وصیت نامه حضرت علی علیه السلام
وصایای امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه
وصایای نقل شده از آن حضرت در نهج البلاغه را میتوان به دو دسته زیر تقسیم نمود:
- وصیتهای مکتوب آن حضرت پس از بازگشت از صفین.
- وصایای آن حضرت پس از ضربت خوردن.
الف) وصیتهای مکتوب آن حضرت پس از بازگشت از صفین:
علامه حسن زاده آملی در تکمله شرح نهج البلاغه میرزا حبیب الله خوئی در مورد وصایا آن حضرت میفرمایند: بدان که تمامی وصیتهای آن حضرت علیه السلام برای اولادش و در مورد داراییهایش مطابق با استقصاء ما بعد از بازگشت آن حضرت از صفین بوده است و این به خاطر این بود که میدانست شهادتش نزدیک است.[۱]
در نهج البلاغه دو مورد وصیت آمده که حضرت آنها را بلافاصله پس از بازگشت از جنگ صفین نگاشتهاند:
- نامه 24 نهج البلاغه که وصیت آن حضرت درباره مال خود است و سرآغاز آن چنین است: «هذا ما امر به عبدالله علی بن ابیطالب امیرالمومنین فی ماله»؛ مرحوم دشتی در ترجمه نهج البلاغه میگوید این نامه را حضرت در 20 جمادی الاول سال 37 هجری نوشت.
- نامه به فرزندش امام حسن علیه السلام که در بازگشت از صفین در سرزمین "حاضرین" نوشت.
ب) وصایای آن حضرت پس از ضربت خوردن:
موارد وصیتهای آن حضرت در نهج البلاغه بدین شرح است:
- وصایای آن حضرت پس از ضربت خوردن خطاب به عموم که در دو جای نهج البلاغه آمده: یکی خطبه 149 نهج البلاغه با عنوان "و من كلام له علیه السلام قبل موته" و دیگری نامه شماره 23 با عنوان "و من کلام له عليه السلام قاله قبل شهادته علي سبيل الوصية لمّا ضربه ابن ملجم لعنة الله عليه" که با عبارت "وَصِيَّتِي لَکُمْ: أَنْ لاَتُشْرِکُوا بِاللهِ شَيْئاً" آغاز شده و سید رضی پس از نقل آن میگوید: بعضی از این کلام در قسمت خطب آمد جز آن که در این جا زیادهای است که موجب شد آن را تکرار کنیم.
- نامه 47 با عنوان "و من وصية له عليه السلام للحسن والحسين عليهم السلام لما ضربه ابن ملجم لعنه الله" که خطاب به حسنین علیهم السلام بوده.
- وصیت امام علیه السلام در مورد دارائی خود:
اين وصيتي است که بنده ي خدا علي بن ابيطالب اميرالمومنين درباره ي دارايي خود بدان فرمان مي دهد، به جهت خشنودي خداوند تا او را به بهشت برد و در سراي امن خود فرود آورد.
بخشي از اين وصيت: حسن بن علي به اين وصيت اقدام و براي خود از اين دارايي آن گونه که شايسته است هزينه مي کند و به نحوي که سزاوار است از آن انفاق مي کند. اگر براي حسن حادثه اي پيش آيد و حسين زنده باشد، او کار را بر عهده خواهد گرفت و همان نقش وي را ايفا مي کند.
سهم دو پسر فاطمه از اموال علي همانند ديگر فرزندان علي است و اگر پسران فاطمه را براي اين کار تعيين کرده ام محض خشنودي خدا و تقرب به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و پاس حرمت و شرافت خويشاوندي با اوست. و با کسي که اين کار را بر عهده دارد شرط مي کنم که اصل مال را همان گونه که هست باقي گذارد و از درآمد آن به شيوه اي که بدان مامور و راهنمايي گشته انفاق کند و نهالهاي تازه روئيده ي اين قريه ها را نفروشد تا به قدري فراوان گردد که شناختن نخلستانها براي کساني که آنها را پيش از اين ديده اند دشوار گردد. و هر يک از کنيزانم که با آنها بوده ام و از من فرزندي آورده يا باردار باشد به فرزندش واگذارند و از براي بهره ي ارث به شمار آرند و اگر فرزندش بميرد آزاد مي شود، زيرا کنيزي از او برداشته شده و حريت فرزند او را آزاد نموده است.[۲]
- وصیت امام علیه السلام به فرزند خویش به هنگام بازگشت از صفین:
آن چه ميخوانيد وصيت امام علی علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام است كه پس از بازگشت از صفين در قريه "حاضرين" نوشت. وصيتي و سفارشي كه به همه فرزندان اسلام و عموم مومنان است: «فرزندم اين نامه از پدريست كه گرمي آفتاب زندگيش به سردي و غروب مينشيند. معترف به مصائب توانسوز روزگار است و سال و ماه و ساعات از او روي برتافتهاند، و هر دم به مرگ نزديك ميشود. پدري كه به پيش آمدهاي اين جهان ناپايدار و بيمقدار، سر فرود آورده و در خانه مردگان سكني خواهد گزيد و فردا به عزم سفري جاودانه از اين گيتي كوچ خواهد كرد. چنين پدري به فرزند جوانش ـ كه آرزومند چيزي است كه آن را نمیيابد ـ سخن ميگويد فرزندي كه ـ به هر حال مانند تمام موجودات ـ هلاك خواهد شد و آماج تيرهاي بلا و هدف دردها و رنجها و گروگان مصائب سخت روزگار غدار است. موجودي كه خدنگهاي زهرآگين و تلخ را نشانه است و به اضطرار اسير چنين ناگواريهاي ناپايدار است.
سوداگر سراي فريب و فساد و وامدار مرگها و نابوديها، همپيمان و آميخته با غمها و قرين و جليس با محنتها نشانه و هدف آفتها و شهيد هوي و هوس ديگران و سرانجام... جانشين مردگان است. اينك پس از ثنا و ستايش پاك آفريدگار و درود فراوان بر رسول خدا، پسرم تو بدان: من آن هنگام در چيزي كه برايم آشكار گرديده مينگرم. چون ميبينم جهان از من روي ميگيرد و روزگار با من به سركشي ميگرايد و آخرت از من استقبال ميكند، احساس ميكنم كه هر چيز ديگر از يادم ميرود و جز به كار خويش به چيزي رغبت ندارم. اما لحظهاي كه فارغ از ديگران غم خويش ميخورم و هوس مرا آسوده ميگذارد حقيقت در برابرم رخ مينمايد و جلوهگر ميشود. چنين كيفيتي است كه مرا به كوشش و تلاش واميدارد، كه بيترديد بازيچه نيست و از آميختگي به دروغ و ريا، فرسنگها به دور است.
نيك كه مينگرم تو را جزيي از خود ميابم ـ نه خطا گفتم ـ بلكه تو همه وجود مني و چنان آميخته با مني كه اگر چيزي به تو روي آورد، درست مانند آنست كه به من روي آورده است. از اين رو اگر مرگ تو را فراگيرد، چنان است كه مرا گرفته. بدين سبب كار تو مرا در اندوه افكنده، بدان گونه كه كار خودم مرا به غم و افسوس ميكشاند. بنابراين وصيت خويش را بر تو نوشتم در حالي كه خواه براي تو بمانم يا بميرم از اجراي آن بدست تو دل قوي دارم و مطمئن هستم.
پسرم تو را به پرهيزگاري و ترس از عقوبت خدا و متابعت و فرمانبرداري از آفريدگار وصيت و سفارش ميكنم. ويرانه دل را به نور تابناكش آبادگردان، در رشته مهر با او به بندگي و دلسپاري چنگ بزن. زيرا هيچ رشته و پيوندي استوارتر از پيوستگي و همبستگي با ذات لايزال كردگار متعال نيست. دل به حكمت و موعظت شاد و پاك بگردان و با ياد مرگ در زهد و پارسايي بكوش و نرم رفتار و نيك گفتار باش. پيوسته به يقين ايمان خويش را قوي كن و تقدير مرگ را به خود بقبولان و نفس خود را به اعتراف در ناپايداري دنيا وادارساز. آلام و آزار و مصائب سخت روزگار را به او بنمايان و زشتي دهر و ناملايمات روزها را نكته به نكته برايش برخوان و او را بترسان.
با دفتر زندگي گذشتگان او را آشناساز و حوادث و رويدادهايي را كه بر آنها گذشته است براي او بازگو. نفس خويش را در بارگاههاي ويران سفر ده و بگذار آثار آن همه قدرت و عظمت را نيك بنگرد و دريابد كه از كجا تا به كجا رسيدهاند و چگونه از دوستان جدا شدهاند و در سراهاي تنگ و تاريك ماندهاند. در اين موقع به خويش فكر كن كه دير يا زود تو نيز همچون يكي از تنهاي تنهاي آنها خواهي بود.
پسر، خانه ايمان و آرامگاه خويش سامان ده و جهان جاودان را به سراي ناپايدار مفروش. سخني كه نيك نميداني مگو و پيرامون آن چه مربوط به تو نيست گفتگو مكن. در هر راهي كه گام مينهي، مبادا به گمراهي برسي. زيرا در گمراهي و سرگرداني خويشتنداري بسي بهتر از انجام كاري است كه سرانجامش هراس است و نگون باري.
مروج نيكوكاري باش تا خود از نيكوكاران گردي. پيوسته با دست و زبان نيكان را به كارهاي پسنديده تشويق كن و از كردار نكوهيده بازدار، و هر چند كه ميتواني، با بدكاران و پليد فكران مياميز و از آنها دوري گزين. در راه خدا جهاد كن چنان جنگ و جهادي كه شايسته قدر اوست. هر جا و در هر موقعيتي هر چند كه سختي كشي و به رنج افتي، براي حق و عدالت قيام كن.
در كار دين پيوسته دانشجو باش و خويشتن را به ناملايمات عادت ده. صبوربودن در راه حق، نيك خويي است. در همه كارها به كردگار خويش توكل كن زيرا تو به پناهگاهي استوار و نيرومند روي آوردهاي. آن گاه كه دست نياز به سوي خداي آوري، با همه دل و جان نيازمند باش زيرا وجود و كرم تنها از خداست. در كارها بسيار از او طلب خير و نيكي كن، و در وصيت و سفارش من انديشه بكار بند و چيزي را از ياد مبر. زيرا نيكوترين گفتار سخني است كه شنونده را سودي سرشار و بهرهاي بيشمار بخشد، سخن پاك و نيك آن نيست كه بهرهاي نرساند و آموختن دانشي كه پسنديده نيست بيترديد علم و عملش هم سودمند نخواهد بود.
فرزندم! به خود مينگرم كه خردسالي و جواني به پيري و سالخوردگي رسانيدهام و سستي و ناتواني در وجودم خانه كرده، از اين رو در وصيت به تو شتافتم. ديدم در آن حكمت و عبرتي است. بيم داشتم كه مبادا مرگم فرارسد و آن چه در خاطرم ميگذرد به تو نرسانده باشم و يا همان گونه كه تنم را ضعف و سستي فراميگيرد، انديشهام نيز سستي پذيرد و سخنان بسياري ناگفته ماند.
ترسيدم كه مبادا پيش از آن كه وصايايم را بشنوي هوس بر تو چيره گردد و فتنه و آشوبهاي دنيا همچون اشتري مست و سركش، تو را به عصيان كشد. دل جوان همچون زمين بكر و خاك پاك است. هر دانهاي كه در آن افتد نشو و نما يابد. از اين رو پيش از آن كه خاك دلت ناپاك و سخت شود و عقل و خردت اسير هوس گردد در تربيتت كوشيدم.
من با دانش خويش به سوي تو شتافتم تا اين كه تو نيز در درك حقايق بشتابي و درست بدان سان كه آزمودگان و تجربهديدگان، كيفيت كار خود را ميشناسند، تو نيز بكار خويش آگاه گردي. اگر چنين كني، بينياز از رنج و معاف از آزمون و تجربه خواهي شد. آن چه ما از دانش و معرفت و ايمان كسب نمودهايم تو نيز همانها را بدست آر چه بسيار چيزهايي كه بر ما پوشيده بود بر تو عيان گردد.
فرزندم! اگر چه عمر من همچون كساني كه پيش از من بودند دراز نبود، اما با همان مهلت كوتاه، بديده كاوشگري در كارشان نگريستم و در چند و چون كار و اخبار و سرگذشت زندگيشان انديشه كردم و در احوال و اوضاع بازماندگانشان، مطالعه نمودم و چنان در اين بحر مستغرق بودم كه دريافتم خودم هم يكي از آنها هستم بلكه ـ فراتر از اين ـ در سير تاريخ و چگونگي زندگيشان چنان با آنها آميختم، كه احساس كردم با اولين و آخرينشان زندگي كردهام! آن گاه پاكي دنيا را از ناپاكيش و سودش را از خسرانش بازشناختم.
اينك از هر كاري، نيك و پسنديده و گزيدهاش را براي تو انتخاب نموده و مجهول و ناپسندش را از تو دور ساختم. آن چه پدري مشفق و مهربان در حق فرزندش روا و سزا ميداند، در حق تو كردم و گفتم. و در اين سخن اراده نمودم كه تو را حكمت و ادب آموزم، تا در اين عنفوان جواني و روزگار شادكامي، تربيت يافته و پند آموخته شوي و ارادهات به هر كاري، پاك و كردارت راست باشد. براي ادب آموزي و حكمت اندوزي، از كتاب خداوند مهربان، ابتداي سخن ميكنم. كتابي و شريعتي كه فرامين و احكام حلال و حرام را به ما آموخته و تجاوز و تخطي از آنها را نكوهش فرموده و ناپسند دانسته است.
بيم از آن داشتم كه مبادا همان گونه كه مردم در عقايد و احكام، از هوسها و انديشههاي اشتباه خويش متابعت نمودند، تو نيز مانند آنان بلغزش و خطا افتي. از اين رو آگاه كردنت بر آن امور نزد من سزاوارتر از آن بود كه تو را در كار خويش رها كنم و دل از هلاك تو آسوده سازم. بر اين اميد كه آفريدگار منان تو را در انجام اين وظايف پاك و مقدس، توفيق دهد و بسوي مقصد نيك هدايت فرمايد.
اكنون سفارش و توصيه من با تو چنين است: فرزندم نيكوترين چيزي كه دوست دارم تو از وصيتم بجاي آوري، پرهيز و ترس از خداست. به آن چه آفريدگار بر تو لازم و واجب شمرده اكتفا كن و قدم به راهي گذار كه نيكان و گذشتگان و پدر و مادر و خانوادهات در آن طريق گام نهادهاند. زيرا آنان خويشتندار و پرهيزكار و دانا بوده، و در اين راه چيزي را فروگذار ننمودهاند.
همان گونه كه تو ميانديشي و مينگري آنها نيز فكر كردند و ديدند، تا اين كه سرانجام اين دو كار اين بود كه به غايت خويشتنداري و نهايت انجام تكليف و وظيفه خود رسيدند. پس اگر نفس تو از طريق آنان سرباز زد و نخواست همانسان كه آنان انديشيدند و ديدند، بنگرد و بينديشد و در اين دو يقين كند، تو او را به متابعت مجبور كن و خواهان همين روش پسنديده باش. البته با تحصيل و تعليم و دانايي، آن را بطلب و در سخنان در هم و شبههآميز خود را رها مساز، تا ناگزير به مشاجره و منازعه شوي و پيش از آن كه پا بر اين راه گذاري، از پروردگار ياري بخواه و براي كسب موفقيت و اجتناب از هر بدي و يا سخني كه به باطل آميخته باشد و يا به ضلالت گمراهيت كشاند، تنها به خداوند مهربان پناه ببر و رو بسوي او آور.
آن گاه پس از اين كه مطمئن شدي كه دلت صاف و پاك گشته و فروتن و فرمانبردار شده و تمركز فكر و انديشه يافتهاي و مقصدت تنها در اين راهست در آن چه من به تو سفارش و توصيه ميكنم، به دقت انديشه كن. اما اگر آن چه را كه خواهاني، از تمركز فكر و پاكي دل از پليديها بدست نياوردي، بدان كه در اين حال به كور اشتري ميماني كه در ورطههاي وهمناك و درههاي تنگ و تاريك فروافتاده است. چنين كسي كه به راه اشتباه رود و خطا كند، هرگز خواهان دين و آيين نيست و شبهات را با يقين ميآميزد. براي چنين كسي دست برداشتن و درنگ كردن در راه خود به صلاح نزديكتر است.
- وصایای آن حضرت به مردم پس از ضربت خوردن:
اى مردم! هر كس چيزى را كه از آن مى گريزد، به هنگام فرار خواهد ديد. مدت عمر هر كس چونان ميدانى است كه در آن ميدان به سوى مرگش مى رانند. فرار از مرگ، گرفتار آمدن است به چنگ آن. چه روزگاران كه براى دانستن راز اجل كنجكاويها نمودم ولى مشيت خداى تعالى آن بود كه هر بار پوشيده ترش دارد هيهات، دانشى است در خزانه اسرار.
اما وصيت من به شما، هيچگونه شرك به خدا ميآوريد و سنت و شريعت محمد صلى الله عليه و آله را ضايع مگذاريد و اين دو ستون را همواره برپاى داريد و اين دو چراغ را همواره افروخته نگه داريد. تا زمانى كه دست در دست يكديگر داريد و پراكنده نشده ايد، كسى شما را نكوهش نخواهد كرد. هر كس از شما بايد به قدر طاقتش بكوشد و بر نادانان آسان گيرد. پروردگارى است بخشاينده و دينى است استوار و درست و پيشوايى است دانا. من ديروز يار و مصاحب شما بودم و امروز عبرت شما هستم و فردا در ميان شما نخواهم بود خدا مرا و شما را بيامرزد.
اگر در اين لغزشگاه (دنيا) جاى پاى استوار باشد و زنده بمانم، كه مطلوب شماست و اگر پاى بلغزد و مرگ در رسد، نه عجب در سايه شاخه هاى درختان و در معرض بادهاى وزنده و در سايه ابرها، ابرهايى كه خود در فضا پراكنده مى شدند و از ميان مى رفتند و سايه شان نيز از روى زمين ناپديد مى گشت، بسر برديم.
روزهايى همسايه شما بودم، تنم در جوار شما بود. بزودى از من جسدى خواهد ماند، بيجان. پس از آن همه تلاش و جنبش، ساكن و بى حركت و پس از آن همه سخنورى، ساكت و خاموش. آرام خفتن من، از حركت بازماندن ديدگانم و دستها و پاها و سر و گردنم، براى آنان كه پند مى پذيرند از هر بيان بليغ و سخن شنيدنى، اندرزدهنده تر است. وداع كردن من با شما، همانند وداع كردن كسى است كه منتظر ديدار ديگرى است. فردا به ياد روزهايى زندگى من مى افتيد و رازهاى درون من برايتان آشكار خواهد شد. آنگاه كه من از ميان شما بروم و ديگرى جاى مرا بگيرد، مرا خواهيد شناخت.[۳]
- وصيتهاى حضرت علي علیه السلام در آخرین لحظات به امام حسن و امام حسین علیهمالسلام:[۴]
بسم اللَّه الرحمن الرحيم؛ اين آن چيزى است كه على بن ابى طالب وصيت مى كند. على به وحدانيت و يگانگى خدا شهادت مى دهد، و اقرار مى كند كه محمد بنده و پيغمبر خداست، خدا او را فرستاد تا مردم را هدايت كند و دين خود را بر اديان ديگر غالب گرداند ولو كافران كراهت داشته باشند. همانا نماز، عبادت، حيات و ممات من از خدا و براى خداست، شريكى براى او نيست من به اين دستور امر شده ام و تسليم خداوند هستم. اى پسرم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بيتم و هر كس را كه اين نامه به او برسد به امور زير توصيه و سفارش مى كنم:
- هرگز تقواى الهى را از ياد نبريد، كوشش كنيد تا دم مرگ بر دين خدا باقى بمانيد.
- همه با هم به ريسمان خدا چنگ بزنيد و بر اساس ايمان به خدا متحد باشيد و از هم جدا نشويد، همانا از پيغمبر خدا شنيدم كه مى فرمود: اصلاحِ ميان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چيزى كه دين را محو و نابود مى كند فساد و اختلاف است ولاحَولَ ولاقُوَّة إلّابِاللَّهِ العليّ العظيم.
- «ارحام و خويشاوندان» را از ياد نبريد، صله رحم كنيد كه صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى كند.
- خدا را، خدا را! درباره «يتيمان»، مبادا گرسنه و بى سرپرست بمانند.[۵]
- خدا را، خدا را! درباره «همسايگان» خوشرفتارى كنيد، پيغمبر آن قدر در مورد همسايه سفارش كرد كه ما گمان كرديم مى خواهد آنها را در ارث شريك كند.
- از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «قرآن»، نكند ديگران در عمل به قرآن بر شما پيشى گيرند!
- از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «نماز» چرا كه نماز ستون دين شماست.
- از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «كعبه» خانه پروردگارتان، مبادا حج تعطيل شود كه اگر كعبه خالى بماند و حج متروك شود مهلت داده نخواهيد شد و مغلوب دشمنان خواهيد شد.
- از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره ماه «رمضان» كه روزه آن ماه سپرى است براى آتش جهنم.
- از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «جهاد در راه خدا» از مال و جان خود در اين راه كوتاهى نكنيد.
- از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «زكات مال» كه زكات، آتشِ خشمِ الهى را خاموش مى كند.
- از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «امت پيامبرتان» مبادا مورد ستم قرار گيرند.[۶]
- از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «صحابه و ياران پيغمبرتان» زيرا رسول خدا درباره آنان سفارش كرده است.
- از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «فقرا و تهيدستان» آنها را در زندگى خود شريك كنيد.
- از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «بردگان و كنيزان» كه آخرين سفارش پيامبر صلی الله علیه و آله درباره اينها بود. على علیه السلام مجدداً سفارش نماز را كرد و فرمود: كارى كه رضاى خدا در آن است در انجام آن بكوشيد.
- با مردم به خوشى و نيكى رفتار كنيد همان طورى كه قرآن دستور داده است و به ملامت مردم ترتيب اثر ندهيد.
- امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد، نتيجه ترك آن اين است كه بدان و ناپاكان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند كرد، آن گاه هر چه نيكان شما دعا كنند دعاى آنها مستجاب نخواهد شد.
- بر شما باد كه بر روابط دوستانه ميان خود بيافزاييد، به يكديگر نيكى كنيد از كناره گيرى از يكديگر و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهيزيد.
- كارهاى خير را به مدد يكديگر و اجتماعاً انجام دهيد و از همكارى در مورد گناهان و چيزهايى كه موجب كدورت و دشمنى مى شود بپرهيزيد: «تعاونوا على البرّ والتقوى...».
- از خدا بترسيد كه كيفر خدا شديد است: «واتقوااللَّهَ إنّ اللَّهَ شَديدُالعِقاب».
خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پيغمبرش را در حق شما حفظ فرمايد، اكنون با شما وداع مى كنم و شما را به خداى بزرگ مى سپارم و سلام و رحمتش را بر شما مى خوانم.[۷] در آخر اين وصيت در كافى آمده است كه پس از پايان وصيت حضرت پيوسته مى گفت: «لاإله إلاّاللَّه» تا وقتى كه روح مقدسش به ملكوت اعلى پيوست.[۸]
در نهج البلاغه است كه در پايان وصيت، امام علیه السلام فرزندان خود را مخاطب ساخت و به آنها فرمود: «يا بني عَبدُالمطّلب لايَلفِينَّكُم تَخُوضونَ دِماءَ المُسلمينَ خُوضاً تَقولون. قُتِلَ أميرُالمؤمنين! ألا لايَقْتُلُنَّ بي إلاّ قاتلي، اُنظروا إذا اَنا مُتُّ مِن ضَربَتِهِ هذهِ فَاضربوهُ ضَربَةً، لايُمثَّل بالرَّجُلِ فإنّي سَمِعتُ رَسولَ اللَّه صلی الله علیه و آله يَقول. إيّاكُم والمُثلة ولو بِالكلْبِ العَقور؛ اى فرزندان عبدالمطلب! نيابم شما را كه در خون مسلمانان فرورويد و دست به كشتار بزنيد به بهانه اين كه بگوييد اميرالمؤمنين كشته شده و بدانيد كه در برابر من جز كشنده من كسى نبايد كشته شود، نگاه كنيد چون من از ضربت او از دنيا رفتم به او يك ضربت بزنيد و او را مُثله نكنيد كه من از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: "از مُثلهكردن بپرهيزيد اگر چه به سگ گزنده و هار باشد"».[۹]
- وصيت امام علیه السلام درباره كيفيت غسل و كفن و دفن:
محمد بن حنفيه روايت كرده است: شب بيست و يكم ماه رمضان رسيد و شب تاريك شد على علیه السلام همه فرزندان و اهل بيت خود را جمع كرد و با آنها وداع نمود، سپس به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود: «خداوند اين مصيبت را بر شما نيكو گرداند، همانا من از ميان شما مى روم و همين امشب به ملاقات خدا خواهم رفت و به حبيبم رسول خدا صلی الله علیه و آله همان طورى كه وعده ام داده، ملحق خواهم شد.
اى پسرم! وقتى من از دنيا رفتم مرا غسل ده و كفن كن، و به بقيه حنوط جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله كه از كافور بهشت است و جبرئيل آن را آورده بود مرا حنوط كن، بعد مرا بر روى سرير گذاريد. جلوى تابوت را كسى حمل نكند بلكه دنبال او را بگيريد، و به هر جانبى كه تابوت رفت شما هم برويد، و هر جا كه ايستاد بدانيد قبر من آن جاست، جنازه ام را آن جا زمين بگذاريد و تو اى پسرم بر جنازه ام نماز بگذار، هفت تكبير بگو، و بدان كه هفت تكبير به غير از من بر هيچ كس مشروع نيست جز بر فرزند برادرت حسين كه او قائم آل محمد و مهدى اين امت است و او كجى هاى خلق را راست خواهد كرد، وقتى تو از نماز بر من فارغ شدى، جنازه را از آن محل بردار و خاك آن جا را حفر كن، قبر كنده و لحدى ساخته و تخت چوبى نوشته شده خواهى يافت كه مرا در آن جا دفن مى كنى، وقتى خواستى از قبر خارج شوى اندكى صبر كن آن گاه نگاه كن مى بينى كه من در قبر نيستم، زيرا به جدت رسول خدا ملحق خواهم شد، چون هر پيغمبرى را در مشرق به خاك سپارند و وصى او را در مغرب دفن كنند حق تعالى بين روح و جسد آن دو را جمع نمايد، و پس از زمانى از هم جدا خواهند شد و به قبرهاى خويش برمى گردند، سپس قبر مرا با خاك پر كن و آن محل را از مردم پنهان دار».[۱۰]
آن گاه على با فرزندان خود اندكى صحبت كرد و آنان را از آينده اى كه حسن و حسين دارند آگاه نمود و آنها را به صبر و تقوى دعوت كرد، سپس لختى بيهوش شد چون به هوش آمد فرمود: «اينك رسول خدا، و حمزه عم بزرگوارم، و جعفر برادرم نزد من آمدند و گفتند: زود بشتاب كه ما مشتاق و منتظر تو هستيم» پس نگاهى به اهل بيت خود كرد و فرمود: «همه شما را به خدا مى سپارم، خداوند همه را به راه راست هدايت و از شر دشمنان محافظت نمايد، خدا خليفه من است بر شما و شما را كافى است براى خلافت و نصرت» سپس به فرشتگان خدا سلام داد و گفت: «لِمثلِ هذا فَلْيَعْمَلِ العامِلُون إنّ اللَّهَ مَعَ الّذينَ اتَقوَّا والَّذينَهُم مُحسِنُون؛ از براى مثل اين مقام بايد عمل كنند عمل كنندگان، زيرا كه خداوند با پرهيزكاران و نيكوكاران است».
سپس عرق بر پيشانى مباركش جارى شد، چشمهاى مبارك را بر هم گذاشت، دست و پا به جانب قبله كشيد و گفت: «أشهدُ أن لاإله الاّاللَّه وَحدهُ لاشَريكَ لَه و أشهدُ أنَّ محمّداً عَبدهُ و رَسولُه» اين را گفت و مرغ روحش به ملكوت اعلى در كنار پيغمبران و اولياء خدا پرواز كرد، صلوات اللَّه و سلامه و سلام ملائكته و انبيائه و رسله عليه، ولعنة اللَّه على قاتله و بدين ترتيب مشعل هدايت و كانون عدالت خاموش شد، اين واقعه در شب جمعه بيست ويكم ماه رمضان سال چهلم هجرى بود.[۱۱]
پانویس
- ↑ شرح نهج البلاغه خوئی، شرح نامه 24 با عنوان "و من وصیه له علیه السلام بما یعمل فی امواله" این که حضرت قبل از جنگ صفین با وجود احتمال شهادت در جنگ علارغم اهمیت وصیت در اسلام وصیت ننمودهاند نشان میدهد که آن حضرت میدانستند در این جنگ به شهادت نخواهند رسید.
- ↑ نامه 24 نهج البلاغه، ترجمه فولادوند.
- ↑ خطبه 149، ترجمه آیتی.
- ↑ این وصیت در نهج البلاغه به عنوان نامه 47 آمده ولی ما از آن جا که آقای سید اصغر ناظمزاده در کتاب تجلی امامت آن را به کمک نسخههای مختلفش در منابع با تفصیل بیشتری بازنویسی نمودهاند. از آن منبع نقل میکنیم. پینوشتهای بعدی نیز از همین مولف است. منابع ایشان مطابق با آن چه در پینوشت آوردهاند عبارتند از: كافى، ج 7، ص 51؛ نهج البلاغه، نامه 47؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 120؛ اسدالغابه، ج 4؛ مسعودى مروج الذهب، ج 2، ص 425؛ تحف العقول، ص 197؛ شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 142؛ تاريخ طبرى، ج 6، ص 85 و بحارالانوار، ج 42، ص 248.
- ↑ در نهج البلاغه دارد: «مراقب باشيد كه مبادا يتيمان در اثر رسيدگى نكردن شما از بين بروند؛ ولايضيعوا بحضرتكم».
- ↑ در بعضى از نسخ: «اللَّه اللَّه في ذريّة نبيّكم» دارد.
- ↑ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 24.
- ↑ همان.
- ↑ نهج البلاغه، نامه 47.
- ↑ بحارالانوار، ج 42، ص 290، و مفيد، الارشاد، ص 26، فصل 6، باب 2 حديث را با كمى تفاوت نقل كرده است.
- ↑ بحارالانوار، ج 42، ص 292.