خودشناسی

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ اوت ۲۰۲۱، ساعت ۰۸:۲۹ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها) (ویرایش)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«خودشناسی» به معنی این است که انسان مقام واقعی خویش را در عالم وجود درک کند، بداند خاکی محض نیست و پرتوی از روح الهی‌ در او هست. بر اساس روایات، «خودشناسى» مقدمه‌ای برای «خداشناسى» و «خودسازی» است.

اهمیت خودشناسى

اهمیت خودشناسى به سبب نتایج آن است، به عبارت دیگر اهمیت خودشناسى به سبب نقشى است که خودشناسى در تحقق کمال انسان دارد. در اینجا برخى از روایاتى را که اهمیت خودشناسى را بیان کرده‌اند، نقل مى‌کنیم:

  • از امیرالمؤمنین علیه السلام در این باره نقل شده است که فرمودند: معرفة النفس أنفع المعارف؛[۱] خودشناسى سودمندترین دانش هاست.
  • همچنین فرمودند: غایة المعرفة ان یعرف المرء نفسه؛[۲] نهایت معرفت آن است که انسان خود بشناسد.
  • و نیز فرمودند: نالَ الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس؛[۳] کسى که به شناخت خود دست یابد به بزرگترین رستگارى و پیروزى رسیده است.
  • افضلُ الحکمه معرفة الانسان نفسَه؛[۴] بزرگترین حکمت آن است که انسان خود را بشناسد.
  • نقطه مقابلِ خودشناسى، خودناشناسى است که به عقیده امیرالمؤمنین علیه السلام بالاترین و بزرگترین جهل است. چنان که فرمود: اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه؛[۵] بزرگ‌ترین نادانى خودناشناسىِ انسان است.
  • و نیز فرمود: کفى بالمرء جهلاً أن یجهل نفسه؛[۶] در جهل انسان همین بس که خود را نشناسد.

با توجه به این اهمیت زیاد، قطعاً آثار بزرگى بر خودشناسى مترتب است و چون مهمترین هدف زندگى در نزد معصومین، معرفت و طاعت خداوند و تقرب به اوست، آثار خودشناسى را باید در ممکن ساختن معرفت پروردگار و تقرب به او جستجو کرد.

چرا خود را بشناسیم؟

چه آثارى بر خودشناسى مترتب است که آن را مطلوب مى‌سازد. خودشناسى براى چیست؟ به چه انگیزه‌اى باید خودشناسى کرد؟ براى خودشناسى آثار مختلفى بیان شده است و انگیزه‌هاى گوناگونى خودشناسى را اقتضاء مى‌کند.

یکى از عواملى که خودشناسى را موجه مى‌سازد، متعلق این شناخت است. «خود» به عنوان چیزى که در «خودشناسى» شناخته مى‌شود، محبوبترین چیز در نزد ماست. هر کس به خود علاقه دارد و علاقه به شناخت محبوب خویش است و «خود» محبوب همه انسانهاست، چرا که هر انسانى خود را دوست دارد و طبیعى است که خودشناسى امرى مطلوب باشد.

محبت انسان به خود موجب مى‌شود انسان در اندیشه برآوردن مصالح خویش باشد و بکوشد مفاسد و امور زیان آور را از خود دور سازد. به عبارت دیگر حفاظت از خویش در برابر خطرات و تأمین نیازهاى خود به اقتضاى محبت به خود امرى طبیعى است. از سوى دیگر حفاظت از هر چیز و تأمین نیازها و مصالح هر چیز، مستلزم شناخت آن چیز است. هرگاه چیزى را نشناسیم، نیازهاى آن و امور زیان آور به آن را نمى‌توانیم بشناسیم.

محبت به خود فقط با حفظ و نگهدارى «خود» ارضاء نمى‌شود. انسان خود را در بهترین و کاملترین شکل مى‌خواهد؛ یعنى دوست دارد هر کمالى را در خود تحقق بخشد و هرگاه کمالى از کمالات ممکن براى خود را در خود نامحقق یابد، از وضع موجود خود ناراضى مى‌شود و در صدد تکمیل وجود خویش برمى‌آید. کمال خواهىِ پایان‌ناپذیر انسان، در عین احساس فقر و نیازمندى است. پس انسان بر خود لازم مى‌بیند که کمال ممکن براى خویش را بشناسد تا بتواند در جهت کمال خود گام بردارد و کمالاتى نایافتنى را طلب نکند و به چیزى کمتر از آنچه براى او ممکن است رضا ندهد. شناخت کمال نهایىِ خود فرع شناخت خود است.

براى رسیدن به کمال، علاوه بر شناخت مقصد، باید مسیر، مرکب و سرعت را هم شناخت. شناخت مسیر، مرکب و سرعت متناسب با هر موجود بر شناخت آن موجود متوقف است. اگر توانایی ها و ظرفیت هاى خود را بشناسیم، ممکن است گام در مسیر سنگلاخ و دشوارى بگذاریم و یا با سرعتى بیش از توان خود حرکت کنیم و یا از ابزارها و نیروهایى کمک بگیریم که تناسبى با وضعیت ما و مقصد ما نداشته باشد.

خودشناسى و شناخت کمال و زیبایی ها و جذابیت هاى مقصد نهایى انسان، انگیزه استکمال را در او تقویت مى‌کند. این نکته را مى‌توان یکى از انگیزه‌هاى توصیه به خودشناسى از سوى کسانى که خودشناسى کرده‌اند دانست. ائمه معصومین علیهم السلام که انسان و غایت وجودى او را مى‌شناسد و نیز مى‌دانند هر فردى با شناخت خود و غایت هستى خود بیش از پیش خواستار سلوک به سوى کمال خواهد شد، انسانها را به خودشناسى ترغیب مى‌کنند تا آنان را شیفته حرکت کمالى سازند.

خودشناسى به خداشناسى مى‌انجامد و خداشناسى در واقع اصلى‌ترین مقدمه کمال و بلکه خود کمال انسان است. پس خودشناسى براى کمال انسان امرى ضرورى و غیرقابل چشم پوشى است. همچنین خودشناسى مقدمه ضرورى هر شناختى است؛ یعنى هیچ شناختى براى انسان حاصل نمى‌شود مگر آن که خود را بشناسیم. پس اگر خواستار شناخت حقایق هستى هستیم باید نخست خود را بشناسیم.

خودشناسی در قرآن

قرآن کتاب انسان سازی است، یک فلسفه‌ نظری نیست که علاقه‌اش تنها به بحث و نظر و چشم انداز باشد، هر چشم اندازی را که ارائه می‌دهد برای‌ عمل و گام برداشتن است. قرآن کوشاست که انسان "خود" را کشف کند. این "خود"، "خود" شناسنامه ‌ای نیست که اسمت چیست؟ اسم پدرت چیست و در چه سالی‌ متولد شده‌ ای؟ تابع چه کشوری هستی؟ از کدام آب و خاکی و با چه کسی‌ زناشویی برقرار کردی و چند فرزند داری؟

آن "خود" همان چیزی است که "روح الهی" نامیده می‌شود و با شناختن آن "خود" است که انسان احساس شرافت و کرامت و تعالی‌ می‌کند و خویشتن را از تن دادن به پستی ها برتر می‌شمارد، به قداست خویش‌ پی می‌برد، مقدسات اخلاقی و اجتماعی برایش معنی و ارزش پیدا می‌کند.

از نظر قرآن، انسان یک کدخدای انتخاب شده زمین است و به حکم‌ شایستگی و صلاحیت، نه صرفاً زور و چنگال تنازع، از طرف ذی صلاحیت‌ترین‌ مقام هستی یعنی ذات خداوند، برگزیده و انتخاب و به تعبیر قرآن "اصطفا" شده است و به همین دلیل مانند هر برگزیده دیگر "رسالت" و "مسئولیت" دارد: رسالت از طرف خدا و مسئولیت در پیشگاه او.

اعتقاد به این که انسان موجودی انتخاب شده است و هدفی از انتخاب در کار است، نوعی آثار روانی و تربیتی در افراد به وجود می‌آورد و اعتقاد به این که انسان نتیجه‌ یک سلسله تصادفات بی هدف است، نوعی دیگر آثار روانی و تربیتی در افراد به وجود می‌آورد.

خودشناسی به معنی این است که انسان مقام واقعی خویش را در عالم وجود درک کند، بداند که در معرفت می‌تواند بر فرشتگان پیشی بگیرد، بداند که او آزاد و مختار و مسئول خویشتن و مسئول افراد دیگر و مسئول آباد کردن‌ جهان و بهتر کردن جهان است (او شما را از زمین بیافرید و عمران آن را از شما خواست). «هُوَ أَنْشَأَکمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکمْ فِیهَا» (سوره هود/۶۱) بداند که او امانتدار الهی است، بداند که بر حسب تصادف، برتری نیافته است تا استبداد بورزد و همه چیز را برای‌ شخص خود تصاحب کند و مسئولیت و تکلیفی برای خویشتن قائل نباشد.

آثار خودشناسى

خودشناسى براى خداشناسى

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمودند: «من عرف نفسه عرف ربّه»؛[۷] کسى که خود را بشناسد همانا پروردگارش را شناخته است.

معرفت نفس به چند شکل به معرفت خدا مى‌انجامد:

  • انسان با شناخت خویش در درون خود گرایش هایى فطرى مى‌یابد؛ هر انسانى خواستار احاطه علمى به جهان است و گرایش او به شناخت هستى، بى نهایت است؛ یعنى انسان هر چه در دانش پیشرفت مى‌کند، همچنان از افزایش سؤالات و دوام جهل خود ناراضى است و تا زمانى که به علم مطلق دست نیابد خود را ناقص مى‌بیند و از نقص خود ناخرسند است و از این رو خواستار اتصال به سرچشمه علم مطلق مى‌گردد. انسان مى‌داند که شناخت ماسوى اللَّه بدون شناخت علت العلل آنها شناختى ناقص است. بنابراین شرط شناخت جهان مخلوق را شناخت علتِ مخلوقات مى‌بیند و میل او به احاطه علمى بر جهان، او را ملزم به شناخت خداوند مى‌سازد. آگاهى از وجود گرایش فطرى به علم و احاطه علمى در انسان، به هر روشى که حاصل شود (روش درون بینى و علم حضورى و یا روشهاى مختلف علوم حصولى انسان‌شناسى) به ما مى‌گوید که پاسخگویى به این گرایش فطرى، مستلزم شناخت علت العلل هستى است.
  • انسان به تجربه یافته است که هر گرایش درونى که در او وجود دارد حاکى از وجود واقعیتى خارجى است که آن گرایش را ارضا مى‌کند. میل به رفع تشنگى، با آب که واقعیت خارجى دارد ارضاء مى‌شود. میل به همسرگزینى با وجود جنس مخالف ارضاء مى‌شود و سایر امیال انسان نیز اینگونه‌اند. پس اگر انسان خواستار علم و قدرت مطلق است باید علم و قدرت مطلق وجود داشته باشد. پس مبدئى در هستى وجود دارد که از علم و قدرت مطلق برخوردار است. این شکل شناخت وجود خداوند و صفات علم و قدرت او، اگر چه بر مقدماتى متکى است که از تجارب درونى انسان تشکیل شده است، ولى در نهایت علمى حصولى و مفهومى است.
  • انسان با کاویدن خویش و رسیدن به خودشناسىِ حضورى، خود را موجودى وابسته و فقیر مى‌یابد؛ موجودى که همه احوال او اعم از حیات، علم، قدرت، محبت و اراده و دیگر اوصاف و افعالش، وابسته به موجودى است که از لحاظ حیات، علم و قدرت نامتناهى است. این درک حضورى به فقر خود نسبت به خداوند، نتیجه شناخت نفس به صفت فقر و نیازمندى است که همزمان با شناخت نفس، در نفس انسان حاضر است و از هر گونه قیاس و استدلال مستغنى است.

خودشناسى، به خداشناسى مى‌انجامد؛ در حالى که خداشناسى حاصل از خودشناسى، علم حضورى است که اولاً هیچ تردیدى در آن راه ندارد و ثانیاً در تحریک انسان براى حرکت به سوى خدا و تحصیل قرب او تواناتر است. بنابراین دعوت به خداشناسى براى خداشناسى، علاوه بر این که به سبب اهمیت موضوع خودشناسى است، به سبب روش خاص خودشناسى درون نگرانه است که حصول آن علم حضورى یقینى است.

از همین روست که امیرالمؤمنین علیه السلام مى‌فرمایند: المعرفة بالنفس انفع المعرفتین؛[۸] شناخت به وسیله نفس سودمندترین شناخت است. و مفسرین گفته‌اند مقصود از معرفتین، معرفت به آیات انفسى و معرفت به آیات آفاقى است که در فرموده خداوند آمده است: «سنریهم آیاتنا فى الآفاق و الانفس حتى یتبین لهم أنه الحق أو لم یکف بربک أنه على کل شى‌ء شهید»؛[۹] بزودى نشانه‌هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى‌دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او بر حق است. آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟!

خودشناسى براى خودسازى

پرورش هر موجودى نیازمند آگاهى از استعدادهاى آن است. با اطلاع از استعدادهاى یک موجود، مى‌توان به شناسایى مقدمات ضرورى تحقق آن استعدادها روى آورد و موانع تحقق آنها را نیز شناخت. پرورش خود نیز بدون اطلاع از استعدادهاى خود و نیازها و موانع فعلیت یافتن استعدادها امکان‌پذیر نیست. پرورش هر موجود، علاوه بر شناخت استعدادها و توانایی ها، نیازمند جداکردن استعدادهاى اصیل و استعدادهاى کمکى است.

هر موجودى داراى یک کمال مطلوب است که کمال اختصاصى و برتر اوست و در کنار این کمال مطلوب، دسته اى دیگر از استعدادها در او نهفته است که فعلیت یافتن آنها کمک و مقدمه فعلیت یافتن استعداد اصلى و کمال مطلوب آن موجود است. بنابراین پرورش استعدادهاى کمکى و رسیدن به کمالات مربوط به آنها، مطلوب بالذات نیست بلکه مطلوب تبعى مى‌باشند. با توجه به این حقیقت، پرورش استعدادهاى تبعى را فقط باید تا اندازه‌اى انجام داد که در خدمت استعدادهاى اصیل و کمال مطلوب آن موجود هستند. خودسازى، به معناى فعلیت بخشیدن استعداد اصلى انسان در رسیدن به قرب خداوند است. پس باید استعدادهاى انسان و امکاناتى که در اختیار اوست شناخته شود و استعداد اصیل و تبعى از یکدیگر تمیز داده شوند و سپس معلوم شود غایت استعداد اصیل انسان چیست و پرورش هر یک از استعدادهاى تبعى تا چه میزان سودمند و کمک کننده به تحقق استعداد اصیل هستند. با اطلاع از استعدادهاى اصیل و تبعى، قادر خواهیم شد درباره روش فعلیت بخشیدن هر یک از آنها در حد مطلوب مطالعه کنیم و از راههاى مختلف، آن روشها را شناسایى نماییم.

بنابراین خودسازى به عنوان فعالیت پرورشى، نیاز به خودشناسى دارد. خودشناسى براى خودسازى مى‌تواند از طریق روش هاى مختلف انسان‌شناسى و نیز به کمک درون نگرىِ هر فرد نسبت به خویش صورت پذیرد. با استفاده از روش هاى انسان‌شناسى، جنبه‌هاى مشترک هر فرد با دیگر افراد نوع شناخته مى‌شود و با بهره‌گیرى از درون نگرى و تکیه بر علم حضورى، یافته‌هاى انسان‌شناسى بازیابى و تحکیم شود و نیز جنبه‌هاى فردى هر شخص براى او آشکار مى‌گردد. شناخت جنبه های فردى به ما کمک خواهد کرد تا ابزار و امکانات متناسب با خود را براى فعلیت بخشیدن به استعدادهایمان بکار گیریم و نیز سرعت فعالیت خودسازى را با قابلیت هاى شخصى خود تنظیم نماییم.

یکى دیگر از فوائد مهم شناخت جنبه‌هاى فردى را با یادآورى یک نکته بیان مى‌کنیم. چنان که گفتیم پرورش استعدادهاى اصلى و رسیدن به غایت اصیل انسان، هدف خودسازى است و شناخت استعداد اصلى موجب مى‌شود پرورش استعداد دیگرى به منزله مقدمه و ابزار پرورش استعداد اصلى در نظر گرفته شود. شناخت غایت انسان (نوع انسان) یک قاعده کلى را در اختیار ما مى‌گذارد. یعنى به ما مى‌گوید که پرورش هر استعدادى در انسان باید به اندازه‌اى صورت گیرد که به تحقق استعداد اصلى آسیب نرساند. تطبیق این قاعده کلى در مسیر خودسازى در مورد هر انسان با انسان دیگر متفاوت است. این قاعده کلى در مسیر خودسازى در مورد هر انسان با انسان دیگر متفاوت است. این قاعده کلى نگرش درستى فراهم مى‌کند تا هیچکس به فعلیت رساندن استعدادهاى تبعى را مقصد زندگى خود قرار ندهد ولى نمى‌توان با اکتفاء به این قاعده، اندازه پرداختن به پرورش استعدادهاى تبعى را معلوم کرد. باید این قاعده را در دست داشت و سپس وضعیت ویژگى ‌خاص هر فرد را، از حیث آگاهی ها و توانایی هاى جسمى و روحى او در نطر گرفت و آنگاه میزان پرداختن به مقدمات و استعدادهاى فردى را معلوم کرد.

به طور خلاصه خودسازى نیازمند شناخت خود است تا از طریق شناخت خود شناخت‌هاى زیر حاصل آید:

  • شناخت قابلیت ها و استعدادهاى خود
  • شناخت استعداد اصلى و غایت وجودى خود و تمییز آن از قابلیت هاى تبعى
  • شناخت مقدار مناسب پرورش استعدادهاى تبعى خود

برخى از این شناخت ها که مقدمه ضرورى خودسازى هستند، با استفاده از شاخه‌هاى مختلف انسان‌شناسى مانند روانشناسى تجربى، علم النفس فلسفى، فلسفه ذهن و فلسفه فعل یا کنش بدست مى‌آیند و برخى از آنها از طریق خودشناسى فردى و با استفاده از روش درون بینى حاصل مى‌شوند. بنابراین، «خودشناسى براى خودسازى» منحصر به انسان‌شناسى تجربى و فلسفى نیست، بلکه مجموعه‌اى مرکب از انسان‌شناسى و خودشناسى به معناى خاص آن است.

یکى دیگر از مقدمات مورد نیاز براى خودسازى، داشتن انگیزه و گرایش براى حرکت به سوى مقصد در مسیر صحیح است. خودشناسى مى‌تواند انگیزه لازم براى حرکت به سوى مقصد را در ما پدید آورد. خودشناسى انگیزه حرکت به سوى مقصد را از آن جهت پدید مى‌آورد که مقصدى که به ما معرفى مى‌کند با خواست هاى فطرى ما سازگار است و تنها چیزى که مى‌تواند خواست هاى فطرى را برآورد، حرکت به سوى خداوند و قرب پروردگارى است که کمال مطلق است و یگانه موجود بى نهایتى است که علم و قدرت بى نهایت است و کمال خواهى نامتناهى انسان فقط با قرب به او تأمین مى‌شود.

خودشناسى براى خودسازى در روایات:

همه انتظاراتى که از خودشناسى داریم تا ما را به خودسازى قادر سازد، در روایات مورد توجه قرار گرفته اند و معصومین علیهم السلام این آثار را بر خودشناسى مترتب دانسته‌اند. مهمترین انتظارات ما از خودشناسى، شناخت غایت وجودى انسان بود. به عبارت دیگر از خودشناسى انتظار داریم که مقصد حرکت را به ما نشان دهد. با توجه به این که غایت وجودى انسان از دیدگاه الهى، معرفت خداوند و رسیدن به قرب اوست، روایاتى که در آنها خودشناسى را موجب خداشناسى دانسته‌اند در حقیقت درستى انتظار را تأیید نموده‌اند.

مشهورترین این روایات، فرموده پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است که فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه». خداشناسى در واقع مقصدشناسى است و شناخت خداوند و شناخت این که انسان مى‌تواند به قرب الهى نایل آید بیانگر استعداد اصلى انسان و غایت وجودى اوست.

انتظار ما از خودشناسى، منحصر به این نیست که مقصد را به ما نشان دهد بلکه انتظار داریم مسیر حرکت را نیز به ما معرفى کند. مسیر حرکت وقتى روشن مى‌شود که بتوانیم افعال مناسب براى رسیدن به مقصد را شناسایى کنیم. هر فعلى که ما انجام مى‌دهیم یک یا چند بعد از ابعاد وجود ما را تحت تأثیر قرار مى‌دهد. برخى از افعال به پرورش بُعد علمى و تکامل قوه عاقله ما کمک مى‌کند و برخى به اعتدال قوه غضبیه و شهویه ما یارى مى‌رسانند. اگر کسى بداند کدام افعال ابعاد وجودى او را به اندازه مناسب پرورش مى‌دهد تا او بتواند به مقصد نهایى برسد، در واقع راه را مى‌شناسد. بنابراین کسى که راه را نمى‌شناسد افعال مناسب براى رسیدن به مقصد را نمى‌داند.

این راه ناشناسى ناشى از خودناشناسى است. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: لاتجهل نفسک فان الجاهل بمعرفة نفسه جاهل بکل شى‌ء؛[۱۰] نسبت به خویشتن خود نادان مباش زیرا کسى که به شناخت خویش نادان است به همه چیز نادان است.

کسى که خود را نمى‌شناسد هیچ چیز دیگرى را نمى‌تواند بشناسد و از جمله این که قادر نیست مسیر درست رسیدن به مقصد و کمال غایى خویش را نیز بشناسد.

یکى از مقدمات ضرورى خودسازى، داشتن انگیزه حرکت است. به عبارت دیگر شناخت مقصد و مسیر به تنهایى کافى نیست بلکه داشتن انگیزه نیز ضرورى است. امیرالمؤمنین علیه السلام در روایتى مى‌فرمایند: من عرف نفسه جاهدها، و من جهل نفسه اهملها؛[۱۱] کسى که خود را بشناسد با آن مجاهده مى‌کند و کسى که به خویشتن جاهل باشد نفس خود را وامى‌گذارد.

ایشان در روایت دیگرى فرمودند: من لم یعرف نفسه بَعُدَ عن سبیل النجاة و خبط فى الظلال والجهالات؛[۱۲] کسى که خویشتن را نشناسد از راه رستگارى دور مى‌شود و به گمراهى و نادانی ها مبتلا مى‌شود.

بنابراین روایات، خودنشناسى موجب دورى از رستگارى است؛ این دورى هم مى‌تواند به سبب نشناختن مقصد و یا مسیر رستگارى باشد و هم مى‌تواند ناشى از لغزش عملى در اثر نداشتن انگیزه حرکت در مسیر رستگارى و یا داشتن انگیزه‌هاى انحرافى باشد. به هر حال گمراهى از مسیر درست، به هر دلیل مى‌تواند ناشى از جهل به خویشتن باشد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در روایت دیگرى خودشناسى را برترین عقل و خودنشناسى را موجب گمراهى معرفى کرده‌اند: افضل العقل معرفة الانسان بنفسه فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضلّ؛[۱۳] برترین خرد شناخت انسان از خویشتن است، پس کسى که خود را بشناسد خردمند است و کسى که خود را نشناسد گمراه است.

انسان از طریق خودشناسى به ابعاد وجودى خود پى مى‌برد. انسان با مراجعه به خویش مجموعه‌اى از گرایش ها و توانایی ها را در خود مى‌یابد و با نظر به خویشتن گرایش هاى غیراکتسابى را در سرشت خود مى‌شناسد. این گرایش ها بعضى مقتضاى حیوانیت انسان است و بعضى ربطى به جنبه حیوانى او ندارد. میل به غذا، ازدواج و امنیت جانى در انسان و حیوان مشترک است و گرایش به حقیقت، خیر، زیبایی، تسلط، آفرینش و پرستش امیال اختصاص انسان هستند.

پانویس

  1. شرح غررالحکم ودررالحکم (خوانسارى)، ج‌۶، ص‌۱۴۸.
  2. همان، ج‌۴، ص‌۲۷۲.
  3. همان، ج‌۶، ص ۱۷۲.
  4. همان، ج‌۲، ص‌۴۱۹.
  5. همان، ج‌۲، ص۳۸۷.
  6. همان، ج‌۴، ص۵۷۵.
  7. شرح غررالحکم و دررالحکم، (خوانسارى)، ج‌۵، ص۱۹۴.
  8. همان، ج‌۲، ص‌۲۵.
  9. سوره فصلت/۵۳.
  10. شرح غررالحکم و دررالحکم (خوانسارى)، ج‌۶، ص ۳۰۴.
  11. همان، ج‌۵، ص۱۷۷-۱۷۸.
  12. همان، ج‌۵، ص‌۴۲۶.
  13. همان، ج‌۲، ص‌۴۴۲.

منابع

  • محمود فتحعلی خانی، آموزه های بنیادین علم اخلاق، ج۲.
  • شهید مرتضی مطهری، کتاب انسان در قرآن، صفحه۲۷، در دسترس در دانشنامه رشد، بازیابی: ۸ اردیبهشت ۱۳۹۳.