غزوه بنی قریظه
غزوه بنى قريظة
همان طور كه گفته شد احزاب پس از اين كه نزديك به يك ماه[۱] در كنار شهر مدينه ماندند و با تمام تلاشى كه كردند نتوانستند كارى از پيش ببرند، با شتاب زدگى عجيبى شبانه به سوى مكه گريختند.
بدين ترتيب خطر بزرگى كه مسلمانان را به سختى تهديد مى كرد با نصرت الهى و مدد غيبى از ميان رفت و جنگ به سود مسلمانان و سر بلندى و پيروزى آنان پايان يافت.
در آن روز تاريخى با روشن شدن هوا، مسلمانان اثاثيه و خيمه و خر گاه دشمن را كه به منظور سبك بار بودن به جاى گذاشته و گريخته بودند به صورت غنيمت جنگى با خود برداشته و پيروز مندانه به شهر باز گشتند.
پيغمبر خدا براى شست و شوى سر و بدن و رفع خستگى به خانه آمد و به درون خيمه اى كه دخترش حضرت فاطمه علیه السلام به همين منظور در خانه زده بود در آمد و پس از اين كه بدن را شست و شو داده و بيرون آمد جبرئيل بر او نازل شد و دستور حركت به سوى قلعه هاى بنى قريظه را داده و پيغمبر دانست كه مأمور است بدون توقف به جنگ بنى قريظه برود.[۲]
پيغمبر خدا نماز ظهر را در مدينه خواند و بى درنگ لباس جنگ پوشيد و به بلال دستور داد در مدينه جار زند كه هر كس فرمان بر و مطيع خدا و رسول اوست بايد نماز عصر را در محله بنى قريظه بخواند.
پس پرچم جنگ را بسته و به دست امام علی بن ابيطالب داد و او را با گروهى از مسلمانان از جلو فرستاد و خود نيز با جمعى به دنبال او حركت كرد و ساير مسلمانان نيز دسته دسته به لشكريان پيوستند و به طور كلى تمام افرادى كه در جريان محاصره مدينه و جنگ خندق حضور داشتند با اندك اختلافى تا پايان وقت آن روز خود را به پاى قلعه هاى بنى قريظه رسانده و براى جنگ با آن ها آماده شدند.
بنى قريظه كه از ماجرا مطلع شدند، پيش از آن كه پيشروان لشكر اسلام به سرزمين آن ها برسد وارد قلعه هاى خود شده و به استحكام برج و باروى آن ها پرداختند و چون على و همراهان او به پاى قلعه هاى ايشان رسيدند آنان بالاى ديوار آمده و شروع به دشنام دادن به آن حضرت و رسول خدا كردند.
در نقلى كه شيخ مفيد و ديگران از آن حضرت كرده اند، على علیه السلام فرمود: همين كه يهوديان مرا ديدند يكى از آن ها فرياد زد: «قد جائكم قاتل عمرو» کشنده عمرو بن عبدود به سوى شما آمد! و سپس ديگران نيز داد زده و به يكديگر نظير اين سخن را گفتند، و برخى هم رجز مى خواندند. من دانستم كه خداى تعالى رعب و وحشتى در دل آن ها انداخته و خداى را براى اين نعمت سپاسگزارى كردم.
على علیه السلام كه دشنام آن ها را شنيد، بازگشت و به استقبال رسول خدا صلی الله علیه وآله رفته و چون آن حضرت را ديد در خواست كرد كه به خانه هاى آن ها نزديك نشود و پيغمبر دانست منظورش آن است كه سخنان زشت و دشنام ايشان را نشنود.
بدين ترتيب محاصره يهود بنى قريظه شروع شد و تا روزى كه تسليم شدند و به وسيله مسلمانان از پاى در آمدند بيست و پنج روز طول كشيد و در اين مدت جنگى در نگرفت جز آن كه گروهى از بالاى ديوار ها به سوى مسلمانان سنگ مى انداختند كه آنان نيز پاسخ عملشان را مى دادند.
ابن هشام در سيره مى نويسد: شبى كه فرداى آن تسليم شدند مصادف با شب شنبه بود و كعب بن اسد كه بزرگ آن ها بود يهود مزبور را جمع كرده و به آن ها گفت كه اى گروه يهود! مى بينيد كه ما در چه وضعى گرفتار شده ايم، اكنون من سه پيشنهاد مى كنم يكى از آن ها را بپذيريد.
1- شما كه به خوبى مى دانيد محمد پيغمبر خداست و اوصاف او را در كتاب هاى خود خوانده ايد، بياييد تا به او ايمان آورده و مسلمان شويم و از اين پس در امن و آسايش مانند ساير مسلمانان زندگى كنيم و خود، اموال، زن و بچه هايمان نيز محفوظ بمانند؟
يهوديان گفتند: ما هرگز چنين كارى نخواهيم كرد و از دين موروثى و آيين پدران خود دست بر نمى داريم.
2- پيشنهاد دوم من آن است كه بياييد زن و بچه هاي مان را بكشيم تا خيالمان از اسارت آن ها به دست مسلمانان آسوده باشد سپس لباس جنگ پوشيده و از قلعه ها بيرون بريزيم و به جنگ مسلمانان برويم، اگر بر آن ها پيروز شديم كه بعدا نيز ممكن است زن و بچه پيدا كنيم و صاحب زن و فرزند شويم و اگر كشته هم بشويم ديگر غم و اندوه اسارت آن ها را در دل نداريم.
گفتند: اين كار را هم نخواهيم كرد، و ما چگونه دلمان راضى شود اين بي چارگان را به دست خود به قتل برسانيم و زندگى پس از آن ها براى ما چه لذتى دارد!
3- كعب گفت:اكنون كه اين پيشنهاد مرا هم نپذيرفتيد پس بياييد امشب كه شب شنبه است و خيال محمد و يارانش از ما آسوده است بر آن ها شبي خون بزنيم شايد بتوانيم كارى از پيش برده و آن ها را پراكنده سازيم!
گفتند: ما چگونه حرمت شب شنبه را بشكنيم و به چنين كارى كه پيشينيان ما بدان اقدام نكرده اند دست بزنيم!
كعب با ناراحتى گفت: براستى كه تاكنون يك نفر از شما از روى عقل و تدبير كار نكرده است.
چند تن از يهود بنى قريظه مسلمان شدند
در ميان يهود مزبور چند تن بودند كه وقتى پافشارى هم كيشان خود را در مخالفت با پيغمبر اسلام مشاهده كرده و ديدند چگونه پيشنهاد هاى كعب بن اسد را نيز كه سمت رياست بر آن ها داشته را رد كرده و در نادانى و جهالت خود اصرار مى ورزند تصميم به پذيرفتن ديانت اسلام گرفته و از آيين يهود دست كشيدند.
اينان روى گفتار بزرگان خود كه جسته و گريخته اوصاف پيغمبر اسلام را براى آن ها بيان كرده و بشارت آمدن و ظهور آن حضرت را از روى تورات و گفتار حضرت موسی و پيغمبران گذشته از ايشان شنيده بودند، در دل علاقه مند به اسلام و آماده پذيرفتن آن دين شده بودند، اما روى ترس از هم كيشان و ملاحظات ديگر نتوانسته بودند ايمان خود را اظهار كرده و عملا در سلك مسلمانان ديگر در آيند.
آن ها دو يا سه نفر بودند به نام هاى اسيد و ثعلبه كه هر دو برادر و نام پدرشان سعيه بود و سومين نفرى كه مسلمان شد و در برخى از تواريخ اسلام نام او را در همان ايام محاصره بنى قريظه ذكر كرده اند، اسد بن عبيد بود.
اينان هر چه خواستند سران و هم كيشان خود را وادار كنند تا به صورت عمومى مسلمان شوند و از لجاجت و عناد خويش دست بكشند و سخنان دانشمندان يهود و بزرگان را به ياد آوردند، نتوانستند و گفتار شان در آن ها مؤثر واقع نشد، از اين رو زن و فرزندشان را برداشته و از قلعه به زير آمده و مسلمان شدند.
كيفيت اسلام آن ها و سخنانى كه از اخبار يهود در اين باره شنيده بودند در بخش سوم با شرح بيشترى ذكر شد.
داستان ابو لبابه در ماجراى محاصره بنى قريظه
ابو لبابه يكى از انصار مدينه و از قبيله اوس بود كه پيش از ورود اسلام به مدينه با يهود بنى قريظه هم پيمان بودند، و در جنگ ها و اختلافات از ايشان پشتيبانى و طرف دارى مى نمودند.
يهود بنى قريظه كه از محاصره طولانى به تنگ آمده و عاجز شدند، پيش از آن كه تسليم شوند براى رسول خدا پيغام دادند كه ابولبابه را به نزد آن ها بفرستد تا در كار خود با او مشورت كنند و رسول خدا نيز ابو لبابه را پيش ايشان فرستاد.
همين كه ابو لبابه وارد قلعه شد زنان و كودكان پيش رويش درآمده و صدا ها را به گريه و شيون بلند كردند به حدى كه دل ابو لبابه به حال آن ها سوخت و متأثر گرديد و در همان حال وقتى مردان بنى قريظه از او پرسيدند: آيا به نظر تو صلاح ما در اين است كه تسليم محمد شويم؟
گفت: آرى چاره اى ديگر نيست و ضمنا با دست به گلوى خود اشاره كرد، يعنى تسليم شدن شما مقدمه نابودى و گردن زدن شماست و اگر تسليم شديد مردانتان را گردن مى زنند. اما ناگهان متوجه شد كه با اين عمل به رسول خدا و مسلمانان خيانت كرده و گناه بزرگى را مرتكب شده است، و موجب شد تا انقلابى در دل او پديد آيد.
اين انقلاب درونى سبب شد كه بيش از آن در قلعه هاى بنى قريظه توقف نكند و براى توبه و آمرزش خواهى از اين گناهى كه مرتكب شده بود در صدد چاره اى بر آيد و هر چه زودتر خود را از آلودگى آن گناه پاك سازد.
ابو لبابه به همين منظور از آن جا يك سر به مدينه رفت و با طنابى خود را به ستون مسجد بست و گفت: تا خدا مرا نيامرزد و توبه ام را نپذيرد از اين جا حركت نخواهم كرد و به سرزمين بنى قريظه و جايى كه در آن مكان به خدا و رسول او خيانت كرده ام قدم نخواهم گذارد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله كه ديد مراجعت ابو لبابه به طول انجاميد و از ماجراى وى مطلع گرديد فرمود: اگر به نزد ما مى آمد از خدا براى او طلب آمرزش مى كرديم، ولى اكنون كه چنين كرده همان جا باشد تا خدا توبه اش را بپذيرد.
ابولبابه هم چنان به ستون مسجد بسته بود، فقط در اوقات نماز همسر يا دخترش مى آمدند و او را باز كرده مختصر غذايى كه براى او آورده بودند مى خورد و سپس تطهير كرده نمازش را مى خواند و دوباره به همان ستون او را مى بستند.
پس از اين كه شش روز از اين ماجرا گذشت و رسول خدا به مدينه بازگشت شبى در اتاق ام سلمه بود هنگام سحر در ضمن آيه اى كه به وسيله جبرئيل بر آن حضرت نازل شد قبولى توبه ابو لبابه به اطلاع حضرت رسيد [۳] و ام سلمه كه از ماجرا مطلع شد، آن بشارت را به او داد. چون خواستند او را باز كنند حاضر نشد و گفت: نه به خدا سوگند بايد خود پيغمبر با دست خود مرا باز كند و چون پيغمبر براى نماز صبح به مسجد آمد با دست خود او را باز كرد. هم اكنون ستونى در مسجد مدينه است كه آن را «اسطوانة توبه» ناميده و گويند: جاى همان ستونى است كه ابو لبابه خود را بر آن بسته بوده.
بنى قريظه تسليم شدند
يهود بنى قريظه كه از محاصره به تنگ آمدند و حاضر به پذيرفتن اسلام و جزيه هم نشدند چاره اى جز تسليم نداشتند، اما از سرنوشت خود بيمناك بودند از اين رو براى سران قبيله اوس كه هم پيمانان آن ها بودند پيغام دادند كه ما چاره اى جز تسليم نداريم اما شما بايد به ما كمك كنيد و با محمد مذاكره كنيد تا درباره ما ارفاق كند و مانند بنى قينقاع و بنى النضير با ما رفتار كند.
با اين پيغام چند تن از افراد قبيله مزبور به نزد رسول خدا رفته و در اين باره با آن حضرت مذاكره كردند پيغمبر فرمود: آيا حاضريد حكميت آن ها را به يك نفر از شما واگذار كنم؟ گفتند: آرى.
فرمود: سعد بن معاذ درباره ايشان حكم كند، آن ها پذيرفتند، و به دنبال سعد بن معاذ كه در خيمه «رفيده» و در مسجد مدينه جاى داشت چنان كه پيش از اين گفته شد آمدند و او را به خاطر زخمى كه داشت و نمى توانست به پاى خود راه برود بر الاغى سوار كرده و بالشى براى او ترتيب دادند و به سوى قلعه هاى بنى قريظه حركت دادند و در راه بدو گفتند: رسول خدا حكميت بنى قريظه را به تو واگذار كرده و از او خواستند تا درباره آنان ارفاق كند.
سعد بن معاذ ساكت بود و چيزى نمى گفت تا وقتى كه ديد هر كس به نوعى سفارش آن ها را مى كند سكوت خود را شكست و گفت: براى سعد روزى فرا رسيده كه در راه خدا از كسى وا همه نكند و سرزنش و ملامت مردم او را از حق منحرف نسازد.
با اين سخن همراهان سعد دانستند كه او تصميم سختى درباره يهود گرفته و از اين رو به يكديگر گفتند: مردان بنى قريظه كشته شدند و همان طور كه پيش بينى مى كردند، وقتى سعد در مجلس پيغمبر و اصحاب حضور يافت و طرفين اختيار حكميت را به او واگذار كردند، سعد گفت: حكم من آن است كه مردان شان كشته شوند و اموال شان قسمت شود و زنان و كودكان شان به اسارت در آيند و مسلمانان نيز به دستور رسول خدا بر طبق حكم او عمل كردند.
و بدين ترتيب اين دسته از دشمنان خطرناك و پيمان شكن اسلام كه پيوسته مترصد بودند تا از هر فرصتى استفاده كرده و ضربه خود را به مسلمانان بزنند و احيانا اگر بتوانند همه مسلمانان را از پاى در آورده و هلاك كنند به سزاى خيانت و دشمنى خود رسيده و از ميان رفتند. حيى بن اخطب نيز طبق قرارداد و شرطى كه كرده بود پس از رفتن احزاب به ميان قلعه هاى بنى قريظه آمد و با آن ها به قتل رسيد. [۴]
پانویس
- ↑ در اين كه مدت محاصره مدينه چند روز طول كشيد اختلاف است برخى پانزده روز و برخى بيست روز و برخى هم همان گونه كه در بالا ذكر شد نزديك به يك ماه ذكر كرده اند.
- ↑ در چند حديث آمده كه جبرئيل به آن حضرت عرض كرد: اى رسول خدا آيا اسلحه جنگ را بر زمين نهاده اى؟ فرمود: آرى. عرض كرد: اما فرشتگان هنوز اسلحه بر زمين نگذارده و هم اكنون از تعقيب لشكر قريش و هم دستان شان باز مى گردند و تو نيز به دستور خداى تعالى مأمور هستى به سوى بنى قريظه حركت كنى، و هم اكنون ما از پيش مى رويم و شما هم از دنبال بيایید.
- ↑ سوره توبه، آیه 102.
- ↑ از آن جا كه دشمنان اسلام براى مخدوش جلوه دادن چهره اسلام از هيچ تهمت و افترايى دريغ نكرده اند و از هر فرصت و وسيله اى براى انجام اين هدف شيطانى بهره گيرى كرده اند در اين جا به كشتار دسته جمعى مردان يهود بنى قريظه ايراد گرفته و آن را نوعى اعمال خشونت و مخالف با رفتار انبياى الهى جلوه داده اند، و از اين رو برخى از نويسندگان و تاريخ نويسان مسلمان نيز كه كم و بيش تحت تأثير اين تبليغات مسموم و مغرضانه قرار گرفته اند در صدد توجيه اين عمل بر آمده و بلكه در اين روايات و قتل يهود مزبور خدشه كرده و آن را مخدوش دانسته اند كه براى نمونه مى توانيد نوشته آقاى دكتر شهيدى را در تاريخ تحليلى اسلام بخوانيد و به نظر ما نيازى به اين توجيهات نيست و روايات نيز معتبر است و امثال اين گونه داستان ها در جنگ هاى انبياى گذشته و از جمله حضرت موسى بن عمران علیه السلام نيز فراوان وجود داشته، و با توجه به دشمني ها و كارشكني هاى زيادى كه يهود مزبور نسبت به اسلام و مسلمين داشته و به صورت پايگاه خطرناكى براى دشمنان اسلام در آمده بودند و قابل هيچ گونه اصلاح و انعطافى هم نبودند و در هر فرصتى خنجر خود را از پشت بر مسلمانان مى زدند چنان كه اكنون نيز در اين زمان مشاهده مى كنيم، دليلى براى اين توجيهات و خدشه ها احساس نمى شود، كه البته بحث و تحقيق بيشتر در اين باره از وضع تدوين اين كتاب تاريخى خارج مى باشد.
منبع
رسولى محلاتى, زندگانى حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم.