شهيد سيد مهدى حكيم

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۶:۲۹ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها) (ویرایش)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

حجت الاسلام سید مهدی حکیم (۱۳۶۸-۱۳۱۴ ش) فرزند آیت الله سید محسن حکیم، از روحانیون مخالف رژیم بعث عراق که در سفر به کشور سودان مورد حمله تروریستی قرار گرفت و به شهادت رسید. از تلاش وی در ایجاد ساختار فکرى - تشکیلاتى «حزب الدعوة الاسلامیه»، نواندیشى این شهید گرامى را مى توان دید.

شهید سید مهدی حکیم

ولادت و خاندان

سید مهدى حکیم در تاریخ ۱۳۱۴ ق. در خانواده مرجعیت دینى نجف اشرف، دیده به جهان گشود و چشمان پدر و مادر خود را فروغى دوباره بخشید. پدر بزرگوارش حضرت آیت الله العظمى سید محسن حکیم است که به حق اسوه تقوى و شجاعت و دلسوز نسبت به دین و جامعه بود و مادرش بانو فُوزیه، فرزند حاج حسن البشرى لبنانى.

سلسله نسب آیت الله سید مهدى حکیم به سادات طباطبایى مى رسد که به امام حسن علیه السلام منتهى مى شود. سلسله خانوادگى این فقید سعید را از آن رو «حکیم» مى نامند که جدش امیرعلى فرزند سید بن مراد، طبیب عصر خود بوده، سید بن مراد در آن زمان تنها طبیب نجف محسوب مى شده است و طبیب را نیز در آن زمان، حکیم مى گفتند. از این جهت این خانواده به «حکیم» شهره شدند.[۱]

تحصیلات و استادان

شهید سید مهدى حکیم دوران طفولیت را در آغوش پرمحبت پدرى عالم و مادرى متدین، سپرى کرد و هر روز با واقعیت هاى زندگى بیشتر آشنا مى شد و نیازمند برنامه تربیتى سالمى بود. پدرش مرحوم حکیم وى را به یکى از مکتب خانه هاى نجف اشرف فرستاد. وى با استعداد سرشارى که داشت، بزودى خواندن و نوشتن را در کنار سجایاى اخلاقى فراگرفت. ایشان تکالیف دینى و تعدادى از خطبه هاى نهج البلاغه و اشعار سید حمیرى - که در باب مدح اهل بیت‌ علیهم السلام سروده بود- را نزد پدرش آموخت و با مکتب امامت آشنا گردید. در آن هنگام، عمر شریفش به «۱۰» سال مى رسید. پدر او پس از آن که زمینه استعداد وى را گسترده یافت، او را به یکى از شاگردان خویش به نام شیخ محمدتقى الفقیه سپرد، تا مدارج کمال را طى کند.

شهید سید مهدى حکیم مقدمات خواندن و نوشتن را در یکى از مکتب خانه هاى علمى نجف اشرف آموخت، و دروس حوزه را نزد اساتید زیر فراگرفت:

وى سرانجام از چهره هاى ممتاز و پرافتخار حوزه علمیه نجف اشرف گردید.

فعالیت‌هاى فرهنگى-سیاسى

شهید آیت الله حکیم براى به ثمررساندن آرمان مکتبى و فرهنگى خویش و انسجام بخشیدن به نیروهاى موجود در عرصه تلاش هاى فرهنگى، بنیان نهادن اسلوب جدیدى را لازم مى دیدید و براى تسریع این هدف، وجود یک تشکل فکرى-سیاسى را ضرورى مى دانست تا در قالب این شیوه جدید مبارزه، اهداف خود را اجرا سازد؛ لذا براى کنکاش درباره ساختار فکرى و سیاسى یک تشکل اسلامى، سفرى به ایران کرد و از نزدیک با تشکل سرى فدائیان اسلام آشنا شد. از طرفى ایشان با بررسى تشکیلات اخوان المسلمین و حزب التحریر در عراق، آن ها را فاقد فکر استوار و روشن در چارچوب حکومت دینى در عصر غیبت یافت.

سرانجام براى تحقق هدف فوق و با توجه به بافت سیاسى و فرهنگى جامعه عراق و جهان اسلام، وى با ارتباط و همکارى علماء و شخصیت هاى برجسته حوزه مانند شهید سید طالب رفاعى، شهید شیخ عارف بصرى و شهید عبدالصاحب دخیل به این نتیجه رسید که باید به تأسیس حزب بپردازد و این اندیشه را با آیت الله شهید سید باقر صدر در میان گذاشت. ایشان نیز بر ضرورت امر تأکید فرمودند و نهایتاً در تاریخ ۱۴ تیرماه ۱۳۳۸ شمسی تشکل دینى - سیاسى مزبور را به نام حزب الدعوة ایجاد کردند.[۲] با ظهور این تشکل، جامعه عراق و جهان اسلام وارد مرحله جدیدى از مبارزه فکرى و سیاسى شد.

تئورى پردازان این حزب اسلامى، با ایجاد هسته هاى سازماندهى - حوزوى و دانشگاهى در داخل و خارج از کشور - همه را متوجه راهى صحیح و مبارزه اى منطبق با شرایط روز ساختند و از جمله کادرهاى رهبرى این جریان، شهید حکیم بود که صادقانه به هدایت افکار مى پرداخت.

حزب بعث که تا آن زمان یکه تاز عرصه تلاش هاى فکرى - تشکیلاتى بود، با پیدایش حزب الدعوة، آن را رقیب سرسخت خود در میدان عمل دید؛ لذا درصدد شناسایى و قلع و قمع هسته هاى مرکزى این تشکیلات برآمد و بسیارى از فعالان آن را به چهار میخ انتقام کشید.

مشعل هدایت:

در حوزه علمیه نجف و در مجموع کشور عراق، کمتر معمول بود که علماء به خطابه بپردازند؛ زیرا ترویج مبانى دینى به صورت سخنرانى و ایجاد مجامع عمومى، در شرایط سیاسى و فرهنگى عراق فراهم نبود. شهید حکیم از ماه رمضان ۱۳۳۳ - در ایام جوانى - با چند تن از علماى حوزه نجف، در صحن مطهر امام على علیه السلام معروف به «صحن حیدرى»، محفل بحث و مناظره اى را پیرامون مسائل فکرى دائر کرده و شب ها پس از اقامه فریضه، به سخنرانى مى پرداختند. ایشان چون مشعلى فروزان ره پویان را به سرچشمه هاى اندیشه دینى، رهنمون مى کردند.

شهید حکیم با همکارى یاران خود، شیوه ترویج معارف اسلامى به صورت خطابه را در سراسر عراق معمول ساخت.[۳] این سید مخلص على رغم دورى از وطن مدتى را در شهر «دُبى» به تبلیغ و وعظ مشغول بود. وى پس از اقامه نماز و یا در ایام سوگوارى و ولادت، به بیان دستورات دینى اهتمام مى ورزید.

در پاکستان نیز با وجود عدم آشنایى با زبان اردو سعى مى کرد با خطابه هاى خود علاوه بر ارشاد مردم، این شیوه تبلیغ را نیز معمول سازد. در بغداد در محله ارختیاء از سرمایه باقى مانده عباس تمیمى، حسینیه اى به نام «حسینیه تمیمى» با تلاش خزعلى تمیمى دائر گردید. در آن هنگام سید مرتضى عسکرى که از علماء بزرگ عراق بود، وجود عالم شایسته اى را جهت امامت جماعت آن حسینیه لازم مى دید؛ لذا جریان را با آیت الله سید محسن حکیم - پدر شهید حکیم - در میان گذاشت و از ایشان خواست تا سید مهدى حکیم را براى انجام این مسئولیت به بغداد بفرستد. در آن زمان شهید حکیم جهت انجام وظائف ارشادى در لبنان بسر مى برد. ایشان پس از مراجعت به دستور والدش، عازم بغداد شد و به هدایت مردم پرداخت.[۴] او با فصاحت ویژه اى که داشت، در برابر تهاجم اندیشه الحادى بعثى ها ایستادگى کرد.

هجرت:

حزب بعث نقش مؤثر آیت الله شهید سید مهدى حکیم را در عرصه مهم فرهنگى - سیاسى به وضوح مى نگریست، و از آن جا که تبلیغات و هدایت افکار را منحصر به خود مى دانست، شهید حکیم را مانع بزرگى مى پنداشت و در پى فرصت بود تا با حربه اى، شخصیت خانوادگى وى را در اذهان عمومى مخدوش سازد؛ لذا در سال ۱۳۴۸ شمسی اتهام فاحش بر وى وارد ساخت. از جمله اتهامات ناجوانمردانه بر شخصیت هاى محبوبى مانند سید حسن شیرازى و سید مهدى حکیم، جاسوسى براى اجانب بود.

نظام سلطه در عراق مى خواست با این گونه شایعات، نظر مؤمنین را نسبت به شخصیت هاى حوزه برگرداند و از تأثیر تلاش دین گرایان در جامعه بکاهد. البته این وسیله تخدیر افکار توده ها، از دیرباز در خدمت ارباب ستم بوده است. در تاریخ ۱۳۴۸ تلویزیون بغداد این اتهام را اعلام نمود. در این توطئه تبلیغاتى چند نفر را در تلویزیون نشان دادند که اعتراف کرده اند: «ما در تشکیلات جاسوسى آمریکا و اسرائیل بودیم و سید مهدى حکیم نیز در آن شبکه اطلاعاتى فعالیت مى نمود و جاسوسى مى کرد».

پس از آن که سید مهدى از چشم جاسوسان بعثى ها، ناپدید گردید؛ با توجه به تشکیلات پلیس مخفى آن ها و مجهز بودنشان به ابزار مدرن اطلاعاتى باز هم نتوانستند از وجود سید مهدى حکیم اطلاع یابند. لذا براى خبر گرفتن از محل اختفاى وى پنج هزار دینار پول عراق را اختصاص دادند و دستور مصادره اموال منقول و غیرمنقول ایشان را صادر کردند.

سید شهید تقریباً مدت یک ماه در بغداد ماند و براى حفظ اصول امنیتى، مرتب محل سکونت خود را عوض مى کرد. وى پس از کاهش مراقبت هاى پلیسى، با تاکسى از بغداد به نجف آمد و در منزل یکى از بستگانش مخفى شد و مدتى بعد برنامه خروج از مرز را طراحى و از راه «عره عره» راهى عربستان سعودى گردید.[۵]

او پس از اندکى اقامت در کشور سعودى به اردن رفت و با دائى خود على الحاج حسن البزى - که سفیر لبنان در اردن بود - ملاقات نمود و مدتى نیز در آن کشور سکنى گزید. از آن جا که نیروهاى تروریستى حزب بعث، شهید سید مهدى حکیم را یک خطر بالفعل برون مرزى تلقى مى کردند، درصدد سوء قصد علیه او برآمدند. سید مجاهد نیز اردن را به قصد کویت ترک کرد، و مدتى در کویت به تلاش هاى خویش ادامه داد.

در سال ۱۳۴۷ مشاجرات شدید فکرى اندیشه هاى کمونیستى على بوتو و جنبش هاى مسلمان، به مرحله اى حساس رسید. در این زمان به درخواست مسلمانان پاکستان و ضرورت ترویج معارف اسلامى و نیز انسجام بخشیدن به نیروهاى مسلمان، شهید حکیم از کویت به پاکستان رفت تا مسلمانان آن دیار نیز از آبشخور فکرى این اندیشمند جوان سیراب گردند.

شهید حکیم نه تنها با شیعیان روابط نزدیکى داشت؛ بلکه با علماء اهل سنت همانند «مودودى» نیز تماس برقرار مى کرد و با ایجاد میزگرد و سمینارهاى علمى، زمینه را براى رفع سوء تفاهمات، فراهم آورد. علت مسافرت شهید به پاکستان را مى توان در دو امر دانست:

  1. نفوذ کمتر بعثى ها در آن کشور
  2. مناسب بودن محیط تبلیغ، به علت کمبود مراکز تبلیغى لازم

شهید سید مهدى حکیم وارد کراچى پاکستان شد و مورد استقبال مردم آن شهر واقع گردید. وى در منزل عبدالحسین مهدى زاده، وکیل پدرش آیت الله العظمى حکیم در پاکستان، سکنى گزید.

او پس از اقامتى کوتاه، تصمیم گرفت به مناطق دیگرى از پاکستان هم مسافرت کند و از نزدیک با نیازهاى فرهنگى مردم آشنا شود. در یکى از سفرهاى شهید - از شهر کراچى به اسلام آباد - وزیر اوقاف عراق، عبدالستار حوارى نیز در فرودگاه بوده و از حضور شهید سید مهدى حکیم در آن میان، اطلاعى نداشته است. وى که از استقبال بى نظیر پاکستانى ها، شگفت زده شده بود و خیال مى کرد، وجود خودش باعث این گونه شور و هیجان شده است، لذا وقتى از مسئولین پاکستانى تشکر مى کند، به او اطلاع مى رسانند که استقبال جمعیت براى حضور تو نبود، بلکه وجود سید مهدى حکیم چنین شورى را ایجاد نموده است.[۶]

در سوگ پدر:

آیت الله سید مهدى حکیم در گرماگرم خدمات ارزشمند فرهنگى - اجتماعى و در شرایط حساس پاکستان بود، که از بیمارى پدرش -آیت الله سید محسن حکیم- و انتقال او به لندن اطلاع یافت. او به زیارت پدر شتافت و آن بزرگمرد را در بیمارستان سنت بل لندن ملاقات نمود و با ایشان میثاق بست تا در راستاى اهداف اسلامى مسیرى سالم را بپوید.

پس از بازگشت مرحوم حکیم به عراق و بسترى شدنش در بیمارستان ابن سینا در بغداد، شهید سید مهدى حکیم دوباره به پاکستان برگشت و به تلاش هاى خویش ادامه داد. او در تیرماه سال ۱۳۵۰ از رحلت پدر خبر یافت و در سرزمین غربت به سوگ پدر نشست؛ اما داغ پدر وى را از فعالیت بازنداشت و بیشتر از قبل بر تلاش خویش افزود.

فعالیت در دُبى:

آیت الله شهید حکیم براى درمان خویش براى دومین بار راهى لندن گردید و پس از پایان معالجات، با دعوت مسلمانان دبى و صلاحدید برادر بزرگش آیت الله سید یوسف حکیم به دبى عزیمت نمود. وى على رغم دورى از وطن و کسالت جسمى، در دبى به فعالیت هایى مشغول گردید که موارد آن عبارتند از:

- ارشاد مردم بعد از نمازهاى یومیه و تبیین مسائل محورى دین چون عقاید، تاریخ و احکام قرآنى...

- اقدام به امور عام المنفعه مانند:

  1. تأسیس مسجد امام على علیه السلام.
  2. ایجاد مسجدى در منطقه قصص.
  3. گسترش مسجد شارقه.
  4. تأسیس اوقاف جعفریه.
  5. تأسیس مدرسه امام صادق‌ علیه السلام که به اطفال اختصاص داشت.
  6. تأسیس مؤسسه اهل بیت علیهم السلام که به امور خدماتى مؤمنین مى پرداخت و با ایجاد صندوق خیریه اى تحت پوشش این مؤسسه به حل معضلات اقتصادى محرومین اهتمام مى ورزید.

از دیگر خدمات مردمى این شهید بزرگوار در دبى، اصلاح ذات البین، ازدواج... بود. وى در سال ۱۳۵۹ در دبى ناگهان از نعمت چشم محروم گشت و براى درمان راهى آمریکا شد و بینایى خود را مجدداً بازیافت؛ اما از سوى دیگر ناراحتى قلبى پیدا کرد که در سال ۱۳۶۰ عمل جراحى قلبى نیز انجام داد، ولى در نتیجه آن قدرت شنوایى یکى از گوش هاى خود را از دست داد. با وجود این، مشکلات فیزیکى هرگز روحیه وى را تضعیف نکرد و از تلاشش نکاست.

فعالیت در لندن:

آیت الله شهید سید مهدى حکیم براى گسترش فعالیت هاى فرهنگى-سیاسى و انسجام نیروهاى مخالف عراق در اروپا در سال ۱۳۶۳ به لندن رفت و مقیم آن جا گردید. تلاش هاى مخلصانه این مجاهد نستوه در لندن را مى توان در فرازهاى زیر خلاصه کرد:

  1. ایجاد حرکت بسیج اسلامى عراق: که هدف آن انسجام نیروهاى برون مرزى در راستاى مبارزه علیه نظام حاکم در عراق بود.
  2. تأسیس مرکز اهل بیت علیهم السلام: که هدفش نشر و تبیین فرهنگ دینى در غرب بود.
  3. تأسیس مرکز جهانى اهل بیت علیهم السلام: که اولین همایش آن در اواخر ۱۳۶۳ دائر گردید و نمایندگانى از ۲۰ کشور جهان در آن شرکت کردند که شهید حکیم را به عنوان رابط جهانى آن برگزیدند. و هدف این مرکز جهانى انجام خدمات خیرخواهانه فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى در عالم اسلام بود.
  4. جریده رافدین.
  5. مجله نورالاسلام: که در بیروت چاپ مى شد و رایگان توزیع مى گردید.
  6. سازمان حقوق بشر: که در لندن دائر بود و وضعیت رقت بار عراقى ها را در بمباران، موشک باران، اعدام، شکنجه، زندان... به جهان منعکس مى نمود.
  7. صدور اعلامیه: مثلاً در رد عفو عمومىِ رژیم بعث از عراقى هاى ناراضى در خارج از عراق، و افشاى ماهیت دولت بعثى در رابطه با این گونه توطئه ها.

ویژگى‌هاى اخلاقى

شهید آیت الله سید مهدى حکیم علاوه بر برجستگى هاى علمى - سیاسى، از صفات ویژه اخلاقى نیز برخوردار بود. بر اساس ظرفیت این مقال به فرازى چند از آن اشاره مى شود:

  • تواضع:

ایشان زمانى که در بغداد جایگاه رفیعى داشت، رفتار دوستانه اش با دلسوختگان جامعه را از یاد نمى برد. یکى از طلاب که ایشان را در هنگام ایفاى وظیفه در بغداد، ملاقات کرده بود، چنین مى گوید: «آیت الله سید مهدى حکیم پس از اقامه نماز جماعت در مرکز عراق، در حسینیه تیممى مى نشست، با تک تک افراد حاضر، احوالپرسى مى کرد و از مشکلاتشان مى پرسید، و به حل مشکل هر یک در حد توان اقدام مى نمود، و در این رابطه بین عرب و غیره تفاوت قائل نبود».[۷]

  • ایمان به الطاف خدایى:

شهید حکیم به عنایات غیبى پروردگار ایمان کامل داشت و با یاد خداوند سبحان به حل معضلات خود و دیگران مى پرداخت. براى نمونه خاطره اى از کرامت معصوم گونه ایشان را مى آوریم: در یکى از مناطق پاکستان به نام پاراچنار، از مناطق مرزى آن کشور، مؤمنین از ایشان طلب باران نمودند. فرزندش حجت الاسلام والمسلمین سید على حکیم از آن شهید عزیز چنین نقل نموده است: «مؤمنین از من طلب باران نمودند و اعتقاد داشتند که با دعاى من رحمت آسمانى خدا بر آن ها نازل مى گردد. من از این که ممکن است با دعایم باران نبارد، متحیر بودم. و از این مى ترسیدم که با عدم نزول باران، عقیده مؤمنین نسبت به علماء کاهش یابد. این آیه کریمه را تلاوت کردم: «فَقُلْتُ استغفِروا ربکم اِنّهُ کانَ غَفّاراً، یرسِل السّماءَ علیکم مدْراراً»؛‌ به آن ها گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است تا باران هاى پربرکت آسمان را پى در پى، بر شما فرستد.(سوره نوح / ۱۰ و ۱۱) پس از مؤمنین خواستم که زن، مرد، کوچک و بزرگ از شهر خارج شوند و در زیر آسمان همه صد مرتبه استغفار کنند. یقین نمودم که خداوند دعاى بندگانش را رد نمى کند. در هنگام توجه قلبى توده هاى دل شکسته، ناگهان رحمت پروردگار آغاز و با باران خویش زمین تشنه را سیراب ساخت. جمعیت به شهر برگشتند. در حالى که بارش تگرگ و باران تا اذان صبح ادامه داشت. هنگام نماز صبح درب خانه را کوبیدند و آمدند از من تقاضا کردند، دعا کنم تا خداوند باران را قطع کند. من حیران ماندم که از خداوند طلب برکت نمودم و اکنون از بارگاهش بخواهم که برکاتش را قطع نماید. و از جانبى مؤمنین توقع دارند که به محض دعا مورد اجابت واقع شود. لذا روى دل را جانب خداوند نموده و به درگاهش عرض نمودم: خداوند! آگاهى که این جمعیت به خاطر شخصیت معنوى امام حکیم انتظار چنین کارى را از من دارند. خدایا! اگر سید حکیم نزد تو منزلت دارد، به خاطر شخصیت معنوى ایشان مرا از این وضع نجات بده. قبل از آن که خورشید کامل شود، باران متوقف گردید و هوا آفتابى شد.»

  • دنیاگرا نبودن:

تجملات دنیا وى را مجذوب نساخت. او با وجود دسترسى به امکانات مادى هرگز شیفته مال، خانه، ماشین و... نگردید. وقتى شهید سید مهدى حکیم در بغداد ایفاى وظیفه مى نمود، حاج خزعلى تمیمى منزلى را به وى هدیه کرد؛ اما او با وجودى که در شهر بغداد منزل نداشت و به آن نیازمند هم بود، از حاجى تمیمى خواست منزل مذکور و منافعش را در اختیار مصارف عمومى و مسجد قرار بدهد.[۸]

  • عدم تعصب:

کمتر کسى پیدا مى شود که جانش را به خطر اندازد و به کشورهایى که بافت هاى سیاسى، ملى، نژادى و... آن ها با وى همسانى ندارند، مسافرت، و با آن ها همکارى کند. او در رابطه با جریان هاى داخل و خارج عراق، نیز همگرایى ملى را در نظر داشت؛ لذا به دور از همه علائق سیاسى، مذهبى، زبانى و... مخالفین را در قلمرو یک تشکلات ملى دعوت مى کرد و جنبه هاى مشترک آنان را، معیار وفاق ملى قرار مى داد و سنی، شیعه، کرد، فارس و دیگر ملیت ها را یک مجموعه واحد به نام تشکل ضداستکبارى به حساب مى آورد.

شهادت

در تاریخ ۱۳۶۸/۱/۱۴ جبهه ملى - اسلامى سودان از آیت الله سید مهدى حکیم دعوت مى کند تا در کنفرانسى که براى دومین بار، در خارطوم پایتخت سودان، برگزار مى گردد، شرکت کند. بعثى ها از ورود شهید حکیم به خاک سودان اطلاع یافتند و درصدد طراحى ترور وى برآمدند. بعثى ها از آن جهت محیط سودان را مناسب کار خود دانستند که اولاً، سودان رابطه خوبى با دولت عفلقى عراق داشت و ثانیاً وجود حزب بعث و نفوذ او در تشکیلات دولت سودان به خصوص وجود حزب بعث سودان، زمینه خوبى در انجام ترور بود.

یکى از بستگان ایشان در مورد چگونگى ورود آیت الله حکیم به خاک سودان چنین اظهار مى دارد: «ساعت ۲ نصف شب جمعه ۱۳۶۸/۱/۱۴ وارد فرودگاه خارطوم شدیم. مورد استقبال یکى از برادران قرار گرفته، به وسیله ماشین او به هتل هیلتون انتقال یافتیم. بنا شد صبح روز جمعه ساعت ۹ در دومین جلسه کنفرانس شرکت کنیم. متأسفانه جهت انتقال ما به کنفرانس در زمان مقرر نیامدند... کنفرانس لحظه هاى پایانى خود را طى مى کرد و ما با پایان یافتن آن بدون شرکت در کنفرانس، تصمیم گرفتیم با حسن ترابى دبیر کل جبهه ملى - اسلامى سودان ملاقات کنیم. در شب یکشنبه ۱۳۶۸/۱/۱۷ براى ملاقات وى وارد منزلش شدیم و پیرامون مسائل جارى عراق، مسئله سیاسى فلسطین و مسئله مخالفین عراق صحبت هایى به میان آمد. پس از اتمام مذاکرات به هتل برگشتیم. شهید سید مهدى رفت که کلید از هتل دار بگیرد. در همان حال چند نفر عراقى مشکوک، آیت الله شهید را تحت نظر داشتند. من نیز رفتم تا کلید اطاق را از مسئول هتل بگیرم. ۲۰ ثانیه نگذشته بود که صداى شلیک گلوله شنیده شد. برگشتم دیدم که سید مظلوم نقش بر زمین شده است... بدن غرقه در خون شهید حکیم را به بیمارستان منتقل نمودند و به بازجویى از ساکنین هتل پرداختند. پیکر آغشته به خون شهید به بیمارستان منتقل شد، اما روح پاکش به ملکوت اعلى پیوست.»

روز پنجشنبه ۱۳۶۸/۱/۲۱ پیکر شهید با حضور شخصیت هاى سیاسى - نظامى سودان تا تهران تشییع شد. پس از آن پیکر شریفش را به سوى شهر مقدس قم حرکت دادند و پس از تشییع و عزادارى کم نظیرى، بدن مطهر آن رادمرد را در کنار بارگاه ملکوتى حضرت معصومه سلام الله علیها و مزار شهید محراب، آیت الله مدنى، در مسجد بالاسر، به خاک سپردند.

پانویس

  1. لماذا قتلوه، سلیم العراقى، ص۱۳.
  2. همان، ص۳۰.
  3. نقل از سید محمدهادى - از نزدیکان شهید.
  4. لماذا قتلوه، ص۵۳.
  5. آرشف الامام الحکیم، رقم ۳۲.
  6. لماذا قتلوه، ص۱۰۵.
  7. مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین سید طالب مروج خیرآبادى.
  8. لماذا قتلوه، ص۱۶۹.

منابع

  • سید غلامحسین صادقى، ستارگان حرم، جلد ۷.
  • کتاب کارنامه و خاطرات سال ۱۳۶۶ «دفاع و سیاست» – دفتر نشر معارف انقلاب.