جون بن حوی

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۳۰ توسط بهرامی (بحث | مشارکت‌ها) (اضافه کردن رده)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



غلام سياه ابوذر غفارى كه در كربلا به شهادت رسيد. جون بن حوى پس از شهادت مولايش ابوذر، به مدينه برگشت و در خدمت اهل بيت درآمد. ابتدا خدمت امیرالمومنین علیه السلام بود. سپس در خدمت امام حسن و امام حسين علیهم السلام و بالاخره در خدمت امام سجاد علیه السلام بود.

در سفر كربلا، از مدينه همراه امام تا مكه و از آن‌جا به كربلا آمد. چون به اسلحه سازى و اسلحه شناسى آشنا بود، به نقل ابن اثير و طبرى، شب عاشورا هم در كربلا به كار اصلاح سلاح‌ها اشتغال داشت. با آن كه سن او زياد بود، ولى روز عاشورا از سيدالشهدا علیه السلام اذن ميدان طلبيد. امام او را رخصت داد تا برود و آزادش كرد. ولى او با اصرار، مى خواست در روزهاى شادى و غم و راحت و رنج، از خاندان پيامبر جدا نشود.

به امام حسين علیه السلام عرض كرد: گر چه نسبم پست و بويم ناخوش و چهره ام سياه است، ولى مى خواهم به بهشت روم و شرافت يابم و روسفيد شوم. از شما جدا نمى شوم تا خون سياهم با خون‌هاى شما آميخته شود. پس از نبرد، وقتى بر زمين افتاد، امام خود را به بالين او رساند و چنين دعا كرد: خدايا! رويش را سفيد و بويش را معطر كن و او را با نيكان محشور گردان «اللهم بيض وجهه و طيب ريحه واحشره مع الابرار و عرف بينه و بين محمد و آل محمد».[۱]

به دعاى امام، بويش معطر گشت. امام باقر علیه السلام از امام سجاد علیه السلام روايت مى كند كه پس از عاشورا كه مردم براى دفن كشته ها به ميدان مى آمدند (و بنى اسد براى دفن شهدا آمدند)، پس از ده روز، بدن جون را در حالى يافتند كه بوى مشك از آن به مشام مى رسيد.[۲]

رجزهاى مختلفى براى جون نقل شده است. از جمله: كيف ترى الكفار ضرب الاسود بالسيف ضربا عن بنى محمد اذب عنهم باللسان واليد ارجو به الجنة يوم المورد.[۳] كه نشان دهنده عمق بينش او در شناخت ولاى آل البيت و جبهه كفر امويان و دفاع همه جانبه او از خاندان رسالت است.[۴]

گر چه نژادى پست دارم، سربلندم كز جان به قرآن و به عترت پايبندم سرمشق عزت از ابوذر برگرفتم درس غلامى را ز قنبر برگرفتم غير از تو اى جان جهان، مولا ندارم از دادن جان در رهت پروا ندارم من ريزه خوار خوان احسان شمايم پيوسته سر بر خط فرمان شمايم صد بار اگر جان در رهت بسپارم اى دوست حاشا كه دست از دامنت بردارم اى دوست من چون ابوذر باخبر از راز عشقم در جانفشانى كمترين سرباز عشقم بر سينه من دست رد مگذار، مولا از چهره جان پرده ام بردار، مولا بگذار خونم بوى مشك ناب گيرد روى سياهم جلوه مهتاب گيرد.[۵]

در چشمه سار عشق تو شويم رخ سياه هر چند از تبار شبم، با سپيده ام با آن كه روسياهم و شرمنده ات، ولى من از كرامت تو سخن‌ها شنيده ام عمريست خانه زاد توام، رخ ز من متاب من دل ز هر چه غير تو باشد، بريده ام.[۶]

پانویس

  1. همان، ج 4، ص 297، انصارالحسين، ص 65، بحارالانوار، ج 45، ص 22.
  2. بحارالانوار، ج 45، ص 23، معارف و معاريف، ج 2، ص 634.
  3. اعيان الشيعه، ج 4، ص 297.
  4. درباره جون، كتاب «جون، مسك للزنوج » تاليف: محمدرضا عبدالامير انصارى. نشر: بنياد پژوهش‌هاى آستان قدس رضوى، منتشر شده است. (كيهان فرهنگى، سال 10، شماره 3، ص 45)
  5. احد ده بزرگى، «شب شعر عاشورا»، شماره 7، ص 138 (تلخيص شده)، اين كتاب مخصوص سروده هايى پيرامون على‌اكبر علیه السلام و جون است.
  6. رسول زاده.

منبع

جواد محدثی, فرهنگ عاشورا