا گلى زواره , ستارگان حرم، جلد 7