سوده دختر عماره
سوده دختر عماره
سوده، (محدث، ادیب، متوفی قرن 1 هـ.ق) دختر عماره، از بانوان شجاع و دانا و فصیح و بلیغ و در گفتار ممتاز و از شیعیان امام علی علیهالسلام بشمار میرفت و با کلام و شعر خویش جهاد میکرد. در برابر معاویه حق کلام را ادا نمود و پایداری خود به ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام را اثبات کرد. و فضایل سوده از داستان ملاقاتش با معاویه آشکار است.
ابن طیفور به طریق خویش از محمد بن عبیدالله و ابن عبد ربه از عامرالشعبی در بخش «الوافدات علی معاویه» حکایتی نقل میکند بدین مضمون:
سوده بنت عماره اجازه خواست تا به مجلس معاویه وارد شود. معاویه به او اجازه داد. هنگامی که وارد شد، معاویه به او گفت: تو همان کسی هستی که در مدح علی و ذم ما شعر گفتهای؟ سوده گفت: بله، من از حق روی گردان نشوم و عذرخواهی نکنم. معاویه گفت: چه چیز تو را بر آن داشته که این گونه سخن بگویی؟ سوده گفت: دوستی علی علیهالسلام و پیروی حق.
معاویه گفت: به خدا اثری از پیروی حق در تو نمیبینم. سوده گفت: تو امروز رئیس مردم شدهای و امور آنان را بدست گرفتهای، خداوند درباره کار ما و حقی که بر تو داریم، از تو سؤال خواهد کرد. شخصی را حاکم ما کردهای که تو را فریب داده است و با تکیه بر قدرت و سلطنت تو، بر ما دستاندازی میکند و مانند سنبله گندم، ما را درو میکند، و قطع و نابود میسازد. همچنان که گیاه را قطع میکنند، اموال و شوکتمان را از ما میگیرد. او بسر بن أرطاة است که به دیار ما آمده، مردانمان را میکشد و اموالمان را میگیرد. اگر اطاعت تو نمیکرد، عزت ما برقرار بود. اگر او را عزل کنی ممنون تو هستیم و اگر نه پس تو را شناختهایم.
معاویه گفت: مرا تهدید میکنی؟ باید که تو را بر شتر ناآرامی بنشانم و نزد او بفرستم تا حکمش را بر تو جاری کند. سوده ساکت شد و گریست و شعری سرود بدین مضمون:
صلی الاله علی جسم تضمنه × قبر فأصبح فیه العدل مدفونا
قد حالف الحق لایبغی به ثمنا × فصار بالحق والایمان مقرونا
درود خداوند بر جسمی که قبر آن را دربرگرفته و عدل در آن مدفون شده. همپیمان حق بود، و هرگز همتایی برای او نیست. او با حق و ایمان مقرون و همزاد گشته است.
معاویه گفت: این شعر درباره کیست؟ سوده گفت: علی بن ابی طالب علیهالسلام. معاویه گفت: علی برایت چه کرده که نزد تو چنین است؟ سوده گفت: روزی در مورد مردی که برای جمعآوری زکات فرستاده بود و به نزد وی شکایت بردم او را در حال نماز یافتم، وقتی مرا دید نمازش را مختصر کرد و با رأفت و مهربانی پرسید: کاری داشتی؟ جریان را برایش نقل کردم، حضرت گریست و فرمود: خدایا تو بر من و اینان شاهد باش، من هیچگاه به ستم کردن بر مردم دستوری ندادهام و بر ترک حق تو امر نکردهام، سپس قطعه پوستی از جیبش بیرون آورد و (فرمان عزل او را) بر آن نگاشت. نامه را از آن حضرت گرفتم، به خدا، نه آن را مهر کرد و نه بست و من آن را خواندم.
معاویه گفت: پسر ابوطالب، شما را آموخته و عادت داده که بر سلطان جری شوید. به تدریج این مزه از زیر زبانتان خواهد رفت. بنویسید که مالش را به او بازگردانند و به عدالت با او رفتار کنند. سوده گفت: برای من یا برای همه قومم؟ معاویه گفت: برای تو. سوده گفت: به خدا این عدالت نیست و کار زشتی است، من هم مانند سایر افراد هستم. معاویه گفت: برای او و قومش بنویسید.
منبع
معاونت پژوهش مرکز حوزههای علمیه خواهران, بانوان عالمه و آثار آنها