خوله حنفیه

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۶ ژوئیهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۲۵ توسط Zamani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

در اینکه « خَولَه » زنِ امام علی (علیه السّلام) بود یا کنیز آن حضرت به شمار می رفت، اقوالی هست که در این مقاله بدان پرداخته شده است.

نسب

پدر خَولَه، شخصی است به نام: جعفر بن قیس بن مسلمة بن عبید بن ثَعلبة بن یربوع بن ثعلبة بن دُئل بن حَنفیة بن لُجَیم[۱] بن صَعب بن علی بن بکر بن وائل بن قاسط بن هِنب بن اقصی بن دُعمی بن جَدیلة بن اَسَد بن رَبیعة بن نِزار بن مَعَدال[۲] مادر خَولَه، اسماء، دختر عمرو بن اَرقم بن عبید بن ثعلبة، از بنی حنفیه است[۳]

خَولَه، همسر امام علی (علیه السّلام) یا کنیز آن حضرت

در اینکه « خَولَه » زنِ امام علی (علیه السّلام) بود یا کنیز آن حضرت به شمار می رفت، اقوالی هست؛ برخی گفته اند: خَولَه، زن آن حضرت است که بعد از اُمامه، او را به عقد خود درآورد، و گفته شده است: امام علی (علیه السّلام) با خَولَه ازدواج نکرد، بلکه به عنوان ام ولد، نزد آن حضرت باقی ماند.


از دلایلی که خَولَه زن آزاده ی امام علی (علیه السّلام) بود، سخن سید مرتضی در تنزیه الأنبیا است که با استناد به آنچه بَلاذُرِی در انساب الأشراف ( به سند خود از خراش بن اسماعیل عِجلی ) آورده، می گوید: بنو اسد بن خزیمه، بر بنی حنیفه حمله ور شدند و « خَولَه » (دختر جعفر ) را به اسارت گرفتند و او را در اول خلافت ابوبکر به مدینه آوردند و به علی فروختند. این خبر، به قوم وی رسید، به مدینه پیش علی آمدند، خَولَه را شناختند و علی را از جایگاه و منزلت خَولَه در میان خود آگاه کردند. علی، او را آزاد ساخت و مهری برایش تعیین نمود و به همسری خود درآورد. خَولَه، برای آن حضرت، محمد ( پسرش ) را زایید[۴]


در الإصابه ( اثر ابن حجر ) و دیگر منابع آمده است که این اسارت در دوران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) صورت گرفت و آن حضرت خَولَه را در منزلش دید و خندید، سپس فرمود: ای علی، بدان که بعد از من، تو خَولَه را به عقد خویش درخواهی آورد و او برایت پسری می زاید، او را به اسم من بنام و کنیت مرا بر او گذار[۵]


اما سخنان کسانی که گفته اند خَولَه، با اسارت به دست آمد و اسیر باقی ماند، چنین است: ۱. گروهی، از جمله ابوالحسن، علی بن محمد بن سیف مدائنی گفته اند « خَولَه » در روزگار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اسیر شد، می گویند: رسول خدا، علی را به یمن فرستاد [ آن حضرت] خَولَه را در میان [ اسیران] بنی زبید به دست آورد. آنان به همراه عَمرو بن مَعدِی کرب، مرتد شده بودند. بنی زبید، با یورشی « خَولَه » را از بنی حنیفه اسیر گرفت و جزو سهم علی شد.


رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی فرمود: اگر خَولَه، برایت پسری زایید، او را به اسم و کنیه من بنام. خَولَه، بعد از رحلت فاطمه ( دختر پیامبر ) برای علی پسری به دنیا آورد. آن حضرت، او را « ابوالقاسم » کنیت داد[۶]


در نامه ای که امام علی (علیه السّلام) نگاشت تا روز جمعه برای مردم خوانده شود، جمله هایی است که بر این معنا دلالت می کند. امام (علیه السّلام) می فرماید: اگر میان ابوبکر و عمر سازش وجود نمی داشت و برای قبضه ی خلافت با هم همدست نمی شدند، یقین دارم که آن را از من باز نمی داشتند. ابوبکر، آن گاه که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) من و خالد را سوی یمن فرستاد، سخن آن حضرت را شنید که به بُریدة اسلمی فرمود: هرگاه از هم جدا شدید، هر کس فرمانده گروه خود باشد و آن گاه که یک جا گرد آمدید، علی بر همه تان امیر است.


ما [ بر دشمن ] شبیخون زدیم و اسیرانی را به چنگ آوردیم که در میانشان خَولَه ( دختر جعفر ) جار الصفا بود ( به جهت زیبارویی اش جار الصفا نامیده می شد ) من خَولَه ی حنفیه را برگرفتم و خالد این فرصت را برای بدگویی از من مغتنم شمرد و بریده را پیش پیامبر فرستاد تا آن حضرت را علیه من تحریک کند و رفتار مرا زشت بنمایاند. بریده نزد پیامبر رفت و ماجرای خویله [ خَولَه] را برای او باز گفت و اینکه من او را برای خود ستاندم، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ای بریده، سهم علی از خمس بیش از این است! او، ولی [ و سرپرست] شما بعد از من است. این سخن را ابوبکر و عمر شنیدند، بریده زنده است و نمرده [ و شاهد این ماجرا است] آیا بعد از این حقیقت، جایی برای سخن [ و تردید] باقی می ماند؟[۷]


۲. از اسماء ( دختر عُمیس ) رسیده که گفت: حنفیه را زنی دیدم سبزه، زیباموی؛ امیرالمؤمنین، علی هنگامِ باز آمدن از یمن، در « ذو المجاز »[۸] ( یکی از بازارهای عرب ) او را خرید و به فاطمه هدیه کرد[۹]


۳. دیدگاه دیگر این است که « خَولَه » از اسرای یمامه است که در جنگی که با مُسَیلِمة کذاب میان بنی حنیفه و ابوبکر ( در زمان حکومتش ) رخ داد، به اسارت درآمد[۱۰]


صاحب المجدی می گوید: برایم حکایت شد که ابن کلبی به نقل از خراش بن اسماعیل بیان داشت که: گروهی از عرب، در سلطنت ابوبکر، خَولَه را اسیر کردند. اسامة بن زید او را خرید و به علی فروخت. چون علی سیمای او را شناخت، آزادش کرد و برایش مهر نهاد و او را به ازدواج خویش درآورد.


ابن کلبی، درباره ی پنداری که بخاری کرده است، می گوید: هر که بر این باور باشد که « خَولَه » از اسیران یمامه است، عقیده ی باطلی دارد[۱۱] بلاذری، به سندش از خراش بن اسماعیل عجلی، روایت کرده است که گفت: بنی اسد بن خزیمه، بر بنی حنیفه یورش آوردند [ در این یورش] خَولَه ( دختر جعفر ) را اسیر کردند و در آغازِ خلافت ابوبکر او را به مدینه آوردند و به علی فروختند. خبر این ماجرا به قوم خَولَه رسید، در مدینه پیش علی آمدند و خَولَه را شناختند و آن حضرت را به موقعیتی که خَولَه نزد آنان داشت، باخبر ساختند. علی او را آزاد کرد و مهری برایش گذاشت و عقدش نمود. خَولَه برای علی، محمد را زایید، علی او را به ابوالقاسم کنیت نهاد[۱۲]


احمد بن یحیی بَلاذُری در انساب الأشراف این قول را بر می گزیند؛ زیرا می گوید: این خبر، از خبر مدائنی استوارتر است[۱۳] در معارف ابن قتیبه و طبقات ابن سعد ( و دیگر منابع ) آمده است که: خَولَه، کنیزی از اسیران « یمامه » بود که به دست علی افتاد. وی کنیز بنی حنیفه و از سیاهان سندی به شمار می آمد و از [ مردمان ] بنی حنیفه نبود. خالد بن ولید، با آنها بر گرفتنِ برده مصالحه کرد، نه اینکه خودشان را به بردگی گیرد[۱۴]


۴. گروهی بر این باورند که « خَولَه » اسیری از اسرای « رَده » است. آن گاه که بسیاری از عرب از پرداختِ زکات خودداری کردند و بنی حنیفه مرتد شدند و مسیلمه ادعای نبوت کرد، ابوبکر بن خالد بن ولید را به جنگ آنها فرستاد و خاندان خَولَة به دست [ سپاه] وی کشته شدند [ و خود وی اسیر شد] ابوبکر، خَولَه را به عنوان سهم علی از غنیمت، به او داد[۱۵]


ابن سعد می گوید: از حسن بن صالح روایت شده که گفت: شنیدم عبدالله بن حسن، یادآور می شد که: ابوبکر، مادر محمد بن حنفیه را به علی داد.[۱۶]


در البدایة و النهایه می خوانیم: خَولَه را در زمان ابوبکر و در واقعه رده، خالد از « بنی حنیفه » اسیر کرد. وی، سهم علی شد و محمد را برای او به دنیا آورد[۱۷]


سمعانی، درباره ی محمد بن حنفیه و مادرش خَولَه، می نگارد: خَولَه، از اُسرای بنی حنیفه بود، ابوبکر او را به علی داد. اگر ابوبکر امام نمی بود، قسمتِ غنایم او نباید صحیح باشد. به این امر، اهل سنت بر شیعه استدلال می کند که خَولَه، از اسیران بنی حنیفه بود و ابوبکر او را تقسیم کرد. اگر ابوبکر امام نبود، نباید قسمت او و تصرفش در خمس غنیمت درست باشد. علی، خَولَه را گرفت و آزاد ساخت و با او ازدواج کرد[۱۸]


ابن شهر آشوب و سید مرتضی ( و دیگران ) شبهات سمعانی ( و امثالِ او ) را رد کرده اند. ابن شهر آشوب حکایت می کند که ابوبکر گفت: ای ابو الحسن، این زن را برگیر، خدا او را برایت مبارک کناد! جضرت علی (علیه السّلام) او را به اسماء [ سلمی] بنت عمیس سپرد و گفت: این زن را داشته باش و گرامی اش دار و از او محافظت کن. خَولَه، نزد وی بود تا اینکه برادرش آمد، حضرت علی (علیه السّلام) از او پیوند زناشویی با خَولَه را خواستار شد، برایش مهر معین کرد و او را عقد نمود[۱۹]


سید مرتضی در الشافی می گوید: [ خَولَه] حنفیه، در واقع اسیر نبود و امام علی (علیه السّلام) به عنوان اسیر او را در اختیار نگرفت؛ زیرا وی، با آوردن اسلام آزاد شد و مالک امر خود گشت. از این رو، امام (علیه السّلام) او را از دست کسی که به بردگی گرفت، درآورد و سپس با او عقدِ نکاح بست. این سخن از کجاست که [ می گویند] حضرت علی (علیه السّلام) به عنوان اسیر ( و نه عقد زناشویی ) خَولَه را بر خود مباح دانست؟! در میان اصحاب ما کسانی بر این عقیده اند که ستمگران هرگاه بر سرزمینی چیره شدند و امور را به زور در اختیار گرفتند و مؤمن نتوانست از احکام آن بیرون آید. آمیزش جنسی با اسیرانِ آنها برایش جایز است و با وجود غلبه و قهر، احکام آنان در رابطه به محکوم علیه ( کسی که حکم بر او واقع می شود ) به منزله ی احکام حاکمان حق می باشد، هر چند در آنچه به حاکم بر می گردد، گناه و کیفر دارد[۲۰]


ارتدادی که در پندار ابوبکر برای گروهی از مردم پدید آمد، موجب اجرای احکام کافر در حق آنان نمی شد. آنها برای نپرداختن زکات ( و چیزهایی مانند آن ) دلایلی داشتند و خودداری از دادن زکات، آنان را از مسلمانی خارج نمی ساخت. نیز این اسیر گرفتن به فرمان ولی امر واقعی که امام علی (علیه السّلام) بود، صورت نگرفت. از این رو امام (علیه السّلام) در ظاهر [ و به طور نمایشی ] او را آزاد کرد و سپس با تعیین مهر، با خَولَه عقد زناشویی بست. ابن حزم در الإحکام می گوید: اختلاف عمر با ابوبکر، مشهورتر از آن است که کسی که کمترین آگاهی به روایات دارد، آنان را نداند. از آن جمله است اختلاف عمر با ابوبکر در اسارت اهل رده، که ابوبکر آنها را اسیر به شمار آورد و خلاف آن از عمر رسیده که وی حکم ابوبکر را نقض کرد و آنان را به عنوان زنان آزاد به خانواده هاشان برگرداند مگر کسانی که ام ولد شده بودند، و از آنهاست خَولَه حنفیه، مادر محمد بن علی.[۲۱]


در الخرائج و الجرائح از دعبل بن خزاعی نقل شده که گفت: برای من حدیث کرد حضرت رضا (علیه السّلام) از پدرش از جدش [ امام صادق (علیه السّلام) ] که فرمود: نزد پدرم امام باقر (علیه السّلام) بودم، گروهی از شیعه که در میان آنها جابر بن یزید وجود داشت، وارد شدند، پرسیدند: آیا پدرت علی (علیه السّلام) به امامت ابوبکر و عمر، راضی بود؟ فرمود: البته که نه. گفتند: اگر امامت آنها را بر نمی تافت، چرا با خَولَه حنفیه- که به دست آنها به اسارات درآمد- آمیزش جنسی کرد؟ امام باقر (علیه السّلام) فرمود: ای جابر بن یزید، به منزل جابر بن عبدالله انصاری برو و به او بگو: محمد بن علی تو را فرا می خواند.


جابر بن یزید می گوید: سوی منزل جابر بن عبدالله روانه شدم و کوبه ی در را کوفتم، وی از داخل خانه صدا زد: « صبر کن، ای جابر بن یزید؟ » با خود گفتم: از کجا دانست که من جابر بن یزیدم؟ این نشانه ها را جز امامان آل محمد در نمی یابند. به خدا سوگند، وقتی آمد، این را از او خواهم پرسید.


چون وی بیرون آمد، گفتم: از کجا دانستی که من جابرم؟ در حالی که من پشت در و تو داخل خانه بودی! گفت: مولایم باقر (علیه السّلام) دیشب به من خبر داد که تو او را امروز از حنفیه سؤال می کنی، فرمود: ای جابر، بامداد فردا جابر بن یزید را سویت می فرستم و تو را فرا می خوانم، گفتم: راست می فرمایی [ مولای من]. جابر بن عبدالله گفت: برویم، پس با هم به راه افتادیم تا به مسجد درآمدیم. چون مولایم باقر (علیه السّلام) ما را دید، سوی ما نگاه کرد و به آن جماعت گفت: سوی این شیخ بروید و از او سؤال کنید تا به آنچه شنیده و دیده و حدیث کرده، باخبرتان سازد.


آنان پرسیدند: ای جابر، آیا پیشوایت علی (علیه السّلام) به امامت کسانی که پیش افتادند خرسند بود؟ جابر پاسخ داد: « البته که نه ». گفتند: اگر به امامت آنان تن نمی داد، پس چرا اسیر آنان [ خَولَه حنفیه] را در اختیار گرفت؟ جابر چند بار آه کشید و گفت: بر این گمان بودم که می میرم و از این موضوع پرسیده نخواهم شد! اکنون که سؤال کردید، بشنوید و به خاطر بسپارید؛ وقتی که اسیران را [ برای تقسیم ] آوردند، من در آنجا حاضر بودم. حنفیه، در میان آنها بود، چون به مردم نگریست، نگاهش را سوی تربت رسول خدا برد، فغان و آه و ناله سر داد و آشکارا و زار گریست، سپس صدا زد: سلام بر تو ای رسول خدا، صلوات خدا بر تو و بر اهل بیتت بعد از تو باد! این امت توست که ما را چون اسیران « نُوب » و « دَیلَم » به اسارت گرفتند! به خدا سوگند، ما گناهی نداریم جز اینکه دست به دامانِ اهل بیت توایم [ چه کنیم که] کار نیک، بد شد و زشتی ها، زیبا رخ نمود، در نتیجه ما را به اسارت درآوردند.


سپس رو به مردم کرد و پرسید: چرا ریسمان اسارت را بر ما افکندید؟ در حالی که به یگانگی خدا و پیامبری محمد اقرار داریم. پاسخ دادند: زکات را به ما نپرداختید. حنفیه گفت: گیریم که مردان ما این کار را کردند، زنان چه گناهی داشتند؟! گوینده خاموش ماند، چنان که گویی در گلویش قلوه سنگ افتاد. سپس طلحه و خالد، سوی او برای ازدواج رفتند و هر کدان پارچه ای را بر وی انداختند. خَولَه گفت: برهنه نیستم که مرا بپوشانید! گفته شد: آنان قصد دارند بر تو مزایده کنند، هر کدامشان که بر دیگری فزونی گیرد تو را از اسیری می ستاند.


خَولَه گفت: پندار خامی است، به خدا هرگز چنین نخواهد شد، مرا در اختیار نمی گیرد ( و شوهرم نخواهد شد ) مگر کسی که به من خبر دهد ساعتی که از شکم مادر بیرون آمدم، چه سخنی را بر زبان آوردم! مردم، ساکت ماندند، بعضی به بعض دیگر نگاه می کردند و از این سخن، عقل هاشان حیران ماند و زبانشان بند آمد و از این ماجرا در دهشت فرو رفتند.


ابوبکر گفت: چرا به یکدیگر نگاه می کنید؟ زبیر گفت: به جهت سخنی که شنیدی! ابوبکر گفت: این امری که ذهن و فهم شما را دربند کرده، چیست؟ این زن، کنیزی از بزرگان قوم خویش است؛ به آنچه دریافت و دید، عادت نداشت، بی گمان ترس او را فرا گرفت و سخنان بیهوده ای را بر زبان آورد. خَولَه گفت: سخنی بیجا بر زبان آوردی و به هدف نزدی! به خدا سوگند، جزع و فزعی در درونم نیست، جز حق نگفتم و غیر از فصل سخن را بر زبان نیاوردم، و باید چنین امری تحقق یابد، به حق صاحب این قبر، نه دروغ گفتم و نه دروغ شنفتم. سپس خَولَه، ساکت شد. طلحه و خالد، جامه هاشان را گرفتند و خَولَه در کنار آن گروه نشست.


[ در این هنگام ] علی بن ابی طالب (علیه السّلام) درآمد، ماجرای او را بازگفتند، فرمود: راست می گوید، حال و قصه ی وی- در زمان ولادتش- چنین و چنان است، و فرمود: همه آنچه در هنگام خروج از شکم مادرش گفت: فلان کلام و فلان سخن می باشد و همه ی اینها در لوح مِسینی که به همراه دارد، نوشته شده است. چون خَولَه، این سخن امام را شنید، لوح را سوی آنان انداخت، آنها نوشته ی لوح را خواندند، بی آنکه حرفی کم یا زیاد باشد، همان گونه بود که حضرت علی (علیه السّلام) حکایت کرد.


ابوبکر گفت: ای ابوالحسن، این زن را برگیر، خدا برای تو در او برکت قرار دهد.


سلمان برجست و گفت: به خدا سوگند، برای هیچ کس- در اینجا منتی بر امیرالمؤمنین نیست، بلکه خدا و پیامبر و امیرالمؤمنین است که حق منت بر دیگران دارند. به خدا سوگند، علی (علیه السّلام) او را نستاند مگر با معجزه روشن و علمی که بر هر دانشی چیره است و فضلی که هر صاحب فضلی از [ مثلِ] آن در می ماند.


سپس مقداد برخاست و گفت: اقوامی را چه می شود که خدا طریق هدایت را برایشان روشن می سازد و آنها آن را وا می گذارند و مسیر کوری [ و گمراهی ] را می چسبند! روزی نمی گذرد مگر اینکه دلایل [ حقانیت] امیرالمؤمنین برای آنها آشکار می گردد. ابوذر گفت: شگفتا از کسانی که با حق عناد می ورزند! زمانی نیست که نیازمند بیان او نباشند، ای مردم، خدا فضل اهل فضل را برایتان روشن ساخت.


سپس ابوذر گفت: ای فلانی، آیا بر اهل حق، به حق خودشان منت می گذاری؟! آنان به آنچه تو در دست گرفته ای، سزاوارتر و اولی ترند. عمار گفت: شما را به خدا سوگند، آیا در زمان حیاتِ پیامبر، امارت امیرالمؤمنین ( علی بن ابی طالب ) را بر او تبریک نگفتید؟! عمر، به میان جهید و عمار را از سخن بازداشت، و ابوبکر برخاست [ و از آنجا رفت و جمعیت پراکنده شدند ] حضرت علی (علیه السّلام) خَولَه را به خانه ی اسماء ( دختر عمیس ) فرستاد[۲۲] و به او گفت: این زن را بگیرد و گرامی اش دار.


خَولَه، نزد اسما بود که تا اینکه برادرش آمد و او را به ازدواج حضرت علی (علیه السّلام) درآورد. این ماجرا، دلیلی است بر علم امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و نادرستی سخنی که قوم درباره ی اسیرشان بیان می دارند؛ و اینکه امام (علیه السّلام) خَولَه را با ازدواج، زن خود ساخت. آن گروه گفتند: ای جابر بن عبدالله، خدا تو را از آتش دوزخ برهاند؛ چنان که ما را از تب شک بیرون آوردی[۲۳]

پانویس

  1. تاریخ طبری ۱۶۲:۳؛ انساب الإشراف ۴۱۲:۲؛ طبقات ابن سعد ۱۹:۳ ( و جلد ۵، ص ۹۱ ).
  2. تحبیر فی المعجم الکبیر ۳۴۱:۲؛ اللباب فی تهذیب الأنساب ۳۹۷:۱.
  3. مناقل الکوفی ۴۸:۲؛ و بنگرید به، سر السلسلة العلویه:۸۱؛ عمدة الطالب: ۳۵۳.
  4. تنزیه الأنبیا: ۱۹۱؛ انساب الأشراف ۴۲۲:۲.
  5. الإصابه ۶۱۷:۷، ترجمه ۱۱۱۰۸.
  6. شرح نهج البلاغه ۲۴۴:۱؛ بحار الأنوار ۹۹:۴۲؛ بنگرید به، انساب الأشراف ۴۲۱:۲.
  7. !کشف المحجه: ۱۷۷-۱۷۸ ( به نقل از رسائل کلینی )؛ بحارالأنوار ۱۲:۳۰، حدیث ۱. بخش هایی از این سخن، در نهج البلاغه هست.
  8. نام بازاری در دوره ی جاهلی، که در یک فرسخی عرفات، هشت روز برپا می شد ( معجم البلدان ۵۵:۵ ) (م).
  9. سر السلسلة العلویه: ۸۱؛ عمدة الطالب: ۳۵۳. در « سیر اعلام النُبلاء ۱۱۰:۴ » از واقدی این زیادت آمده است: فاطمه، خَولَه را به مکمل غفاری فروخت، خَولَه برای مکمل « عونه »، را زایید. بلاذری در « انساب الأشراف ۴۲۴:۲ » می گوید: بعضی پنداشته اند که خواهر مادری محمد بن علی « عَوانَه » دختر ابومکمل از بنی عفان می باشد.به اعتقاد نگارنده، کسی که این خبر را روایت می کند، سلمی (دختر عمیس ) یا سلامه است ( نه اَسماء ) زیرا اسماء ( دختر عمیس ) به همراه همسرش جعفر بن ابی طالب، در حبشه به سر می برد.
  10. تاریخ دمشق ۳۲۳:۵۴؛ سیر اعلام النبلاء ۱۱۰:۴؛ المنتظم ۲۲۸:۶؛ عمدة القاری ۱۸۷:۱۶؛ ذخائر العقبی: ۱۱۷؛ عون المعبود ۵۹:۱؛ الریاض النضرة ۲۹۷:۱؛ سِمط النجوم العوالی ۷۳:۳.
  11. المنمق: ۴۰۱؛ المجدی: ۱۹۶؛ عمدة الطالب: ۳۵۲-۳۵۳؛ نیز بنگرید به، مثالب العرب: ۱۰۹-۱۱۰.
  12. انساب الأشراف ۴۲۲:۲.
  13. بنگرید به، شرح نهج البلاغه ۲۴۴:۱- ۲۴۵؛ بحار الانوار ۹۹:۴۲- ۱۰۰.
  14. المعارف: ۲۱۰؛ الطبقات الکبری ۹۱:۵؛ تاریخ دمشق ۳۲۳:۵۴؛ وفیات الأعیان ۱۶۹:۴.
  15. شرح نهج البلاغه ۲۴۴:۱- ۲۴۵؛ بحار الانوار ۹۹:۴- ۱۰۰؛ و بنگرید به، عمدة الطالب: ۳۵۲-۳۵۳؛ البدء و التاریخ ۷۴:۵. پوشیده نماند که « اسیران یمامه » و « رده » یک چیزاند، ما به جهت اختلاف نصوص، آن دو را جدا آوردیم.
  16. الطبقات الکبری ۹۱:۵؛ تاریخ دمشق ۳۲۳:۵۴؛ ذخائر العقبی: ۱۱۷.
  17. البدایة و النهایه ۳۳۲:۷.
  18. الأنساب ۲۸۱:۲.
  19. مناقب آل ابی طالب ۱۱۱:۲-۱۱۲.
  20. الشافی فی الإمامه ۲۷۱:۳.
  21. الإحکام ۲۳۲:۶؛ اعلام الموقعین ۲۳۵:۲؛ أضواء البیان ۳۲۵:۷. در « وفیات الأعیان ۱۷۰:۴ » آمده است: ابوبکر به اسارتِ کودکان و زنان آنها [ کسانی که به نظر وی مرتد شمرده می شدند ] رأی داد و بیشتر صحابه با او همراه شدند. علی، کنیزی از اسیران بنی حنیفه را باردار ساخت، محمد بن علی ( که محمد بن حنفیه نامیده می شود ) از وی به دنیا آمد. سپس صحابه انقراض نیافتند تا اینکه اجماع کردند و [ خانواده شخص] مرتد به اسارت در نمی آید.
  22. به نظر می رسد درست این است که امام (علیه السّلام) او را به خانه ی « سلمی » یا « سلامه » ( دو خواهر اسماء ) فرستاد، نه به خانه ی اسماء.
  23. الخرائج و الجرائح ۵۸۹:۲- ۵۹۳، حدیث ۱ ( نزدیک به این سخن در « مناقب آل ابی طالب ۱۱۱:۲- ۱۱۲) آمده است ).


منبع

شهرستانی، سیدعلی، نام خلفا بر فرزندان امامان (علیهم السّلام) ( بن مایه ها، پیراهه ها )، ترجمه: سید هادی حسینی، قم: انتشارات دلیل ما، چاپ اول، ۱۳۹۰ش.