شیخ منتجب الدین رازی
کلیدواژه: منتجب الدین قمی، آثار منتجب الدین قمی، حسکا، الفهرست منتجب الدین
منتجبالدين قمى
محتویات
پيشگفتار
از هنگامه اى كه خورشيد تابناك اسلام در سرزمين جزيرة العرب نمايان شد، به اندك زمانى گستره جهان آن روز را درنورديد و پيامرساى خويش را كه بر چهار محور توحيد، آزادى، آگاهى و قدرت استوار بود، در ژرفاى عقل و جان مردمان نشانيد؛ و اسلام در اين فرآيند مبارك همچون رودى خروشان، در بستر تاريخ جارى شد و انديشه ها و دل ها را به سوى خود جذب كرد. در اين رويكرد، صاحبان قلم و انديشه و ارباب فرهنگ و ادب، در جاىجاى سرزمين وسيع اسلامى، با تأليف كتاب هاى گرانسنگ و نوشته هاى سودمند، اين آئين آسمانى را هر چه بيشتر به جهانيان شناساندند. از اين رو موقعيت دانشمندان و فرهيختگان مسلمان به نحوى بارز و شايسته تر جلوه نمود.
يكى از مهمترين خيزشگاههاى دنياى اسلام، شهر مقدس قم است، كه دانشوران برجسته اى در حوزه هاى حديث، كلام، حكمت و تاريخ در دامن خود پرورانده است و نام نيك آنان را در دفتر تاريخ جاودانه ساخت. يكى از رسالت هاى نسل كنونى ما، شناخت اين چهره هاى فداكار در تاريخ درخشان شيعى است، ما نيز بدين هدف پرده از رخسار يكى از اين ستارگان گيتى فروز برمى گيريم، تا شايد فروغ معرفتش دلهاى كورمان را روشنى بخشد.
سيماى منتجبالدين
در اوائل سده ششم هجرى قمرى در خاندانى رفيع و بلندمرتبه، كودكى چشم به جهان گشود كه هيچ كس نمى دانست دست سرنوشت براى او چه رقم خواهد زد. نوباوه اى كه آينده اى درخشان در انتظارش بود؛ آينده اى كه او را در شمار يكى از استوانه هاى حديثى و تاريخى قرار مى داد.
براى نام او، على را برگزيدند. كينه اش نيز ابوالحسن شد، معروف به منتجبالدين و منسوب به قم؛ و هم از اين رو قمى ناميده مى شد. نام پدرش عبيدالله بود، كه يكى از عالمان عصر خود به حساب مى آمد. چون اين پدر و فرزند در رى زندگى مى كردند، به آنان «رازى» هم مى گويند. تاريخ طلوع اين ستاره تابناك شيعى را تمام مورخان در سال 505 هـ.ق نوشته اند.[۱]
خاندان
على بن عبيدالله بن بابويه قمى، در يكى از معتبرترين خاندان علم و دانش پا به عرصه وجود نهاد. اهميت خدمات و كوشش هاى شايسته خاندان برجسته ابن بابويه قمى، در بسط و گسترش تشيع علوى و اسلام ناب و ترويج فرهنگ و آموزه هاى دينى، از منظر محققان اسلامى پوشيده نيست. خاندانى كه ده ها محدث و دانشور بزرگ در دامان خود پرورش داد: شيخ صدوق؛ ابن بابويه پدر بزرگوار شيخ صدوق؛ حسين بن بابويه برادر او و... منتجبالدين هم از ديگر افراد برجسته و معروف اين خاندان شيعى است. او يكى از نوادگان على بن بابويه، پدر شيخ صدوق مى باشد كه با پنج واسطه به ترتيب زير به ايشان مى رسد: «على بن عبيداللّه بن حسن بن حسين بن حسن بن حسين بن على بن بابويه».[۲]
شيخ حسكا
يكى ديگر از مردان برجسته و فرهيخته خاندان ابن بابويه قمى حسن بن حسين بن بابويه مشهور به «شيخ حَسْكا»[۳] است، كه جد بزرگوار شيخ منتجبالدين مى باشد. كنيه اش ابومحمد لقبش «شمس الاسلام» است.
شيخ منتجبالدين صاحب الفهرست درباره جد خود مى گويد: «جد بزرگوارم حسن بن حسين معروف به حسكا، يكى از فقيهان و بزرگانِ عصر، دانشمندى نامآور و موثق و چهره اى برجسته بود. او از شاگردان شيخ طوسى است. در نجف همه كتاب هاى شيخ طوسى را بر او قرائت كرد. جدم در رى زندگى مى كرد».[۴] بنابراين همان طور كه خود منتجبالدين مى گويد حسكا لقب جد اوست نه لقب خودش آن طور كه برخى پنداشته اند.
معناى حسكا
بهترين نظر در اين زمينه آن معنائى است، كه صاحب رياض العلماء يكى از نقادان دانش تراجم، مطرح مى كند؛ وى مى گويد: «حسكا واژه اى است كه از حسن و كيا تركيب يافته و به تخفيف حسكا خوانده مى شود. كا، مخفف كيا است كه در گويش گيلكى و مازندرانى به معناى بزرگ و سرور است. مانند: كيابزرگ اميد، گويشهاى مزبور هر كس را كه بخواهند احترام كنند و نام او را به نيكى ببرند «كيا» را كه به معناى حاكم و كدخدا است، بر نامِ او مى افزايند. به دليل تجليل و احترام از اين دانشمند فرزانه و پرمايه، كه از بزرگان شيعى در سده پنجم هجرى بود، او را حسكا مى گفتند».[۵]
استادان
منتجبالدين، بنا به گفته شاگرد برجسته اش امام رافعى از دانشمندان اهل سنت: «تشنه معارف و روايات اهل بيت علیهمالسلام بود. هر نكته دقيقى را كه مى يافت، مى نوشت؛ و هر سخن عميقى را كه مى شنيد، مى نگاشت؛ به همين جهت اين انديشمند فرزانه هر جا كه دانشمندى مى ديد، به سراغش مى رفت، تا از علم و دانش او سود جويد و كسب فيض كند؛ لذا از لحاظ استاد فراوان داشتن، در ميان عالمان همعصر خود كمنظير بوده است. استادان او را از شيعه و سنى، بيش از صد نفر نام برده اند».[۶]
براى روشن شدنِ هر چه بيشترِ زواياى علمى و روحى اين شخصيت تواناى جهان اسلام، به ذكر چند تن از اساتيد وى بسنده مى شود.
- 1- ابوالفتوح رازى؛ كه يكى از دانشوران و مفسران معروف شيعى است، شاگردش، منتجب الدين، در جاى جاى «الفهرست»، از اين استاد فرزانه نام مى برد و از او با احترام و بزرگى ياد مى كند. ابوالفتوح اهل نيشابور خراسان بود. اما از آن ديار هجرت كرد و در شهر رى اقامت گزيد، تا اين كه كمكم به رازى معروف شد. نامش حسين و كنيه اش ابوالفتوح است و صاحب تفسير روض الجنان كه از منظر اهل نظر، در زمره بهترين تفسيرهائى است كه بر قرآن نوشته اند.
نسبت خاندان وى به قبيله خُزاعه مى رسد كه در ابراز عشق و ارادت خالصانه به امامان شيعى، بسيار معروفند. اين قبيله به بديل بن ورقاء خزاعى، كه يكى از ياران و صحابه بزرگوار رسول اكرم صلی الله علیه و آله مى باشد، منسوب است.[۷]
منتجبالدين درباره او مى گويد: «استادم ابوالفتوح رازى دانشور برجسته، واعظ توانا و مفسر قرآن كه مردى دين دار و دينباور مى باشد، صاحب تأليفات فراوان است. از جمله: روض الجنان فى تفسير القرآن؛ و روح الالباب فى شرح الشهاب، من اين هر دو كتاب را بر او خواندم».[۸]
صاحب المناقب، ابن شهر آشوب مازندرانى كه او نيز شاگرد ابوالفتوح است، مى نويسد: «استادم ابوالفتوح گرچه تفسير روض الجنان را به زبان فارسى نوشت؛ اما تفسير بسيار شگفتى است»[۹] و بعضى گفته اند اين تفسير در دقت نظر بى نظير است.[۱۰] او كه از دانشمندان سده پنجم است، بنا به مشهور تربتش در جوار حضرت عبدالعظيم در رى مى باشد.[۱۱]
- 2- امين الاسلام طبرسى؛ صاحب تفسير مجمع البيان: او كه يكى از نامدارترين عالمان و فقيهان شيعى است، فضل نام دارد و كنيه اش ابوعلى است؛ ملقب به «امين الاسلام»؛ و مشهور به طبرسى. او دانشورى بزرگ، مفسرى سترگ، فقيهى برجسته، نامور و موثق مى باشد كه بيشتر براى تأليف تفسير مجمع البيان مشهور است. كتابى كه شخصيتى همانند شهيد اول درباره اش مى گويد: «در تفسير، هيچ كتابى مانند اين كتاب، تا عصر ما نوشته نشده است».[۱۲]
شايد بهتر باشد سخن شاگردش را بنگريم، كه مى فرمايد: «عالمى است فاضل، متدين، موجه و محل اطمينان. كتابهائى تأليف كرد كه از جمله آنها مجمعالبيان است. من او را ديدم و كتابهايش را بر او خواندم».[۱۳]
اين مفسر فرزانه، اوان زندگى اش را در مشهد سپرى مى كرد، تا اين كه در سال 523 هـ.ق از آن شهر كوچ كرده و به سبزوار رفت و باقيمانده عمر را در آن ديار زندگى كرد. به ظاهر اين تفسير را هم در اين شهر نوشت. او در سال 534 هـ.ق از نوشتن كتاب مجمع البيان فراغت يافت و 25 سالِ آخر عمر خود را در اين شهر بسر برد، تا اين كه در سال 548 هـ.ق در همين شهر كه از پايگاههاى مهم شيعه محسوب مى شد، زندگى را بدرود گفته و مرغ روحش به بوستان بهشت پر كشيد. بدن او را از سبزوار به مشهد رضوى بردند و در محلى معروف به جايگاه غُسلِ پيكر پاك حضرت امام رضا علیهالسلام به خاك سپردند. در روزگار ما آن مرقد پاك، مورد توجه و عنايت اصحاب دل است.[۱۴]
- 3- سيد فضل الله راوندى كاشانى؛ معروف به «ضياءالدين». او از شاخص ترين و ژرفانديش ترين دانشوران شيعى است. آن علامه روزگار، درياى مواج دانش و قله سر به فلك كشيده فضل و اخلاق بود.[۱۵]
منتجبالدين كه افتخار شاگردى اش را دارد، درباره او چنين مى گويد: «او علامه عصر و استاد دانشمندان زمان خود بود. او با سيادتى كه از مختصات ذريه پيغمبر صلی الله علیه و آله است، در كمال فضل و دانش، شخصيت برجسته عصر خويش به حساب مى آمد. او را ملاقات كردم، و بعضى از كتابهايش را بر او خوانده و قرائت كردم.
دانشمند معروف اهل سنت، سمعانى، حكايت دلانگيزى را نقل مى كند كه شخصيت بیكرانه سيد فضل الله را مى نماياند؛ او مى گويد: «من به كاشان رفتم. مى خواستم سيد ابوالرضا كاشانى را از نزديك ملاقات كنم. سراغ خانه اش را گرفتم. وقتى نزديك خانه او رسيدم، كنار درِ ورودى چند لحظه اى ايستادم و منتظر شدم تا سيد بيايد و در را به رويم بگشايد؛ در اين هنگام نگاهم به در خانه افتاد، ديدم گرداگرد آن، آيه «انما يريداللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً»[۱۶] حك و نوشته شده است.
وقتى او را ديدم، همدم او شدم، او را فراتر از آنچه در دل و ذهن من بود، يافتم. اخبار و رواياتى از او شنيدم؛ او نيز چند شعرى از اشعار خود را به من داد و من همه آنها را نوشتم».[۱۷]
- 4- استاد ديگر منتجبالدين، پدر بزرگوارش، عبيدالله بود كه در جاى جاى كتاب الفهرست نام او را مى برد و مطالب ارزنده اى را درباره تراجم دانشمندان از پدرش نقل مى كند. او پدر خويش را چنين معرفى مى كند: «پدر بزرگوارم، دانشمند و فقيه برجسته و موجه شيعى است و در رى زندگى مى كند».[۱۸]
شاگردان
طبيعى است چنين شخصيت عاليقدر و بلندمرتبه اى كه در حوزه دانشِ حديث و تاريخ، رنجهاى فراوانى كشيده و گنجهاى پربهاى اخبار و روايات را جمعآورى كرده است، شاگردانى صاحب نام داشته باشد؛ اما در كتاب هاى تراجم كمتر نامى از شاگردان او به ميان آمده است؛ ولى آنچه مسلم و قطعى مى نمايد، بهره فراوانِ عبدالكريم رافعى - كه خود عالمى برجسته از علماى اهل سنت است. - از منتجبالدين قمى بهره فراوانى برده است. رافعى از سرچشمه زلال دانش او استفاده كرده، خود مؤلف كتاب التدوين است، كه در تراجم و شرح حال دانشمندان قزوين نوشته؛ او مى گويد: «از خرمن دانش اين مرد بزرگ استفاده و بهره فراوانى برده ام، آنقدر كه نمى توانم حق او را در اين نوشتار به جاى آورم».[۱۹]
منتجبالدين در حديث ديگران
على بن عبيدالله قمى بىترديد از برگزيدگان و نخبگان دانشمندان شيعى است. سترگى ابعاد وجودى و فكر و دانش او را مى توان در آينه سخنان بزرگان و مورخان، مشاهده كرد.
رجال شناس و فقيه درجه اول شيعه، شهيد ثانى مى فرمايد: «شيخ منتجبالدين، محدثى است كه روايات فراوانى را نقل مى كند و حديث را با راهها (و سلسله سندها)ى مختلفى عرضه مى دارد. او كه از پدران و اجداد خود هم روايت دارد، مردى است داراى حافظه قوى و ضبط دقيق».[۲۰]
صاحب وسائل الشيعه مى گويد: «منتجبالدين، مردى بود اهل فضل و كمال؛ دانشمندى موجه، راستگو، محدث، حافظ و علامه زمان».[۲۱]
علامه مجلسى مى فرمايد: «منتجبالدين از بزرگان موثقين و محدثين شيعه است كه كتاب فهرست او بسيار مشهور و معروف مى باشد».[۲۲]
عبدالله افندى، مؤلف رياض العلماء نيز آورده است: «او درياى بیكران دانش است. مردى است سعادتمند و دانشورى فقيه. محدث توانايى كه سرآمد دانشمندان روزگار خويش است».[۲۳]
محدث قمى مى نويسد: «على بن عبيدالله قمى، قطب و محور محدثين شيعه است».[۲۴]
مؤلّف ريحانة الادب هم مى گويد: «منتجب الدين از بزرگان و محدثان شيعى است؛ عالمى است فرزانه؛ فقيهى است كامل و جليلالقدر. وى از نوادگان شيخ حسين برادر شيخ صدوق و نيز از همعصران ابن ادريس حلى مى باشد».[۲۵] اين بود نمونه اى از سخن دانشوران اسلام، درباره چهره برجسته اين فقيه، محدث و تاريخنگار توانا.
تأليف و اثر
از آنجا كه منتجبالدين از دانشمندان پرمايه و نويسندگان بلندپايه بود، آثار گرانبهائى خلق كرده و از خود به يادگار گذاشت. برخى از آثار منسوب به او عبارتند از: كتاب الفهرست؛ الاربعين؛ رساله فى اداء الفرائض لمن عليه القضاء؛ كتاب التحفه و تاريخ شهر رى.[۲۶]
از اين آثار دو كتاب اول او مورد عنايت ويژه دانشپژوهان و عالمان دينى قرار گرفته است. كتاب الفهرست از هنگام تأليف تا عصر حاضر، يكى از دقيق ترين كتابهائى است كه در تراجم نگارش يافته و تمام دانشمندان شيعه و سنى به آن اهميت شگفتى داده اند. مؤلف آن درباره علت تأليف اين كتاب مى گويد: «روزى در مجلس عزالدين يحيى ابن ابىالفضل كه خود عالمى بزرگ بود و رياست و مهترى علويين را در قم به عهده داشت، حضور داشتم. سخن از كتاب اربعين نوشته ابوسعيد محمد بن احمد نيشابورى به ميان آمد. او از خوبى اين كتاب اظهار تعجب و شگفتى مى كرد؛ باز رشته سخنانمان به كتاب الفهرست شيخ طوسى كه نامهاى روايتگران و دانشمندان شيعى را تا روزگار خويش گردآورى كرده است، پيوند خود. عزالدين گفت: «بعد از شيخ طوسى در اين زمينه ديگر كتابى نوشته نشده است» به او گفتم: «اگر خداوند به من عمرى عطا كند، كتابهايى را در اين مورد تأليف خواهم كرد؛ بر همين اساس نوشتن كتاب اربعين و الفهرست در ترجمه و شرح حال دانشمندانى كه بعد از شيخ طوسى زندگى مى كردند را آغاز كردم».[۲۷]
اهميت كتاب الفهرست
همان گونه كه گفتيم، كتاب الفهرست منتجبالدين از معتبرترين كتابهائى است كه از روزگار مؤلف تا زمان ما مورد عنايت دانشوران شيعى و سنى قرار گرفته است. عالمان بلندپايه اى همانند شهيد اول، شهيد ثانى، شيخ بهاءالدين عاملى و ديگران، اين كتاب را به خط خود استنساخ كرده اند؛ حتى صاحب وسائل الشيعه كتاب امل الامل را كه مى نوشت، نسخه اى از الفهرست را به خط شهيد ثانى در نزد خود حاضر داشت. وى در 257 مورد مطالب امل الامل را از الفهرست منتجبالدين نقل مى كند و اين نشان از اعتماد بزرگان اسلام بر اين كتاب دارد.[۲۸]
از جمع دانشمندان سنى نيز ابن حجر عسقلانى بارها در كتاب هاى خود از آن استفاده كرده و نام الفهرست را به صراحت ذكر نموده است.[۲۹]
علامه اُرموى در مقدمه كتاب الفهرست مى نويسد: «آيت الله بروجردى به من گفت: چندين سال از عمر خويش را در تنظيم و مرتب كردن كتاب الفهرست صرف كردم»[۳۰] به هر حال يكى از منابع اصيل و قابل اعتماد در معرفت و شناخت دانشمندان شيعى در سده ششم، اين كتاب است. او با ذكر نام 44 دانشور شيعى احياناً ترجمه و شرح حالى را هم از آنان به اجمال ارائه مى دهد. اين كتاب براى يك پژوهشگر در حوزه رجال شناسى غنيمتى بسيار باارزش است.
الاربعين
اين اثر نيز در نهايت اشتهار و اعتبار است، مولف دانشمندش چهل روايت را به نقل از چهل نفر از استادان خود، از چهل تن از صحابه رسول اكرم صلی الله علیه و آله در فضائل على بن ابيطالب علیهالسلام نقل مى كند و در پايان كتاب چهارده داستان شگفت را در معجزات امیرالمومنین به كتاب مى افزايد.[۳۱]
گلچينى از روايات
در حساب على علیهالسلام:
در كتاب الاربعين، باواسطه به نقل از ابراهيم بن مهران، آمده است: «در همسايگى ما در شهر كوفه تاجرى بود، با كنيه ابوجعفر؛ او خوش معامله بود و هرگاه يكى از علويين يا ساداتِ بدهكار نزد وى مى رفت و فرصتى مى خواست، سخت نمى گرفت؛ اگر پول داشت، از او مى گرفت وگرنه به شاگردش مى گفت: «اين مبلغ را به حساب على علیهالسلام بنويس» روزگار او چنين مى گذشت تا اين كه ورق برگشت و پريشانى و فقر به او روى آورد.
درب دكان را بست و خانهنشين شد. گاهى به دفتر حساب هاى خود نگاه مى كرد، اگر مى دانست بدهكارش زنده است، كسى را نزد او مى فرستاد تا آن مبلغ طلبكارى را از او بگيرد؛ و اگر مى ديد از دنيا رفته يا چيزى ندارد، روى اسم او در دفتر خط مى كشيد. در همين روزگار سخت، روزى كنار در خانه نشسته بود و به دفترش نگاه مى كرد، ناگهان مردى ناصبى از دشمنان على علیهالسلام و فرزندان حضرت از آن جا مى گذشت؛ از روى تمسخر و طعنه به او گفت: «بدهكار بزرگت على بن ابيطالب با تو چه كرد؟» آن مرد غمگين و دلشكسته از اين سخن از جايش بلند شد و به درون خانه رفت؛ چون شب شد خوابيد و در عالم خواب ديد حضرت رسول صلی الله علیه و آله با امام حسن علیهالسلام و امام حسين علیهالسلام كه در جلو آن حضرت حركت مى كردند، راه مى رفتند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله به آنان فرمود: «پدرتان كجاست؟» على علیهالسلام جواب داد: «يا رسول اللّه! در محضر شما هستم» حضرت على علیهالسلام پشت سر پيغمبر صلی الله علیه و آله بود. رسول اكرم صلی الله علیه و آله به على فرمود: «يا على! چرا حق اين مرد را نمى دهى؟» عرض كرد: «يا رسول اللّه! حق او را با خود آورده ام» فرمود: «به او بده» سپس حضرت على علیهالسلام كيسه اى سفيد به او داد، و فرمود: «اين هم حق و طلب تو» رسول اكرم صلی الله علیه و آله به آن مرد فرمود: «آن را بگير و هر كدام از فرزندان من از تو چيزى خواست او را رد مكن. از اين پس فقرى براى تو نيست» آن مرد مى گويد: از خواب بيدار شدم و كيسه درهم در دستم بود. به همسرم گفتم: «خوابى يا بيدار؟» گفت: «بيدارم» گفتم: «چراغ را روشن كن» چون نگاه كردم، ديدم در آن كيسه هزار دينار است. دفتر حساب را خواستم، معلوم شد آنچه را به حساب على علیهالسلام نوشته ام بىكم و زياد هزار دينار مى شود. زن گفت: «اى مرد! از خدا بترس! مبادا فقر و بيچارگى تو را واداشته كه بعضى از تجار را فريب داده و مال او را گرفته باشى!» آن مرد گفت: «به خدا قسم چنين نيست» پس شرح ماجرا را براى همسرش نقل مى كند».[۳۲]
شأن و مقام على علیهالسلام:
منتجبالدين در جاى ديگر، باواسطه از سعيد بن جبير نقل مى كند كه گفت: «ابن عباس كه در آخر عمر از چشم نابينا شده بود، پسرش او را با عصا راه مى برد، روزى بر جمعى از قريش مى گذشت، چون صداى آنان را شنيد، ايستاد و سلام كرد. آنها نيز به احترامش از جاى برخاستند و سلام او را جواب دادند؛ ابن عباس هم به راه خويش ادامه داد. پسرش در راه به او گفت: «شنيدى چه گفتند؟» گفت: «نه» گفت: «به على بد مى گفتند» ابن عباس گفت: «مرا پيش آنان برگردان» پس به آنان رو كرد و گفت: «كدام يك از شما بوديد كه به خدا ناسزا گفتيد؟» گفتند: «ابن عباس! كسى كه به خدا ناسزا گويد، كافر است و از دين خارج» گفت: «كدام يك از شما بوديد كه به رسول خدا صلی الله علیه و آله ناسزا گفتيد؟» باز گفتند: «كسى كه به رسول خدا صلی الله علیه و آله بد بگويد، مشرك است» گفت: «چه كسى به على علیهالسلام ناسزا گفت؟» گفتند: «آرى، ما به على بد گفتيم» ابن عباس گفت: «خدا را گواه مى گيرم از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنيدم كه مى فرمود: «هر كس به على ناسزا گويد، مرا ناسزا گفته و كسى كه به من ناسزا گويد، خدا را ناسزا گفته است» شما همه كافر شديد!».[۳۳]
كمك على علیهالسلام به يتيمان :
مؤلف اربعين از زبان عبدالواحد مى گويد كه: «در بيتالحرام به طواف خانه خدا مشغول بودم، كه ناگهان چشمم به دو دختر كه نزديك ركن يمانى ايستاده بودند، افتاد. يكى از آنان به خواهرش گفت: «نه، به حق آن برگزيده به خلافت و آن حاكم عدل سيرت پاك نيت، شوهر فاطمه مرضيه سلام الله علیها كه اين چنين نيست» عبدالواحد مى گويد: كه وقتى سخنان او را شنيدم، جلو رفتم. گفتم: «خانم! اين مردى كه با اين اوصاف است و به او سوگند خورديد، كيست؟» در پاسخ گفت: «بزرگ بزرگان، آموزگارِ احكام دين، تقسيم كننده بهشت و جهنم، جهادكننده با كفار و گنهكاران و ستمگران، استاد اخلاق، رهبر امت، اميرمؤمنين، امام مسلمين و شير ظفرمند ميدان هاى جنگ و حماسه، على بن ابيطالب علیهالسلام است».
گفتم: «چگونه او را مى شناسيد؟» گفت: «چگونه او را نشناسيم در حالى كه پدرمان در نبرد صفين در كنار على علیهالسلام به شهادت رسيد؟! روزى على علیهالسلام به خانه مادرمان آمد و فرمود: «حال شما چطور است اى مادر يتيمان؟» مادر گفت: «خوبيم، اى اميرمؤمنان!» سپس على به من و خواهرم رو كرد. من نوعى بيمارى در صورت داشتم كه نزديك بود، چشمان خود را براى آن از دست بدهم. وقتى حضرت مرا با آن حالت ديد، آهى برآورد و دست خود را به صورت من كشيد و چشمانم باز شد. - الان هم به بركت دست اميرالمؤمنين علیهالسلام خيلى چيزها را مى توانم از دور ببينم. - سپس حضرت با كمك كردن به ما از بيت المال، ما را خوشحال كرده و تشريف بردند».
عبدالواحد ادامه مى دهد: خواستم به آنان مقدارى كمك كنم؛ اما گفتند: «هرگز! ما كمك تو را قبول نمى كنيم، چون اكنون در سايه عنايت امام حسن مجتبى علیهالسلام زندگى مى كنيم و كمك هاى آن حضرت علیهالسلام به ما مى رسد، از كمك تو بىنياز هستيم».[۳۴]
هجرت از پى تحقيق
از تتبع و بررسى در كتاب الفهرست بدست مى آيد كه منتجبالدين، اين دانشمند فرزانه و شيفته دانش و حديث، براى گردآورى اخبار و روايات و شناخت دقيق دانشمندان جهان اسلام، گام در راه سفر نهاده و به شهرهاى مختلفى همانند اصفهان[۳۵]، خراسان[۳۶]، كاشان[۳۷]، خوارزم[۳۸] و حله عراق[۳۹] رفته است.
نتيجه اين رنج ها و زحمات توانفرسا، تأليف چنين اثر گران قيمت و ارزشمندى است كه از مدارك معتبر و موثق شناخت دانشمندان سده ششم به شمار مى آيد. منتجبالدين اين مرد سترگ سفر به كوى دوست بعد از اين كه قريب به يك قرن عمر خويش را در مسير دانش طلبى، تأليف كتاب، نشر و گسترش فضائل امامان شيعه، به ويژه حضرت اميرالمؤمنين علیهالسلام صرف كرد، به گفته مشهور دانشوران اسلامى سرانجام در سال 585 هـ.ق روح مقدسش از عالم خاك به افلاك پر كشيد؛[۴۰] و قلب پاك او كه با عشق به خاندان على علیهالسلام مىتپيد، از كالبد جان به آشيان جانان شتافت. يادش گرامى و راهش پررهرو باد.
پانویس
- ↑ امل الامل، از شيخ حر عاملى، متوفى 1104، ج 2، ص 167 و ص 194؛ معجم رجال الحديث، آيت الله خوئى، ج 12، ص 87؛ ريحانه الادب، ج 6، ص 9، از محمدعلى مدرس تبريزى، الكنى والالقاب، شيخ عباس قمى، متوفى 1359 هـ.ق، ج 3، ص 174؛ روضات الجنات از ميرزا محمدباقر خوانسارى، متوفى 1313، ج 4، ص 314؛ تنقيح المقال، شيخ عبدالله ممقانى، ج 2، ص 29.
- ↑ الكنى والالقاب، ج 3، ص 174؛ مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، متوفى 1320 هـ.ق، ج 3، ص 365؛ مقدمه الفهرست، محدث ارموى، ص 7 و چند منبع ديگر.
- ↑ الفهرست، منتجبالدين، ص 46؛ الكنى والالقاب، ج 3، ص 174؛ روضات الجنات، ج 4، ص 316.
- ↑ رياض العلماء از ميرزا عبدالله افندى اصفهانى، متوفى 1130 هـ.ق، ج 4، ص 145؛ الفهرست، ص 46؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 273؛ و جامع الروات از محقق اردبيلى، ج 1، ص 193.
- ↑ رياض العلماء، ج 4، ص 146؛ فرهنگ معين، ج 3، ماده كيا و غيره.
- ↑ الكنى والالقاب، ج 3، ص 174؛ روضات الجنات؛ ج 4، ص 316؛ و مقدمه الفهرست، محدث ارموى، ص 8.
- ↑ الكنى والالقاب، ج 3، ص 130؛ روضات الجنات، ج 2، ص 314؛ فوائد الرضويه، ص 146؛ و مجالس المؤمنين، ج 1، ص 489.
- ↑ الفهرست، ضميمه بحارالانوار، ج 102، ص 222، چاپ بيروت؛ روضات الجنات، ج 2، ص 314؛ فوائد الرضويه، ص 146.
- ↑ روضات الجنات، ج 2، ص 316.
- ↑ مجالس المؤمنين، ج 1، ص 410.
- ↑ روضات الجنات، ج 4، ص 316؛ الكنى والالقاب، ج 3، ص 174؛ قول ديگر اين است كه در اصفهان مدفون است. مجالس المؤمنين، ج 1، ص 410.
- ↑ روضات الجنات، ج 5، ص 357؛ الكنى والالقاب، ج 2، ص 414؛ فوائد الرضويه، ص 350.
- ↑ الفهرست، محدث ارموى، ص 59.
- ↑ روضات الجنات، ج 5، ص 351؛ الكنى والالقاب، ج 2، ص 406؛ فوائد الرضويه، ص 550.
- ↑ روضات الجنات، ج 5، ص 365؛ الكنى والالقاب، ج 2، ص 395؛ روضات الجنات، ج 5، ص 365؛ الفهرست، همراه بحار، ج 102، ص 215؛ الفهرست، تصحيح ارموى، ص 59.
- ↑ سوره احزاب، آيه 33، اين آيه شريفه در شأن اهل بيت عصمت نازل شده است.
- ↑ روضات الجنات، ج 5، ص 365؛ الكنى والالقاب، ج 2، ص 395؛ الفهرست، همراه بحار، ج 102، ص 215 و الفهرست، ارموى، ص 59.
- ↑ الكنى والالقاب، ج 2، ص 396؛ الفهرست، محدث ارموى، ص 77.
- ↑ مقدمه كتاب الفهرست، تصحيح ارموى، ص 7؛ روضات الجنات، ج 4، ص 316.
- ↑ دراية الحديث، ص 125.
- ↑ امل الامل، ج 2، ص 194.
- ↑ بحارالانوار، ج 1، ص 35.
- ↑ روضات الجنات، ج 4، ص 316، به نقل از رياض العلماء، ج 4، ص 144.
- ↑ فوائد الرضويه، ص 310.
- ↑ ريحانه الادب، ج 6، ص 9؛ رياض العلماء، ج 4، ص 146.
- ↑ بحارالانوار، ج 1، ص 35؛ روضات الجنات، ج 4، ص 318؛ ريحانه الادب ج 6، ص 9؛ و مقدمه الفهرست از محدث ارموى، ص 8.
- ↑ مقدمه كتاب الفهرست.
- ↑ امل الامل، ج 1 و 2.
- ↑ الفهرست، تحقيق محدث ارموى، ص 8 و 9؛ الذريعه، ج 16، ص 395.
- ↑ مقدمه كتاب الفهرست، محدث ارموى.
- ↑ روضات الجنات، ج 4، ص 318.
- ↑ فوائد الرضويه، ص 146؛ ريحانه الادب، ج 6، ص 10، به نقل از بحارالانوار.
- ↑ فوائد الرضويه، ص 312؛ به نقل از اربعين منتجبالدين.
- ↑ فوائد الرضويه، ص 314.
- ↑ رياض العلماء، ج 4، ص 147.
- ↑ الفهرست، ص 97.
- ↑ همان، ص 96.
- ↑ همان، ص 99.
- ↑ همان، ص 99.
- ↑ روضات الجنات، ج 4، ص 327؛ الذريعه، ج 16، ص 496؛ ريحانه الادب، ج 6، ص 9؛ الكنى والالقاب، ج 3، ص 174؛ رياض العلماء، ج 4، ص 141، و مرحوم علامه ارموى آن را در الفهرست، ص 399 بعد از سال 585 نوشته اند.
منابع
- ابوالحسن ربانى صالحآبادى،"شيخ منتخب الدين رازی" ستارگان حرم، جلد 7.
پيوندها