مالک اشتر
مالك بن الحارث الاشتر النخعى، سيف الله المسلول على أعدائه قدَّسَ اللّهُ روحَهُ جليل القدر و عظيم المنزلة است و اختصاص او به امیرالمومنین عليه السّلام اَظْهَر از آن است كه ذكر شود و كافى است در اين مقام همان فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام كه مالك از براى من چنان بود كه من از براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودم.[۱]
در سال سى و هشتم هجرى اميرالمؤمنين عليه السلام او را حكومت مصر داد و پيش از آن كه به مصر رود آن حضرت براى اهل مصر كاغذى نوشت كه از جمله فقراتش اين است: اَمّا بعدُ؛ فَقَدْ بَعَثْتُ اِلَيْكُمْ عَبْدا مِن عِبادِاللّه لايَنامُ اَيّامَ الْخَوْفِ وَلايَنْكُلُ عَنِ الاَْعْدآءِ ساعاتِ الرَّوْع؛ اَشدُّ علَى الْفجّار منْ حَريقِ النّارِ وَ هُوَ مالِكُ بْنُ الْحارِثِ اَخُومَذْحِجٍ فاسمعوا قوْلَهُ وَاَطيعوا اَمرَهُ فيما طابقَ الْحقَّ فاِنَّهُ سيفٌ منْ سيوفِ اللّه.[۲]
و عهدنامهاى كه حضرت براى اشتر نوشته اَطْوَل عهدى است از عهدنامههاى آن حضرت و مشتمل است بر لطائف و محاسن بسيار و پند و حكمت بىشمار كه مرسلاطين جهان را در هر امارت و ايالت قانونى باشد كه بدان قانون دفع خراج و زكات شود و هيچ ظلم و ستم بر بندگان و رعيتها نشود و آن عهدنامه معروف و ترجمهها از آن شده و چون اميرالمؤمنين عليه السلام آن عهدنامه را براى آن نوشت امر فرمود تا بسيج راه كند، اشتر با جمعى از لشكر به جانب مصر حركت فرمود.
نقل است كه چون اين خبر گوشزد معاويه گشت پيغام داد براى دهقان عريش كه اشتر را مسموم كن تا من خراج بيست سال از تو نگيرم، چون اشتر به عريش رسيد دهقان آن جا پرسيد كه از طعام و شراب چه چيز محبوبتر است نزد اشتر؟ گفتند: عسل را بسى دوست میدارد. پس آن مرد دهقان مقدارى عسل مسموم براى اشتر هديه آورد و برخى از اوصاف و فوائد آن عسل را بيان كرد؛ اشتر شربتى از آن عسل زهرآلود ميل كرد هنوز عسل در جوفش مستقر نشده بود كه از دنيا رحلت فرمود. و بعضى گفتهاند كه شهادتش در قلزم واقع شد و «نافع» غلام عثمان او را مسموم نمود و چون خبر شهادت اشتر به معاويه رسيد چندان خوشحال شد كه در پوست خود نمیگنجيد و دنياى وسيع از خوشحالى بر او تنگ گرديد و گفت: همانا از براى خداوند جندى است از عسل.
و چون خبر شهادت اشتر به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد به موت او بسى متأسف گشت و زياده اندوهناك و گرفته خاطر گرديد و بر منبر رفت و فرمود: اِنا لِلّهِ وَانا اِلَيهِ راجعونَ وَالْحمدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمين اَللهمَّ اِني اَحتسبهُ عِنْدَكُ فَاِنَّ مَوْتَهُ مِنْ مَصائبِ الدَّهْرِ رَحِمَ اللّهُ مالِك افَلَقَدْ اَوْفى بعهدِهِ وَقضى نحبَهُ وَلَقى رَبَّهُ مَعَ اَنّا قَدْ وَطَّنّا اَنْفُسَنا عَلى اَنْ نَصْبِرَ عَلى كُلِّ مُصيبَةٍ بَعْدَ مُصابِنا بِرَسُولِ اللهِ صلى اللّه عليه و آله و سلّم فَاِنَّه امِنْ اَعْظَمِ الْمُصيبات.[۳]
پس، از منبر به زير آمد و به خانه رفت مشايخ نَخَع به خدمت آن حضرت آمدند و آن حضرت بر مرگ اشتر متاسف و متلهف بود؛ ثمّ قالَ: وَللّهِ دَرُّ مالِكٍ وَما مالِكٌ لَوْكانَ مِنْ جَبَلٍ لَكانَ فُنْداوَلَوْ كان مِنْ حَجَرٍ لَكانَ صلْدًا اَما وَاللّهِ لَيهدَّنَّ مَوْتُكَ عالَما وَلَيَفْرِحَنَّ عالَما عَلى مِثْلِ مالِكٍ فَلتبْكِ الْبَواكي وَ هَلْ مَرْجُوٌّ كَمالِكٍ وَ هَلْ مَوْجُودٌ كَمالِكٍ وَ هَلْ قامَتِ النِّساء عَنْ مِثْلِ مالِكٍ.[۴]
و هم در حق مالك فرمود: خدا رحمت كند مالك را و چه مالك! اگر مالك كوهى بود، كوه عظيم و بىمانند بود، اگر مالك سنگى بود، سنگ صلب و سختى بود و گويا مرگ او مرا از هم قطع نمود[۵] و هم در حق او فرمود: به خدا قسم كه مرگ او اهل شام را عزيز كرد و اهل عراق را ذليل نمود و فرمود كه از اين پس مانند مالك را نخواهم يافت.[۶]
قاضى نورالله در «مجالس» گفته كه صاحب «معجم البلدان» در ذيل احوال بعلبك آورده كه معاويه كسى را فرستاد تا در راه مصر با اشتر ملاقات نمود، عسل زهرآلود به خورد او داد و او در حوالى قلزم به همان بمرد، چون خبر به معاويه رسيد اظهار سرور نموده گفت: اِنَّ لِلّهِ جُنُودا مِنْ عَسَلٍ؟! و جنازه او را از آن جا به مدينه طيبه نقل نمودند و قبر منور او در آن جا معروف و مشهور است. و نيز گفته مخفى نماند كه اشتر رضى اللّه عنه با آن كه به حليه عقل و شجاعت و بزرگى و فضيلت مُحَلّى بود همچنين به زيور علم و زهد و فقر و درويشى نيز آراسته بود.[۷]
در «مجموعه» ورام بن ابن فراس رحمه الله مسطور است كه مالك روزى از بازار كوفه میگذشت و چنان كه شيوه اهل فقر است كرباس خامی در بر و پارهاى از همان كرباس به جاى عمامه بر سر داشت، يكى از بازاريان بر در دكانى نشسته بود چون اشتر را بديد كه به چنان وضع و لباس میرود در نظر او خوار آمده از روى استخفاف شاخ بَقْلَهاى بر اشتر انداخت، اشتر حلم ورزيده به او التفات ننمود و بگذشت؛ يكى از حاضران كه اشتر را میشناخت چون آن حالت مشاهده كرد به آن بازارى خطاب نمود كه واى بر تو هيچ دانستى كه آن چه كس بود كه به او اهانت كردى؟
گفت: ندانستم، گفت: آن مالك اشتر صاحب اميرالمؤمنين عليه السلام بود! پس آن مرد بازارى از تصور آن كار كه كرده بود به لرزه درآمد و از عقب اشتر روانه شد كه خود را به او برساند و از او عذر خواهد، ديد كه اشتر به مسجدى درآمده به نماز مشغول است صبر كرد تا چون اشتر از نماز فارغ شد سلام داد و خود را بر پاى او انداخت و پاى او را بوسيدن گرفت؛ اشتر ملتفت شده سر او را برگرفت اين چه كارى است كه میكنى؟ گفت: عذر گناهى كه از من صادر شد از تو میخواهم كه تو را نشناخته بودم، اشتر گفت: بر تو هيچ گناهى نيست به خدا سوگند كه من به مسجد جهت آن آمده بودم كه از براى تو استغفار كنم و طلب آمرزش نمايم! انتهى.[۸]
مؤلف گويد: ملاحظه كن كه چگونه اين مرد از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كسب اخلاق كرده با آن كه از اُمراء لشكر آن حضرت است و شجاع و شديدالشّوكة است و شجاعتش به مرتبهاى است كه ابن ابى الحديد گفته كه اگر كسى قسم بخورد كه در عَرب و عجم شجاعتر از اشتر نيست مگر استادش اميرالمؤمنين عليه السلام گمان میكنم كه قسمش راست باشد، چه بگويم در حق كسى كه حيات او منهزم كرد اهل شام را و ممات او منهزم كرد اهل عراق را؟ و اميرالمؤمنين عليه السلام در حق او فرموده كه اشتر براى من چنان بود كه من براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودم و به اصحاب خود فرموده كه كاش در ميان شما مثل او دو نفر بلكه كاش يك نفر داشتم مثل او؛ و شدت شوكتش بر دشمن از تامل در اين اشعار كه از آن بزرگوار است معلوم میشود:
بَقَيْتُ وَفْرى[۹] وَاْنحَرَفْتُ عَنِ الْعُلى وَلَقيتُ اَضْيافي بِوَجْهٍ عَبُوسٍ
اِنْ لَمْ اَشُنّ عَلَى ابْنِ هِنْدٍ غارَةً لَمْ تَخْلُ يَوْما مِنْ نِهابِ[۱۰] نُفُوسٍ
حَمِىَ الْحَديدُ عَلَْهِمْ فَكاَنَّهُ وَمَضانُ بَرْقٍ اَوْ شُعاعُ شمُوُسٍ.[۱۳]
بالجمله؛ با اين مقام از جلالت و شجاعت و شدت شوكت، حسن خلق او به مرتبهاى رسيده كه يك مرد سوقى به او اهانت و استهزا مینمايد ابدا تغيير حالى براى او پيدا نمیشود بلكه میرود مسجد نماز بخواند و دعا و استغفار براى او نمايد و اگر خوب ملاحظه كنى اين شجاعت و غلبه او بر نفس و هواى خود بالاتر از شجاعت بدنى اوست. قالَ اَميرُالْمُؤمِنينَ عليه السّلام اَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ هَواهُ.[۱۴]
پانویس
- ↑ «حديقة الشيعة»، 1/160، چاپ انصاريان.
- ↑ «نهج البلاغه»، ترجمه شهيدى، ص 312، نامه 38.
- ↑ «شرح نهج البلاغه»، ابن ابى الحديد، 6/77، «الغارات»، 1/264، چاپ اُرْمَوى.
- ↑ همان ماخذ.
- ↑ «مجالس المؤمنين»، 1/283، «الاختصاص»، ص 81.
- ↑ «الاختصاص»، ص 81.
- ↑ «مجالس المؤمنين»، 1/288 و 289، «معجم البلدان»، 1/454.
- ↑ «مجموعه ورام» 1/2، «مجالس المؤمنين»، 1/288.
- ↑ «وفر» يعنى توانگرى.
- ↑ جمع «نهب» غارت و هر چه به غارت آورده شود.
- ↑ يعنى غولها.
- ↑ شُزَّبا يعنى لاغر و باريك و پژمرده.
- ↑ اى الطّوال
- ↑ «بحارالانوار»، 70/76.
منابع
حاج شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، قسمت اول، باب سوم، در تاريخ حضرت علي عليه السلام.