بنی عامر
بنی عامر بن صعصعه؛ از قبایل بزرگ عدنانی نجد
بنیعامر از قبایل بزرگ و مهم شبه جزیره و از فرزندان عامر بن صعصعة بن معاویة بن بکر بن هوازن، از قبایل عدنانی بودند که از شاخه قیس بن عیلان منشعب شدند.[۱] منسوبان به آنان را عامری میگفتند.[۲]
ریاست در قبایل قیس بن عیلان پس از عَدوانی ها و بنی فَزاره و عبس در اختیار بنیعامر بود.[۳] مُرّه، غالب و ربیعه از دیگر فرزندان صعصعه بودند که در عرض بنی عامر سرمنشأ قبایل و بطون مهمی شدند.
از عامر بن صعصعه که در جد نهم خود (عیلان) به جد هفدهم پیامبر صلی الله علیه و آله میرسد 4 پسر به نامهای هلال، ربیعه، نُمَیر و سوائه باقی ماند که از آنها تیرههایی چون بنیکلاب بن ربیعه، بنینمیر بن عامر، بنیجعفر بن کلاب، بنی سوائة بنعامر، بنی قُشیر بن کعب، بنی هلال بن عامر شکل گرفت.
در مجموعههای منتسب به بنی عامر بیشترین آمار جمعیتی به ربیعة بن عامر تعلق دارد. از یهودیان بنی نضیر[۴]، بنیقریظه[۵] و همچنین قبایل و تیرههای بنی غنی بن اعصر[۶]، بجیله[۷]، ثقیف[۸] و ایاد[۹] به عنوان متحدان بنیعامر یاد شده است.
بنیعامر همچنین از سخنوران و شاعران بنامی در عرب برخوردار بودند که از آنها خطابهها و اشعار ماندگاری موجود است.[۱۰]
محتویات
موقعیت جغرافیایی
گستردگی و پراکندگی بنیعامر تعیین دقیق مناطق مسکونی آنان را دشوار میسازد؛ ولی میتوان عمده حضور آنان را در منطقه جنوب نجد و بین منازل قبایل هوازن، سُلیم و ثقیف دانست. اینان همچنین در برههای از زمان در طائف، در 12 فرسخی مکه[۱۱] سکنا داشتند.
منابع در این خصوص آوردهاند که وقتی بنیعامر به سبب جمعیت انبوه خود توانستند بر عدوانی های هوازنی ساکن در طائف چیره شوند و آنان را از طائف بیرون رانند این شهر را مسکن تابستانی خود، در کنار نجد به عنوان مسکن زمستانی خود قرار دادند؛ ولی پس از آنکه حاضر شدند در برابر نیمی از محصولات کشاورزی سالانه طائف، شهر را به ثقیف و اطرافیان او واگذارند به واقع طائف را از دست دادند و از لشکرکشی بر ضد ثقیف نیز چیزی عایدشان نشد.[۱۲]
در منابع جغرافیایی از نجد به عنوان عمده منطقه مسکونی بنیعامر یاد کردهاند و در کنار آن از مناطق بسیاری نام بردهاند که از مهمترین آنها میتوان به «یمامه»، «تربه» در نزدیک مکه، «حرّهبنی هلال» در شرق طائف، «حِمَی ضریّه» که عبارت بود از حِمَی رَبَذَه و حمی کلیب در اطراف مدینه (در جهات مدینه، فدک و عوالی) اشاره کرد.[۱۳] چنانکه برخی از بنیعامر چون تیره بنیعقیل در بحرین ساکن بودند؛[۱۴] همچنین از ذویقن، شرَف، شُریف، بئر معونه همگی در نجد و اطراف آن، خرّاء در غرب یمامه، نامیه، ابرقان و صُفیّه در وسط حمی بنی کلاب به عنوان برخی از مهمترین آبهای بنی عامر نام برده شده است.[۱۵]
از کوههای آنان نیز میتوان به «نبکاء» در نجد، «اَخرجان»، «جَبَلّه» و «جشر» در ضریه و همچنین «ذات السواس» و «بدومان» یاد کرد.[۱۶]
«قرماء» از حواشی یمامه، «اُضاح» در یمامه، «اُسن» چسبیده به یمن، «تربه» در نزدیکی مکه و «جلذان» در شرق طائف از وادیهای بنیعامر و «ملهم» و «قران» در نجد و «اُکمه» و «صداره» در یمامه از روستاهای بنیعامراند.[۱۷]
جنگهای جاهلی
درگیری ها و جنگهای فراوان و مهم بنی عامر تا قبل از ظهور اسلام را که خود بیانگر گستردگی و قدرت آنان میتواند باشد، میتوان در سه گروه اصلی جنگ با کانونهای قدرت در شمال، در جنوب و همچنین نبردهای داخلی دستهبندی کرد.
گروه اول که شامل جنگهای متعدد بنیعامر با بنیتمیم، غطفان و همچنین نُعمان بن منذر حاکم حیره است عبارتند از:
- 1. «یوم شعب جَبَله»؛ در این جنگ که به نظر برخی منابع از سختترین و بزرگترین ایام جنگی عرب بود و 57 سال قبل از اسلام رخ داد، بر بنیتمیم غالب آمدند.[۱۸]
- 2. «یوم ذی نَجَب»؛ در این جنگ که یک سال پس از شعب جَبَله روی داد. بنیتمیم انتقام شکست پیشین خود را گرفت.[۱۹]
- 3. «لیلة الوَتِدَه»؛ در این جنگ نیز بنیتمیم ضمن غلبه بر بنیعامر 80 تن از بزرگان بنی هلالبن عامر را کشتند.[۲۰]
- 4. از «یوم المروت» نیز به عنوان یکی دیگر از جنگهای دو قبیله نام بردهاند.[۲۱]
- 5-7. «یوم قَرَن»[۲۲]، «یوم ساحوق»[۲۳] و «یومالنباه» یا «النباءه»[۲۴] که هر سه در رویارویی با غطفانیان بود.
- 8. «یوم منعج» که در آن بنی عامر با حمایت از بنی غنیّ ابن اعصر به عنوان قاتل شأس بن زهیر بن جذیمه عَبْسی به جنگ با عبسی های غطفانی پرداخت.[۲۵]
- 9. «یوم السُلان»؛ در این جنگ که در پی تجاوز بنیعامر به کالای تجاری نعمان بن منذر حاکم حیره رخ داد سپاه نُعمان رو در روی بنیعامر قرار گرفت.[۲۶] ابوعبیده از این جنگ با عنوان یوم القرنتین نام برده است.[۲۷]
در گروه دوم نیز میتوان از این جنگها یاد کرد:
- 1. «یوم خزاز»؛ بطون ربیعة بن عامر بن صعصعه و مُضر در انتخاب حاکمی از میان خود اختلاف کردند، پس تصمیم گرفتند که حاکمی از یمن از فرزندان شراحیل بن حارث آکل المرار را انتخاب کنند؛ ولی هر یک برای خود فرزندی از فرزندان مرار را برگزیدند و پس از مدتی حاکمان خود را کشتند. در پی مرگ حاکمان یمنی، یمنی ها به خونخواهی آنان سپاهی به سوی مضریان و بنیعامر به راه انداختند؛ ولی این سپاه با تحمل خسارات سنگین به یمن بازگشت.[۲۸] برخی از منابع «یوم خزاز» را با شرحی متفاوت آوردهاند.[۲۹]
- 2. جنگ با سپاه یمنی اعزامی از سوی ابرهه به فرماندهی بشر بن حصن رهبر بنیسعد و ابوجابر رهبر کنده که در منطقه «تربه» صورت گرفت. این نبرد در 547 میلادی یعنی 16 سال قبل از اعزام سپاه ابرهه برای تخریب کعبه روی داد. عامریان در این نبرد دچار شکست سنگینی شدند. البته برخی گمان دارند که این جنگ در ارتباط با سپاه فیل است.[۳۰]
- 3. از «یوم سفوان» بین تیرههای عامری بنی جعده و بنی قشیر با لخمیان یمن به عنوان دیگر جنگ بنیعامر با یمنیها یاد کردهاند.[۳۱]
- 4. از دیگر جنگهای بنی عامر به «جنگ فجار» (که در مقابله با قریش و بنی کنانه روی داد)[۳۲] میتوان اشاره کرد.
در گروه سوم نیز میتوان به جنگهای درون قبیلهای بنی عامر اشاره کرد:
بنیعامر در درون بطون و تیرههای خود شاهد جنگهای متعددی بود که «یوم الفتاة»[۳۳] (روز غلبه بنیعامر بر بنی خالد بن جعفر بن کلاب)، «یومالهرامیث»[۳۴] و «یوم حرابیب»[۳۵] (هر دو بین بنیضباب و بنی جعفر بن کلاب) و «یومفیف الریح»[۳۶] (روز غلبه بنی عامر بر بنی حارث بن کعب) از جمله آنهاست.
آداب و عقاید بنیعامر
بنیعامر نیز مانند بسیاری از قبایل شبه جزیره بتپرست بودند. اینان متولی نگهداری بتی به نام «ذواللبا» بودند؛[۳۷] همچنین در کنار قریش، کنانه، خزاعه، ثقیف و... از حُمْسیها بودند.[۳۸]
این قبایل که بر اثر تعصب و اهتمام فراوان در مناسک حج به حُمْس مشهور شده بودند، برای خود عاداتی ویژه، چون ترک وقوف در عرفات و عریان طواف کردن داشتند، ضمن آنکه برای دیگران نیز احکامی خاص چون حرمت خوردن غذایی که از بیرون حرم به داخل میآوردند یا وجوب طواف در لباس تهیه شده در حرم جعل کرده بودند.[۳۹]
خداوند با نزول آیه 26 سوره اعراف/7 اینان را از طواف عریان برحذر داشت و لباس را وسیله ستر عورت و تقوا را برترین لباس دانست:[۴۰] «يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَىٰ ذَٰلِكَ خَيْرٌ ذَٰلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ».
حمسی ها همچنین مقرر کرده بودند که فرد محرم حق ندارد از درِ خانه وارد آن شود، بلکه باید از پشت خیمه یا بالای سقف وارد خانه شود. خداوند با نزول آیه 189 سوره بقره/2 ضمن رد این سنت جاهلی از همه مسلمانان میخواهد که ضمن رعایت تقوا برخلاف سنت گذشتگان از درِ خانهها وارد آنها شوند:[۴۱] «وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَىٰ وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».
از دیگر اعتقادات بنیعامر و قبایلی چون ثقیف و خزاعه حرمت خوردن قسمتی از زراعت خود و همچنین گوشت برخی از حیوانات بود؛ مانند بحیره* (ناقهای که پس از دهمین زایمان خود گوشش را میشکافتند و رهایش میکردند) یا سائبه (شتریکه بر اثر نذری آن را رها میکردند یا چون 10 بچه ماده زاییده بود، آن را رها میکردند و دیگر نه بر آن سوار میشدند و نه از شیر آن میخوردند) یا وصیله (بچه هفتم گوسفند اگر نر بود آن را نذر بتها میکردند) یا حام (حیوانی نر که 10 فرزند داشت و از آن پس بر پشت آن بار نمیبردند).
خداوند با نزول آیه 168 سوره بقره/2 با رد اینگونه عقاید، مردم را به استفاده صحیح و حلال از نعمت های خود توصیه میکند:[۴۲] «يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلَالًا طَيِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» برخی با عطف ضمیر «هُم» در آیه 170 سوره بقره/2 به مخاطبان آیه 168 این آیه را نیز در شأن بنی عامر میدانند.[۴۳]
خداوند در این آیه ضمن بیان گفتار این افراد که با رد احکام خداوند عمل به سنتها و گفتههای پیشینیان خود را لازم میدانستند اعمال و گفتار گذشتگان آنان را مردود و آنان را گمراه خوانده است: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ». (سوره بقره/2، 170)
بنی عامر و اسلام
با بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله بنیعامر نیز مانند بسیاری از قبایل حجاز و شبه جزیره عربستان از ظهور دین جدید آگاه شده، عکس العملهای متفاوتی از خود نشان دادند؛ برخی از عامریان اسلام آوردند و گروهی عناد ورزیده، به توهین و ایذای آن حضرت و مسلمانان پرداختند؛ ولی بسیاری نیز موضع بیطرفانه اتخاذ کردند و به احتمال در انتظار روشن شدن ارتباط پیامبر و قریش بودند.
با توجه به گستردگی قبیله بنیعامر و حضور آنان در نقاط گوناگون میتوان نوع واکنش آنان به ظهور اسلام را با توجه به شرایط زیست محیطی و منطقه سکونت آنان بررسی کرد.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله پس از اعلام علنی دعوت به اسلام، از موسم حج و حضور قبایل مختلف در مکه بهره میجست و به تبیین و تبلیغ دین خود میپرداخت. بنیعامر نیز از این دعوت پیامبر بینصیب نماندند زیرا در یکی از این اوقات حضرت با حضور در میان تیره بنیکعب بن ربیعه، اصول و اعتقادات اسلامی را به اطلاع آنان رساند؛[۴۴] ولی این دعوت که در ابتدا با اقبال بنی عامر آغاز شده بود. در پی حضور بیحرة بن فراس از بنی قشیر و توهین وی به پیامبر صلی الله علیه و آله بینتیجه ماند.[۴۵]
برخی منابع با پرداختن جزئیتر به این واقعه آوردهاند که پس از بی ادبی بیحره به پیامبر صلی الله علیه و آله زنی از بنی عامر بنام ضباعه دختر عامر بن قرط که از زنان مسلمان بود بنیعامر را به حمایت از حضرت فراخواند. پس سه تن از جوانان عامری به نامهای غطیف و غطفان (از فرزندان سهل) و عروه یا عذره (فرزند عبدالله بن سلمه) به مقابله با بیحره برخاستند؛ ولی در آن سو دو نفر از مردان تیره بنی قشیر و بنیعقیل در حمایت از بیحره با اینان درگیر شدند که به شهادت یاوران پیامبر انجامید.
پیامبر صلی الله علیه و آله در این خصوص فرمود: «اللهم بارک هؤلاء والعن هؤلاء»؛[۴۶]؛ همچنین آوردهاند که این تیره عامری در بازگشت به سرزمین خود اخبار موسم حج و حضور پیامبر صلی الله علیه و آله را برای پیری از مردمان خود نقل کردند.
پیرمرد با شنیدن سخنان آن حضرت از زبان راویان، ضمن شهادت بر حقانیت پیامبر به نکوهش کسانی پرداخت که به آن بیحرمتی کرده بودند.[۴۷] این اخبار خود مؤیدی بر اسلام برخی از بنی عامر تا قبل از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه است.
تاریخ نگاران همچنین به دفعات از حضور مردان و بزرگانی از بنی عامر در نزد پیامبر و پرسش از دعوت آن حضرت و دین جدید و حتی درخواست معجزه[۴۸] خبر دادهاند. در این خصوص آمده است که بزرگی از بنی عامر نزد پیامبر آمد و از آن جناب در خصوص ماهیت و حقیقت دینش در مقایسه با دینهای ابراهیم، عیسی و موسی علیهم السلام و... پرسید پیامبر نیز با تشریح دعوت خود به یکایک پرسشهای او پاسخ گفت. آن مرد نیز با پذیرش اسلام و اعلام آن، مجلس را ترک گفت.[۴۹]
با هجرت پیامبر به مدینه و گسترش و تقویت اسلام، رویکرد بنیعامر به پیامبر شکل گستردهتر و منسجمتری به خود گرفت، به نحوی که در سال چهارم هجرت، ابوبراء عامر بن مالک بن جعفر ملقب به ملاعب الاسنّه از بزرگان بنیعامر و تیره بنیکلاب با حضور در مدینه و ملاقات با حضرت، از پیامبر درخواست اعزام مسلمانانی برای تبلیغ اسلام در بنی عامر مستقر در نجد کرد و ضمن قبول حمایت از مبلغان، نگرانی پیامبر صلی الله علیه و آله را از احتمال وقوع خطر جانی برای آنان برطرف کرد.[۵۰] این حرکتِ رئیس و بزرگ بنیعامر خود میتواند بیانگر پدید آمدن زمینه گسترش اسلام در بنیعامر در سال چهارم هجری باشد. از سوی[۵۱] دیگر برخی از عامریان نیز با آنکه اسلام نیاورده بودند در جوار و حمایت پیامبر صلی الله علیه و آله قرار گرفتند که در این رابطه میتوان به داستان دو عامری اشاره کرد که به دست عمرو بن امیه ضمری پس از واقعه بئر معونه کشته شدند[۵۲] و این امر موجب شد که حضرت برای پرداخت دیه آنان از بنینضیر (متحد بنی عامر) کمک بگیرد.[۵۳]
در مقابل این گروه از عامریان مسلمان یا متمایل به اسلام، افراد و تیرههایی نیز از آنان تمام توان خود را در رویارویی با اسلام و مسلمانان صرف کردند. اگرچه این برخوردهای منفی حتی در سال نهم هجری و در جریان اعزام هیئت به مدینه نیز گزارش شده؛ اما گستردگی آن به حدی نبوده که بتوان در گزارشی کلی بنیعامر را به طور غالب، معاند اسلام معرفی کرد، در هر صورت به اسارت درآمدن دو تن از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بدست بنیعامر که در جواب آن، حضرت نیز مردی از ثقیف، متحد بنیعامر را اسیر کرد،[۵۴] تهییج و تحریک بنی عامر به وسیله عامر بن طفیل (از بزرگان بنی عامر و از تیره بنیجعفر بن کلاب) برای قتل مبلغان پیامبر صلی الله علیه و آله[۵۵] و شرکت بنی هلال بن عامر در جنگ حنین در کنار هوازن در سال هشتم هجری[۵۶] نمونههایی از عنادورزی عامریان با اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله است؛ همچنین برخی از اینان در واکنش به اسلام قبایلی چون غفار، اسلم و جهینه ضمن انکار خداوند و تکذیب پیامبر صلی الله علیه و آله مدعی میشدند که اگر در این دین خیر و نفعی بود ما خود زودتر به آن ایمان میآوردیم.
خداوند با نزول آیه 11 سوره احقاف/46 به این امر اشاره میکند:[۵۷] «وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْرًا مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَٰذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ»؛ همچنین در منابع از تدارک دو سریه یکی به فرماندهی ابوبکر به سوی بنیکلاب در ناحیه ضریه[۵۸] و دیگری به فرماندهی ضحاک بن سفیان کلابی به سوی تیره قرطاء از بنیکلاب[۵۹] گزارش شده است.
ضمن آنکه از سریههای عمر بن خطاب[۶۰] و شجاعبن وهب[۶۱] به تربه و رکبه از اراضی بنیعامر سخن به میان آمده است؛ ولی در گزارشها هیچ اشارهای به بنیعامر نشده، از این رو این احتمال وجود دارد که این اعزامها با هدف برخورد با ساکنان غیرعامری این مناطق بوده باشد.
با فتح مکه در سال هشتم هجری گروهی از بزرگان تازه مسلمان شده بنی عامر در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله در حنین رودرروی خویشاوندان هوازنی خود قرار گرفتند. پیامبر صلی الله علیه و آله با هدف نرم کردن قلبهای این دسته از عامریان پس از بدست آوردن غنایم حنین مقداری از آن را به برخی از بزرگان و سران بخشید.[۶۲] که بدانان مؤلفة القلوب میگفتند.
مفسران آیه 60 توبه/9 را در این خصوص میدانند:«إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ ...».[۶۳] ابن هشام به افرادی از تیره بنی ربیعة بن عامر بن صعصعه چون علقمة بن علاثه، لبید بن ربیعه و خالد بن هوزه در میان تألیف قلوب شدگان اشاره کرده است.[۶۴]
با شروع سال نهم هجری و ورود هیئت های متعدد قبایل به مدینه با هدف اعلام اسلام و تابعیت از حکومت مدینه قبیله بنی عامر و تیرههای متعدد آن نیز هر یک جداگانه هیئت هایی را اعزام داشتند که در آن میان میتوان به هیئت های تیرههایی چون بنی روأس بن کلاب، بنی عقیل بن کعب، بنی جعدة بن کعب، بنی بکاء، بنی نمیر بن عامر، بنی قشیر بن کعب و بنی کلاب اشاره کرد.[۶۵] پیامبر نیز پس از اعلام اسلام از سوی هر گروه افرادی از آنها را مأمور جمعآوری زکات قبیله خود میکرد.[۶۶] و به برخی از بزرگان آنها هدایایی میداد؛[۶۷] همچنین به دستور آن حضرت نامههایی در تأیید اسلام آنان نوشته و در اختیار آنان قرار میگرفت تا به قبیله خود عرضه کنند.[۶۸]
در میان هیئت های بنیعامر، هیئتی که به وفد بنی عامر بن صعصعه معروف شده و ریاست آن را عامر بن طفیل و اربد بن قیس و جبار بن سَلَمی که هر سه از تیره بنی جعفر بن کلاب بودند بر عهده داشتند، قابل توجه است زیرا عامر بن طفیل وقتی با درخواست مردم خود مبنی بر روآوردن به اسلام روبرو شد ضمن اعلام عدم تبعیت از پیامبر صلی الله علیه و آله با هدف کشتن آن حضرت با کمک اربد بن قیس در قالب هیئتی وارد مدینه شد و چون به نزد رسول خدا رسیدند. عامر گفت: ای محمد! با من خلوت کن؛ ولی پیامبر این امر را مشروط به ایمان عامر کرد. عامر تقاضای خود را تکرار میکرد، به این امید که اربد از فرصت بهره جوید و با شمشیر خود حضرت را بکشد.[۶۹] به گفته برخی منابع عامر خواهان جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و دریافت یک چهارم غنایمی بود که در جاهلیت «مرباع» خوانده میشد[۷۰] و چون حضرت برای او هیچ سهمی در این امر قائل نشد با تهدید پیامبر مبنی بر این که مدینه را پر از سواره و پیاده خواهد کرد از محضر پیامبر صلی الله علیه و آله خارج شد.
با خروج عامر بن طفیل پیامبر از خداوند هدایت بنیعامر و دفع شر عامر بن طفیل را خواست.[۷۱] برخی از گزارش ها نیز از نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله در خصوص عامر بن طفیل خبر دادهاند.[۷۲] به هر روی عامر در راه بازگشت به سرزمین خود بر اثر غدهای که در گردن او پدیدار شد در منزل زنی از بنیمسلول مُرد.[۷۳] اربد نیز وقتی به نزد قوم خود بازگشت بر اثر صاعقهای هلاک شد.[۷۴]
شخصیت های بنیعامر
از زنان معروف بنیعامر چند تن را میتوان یاد کرد؛ از جمله همسران پیامبر از این قبیله چون زینب دختر خزیمة بن حارث از بنیهلال، معروف به امّالمساکین که در سال سوم هجری خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله بخشید[۷۵] و خداوند با حلال شمردن این زنان برای آن حضرت چنین ازدواج هایی را فقط در خصوص پیامبر صلی الله علیه و آله جایز دانست (سوره احزاب/33، 50)، میمونه دختر حارث بن حزن که در سال هفتم پس از عمرةالقضاء در منطقه سَرِف به ازدواج حضرت درآمد.[۷۶]
وی از جمله زنانی بود که گاه با درخواست های خود برای زیاد شدن نفقه، پیامبر صلی الله علیه و آله را در وضعیتی سخت قرار میدادند، به نحوی که خداوند از پیامبر صلی الله علیه و آله میخواهد زنانی را که تنها خواهان زندگانی دنیوی هستند به وجهی نیکو رها سازد.[۷۷] (سوره احزاب/33، 29) میمونه از آن دسته همسرانی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی خداوند مجاز بود که هرگاه بخواهد موعد آنان را به تأخیر اندازد.[۷۸] (سوره احزاب/33، 51)؛ همچنین ضُباعه دختر عامر بن قُرْط از بنی کعب که از حمایت او از پیامبر صلی الله علیه و آله در سالهای حضور در مکه سخن به میان آمده است[۷۹] و کلابیه که در سال هشتم به ازدواج حضرت درآمد[۸۰] و همچنین شاعه دختر رفاعه از بنیکلاب.[۸۱] از دیگر زنان این قبیله باید به امالبنین همسر علی بن ابی طالب و مادر ابوالفضل العباس علیهماالسلام[۸۲]، امّ سعید همسر عقیل بن ابی طالب[۸۳]، صفیّه همسر عبدالمطلب[۸۴]، امالفضل همسر عباس بن عبدالمطلب[۸۵] و لیلی الاخیلیه شاعره عرب[۸۶] اشاره کرد.
در میان مردان عامری نیز باید از اینان یاد کرد: ابوبراء عامر بن مالک رئیس بنیعامر در جنگ فجار بر ضدّ قریش و کنانه[۸۷] و حامی مبلغان اعزامی پیامبر به نجد در واقعه بئرمعونه[۸۸]، قُرّة بن هُبیره عامل جمعآوری زکات از سوی پیامبر در بنیکعب از تیرههای بنی عامر[۸۹] که پس از رحلت حضرت از دادن زکات قوم خود امتناع ورزید[۹۰]، عامر بن طفیل از بزرگترین خطیبان عرب[۹۱] و از دشمنان سرسخت پیامبر و عامل قتل مبلغان پیامبر در حادثه بئرمعونة[۹۲]، لبید بن ربیعه از شعرای بزرگ عرب و از کسانی که پیامبر در تقسیم غنایم حنین برای متمایل ساختن قلب او به اسلام غنایم بیشتری به او داد[۹۳] (مؤلفة القلوب)، ابومطرّف عبدالله بن الشِّخِّیر از بزرگان بنیعامر و از راویان احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله[۹۴]، علقمة بن عُلاثه از اشراف بنی ربیعه و از مؤلفةالقلوب که پس از بازگشت پیامبر از طائف و بنابر نقلی پس از رحلت پیامبر مرتد شد و به شام گریخت.[۹۵] وی را از بزرگترین سخنوران عرب میدانند که خطابهاش نزد قیصر روم مشهور است.[۹۶]، ضحاک بن سفیان مأمور تبلیغ اسلام تیره بنیجعفر بن کلاب[۹۷] و عامل جمعآوری زکات آنان[۹۸]، نابِغَه جَعْدِی که به سبب نبوغش در شعر به نابغه مشهور شد. وی را پیش از اسلام از حنفاء میدانند،[۹۹]، وهب بن عبدالله از تیره بنی سوائه که پس از مهاجرت به کوفه در شمار یاران علی علیه السلام قرار گرفت و حضرت او را وهبالخیر نامید[۱۰۰] و همچنین لیلی و مجنون که داستان عشق آنان در منابع ادبی شهره گردید از بنی عامر بودند.[۱۰۱]
بنیعامر پس از پیامبر صلی الله علیه و آله
در پی رحلت پیامبر و ارتداد دینی و سیاسی بسیاری از نومسلمانان در شبه جزیره، گروهی از بنیعامر پس از تردید بسیار بین باقی ماندن بر اسلام و بازگشت از آن، سرانجام با پیروی از طلیحة بن خویلد اسدی، پیامبر دروغینِ سرزمین نجد از اسلام روی گردانیدند و ضمن نالایق شمردن ابوبکر[۱۰۲] از دادن زکات به حکومت مدینه سرباز زدند.
گروهی از آنان حتی از کشتن و سوزاندن برخی از کارگزاران پیامبر نیز خودداری نکردند.[۱۰۳] ابوبکر با شنیدن خبر ارتداد بنیعامر ضمن نامهای به خالد بن ولید او را مأمور سرکوب آنان کرد و به او فرمان قتل عام بنی عامر و سوزاندن آنان را داد.[۱۰۴] خالد نیز در مسیر حرکت خود جهت سرکوب بنیعامر ابتدا با طلیحه مواجه شد.
قرة بن هبیره عامل جمعآوری زکات بنی قشیر بن کعب از تیرههای بنیعامر که خود از ارسال زکات قوم خود به مدینه خودداری کرده بود و رهبری مرتدان بنیکعب را عهدهدار بود با دیدن سپاه خالد از کرده خود هراسناک شد و از بنیعامر نیز خواست تا از ارتداد دست بردارند و در حمایت از طلیحه جان خود را به خطر نیندازند؛ ولی عامریان گفتههای او و قرة بن سلمه را رد کرده، همچنان تا روشن شدن وضعیت طلیحه، بنیاسد، غطفان و فزاره به اقدامات خود ادامه دادند.[۱۰۵]
با شکست سپاهیان طلیحه و بازگشت پیروان او به اسلام، بنیعامر نیز چارهای جز اظهار اسلام ندیدند. پس به دنبال تسلیم کردن آن دسته از مرتدان خود که به کشتن و سوزاندن مسلمانان اقدام کرده بودند با اعلام اسلام، با حکومت مدینه بیعت کردند. سپاه خالد نیز که به فرماندهی هشام بن عاصی به سرزمین بنیعامر وارد شده بود با به اسارت گرفتن قرة بن هبیره و اطرافیانش به مدینه بازگشتند[۱۰۶] و بدین شکل شورش و ارتداد بنیعامر دفع گردید. در این میان علقمة بن علاثه نیز که رهبری تیره بنیکلاب را در ماجرای ارتداد بر عهده داشت متواری شد و خانواده او پس از تبرّی جستن از اعتقادات و اقدامات او از اسارت مسلمانان آزاد شدند.[۱۰۷]
پس از آن بنیعامر را میتوان در بسیاری از رخدادهای دوران پس از پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر دید. از برخی از آنان به عنوان عمّال و حکّام منصوب از سوی خلفا نام برده شده.[۱۰۸] و گروههایی از آنان در فتوحات دوره خلفا و پس از آن حضور داشتند.[۱۰۹] با شروع حکومت علی علیه السلام و درگیری حضرت با معاویه در هر دو سو افرادی از بنیعامر دیده میشوند.[۱۱۰] در حوادث قیام امام حسین علیه السلام نیز حضور بنیعامر با فردی چون شمر بن ذیالجوشن از بنیضباب که از تیرههای بنی عامر بود کاملاً مشهود است.[۱۱۱]
پانویس
- ↑ المعارف، ص86؛ جمهرة النسب، ج2، ص1.
- ↑ الطبقات، ج2، ص153؛ اسدالغابه، ج3، ص138؛ الثقات، ج3، ص311.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج1، ص227.
- ↑ السیرة النبویه، ج3، ص190؛ المغازی، ج1، ص364.
- ↑ تاریخ دمشق، ج3، ص166.
- ↑ المفصل، ج3، ص213.
- ↑ النسب، ص264.
- ↑ المعجم الکبیر، ج18، ص190.
- ↑ المفصل، ج1، ص515.
- ↑ تاریخ دمشق، ج41، ص149. اسدالغابه، ج5، ص276.
- ↑ معجم البلدان، ج4، ص9.
- ↑ الکامل، ج1، ص684-685؛ معجمالبلدان، ج4، ص11-12.
- ↑ معجمالبلدان، ج3، ص24؛ معجم قبایلالعرب، ج1، ص194، 267؛ ج3، ص989، 1195، 1221؛ المفصل، ج4، ص498، 522.
- ↑ المفصل، ج4، ص498، 522.
- ↑ معجمالبلدان، ج2، ص104؛ معجم قبایل العرب، ج1، ص194-195؛ ج3، ص1195.
- ↑ معجمالبلدان، ج1، ص120؛ ج2، ص104-141؛ معجم قبایل العرب، ج1، ص194؛ ج2، ص423؛ ج3، ص1195.
- ↑ معجمالبلدان، ج1، ص190؛ معجم قبایل العرب، ج1، ص194؛ ج3، ص1195-1221.
- ↑ السیرة النبویه، ج1، ص200؛ الکامل، ج1، ص583؛ معجمالبلدان، ج2، ص104.
- ↑ السیرةالنبویه، ج1، ص201؛ الکامل، ج1، ص595؛ معجمقبایل العرب، ج2، ص709.
- ↑ معجمالبلدان، ج5، ص360.
- ↑ الکامل، ج1، ص631.
- ↑ معجم البلدان، ج4، ص331.
- ↑ معجم ما استعجم، ج1، ص226.
- ↑ الکامل، ج1، ص646؛ المفصل، ج5، ص362.
- ↑ ایام العرب، ص457؛ المفصل، ج3، ص213.
- ↑ الکامل، ج1، ص639؛ المفصل، ج3، ص275.
- ↑ ایامالعرب، ص549.
- ↑ معجم البلدان، ج2، ص365-366.
- ↑ ایام العرب، ص379-381.
- ↑ المفصل، ج3، ص495-498.
- ↑ معجم قبایل العرب، ج1، ص194.
- ↑ الکامل، ج1، ص619؛ الطبقات، ج1، ص101-102.
- ↑ معجم قبایل العرب، ج1، ص328.
- ↑ معجم قبایل العرب، ج2، ص660؛ المفصل، ج5، ص522.
- ↑ معجم قبایل العرب، ج1، ص195.
- ↑ الکامل، ج1، ص632.
- ↑ المفصل، ج6، ص214.
- ↑ السیرةالنبویه، ج1، ص200؛ النسب، ص259؛ المنمق، ص128.
- ↑ السیرة النبویه، ج1، ص202-203؛ المنمق، ص127-128.
- ↑ الدرالمنثور، ج3، ص433؛ مبهمات القرآن، ج1، ص475.
- ↑ مجمعالبیان، ج2، ص509.
- ↑ مجمع البیان، ج1، ص459؛ زادالمسیر، ج1، ص168.
- ↑ زادالمسیر، ج1، ص173.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم، جلد6، صفحه201.
- ↑ السیرةالنبویه، ج2، ص424.
- ↑ البدایة والنهایه، ج3، ص112.
- ↑ السیرة النبویه، ج2، ص425.
- ↑ تاریخ طبری، ج1، ص458؛ تاریخ دمشق، ج4، ص362-363.
- ↑ تاریخ طبری، ج1، ص456-457؛ تاریخدمشق، ج3، ص469-473.
- ↑ السیرةالنبویه، ج3، ص184؛ الطبقات، ج2، ص40؛ المغازی، ج1، ص346.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم، جلد6، صفحه202.
- ↑ المغازی، ج1، ص351؛ السیرةالنبویه، ج3، ص186؛ الطبقات، ج2، ص41.
- ↑ المغازی، ج1، ص364؛ السیرة النبویه، ج3، ص190.
- ↑ المعجم الکبیر، ج18، ص190.
- ↑ المغازی، ج1، ص347؛ السیرةالنبویه، ج3، ص185؛ الطبقات، ج2، ص40.
- ↑ التنبیه والاشراف، ص235.
- ↑ التبیان، ج9، ص273؛ مجمع البیان، ج9، ص129؛ مبهمات القرآن، ج2، ص489.
- ↑ التنبیه والاشراف، ص227.
- ↑ الطبقات، ج2، ص162؛ تاریخ المدینه، ج2، ص598.
- ↑ السیرة النبویه، ج4، ص609؛ التنبیه والاشراف، ص227.
- ↑ الطبقات، ج3، ص70.
- ↑ السیرةالنبویه، ج4، ص495.
- ↑ مجمع البیان، ج5، ص65؛ تفسیر قرطبی، ج8، ص114.
- ↑ السیرةالنبویه، ج4، ص495.
- ↑ الطبقات، ج1، ص229-231؛ تاریخ المدینه، ج2، ص592-599.
- ↑ اسدالغابه، ج4، ص383؛ الطبقات، ج1، ص231؛ تاریخ ابن خیاط، ص63.
- ↑ الطبقات، ج1، ص231.
- ↑ الطبقات، ج1، ص230-232.
- ↑ السیرة النبویه، ج4، ص568.
- ↑ تاریخ المدینه، ج2، ص519؛ الطبقات، ج1، ص236.
- ↑ تاریخ المدینه، ج2، ص520؛ السیرة النبویه، ج4، ص568؛ الطبقات، ج1، ص236.
- ↑ تاریخ المدینه، ج2، ص519.
- ↑ السیرة النبویه، ج4، ص568؛ الطبقات، ج1، ص236.
- ↑ السیرةالنبویه، ج4، ص 569؛ الطبقات، ج1، ص236؛ تاریخالمدینه، ج2، ص520.
- ↑ المحبر، ص83؛ النسب، ص264؛ تاریخ دمشق، ج3، ص206؛ المنتخب، ص88.
- ↑ المحبر، ص91؛ النسب، ص263؛ السیرةالنبویه، ج4، ص644 -646؛ الطبقات، ج8، ص104.
- ↑ مجمع البیان، ج8، ص544-545.
- ↑ مجمع البیان، ج8، ص573-574.
- ↑ تاریخ دمشق، ج3، ص244؛ البدایة والنهایه، ج3، ص112.
- ↑ السیرةالنبویه، ج4، ص647؛ الطبقات، ج8، ص112؛ المنتخب، ص103.
- ↑ تاریخ دمشق، ج3، ص166.
- ↑ المعارف، ص88.
- ↑ الطبقات، ج4، ص31.
- ↑ اسدالغابه، ج1، ص142.
- ↑ السیرةالنبویه، ج4، ص646؛ الطبقات، ج8، ص104.
- ↑ تاریخ دمشق، ج70، ص60.
- ↑ الطبقات، ج1، ص102.
- ↑ الطبقات، ج2، ص40؛ اسدالغابه، ج3، ص138.
- ↑ الطبقات، ج1، ص231.
- ↑ فتوح البلدان، ص106.
- ↑ المفصل، ج8، ص776.
- ↑ تاریخ دمشق، ج26، ص103؛ المغازی، ج1، ص348؛ السیرةالنبویه، ج3، ص185.
- ↑ اسدالغابه، ج4، ص483-485؛ الطبقات، ج6، ص107.
- ↑ اسدالغابه، ج3، ص275؛ الطبقات، ج1، ص236.
- ↑ اسدالغابه، ج4، ص83؛ تاریخ دمشق، ج41، ص145.
- ↑ تاریخ دمشق، ج41، ص148-150.
- ↑ تاریخ المدینه، ج2، ص598.
- ↑ تاریخ ابن خیاط، ص63.
- ↑ المنتخب، ص66؛ اسدالغابه، ج5، ص276-277.
- ↑ اسدالغابه، ج5، ص429.
- ↑ الاغانی، ج2، ص44؛ سیر اعلام النبلاء، ج4، ص5؛ النسب، ص261.
- ↑ الفتوح، ج1، ص12.
- ↑ مسند ابی یعلی، ج13، ص146.
- ↑ مسند ابی یعلی، ج13، ص146.
- ↑ الفتوح، ج1، ص11؛ الرده، ص130-131؛ الثقات، ج2، ص163.
- ↑ تاریخ طبری، ج2، ص265؛ فتوح البلدان، ص106.
- ↑ تاریخ طبری، ج2، ص264.
- ↑ تاریخ دمشق، ج41، ص141.
- ↑ اسدالغابه، ج2، ص313.
- ↑ المنتظم، ج3، ص338؛ تاریخ دمشق، ج18، ص447؛ ج19، ص34؛ ج40، ص286.
- ↑ الطبقات، ج6، ص118.
منابع
بنی عامر، سید علی خیرخواه علوی، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد6، صص207-197.