ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي
ابوسهل اسماعيل بن على بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت
شيخ متكلمين اماميه بغداد و بزرگ طايفه نوبختيه بود در زمان خود جلالت و بزرگى در دين و دنيا داشت و جارى مجراى وزراء بود و كتب بسيار تصنيف كرده از جمله كتاب (انوار در تواريخ ائمه اطهار عليهمالسلام). ابن نديم در (فهرست) گفته كه اين شيخ[۱] جمع كرده بود كتابهاى بسيار، و بسيارى از نسخ را به خط خودش نوشته بود و مصنفات و مؤلفات او در كلام و فلسفه و غيرهما بسيار است و جمع مىشدند نزد او جماعتى از ناقلين كتب فلسفه مثل ابوعثمان دمشقى و اسحاق و ثابت و غير ايشان و از غلمان او است ابوالحسن السوسنجردى معروف به حمدونى اسمش محمد بن بشر صاحب (كتاب انفاذ) است در امامت انتهى.[۲]
فقير گويد: محمد بن بشر مذكور از صلحا و عيون اصحاب و متكلمين ايشان است و همان است كه پنجاه حجه پياده به جا آورده و ابوسهل خالوى ابومحمد حسن بن موسى نوبختى فيلسوف صاحب (كتاب الفرق) است و از سعادت ابوسهل است كه به شرف ملاقات امام زمان عليه السلام نائل شده چنان كه در ذكر وفات حضرت امام حسن عسکری عليه السلام خبرش گذشت.
رسواشدن حسين حلاج
اين شيخ جليل سبب شد از براى رسواشدن حلاج زيرا كه حلاج به خاطر آورد كه ابوسهل را مانند ديگران تواند گول زد و به حيله او را به دام آورد و با خود خيال كرد كه چون ابوسهل در نزد مردم مرتبه بلند دارد و به علم و ادب و عقل و دانش معروف و مشهور است هرگاه به دام او درآيد مردمان ضعفه و عوام بر او بگروند لاجرم براى او نوشت و او را به سوى خود دعوت كرد و اظهار كرد كه من وكيل صاحب الزمان عليه السلام مىباشم و مأمور شدم كه تو را دعوت كنم و مبادا در اين امر شك و ريبى براى تو حاصل شود. ابوسهل چون بر مضمون كاغذ او مطلع گشت براى او پيغام فرستاد كه اگر تو وكيل حضرت صاحب الزمان عليه السلام مىباشى لابد براى تو دلائل و براهينى باشد.
اينك به جهت آن كه من به تو ايمان آورم يك چيز كمى از تو خواهش مىكنم تا شاهد دعوت تو باشد و آن امر آسان اين است كه من دوست مىدارم جوارى را فعلا چند جاريه دارم كه از وصال ايشان حظ مىبرم لكن چون پيرى در سر و روى من اثر كرده ناچارم كه در هر هفته خضاب كنم تا سفيدى موى خود را از ايشان مستور دارم چه اگر ايشان ملتفت سفيدى موى من شوند از من كناره گيرند و وصالم مبدل شود به هجران و شب تار گردد.
بر من روز تابان، لاجرم من هر جمعه در تعب خضاب كردن مىباشم، اگر تو در دعوت خود صادقى چنان كن كه ريش من سياه شود و ديگر محتاج به خضاب نباشم آن وقت من به مذهب تو داخل شوم و مردم را به سوى تو دعوت كنم. چون اين پيغام به حلاج رسيد دانست سهمش[۳] خطا كرده و در اين اظهار رسوا گرديده ديگر جواب او نداد و رسول نزد او نفرستاد، ابوسهل بعد از آن، اين مطلب را در مجالس و محافل نقل مىكرد و او را افضح مردم نمود و پرده از روى كار او برداشت و او را رسوا نمود و مردم را از دام او ربود.[۴]
«قاَلَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله و سلم اِذا رَاَيتُمْ اَهْلَ الرَّيْبِ وَالْبِدَعِ مِنْ بعدِى فَاَظْهِروا الْبَرآئَةَ مِنْهُمْ وَ اَكْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَالْقَوْلِ فِيهِمْ وَالْوَقيعَةِ وَ باهِتُوهُمْ كَيْلا يَطْمَعُوا فِى الفِسادِ فِى الاِسْلام وَ يَحَذَرُهُم النّاسُ وَلايَتَعَلَّمُونَ مِنْ بِدَعِهِمْ يَكْتُبُ اللّهُ لَكُمْ بِذلِكَ الْحَسناتِ وَ يَرْفَعُ لَكُمْ بِهِ الدَّرَجاتِ فِى الاخِرَةِ».[۵]
«بَيانٌ: يُقالُ بَهَتَهُ بَهْتااَىْ اَخَذَهُ بَغْتَةً وَ قَوْلَهُ تَعالى؛ فَتَبْهَتَهُمْ اى تُحَيِّرُهُمْ وَ بهِتَ الرَّجُلُ عَلى صيغَةِ المَجْهُولِ اى اِنْقَطَعَ وَ ذَهَبَتْ حُجَّتُهُ وَ يَحْتَمِلُ اَنْ يَكُونَ الْمُرادُ باَهلِ الرِّيبِ، الَّذينَ يشكُّونَ فِى الدّينِ، وَ يُشَكِّكُونَ النّاسَ فيهِ بِاِلْقآءِ الشُّبُهاتِ».
پانویس
منابع
- حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال، قسمت دوم، باب سيزدهم: در تاريخ امام يازدهم