احقاف
صحراى ناهموار با تپههاى شنى، سرزمين قوم عاد.
واژه احقاف از ريشه «حقف» به معناى برآمدگى و انحنا است[۱] كه تپههاى منحنى شن،[۲] خميدگى پشت شتر و ديگر حيوانات[۳] و خميدگى هلال ماه،[۴] از كاربردهاى مشهور آن به شمار مىرود.
احقاف در نقش صيغه جمع به مجموعه تپههاى شنى در بيابانهاى كويرى اطلاق شده براى ديگر گونههاى برآمدگى زمين بكار نمىرود؛[۵] گرچه از برخى مفسران نخستين، اطلاق آن بر كوهها نيز گزارش شده است.[۶]
قرآن فقط يك بار اين واژه را در آيه 21 سوره احقاف/46 به صورت محل سكونت قوم عاد و پيامبرى حضرت هود علیهالسلام بكار برده و سوره مذكور به همين مناسبت به اين نام شهرت يافته است؛ البته ماجراى قوم عاد در 17 سوره ديگر نيز بازگو شده كه گاه از خلال آن به برخى نكات درباره محل سكونت اين قوم دست مىيابيم.
با اين حال، محل دقيق اين منطقه در قرآن تعيين نشده و وجود بيابانهاى شنى فراوان در مناطق گوناگون جزيرةالعرب نيز بيشتر بر اين ابهام افزوده است. در تورات و تواريخ پيش از اسلام نيز به طور صريح از عاد و احقاف، يادى به ميان نيامده است جز آن كه در آثار اقليم نگاران يونانى از قوم Oadite در شمال غربى جزيرةالعرب ياد شده كه احتمال تطبيق آن بر قوم عاد از سوى برخى پژوهشگران مطرح شده است.[۷]
گويا جرجى زيدان بر همين اساس، عاديان را از عربهاى شمال شمرده؛(8) اين در حالى است كه احقاف از نظر عموم مفسران اسلامى در منطقهاى از يمن در جنوب عربستان قرار داشته است؛ البته برخى نيز احقاف را نام كوهى در شام[۸] يا منطقهاى اطراف حسمى[۹] در شمال جزيرةالعرب دانستهاند كه آبادانى و سرسبزى اين منطقه با برخى گزارشهاى قرآن از محل سكونت عاد، شباهت دارد.
وجود كوهى به نام «ارم» فرضيه وقوع سرزمين احقاف در اين منطقه را نزد برخى خاورشناسان تقويت كرده است.[۱۰] در تورات نيز از منطقهاى به نام «حويله» ياد شده كه آن واژه از ريشه عبرى «حول» به معناى شن اشتقاق يافته به سرزمين شنزار اطلاق مىشود.
محدوده دقيق اين منطقه به روشنى در تورات تعيين نشده و گويا افزون بر يمن و عمان در عربستان جنوبى تا مركز و شمال جزيرةالعرب امتداد داشته است.[۱۱] كنار هم آمدن نام «حويله» و «حضرموت» به صورت فرزندان يقطان و همچنين «سبأ» و «حويله» به صورت بنوكوش[۱۲] (با توجه به تطبيق نام شهرها و قبايل با اسامى فرزندان نوح از نگاه عهد عتيق) فرضيه تطابق حويله با احقاف را تقويت مىكند؛ به ويژه آن كه قبايل قحطانى عرب كه گويا نام خود را از ريشه عبرى «يقطان» برگرفتهاند، گاهى در برابر تفاخر عدنانيان به پيامبرى جدشان اسماعيل، پيامبرى جدشان هود را يادآور مىشدند.[۱۳]
گزارش تورات از وجود رودى در حويله و كانىها و سنگهاى قيمتى بسيار و عطرهاى گياهى در آن منطقه، با گزارش قرآن از باغها و آبها و نعمت فراوان در محل سكونت عاديان مطابقت مىكند (سوره شعراء/26، 132ـ134).[۱۴]
تشابه عاديان در ويژگىهاى جسمانى با عمالقه كه در تورات از حويله به صورت يكى از مناطق حضور آنها يادشده، تأييدى ديگر بر اين فرضيه است[۱۵] (سوره اعراف/7،96؛ سوره توبه/9، 69ـ70؛ سوره احقاف/46،26). افزون بر اين، اين دو گروه از يك نژاد و خانواده شمرده شدهاند.[۱۶]
كاوشهاى باستانشناسى در مناطق گوناگون جزيرةالعرب نيز اطلاعات بسيارى از اقوام گذشته اين سرزمين در اختيار گذاشته كه البته همه آنها بىشباهت با وضعيت قوم عاد نيستند؛ اما تاكنون آثار مشخصى از عاديان ساكن احقاف به گونهاى كه از تطابق گزارش قرآن بر آن اطمينان حاصل شود، بدست نيامده است.[۱۷]
شايد از همين روى برخى معاصران، عاديان را از اقوام ماقبل تاريخ شمردهاند.[۱۸] برخى ضربالمثلهاى رايج ميان عرب جاهلى نيز از قدمت عاد و فاصله بسيار آن مردم از عصر نزول قرآن حكايت دارد.[۱۹]
قرآن در غالب يادكردهاى خويش از عاديان، آنان را پس از قوم نوح مىشمرد و همچنين گرچه تعبير «عاداً الاولى: عاد نخستين» از نظر برخى مفسران نشاندهنده وجود عاد ديگرى است، مىتواند بر قدمت بسيار اين قوم كهن دلالت كند. (=>عاد)
با اين همه، دست نخورده ماندن مناطق بسيارى از جزيرةالعرب در اثر وضعيت سخت آب و هوايى، اميد به يافتن آثارى از سرزمين عاد را از ميان نبرده است. به هر روى، سرزمين اين قوم بنا به گزارش قرآن در جزيرةالعرب يا منطقهاى نزديك به آن قرار داشته است: «ولَقَد اَهلَكنا ما حَولَكُم مِنَ القُرى». (سوره احقاف/46،27) از برخى آيات قرآن نيز آشنايى عرب با ماجراى قوم عاد برمىآيد: «اَلَميَأتِكُم نَبَأُ الَّذينَ مِن قَبلِكُم قَومِ نوح و عاد و ثمود...» (سوره ابراهيم/14،9) كه در كنار سفارش خداوند به كافران عرب جهت مسافرت براى عبرتگيرى از عاقبت شوم برخى اقوام گذشته: «واِن يُكَذِّبوكَ فَقَد كَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوح وعادٌ و ثَمود... اَفَلَم يَسيروا فِى الاَرضِ فَتَكونَ لَهُم قُلوبٌ...».(سوره حج/22، 42ـ46)
احتمالاً نشان دهنده نزديكى اين منطقه به جزيرةالعرب است پارهاى از گزارشهاى برخى مورخان اسلامى نيز از آن حكايت مىكند كه محل سكونت قوم عاد به طور كامل نزد عرب شناخته شده بود و در مسير گذرگاههاى آنان قرار داشت.[۲۰]
در برخى روايات و اخبار تفسيرى نيز از وجود آثارى از اين قوم در محل سكونتشان خبر داده شده است.[۲۱] وراى اين گزارشها و روايات چه بسا غيرمطمئن، قرآن در دو آيه ديگر به صراحت از ماندن آثار محل سكونت عاد تا برههاى از زمان «فَاَصبَحوا لايُرى اِلاّ مَسكِنُهُم» (سوره احقاف/46،25) و شناخته شدن آن مكان نزد عرب «و عادًا و ثَمودَا وقَد تَبَيَّنَ لَكُم مِن مَسكِنِهِم» (سوره عنكبوت/29،38) ياد كرده است.
از سوى ديگر، اشاره به ماجراى قوم عاد در سخنان مؤمن آل فرعون آشنايى مصريان با آنان و احتمالاً نزديكى منطقهشان به مصر را نشانمىدهد: «اِنّى اَخافُ عَلَيكُم مِثلَ يَومِ الاَحزاب × مِثلَ دَأبِ قَومِ نوح و عاد و ثَمودَ...». (سوره غافر/40، 30ـ31)
گرچه از نام احقاف برمىآيد كه سرزمين عاديان، منطقهاى بيابانى و خشك بوده است، در آياتى ديگر از باغها و چشمهسارهاى محل سكونتشان ياد شده است؛ (سوره شعراء/26،134)؛ همچنين وعده هود به نزول باران در صورت توبه و استغفار ايشان (سوره هود/11،52) و انتظار آنان براى نزول باران (سوره احقاف/46،24) نشان مىدهد كه آنان در سرزمين خشك يا در حال گذراندن دورهاى از خشكسالى بودهاند.[۲۲]
برخى روايات تفسيرى و اخبار جاهلى نيز از اين حادثه خبر دادهاند.[۲۳] اين دو گزارشِ در ظاهر متناقض،[۲۴] به دو گونه قابل جمع است: اين دو سرى آيات به دو مرحله گوناگون از تاريخ قوم عاد و احتمالاً دو منطقه مختلف اشاره دارند؛ همانگونه كه برخى مفسران از تعبير «عاداً الاولى» اين را استفاده كردهاند[۲۵] و در برخى روايات نيز تأييدى بر آن ذكر شده است.[۲۶]
از سوى ديگر، مطالعات زمينشناسى و باستانشناسى نشان مىدهد كه بيابانهاى جزيرةالعرب در دورههاى پيشين، از سرسبزى و اعتدال آب و هوايى برخوردار بوده و در دورهاى خاص در اثر تغيير وضعيت جوى، اين منطقه به شكل بيابان درآمده كه در اثر آن، مهاجرتهاى متعددى از اين سرزمين رخ داده است.[۲۷]
در برخى روايات تفسيرى نيز به تغيير و تحول زيست محيطى محل سكونت عاديان در اثر خشم خداوند اشاره شده است؛[۲۸] بنابراين، شايد آن دو گزارش به دو دوره از پيامبرى هود مربوط بوده يا آن كه نام احقاف نه از آغاز بلكه در دورههاى متأخّر پس از وقوع عذاب بر ساكنانش بر آن نهاده شده باشد. از توضيحات برخى مفسران[۲۹] و كاربردهاى گوناگون اين كلمه[۳۰] نيز برمىآيد كه احقاف بيش از آن كه نامى براى سرزمين خاصى باشد، بر عموم بيابانهاى داراى تپههاى شنى اطلاق مىشود. تقسيم عاد به دو گروه باديهنشين و شهرنشين در برخى روايات،[۳۱] راه حل سومى را پيش روى ما مىنهد. بر اين اساس گزارشهاى متفاوت از محل سكونت عاد، در واقع هر يك خطاب به گروه خاصى از آنان بوده است.
در آياتى ديگر از بناى آثار تمدنى بزرگى در منطقه سكونت عاديان ياد شده است. آنان بر اماكنى مرتفع در سرزمين خويش بناهايى بدون سود مىساختند كه گويا اماكنى براى عيش و نوش و سرگرمى و تفاخر بوده است:[۳۲]
«اَتَبنونَ بِكُلِّ ريع ءايَةً تَعبَثون». (سوره شعراء/26، 128) اين در حالى است كه تعبير «اوديه» جمع وادى در آيه 24 سوره احقاف/46 نشان مىدهد كه آنان در دشتهاى مسطحى مىزيستند. احتمالاً آنان همانند قوم ثمود (به ويژه با توجه به تقارن ياد آنها در قرآن) در دشتهايى نزديك كوهستان زندگى مىكرده (سوره فجر/89، 6ـ9)، اين بناها را بر قله تپهها و كوههاى اطراف مىساختند.
سرزمين يمن در جنوب و منطقه حسمى در شمال عربستان كه تركيبى از دشت و كوه است[۳۳] و همچنين منطقه «وادىالقرى» در حجاز با توجه به اكتشاف آثارى دست نوشته و بقاياى يك معبد بر فراز كوهى در آن،[۳۴] با گزارش اين آيات مطابقت دارند. همچنين آنان بناهاى بزرگ ديگرى نيز مىساختند: «وتَتَّخِذونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُم تَخلُدون» (سوره شعراء/26،129) كه گويا نوعى قلعه و كاخ بوده است.[۳۵]
همچنين از تهاجم و حملههاى سخت و شديد اين قوم به سرزمينهاى اطراف ياد شده: «و اِذا بَطَشتُم بَطَشتُم جَبّارين» (سوره شعراء/26،130) كه نشان دهنده اقتدار آنان در منطقهاى به نسبت گسترده است.[۳۶]
انتشار آنان در چنين منطقهاى كه از يمن تا شام دانسته شده[۳۷] و در برخى اخبار حكايت شده است.[۳۸] چه بسا گزارش متفاوت از محل سكونت آنها كه گاه خشك و كويرى و گاه آباد و سرسبز يا گاه مسطح و گاه كوهستانى معرفى شده، نشاندهنده تنوع زيست محيطى مناطق تحت نفوذ آنها باشد.
در گزارشى ديگر از شيوه و محل زندگى اين قوم، آيات «اَلَم تَرَ كَيفَ فعلَ رَبُّكَ بِعاد × اِرَمَ ذاتِ العِماد × الَّتى لَم يُخلَق مِثلُها فِى البِلد» (سوره فجر/89،6ـ8) از نظر بسيارى مفسران به وجود بناهايى عظيم با ستونهاى بزرگ در شهر ارم كه مركز تجمع آنان بوده و همانند آن شهر در جهان پديد نيامده است، اشاره دارد[۳۹] كه البته تعبير «ارم ذات العماد» در ديدگاهى مخالف از سوى گروهى ديگر از مفسرانِ نخستين و متأخر، به قبيله ارم در نقش تيرهاى ازعاد كه در خيمههاى ستوندار مىزيستند، تفسير و دليلى بر كوچنشينى آنها دانسته شده و بىهمتايى مورد اشاره در آيه مزبور به قدرت بدنى و هيكل بزرگ و نيرومند آنها و نه شهر و تمدنشان ارتباط داده شده است.[۴۰]
اين تفسير نيز با توجه به طبيعت زندگى كوچنشينى كه دامنه متنوعى از مناطق داراى ويژگىهاى زيست محيطى گوناگون را دربر مىگيرد، راه حلى براى رفع تناقض ظاهرى گزارشهاى قرآن از محل سكونت عاديان پيشروى مىگذارد. برخى مفسرانِ نخستين، تحت تأثير تفسير اوّل از آيات مزبور، شهر دمشق يا اسكندريه را همان ارم محل سكونت عاد شمردهاند.[۴۱]
ابنبطوطه نيز از قبرى منسوب به حضرت هود علیهالسلام در مسجد دمشق ياد كرده[۴۲] كه احتمال دارد از آنِ يكى از قديسان مسيحى بوده يا ناشى از فضيلت سازىهاى دوره بنىاميه باشد.[۴۳] برخى معاصران نيز با توجه به وجود قلعهها و ستونهاى سنگى بزرگ در مناطقى از سوريه و لبنان كه ظاهراً بازمانده از تمدن رومى است، اين احتمال را مطرح ساختهاند كه عاديان در آن منطقه مىزيستند.[۴۴]
به هر روى پژوهشهاى باستانشناسى و تاريخى، تصور روشنترى از ارم در مقايسه با احقاف بدست داده كه صرفنظر از آراى تمايز دهنده ارم و احقاف مىتوانند در روشنتر شدن محل سكونت عاد يارى رسانند. (=>ارم)
اقليمنگاران مسلمان[۴۵] و مفسران قرآن[۴۶] در شناسايى محل سكونت عاديان با تكيه بر مفهوم واژه احقاف و گزارشهاى شبه تاريخى و روايى، بيشتر مناطقى ميان عمان و يمن و عربستان در جنوب ربعالخالى را ذكر كردهاند. عمده اين اقوال به بخشهاى گوناگون يا تمام منطقه به نسبت گستردهاى از شمال حضرموت تا شهر ساحلى شحر[۴۷] به سمت شرق در امتداد خليج عدن[۴۸] تا شهر مهره در ساحل خليج قمر و در نهايت سرزمين عمان[۴۹] تا شهر ظفار[۵۰] اشاره دارند.
برخى نيز با توسعه بيشتر دامنه اين سرزمين تا عمق صحراى مركزى و شمال شرقى عربستان پيش رفته و از «دهناء» نيز در زمره منطقه نفوذ عاد ياد كردهاند[۵۱] كه در اين صورت، وجه جمعى ميان فرضيههاى وقوع احقاف در جنوب و شمال جزيرةالعرب برقرار شده و افزون بر اين، قولى كه احقاف را نام كوهى در باديه شام در اطراف تبوك مىداند نيز با توجه به وقوع منطقه مورد نظر در شمال غربى عربستان به موازات دهناء چندان نامعقول و خلاف نظر مشهور نمىنمايد يا آن كه منطقه «جبل الشّام» در شمال عمان مورد نظر بوده كه به اشتباه، كوهى در شام قلمداد شده است.
با اين همه احتمالاً عذاب الهى در محدوده خاصى از اين منطقه گسترده كه شايد محل اصلى گردهمايى و تمركز آنان بوده، رخ داده است. در اين ميان، سرزمين يمن با توجه به وجود منطقهاى كوهستانى در شمال آن و منطقهاى سرسبز و آباد در امتداد ساحل درياى سرخ در غرب آن و بيابانى خشك و كويرى در جنوب آن، ادعاى وجود احقافِ محل عذاب عاد (در مقايسه با كاربرد گسترده واژه احقاف كه بخشهاى بيابانى گوناگونى از جزيرةالعرب را شامل مىشود) در آن، با مجموع گزارشهاى تاريخى و كاوشهاى باستانشناسى و تحقيقات زمينشناسى بيشتر سازگار است.
در اين سرزمين، هنوز آثار نه چندان كمى از تمدنهاى پيشين[۵۲] و شهرها و روستاهاى كهن ويران شده، بر جاى مانده است و آثارى از فعاليتهاى آتشفشانى در برههاى نه چندان دور نيز در برخى مناطق آن بدست آمده[۵۳] كه با نوع عذاب مردم عاد كه صاعقهوار به هر چه دست مىيافت، خاكستر و نابود مىساخت (سوره فصلت/41، 13؛ سوره احقاف/46، 25؛ سوره ذاريات/51، 42) قابل تطبيق است.
برخى گزارشها نيز از وجود قبرى منسوب به حضرت هود علیهالسلام در اين منطقه حكايت دارند[۵۴] كه ابنبطوطه آن را در سفرنامه خويش وصف كرده[۵۵] و گويا از دوره جاهليت تاكنون، محل زيارت مردم آن سرزمين بوده است.[۵۶]
در روايات و اخبار اسلامى، همانند بسيارى ديگر از داستانها به رد پاى افسانه پردازانى مانند وهب بن منبه برمىخوريم[۵۷] كه اعتماد پژوهشگران را به پارهاى از آنها از ميان برده است.[۵۸]
در رواياتى ديگر از احقاف به صورت بدترين وادى[۵۹] و دورترين منطقه جهان[۶۰] ياد شده كه شايد به وضعيت بسيار سخت آب و هوايى و فقدان هر گونه آثار حيات و آبادانى در آن اشاره دارد. همچنين سرزمين مزبور با چاه برهوت كه محل استقرار جانهاى كافران است، در ارتباط دانسته شده[۶۱] كه احتمالاً نوعى تأويل و تمثيل به شمار مىرود. در همين جهت، برخى نيز احقاف را كوهى از زبرجد سبز با برخى ويژگىهاى غيرطبيعى دانسته[۶۲] و آن را همان كوه قاف شمردهاند.[۶۳]
پانویس
- ↑ ترتيب العين، ص 190، «حقف»؛ غريب القرآن، ص 388.
- ↑ معانىالقرآن، ج 6، ص 452؛ الصحاح، ج 4، ص 1345ـ1346؛ مجمعالبيان، ج 9، ص 135.
- ↑ الفائق، ج 1، ص 261؛ القاموس المحيط، ج 3، ص 129؛ تنويرالحوالك، ص 329.
- ↑ مفردات، ص 248؛ لسانالعرب، ج 9، ص 53.
- ↑ جامعالبيان، مج 13، ج 26، ص 32 و مج 15، ج 30، ص 223.
- ↑ تفسير قرطبى، ج 16، ص 135؛ تفسيرابن كثير، ج 4، ص 173.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 301ـ305؛ دراسات تاريخيه، ج 1، ص 246ـ249.
- ↑ معجمالبلدان، ج 1، ص 115.
- ↑ تفسير مجاهد، ص 603؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 110.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 168.
- ↑ قاموس الكتاب المقدس، ص 337.
- ↑ كتاب مقدس، تكوين، 10: 7 و 26ـ30 و اخبار اول، 1: 9 و 20ـ23.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 313ـ314؛ تاريخ دمشق، ج 62، ص 414؛ تاريخ ابنخلدون، ج 2، ص 20.
- ↑ كتاب مقدس، تكوين، 2: 11ـ12.
- ↑ كتاب مقدس، اعداد، 13: 28ـ33.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج 10، ص 280ـ281؛ مؤلفات جرجى زيدان، ج 10، ص 86ـ87؛ حجةالتفاسير، ج 6، ص 145.
- ↑ مؤلفات جرجى زيدان، ج 10، ص 90؛ الجواهر، ج 11، ص 200؛ تفسير عاملى، ج 7، ص 531.
- ↑ الميزان، ج 10، ص 307؛ ميزانالحكمه، ج 4، ص 3048.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 299ـ308؛ حجةالتفاسير، ج 6، ص 145.
- ↑ تفسير ابنكثير، ج 3، ص 423؛ المفصل، ج 1، ص 307ـ308؛ EQ,Vol.1,P.21-22.
- ↑ الاحتجاج، ج 2، ص 333ـ334؛ كنزالعمال، ج 12، ص 479ـ480؛ بحارالانوار، ج 11، ص 353، 356 و 360.
- ↑ الميزان، ج 10، ص 30؛ EQ,Vol.1,P 21-22.
- ↑ جامعالبيان، مج 5، ج 8، ص 280ـ284؛ البداية والنهايه، ج 1، ص 145؛ بحارالانوار، ج 11، ص 353.
- ↑ نمونه، ج 21، ص 351.
- ↑ قصص الانبياء، ابنكثير، ص 113.
- ↑ البداية والنهايه، ج 1، ص 126؛ فتح البارى، ج 8، ص 444.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 240ـ246.
- ↑ فتح البارى، ج 6، ص 267.
- ↑ التبيان، ج 9، ص 280؛ مجمع البيان، ج 9، ص 135ـ136.
- ↑ مستدرك، ج 2، ص 488؛ الاحتجاج، ج 2، ص 334؛ بحارالانوار، ج 6، ص 292.
- ↑ فتح البارى، ج 6، ص 268.
- ↑ تفسير ابنكثير، ج 3، ص 354؛ الميزان، ج 15، ص 300.
- ↑ تفسير قرطبى، ج 16، ص 135.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 169.
- ↑ تفسير ابنكثير، ج 3، ص 354؛ الميزان، ج 15، ص 300.
- ↑ مجمعالبيان، ج 7، ص 310.
- ↑ المنار، ج 8، ص 496.
- ↑ جامعالبيان، مج 5، ج 8، ص 284؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 135؛ فتحالقدير، ج 5، ص 22.
- ↑ جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 220ـ222؛ تفسير ثعلبى، ج 10، ص 196؛ معجم البلدان، ج 1، ص 155.
- ↑ جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 220ـ222؛ تفسير ابنكثير، ج 3، ص 355؛ البدايةوالنهايه، ج 1، ص 119؛ فتح البارى، ج 8، ص 539.
- ↑ جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 222.
- ↑ رحلة ابنبطوطه، ج 1، ص 105 و 288.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 313.
- ↑ الفرقان، ج 26، ص 50ـ53.
- ↑ احسنالتقاسيم، ج 1، ص 74 و88؛ المسالك، ص 26.
- ↑ جامع البيان، مج 13، ج 26، ص 32؛ التبيان، ج 9، ص 279ـ280؛ مجمع البيان، ج 9، ص 136.
- ↑ تفسير عبدالرزاق، ج 3، ص 199؛ البداية والنهايه، ج 1، ص 119.
- ↑ تاريخ ابنخلدون، ج 1، ص 57.
- ↑ معجم البلدان، ج 1، ص 115 و ج 5، ص 442؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 110ـ111.
- ↑ رحلة ابنبطوطه، ج 1، ص 288؛ صبح الاعشى، ج 5، ص 12.
- ↑ فتح البارى، ج 6، ص 267.
- ↑ قصصالانبياء، نجار، ص 51.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 172.
- ↑ نزهةالمشتاق، ج 1، ص 56؛ النورالسافر، ج 1، ص 62.
- ↑ رحلة ابنبطوطه، ج 1، ص 105 و 288.
- ↑ المفصل، ج 1، ص 313؛ الاعلام، ج 8، ص 102.
- ↑ قصصالانبياء، راوندى، ص 88ـ89؛ بحارالانوار، ج 11، ص 357 و 361ـ362.
- ↑ مؤلفات جرجى زيدان، ج 10، ص 17.
- ↑ المصنف، ج 5، ص 116؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 448.
- ↑ دلائل الامامه، ص 228؛ مدينة المعاجز، ج 5، ص 54ـ55.
- ↑ المصنف، ج 5، ص 116؛ بصائرالدرجات، ص 528؛ بحارالانوار، ج 6، ص 291، ج 11، ص 232، ج 46، ص 243 و ج 61، ص 331.
- ↑ ترتيبالعين، ص 150 «حقف»؛ لسانالعرب، ج 9، ص 53.
- ↑ معجم البلدان، ج 1، ص 115.
(8). مؤلفات جرجى زيدان، ج 10، ص 131.
منابع
على معموری، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 314-321.