سنجش مقاله انجام نشده است

بلاغت

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۱۱ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

مطابقت‌ کلام‌ با مقتضای‌ حال‌ مخاطب‌ را «بلاغت» و به کلامی که این خصوصیت را داشته و ساختارهاى گوناگون زبان در موقعیت‌هاى مناسب آن به کار رفته باشد، کلام «بلیغ» می‌گویند. هدف از علم بلاغت، مزیت بخشیدن به سخن یا مصونیت آن از اشتباهات غیر دستورى است.

بلاغت در لغت و اصطلاح

«بلاغت» در لغت، مصدر «ب - ل - غ» به معناى رسیدن است و بلاغت در سخن نیز به معناى رسیدن به هدف مورد نظر در گفتار است.[۱] گاه نیز بلاغت به ابلاغ به معناى رساندن تفسیر شده و بلاغت در سخن به رساندن معنا در بهترین ساختار زبانى به نحوى آشکار تعریف مى‌‌شود.[۲]

«بلاغت» در مفهوم اصطلاحىِ آن، گاه عنوان یک دانش از شاخه‌‌هاى علوم ادبى زبان عربى است و گاه بسان اصطلاح «بلیغ» در وصف‌‌ گونه خاصى از سخن یا گوینده آن به کار مى‌‌رود.[۳]

دانش بلاغت از دانش هاى کاربردى به شمار مى‌‌رود که هدف از آن مزیت بخشیدن به سخن یا مصونیت آن از اشتباهات غیر دستورى است که گاه به شیوه بیان معانى و گاه به شیوه هماهنگى سخن با موقعیت بیان آن و گاه به شیوه گزینش کلمات مربوط مى‌‌شود. این سه شاخه به ترتیب در دانش هاى بیان، معانى و بدیع بحث مى‌‌شوند.[۴]

سخن بلیغ آن است که افزون بر ویژگى «فصاحت»، ساختارهاى گوناگون زبان در موقعیت هاى مناسب آن به کار رفته باشد؛ براى مثال در مکان مناسب از تأکید، تکرار، گزیده‌‌گویى و زیاده‌‌گویى و ... استفاده شده باشد.[۵]

بنابراین ویژگى، بلاغت به واژگان مفرد نسبت داده نمى‌‌شود و تنها ترکیبها و عبارات را شامل مى‌‌شود، در حالى که ویژگى فصاحت به کلمه نسبت داده مى‌‌شود.[۶] کلمه فصیح آن است که حروف آن تناسبى آوایى داشته و استعمال آن در معناى مورد نظر نامأنوس نباشد و ساختار صرفى آن مطابق با قواعد ساخت کلمات در زبان عربى باشد.[۷]

تاریخچه فن بلاغت

اصل و منشاء بلاغت، به ادب عرب برمی‌گردد و به شدت تحت تاثیر آن است. در قرون دوم و سوم هجری، علما و ادبای عرب در زمینهٔ اعجاز قرآن و بلاغت آن به تحقیق و بررسی پرداختند؛ از همین جا بود که دیباچه علم بلاعت گشوده شد. از آن پس ادیبانی که بیشتر ایرانی بودند به تألیف کتاب‌های متعدد در این زمینه پرداختند. این علم بعدها از طریق ترجمه کتاب «هنر شاعری» اثر ارسطو، فیلسوف یونانی، با عقاید و آرای دیگر فیلسوفان یونانی نیز آمیخته شد.

کار تالیف کتاب‌های مربوط به بلاغت در زبان فارسی از اواخر قرن پنجم شروع شد. از جمله این کتاب‌ها، «المعجم فی معاییر اشعار العجم» تألیف شمس قیس رازی؛ «ترجمان البلاغه» تألیف محمد بن عمر رادویانی؛ «حدائق السحر فی دقایق الشعر» تالیف رشید الدین وطواط و ... می باشد.

علم بلاغت در ادبیات غرب، از یونان باستان شروع شد. ارسطو بلاغت را هنر کشف و کاربرد وسایلی می‌دانست که برای ترغیب و تهییج شنونده مفید واقع شود. علاوه بر ارسطو، چند تن دیگر از جمله سیسرون و کوئین تیلین، خطیب قرن اول میلادی، کتاب‌هایی در زمینه بلاغت در خطابه نوشته‌اند. در نیمۀ دوم قرن بیستم، بار دیگر اصول بلاغت ارسطویی رواج یافت و این اصول، هم در مورد نگارش مورد توجه واقع شد و هم برای شناخت عناصر رمان‌ها و شعرها.[۸]

بلاغت قرآن

قرآن کریم خود را «کتاب مُبین» که زبانش عربى است، معرفى مى‌‌کند: «والکتبِ المُبین * اِنّا جَعَلنهُ قُرآناً عَرَبیـًّا لَعَلَّکم تَعقِلون» (سوره زخرف، ۲ـ۳). منظور از این تعبیر، اشاره به ویژگى فصاحت و بلاغت در قرآن دانسته شده است.[۹]

تعبیر «بِلِسان عَرَبىّ مُبین» در آیه ۱۹۵ سوره شعراء نیز به فصاحت و اعجاز بیانى قرآن تفسیر شده است.[۱۰] تأکید قرآن بر تعبیر «عربى مبین» از نظر برخى مفسران، نشان از برترى زبان عربى از جهت گویایى و رسایى دارد و وجه انتخاب آن به عنوان زبان قرآن از همین روست[۱۱]، گرچه خداوند در بیانى عام، زبان هر پیامبر و کتابش را زبان قوم وى معرفى کرده (سوره ابراهیم، ۴) که بنا به اعتقاد برخى مى‌‌تواند دلیلى بر نبود ویژگى خاصى در زبان عربى براى انتخاب آن به عنوان زبان قرآن‌‌ باشد.[۱۲]

ویژگى «مبین» در دسته‌‌اى دیگر از آیات در سیاق نفى برخى اتهامات کافران آمده است؛ براى نمونه در پاسخ به اتهام اخذ قرآن از برخى آگاهان به کتابها و ادیان گذشته، زبان این افراد را «اعجمى» معرفى کرده و با وصف کردن قرآن به «عربى مبین» آن را دلیلى بر نادرستى این ادعا شمرده است: «و‌‌لَقَد نَعلَمُ اَنَّهُم یقولونَ اِنَّما یعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذى یلحِدونَ اِلَیهِ اَعجَمىٌّ وهذا لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبین» (سوره نحل، ۱۰۳). اعجمى به معنای نارسا[۱۳] و عربى مبین به زبان شیوا و رسا تفسیر شده است.[۱۴]

تأکید بر ویژگى «مبین» در نفى اتهام شاعرى از پیامبر اسلام نیز تکرار شده است: «و ما عَلَّمنهُ الشِّعرَ و ما ینبَغى لَهُ اِن هُوَ اِلاّ ذِکرٌ و قُرءانٌ مُبین» (سوره یس، ۶۹).[۱۵]

در آیه ۲۸ سوره زمر نیز، قرآن متنى عربى بدون کژى و ناراستى وصف شده: «قُرآناً عَرَبیّاً غَیرَ ذى عِوَج» که از نظر برخى به فصاحت قرآن اشاره دارد.[۱۶]

ویژگى فصاحت و بلاغت در قرآن، عنصرى اساسى در این متن شمرده مى‌‌شود و از این رو ترجمه قرآن یا بازخوانى معانى آن با بیانى دیگر، از نظر مفسران و فقیهان، «قرآن» نامیده نمى‌‌شود.[۱۷]

گویاترین آیه در ارتباط با «بلاغت قرآن»، آیه ۲۳‌‌ سوره زمر‌‌ است که قرآن را سخنى نیکو و همسان در راستى و درستى معانى و تناسب و استوارى نظم و تألیف معرفى مى‌‌کند: «اَللّهُ نَزَّلَ اَحسَنَ الحَدیثِ کتبـًا مُتَشبِهـًا مَثانِى...»[۱۸]؛ افزون بر این تعبیرهاى عام، در برخى آیات نیز به جلوه‌‌هاى هنرى بخشهایى از قرآن چون داستانهاى آن توجه شده است: «نحن نَقُصُّ عَلَیک اَحسَنَ القَصَصِ بِما اَوحَینا اِلَیک هذَا القُرآن» (سوره یوسف، ۳).[۱۹]

برخى مفسران نیز تعبیر «احسن القصص» را نه تنها درباره داستانها، بلکه شامل همه قرآن دانسته و وجه نامگذارى قرآن به آن را برخوردارى آن از نهایت فصاحت و زیبایى و سازگارى الفاظ و معانى آن دانسته‌‌اند.[۲۰]

پانویس

  1. مقاییس اللغه، ج ۱، ص ۳۰۱ - ۳۰۲، «بلغ».
  2. الفروق اللغویه، ص ۳۰.
  3. براى نمونه نک: القاموس المحیط، ج ۱، ص ۲، «بلغ»؛ مختصرالمعانى، ص ۱۴، ۲۳.
  4. مختصر المعانى، ص ۲۵؛ کشف الظنون، ج ۱، ص ۱۳.
  5. مختصر المعانى، ص ۲۰ - ۲۳؛ التعریفات، ج ۱، ص ۶۶؛ التعاریف، ص ۱۴۳.
  6. الکلیات، ص ۲۳۶.
  7. مختصر المعانى، ص ۱۴ ـ ۲۰.
  8. پژوهشکده باقرالعلوم، بلاغت، دانشنامه پژوهه، بازیابی: ۷ مهر ۱۳۹۲
  9. المسائل الصانیه، ص ۱۲۱؛ تیسیر الکریم، ص ۷۴۴.
  10. الکشاف، ج ۲، ص ۶۳۵؛ جوامع الجامع، ج ۲، ص ۳۹۴؛ فتح القدیر، ج ۳، ص ۱۹۵.
  11. تفسیر ابى السعود، ج ۴، ص ۱۷۸؛ المیزان، ج ۴، ص ۱۶۰.
  12. نک: الاحکام، ابن حزم، ج ۱، ص ۳۲.
  13. البحر المحیط، ج ۵، ص ۵۱۹؛ الاصفى، ج ۱، ص ۶۶۳.
  14. الکشاف، ج ۲، ص ۴۲۹؛ الصافى، ج ۳، ص ۱۵۶.
  15. تفسیر قمى، ج ۲، ص ۲۱۷.
  16. المسائل الصاغانیه، ص ۱۲۰ ـ ۱۲۱.
  17. نک: الناصریات، ص ۲۲۲؛ المعتبر، ج ۲، ص ۱۶۹؛ تفسیر و مفسران، ج ۱، ص ۱۳۷.
  18. الکشاف، ج ۴، ص ۱۲۳.
  19. نک: جوامع الجامع، ج ۲، ص ۲۰۲.
  20. مجمع البیان، ج ۵، ص ۳۵۶.

منابع