کربلایی کاظم ساروقی

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

کربلایی کاظم کریمی ساروقی، فرد بی سوادی که در امامزادگان ‪ ۷۲‬تن ساروق یکباره حافظ قرآن شده‌است.

زندگی‌نامه

ملا محمدكاظم کریمی ساروقی، در سال 1300 ق. در يكي از روستاهاي فراهان اراك به نام «ساروق» ديده به جهان گشود. صفای روح و سادگی، در کنار حافظه و استعداد کم، موجب شد تا وی نتواند به مکتب رَود و خواندن و نوشتن را بیاموزد. اسماعیل كریمی ساروقی، فرزند مرحوم كربلایی كاظم، ماجرای اعجاز گونه پدرش را چنین بیان می کند:

مرحوم ابوی، روستازاده و کشاورز بود. یک روز که پای منبر واعظِ روستای خود «ساروق» نشسته بود و به سخنان او دل سپرده بود؛ از زبان واعظ می شنود که: «هر کس زکات مال خود را ندهد، نمازش درست نیست؛ و مالش غصبی است. اگر ملکی و خانه ای از درآمد مالش بخرد، غصبی خواهد بود و در قیامت، خدا او را مؤاخذه خواهد کرد».

کربلایی کاظم پس شنیدن این مطلب در چند سخنرانی، به گونه ای جدّی به مسئله پاکسازی اموال از طریق زکات اهتمام می کند. با اندکی توجّه درمی یابد صاحب مِلکی که او برایش کشاورزی می کند، زکات مال خود را نمی دهد و طبعاً زمینهای او غصبی است. با درک این مطلب، کشاورزی را رها می کند و برای امرار معاش از ساروق خارج شده و در مابین اراک و قم، که جاده ماشینی ساخته می شد، به کارگری می پردازد.

پس از نزدیک به یک سال که برای سرکشی به ارحام و بستگان خود به روستا، می آید متوجّه می شود که صاحب ملکی که برایش کار می کرد، توبه کرده و اکنون زکات مال خود را می دهد. از طرفی از بستگان کربلایی کاظم تقاضا کرده تا کربلایی را به سر ملک و کشاورزی او در آن برگردانند. ایشان پس از اطمینان کامل از توبه صاحب ملک، به شغل رعیتی بازمی گردد؛ و صاحب ملک قطعه زمین کوچکی را نیز به کربلایی کاظم می دهد تا افزون بر کار برای ارباب، بر روی زمین خودش نیز کار کند.

مرحوم ابوی در موقعی که خرمن را می کوبید و گندم را از کاه جدا می کرد، سهم مالک را می پرداخت و همان جا زکات سهم خود را جدا می کرد و به مستحقّی که به طور کامل از وضع زندگی و معاش او مطلّع بود، می داد. افزون بر این، پس از جدا کردن خرج سالانه خود و بذری که برای کاشت سال بعد کنار می گذاشت، مابقی را بین فقرا تقسیم می کرد.

چند سالی به همین منوال می گذرد، سالی در موقع خرمن و هنگامی که هنوز گندم را از کاه جدا نکرده بود، همان شخصی که هر ساله زکات مال خود را به او می داد، به سراغش می آید و می گوید: بچه هایم نان ندارند. ایشان می گوید: می بینی که باد نمی آید؛ ولی سعی می کنم مقداری گندم برایت تهیه کنم. شخص مستمند می رود. پس از رفتن او، کربلایی به وسیله غربال مقداری گندم از کاه جدا کرده، وزن می کند و به منزل او می برد؛ و از آنجا به باغ خود که پایین ده بود، می رود تا اندکی علوفه برای گوسفندانش تهیه کند. پس از این، عازم منزل می شود. سر راه، نزدیک «امامزادگان هفتاد و دو تن»، دو نفر سیّد خوش سیما را می بیند که جلو درِ آستانه امامزاده 72 تن[۱] ایستاده و او را به نام صدا می زنند؛ و از او می خواهند علوفه را روی سکّوی جلوی در گذاشته و به اتفاق آنها به داخل برود.

آن دو سیّد بزرگوار داخل امامزاده اوّلی شده، فاتحه می خوانند و به سمت چهل دختران می روند و داخل می شوند؛ و به مرحوم پدرم می گویند: شما هم بیایید. مرحوم پدرم می گوید: متولّیان امامزادگان می گویند: فقط زنها می توانند داخل این قسمت شوند و ممنوع است آقایان به این قسمت وارد شوند! آن دو بزرگوار می گویند: ما مَحرَم هستیم؛ بیایید داخل؛ اشکال ندارد. ایشان هم داخل می شود و پس از قرائت فاتحه برای آنان به سمت امامزادگان قسمت شرقی عازم می شوند که مدفن امامزاده عبیدالله بن علی الصّالح و سایر امامزاده ها را زیارت کنند.

پس از زیارت و خواندن فاتحه، یکی از آن آقایان به بالای حرم، دورتادور سقف اشاره می کند و به پدرم می گوید: این کتیبه ها را ببین و بخوان. پدرم به محلّ مورد اشاره نگاه می کند و در آنجا خطهایی نورانی می بیند؛ که گویی با آب طلا نوشته شده است؛ به آنها می گوید: من درس نخوانده ام و هیچ سواد ندارم و نمی توانم بخوانم؛ تشخیص می دهم که خطهایی نورانی در آنجا نوشته شده است که تا کنون ندیده ام؛ ولی قادر به خواندن آنها نیستم.

یکی از آقایان می فرماید: محمدکاظم! بخوان؛ می توانی بخوانی. باز عرض می کند: نمی توانم بخوانم؛ سواد ندارم. باز هم همان آقا می فرماید:

بخوان می توانی؛ بگو: «اِنَّ رَبَّکُمْ اللهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ...»(سوره اعراف، ۵۴-۵۹)

در حین خواندن این آیات به وسیله یکی از آقایان و تکرار آن به وسیله کربلایی کاظم؛ بر سینه کربلایی دست می کشند. کربلایی به گونه ای غرق در خواندن کلام الله با لهجه خوش آن بزرگوار می شود که حضور آنان را از یاد می برد؛ وقتی به خود می آید، می بیند آن دو بزرگوار از نظر غایب شده اند! و فرصتی برای گفت وگو و پرسش از آنان برای او نمانده است!.. با خطور این اندیشه ها و مهابت آنچه برایش پیش آمده، بیهوش می شود.

شب فرا رسیده، و پاسی از شب گذشته بود، تعدادی شمع که در امامزاده روشن کرده بودند، تمام شده و رو به خاموشی گذاشته بود. مرحوم والد نقل می کرد که: این بیهوشی تا صبح روز بعد ادامه داشت. با نسیم صبحگاهی به خود آمده، از جا برخاستم و به زحمت درِ امامزاده را در تاریکی پیدا کردم. نماز صبح را در امامزاده خواندم.... از امامزاده بیرون آمدم و علوفه را از همانجا که گذاشته بودم، برداشتم و به طرف خانه حرکت کردم. در راه، با خود زمزمه می کردم! گویا چیزهایی می دانستم؛ مطالبی را می خواندم؛ سینه ام مملو از کلماتی بود که معانی آن را نمی دانستم؛ ولی هر گاه آنها را می خواندم، قلبم آرامش پیدا می کرد، احساس سرحالی و سبکی می کردم.

بین راه که مردم با من برخورد می کردند، سلام و علیکی می گفتند و می پرسیدند: از دیروز تاکنون کجا بودی؟ سراغت را می گرفتند و می گفتند: فرزند کربلایی عبدالواحد گم شده است.... گفتم: من شب را در امامزاده به صبح رساندم؛ و آنها گفتند: مگر دیوانه شده ای! ..

در آن زمان، مرحوم حاج آقا صابری عراقی که واعظی متدیّن و مشهور بود، همه ساله به ساروق می آمد و مدّتی در آنجا می ماند و مردم را موعظه و ارشاد می کرد. مرحوم ابوی نقل می کرد که پس از این که از امامزاده برگشته بود، نزد آقای صابری می رود. معمولاً مردم از روستاهای اطراف نزد او می آمدند و مسائل شرعی خود را از او می پرسیدند و او به مسائل یک یک آنان رسیدگی می کرد. پس از این که مردم مسائل خود را مطرح می کنند و آقای صابری به آنها رسیدگی می کند، کربلایی کاظم جلو می رود و پس از احوالپرسی به واعظ می گوید: مثل اینکه من قرآن را به طور تمام و کمال حافظ شده ام!

آقای صابری مرتبه اوّل متوجّه مطالب کربلایی کاظم نمی شود. کربلایی دوباره تکرار می کند. آقا می گوید: شاید خواب دیده ای یا قبلاً سواد داشته ای و بخشی از قرآن را حفظ کرده ای! ایشان می گوید: من هیچ گاه درس نخوانده ام....

پدرم می گوید: پس از این، به ملاّ گفتم: قسمتی از اینها را دیروز عصر در بیداری در امامزاده به من یاد داده اند؛ و من آن را فراگرفته ام؛ بلکه الآن می بینم، بسیار بیشتر از آنچه به من گفته اند، در سینه و حافظه دارم. وقتی همه ماجرا را گفتم، آقا بلند شد و به اتّفاق ایشان و اهالی به امامزاده آمدیم. پس از زیارت، به این سو و آن سو نگاه کردند و اثری از آن آیات نیافتند. در این هنگام که متوجّه رخداد فوق العاده و کرامّت و تفضّل الهی شده بودند، به سوی من هجوم آوردند و به قصد تبرّک، لباس مرا پاره پاره کردند؛ سپس مرا به عزّت و احترام تمام به دِه آوردند.

آقای صابری می پرسید: «معجزه بود، امام زمان بود، چه شد و آنها که این کرامّت را به تو عطا کردند، نشناختی؟ به هر حال تا مدّتی صحبت من سر زبانها بود؛ تا اندک اندک از خاطر مردم رفت و من هم از ترس اینکه با گفتن ماجرا به مردم یا با خواندن آشکار قرآن از ثواب عملم کم شود یا گفته شود که برای شهرت چنین می کند، سعی می کردم آن را پنهان کنم. کار رعیتی خود را کماکان ادامه دادم و همه ساله زکات مال خود را می پرداختم و از همان وقت، نافله و نماز شب را به طور مرتّب و بهتر از قبل می خواندم.

پدرم گفت: پس از این، کم کم مردم مرا فراموش کردند و کسی سراغ مرا نمی گرفت. پیوسته در خفا به خواندن قرآن مشغول بودم و البته خودم نیز آن طور که باید قدر خود را ندانسته و به درستی درک نکردم که خدای متعال چه موهبت بزرگی به من عطا کرده است!

دیدار با علما

دیدار با آیت الله مکارم شیرازی:

آیت الله مکارم شیرازی از جمله کسانی است که در ایام تبلیغ در ملایر به دیدار کربلایی کاظم شتافت. ایشان نقل کرده است: «حدود چهل سال قبل برای تبلیغ در ایام محرم به اطراف ملایر به نام حسین آباد رفته بودم. گفتند: در این جا پیرمردی است که حافظ تمام قرآن است. او کشاورزی ساده است که موهبتی بزرگ نصیبش گشته و حافظ تمام قرآن شده است. تصمیم گرفتم او را امتحان کنم. پس از آزمون، دیدم این مرد دهاتی و بی‌سواد با تسلط کامل به سؤالات پاسخ می‌گوید. در آن روز هنوز وجود این مرد در محافل علمی ‌به اصطلاح کشف نشده بود و در قم از او خبر نداشتند. من پس از بازگشت به قم این ماجرای جالب را به عنوان ره‌آورد این سفر، برای دوستان شرح دادم. بعد از مدتی بعضی از علاقه‌مندان، او را به قم دعوت کردند و آوازه او همه جا پیچید. خدمت مراجع عظام و آیات بزرگ مخصوصاً آیت الله العظمی ‌بروجردی رسید و طلاب در مدرسه فیضیه مثل پروانه اطراف وجودش را گرفتند و اگر کسی از دور این منظره را می‌دید، تعجب می‌کرد که این مرد ساده دهاتی با همان لباس محلی در میان این جمع طلاب چه می‌کند و چه می‌گوید! ولی واقعاً او از نظر تسلط بر آیات قرآن، چون چشمه جوشانی بود و طلاب همچون تشنگان بر گرد این چشمه.

گاه بعضی از طلاب چند جمله از آیات قرآن را تلفیق می‌کردند و می‌گفتند: این آیه در کدام سوره است؟ او خنده‌ای می‌کرد و گفت: جمله اول در فلان سوره و قبل و بعدش این است، و جمله دوم در فلان سوره و قبل و بعدش چنین است. گویی همه قرآن، یک جا در مقابل چشمش بود. جای آیات را نیز دقیقاً می‌دانست؛ مثل این که لوحی بزرگ در برابر او است. من با آن که آدم دیرباوری هستم، در تماس‌های مختلفی که با او داشتم، مطمئن شدم مسئله عادی نیست و یک جریان الهی در کار است.

از حفظ قرآن مهمتر، پیدا کردن آیات بود. هر قرآن، با هر چاپی که به او می‌دادند و می‌گفتند: فلان آیه را بیاور، مثل استخاره کردن با قرآن که قرآن را باز می‌کنند، قرآن را می‌گشود و آیه در همان صفحه یا صفحه قبل و بعد از آن بود. من این مسئله را با چشم دیدم و تفسیری برای آن جز یک امداد الهی نیافتم؛ زیرا در مورد حفظ قرآن ممکن است کسی بگوید حافظه او بسیار قوی است (و البته این طور هم نبود؛ و او حافظه‌ای بسیار ضعیف داشت)؛ ولی پیدا کردن فوری آیات، آن هم نه از روی یک قرآن معین، بلکه از قرآن‌های کاملاً مختلف و متفاوت چاپی و خطی و ریز و درشت، امری نیست که بتوان از طریق مادی تفسیری برای آن یافت.

جالب این که عالم بزرگوار، مرحوم حاجی میرزا مهدی بروجردی منشی و مشاور آیت الله العظمی ‌حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم، مشغول تألیف کتابی به نام «برهان روشن در عدم تحریف قرآن» بود و با علاقه عجیبی این مسئله را تعقیب می‌کرد و سرانجام این کتاب را منتشر ساخت. یک روز اطلاع یافتم که او در صدد تماسی نزدیک با کربلایی کاظم است. معلوم شد که ایشان می‌خواهد یکی از دلایل عدم تحریف قرآن را این موضوع معرفی کند؛ زیرا مسلماً قرآنی که کربلایی کاظم با امداد غیبی حفظ شده، قاعدتاً باید قرآن اصلی باشد؛ چون کمترین تفاوتی در میان آن چه کربلایی کاظم می‌خواند، و با قرآن موجود، وجود ندارد».

دیدار با صدرالدین محلاتی:

شیخ صدرالدین محلاتی از دانشمندان شیراز می‌گوید: «من این مرد را در تهران ملاقات نمودم و ملاقات با ایشان اثر عمیق و فراموش نشدنی در من ایجاد کرد. این مرد، موسوم به کربلایی کاظم کریمی، مردی است بی‌سواد و عامی‌ و هیچ گونه توانایی بر نوشتن و خواندن ندارد؛ ولی به طرز شگفت آوری حافظ تمام قرآن می‌باشد. عجیب است که تا یکی از آیات یا جمله‌های مشابه را می‌خوانند، بدون فکر و تردید می‌گوید که در این سوره چند جای آن، این آیات مشابه و یا این جمله‌های مشابه است. و عجیب‌تر این که هر قرآنی با چاپ‌های مختلف بدست او بدهند و آیه‌ای را از او بخواهند که پیدا کند، فوراً قرآن را بازمی‌کند و با یک ورق برگرداندن به طرف راست یا چپ، آیه را نشان می‌دهد... .[۲]

دیدار با شیخ محمد رازی:

شیخ محمد رازی، مؤلف کتاب «گنجینه دانشمندان»، از دیگر علمایی که کربلایی کاظم را ملاقات کرده و بیش از دیگران با ایشان انس و الفت و مراوده داشته، به طوری که مدتی میزبان ایشان بوده و طبعاً در این مدت نسبتاً طولانی سؤالات متعددی از وی پرسیده است. وی می گوید: کلیه مراجع عظام تقلید نجف و کربلا مانند مرحوم حضرت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و آیت الله خویی و حضرت آیت الله میرزا هادی خراسانی و مراجع عظام تقلید حوزه علمیه قم، چون مرحوم آیت الله بروجردی و آیت الله حجت و آیت الله سید محمدتقی خوانساری و آیت الله صدر و آیت الله مرعشی نجفی و دیگران و علمای بزرگ همدان و کرمانشاه و اراک و ملایر و تهران و مشهد و غیره، وی را دیده و آزمایش و امتحان نموده و گفتند:این کار او غیرعادی و غیرطبیعی است.[۳]

در محضر آیت الله بروجردی:

آقای سید اسماعیل علوی در سال 1330 ش. مرحوم کربلایی کاظم را از ملایر و یا تویسرکان به قم می‌آورد و او را به منزل آیت الله بروجردی می‌برد. در این هنگام، داستان او شهرت یافته بود. در این جا جریان را از زبان خود کربلایی کاظم می‌خوانیم:

«... آیت الله پس از احوال پرسی، یک صفحه قرآن را بازکردند و فرمودند: دنبال این آیه را بخوان: «اذ یَعدکم الله احدی الطائفتین». آن وقت قرآن را بستند. من دنباله آیه را خواندم و گفتم: اول آیه، حرف «واو» دارد و شما آن را نخواندید. آیه هست: «و اذ یعدکم الله...». ایشان لبخندی زدند و حاضران با من تندی کردند و گفتند: آقا درست خوانده‌اند. من گفتم: شما این قرآن را بگیرید، پیدا کنید.

آن‌ها قرآن را درآوردند، خیلی گشتند، پیدا نکردند. گفتم:بدهید برایتان پیدا کنم. قرآن را گرفتم و آیه را در سوره «انفال» نشان دادم. همه دیدند که این طور است که من خوانده‌ام. بعد ایشان آیات دیگری خواندند و من دنباله آن ها را قرائت کردم و گفتم: در کدام سوره و در کدام جزء است. آقا فرمودند: کربلایی کاظم! جلو بیا با هم مصافحه کنیم. من جلو رفتم با آقای آیت الله دیده بوسی کردیم. من به آقا عرض کردم: شما این همه از من پرسیدید، دیدی که من دانستم. حالا من می‌خواهم یک کلام از شما بپرسم. آقا تبسمی ‌کرد و حضار از این سؤال من به خنده افتادند. بعد آیت الله فرمود: بپرس. پس گفتم: بگو ببینم کدام سوره است که هفت حرف را ندارد؟

آقا قدری فکر کرد و فرمود: به خاطر ندارم. شما خودت بگو. من گفتم: آن سوره، «فاتحة الکتاب» است که هفت حرف ندارد و چون این هفت حرف، مربوط به هفت طبقه جهنم است؛ آن را از فاتحة الکتاب که سوره رحمت است، برداشتند و آن هفت حرف این است:«ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف» بعد کربلایی کاظم آیاتی را می‌خواند که این حروف در آن‌ها آمده است. و این حروف در کلمات «ثبور»، «جهنّم»، «خسران»، «زقّوم»، «شقوا»، «لظی» و «فزع» آمده است.

کربلایی کاظم می‌گوید: آقای آیت الله بروجردی قلم و کاغذ خواستند و این ها را نوشتند - دستور فرمودند نوشتند بعد هم صد تومان به ما انعام دادند. بعد، من هم خداحافظی کردم و بیرون آمدم.[۴]

نظر آیت الله میلانی:

حضرت آیت الله میلانی در جواب کسانی که نظر ایشان را درباره کربلایی کاظم خواسته بودند، مرقوم فرمودند: «بسمه جلت اسماؤه. با ایشان مجالس عدیده در نجف اشرف و در کربلا ملاقاتمان شد و جمعی از اهل علم حضور داشتند و همچنین از سایر طبقات هم بودند و به انحای کثیره و طرق مختلفه از ایشان اختبار (امتحان) شد. حقیقتاً مهارتشان در اطلاع به آیات و کلمات قرآن مجید، امری است برخلاف عادت و موهبتی است الهیه. و بر شخصی که با ایشان قدری معاشرت نماید و به اوضاع و احوال ایشان در مراحل عادیه مطلع شود و قوه حافظه ایشان در معرفت به جمیع خصوصیات قرآن مجید کرامت فوق‌العاده بوده؛ بلکه توان گفت قوه حافظه هر اندازه قوت داشته باشد نتواند عهده‌دار شود این گونه امتحانات و اختبارات را که به انحای دقیقه بسیار به عمل آمده و هو سبحانه و تعالی یهب مایشاء و لمن یشاء وله الحمد».[۵]

همراه با شهید نواب صفوی:

در همان سالی که کربلایی کاظم به قم می‌آید و به محضر حضرت آیت الله بروجردی مشرف می‌شود، مرحوم شهید نواب صفوی به قم مسافرت می‌کند و در آن جا دانشمند محترم جناب شیخ محمد رازی، او را از حالات کربلایی کاظم مطلع می‌کند. مرحوم نواب هنگام بازگشت، کربلایی کاظم را با خود به تهران می‌برد و برای وی یک جلسه مصاحبه مطبوعاتی ترتیب می‌دهد و خبرنگاران و روزنامه‌نگاران داخلی و خارجی را دعوت می‌کند. لذا نمایندگانی از روزنامه‌های اطلاعات، کیهان، آسیای جوان، مجله ترقی و چند خبرنگار خارجی و نماینده خبرگزاری های آسوشیتدپرس، یونایتدپرس و نماینده سفارت پاکستان در جلسه حضور می‌یابند.

مرحوم نواب صفوی که آن روزها حرف اول را در صحنه سیاست ایران می‌زد، سخنانی را در مورد کربلایی کاظم ایراد داشت و از حضار مجلس که در محیطی از رعب و ناباوری قرار گرفته بودند، خواست که سخنان او را عیناً در جراید نقل کنند. سپس از حاضران خواست که هر طور می‌خواهند کربلایی کاظم را امتحان کنند تا صدق مدعای او را مشاهده کنند و سپس مشاهدات خود را نشر دهند. در آغاز، نماینده پاکستان که مرد فاضل و تحصیل کرده‌ای بود و از فنون و علوم قرآن و تفسیر نیز آگاهی داشت، سؤالاتی را مطرح کرد که در همان جا اذعان کرد این گونه آگاهی از قرآن تنها یک موهبت الهی است و کار حافظه و درس و مطالعه نیست.

سپس خبرنگاران شروع به سؤالات آزمایشی نمودند و قبل از همه، یک خبرنگار یهودی آیه‌ای را با اندک تغییر و با حذف یک حرکت، قرائت کرد و گفت: بقیه آیه را بخوان. کربلایی کاظم می‌گوید: این آیه را غلط خواندی و صحیح آن، این است و دنباله آن چنین است.

آن خبرنگار یهودی که با دیگر خبرنگاران تبانی کرده بود، در جواب گفت: نه، این طور نیست. من آیه را کاملاً درست خواندم. آن وقت قرآن را باز کرد، به چند نفر دیگر داد و آن ها هم برای این که کربلایی کاظم را به تردید بیندازند، هر کدام به قرآن نگاه کرده، گفتند: نه، این جا دیگر اشتباه کردی؛ آیه همین طور است که این دوست می‌گوید. چندین نفر با تبانی قبلی قرآن‌ها را باز کرده به سود خبرنگار گواهی دادند؛ لیکن کربلایی کاظم در حالی که چپق خودش را چاق کرده و دودش را به هوا می‌کرد، گفت: من که به شما گفتم. شما اشتباه خوانده‌اید، در این مدت که قرآن به من موهبت شده هیچ کس نتوانسته یک غلط از من بگیرد.

خبرنگاران باز هم با سرسختی گفتند: تو خیال کردی ما هم مثل مردم ساده هستیم که تو هر چه می‌گویی، ما باور کنیم. کربلایی کاظم گفت: شما هر چه می‌خواهید بگویید؛ آیه، همان است که من خواندم. اگر باور نمی‌کنید، بروید از آقایان علما بپرسید. شما همه‌تان درس خوانده‌اید. حال خواستید یک آیه از سوره نازعات را پیدا کنید، این همه معطل شدید. اگر من هم مثل شما درس خوانده بودم، مثل شما معطل می‌شدم؛ ولی من از روی موهبت می‌فهمم. آن‌ها فوراً قرآن را بستند و گفتند: حالا همین آیه را پیدا کن. کربلایی کاظم قرآن را گرفت و فوراً آن را پیدا کرد و به آنان نشان داد.

هر کدام از خبرنگاران یک آیه‌ای از روی قرآن پیدا کردند و خواندند و قرآن را بستند و به کربلایی کاظم دادند که او بلافاصله آن آیات را پیدا می‌کرد و نشان می‌داد. در آن جلسه، مسئله پیدا کردن آیات از درون قرآن‌های متعدد و در بالا و پایین صفحه، برای خبرنگاران شگفت‌تر از قرائت قرآن بود. سرانجام با انجام صدها آزمایش، همگی اذعان کردند که مسئله کربلایی کاظم، یک موهبت الهی است.[۶]

یکی از خصوصیات حیرت آورش این بود که قرآنی را به او می‌دادند و هر آیه را که می‌گفتند او بزودی قرآن را باز می‌کرد و همان آیه را جلو صورتش قرار می‌داد و آیه را بدون تأمل با انگشت نشان می‌داد. عجبتر این بود که اگر کتابی مانند مکاسب شیخ انصاری و یا شرح لمعه شهید ثانی را جلوش بازمی‌کردند، کربلایی کاظم آیه‌های قرآنی موجود در آن را نشان می‌داد؛ در حالی که آیات قرآنی در این دو کتاب درسی به خط ساده نوشته شده است و فرقی با دیگر نوشته‌ها ندارد، و گاهی فقط یک کلمه قرآنی را نوشته‌اند، خیلی کوتاه.

سخن شهید دستغیب

شهید آیت الله دستغیب داستان کربلایی کاظم را در کتاب «داستان‌های شگفت»، پس از نقل چگونگی حفظ قرآن، این گونه نقل کرده است: «از جناب آقای میرزا حسن، نواده مرحوم میرزای شیرازی شنیدم، فرمود: مکرر او را امتحان کردم. هر آیه را که از او می‌پرسیدم، فوراً می‌گفت: از فلان سوره است و عجیب‌تر آن که هر سوره را می‌توانست به قهقرا بخواند؛ یعنی از آخر سوره تا اول آن را می‌خواند و نیز فرمود: کتاب تفسیر صافی در دست داشتم؛ برایش باز کردم، گفتم: این قرآن است و از روی خط آن بخوان. کتاب را گرفت. چون در آن نظر کرد، گفت: آقا! تمام این صفحه قرآن نیست. و روی آیه شریفه دست می‌گذاشت و می‌گفت: تنها این سطر قرآن است یا این نیم سطر قرآن است و هکذا و مابقی قرآن نیست. گفتم: از کجا می‌گویی، تو که سواد عربی و فارسی نداری؟ گفت: آقا! کلام خدا نور است؛ این قسمت نورانی است و قسمت دیگرش تاریک است. و چند نفر دیگر از علمای اعلام را ملاقات کردم که می‌فرمودند: همه ما او را امتحان کردیم و یقین کردیم امر او خارق عادت است و از مبدأ فیاض جل و علا به او چنین افاضه شده».

سپس شهید دستغیب اضافه می‌کند: «سالنامه نور دانش سال 1335، ص 223، عکس کربلایی کاظم مزبور را چاپ کرد و مقاله‌ای تحت عنوان «نمونه‌ای از اشراقات ربانی» نوشته و در آن شهادت عده‌ای از بزرگان علما را بر خارق‌العاده بودن امر او، نقل نموده است. تا این که می‌نویسد: از مجموع دست خط‌های فوق، موهبتی بودن حفظ قرآن کربلایی کاظم ساروقی به دو دلیل ثابت می‌شود: بی‌سوادی او، که عموم اهالی ده و او شهادت می‌دهند و احدی خلاف آن را اظهار ننموده است. و اینکه بعضی از خصوصیات حفظ قرآن او، که از عهده تحصیل و درس خواندن خارج است، به شرح زیر:

- هرگاه یک کلمه عربی یا غیرعربی بر او خوانده شود، فوراً می‌گوید که در قرآن هست یا نیست.

- اگر یک کلمه قرآنی از او پرسیده شود، فوراً می‌گوید در چه سوره و کدام جزء است.

- هرگاه کلمه‌ای در چند جای قرآن آمده باشد، تمام آن موارد را بدون وقفه می‌شمارد و دنباله هر کدام را می‌خواند.

- هرگاه در یک آیه یک کلمه یا یک حرکت غلط خوانده شود یا زیاد و کم کنند، بدون اندیشه متوجه می‌شود و خبر می‌دهد.

- هرگاه چند کلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شود، محل هر کدام را بدون اشتباه بیان می‌کند.

- هر آیه یا کلمه قرآنی را از هر قرآنی که به او بدهند، آنی نشان می‌دهد.

- هرگاه در یک صفحه عربی یا غیرعربی یک آیه مطابق سایر کلمات نوشته شود، آیه را تمیز می‌دهد، که تشخیص آن برای اهل فضل نیز دشوار است».[۷]

ویژگی‌های اخلاقی

کسانی که کربلایی کاظم را دیده‌اند، خصوصیات زیر را از او نقل کرده‌اند:

- سادگی و بی‌آلایشی؛ به طوری که تا پایان عمر همان قیافه روستایی ساده را داشت.

- کم‌حافظگی و کم‌استعدادی. با وجود حفظ قرآن راجع به مسائل دیگر حافظه‌اش کم بود و اگر بیست بار هم فردی را می‌دید، اظهار ناآشنایی می‌کرد؛ مثلاً راه مدرسه حجتیه را در هر روز گم می‌کرد و به ندرت میزبان خود را می‌شناخت. این از آن جهت بود که خداوند متعال می‌خواست روشن سازد که حفظ قرآن ایشان امری موهبتی است و عادی نیست.

- او به کسی توجه نداشت و مقام، ریاست و شخصیت دیگران اثری در او نمی‌گذاشت. با بزرگان و مراجع می‌نشست ولی این نشست و برخاست تأثیری در ایشان نداشت و همه را به یک چشم نگاه می‌کرد.

- با این که آن اعجاز درباره او انجام شده بود، کوچکترین ادعایی نداشت و خود را هیچ می‌دید و خود را برتر نمی‌انگاشت و امتیازی از این جهت برای خود قائل نبود. متواضع بود و غالباً روی زمین یا زیلو می‌نشست. تنها ادعای او، حافظ قرآن بودنش بود.

- او بیشتر مهمان طلبه‌ها می‌شد و هر غذایی جلویش می‌گذاشتند، می‌خورد و می‌گفت: «خانه غیر اهل علم نمی‌روم؛ چون هر وقت غذای شبهه‌ناک بخورم، یک پرده‌ای روی سینه و حافظه قرآنی‌ام می‌افتد و آن قدر باید انگشت در حلقم فروبرم تا قی کنم و آن غذا بیرون بیاید و دوباره صفحه دلم پاک گردد».

- از این که این موهبت الهی درباره او انجام شده بود، سوء استفاده مادی نکرد و ثروتی نیندوخت. هرگز پولی از کسی قبول نمی‌کرد، مگر از مرحوم آیت الله حجت و برخی از علمای دیگر؛ آن هم به مقدار ناچیز.

- کربلایی کاظم فکر می‌کرد که اگر از ناحیه حفظ قرآن استفاده مالی برد، از ثوابش کم می‌شود و می‌گفت: «من نمی‌خواهم این معجزه خدایی را به هیچ چیز دیگر بفروشم».

- از دیگر خصوصیات او، مداومت در تلاوت قرآن بود. از زمانی که موهبت حفظ قرآن به کربلایی رسید، در هر شبانه‌روز حداقل یک بار قرآن را ختم می‌کرد و نه تنها کارهای بدنی، بلکه کارهای فکری هم مانع قرآن خواندن او نمی‌شد.

مجموعه این خصوصیات و ویژگی‌های اخلاقی و فردی، این حقیقت را آشکار می‌کند که قرآن نور است و این نور جز در قلوب نورانی و پاک از جمیع پلشتی‌ها و رذالت‌ها قرار نمی‌گیرد و هر قلبی لیاقت و شایستگی پذیرش انوار حیات بخش قرآن کریم را ندارد.

لذا وقتی از او سؤال می‌کنند که: آیا می‌شود که گاهی نتوانی قرآن بخوانی و آیات نورانی قرآن را ببینی؟ می‌گوید: «آری، هرگاه غذای شبهه‌ناک (حلال مخلوط به حرام) بخورم، تا مدتی که این غذا در بدنم هست، پرده و حجاب جلوی چشمانم را می‌گیرد و آن وقت آیات شریفه قرآن را هم مانند نوشته‌های دیگر می‌بینم».

باری، کربلایی کاظم، مرد «اُمّی» و بی‌سوادی که به لطف پروردگار و عنایت اهل بیت علیهم السلام حافظ کل قرآن شد، به مقامی ‌نایل شد که وقتی بزرگترین مرجع تقلید شیعیان، حضرت آیت الله العظمی ‌بروجردی در حرفی در قرآن کریم چون «فاء» یا «واو» تردید می‌کند که مبادا در نسخه چاپی قرآن‌ها اشتباهی رخ داده باشد، به دنبال کربلایی کاظم می‌فرستد و از او نظر می‌خواهد.

عدم تحریف قرآن و تفاوت علم لدُنّی با علوم دیگر، تنها پیام کرامت کربلایی کاظم در عصر کنونی نیست؛ بلکه نقش بسیار مؤثر «لقمه حلال» در دست یازیدن به معارف الهی و تأثیر لقمه حرام در پرده افکندن بر حقایق الهی، پیام دیگر زندگی چنین پاکمرد باصفایی است که از زخارف دنیا چشم پوشید.

وفات

مرحوم کربلایی کاظم ساروقی، که به جرأت می‌توان او را سندی قطعی بر عدم تحریف قرآن کریم بشمار آورد، سرانجام در سال 1378 ق (1336 ش) در سن 78 سالگی به رحمت ایزدی پیوست و در شهر مقدس قم، در «قبرستان نو» به خاک سپرده شد.

پانویس

  1. یاد آوری این نکته لازم است که امامزاده ها در سه قسمت یک باغ مدفونند؛ به این ترتیب که شانزده تن از آنان که در قسمت غربی مدفون اند، مَرد هستند و چهل تن که در قسمت میانی دفن شده اند، چهل زن و دختر هستند و در قسمت شرقی باغ نیز پانزده مرد و یک زن مدفون هستند. بزرگِ امامزادگان قسمت غربی، امامزاده جعفر است و بزرگ امامزادگان شرقی، علی الصّالح عبدالله اصغر بن امام زین العابدین علیه السلام است که در آنجا یک نفر خانم - به نام نصرت خاتون - نیز دفن است.
  2. داستان کربلایی کاظم، هیئت تحریریه مؤسسه در راه حق، ص 23.
  3. نقل مستقیم نگارنده از سید ابوالفضل تقوی که ایشان را ملاقات نموده است.
  4. داستان کربلایی کاظم، ص 13، با تصرف.
  5. همان، ص 41، با تصرف.
  6. داستان‌های شگفت، آیت الله دستغیب، ص 66.
  7. گنجینه دانشمندان، شیخ محمد رازی، ج 6، ص 9، با تصرف.


منابع

  • محمد حاج‌اسماعيلي، "كربلايي كاظم فراهاني"، ستارگان حرم، جلد 15، صفحه 126-145.