اَصحاب صُفَّه

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۵۸ توسط مرضیه الله وکیل جزی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی 'گروهى از ياران پيامبر كه به سايبانى در مسجد پيامبر منسوب‌اند. مورخان و محدثان ...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

گروهى از ياران پيامبر كه به سايبانى در مسجد پيامبر منسوب‌اند.

مورخان و محدثان نخستين كه بنا به مناسبت، ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را به مكان يا رخدادى نسبت مى‌دادند،[۱] به پيروى از پيامبر[۲] برخى از ياران آن حضرت را به صفه مسجد نبوى نسبت داده‌اند و اين گروه را «اصحاب صفه»، «اهل ‌الصفه» يا «اهل المَظَلّه» (سايبان) خوانده‌اند.[۳]

صفه اصطلاحى است كه بر نوعى خاص از معمارى در يثرب عهد پيامبر اطلاق مى‌شود، از اين‌رو اطلاعاتى كه لغت‌شناسان ارائه كرده‌اند نمى‌تواند ويژگي‌هاى اين نوع بنا را بيان كند به ‌ويژه كه غالب آن‌ها در قرون متأخر و در شهرهاى ديگرى مى‌زيسته‌اند و از اين‌رو نمى‌توان براى تعاريف آنان اعتبارى قائل بود؛ اما عمدتاً مفهوم صفه را به بنايى شبيه سقيفه تعريف كرده‌اند.[۴] با ‌توجه به تعاريف لغت‌شناسان، صفه سايبان خنكى در تابستان‌هاى گرم و محل تجمع، پذيرايى يا استراحت افراد بوده ‌است.

با تغيير قبله از سمت شمال به جنوب (سال دوم هجرى) بخشى از قسمت مسقف شمال مسجد نبوى صفه نام گرفت.[۵] به همين دليل بعدها صفه را انتهاى مسجد ‌دانسته‌اند.[۶]

صفه در مسجد نبوى كاربردى ثابت و محدود نداشت و به عنوان مهمانپذير، مسكن دائم يا موقت، محل آموزش يا عبادت و‌... مورد استفاده قرار مى‌گرفت؛ اما در يك نگاه كلى صفه با پديده مهاجرت پيوندى مستقيم دارد. مسلمانان اوليه كه قبل از پيامبر به يثرب آمده بودند توانستند در منازل انصار به ويژه در قُبا سكنا بگيرند؛ اما محلى كه پيامبر براى ساختن مسجد و استقرار خود برگزيد از قبا فاصله داشت و بسيارى از مهاجران به ويژه مهاجران مجرد كه جوار پيامبر را ترجيح ‌مى‌دادند در مسجد مستقر شدند. در دوره‌هاى بعدى مهاجرت چون مهاجران آشنايى در يثرب نداشتند به مسجد پناه مى‌بردند،[۷] از اين‌رو ساكنان صفه را مهاجرانى بى سرپناه و مجرد[۸] يا مهمانان اسلام خوانده‌اند.[۹]

برخى از بت‌پرستان قبايل اطراف هم مدتى در صفه مانده و سپس مسلمان شدند.[۱۰] اسراى مشرك قريش نيز شب‌ها در مسجد مى‌خوابيدند.[۱۱]

درباره اطلاق واژه «اهل صفه» بر مهاجران ساكن در آن، معيار و ضابطه‌اى مشخص ارائه نشده، از اين ‌رو اين صفت به هر كسى كه مدتى را در صفه مى‌گذرانيد، اطلاق مى‌شد. صحابه‌شناسان حتى برخى صحرانشينان را كه تنها شبى در ماه مبارك رمضان را در صفه مى‌گذرانيدند، جزو اهل ‌صفه دانسته‌اند. اين عده روزها از اين سايبان براى رهايى از آفتاب سوزان استفاده مى‌كردند؛ اما در شب مى‌توانستند در هر جاى مسجد بخوابند،[۱۲] از اين ‌رو فقهاى متعددى درباره جواز خوابيدن در مسجد بحث كرده[۱۳] و برخى خوابيدن در مسجد را تنها براى غير بوميان مجاز دانسته‌اند.[۱۴]

صفّه‌نشينان:

طبيعتاً فرودستان مهاجر از مكه، چون بلال ‌بن ‌رباح، خباب بن ‌الارت، صهيب بن ‌سنان، ابن مسعود، مقداد و عمارياسر جزو نخستين ساكنان صفه بوده‌اند.[۱۵] با بازگشت ابوذر به مدينه در سال سوم يا پنجم[۱۶] و خريدارى و آزاد شدن سلمان در سال پنجم اين دو به ديگر صفه‌نشينان پيوستند.[۱۷] سكوت يا ابهام منابع اسلامى درباره محل سكونت يا زمان ازدواج و شمار فرزندان اين دسته از ساكنان صفه، حضور درازمدت برخى از آن‌ها را در صفه در زمان حيات ‌پيامبر تقويت مى‌كند.

به مرور زمان كه حكومت پيامبر استحكام و دين اسلام گسترش بيشترى مى‌يافت، مهاجران بيشترى به مدينه پناه ‌مى‌آوردند؛ اما پيامبر از تعبير مهاجر براى كسانى كه پس از فتح مكه (سال هشتم هجرى) به مدينه آمدند، امتناع ورزيد. پيوستن ابوهريره، واثلة ‌بن ‌اسقع و برخى ديگر از صفه‌نشينان مورد توجه اهل سنت به صفه به همين مقطع متأخر تعلق دارد.

صحابه‌نگاران، بسيارى از انصار را نيز به صفه منتسب كرده‌اند. در جمع‌بندى برخى گزارش‌ها مى‌توان نتيجه گرفت كه بسيارى از جوانان انصارى به سبب دورى بسيارى از محله‌هاى يثرب با مسجد نبوى و براى ملازمت با پيامبر صلى الله عليه و آله از صفه به عنوان محلى براى عبادت، آموزش، استراحت يا خدمت به آن حضرت بهره برده‌اند.

وجود تعابير متفاوتى چون «اهل صفه» و «اصحاب صفه» هم به اين تمايز كمك مى‌كند. «اهل» معمولاً به ساكنان گفته مى‌شود،[۱۸] در حالى ‌كه «اصحاب» به معناى معاشران است. بعدها در منابع تاريخى و روايى كمتر به تفاوت اين دو واژه توجه شده است، در نتيجه به مهاجران صفه‌نشين «اهل صفه» گفته مى‌شد و انصاريانى كه به رغم برخوردارى از دارايى و خانه و كاشانه به صفه مى‌رفتند، اصحاب صفه نام داشتند. از معروف‌ترين انصاريان صفه مى‌توان به جابر ‌بن ‌عبدالله انصارى، ابوسعيد خدرى و حنظله غسيل‌الملائكه اشاره كرد.

برخى به اشتباه عمده ساكنان صفه را مهاجران قريشى دانسته‌اند،[۱۹] در حالى ‌كه بررسى نام و نسب آنان نشان مى‌دهد كه غالباً از مهاجران غيرقرشى بوده‌اند. نومسلمانان قبايل صحرانشين منطقه بر اثر تهديدهاى موجود، موقعيت، دارايى و خانه‌هاى خود را رها كرده بودند تا در سايه امنيتى كه در مدينه براى مسلمانان فراهم آمده بود، در كنار ديگر مسلمانان همنشين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله باشند[۲۰] و از اين ‌رو بدانان «أوفاض» گفته‌اند،[۲۱] زيرا اوفاض به معناى جمعى است كه متشكل از اعضاى قبايل گوناگون باشند.[۲۲]

اعضايى از بنى‌غفار،[۲۳] بنى سليم،[۲۴] جُهينه،[۲۵] اسلم[۲۶] و ديگر قبايل منطقه در ميان اهل صفه حضور داشتند. در مجموع، منابع در ضبط نام ساكنان صفه اطلاعات پراكنده و ناچيزى را ثبت كرده‌اند. به دلايلى در منابع اهل سنت بر صفه‌اي‌هاى متأخر به ويژه ابوهريره، بيشتر تأكيد شده است و از نخستين ساكنان صفه كمتر ياد مى‌شود.

با توجه به ‌كاربردهاى متعدد صفه نمى‌توان آمار ثابتى براى ساكنان آن در نظر گرفت. ساكنان صفه به تناوب و به ناچار در آنجا بودند و همان‌گونه كه روند مهاجرت بر آمارشان مى‌افزود، امورى چون مرگ و مير شركت در جنگ‌ها، شهادت، مسافرت، اشتغال به ‌كار و ازدواج از شمار آنان مى‌كاست.[۲۷]

آمار نقل شده در متون روايى عمدتاً در زمان‌هاى متفاوتى ارائه شده است؛ آمارى چون 20[۲۸]، 30[۲۹]، 50[۳۰]، بيش از 70[۳۱]، 80[۳۲] و..‌. در ‌دوره‌هاى بعد تأليفاتى درباره ساكنان صفه نوشته شد. زبيدى نام 92 تن از آن‌ها را در كتابچه‌اى به نام تحفة اهل الزلفة فى ‌التوسل باهل ‌الصّفه جمع كرد.[۳۳] ابونعيم نيز به 90 و اندى از آنان اشاره كرده است.[۳۴] منابع متأخرتر برآيند اصحاب صفه را بدون آن كه از آن‌ها نام ببرند 400‌ تن دانسته‌اند.[۳۵]

مستمندى اصحاب صفه:

مورخان و راويان هر جا كه از عنوان «اهل صفه» ياد كرده‌اند، فقر و وضعيت أسف بار معيشتى جمعى از آن‌ها را گزارش كرده و آنان را تهيدستان جامعه نبوى تصور كرده‌اند[۳۶] و هنگامى كه گزارش از تعليم و تزكيه يا از دلاوري‌ها و حضور آن‌ها در ميادين جنگ با كافران است، ديگر عنوان جمعى اهل صفه مشاهده نمى‌شود و عمدتاً به نام افراد اشاره شده است، در حالى ‌كه فقر در دوره پيامبر در ميان عموم مهاجران و برخى انصار گزارش شده[۳۷] و به اصحاب صفه اختصاص نداشت، چنان‌ كه اهل‌ صفه نيز به فقيران محدود نمى‌شد و در ميان آن‌ها اغنيايى هم وجود داشت.[۳۸] شايد يكى از دلايل عمده اين امر به نقش راويان بازگردد.[۳۹]

بنابر همين روايات اهل صفه كه لباسشان ناكافى و خوراكشان ناچيز بود در مسجد ساكن بودند. آنان در مواقع بحرانى گاه در هر وعده دو ‌عدد خرما بيشتر نمى‌خوردند و گاه مدت‌هاى طولانى از بى‌غذايى به اجبار سنگ بر شكم بسته يا روزه مى‌گرفتند.[۴۰] گفته شده: برخى اوقات اهل ‌صفه بر اثر ضعف بدنى نمى‌توانستند در نماز به ‌درستى بايستند و طناب‌هايى را كه در مسجد (احتمالاً از سقف) آويخته بودند، بدست مى‌گرفتند.[۴۱] مهاجرت اين گروه و تحمل چنين شرايطى موجب شده بود برخى صحرانشينانى كه به ‌جهتى به مدينه مى‌آمدند اينان را ديوانه بخوانند.

يكى از مهاجران قريشى صفه‌نشين گفته است: ما معمولاً تا فتح خيبر (سال ششم هجرى) سير نمى‌شديم.[۴۲] اين روايت وضع اهل صفه را بهتر روشن مى‌كند، هر چند انتساب چنين گزارشى به ديگر مهاجران نيز مى‌تواند صادق ‌باشد.

هر چند اطلاعات چندانى درباره سبد غذايى ساكنان صفه وجود ندارد؛ اما به نظر مى‌رسد عمده‌ترين محصول زراعى مدينه يعنى خرما بيشتر به انفاق در اختيارشان قرار مى‌گرفت. چنانچه خرماى كافى در اختيار بود، به هر دو نفر روزانه يك مُدّ خرما مى‌رسيد.[۴۳] در غير اين ‌صورت مجبور بودند با چند خرما، روز خود را سپرى كنند.[۴۴]

برخى اعتراض‌ها حكايت از دلزدگى برخى از آنان از خوردن مداوم خرما دارد.[۴۵] شايد به همين سبب بوده كه يكى از آنان از اين كه پيرزنى انصارى هفته‌اى يك‌بار غذايى برايش تهيه مى‌كرد، خرسند بود.[۴۶] يكى از اهل صفه بعدها با مشاهده نان بر سر سفره، تكبير مى‌گفت و خدا را شكر مى‌كرد كه دوره آب و خرما سپرى شده ‌است.[۴۷]

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يك بار در پاسخ به اين ‌گونه اعتراض‌ها فرمود: اگر مى‌توانستم به شما نان و گوشت مى‌دادم[۴۸] و از ناچيز و كم‌ارزش بودن غذاى خودش طى 12 روز گذشته خبر داد.[۴۹]

درباره وضعيت لباس اهل صفه روايات محدودى، از محدوديت‌هاى اهل صفه در اين زمينه حكايت مى‌كند. به گفته واثله، نداشتن لباس، گرد‌و‌غبار آميخته با عرق را بر تنمان خشك ‌مى‌كرد.[۵۰] در مقطع ديگرى 70 تن از اصحاب صفه لباسى كمتر از متعارف داشتند، به ‌گونه‌اى كه در نماز دائماً نگران ستر عورت خويش (احتمالا از ناف تا زانو) بودند.[۵۱]

در روايتى ديگر 30 تن از ساكنان صفه با بالا تنه عريان پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى‌گزاردند[۵۲] و گاه با حضور پيامبر صلى الله عليه و آله خود را پشت سر ديگران مخفى مى‌كردند.[۵۳]

پيامبر قبل از هر چيز ساكنان صفه و عموم تهيدستان را از گدايى منع كرده بود. آيه 273 سوره بقره/2 در همين زمينه نازل شده است. خداوند در اين آيه از مؤمنان مى‌خواهد تا در كمك كردن كوتاهى نكنند و گمان نكنند كسى كه درخواست نمى‌كند، نيازمند نيست: «...‌يَحسَبُهُمُ الجاهِلُ اَغنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعرِفُهُم بِسِيمهُم لايَسـَلونَ النّاسَ اِلحافـًا وما تُنفِقوا مِن خَير فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَليم؛ هر كس نداند، آن‌ها را بر اثر خويشتن‌دارى، توانگر مى‌شمارد. آنان را به وسيله سيمايشان مى‌شناسى. از مردم به اصرار چيزى نمى‌خواهند و هر مالى كه ببخشيد خداوند بدان آگاه است».[۵۴]

مشكلات اصحاب صفه و تدابير پيامبر صلى الله عليه و آله:

درباره تأمين پوشاك اهل صفه جز چند گزارش محدود، اطلاعات چندانى در دست نيست. برخى مستمندان صفه براى حل مشكل سرما در فصل زمستان به حفره‌ها پناه مى‌بردند.[۵۵]

بنا به گزارشى حضرت زهرا عليهماالسلام پارچه‌اى را به پيامبر بخشيد و ايشان آن را در ميان چند تن توزيع كرد تا با آن پايين تنه خود را بپوشانند (ِازار).[۵۶] پارچه كتانى محدود و نامرغوبى كه يك بار پيامبر به برخى از آن‌ها داده بود و پوستشان را مى‌آزرد، مايه اعتراضشان شده بود.[۵۷]

پيامبر براى رفع نگرانى اهل صفه در نماز به ويژه آن كه بانوان پشت سر مردان به نماز مى‌ايستادند، از زنان خواستند ديرتر از مردان سر از سجده بردارند و زودتر از آنان به سجده روند.[۵۸]

براى بهبود وضع معيشت صفه‌نشينان راهكارهاى متعددى چون تشويق به صدقه و انفاق، تشويق به ازدواج، استفاده از غنايم و درآمدهاى ناشى از جنگ‌ها دنبال شده است. هرگاه غذايى به پيامبر مى‌رسيد ميان اهل صفه توزيع مى‌شد و چنانچه هديه بود پيامبر صلى الله عليه و آله خود نيز از آن مى‌خورد.[۵۹]

ايشان براى اطعام اصحاب صفه از نمازگزاران نماز عشا مدد مى‌جست و برخى را نيز خود به خانه مى‌برد.[۶۰] او مى‌فرمود: هر كس غذايش براى دو نفر كافى است يك نفر، و هركس براى 4 نفر، دو نفر از اصحاب صفه را اطعام كند.[۶۱]

با اين همه باز گاهى برخى از اهل صفه مدت‌ها گرسنه مى‌ماندند و به ناچار به پيامبر پناه مى‌بردند. داستان‌هاى كرامت‌آميز متعددى درباره اطعام شمارى از اصحاب صفه با غذاى اندكى كه پيامبر خود تهيه مى‌كرد، نقل شده است.[۶۲]

با ملاحظه سير تاريخى به نظر مى‌رسد در آغاز، كمك و انفاق به مهاجران صفه‌نشين عمدتاً از سوى انصار صورت مى‌گرفت، از اين‌رو مى‌توان بسيارى از گزارش‌هايى را كه در اين زمينه از انصار روايت شده مربوط به اين دوره دانست، هر چند اين كمك‌ها تا پايان حيات پيامبر ادامه داشت.

گروهى از انصار در فصل برداشت محصول، مقدارى خرما به مسجد مى‌آوردند و شاخه‌هاى آن را در آنجا مى‌آويختند[۶۳] و برخى هم از اين فرصت براى انفاق شاخه‌هاى آفت‌زده خرماهايشان استفاده كردند كه آيه 267 سوره بقره/2 نازل گرديد: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَنفِقوا مِن طَيِّبتِ ما كَسَبتُم ومِمّا اَخرَجنا لَكُم مِنَ ‌الاَرضِ...».[۶۴]

خداوند در اين آيه محصولات كشاورزى را عطاى الهى به بندگان دانسته و از آن‌ها خواسته از محصولات مرغوب خود انفاق كنند. به روايتى از امام باقر عليه‌السلام يكى از انصار در برابر ثواب اخروى ذكرى كه از پيامبر آموخت، محصول باغ خود را به اهل صفه اختصاص داد و در اين هنگام آيات 5‌ـ‌7 سوره ليل/92 نازل شد:[۶۵] «فَاَمّا مَن اَعطى واتَّقى × و صَدَّقَ بِالحُسنى × فَسَنُيَسِّرُهُ لِليُسرى‌؛ هر كه مال خود را بخشيد و پرهيزگارى كرد... ما راه آسان را براى او فراهم مى‌سازيم».

در داستان ديگرى روزى پيامبر يكى از اصحاب صفه را براى اطعام به نزد يكى از انصار فرستاد؛ اما چون در خانه آن انصارى غذايى اندك بود، انصارى از همسرش خواست فرزندش را بخواباند تا درخواست غذا نكند و خود نيز چراغ را خاموش كرد تا آن مهمان متوجه غذا نخوردن صاحب خانه نشود كه بنا به روايتى در اين هنگام آيه 9 سوره حشر/59: «...‌و ‌يؤثرون على انفسهم و لو‌كان بهم خصاصة...؛ (مهاجران را) بر خود مقدم ‌مى‌دارند، هر چند خود نيازمند باشند...» نازل ‌گرديد.[۶۶]

با توجه به نزول اين آيه درباره غنايم غزوه بنى‌نضير و جمع بودن سياق آن چنين شأن نزولى ضعيف به نظر مى‌رسد؛ اما به اصل حادثه آسيب نمى‌زند. برخى از جوانان انصارى هم درآمدهاى حاصل از خاركنى را به مستمندان صفه مى‌بخشيدند[۶۷] و اگر مى‌توانستند گوسفندى خريده و براى پيامبر و خانواده‌اش مى‌چرانيدند.[۶۸] به احتمال، چَرا و تهيه هيزم در اراضى خصوصى صورت مى‌گرفت وگرنه مهاجران فقير نيز قادر به اين امر بودند.

برخى از انصار متكفل فرد خاصى از اصحاب صفه شده بودند.[۶۹] داستان‌هايى هم از اطعام برخى از زنان انصار از جمله ام‌سليم يا ام‌مالك وجود دارد.[۷۰] درباره سعد ‌بن ‌عباده از بزرگان خزرج نيز گزارش شده كه هر شب 80 تن از اصحاب صفه را اطعام مى‌كرد.[۷۱]

افزون بر انصار برخى از مهاجران نيز به مدد اهل صفه مى‌آمدند. پس از تولد امام حسن و امام ‌حسين عليهماالسلام، حضرت فاطمه عليهاالسلام مى‌خواست، برايشان گوسفندى عقيقه كند كه پيامبر وى را منصرف ‌كرد. ايشان به وزن موهاى آن دو نقره صدقه داد تا براى اصحاب صفه هزينه شود.[۷۲]

گاهى رفتار پيامبر باعث مى‌شد تا فاطمه عليهاالسلام آنچه را كه همسرش از جنگ به غنيمت آورده بود، نيز صدقه ‌دهد.[۷۳] به روايت ابن ‌عباس نيز آيه 271 سوره بقره/2: «اِن تُبدوا الصَّدَقتِ فَنِعِمّا هِىَ واِن‌تُخفوها وتُؤتوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَيرٌ لَكُم و يُكَفِّرُ عَنكُم مِن سَيِّاتِكُم واللّهُ بِما تَعمَلونَ خَبير» از صدقات مخفيانه على بن ‌ابى‌طالب به اصحاب صفّه حكايت مى‌كند.[۷۴]

كمك‌هاى همزمان او و عبدالرحمن‌ بن‌ عوف به اصحاب صفه با نزول آيه 274 سوره بقره/2 همراه شد: «اَلَّذينَ يُنفِقونَ اَمولَهُم بِالَّيلِ والنَّهارِ سِرًّا وعَلانِيَةً فَلَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم ولاخَوفٌ عَلَيهِم ولاهُم يَحزَنون» در روايت ابن ‌عباس آمده كه از ميان صدقات فراوان و علنى عبدالرحمن و صدقه مخفيانه و ناچيز على عليه‌السلام، خداوند صدقه على عليه‌السلام را ترجيح داد.[۷۵]

روايت‌هايى هم از انفاق جعفر ‌بن ‌ابى‌طالب وجود دارد. خباب نيز كه پيش‌تر در صفه بود، پس از ازدواج تنها يك گوسفند داشت و سفارش كرده بود براى دوشيدن آن، گوسفند را نزد اهل صفه ببرند.[۷۶]

با توجه به فقر نسبتاً زياد اهل صفه برخى صفه را «خانه صدقه گيران» تعريف كرده‌اند،[۷۷] در نتيجه تمامى آيات مدنى كه در آن‌ها به صدقه، مساكين، فقرا و انفاق اشاره شده است به نحوى با ساكنان صفه مربوط است، هر چند شأن نزول نگاران به جهت كمبود اطلاعات، گزارشى ذيل آن آيات ارائه نكرده باشند.

از معدود شأن نزول‌هاى گزارش شده در اين زمينه كه اشاره‌اى روشن به اصحاب صفه دارد رواياتى است كه ذيل آيات 271 و 273 سوره بقره/2 نقل شده است: «اِن تُبدوا الصَّدَقتِ فَنِعِمّا هِىَ و اِن تُخفوها وتُؤتوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَيرٌ لَكُم... لِلفُقَراءِ الَّذينَ ‌اُحصِروا فى سَبيلِ اللّهِ لايَستَطيعونَ ضَربـًا فِى الاَرض» در اين آيات صدقه‌ها به تهيدستان مهاجرى اختصاص يافته كه به سبب ايمانشان در موطن خود ايمن نبودند و به مدينه مهاجرت كرده بودند و نمى‌توانستند كار كنند.[۷۸]

راهكار ديگرى كه پيامبر براى سامان گرفتن وضع اصحاب صفه دنبال مى‌كرد، تشويق آنان به ازدواج بود. در اين زمينه مى‌توان به ازدواج بلال ‌حبشى با خواهر عبدالرحمن ‌بن ‌عوف اشاره كرد كه از توان مالى خوبى برخوردار بود؛[۷۹] اما اين گزينه‌ها همواره فراهم نبود.

برخى از اصحاب صفه با مشاهده بى‌ميلى مردان يثرب به ازدواج با زنان متمكنى كه سابق بر اين در يثرب به روسپى‌گرى اشتغال داشتند، ازدواج با آن‌ها را مطرح كردند. احتمالاً اين عده برخلاف ديگر زنان مدينه شرايط دشوارى براى ازدواج تعيين نكرده بودند. در پى همين درخواست، آيه 3 سوره نور/24 نازل شد و آنان را از اين كار منصرف ساخت:[۸۰] «...‌والزّانِيَةُ لا‌يَنكِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِكٌ و حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى المُؤمِنين؛ زن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك به زنى نگيرد و بر مؤمنان اين (كار) حرام شده ‌است».

يكى ديگر از منابع تأمين كننده هزينه‌هاى اهل صفه به ويژه در 5 سال دوم حكومت پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه، غنايم بدست آمده در جنگ‌ها و درآمدهاى حاصل از اموال خالصه پيامبر (مانند اموال بنى‌نضير) بود. بر اساس آيات سوره حشر/59 خداوند جنگجويان را بر اثر نقش ناچيزشان در جنگ بنى‌نضير از غنايم محروم كرد و همه اموال بدست آمده را به ‌صورت خالصه در اختيار پيامبر نهاد: «ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِن اَهلِ القُرى فَلِلّهِ ولِلرَّسولِ ولِذِى القُربى واليَتمى والمَسكينِ وابنِ السَّبيلِ × لِلفُقَراءِ المُهجِرينَ الَّذينَ اُخرِجوا مِن ديرِهِم و اَمولِهِم؛ آنچه خداوند (از ‌بنى‌نضير) به پيامبر خويش داد از آنِ خدا، پيامبر و خويشاوندانش، ايتام، بيچارگان و در راه ماندگان است... فقيران مهاجرى كه از كاشانه و دارايى خود رانده شده‌اند...». (سوره حشر/59، 6‌ـ‌8)[۸۱]

پيامبر بخشى از اموال بدست آمده را بنا به درخواست انصار در ميان مهاجران مستمند توزيع كرد و مانده آن را در تملك خود باقى نهاد. (‌=>‌بنى‌نضير)

مخالفت پيامبر با ارتقاى ناچيز وضع زندگى خود پس از غزوه خيبر ـ ‌كه غنايم فراوانى به همراه داشت‌ ـ با اعتراض همسران آن حضرت مواجه ‌شد[۸۲] و حاكى از آن است كه وضعيت نابسامان مهاجران تا سال ششم ادامه داشته ‌است. ايشان حتى از پرداخت بخشى از غنايم به بستگان مستمندش همچون فاطمه و على عليهماالسلام پرهيز كرد. در مقابل، تسبيح حضرت زهرا عليهاالسلام را به آن حضرت آموخت.[۸۳]

اصحاب صفه و اشراف:

ساكنان صفه چنان با پيامبر مأنوس بودند كه چون به مسجد مى‌آمد، اطرافش حلقه مى‌زدند.[۸۴] در حالى ‌كه اشراف بر اساس سنت طبقاتى عرب پيش از اسلام، از همنشينى با ساكنان صفه انزجار داشتند به ويژه كه غالب آن‌ها بردگان آزاد شده و مسلمانان پايين دست بودند. رابطه اشراف با اهل صفه از منظر اجتماعى ـ اقتصادى قابل تحليل است، در حالى ‌كه رابطه اشراف با پيامبر بيشتر سياسى ـ مذهبى است.

پيامبر با توجه به واقعيت‌هاى جامعه جاهلى، مى‌كوشيد از بزرگان قبايل براى گسترش اسلام و نيز تحكيم وضعيت سياسى دولت مدينه بهره ببرد. روابط پيامبر با اشراف در دو مقطع با رشد چشمگيرى همراه بود: نخست در آغاز ورود ايشان به يثرب كه بزرگان شاخه‌هاى متعدد قبايل يثرب با آن حضرت ملاقات مى‌كردند و دوم در عام‌الوفود (سال نهم هجرى) كه بسيارى از سران و بزرگان قبايل شبه جزيره براى بيعت با پيامبر و به رسميت شناختن دين و حاكميتش به مدينه مى‌آمدند.

برخورد اشراف با اصحاب صفه كه در مسجد و كنار پيامبر روى مى‌داد، سبب نزول آياتى شد. در منابع تفسيرى داستان‌ها و شأن نزول‌هاى متنوعى در اين زمينه نقل شده است كه برخى از آن‌ها با ترديدهايى مواجه است.

نخستين و بارزترين رويارويى كه ميان طبقات بالاى جامعه مدينه و فرودستان مسلمان گزارش شده تحقير و تمسخر اشراف يهودى و منافق مدينه نسبت به اهل صفه است كه به روايتى آيه ‌212 سوره بقره/2 در اين مورد نازل گرديد:[۸۵] «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَروا الحَيوةُ الدُّنيا و يَسخَرونَ مِنَ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ اتَّقَوا فَوقَهُم يَومَ القِيمَةِ واللّهُ يَرزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ ‌حِساب».

بر اساس اين آيه زندگى دنيايى براى كافران آراسته شده و آن‌ها مؤمنان را مسخره مى‌كنند، در حالى ‌كه توزيع روزى به خواست خداست و در قيامت برترى از آنِ مؤمنان خواهد ‌بود.

تحقير اهل صفه به سبب فقرشان، آنان را وا‌مى‌داشت تا آرزو كنند همچون اشراف و بزرگان مدينه ثروتمند باشند؛ اما اين آرزو با نزول آيه‌ 27‌ سوره شورى /42 همراه شد. خداوند در اين آيه از بندگانش مى‌خواهد درباره فقر و غناى خود حكمت الهى را در نظر گيرند و نسبت به اراده الهى رضايت داشته باشند: «ولَو بَسَطَ اللّهُ الرِّزقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوا فِى‌الاَرضِ ولكِن يُنَزِّلُ بِقَدَر ما‌يَشاءُ اِنَّهُ بِعِبادِهِ‌ خَبيرٌ بَصير».[۸۶]

با حضو ر پيامبر در مدينه و به رغم ميل آن حضرت، ملاقات‌ها و ديدارهاى خصوصى اشراف شاخه‌هاى مختلف اوس و خزرج با پيامبر افزايش يافته بود و فقرا و فرودستان از جمله ساكنان صفه كمتر فرصت ملاقات مى‌يافتند، تا آن كه آيه 12 سوره مجادله/58 نازل شد و از ديداركنندگان خواست پيش از ملاقات خود، صدقه‌اى بپردازند. اين امر افزون بر محدود كردن ملاقات‌ها مى‌توانست كمكى مالى براى مستمندان صفه باشد: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِذا نجَيتُمُ الرَّسولَ فَقَدِّموا بَينَ يَدَى نَجوكُم صَدَقَةً ذلِكَ خَيرٌ لَكُم و اَطهَرُ...» پس از نزول اين آيات، تهيدستان از روى فقر و توانگران بر اثر بخل خود از نجوا با پيامبر خوددارى كردند و تنها على ‌بن ‌ابى‌طالب براى هر گفتگوى خصوصى درهمى مى‌پرداخت.[۸۷] پس از اندى كه از اين حادثه گذشت، آيه 13 همين سوره ‌نازل شد و حكم پيشين نسخ گرديد.[۸۸]

ذيل آيه 52 سوره انعام/6 شأن نزول‌هاى متعددى روايت شده است. بنا به گزارش‌ها يكى از بزرگان انصار[۸۹] يا برخى سران قبايل صحرانشين خواستار همنشينى پيامبر با خود و كناره‌گيرى او از ساكنان صفه بودند كه اين آيه نازل شد.[۹۰]

ابن‌عباس نزول اين آيه را به درخواست اشراف براى ايستادن در صف اول نماز مرتبط دانسته است:[۹۱] «ولا تَطرُدِ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشِىِّ يُريدونَ وجهَهُ ما عَلَيكَ مِن حِسابِهِم مِن شَىء وما مِن حِسابِكَ عَلَيهِم مِن شَىء فَتَطرُدَهُم فَتَكونَ مِنَ الظّلِمين؛ و كسانى را كه در صبح و شام و تنها براى خدا او را مى‌خوانند از خودت مران... اگر آن‌ها را برانى از ستمكاران خواهى بود».

برخى مفسران، قائل به نزول دفعى سوره انعام در مكه‌اند،[۹۲] از اين‌رو چنين شأن نزول‌هايى با ترديد روبروست، هر چند اين امر به صحت وقوع چنين حوادثى آسيب نمى‌زند.

در ماجرايى ديگر برخى از اشراف قبايل صحرانشين با مشاهده همنشينى پيامبر با يارانش از او خواستند با نشستن در صدر مجلس و دورى از تهيدستان صفه، زمينه ملاقات و گفتگو با آنان را فراهم كند. چون به درخواست پيامبر صلى الله عليه و آله آن عده به صفه رفتند و پيامبر با بزرگان قبايل مشغول گفتگو شد.

آيه 28 سوره كهف/18 نازل شد و از پيامبر خواست تا خواسته‌هاى غافلان را برآورده نكند و چشم از اصحاب صفه برندارد: «واصبِر نَفسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشىِّ يُريدونَ وَجهَهُ ولاتَعدُ عَيناكَ عَنهُم... و لاتُطِع مَن اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِكرِنا واتَّبَعَ هَوهُ وكانَ اَمرُهُ فُرُطا».[۹۳]

پس ‌از نزول اين آيه پيامبر هرگاه نزد اصحاب صفه مى‌رفت، صبر مى‌كرد تا از اطراف او پراكنده شوند و آنگاه آن‌ها را ترك ‌مى‌كرد.[۹۴]

برخى بزرگان قبايل صحرانشينى كه براى بيعت با پيامبر در مدينه به حضورش مى‌رسيدند، از روى خود بزرگ‌بينى، فقيران صفه را به سخره تحقير مى‌كردند كه بنا به برخى روايات آيه‌ 11 سوره حجرات/49 نازل گرديد: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا‌يَسخَر قَومٌ مِن قَوم عَسى اَن يَكونوا خَيرًا مِنهُم‌...؛ اى مؤمنان گروهى گروه ديگر را مسخره نكنند، شايد آن‌ها برتر ‌باشند».[۹۵]

پس از فتح مكه جمعى از اصحاب صفه ابوسفيان را در ميان مسلمانان ديدند و او را دشمن ‌خدا خوانده و از آن كه در نبردهاى پيشين كشته نشده بود، حسرت خوردند. ابوبكر كه همراه ابوسفيان بود در پاسخ ضمن آن كه ابوسفيان را سرور منطقه بطحاء خواند از رفتار آن‌ها شگفت ‌زده ‌شد. سخنان ابوبكر خشم آنان را برانگيخت و به پيامبر گلايه بردند و ايشان ابوبكر را ملزم ساخت تا از آن‌ها عذر خواسته و رضايت آنان را جلب كند.[۹۶]

تعليم، تزكيه و جهاد ياران صفه:

به مرور تعليم و تزكيه به ‌كاركردهاى صفه افزوده شد. پيامبر براى اهل صفه برنامه‌هاى آموزشى ويژه در نظر گرفته بود،[۹۷] هر چند سايبان صفه در مسجد پيامبر محل مناسبى براى تعاليم عمومى پيامبر به شمار نمى‌آمد. در حالى ‌كه بسيارى از انصار و مهاجران گرفتار مشاغل روزمره خود بوده‌اند،[۹۸] پيامبر از حضور مهاجران مجرد، در مسجد براى گسترش فرهنگ و ثبت آموزه‌هاى اسلامى بهره برد.[۹۹]

به نظر مى‌آيد علاقه‌مند كردن صفه‌اي‌ها به علم و كتابت در آغاز، امرى دشوار بوده است زيرا عرب منطقه در آن عصر كمتر به اين امر علاقه داشت و بيشتر به بهبود وضعيت اقتصادى خويش مى‌انديشيد، از اين ‌رو طبيعى بود كه شخص صفه‌اى در پاسخ به سؤال پيامبر اقرار كند كه فعاليت‌هاى اقتصادى را ترجيح مى‌دهد؛ اما پيامبر با تكيه بر ايمان و وعده‌هاى اخروى از آنان خواست آموختن تعاليم دينى را بر هر امر ديگرى مقدم شمارند.

ايشان آموختن هر آيه از قرآن در مسجد را از كسب يك شتر دوكوهانه پروار و بسيار مرغوب برتر دانست،[۱۰۰] از اين‌رو مى‌توان انتظار داشت كه اصحاب صفه مورد نظر، نقشى در نقل و تدوين احاديث و قرائت و حفظ قرآن داشته باشند. به روايتى صفه‌اي‌ها هر آنچه از پيامبر مى‌شنيدند، مى‌نوشتند.[۱۰۱]

بدين منظور قبلا عبادة ‌بن ‌صامت خواندن و نوشتن را به آن‌ها آموخته بود.[۱۰۲] ظهور راويان حديث، قاريان و مفسران شناخته شده از ميان اصحاب صفه چون ابوسعيد خدرى انصارى، ابن ‌مسعود، عبدالله‌ بن ‌عمر و‌... و شهرت جمعى از جوانان انصار به «قارى»[۱۰۳] ناشى از همين امر بود و از اين ‌رو هرگاه نومسلمانى نزد پيامبر مى‌آمد او را به يكى از انصاريان مى‌سپرد تا او را با دين و قرآن آشنا كند،[۱۰۴] به ‌گونه‌اى كه هر يك از اينان مى‌توانست مبلّغ آيين جديد اسلام در قبيله خود باشد يا در مأموريت‌هايى از جانب پيامبر چنين كارى را بر عهده گيرد. زمانى كه در سال چهارم سران بنى‌ عامر از پيامبر درخواست كردند تا جمعى را به ‌عنوان مبلغ دين اسلام به منطقه نجد بفرستد پيامبر جمعى از آن‌ها را به آنجا فرستاد.[۱۰۵]

گزارش‌هايى از حضور 6 جوان غيرمسلمان در صفه خبر مى‌دهد كه مدتى را در آنجا گذراندند و آنگاه مسلمان شدند و بازگشتند؛[۱۰۶] همچنين از گزارش حضور بيست و چند روزه تنى چند از جوانان بنى‌ليث كه به گفته خودشان در اين مدت نزد پيامبر بودند، احتمال مى‌رود كه آنان نيز در صفه سكونت داشتند.[۱۰۷]

آنان پس از اين مدت كه آموزش‌هاى مورد نياز را از پيامبر ديدند، مأمور شدند در ميان قوم خود نماز را اقامه و آن‌ها را با دين اسلام آشنا كنند[۱۰۸] از اين‌رو مى‌توان آنان را مشمول آيه 122 سوره توبه/9 دانست: «فَلَولا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرقَة مِنهُم طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهوا فِى الدّينِ ولِيُنذِروا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَيهِم لَعَلَّهُم يَحذَرون‌؛ چرا گروهى از هر فرقه‌اى از مؤمنان كوچ نمى‌كنند تا به دين آگاه شوند و در بازگشت قوم خود را هشدار ‌دهند‌...».

دلايل كافى براى حضور اين گروه در صفه وجود ندارد اما مكانى مناسب‌تر از صفه براى آموزش يا اقامت آن‌ها نمى‌توان در نظر گرفت زيرا بعيد مى‌نمايد كه پيامبر آموزش‌هايى اختصاصى براى اين عده در نظر گرفته باشد و احتمالاً از ياران صفه‌اى خود براى تعليم اين جماعت بهره برده است.

از سوى ديگر گزارش‌هايى حاكى از آن است كه بسيارى از جوانان انصارىِ شيفته پيامبر، آن ‌گونه در كنارش بودند كه زمانى كه به خانه نمى‌آمدند والدين آنان گمان داشتند آن‌ها در مسجداند.[۱۰۹] در گزارش همسويى آمده كه 70 تن از انصاريان چنان قرآن آموخته بودند كه به قاريان (القراء) شهرت يافتند.[۱۱۰]

تأثيرپذيرى معنوى اصحاب صفه از پيامبر كمتر در گزارش‌هاى تاريخى منعكس شده است. عبادت شبانه پيامبر در مسجد بى‌توجهى او به دنيا نوع معيشت و تأكيدش بر تزكيه نفس و تقرب به خداوند بر تنى چند از اصحاب تأثير عميقى نهاد و اين امر باعث شد در دوره‌هاى بعد، صاحبان گرايش‌هاى اخلاقى و عرفانى در جهان اسلام، عملكرد خود را به صفه مسجد پيامبر نسبت دهند[۱۱۱] و اهل آن را «اولياءاللّه» بخوانند.[۱۱۲]

اگر بپذيريم كه علاقه‌مندى و روحيات اصحاب بر حفظ سخنان پيامبر و روايت آن تأثير داشته است، مى‌توان رواياتى با مضامين سلوكى عرفانى را از جانب برخى اصحاب صفه، دليلى بر گرايشات آن‌ها دانست. در اين روايات بر مجلس ذكر،[۱۱۳] سجود طولانى،[۱۱۴] خواندن نمازهاى روزانه همچون نماز وداع،[۱۱۵] رقت قلب، تفكر،[۱۱۶] گريه،[۱۱۷] اهتمام به روز جمعه،[۱۱۸] بسنده كردن به پايين‌ترين سطح زندگى،[۱۱۹] توجه به حقيقت ايمان و رضايت از خواست خدا[۱۲۰] و‌... تأكيد شده است.

جمعى از اصحاب پيامبر كه عمده آن‌ها از ميان ياران صفه بودند تحت تأثير سخنان پيامبر درباره زهد و توجه به آخرت تصميم گرفتند با نخوابيدن بر جاى نرم، پوشيدن لباس خشن، نخوردن گوشت، سير و سياحت، ترك روابط جنسى، استفاده نكردن از بوى خوش همچون راهبان مسيحى از دنيا روى گردانند. آنان تصميم داشتند روزها را روزه بدارند و شب‌ها را به عبادت سپرى كنند. چون پيامبر متوجه اين امر شد، آنان را از اين كار منصرف كرد و سيره عملى خودش را معيار و الگوى رفتارى آن‌ها دانست. در همين راستا آيه 87 سوره مائده/5 نازل شد:[۱۲۱]

«ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا‌تُحَرِّموا طَيِّبتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَكُم‌ولاتَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ المُعتَدين × وكُلوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَللاً طَيِّبـًا واتَّقوا اللّهَ الَّذى اَنتُم بِه مُؤمِنون؛ اى مؤمنان آنچه را خداوند براى شما حلال دانسته حرام نكنيد و از حد مگذريد كه خداوند از حد گذرندگان را دوست نمى‌دارد. از آنچه خداوند روزى شما كرده بخوريد و از خداوندى كه به او ايمان داريد، پروا ‌داشته ‌باشيد».

بر اساس رواياتى استغفاركنندگان سحرگاهان در آيه «لِلَّذينَ اتَّقَوا عِندَ رَبِّهِم جَنّتٌ تَجرى... والمُستَغفِرينَ بِالاَسحار».(سوره آل ‌عمران/3،17) گروهى از جمله شمارى از اصحاب صفه‌اند.[۱۲۲]

بنا به روايت ديگرى صالحان در آيه‌ 69 سوره نساء/4: «ومَن يُطِعِ اللّهَ والرَّسولَ فَاُولئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيّينَ والصِّدّيقِينَ والشُّهَداءِ والصّلِحينَ و حَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا» بر جمعى از اصحاب صفه از جمله سلمان، ابوذر، صهيب، بلال، خباب و عمار تطبيق شده است.[۱۲۳]

درباره مقام و منزلت برخى از سالكان ساكن صفه روايت‌هاى گوناگونى نقل شده است. پيامبر بهشت را مشتاق برخى از آن‌ها دانست.[۱۲۴] بنابر روايتى ديگر خداوند از پيامبر خواسته بود به برخى از آن‌ها عشق بورزد.[۱۲۵] در گزارشى ديگر غضب برخى از آنان با غضب الهى برابر دانسته شده كه از بلندى مقام و مهار نفس اماره آن‌ها خبر مى‌دهد.[۱۲۶] در جايى ديگر پيامبر برخى انصاريان صفه‌اى را برگزيده (خيار) ناميد.[۱۲۷]

رضايت برخى از ياران صفه از وضع معيشتى خود كه حاكى از عمق ايمان آن‌هاست به پيامبر اين فرصت را مى‌داد تا هرگاه امكانات محدودى به دستش مى‌رسيد، آن را در ميان ديگرانى كه از وضعيت خود در صفه ناراضى بودند، توزيع كند. پس از توزيع، پيامبر از اين عده عذر مى‌خواست[۱۲۸] و در برابر رضايتشان، بدان‌ها وعده مى‌داد كه در آخرت همنشين آنان خواهد شد.[۱۲۹]

با توجه به پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله از رفاه اصحاب پس از او و تصريح ايشان كه امروزتان بهتر از فردايتان است[۱۳۰] برمى‌آيد كه ايشان نگران تعلق اصحابش به دنيا بوده است، همان ‌گونه كه در گزارشى از ابوذر، پيامبر از وضع معنوى و بى‌توجهى آنان به دنيا اعلام رضايت كرد و تنها كسانى را در آخرت به خود نزديك دانست كه پس از او نيز اين حالت را حفظ كنند.[۱۳۱]

ابوذر در دوره خلافت عثمان با استناد به همين امر به اعتراض عليه برخى از ياران با سابقه پيامبر پرداخت.[۱۳۲] زمانى كه يكى از اصحاب صفه ابراز داشت بدانجا رسيده‌ام كه طلا و سنگ برايم يكسان است، پيامبر او را آزاد شده دانست.[۱۳۳]

ابن ‌ابى ‌الحديد صفه‌اي‌ها را عابدانى دانسته كه زهد و شجاعت، شاخصه اصلى آن‌ها بود.[۱۳۴] دل‌نبستن به دنيا در دوره پيامبر كه هنوز عموم مسلمانان در فقر نسبى بسر ‌مى‌بردند، بيشتر در حضور فعال در جنگ‌ها، شجاعت و شهادت‌طلبى نمايان مى‌شد به ‌گونه‌اى كه برخى منابع در تعبير از شجاعت‌شان بدان‌ها شير گفته‌اند.[۱۳۵]

درباره حضور اصحاب صفه در نبرد با دشمنان، گزارش‌هاى جامعى وجود ندارد و مى‌بايست در مورد يكايك آن‌ها بررسي‌هاى جداگانه‌اى صورت گيرد. مشهور است كه در حادثه بئرمعونه در سال چهارم هجرى، 70 تن به ‌شهادت رسيدند كه برخى از آنان از اصحاب ‌صفه بودند.[۱۳۶]

با شهادت اين گروه آيه 169 سوره آل ‌عمران/3 نازل گرديد: «و‌لاتَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللّهِ اَموتـًا بَل اَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون؛ هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‌اند، مرده مپندار. آن‌ها زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‌شوند».[۱۳۷]

جمع زيادى از صفه‌نشينان، خواهان حضور در سريه ذات‌السلاسل بودند كه بنا به قرعه 80 نفرشان در اين جنگ شركت كردند.[۱۳۸] در گزارشى از حضور آن‌ها در غزوه ذات‌الرقاع سخن به ميان آمده كه 6 تن از آن‌ها كه پاى‌افزار نداشتند، پاهاى برهنه خود را با پارچه بسته بودند.[۱۳۹]

در غزوه تبوك (سال نهم هجرى) كه پيامبر با كمك و انفاق مسلمانان توانست سپاه خود را مهيا كند. بسيارى از اهل صفه در برابر سهم غنايم خود، از ديگران توشه و تجهيزات گرفتند و با سپاه همراه شدند؛[۱۴۰] اما برخى كه بانى بر اين امر نيافتند و فقر آنان مانع حضورشان در جهاد مى‌شد، غم‌زده مى‌گريستند.[۱۴۱]

آيات 91‌ـ‌92 سوره توبه/9 حكايت از همين امر دارد: «لَيسَ عَلَى الضُّعَفاءِ ولا عَلَى المَرضى ولا عَلَى الَّذينَ لايَجِدونَ ما يُنفِقونَ حَرَجٌ اِذا نَصَحوا لِلّهِ و رَسولِهِ ما عَلَى المُحسِنينَ مِن سَبيل واللّهُ غَفورٌ رَحيم × ولا عَلَى الَّذينَ اِذا ما اَتَوكَ لِتَحمِلَهُم قُلتَ لااَجِدُ ما اَحمِلُكُم عَلَيهِ تَوَلَّوا واَعيُنُهُم تَفيضُ مِنَ الدَّمعِ حَزَنـًا اَلاّ يَجِدوا ما يُنفِقون».

شواهدى از ادامه حيات صفه تا اوايل سده دوم هجرى وجود ‌دارد.[۱۴۲]

صفه و تصوف:

در سده‌هاى چهارم و پنجم هجرى تصوير ديگرى از صفه از سوى مشايخ تصوف ارائه شده است. به عقيده مونتگمرى وات اين تصوير از اوايل سده سوم رواج يافته و در گزارش‌هاى پيش از آن سابقه ندارد.[۱۴۳]

بر اساس چنين تصويرى، اهل صفه 400‌ تن بودند كه در صفه مسجد پيامبر سكونت داشتند و براى عبادت، جهاد و آموزش فراغت يافته بودند. آنان افرادى تهيدست و خوش قلب بودند كه دست از دنيا شسته و از كسب و كار اعراض كرده بودند.[۱۴۴]

سهروردى تجمع 400 تن از ياران پيامبر را در مسجد به حضور صوفيه در خانقاه‌ها براى ذكر و عبادت و تعلم تشبيه كرده است.[۱۴۵] مؤلفان صوفى منش در تشابه اوصاف صوفيه و اصحاب صفه فراوان سخن گفته‌اند. ميبدى ترس، علم، اخلاص و صداقت، شوريده حالى و باطنى آسوده و سازگارى با درويشى و تهيدستى را از عناصر مشترك اين دو گروه برمى‌شمرد.[۱۴۶]

كلاباذى هم ترك وطن، ترك دنيا، سياحت، اكتفا به حداقل خوراك و پوشاك و ترك مالكيت را به عنوان بارزترين وجوه مشابهت اين دو گروه بيان كرده است،[۱۴۷] از اين‌رو آنان اصحاب صفه را از برخى ديگر ياران پيامبر بالاتر دانسته و موقعيت بهترى برايشان تصوير مى‌كنند.

آنان رفتار محبت‌آميز پيامبر با اصحاب صفه را نشانى بر اهميت ايشان دانسته‌اند[۱۴۸] و در تأييد اين مدعا آيه «ولا‌تَطرُدِ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم» را عتابى مى‌دانند كه خداوند به خاطر آنان بر پيامبر روا داشت.[۱۴۹] اين امر اعتراض ابن‌تيميه را كه به برترى عَشَره مبشّره معتقد است برانگيخته و چنين باورى را ضلالت و گمراهى دانسته است.[۱۵۰]

درباره وجه تسميه «صوفيه» و «تصوف» برخى اين واژه را برگرفته از صفه مسجد پيامبر گرفته‌اند كه از نظر ادبى با اشكالاتى مواجه است و خود صوفيه نيز بدان اشاره كرده‌اند.[۱۵۱]

بر اثر توجه فرقه‌هاى صوفى به اهل صفه، آياتى را كه در شأن آنان نازل شده نيز مورد تحليل خود قرار داده‌اند؛ از جمله در تفسير آيه 273 سوره بقره/2: «لِلفُقَراءِ الَّذينَ اُحصِروا فى سَبيلِ اللّهِ لايَستَطيعونَ ضَربـًا فِى الاَرضِ يَحسَبُهُمُ الجاهِلُ اَغنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعرِفُهُم بِسِيمهُم لايَسـَلونَ النّاسَ اِلحافـًا وما تُنفِقوا مِن خَير فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَليم» ديدگاه‌هاى متعددى ارائه كرده‌اند. برخى اين 400 نفر را كسانى دانسته‌اند كه بر اثر اشتغال به جهاد نمى‌توانستند به فعاليت اقتصادى بپردازند. ديگران سبب اين امر را اشتغال به عبادت خدا دانسته‌اند.[۱۵۲]

برخى صوفيه كه خودباورى به كسب و كار ندارند[۱۵۳] نيز اشتغال اهل صفه به كسب و كار را مخل به توكل آنان دانسته‌اند. واضح است كه صوفيه از عملكرد اصحاب صفه به عنوان محملى براى هنجارهاى خود استفاده كرده‌اند، از اين‌رو دسته‌اى از گزارش‌ها چون اعتراض اصحاب صفه به وضعيت معيشتى خود، كاركردهاى متعدد صفه، نوسان آمار صفه، آرزوى معيشتى بهتر، حضور آن‌ها در جنگ به عنوان فعاليت سياسى نظامى و‌... و گرايشات دنياطلبانه برخى از آنها به ويژه پس از رحلت پيامبر و‌... را ناديده گرفته‌اند و به ‌صورت نمادين به همه اهل صفه به عنوان انسان‌هايى برگزيده توجه كرده‌اند، در حالى ‌كه صفه بسترى براى ظهور افرادى برجسته، عالم و جهادگر بوده و نمى‌توان تزكيه و ايمانى عميق را در ميان همه آنان جست زيرا نقل‌ها حاكى از آن است كه برخى از اهل صفه زندگى زاهدانه خود را قدر نمى‌دانستند.

ابن ‌عربى نيز در توجه به ياران صفه بيشتر بر سلمان فارسى تأكيد كرده و ارتقاى او را به مقام اهل ‌بيت عليهم‌السلام در همين راستا تحليل كرده است.[۱۵۴] بشارت به بهشت هم تنها به چند تن از اهل صفه داده شده است. وجود گرايش‌هاى عرفانى صوفيه به ديگر اصحاب چون اويس قرنى هم نشان از آن دارد كه ملازمتى ميان صفه و تصوف وجود ندارد.

پانویس

  1. المختصر فى اخبار البشر، ج‌ 1، ص‌ 154.
  2. الكافى، ج‌ 3، ص‌ 550؛ الدرالمنثور، ج‌ 1، ص‌ 358.
  3. الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 196، 232.
  4. مجمع‌البحرين، ج‌ 2، ص‌ 617؛ تاج العروس، ج‌ 1، ص‌ 224؛ الصحاح، ج‌ 4، ص‌ 1396؛ لسان العرب، ج‌ 5، ص‌ 55.
  5. المصنف، ابن ‌ابى ‌شيبه، ج‌ 1، 372؛ عون‌المعبود، ج‌ 4، 230؛ وفاءالوفاء، ج 2، ص‌ 453‌ـ‌454.
  6. فتح‌البارى، ج‌ 6، ص‌ 436؛ عون‌المعبود، ج‌ 4، ص‌ 231؛ وفاء‌الوفاء، ج‌ 2، ص‌ 453.
  7. الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 196؛ اسدالغابه، ج‌ 5، ص‌ 77.
  8. الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 196.
  9. المستدرك، ج‌ 3، ص‌ 17.
  10. صحيح البخارى، ج 1، ص‌ 130؛ صحيح مسلم، ج‌ 6، ص‌ 98‌ـ‌101.
  11. الام، ج‌ 1، ص‌ 71؛ العمده، ص‌ 177؛ الطرائف، ص‌ 62.
  12. قرب‌الاسناد، ص‌ 148؛ المصنف، صنعانى، ج‌ 1، ص‌ 421، 423.
  13. روضة الطالبين، ج‌ 1، ص‌ 198؛ البحرالرائق، ج‌ 2، ص‌ 63؛ نيل الاوطار، ج‌ 2، ص‌ 162.
  14. المجموع، ج 2، ص 173.
  15. المستدرك، ج‌ 3، ص‌ 20.
  16. الاستيعاب، ج 1، ص 321؛ الطبقات، ج‌ 4، ص 168.
  17. الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 197.
  18. مقاييس‌اللغه، ج 1، ص 150؛ ترتيب‌العين، 62، «اهل».
  19. الكشاف، ج‌ 1، ص‌ 318؛ مبهمات القرآن، ص‌ 268.
  20. الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 196.
  21. السنن‌الكبرى، ج‌ 14، ص‌ 263؛ مسند احمد، ج‌ 7، ص‌ 537.
  22. غريب الحديث، ج‌ 1، ص‌ 81.
  23. اسدالغابه، ج‌ 3، ص‌ 97‌ـ‌98.
  24. المستدرك، ج‌ 1، ص‌ 175.
  25. همان، ج‌ 3، ص‌ 20.
  26. الطبقات، ج‌ 4، ص‌ 223.
  27. فتح‌البارى، ج‌ 11، ص‌ 245.
  28. معجم‌الكبير، ج‌ 22، ص‌ 90؛ كنزالعمال، ج‌ 12، ص‌ 380.
  29. الطبقات، ج 1، ص‌ 255؛ عيون‌الاثر، ج‌ 2، ص‌ 403.
  30. مجمع الزوائد، ج‌ 8، ص‌ 307.
  31. صحيح‌البخارى، ج‌ 1، ص‌ 130؛ السنن الكبرى، ج 2، ص‌ 241.
  32. صحيح البخارى، ج‌ 4، ص‌ 206‌ـ‌207.
  33. الاعلام، ج‌ 8، ص‌ 97.
  34. حلية الاوليا، ج‌ 1، ص‌ 425؛ ج‌ 2، ص‌ 43.
  35. الكشاف، ج‌ 1، ص‌ 318؛ عوارف العارف، ص ‌25؛ مجمع‌البيان، ج 2، ص‌ 666.
  36. فتح‌البارى، ج‌ 11، ص‌ 244.
  37. الطبقات، ج 3، ص 471؛ فتوح البلدان، ج 1، ص 21.
  38. الاصابه، ج 4، ص 290ـ293؛ ج 7، ص 289ـ290.
  39. شيخ المضيره، ص‌ 52.
  40. جامع البيان، مج‌ 14، ج‌ 28، ص‌ 52.
  41. المصنف، ابن ‌ابى شيبه، ج‌ 1، ص‌ 372.
  42. صحيح‌البخارى، ج‌ 5‌، ص‌ 83‌؛ فتح‌البارى، ج‌ 9، ص‌ 435.
  43. مسند احمد، ج 4، ص 540‌؛ اسدالغابه، ج 3، ص 89‌.
  44. مسند اسحاق، ج‌ 1، ص‌ 201؛ موارد الظمآن، ص‌ 630؛ تاريخ دمشق، ج‌ 67، ص‌ 319‌ـ‌320.
  45. السنن الكبرى، ج‌ 3، ص‌ 472؛ تاريخ المدينه، ج‌ 2، ص‌ 486.
  46. صحيح البخارى، ج‌ 7، ص‌ 131؛ المعجم الكبير، ج‌ 6، ص‌ 173.
  47. تهذيب الكمال، ج‌ 7، ص‌ 390‌ـ‌391؛ سير اعلام النبلاء، ج‌ 2، ص‌ 610؛ الموطا، ج‌ 2، ص‌ 933.
  48. المستدرك، ج‌ 3، ص‌ 16؛ السنن الكبرى، ج‌ 3، ص‌ 472؛ تركة‌النبى، ص‌ 58.
  49. مستدرك الوسائل، ج‌ 12، ص‌ 56؛ تاريخ المدينه، ج ‌2، ص‌ 486‌ـ‌487.
  50. تاريخ دمشق، ج‌ 62، ص‌ 359؛ سير اعلام النبلاء، ج‌ 3، ص‌ 385؛ المعجم الكبير، ج‌ 22، ص‌ 70.
  51. صحيح البخارى، ج‌ 1، ص‌ 130.
  52. الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 196؛ عيون الاثر، ج‌ 2، ص‌ 385.
  53. سير اعلام النبلاء، ج‌ 3، ص‌ 171.
  54. جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ 3، ص‌ 136؛ مجمع البيان، ج‌ 2، ص‌ 202‌ـ‌203؛ زادالمسير، ج‌ 1، ص‌ 327.
  55. جامع‌البيان، مج‌ 14، ج‌ 28، ص‌ 52؛ تفسير قرطبى، ج‌ 18، ص‌ 15.
  56. مكارم‌الاخلاق، ص‌ 94؛ بحارالانوار، ج‌ 43، ص‌ 84.
  57. مسند احمد، ج‌ 4، ص‌ 540؛ تاريخ المدينه، ج‌ 2، ص‌ 486.
  58. مكارم الاخلاق، ص‌ 94؛ صحيح ابن ‌خزيمه، ج‌ 1، ص‌ 375.
  59. الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 296.
  60. سنن ابن ‌ماجه، ج‌ 1، ص‌ 248؛ اسدالغابه، ج‌ 3، ص‌ 98.
  61. تاريخ دمشق، ج‌ 35، ص‌ 25؛ البداية والنهايه، ج‌ 6، ص‌ 86.
  62. المستدرك، ج‌ 4، ص‌ 118؛ مجمع‌الزوائد، ج‌ 8، ص‌ 305‌ـ‌309؛ مسند احمد، ج‌ 4، ص‌ 544.
  63. تاريخ دمشق، ج‌ 67، ص‌ 319.
  64. سنن الترمذى، ج‌ 4، ص‌ 287؛ المصنف، ابن ‌ابى شيبه، ج‌ 3، ص‌ 115؛ الدرالمنثور، ج‌ 1، ص‌ 58.
  65. الامالى، صدوق، ص‌ 270.
  66. اسباب‌النزول، ص 356؛ المستدرك، ج‌ 4، ص‌ 145.
  67. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 347؛ صحيح البخارى، ج‌ 4، ص 43؛ تفسير‌قرطبى، ج‌ 8، ص‌ 69.
  68. مسند احمد، ج‌ 3، ص‌ 598؛ المعجم الصغير، ج‌ 1، ص‌ 194؛ كنزالعمال، ج‌ 10، ص‌ 567‌ـ‌568.
  69. كنزالعمال، ج‌ 12، ص‌ 440.
  70. مجمع الزوائد، ج‌ 8، ص‌ 309؛ الاحاديث الطوال، ص ‌130.
  71. تاريخ دمشق، ج 20، ص 262؛ الاصابه، ج 3، ص 56.
  72. مسند احمد، ج‌ 7، ص‌ 537؛ مناقب اميرالمؤمنين، ج‌ 2، ص‌ 273؛ السنن الكبرى، ج‌ 14، ص‌ 263.
  73. مستدرك الوسائل، ج‌ 6، ص 512؛ مكارم‌الاخلاق، ص‌ 94.
  74. شواهد التنزيل، ج‌ 1، ص‌ 148.
  75. المناقب، ج 2، ص 85؛ عمده، ص 350؛ شواهدالتنزيل، ج‌ 1، ص‌ 148.
  76. الطبقات، ج‌ 8، ص‌ 226.
  77. تاريخ دمشق، ج‌ 67، ص‌ 320.
  78. الكشاف، ج‌ 1، ص‌ 318؛ غررالتبيان، ص‌ 222.
  79. تفسير قرطبى، ج‌ 5، ص‌ 253.
  80. جامع البيان، مج‌ 10، ج‌ 18، ص‌ 94؛ اسباب النزول، ص‌ 263؛ مجمع البيان، ج‌ 7، ص‌ 197.
  81. جامع‌البيان، مج‌ 14، ج‌ 28، ص‌ 46، 54.
  82. الحدائق، ج‌ 23، ص‌ 99؛ مستدرك الوسائل، ج‌ 15، ص‌ 310.
  83. مسند احمد، ج 1، ص 171؛ الغارات، ج 2، ص 739.
  84. مجمع‌البيان، ج‌ 4، ص‌ 62؛ تاريخ دمشق، ج‌ 24، ص‌ 223‌ـ‌225؛ البداية والنهايه، ج‌ 6، ص‌ 44.
  85. اسباب النزول، ص‌ 178؛ مجمع البيان، ج‌ 2، ص‌ 540‌ـ‌541؛ زادالمسير، ج‌ 1، ص‌ 228.
  86. جامع‌البيان، مج‌ 13، ج‌ 25، ص‌ 39‌ـ‌40؛ اسباب النزول، ص‌ 251؛ مبهمات القرآن، ج‌ 1، ص‌ 466.
  87. اسباب النزول، ص‌ 351؛ زادالمسير، ج‌ 8، ص‌ 195؛ الدرالمنثور، ج‌ 8، ص‌ 84.
  88. مجمع البيان، ج‌ 9، ص‌ 380؛ شواهد التنزيل، ج‌ 2، ص‌ 311‌ـ‌317؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌ 4، ص‌ 349.
  89. تفسير قمى، ج 1، ص 230؛ نورالثقلين، ج 1، ص 721.
  90. اسباب‌النزول، ص‌ 179؛ المعجم‌الكبير، ج 4، ص‌ 79؛ التبيان، ج‌ 4، ص‌ 144.
  91. زادالمسير، ج 3، ص 46؛ الدرالمنثور، ج 3، ص‌ 275.
  92. الدرالمنثور، ج‌ 3، ص‌ 243‌ـ‌246؛ نورالثقلين، ج‌ 1، ص‌ 696.
  93. مجمع‌البيان، ج‌ 6، ص‌ 337؛ نورالثقلين، ج‌ 3، ص‌ 258؛ الدرالمنثور، ج‌ 5، ص‌ 383.
  94. جامع‌البيان، مج 9، ج 15، ص 293ـ294؛ تفسيرقرطبى، ج‌ 6، ص‌ 279.
  95. تفسير قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 213؛ فتح القدير، ج‌ 5، ص‌ 66.
  96. مسنداحمد، ج‌ 6، ص‌ 57؛ سير اعلام‌النبلاء، ج‌ 1، ص‌ 540؛ ج‌ 2، ص‌ 25.
  97. فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 430.
  98. حلية الاولياء، ج‌ 1، ص‌ 377.
  99. فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 430.
  100. صحيح مسلم، ج‌ 3، ص‌ 146؛ الامالى، طوسى، ص‌ 357.
  101. فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 8؛ الحدالفاصل، ص 378؛ الكامل، ج 1، ص‌ 22.
  102. مسند احمد، ج 6، ص 430؛ المستدرك، ج 2، ص 48؛ المصنف، ابن ‌ابى شيبه، ج‌ 5، ص‌ 98؛ تاريخ دمشق، ج 60، ص 4.
  103. الطبقات، ج‌ 2، ص‌ 52.
  104. تاريخ مدينه، ج‌ 2، ص‌ 487.
  105. زادالمسير، ج‌ 2، ص‌ 28؛ المغازى، ج‌ 1، ص‌ 347.
  106. صحيح البخارى، ج‌ 1، ص‌ 130، صحيح مسلم، ج‌ 6، ص‌ 101.
  107. صحيح البخارى، ج 1، ص‌ 175؛ الطبقات، ج‌ 7، ص‌ 31.
  108. فتح البارى، ج‌ 1، ص‌ 366.
  109. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 347.
  110. الطبقات، ج‌ 3، ص‌ 390.
  111. حليه الاوليا، ج‌ 1، ص‌ 337.
  112. تاريخ دمشق، ج‌ 56، ص‌ 162.
  113. تاريح دمشق، ج‌ 13، ص‌ 317، كنزالعمال، ج‌ 15، ص‌ 838؛ اسدالغابه، ج‌ 5، ص‌ 193.
  114. سبل السلام، ج 2، ص‌ 3؛ صحيح مسلم، ج‌ 2، ص ‌52؛ الدعوات، ص‌ 39.
  115. مسند احمد، ج 6، ص 573؛ الامالى طوسى، ص‌ 508.
  116. جامع الصغير، ج‌ 2، ص‌ 298؛ تفسير قرطبى، ج‌ 12، ص‌ 183.
  117. جامع‌الصغير، ج‌ 2، ص‌ 298؛ تفسير قرطبى، ج‌ 12، ص‌ 183.
  118. الخصال، ص‌ 315؛ سنن ابن ‌ماجه، ج‌ 1، ص‌ 344.
  119. سنن ابن ‌ماجه، ج‌ 2، ص‌ 1373‌ـ‌1374؛ المصنف، ابن ‌ابى ‌شيبه، ‌ج 8، ص‌ 126.
  120. حلية الاولياء، ج‌ 2، ص‌ 8، 15، 18.
  121. جامع‌البيان، مج ‌5، ج‌ 7، ص‌ 14‌ـ‌17؛ اسباب‌النزول، ص‌ 169؛ مجمع البيان، ج‌ 3، ص‌ 364.
  122. جامع‌البيان، مج ‌3، ج‌ 3، ص‌ 283؛ تفسير قرطبى، ج‌ 4، ص‌ 26؛ الدرالمنثور، ج‌ 2، ص‌ 164.
  123. شواهد التنزيل، ج‌ 1، ص‌ 197.
  124. سنن الترمذى، ج‌ 5، ص‌ 332؛ مسند ابى ‌يعلى، ج‌ 5، ص‌ 166؛ الخصال، ص‌ 303.
  125. تاريخ دمشق، ج‌ 60، ص‌ 177؛ معجم الاوسط، ج‌ 7، ص‌ 305؛ كنزالعمال، ج‌ 13، ص‌ 256‌ـ‌257.
  126. صحيح مسلم، ج‌ 7، ص‌ 173؛ سنن النسائى، ج‌ 5، ص‌ 75؛ بحارالانوار، ج‌ 22، ص‌ 391.
  127. محجم الزوائد، ج‌ 6، ص‌ 128؛ المعجم‌الكبير، ج‌ 20، ص‌ 357.
  128. الكافى، ج‌ 3، ص‌ 550؛ مسند ابى‌داود، ص 161؛ صحيح البخارى، ج‌ 4، ص‌ 70.
  129. كنزالعمال، ج‌ 6، ص‌ 467؛ تاريخ بغداد، ج‌ 13، ص‌ 276.
  130. السنن الكبرى، ج 3، ص 472.
  131. تاريخ بغداد، ج‌ 13، ص‌ 276.
  132. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 74؛ الاصابه، ج 7، ص 108؛ مسند احمد، ج‌ 6، ص‌ 212‌ـ‌213.
  133. شرح نهج البلاغه، ج 7، ص‌ 215.
  134. همان، ص‌ 296.
  135. الكامل، ج‌ 5، ص‌ 80؛ اسباب النزول، ص‌ 130.
  136. مجمع‌البيان، ج 2، ص 440؛ زادالمسير، ج 2، ص 55.
  137. الارشاد، ج 1، ص‌ 86‌ـ‌87؛ تأويل الايات الظاهره، ص‌ 811.
  138. المناقب، ج‌ 1، ص‌ 249.
  139. اسدالغابه، ج‌ 5، ص‌ 399.
  140. السيره النبويه، ج‌ 4، ص‌ 518.
  141. الاغانى، ج‌ 19، ص‌ 188.
  142. EmcycloPedia of Islam, 2, I, P 267.
  143. كشف المحجوب، ص 22.
  144. عوارف المعارف، ص‌ 84.
  145. كشف الاسرار، ج‌ 3، ص‌ 369.
  146. الشرح التعرف، ج‌ 3، ص‌ 1103‌ـ‌1105.
  147. اللمع، ص‌ 183.
  148. كشف المحجوب، ص‌ 97.
  149. مجموع الفتاوى، ج‌ 11، ص‌ 56‌ـ‌57.
  150. عوارف المعارف، ص‌ 84.
  151. اتحاف السلاة المتقين، ج‌ 9، ص‌ 272.
  152. كشف المحجوب، ص‌ 22، 97؛ الشرح التعرف، ج‌ 3، ص‌ 1103‌ـ‌1105.
  153. الفتوحات المكيه، ج‌ 3، ص‌ 361.

منابع

مهران اسماعیلی، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 419-437