مرج عذرا
مرج عذرا، روستايى است در غوطه دمشق كه حجر بن عدى در آنجا به شهادت رسيده و قبرش نيز همانجاست.[۱]
مرحوم سيد محسن امين مىنويسد: در سال 1351 هجرى، در دمشق به زيارت قبر حُجر رفتم، مقبره را كهنه و خاك گرفته ديدم. در حالى كه اگر قبر متعلق به يكى از صوفيان مىبود در نظافت و نگهدارى آن مىكوشيدند.[۲] خوشبختانه، اين آرامگاه به بركت توجه دوستداران آل على و اهل بيت پيامبر صلى اللَّه عليهم اجمعين در سال 1375 هجرى تعمير و بازسازى شده و به صورت آبرومندى درآمده است و از جمله مكانهايى كه زائران سوريه به طور مرتب به آنجاها مىروند، زيارتگاه حجر در مرج عذراى شام است.
شخصیت حجر بن عدى
مرحوم قمى مىنويسد: حجر بن عدى يا «حجر خير» از بافضيلتترين اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران على عليه السلام و مردى زاهد و عابد و مستجابالدعوه بوده و در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مىگزارده است. او مظلومانه بدست معاويه به شهادت رسيد. از پيامبر اكرم روايت است كه فرمود: در «عذرا»، انسانهايى به قتل مىرسند كه خدا و ساكنان آسمانها بر اين عمل خشم كنند.
همو مىنويسد: از زشتكارىهاى معاويه و هوادارانش يكى آن بود كه آنان على عليه السلام را روى منبر، ناسزا مىگفتند و حجر با اين عمل برخورد جدى مىكرد تا در زمان حكومت زياد بر كوفه، او حجر و يارانش را به دستور معاويه دستگير كرد و به شام اعزام داشت و در همين عذرا همه آنان را به شهادت رساندند.[۳]
از نكات آموزنده در اين زمينه، همين لقب «خير» است كه به دنبال اسم وى مىگويند و او را «حجر خير» مىنامند، در مقابل پسرعمويش «حجر شرّ» كه مردى فاسد و در دربار معاويه بوده است. مىنويسند در هفتمين روز جنگ صفين كه روز سختى بود، نخستين افرادى كه از طرف سپاه على عليه السلام و معاويه درگير شدند، همين حجر خير و حجر شر بودند كه از سپاه شام كسى به فرياد اين يكى رسيد و او را از دست حجر بن عدى خير نجات داد و به اردوى خود رسانيد.[۴]
حجر بن عدى همان بود كه آبادى «مرج عذرا» را فتح كرد و از قضا در همانجا هم بدست معاويه شهيد گشت. او همراه برادرش هانى به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند و در ميان اصحاب پيامبر كم سن و سالترين بود و قادسيه را درك كرد و در روز صفين فرمانده كنده شد و در نهروان ميسره سپاه را فرمانده بود و در جمل هم در ركاب على عليه السلام حضور داشت.[۵]
حجر را از ابدال و زاهدان عالم اسلام و پرچمدار رسول خدا صلی الله علیه و آله مىشمارند و اخلاص و مرتبه ولايتش به على عليه السلام مشهورتر از آن است كه ذكر شود و در جنگ صفين، سخت آزموده گشت. معاويه او را به جرم ولايت على عليه السلام به قتل رسانيد و او از كسانى است كه در مرگ ابوذر غفارى به هنگام مرگ او در ربذه حضور داشته است. و جز از على عليه السلام روايت نكرده است.[۶]
شهادت حجر بن عدی
مغيرة بن شعبه امير كوفه از سوى معاويه، دست از سبّ و شتم على عليه السلام و ياران او برنمىداشت و هميشه از عثمان به نيكويى ياد مىكرد و على و شيعيان وى را لعن و ناسزا مىگفت. حجر معترضانه مىگفت: آن را كه تو مىستايى به نكوهش اولى و سزاوارتر است و آن كس را كه ذمّ مىكنى و از وى بد مىگويى به فضل و تقدم شايستهتر است. سرانجام حكومت كوفه به زیاد بن ابیه رسيد،[۷] وى به حجر هشدار داد و مردم كوفه را تهديد كرد. روزى خطبه جمعه را طول داد و وقت نماز گذشت. حجر با صداى بلند گفت: «نماز!» زياد اعتنا نكرد و به سخنرانى خود ادامه داد. حجر مشتى ريگ از كف مسجد برداشت و به سوى زياد پرتاب كرد و خود و دوستانش براى نماز بپاخاستند. زياد خطبهاش را تمام كرد و پايين آمد و با مردم نماز گزارد و جريان را به معاويه گزارش داد. معاويه به وى دستور داد كه حجر را به بند كشد و به شام بفرستد.
مىنويسند: معاويه با مردم پيرامونش به مشورت پرداخت كه متأسفانه كلمه «بكُش» «بكُش»، از هر سوى بلند شد، فقط شخصى بنام عبداللَّه بن زيد ايستاد و گفت: اى امير! تو رهبر ما هستى و ما رعيت تو مىباشيم، تو ركن و اساس جامعه هستى و ما متكى و پيوسته به تو. اگر كيفر كنى مىگوييم كارى درست كردى و اگر ببخشى مىگوييم احسان و نيكويى فرمودى ولى عفو و بخشش به تقوا و پارسايى نزديكتر است و هر رهبرى مسئول رعاياى خويش مىباشد.[۸]
به هر حال معاويه دستور داد گردن حجر را بزنند. او مهلت خواست تا دو ركعت نماز گزارد، كه مهلت دادند. او دو ركعت نمازى سبك به جاى آورد و گفت: اگر نمىپنداشتيد كه براى ترس از مرگ و تأخير آن نماز را طول دادهام، نماز طولانىتر مىخواندم. حجر وصيت كرد كه آهن از پايم نگشاييد و خون از تنم نشوييد، چون مىخواهم در آن سراى راه بر معاويه بگيرم. جلادان سر او را همراه شش تن ديگر كه يكى از آنها پسر حجر بود، بريدند.
شهيد اول رحمه الله مىنويسد: شهيدان عذرايى دمشق عبارتند از: حجر و پسر او همام، قُبيصه، صيفى، شريك، محرز و كرام و همه آنان يكجا كشته شدند و در يك گور دفن گشتند.
در روايت ديگر آمده است كه معاويه به زياد نوشت: حجر و دوستان او را كه هشت نفر بودند نزد او بفرستد تا از على عليه السلام تبرى جويند و آزاد شوند، ليكن آنان پس از احضارشان در نزد معاويه، تقاضاى او را برنياوردند ولذا در جلو چشمشان گورشان را كندند و كفن برايشان آماده نمودند. حجر با مشاهده اين صحنه گفت: ما را همچون مسلمانان كفن مىكنيد و مانند كافران مىكُشيد!
معاويه در همان سال شهادت حجر و ياران او، امام حسين عليه السلام را ديدار كرد و گفت: اى ابا عبداللَّه! شنيدهاى كه با حجر و ياران او از شيعيان پدرت على چه كردم؟! امام حسين عليه السلام فرمود: نه، چيزى نشنيدهام. معاويه گفت: ما آنان را كشتيم، كفنشان كرديم و برايشان نماز خوانديم. امام حسين عليه السلام خنديد و سپس فرمود: معاويه! اينان در روز قيامت خصم تو هستند وحقشان را از تو مىخواهند. اما ما اى معاويه، اگر دستمان به ياران تو برسد آنها را مىكشيم، هرگز كفن و دفنشان هم نمىكنيم.[۹]
پانویس
- ↑ معجم البلدان، ج 4، ص 91.
- ↑ اعيان الشيعه، ج 4، ص 586-569.
- ↑ الكنى والألقاب، ج 1، ص 293؛ و ج 3، ص 66.
- ↑ الدرجات الرفيعه، ص 424.
- ↑ اسدالغابه، ج 1، ص 461.
- ↑ الاصابه، ج 1، ص 314؛ مستدركحاكم، ج 3، ص 470؛ طبقاتابنسعد، ج 6، ص 220.
- ↑ زياد ابتدا از مواليان على عليه السلام بود اما بعد به معاويه پيوست و معاويه هم او را به ابوسفيان ملحق كرد و برادر خود خواند و دست او را در كشور اسلامى بازگذاشت.
- ↑ حاكم نيشابورى، مستدرك، ج 3، ص 469.
- ↑ الدرجات الرفيعه، ص 431-423.
منبع
سيد ابراهيم سيد علوى، سرزمين پيامبران، نشر مشعر، تهران، 1385، ص 159 تا 163.