فصاحت و بلاغت قرآن

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۲:۵۵ توسط مرضیه الله وکیل جزی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: قرآن، اعجاز قرآن، فصاحت و بلاغت قران، ت...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



منبع: آشنائی با قرآن، جلد دوم

نویسنده: شهید مرتضی مطهری

از نظر کلی اعجاز قرآن از دو جنبه است جنبه لفظی و جنبه معنوی لفظی یعنی از جنبه هنر و زیبائی و معنوی یعنی از جنبه علمی و فکری. چون مقوله هنر و زیبائی غیر از مقوله علم و تفکر است. زیبائی مربوط به فن است و علم مربوط به کشف. علم یعنی آنچه که حقیقتی را برای انسان کشف می‌کند ولی زیبائی و جمال یعنی آن چیزی که یک موضوع جمیل و زیبائی را به وجود می‌آورد.

البته خود هنر و زیبائی هم موضوعات و مقولات مختلفی دارد یکی از آن‌ها مقوله سخن است و اتفاقاً انسان در میان همه زیبائی‌ها آن چنان در مورد هیچ مقوله‌ای از مقوله‌های زیبائی نشان ندهد. ما می‌توانیم زیبایی را به دو نوع تقسیم کنیم:

  • 1- زیبائی حسی؛
  • 2- زیبایی ذهنی.

زیبائی حسی هم به سمعی و بصری تقسیم می‌شود.

زیبائی گل و باغچه از نوع زیبائی حسی بصری است و زیبائی یک آواز خوش از نوع حسی سمعی است. آیا زیبائی سخن از این نوع است؟ خیر، بلکه اصولاً زیبایی سخن حسی نیست فکری است از راه حس.

یک شعر زیبا یا یک نثر زیبا چقدر انسان را جلب می‌کند؟! آنجا که سعدی می‌گوید:

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون که برآید مفرح ذات، پس در هر نفسی دو نعمت موجود و بر هر نعمتی شکری واجب.

و بلافاصله شعری اضافه می‌کند:

از دست و زبان که برآید × کز عهده شکرش بدر آید.

و باز بلافاصله یک آیه از قرآن ضمیمه می‌کند: «اعملوا آل داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور» سپس ادامه می‌دهد:

فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند و دایه ابر بهاری فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپروراند...

این جملات، شعر و نثرش آن چنان در کنار یکدیگر زیبا چیده شده است که سعدی هفتصد سال قبل مرده ولی گلستان او خودش را حفظ کرده است. چرا خودش را حفظ کرده؟ زیرا زیباست. فصیح و بلیغ است.

قاآنی از شعرای معروف است و همشهری سعدی و اهل شیراز است همیشه می‌خواست با سعدی رقابت کند، کتابی هم به آهنگ گلستان گفته است ولی نتوانست بپای سعدی بیاید.

نقل می کنند شبی در شیراز در فصل زمستان با عده‌ای پای بخاری نشسته بودند و به اصطلاح مجلس بزمی بود و یک نفر قوال هم در آنجا بود که این شعر معروف سعدی را شروع به خواندن کرد.

شبی خوش است و در آغوش شاهد شکرم...

تا آنجا رسید که گفت:

ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم.

قاآنی که خودش مرد شعرشناسی است آنچنان تحت تاثیر قرار گرفت که گفت: این مرد دیگر جائی نگذاشته که کسی شعر بگوید!! دیوان شعرش را که جلویش بود، پرت کرد توی بخاری و آن را سوزانید گفت اگر این شعر است دیگر ما نمی‌توانیم شعر بگوییم!

پس گاهی یک شعر آنقدر زیبا از آب درمی‌آید که یک شاعری مانند قاآنی که خودش استاد سخن است یک جا که از زبان یک قوال آن شعر را می‌شنود آن چنان تحت تاثیر قرار می‌گیرد که خودش را وقتی با او مقایسه می‌کند می‌بیند که او چقدر بالاست و خودش چقدر پائین!! این اثر سخن است.

حافظ را چه نگه داشته است؟ مولوی را چه نگه داشته است؟ زیبائی شعرشان. چون زیبائی و به تعبیر علما، فصاحت، روشنی، بلاغت رسائی خلاقیت و جاذبه و ربایندگی، مسئله غیرقابل انکاری است.

قرآن به اتفاق هر کس که سخن شناس است، و اندکی با زبان قرآن آشنائی دارد، حتی فرنگی‌ها که با زبان عربی آشنائی پیدا کرده‌اند، تصدیق کرده‌اند که از جنبه فصاحت و بلاغت و زیبایی سخن بی‌نظیر است.

اولاً قرآن یک سبک خصوصی دارد، نه نثر است و نه شعر در صورتی که همه سخن‌ها یا نثر است و یا شعر، اما شعر نیست به دلیل این که وزن و قافیه که در شعر کهن از پایه‌های اصلیل شعر محسوب می شد، ندارد. و علاوه بر وزن و قافیه از رکن دیگر شعر که تخیل است هیچ استفاده نکرده بلکه مطالب را بدون هیچ گونه تخیل بیان نموده است.

مراد از تخیلات همان تشبیه‌های مبالغه‌آمیزی است که در اشعار آورده می‌شود تا آنجا که گفته شده است، احسن الشعرا کذبه، یعنی بهترین شعرها دروغ‌ترین آن‌هاست چون هر چه دروغتر باشد قشنگتر می‌شود، مثل این شعر فردوسی:

زسم ستوران در آن پهن دشت × زمین شد شش و آسمان گشت هشت

هر کس بشنود می‌گوید به به اما چقدر دروغ است؟! دروغ دیرگ از این بزرگتر نمی‌شود گفت. مگر با بهم ریختن چند تا اسب در محدوده بسیار کم و گردو خال کردن سم‌های آنان، آسمان هفت طبقه هشت تا می‌شود و زمین هفت طبقه شش تا؟

دروغ خیلی بزرگ است ولی به خاطر دروغ بودن زیباست و یا شاعر دیگری می‌گوید که: یا رب چه چشمه‌ایست محبت که من از آن یک قطره آب خوردم و دریا گریستم طوفان نوح زنده شد از آب چشم من با آن که در غمت به مدارا گریستم.

بسیار جذاب است ولی به همان دلیل که خیلی دروغ است خیلی شیرین است و البته این دروغ هم نیست و شرعا هم دروغ محسوب نمی‌شود بلکه هنر است و یک نوع زیباسازی سخن بشمار می‌آید. ولی قرآن اساساً دنبال این گونه مطالب نرفته است.

علاوه بر این این گونه زیبائی‌های سخن، تنها در موضوعات خاصی امکان دارد عشقی و یا حماسی و یا مداحی افراد و یا هجای آنان و هیچ یک از شعرا نمی‌توانند و نتوانسته‌اند در معنویات اظهار هنر بکنند و اگر احیانا بخواهند در معنویات وارد شوند چون نمی‌شود در خود معنا هنرنمائی نمایند، معنی را در لباس ماده تجسم می‌دهند و با زبان کنایی آن معنا را بیان می‌کنند.

مثلاً می‌خواهند از معرفت بگویند آن را در لباس می‌آورند و یا از جلال ذات حق می‌خواهند سخن برانند به زلف تعبیر می‌کنند و یا از این که هستی خودش را در راه او داده و به مقام فناء فی الله رسیده تعبیر می‌کنند که: خرقه جائی گرد باده و دفتر جائی. و امثال این‌ها. ولی قرآن اصولاً خود مسائل معنوی را طرح کرده و در نهایت روانی همچون آب زلال بیان می‌فرماید.

«بسم الله الرحمن الرحیم × الحمدلله رب العالمین × الرحمن الرحیم × مالک یوم الدین × ایاک نعبد و ایاک نستعین».

هر مسلمانی یک عمر این جملات را لااقل روزی ده بار در نماز تکرار می‌کند ولی آن‌قدر عذوبت و گوارائی دارد که هرگز خسته نمی‌شود و سیر نمی‌گردد. پس قرآن شعر نیست چون وزن و قافیه در آن رعایت نشده و نیز مطالب صریح بیان گردیده و تخیل در آن بکار نرفته است. و نثر هم نیست، به جهت آن که هیچ نثری آهنگ بردار نیست و قرآن عجیب آهنگین است.

آیا شما تاکنون دیده‌اید که یک کتابی را چه دینی و چه غیردینی بتوان با آهنگ‌های مختلف خواند؟ تنها کتابی که می‌توان آن را به آهنگ قرائت کرد قرآن است و این مطلب الان به صورت یک رشته علمی درآمده. آیات مختلف قرآن آهنگ‌های مختلف می‌پذیرد. یعنی آهنگ‌های مختلف متناسب با معانی آیات است، مثلا تخویف بکند آهنگی می‌پذیرد که دل را تکان بدهد و بترساند. و آیاتی که تشویق است آهنگی می‌پذیرد که آرامش ببخشد.

شما بروید به دنیای مسیحیت با آن عظمت و پهناوری آن و نیز دینای یهود که گرچه کشور منحصرشان اسرائیل است ولی به اغلب رادیوها و خبرگزاری‌ها دنیا تسلط دارند، آیا پیدا می‌کنید که انجیل و تورات را با قرائت پشت رادیو بخوانند؟! اگر بخوانند تمسخرآمیز است و کسی نمی‌تواند تحمل کند. و یا مگر می‌شود نثر سعدی را با صوت خواند.

این از ویژگی‌های اسلوب قرآن است که نه قبل از آن سابقه دارد و نه بعد از آن در زبان عربی دیده شده است.

جالب آن است که این همه افرادی که حافظ قرآن شدند و به قرآن عشق می‌ورزیدند و خودشان نیز اولین سخنوارن زمان خویش بوده‌اند نتوانستند دو سطر بگویند که شبیه قرآن دربیاید.

امام علی علیه‌السلام را به فصاحت و بلاغت دنیا قبول دارد. من در یکی از بحث‌های کتاب سیری در نهج‌البلاغه این بحث را کرده‌ام که چطور الان که هزار و سیصد سال از زمان علی علیه‌السلام و خطابه‌هایش گذشته و در هر زمان ادبا و فصحا و نویسندگان و خطبای درجه اول عرب زبان با ذوق‌های مختلف آمده و رفته‌اند، ولی کلام علی علیه‌السلام عظمت خود را خفظ کرده است.

علی علیه‌السلام اولین آیه قرآن یعنی «اقرء بسم ربک الذی خلق» را در سن ده یا یازده سالگی قبل از آن که ذهنش به افکار دیگری نقش ببندد، شنیده و از استعداد به حد وفور بهره‌مند بوده و مرتباً با قرآن مانوس بوده است اگر کسی می‌توانست مانند قرآن حرف بزند از همه شایسته‌تر علی علیه‌السلام بود ولی در عین حال، این نهج‌البلاغه است که ما وقتی آن را در کنار قرآن قرار می‌دهیم به روشنی احساس می‌کنیم که دو سبک است.

خودم بیاد دارم که در اواخر ایام طلبگی خویش که هم با قرآن آشنا شده بودم و هم با نهج البلاغه در یک لحظه به طور ناگهانی این نکته برایم کشف شده. نهج البلاغه را مطالعه کردم، یکی از خطبه‌های آن است که بسیار تشبیه و تمثیل در آن بکار رفته و جدا از آن نوع فصاحت و بلاغت‌های که بشر بکار می‌برد بسیار فصیح و بلیغ است.

این خطبه سراسر موعظه و یادآوری مرگ و عالم آخرت است و واقعاً خطبه تکان‌دهنده‌ای است، می‌فرماید: ...دارالبلاء مخفوفة و بالغدر معروفة؛ لاتدوم احوالها ولایسلم نزالها احوال مختلفه، و تارات متصرفه، العیش فیها مذموم والامان منها معدوم و انما اهلها فیها اغراض مستهدفه ترمیهم بسهامها...[۱]

تا آنجا که یک مرتبه یک آیه قرآن می‌خواند که: «هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت وردوا الی الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما کانو یفترون». (سوره یونس، آیه 20)

با وجود آن که سخن علی علیه‌السلام آن همه اوج دارد و موج دارد در عین حال وقتی این آیه قرآن در وسط می‌آید گوئی آب روی حرف ریخته می‌شود و چنان می‌نماید که در یک فضای تاریکی ستاره‌ای پدید آید!!

اصلاً سبک، سبک دیگریست. و انسان نمی‌تواند آنچه احساس می‌کند بیان نماید در این آیه چنان قیامت تجسم یافته که کاملاً روشن می‌گردد که چگونه انسان به مولای حق خودش در مقابل این همه مولاهای باطل بازگردانده می‌شود. عصر قرآن عصر فصاحت و بلاغت است یعنی تمام هنر مردم آن زمان فصاحت و بلاغت بود.

این مطلب معروف است که بازاری داشتند بنام بازار عکاظ. در ماه‌های حرام که جنگ قدغن بود، این بازار عرصه هنرنمائی‌های شعری بود. شعرای قبائل مختلف می‌آمدند و شعرهائی سروده بودند در آن جا می‌خواندند. شعرهائی که در آن بازار انتخاب می‌شد به دیوار کعبه می‌آویختند.

هفت قصیده‌ای که به معلقات سبع مشهور است از اشعاری بود که بالاتر از آن‌ها به نظر عرب نمی‌رسید مدت‌ها به همان حالت باقی مانده بود. بعد از آمدن قرآن خودشان آمدند و آن‌ها را جمع کردند و بردند. لبید ابن زیاد از شعرای درجه اول عرب است، پس از نزول قرآن، وقتی مسلمان شد به کلی دیگر شعر نگفت و دائما کارش قرآن خواند بود.

به او گفتند چرا دیگر حالا که مسلمان شدی از هنرت در دنیای اسلام استفاده نمی‌کنی و شعر نمی‌گویی؟ گفت دیگر نمی‌توانم شعر بگویم اگر سخن این است دیگر آن حرف‌های ما همه هجو است و من آن قدر از قرآن لذت می‌برم که هیچ لذتی برای من بهتر از آن نیست!!

در آیه مورد بحث قرآن دعوت کرده است که هر کس می‌تواند بیاید و یک سوره مانند قرآن بیاورد ولی در یک آیه دیگر می‌فرماید: «فلیاتوا بحدیث مثله» که حتی شامل یک آیه هم می‌شود یعنی می‌گوید اگر می‌توانید یک جمله مانند قرآن بیاورید.

ولی این همه دشمنانی که برای قرآن پیدا شده‌اند چه در زمان قرآن و چه بعد از آن نتوانسته‌اند این دعوت را پاسخ مثبت بگویند و حتی در زمان ما افرادی آمدند و یک چیزهایی به منظور معارضه با قرآن ساختند ولی وقتی در مقابل قرآن قرار دادند، دیدند اصلاً هیچ گونه شباهتی ندارد. پس یکی از وجوه اعجاز قرآن همان جنبه هنری است که اصطلاحاً آن را فصاحت و بلاغت می‌گویند، ولی این تعبیر نارساست زیرا فصاحت به معنای روشنی و بلاغت به معنای رسائی است ولی این گونه تعبیرات برای رساندن مقصود کافی نیست و بایستی به آن جذابیت را اضافه نمود که حاکی از دلربائی قرآن باشد. زیرا قرآن به نحو خاصی در دل‌ها نفوذ می‌کرد و با ربایندگی ویژه‌ای که داشت با سرعت عجیبی تاثیر می‌نمود و آن‌ها را آشکار می‌کرد!!

این که کفار پیامبر را جادوگر می‌خواندند، این خود یک اعتراف ضمنی بود که از ما ساخته نیست که مثلش را بیاوریم و این به خاطر همان جاذبه و دلربائی قرآن بود. وقتی می‌دیدند شخصی که هیچ گونه اعتقادی نداشته همین که یک بار، دوبار قرآن را می‌شنود شیفته می‌گردد، می‌گفتند این جادو است.

غربائی که به مکه می‌آمدند چون معمولاً برای طواف به مسجدالحرام می‌رفتند، مشرکین به آنان توصیه می‌کردند اگر می‌روید بایستی پنبه در گوشتان محکم فرو کنید، تا مردی که در سخنانش جادو است و می‌ترسیم که شما را جادو کند، صدایش به گوش شما نرسد!! و برای این کار پنبه در اختیار آنان قرار می‌دادند.

اتفاقاً یکی از روسای مدینه به مکه آمده بود و یکی از همین مکی‌ها این توصیه را به او کرد. خودش چنین نقل می‌کند که چنان گوش‌هایم را پر از پنبه کردم که اگر دهل هم در گوشم می‌زدند دیگر نمی‌شنیدم.

به مسجدالحرام آمدم و شروع کردم به طواف کردن. دیدم در آن جا مردی مشغول عبادت است که قیافه و چهراش مرا جذب کرد. متوجه شدم که لبانش حرکت می‌کند ولی من صدای او را نمی‌فهمم احساس کردم این همان شخص است. ناگهان به این فکر افتادم که این چه حرفی است که این‌ها گفتند و من چرا باید از آنان بپذیرم بهتر این است که من پنبه را درآورم و ببینم این مرد چه می‌گوید: اگر حرف حسابی می‌زند بپذیرم وگرنه زیر بار او نروم.

پنبه‌ها را درآوردم و به نزد او رفتم و به حرف‌های او گوش دادم، او آهسته آهسته آیات قرآن را می‌خواند و من گوش می‌کردم چنان دلم را نرم کرد، که سر از پا نشناخته عاشق و شیفته او شدم.

این مرد از مؤمنین پایدار در تاریخ اسلام می شود و جزء افرادی است که زمینه مهاجرت رسول الله را به مدینه فراهم می‌سازد و اصولاً نطفه اسلام مدینه و مهاجرت پیامبر در همین جلسه بسته شد.[۲]

این اثر همان دلربائی و به اصطلاح هنر و زیبائی قرآن است. تاریخ ادبیات نشان می‌دهد که هر چه زمان گذشته است، نفوذ معنوی قرآن در ادبیات مردم مسلمان بیشتر شده است. مقصودم این است که در صدر اسلام یعنی قرن اول و دوم ادبیات عرب هست ولی آن مقداری که قرآن باید جای خود را باز کند نکرده است، هر چه زمان می‌گذرد قرآن بیشتر آن‌ها را تحت نفوذ قرار می‌دهد.

می‌آییم سراغ شعرای مسلمان فارسی زبان، رودکی که از شعرای قرن سوم است اشعارش فارسی محض است یعنی نفوذ قرآن آنقدرها زیاد به چشم نمی‌خورد. کم‌کم که پیش می‌رویم به زمان فردوسی و بعد از او که می‌رسیم نفوذ قرآن را بیشتر مشاهده می‌کنیم.

وقتی که به قرن ششم و هفتم یعنی به دوران مولوی می‌رسیم، می‌‌بینیم مولوی حرفی غیر از قرآن ندارد هر چه می‌گوید تفسیرهای قرآن است. منتهی از دیدگاه عرفانی. در صورتی که باید قاعدتاً عکس قضیه باشد، یعنی یک اثر ادبی در زمان خودش بیشتر باید اثر بگذارد تا یک قرن و دو قرن بعد.

پانویس

  1. نهج البلاغه، خطبه 227.
  2. داستان مربوط به اسعد بن زراره و ذکوان خزرجی است که از طرف قبیله خود برای جنگ با قبیله (اوس) به منظور تنظیم قرارداد نظامی به مکه آمده بودند ولی با دلی پر از ایمان به خدا به مدینه برگشتند و مقدمات مهاجرت رسول الله را آماده ساختند.