رضا: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
سطر ۲: سطر ۲:
  
  
 
{<I>منبع اين نوشتار يک سايت است. آن را با نوشته خودتان جايگزين کنيد.</I>}
 
  
 
'''منبع:''' سایت تربیت
 
'''منبع:''' سایت تربیت

نسخهٔ ‏۲۹ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۵:۵۳

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



منبع: سایت تربیت

نویسنده: گروهی از محققان و پژوهشگران

رضا (خشنودى)

ضدّ سخط (نا خشنودى) رضاست، و آن ترك اعتراض و ناخشنودى باطنى و ظاهرى در گفتار و كردار است، و اين صفت از ثمرات محبّت و لوازم آن است، زيرا محب هر چه را كه از محبوب وى صادر شود نيكو مى شمارد، و نزد صاحب مرتبه رضا فقر و غنا، و رنج و راحت، و بقاء و فنا، و عزت و ذلّت، و تندرستى و بيمارى، و مرگ و زندگانى يكسان است، و يكى را بر ديگرى ترجيح نمى دهد، و هيچ كدام بر دل او گران نيست، زيرا همه را صادر از خداى سبحان مى داند، و دوستى او در دلش استوار شده به گونه اى كه افعال او را دوست دارد، و خواست او را بر خواهش خود ترجيح مى دهد، و به آن چه از او مى رسد راضى است.

منقول است كه: (سنّ يكى از صاحبان مرتبه رضا به هفتاد رسيد، و در اين مدّت نگفت كه كاش فلان چيز چنين نبود و فلان چيز چنان بود).

و به يكى از ايشان گفتند: (از آثار رضا در خويش چه يافتى؟ گفت: در من بوئى از رضا نيست، و با وجود اين اگر خدا مرا پلى سازد بر جهنّم، و همه خلايق از آن بگذرند و به بهشت درآيند، و سپس مرا به دوزخ افكند، و جهنّم را از من پر كند، اين حكم او را دوست دارم، و به قسمت او خشنودم، و هرگز به خاطرم نمى گذرد كه چرا چنين است و كاش چنين نبود، چرا بهره من اين شد و نصيب ديگران آن).

صاحب مرتبه رضا همواره در آرامش و راحت و سرور و بهجت است، زيرا هر چيزى را به چشم رضا مى نگرد، و در هر چيز به نور رحمت الهى و سرّ حكمت ازلى نظر مى كند، گوئى هر چيزى بر وفق مراد و خواهش او روى مى دهد، و فايده رضا در دنيا آسايش خاطر براى عبادت و راحت از غم و اندوه است، و در آخرت رضوان خدا و نجات از خشم اوست.

فضيلت رضا

رضا به قضاى الهى برترين مقامات دين و شريف ترين مراتب مقرّبان و عظيم ترين درهاى رحمت خدا است، و هر كه از آن در داخل شود به بهشت درآيد. خداى سبحان مى فرمايد:

رَضِىَ اللَّهُ عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ

خدا از ايشان خشنود است و ايشان از خدا خشنودند

(مائده 122، توبه 101، مجادله 22، بيّنه 8)

و روايت است كه:

عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ مَرَّ عَلَى قَوْمٍ مِنَ الْأَنْصَارِ فِي بَيْتٍ فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفَ فَقَالَ كَيْفَ أَنْتُمْ قَالُوا مُؤْمِنُونَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَفَمَعَكُمْ بُرْهَانُ ذَلِكَ قَالُوا نَعَمْ قَالَ هَاتُوا قَالُوا نَشْكُرُ اللَّهَ فِي الرَّخَاءِ وَ نَصْبِرُ عَلَى الْبَلَاءِ وَ نَرْضَى بِالْقَضَاءِ قَالَ أَنْتُمْ إِذًا أَنْتُم

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از گروهى از اصحاب خود پرسيد: شما چه كسانى هستيد؟ گفتند: مؤمنانيم، فرمود: نشان ايمان شما چيست؟ گفتند: در بلا صبر كنيم، و هنگام فراخى و نعمت شكر گزاريم، و در موارد قضا رضا دهيم، فرمود: به خداى كعبه قسم مؤمنانند.

(مستدرك الوسائل ج 2 ص 421)

و در خبرى ديگر است كه فرمود:

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حُلَمَاءُ عُلَمَاءُ كَادُوا مِنَ الْفِقْهِ أَنْ يَكُونُوا أَنْبِيَاء

حليمانند و عالمانند و نزديك است از عظمت فقه ايشان كه انبياء باشند.

(مستدرك الوسائل ج 2 ص 421)

و نيز از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله روايت است كه:

وَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً ابْتَلَاهُ فَإِنْ صَبَرَ اجْتَبَاهُ وَ إِنْ رَضِيَ اصْطَفَاهُ

چون خدا بنده اى را دوست دارد او را مبتلا مى سازد، پس اگر شكيبائى نمود او را بر مى گزيند، و اگر خشنود شد به مرتبه برگزيدگان خاص مى رساند.

(مستدرك الوسائل ج 2 ص 427)

و فرمود:

أَعْطُوا اللَّهَ الرِّضَا مِنْ قُلُوبِكُمْ تَظْفَرُوا بِثَوَابِ اللَّهِ تَعَالَى يَوْمَ فَقْرِكُمْ وَ الْإِفْلَاسِ

از دل خويش به خدا رضا دهيد تا به ثواب فقر خود دست يابيد.

(بحار الانوار ج 79 ص 143)

و فرمود:

مُسَكِّنُ الْفُؤَادِ، قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ أَنْبَتَ اللَّهُ تَعَالَى لِطَائِفَةٍ مِنْ أُمَّتِي أَجْنِحَةً فَيَطِيرُونَ مِنْ قُبُورِهِمْ إِلَى الْجِنَانِ يَسْرَحُونَ فِيهَا و َيَتَنَعَّمُونَ كَيْفَ شَاءُوا فَتَقُولُ لَهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَلْ رَأَيْتُمُ الْحِسَابَ فَيَقُولُونَ مَا رَأَيْنَا حِسَاباً فَيَقُولُونَ هَلْ جُزْتُمُ الصِّرَاطَ فَيَقُولُونَ مَا رَأَيْنَا صِرَاطاً فَيَقُولُونَ هَلْ رَأَيْتُمْ جَهَنَّمَ فَيَقُولُونَ مَا رَأَيْنَا شَيْئاً فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ مِنْ أُمَّةِ مَنْ أَنْتُمْ فَيَقُولُونَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَيَقُولُونَ نَشَدْنَاكُمُ اللَّهَ حَدِّثُونَا مَا كَانَتْ أَعْمَالُكُمْ فِي الدُّنْيَا فَيَقُولُونَ خَصْلَتَانِ كَانَتَا فِينَا فَبَلَّغَنَا اللَّهُ هَذِهِ الدَّرَجَةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ فَيَقُولُونَ وَ مَا هُمَا فَيَقُولُونَ كُنَّا إِذَا خَلَوْنَا نَسْتَحِي أَنْ نَعْصِيَهُ وَ نَرْضَى بِالْيَسِيرِ مِمَّا قُسِمَ لَنَا فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ حَقٌّ لَكُمْ هَذَا

چون روز قيامت شود، خداى تعالى گروهى از امّتم را بال و پر آفريند تا از گورهاى خود به بهشت پرند، و در آن جا هر گونه بخواهند تمتّع و تنعّم نمايند، ملائكه به آنان گويند: آيا جايگاه حساب را ديديد؟ گويند از حساب چيزى نديديم، گويند: آيا از صراط گذشتيد؟ گويند: ما صراطى نديديم، گويند: دوزخ را ديديد؟ گويند: ما چيزى نديديم. فرشتگان گويند: از امّت كه هستيد؟ گويند: از امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله، گويند: شما را به خدا بگوئيد اعمالتان در دنيا چه بود؟ گويند: دو خصلت در ما بود، و خداوند به فضل و رحمت خود ما را به اين مرتبه رسانيد، گويند: آن دو خصلت چيست؟ گويند: يكى آن كه در خلوت از خداى تعالى شرم داشتيم كه معصيت كنيم، و ديگر آن كه به اندكى كه ما را داده بود راضى و خرسند بوديم، فرشتگان گويند: حق است شما را اين مرتبه.

(بحار الانوار ج 100 ص 25)

امام صادق عليه السّلام فرمود:

( التمحيص ) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ بِعَدْلِهِ و َحِكْمَتِهِ وَ عِلْمِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الْفَرَحَ فِي الْيَقِينِ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِي الشَّكِّ وَ اْلسَخَطَفَارْضُوا عَنِ اللَّهِ وَ سَلِّمُوا لِأَمْرِهِ

خداوند به عدل و حكمت و علم خود آرامش و راحت و شادى را در يقين و خشنودى از خداى تعالى قرار داد، و غم و اندوه را همراه شك و ناخشنودى ساخت.

(بحار الانوار ج 68 ص 152)

روايت است كه:

رُوِيَ أَنَّ مُوسَى عليه السلام قَالَ يَا رَبِّ دُلَّنِي عَلَى أَمْرٍ فِيهِ رِضَاكَ... فَقَالَ فَإِنَّ رِضَايَ فِي رِضَاكَ بِقَضَائِي

موسى عليه السّلام عرض كرد: پروردگارا مرا به امرى راه نماى كه خشنودى تو در آن است، خداى تعالى فرمود: خشنودى من در خشنودى تو به قضاى من است

(مستدرك الوسائل ج 2 ص 412)

و نيز روايت است كه:

فِي أَخْبَارِ مُوسَى عليه السلام أَنَّهُمْ قَالُوا اسْأَلْ لَنَا رَبَّكَ أَمْراً إِذَا نَحْنُ فَعَلْنَاهُ يَرْضَى بِهِ عَنَّا فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ قُلْ لَهُمْ يَرْضَوْنَ عَنِّي حَتَّى أَرْضَى عَنْهُم

بنى اسرائيل به وى عليه السّلام گفتند: از خداى خود بپرس آن چيست كه هر گاه بجا آوريم از ما خشنود مى شود؟ موسى عليه السّلام گفت: بار خدايا شنيدى آن چه را بنى اسرائيل گفتند، وحى آمد: اى موسى به آنان بگو از من خشنود باشند تا از آن ها خشنود باشم.

(بحار الانوار ج 79 ص 143)

و حضرت سيد الساجدين عليه السّلام فرمود:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ بَعْضِ أَشْيَاخِ بَنِي النَّجَاشِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الصَّبْرُ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ فِيمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ كَرِهَ وَ لَايَرْضَى عَبْدٌ عَنِ اللَّهِ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ إِلَّا كَانَ خَيْراً لَهُ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ

صبر و رضا سر همه طاعات است، و هر كه شكيبائى كند و از خدا در آن چه براى او مقدّر كرده، خواه دوست داشته يا دوست نداشته باشد، خشنود باشد، خداى عزوجل براى او در آن چه دوست دارد يا دوست ندارد مقدّر نمى كند مگر آن چه خير اوست.

(الكافي ج 2 ص 60)

و فرمود:

عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِيدِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام الزُّهْدُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا

زهد را ده درجه است، برترين درجه زهد فروترين درجه ورع است، و بالاترين درجه ورع پست ترين درجه يقين است، و بلندترين درجه يقين پائين ترين درجه رضا است.

(وسائل الشيعة ج 3ص 253)

و امام باقر عليه السّلام فرمود:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ أَحَقُّ خَلْقِ اللَّهِ أَنْ يُسَلِّمَ لِمَا قَضَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مَنْ عَرَفَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ و َمَنْ رَضِيَ بِالْقَضَاءِ أَتَى عَلَيْهِ الْقَضَاءُ وَ عَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَه...

سزاوارترين مخلوق به گردن نهادن به حكم خداى عزوجل كسى است كه خداى عزوجل را بشناسد، و هر كه به قضاء راضى باشد قضاء بر او در آيد و خدا پاداش او را بزرگ سازد.

(الكافي ج 2 ص 62)

و امام صادق عليه السّلام فرمود:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ لَيْثٍ الْمُرَادِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ إِنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللَّهِ أَرْضَاهُمْ بِقَضَاءِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ

داناترين مردم به خدا خشنودترين آن ها است به حكم خدا.

(الكافي ج 2 ص 60)

و فرمود:

اَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَمْرِو بْنِ نُهَيْكٍ بَيَّاعِ الْهَرَوِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ لَا أَصْرِفُهُ فِي شَيْءٍ إِلَّا جَعَلْتُهُ خَيْراً لَهُ فَلْيَرْضَ بِقَضَائِي وَلْيَصْبِرْ عَلَى بَلَائِي وَ لْيَشْكُرْ نَعْمَائِي أَكْتُبْهُ يَا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدِّيقِينَ عِنْدِي

خداى عزوجل مى فرمايد: بنده مؤمنم را به هيچ سو نمى گردانم مگر اين كه برايش خير است، پس بايد به قضاى من خشنود باشد، و بر بلاى من صبر ورزد، و نعمت هايم را سپاس گزارد تا او را اى محمّد نزد خود از صدّيقان بنويسم.

(الكافي ج 2 ص 61)

و فرمود:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لَايَقْضِي اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ قَضَاءً إِلَّا كَانَ خَيْراً لَهُ إِنْ قُرِضَ بِالْمَقَارِيضِ كَانَ خَيْراً لَهُ و َإِنْ مَلَكَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا كَانَ خَيْراً لَهُ

از مرد مسلمان در شگفتم كه خدا هيچ امرى براى او مقدّر نمى كند مگر اين كه خير اوست، اگر او را با قيچى ها ببرند برايش خير است، و اگر مشرق و مغرب زمين را مالك شود باز خير اوست.

(وسائل الشيعة ج 3ص 250)

و فرمود:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام أَنَّ فِيمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عليه السلام يَا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ فَإِنِّي إِنَّمَا أَبْتَلِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أُعَافِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَزْوِي عَنْهُ مَا هُوَ شَرٌّ لَهُ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا يَصْلُحُ عَلَيْهِ عَبْدِي فَلْيَصْبِرْ عَلَى بَلَائِي و َلْيَشْكُرْ نَعْمَائِي وَ لْيَرْضَ بِقَضَائِي أَكْتُبْهُ فِي الصِّدِّيقِينَ عِنْدِي إِذَا عَمِلَ بِرِضَائِي وَ أَطَاعَ أَمْرِي

از آن چه خداى عز و جل به موسى بن عمران عليه السّلام وحى فرمود اين بود كه: اى موسى بن عمران من هيچ مخلوقى محبوب تر نزد خودم از بنده مؤمنم نيافريده ام، و من او را گرفتار مى سازم به آن چه براى او خير است، و عافيت مى دهم به آن چه خير اوست، و آن چه از او باز مى گيرم خير او در آن است، و من به آن چه صلاح بنده من است داناترم، پس بايد بر بلاى من صبر نمايد، و نعمت هايم را سپاس گزارد، و به قضايم راضى باشد، تا او را به نزد خود از صدّيقان بنويسم، هنگامى كه به رضاى من عمل كند و از امر من اطاعت نمايد.

(الكافي ج 2 ص 61)

از آن حضرت پرسيدند: مؤمن به چه چيز شناخته مى شود؟ فرمود:

عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ بِأَيِّ شَيْءٍ يُعْلَمُ الْمُؤْمِنُ بِأَنَّهُ مُؤْمِنٌ قَالَ بِالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ وَ الرِّضَا فِيمَا وَرَدَ عَلَيْهِ مِنْ سُرُورٍ أَوْ سَخَطٍ

به گردن نهادن به حكم خدا، و رضا در آن چه بر او وارد مى شود از شادى و خوشايندى يا ناخشنودى و ناخوشايندى.

(الكافي ج 2 ص 62)

و امام کاظم عليه السّلام فرمود:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام قَالَ يَنْبَغِي لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أَنْ لَايَسْتَبْطِئَهُ فِي رِزْقِهِ و َلَايَتَّهِمَهُ فِي قَضَائِهِ

هر كه به خدا معرفت دارد سزاوار است كه روزى دادن خدا را دير و كند نشمارد و او را در حكم و تقديرش متّهم نكند.

(الكافي ج 2 ص 61)

رضاى خدا

از بعضى اخبار كه ذكر شد آشكار است كه: رضاى خداى سبحان از بنده متوقّف بر رضاى بنده از خداى تعالى است، پس از فوائد و ثمرات رضاى بنده به قضاء خدا رضاى خداى سبحان از اوست، و اين بزرگترين سعادت ها در دو جهان است، و هيچ نعمتى در بهشت والاتر از آن نيست، چنان كه خداى سبحان مى فرمايد:

... وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنّاتِ عَدن وَ رَضوانٌ مِنَ اللَّهِ اكبَرُ

... و مسكن هاى پاكيزه در بهشت هاى جاويد و پاينده، و خشنودى خدا از همه اين ها بزرگتر است.

(توبه 73)

و در حديث است كه:

إِنَّ اللّه يَتَجَلَى لِلْمُؤمِنِينَ فِى الْجَنَةِ، فَيَقُولُ لَهُمْ: سَلُونِى، فَيَقُولُونَ: رِضَاكَ يَا رَبَنَا

خداوند در بهشت بر مؤمنان تجلّى مى كند، و به آنان مى فرمايد: بخواهيد از من، مى گويند: رضاى تو را مى خواهيم پروردگارا.

(جامع السعادات ج 3 ص 205)

پس اين كه بعد از تجلّى خشنودى او را خواستار شدند دليل است بر اين كه رضاى او از هر چيز برتر است.

و در تفسير قول خداى تعالى: وَلَدَينا مَزيد و نزد ما بيشتر هست وارد شده است كه: در وقت مزيد سه تحفه از نزد پروردگار عالميان بارى بهشتيان مى رسد كه در بهشت مانند آن ها نيست:

اوّل ـ هديه خدا، كه مثل آن نزد ايشان در بهشت چيزى نيست، و اين است كه خداى تعالى مى فرمايد:

فَلا تَعلَمُ نَفس ما اخفِىَ لَهُم مِن قُرَّةِ اعيُنٍ

هيچ كس نمى داند چه پاداش ها براى ايشان پنهان و پوشيده شده است كه ديده ها را روشن مى كند.

(سجده 17)

دوم: سلام از جانب پروردگارشان بر ايشان، كه بر هديّه فزونى و برترى دارد، و اين است قول خداى تعالى:

سَلامُ قَولا مِن رَبّ رَحيمٍ

سلامى براى آن ها كه گفتارى از پروردگار مهربان است.

(يس 58)

سوم: خداى تعالى به ايشان مى فرمايد: (من از شما راضيم)، و اين از هديه و سلام برتر است، و اين است قول خداى تعالى:

و َرِضوانُ مِنَ اللَّهِ اكبَرُ

خشنودى خدا از نعمتهائى كه دارند بزرگتر است.

(توبه 73)

و معنى رضاى خدا از بنده به معنى محبّت اوست، و در آخرت سبب دوام نظر و تجلّى مى شود در نهايت آن چه از لقاء و مشاهده متصوّر است، و از اين رو در بهشت بالاتر از آن مرتبه اى نيست، و اهل بهشت آن را برترين آرمان و غايت همه غايت ها مى دانند.

ردّ كسانى كه منكر اين هستند كه رضا تحقق پيدا كند:

بعضى از مردم امكان تحقّق رضا و خشنودى را در انواع بلا و آن چه مخالف هواى نفس است انكار نموده اند، و گفته اند آن چه در اين دو مورد در توان آدمى است: صبر است نه رضا و خشنودى. امّا اين سخن از جهت انكار محبّت است، زيرا بعد از ثبوت امكان دوستى خدا و غرق شدن قصد و انديشه به او لزوم رضا به افعال محبوب پوشيده و پنهان نيست، و اين خشنودى از دو جهت است.

اوّل ـ اين كه استغراق در دوستى موجب از ميان رفتن احساس درد مى گردد، تا آن جا كه امر دردناك بر او وارد مى شود ولى درد آن را ادراك نمى كند، و زخمى به او مى رسد و درد آن را در نمى يابد، و اين استبعادى ندارد، چنان كه رزمنده اى كه سرگرم جنگ است، و كسى كه در حال شدت غضب يا ترس است، گاهى زخمى خورد و احساس نكند، و چون خون را ديد بر زخم ملتفت گردد، بلكه كسى كه در كار مهمّى مى دود گاهى خارى در پاى او خلد كه به سبب دل مشغولى درد آن را نيابد.

راز مطلب اين است كه: دل هر گاه غرق در امرى باشد، امور ديگر را ادراك نمى كند، پس عاشقى كه همّ و انديشه او غرق مشاهده معشوق يا محبّت او باشد، گاهى امورى بر او وارد مى شود كه اگر عشق او نبود از آن دردمند مى شد، ولى به سبب استيلاء محبّت بر دل او ادراك درد و غم نمى كند، و اين وقتى است كه از غير دوست بر او وارد شود، چه جاى آنكه از دوست او برسد. و شكّى نيست كه دوستى خداى تعالى از هر محبّتى شديدتر است، و مشغولى دل به او عظيم ترين دل مشغولي ها است، زيرا جمال و جلال حضرت ربوبيّت با هيچ جمال و جلالى قابل قياس نيست، پس كسى كه چيزى از آن بهره يافت، چنان بيهوش و مدهوش گردد كه آن چه بر او وارد شود در نيابد.

دوم – آن كه استغراق در محبّت به حدّى نرسد كه احساس و ادراك درد نكند، وليكن به آن الم راضى و راغب و به عقل خويش خواستار آن باشد، و اگر چه به طبع خود ناخوش دارد، مانند كسى كه از رگزن حجامت و رگزدن خواهد، كه درد آن را ادراك مى كند، و ليكن به آن راضى و راغب است. پس دوست خالص خدا چون بلائى از جانب خدا به او رسد و به يقين بداند كه ثوابى كه براى او ذخيره مى شود از آن چه از دست مى دهد برتر است به آن خشنود و راغب گردد، و آن را دوست دارد و خدا را بر آن سپاس گزارد. اين در صورتى است كه نظر او به ثواب و اجرى باشد كه بر ابتلا به مصيبت ها و بلاها مى دهند، و بسا غلبه دوستى به حدّى رسد كه بهره محبّ و لذّت و ابتهاج او در مراد و رضاى محبوب باشد نه در چيزى ديگر، پس مراد و رضاى محبوب نزد او دوست داشتنى و مطلوب است، و اين همه در دوستى مخلوق مشاهد و محسوس است، تا چه رسد به محبّت خالق و جمال ازلى و ابدى كه اگر با ديده بصيرت عارى از لغزش و خطا ادراك شود نهايتى براى كمال آن متصوّر نيست. و دل هاى اهل بصيرت چون در پهنه جمال و جلال او بايستد از ملاحظه هيبت جلال او بي خود گردند و از مشاهده لطف جمال او حيران شوند.

و حكايات دوستان و محبّان كه در كتاب ها مسطور و در زبان ها مذكور است بر اين مطلب گواه است. عالم محبّت را عجايبى است كه هر كه مزه آن نچشيد آن را نشناخت. روايت است كه: (اهل مصر چهار ماه غذائى نداشتند مگر مشاهده جمال يوسف صدّيق عليه السّلام كه هر گاه گرسنه مى شدند به روى او مى نگريستند، و ملاحظه جمال او آنان را از احساس درد گرسنگى مشغول مى كرد)، بلكه آن چه در قرآن است از اين رساتر است، كه زنان چنان محو جمال او شدند كه دست هاى خود را بريدند و درد آن را احساس نكردند.

روايت است كه:

رُوِيَ أَنَّ عِيسَى عليه السلام مَرَّ بِرَجُلٍ أَعْمَى أَبْرَصَ مُقْعَدٍ مَضْرُوبِ الْجَنْبَيْنِ بِالْفَالِجِ وَقَدْ تَنَاثَرَ لَحْمُهُ مِنَ الْجُذَامِ وَهُوَ يَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَافَانِي مِمَّا ابْتَلَى بِهِ كَثِيراً مِنْ خَلْقِهِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى عليه السلام يَا هَذَا وَأَيُّ شَيْءٍ مِنَ الْبَلَاءِ أَرَاهُ مَصْرُوفاً عَنْكَ فَقَالَ يَا رُوحَ اللَّهِ أَنَا خَيْرٌ مِمَّنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ فِي قَلْبِهِ مَا جَعَلَ فِي قَلْبِي مِنْ مَعْرِفَتِهِ فَقَالَ لَهُ صَدَقْتَ هَاتِ يَدَكَ فَنَاوَلَهُ يَدَهُ فَإِذَا هُوَ أَحْسَنُ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَفْضَلُهُمْ هَيْئَةً قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُ مَا كَانَ بِهِ فَصَحِبَ عِيسَى عليه السلام وَ تَعَبَّدَ مَعَهُ

عيسى عليه السّلام به مردى نابينا و ابرص (پيس) و مفلوج بگذشت، كه گوشت تنش از جذام فرو ريخته بود، و مى گفت: شكر خدائى را كه مرا از بلاهائى كه بسيارى از مردم بدان گرفتارند عافيت داد عيسى عليه السّلام گفت: اى مرد كدام بلاست كه تو را از آن عافيت داد؟ گفت: اى روح اللّه من از كسى كه در دل وى آن معرفت نيافريد كه در دل من آفريد بهترم، گفت: راست گفتى دستت را بده، دست وى بماليد و درست اندام و نيكو چهره گرديد، و خداوند بيماريهاى وى ببرد، و مدّتى مصاحب عيسى بود و با وى عبادت مى كرد.

(بحار الانوار ج 79 ص 153)

آيا دعا با رضا منافات دارد؟

بدان كه دعا منافى و مخالف رضا نيست، و هم چنين است كراهت گناهان و دشمن داشتن اهل آن و بريدن و گسستن اسباب آن، و كوشش در دفع و ازاله آن بوسيله امر به معروف و نهى از منكر، و گريختن از شهرى كه در آن معاصى شايع و آشكار شده است، گروهى از اهل بطالت (بيكارى) و غرور پنداشته اند كه همه اين ها مخالف رضا است، زيرا هر چه رد كردن آن به دعا قصد شود و انواع گناهان و تبهكارى و فجور و كفر از قضا و قدر خداوند است، و براى مؤمن واجب است كه به آن راضى و خشنود باشد. و گاهى سكوت بر منكرات را يكى از مقامات رضا شمرده اند، و آن را خوش خويى و حسن خلق ناميده اند، و اين همه جهل و غفلت است از اسرار و نكته هاى باريك شريعت.

امّا دعاء، شكى نيست كه از جانب شريعت به آن مأموريم، و دعاهاى انبياء و ائمّه بسيار است، و حال آن كه ايشان در بالاترين مقامات رضا بودند، و آيات و اخبار در امر به دعاء و در فوائد آن و عظمت ستايش آن هم پشت و متواترند، و خداى سبحان بندگان دعا كننده را ستوده است، آن جا كه مى فرمايد:

وَ يَدعُونَنا رَغَبا وَ رَهَبا

و با اميد و بيم ما را مى خوانند.

(انبياء 90)

و مى فرمايد:

ادعُونى أَستَجِب لَكُم

بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را.

(مؤمن 60)

و مى فرمايد:

اجيبُ دَعوَةَ الدّاعِ اذا دَعانِ

دعوت خواننده را هنگامى كه مرا بخواند پاسخ مى گويم.

(بقره 186)

و آن موجب صفاى باطن، و خشوع دل، و دقّت و باريكى نظر، و روشنى نفس و تابش و جلوه آن است. و خداى تعالى آن را كليد كشف نهفته ها و سبب پياپى شدن لطف و احسان قرار داده است. و آن قوي ترين اسباب براى سرازير شدن خيرات و بركات از مبادى عاليه است.

اگر گفته شود: رنج ها و سختي ها و بلاهائى كه بر بنده وارد مى شود به قضاء و قدر الهى است، و آيات و اخبار گوياى رضا به قضاء خدا به نحو مطلق است، و آماده شدن با دعا براى رد كردن آن خلاف رضا است، گوئيم: خداى سبحان با حكمت شگرف خود، اشياء و امور را بر سبب ساختن و از پس يكديگر فرا كردن آن ها ايجاد كرده است، پس مسبّبات را به اسباب مربوط ساخت، و بعضى را در پى بعضى فرا كرد و برخى را سبب و واسطه براى برخى ديگر قرار داد، و او مسبّب الاسباب (سبب ساز) است.

قدر عبارت است از حصول و تحقّق خارجى موجودات از اسباب معيّن به حسب اوقات آن ها بر طبق آن چه در قضاء الهى است. و قضاء عبارت است از ثبوت صورت هاى همه اشياء در عالم عقلى بر وجه كلّى مطابق عنايت الهى موسوم به عنايت اوّلى. و عنايت عبارت است از احاطه تامّ و تمام علم خداى تعالى به كلّ موجودات، پس نسبت قضاء به عنايت مثل نسبت قدر است به قضاء.

و از جمله اسباب براى بعضى از امور دعا و تصدّق و امثال اين ها است، و هم چنان كه نوشيدن آب سببى است كه سبب ساز براى برطرف كردن تشنگى فرا كرده، و اگر تشنه آب نياشامد عطش او باقى مى ماند تا به هلاك وى بي انجامد، و آشاميدن شربت مسهل سبب دفع اخلاط زيان آور مى شود، و اگر بيمار نياشامد بر حال خود باقى مى ماند، و همين طور در ديگر اسباب، هم چنين دعا سببى است كه خداى تعالى براى دفع و رفع بلاها فرا كرده، و اگر آدمى دعا نكند بلا فرود مى آيد و دفع نمى گردد.

و اگر گفته شود: اگر در علم خداى تعالى و در قضاء از پيش مقدّر او اين است كه مثلا زيد خدا را مى خواند يا هنگام گرفتارى به فلان بلا صدقه مى دهد، و آن بلا براى دعا يا صدقه دفع مى شود، و چنين نيز بشود، و اگر در علم و قضاء مقدّر است كه او دعا نمى كند و صدقه نمى دهد و مبتلا به آن بلا مى گردد، و او هم دعا نكند و صدقه ندهد و گرفتاريش ‍ دفع نشود، و خلاصه:

اگر آن چه عنايت كلّى و قضاء ازلى به آن تعلّق گرفته است مقتضاى آن در خارج و عالم تقدير حاصل مى شود، اگر خير خير و اگر شر شر، پس سعى و كوشش بنده چه فايده اى دارد؟ گوئيم: اين از جمله شبهه هاى جبريّون است كه مى پندارند بنده در فعل خود و نفى اختيار از خود مجبور است، و دخالت و اثرى در اين مطلب ندارد كه دعا مخالف و متناقض با رضا نيست و دعا از جمله اسبابى است كه خداى تعالى براى حصول مسبّبات آن ها مرتّب ساخته است، مانند زناشوئى براى تحصيل فرزند، و خوردن و آشاميدن براى دفع گرسنگى و تشنگى، و پوشيدن جامه براى دفع گرما و سرما، و غير اين ها. و جواب اين شبهه و امثال آن در جاى خود مذكور است.

و امّا بد و ناپسند شمردن معاصى و مكروه داشتن آن ها و دورى از گناهكاران، و گريختن از شهرى كه در آن گناه شايع است، خداوند بندگان خود را به آن فرمان داده و رضا و خشنودى به آن را نكوهش كرده و مى فرمايد:

و َرَضُوا بِالحَياةِ الدُّنيا وَ اطمَأَنُّوا بِها

و زندگى دنيا را پسنديده و به آن آرام گرفته اند.

(يونس 7)

و مى فرمايد:

رَضُوا بِأن يَكُونُوا مَعَ الخَوالِفِ وَطَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِم

پسند كردند كه با زنان در خانه ها باشند و خداوند بر دل هاشان مهر نهاد.

(توبه 94)

و در بعضى اخبار است:

مَنْ شَهِدَ مُنْكَرَاً وَ رَضِىَ بِهِ فَكَأَنَهُ قَدْ فَعَلَهُ

هر كه عمل زشتى را ديد و آن را پسنديد و به آن رضا داد چنان است كه آن را مرتكب شده.

(المحجة البيضاء ج 9 ص 95)

و در خبر است:

روضة الواعظين قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ وَآخَرُ رَضِيَ بِهِ فِي الْمَغْرِبِ كَانَ كَمَنْ قَتَلَهُ وَ شَرِكَ فِي دَمِهِ

اگر بنده اى را در مشرق بكشند و كسى در مغرب به آن رضا دهد در قتل وى شريك است.

(بحار الانوار ج 101 ص 384)

و در خبرى ديگر است:

إِنََ اَلْعَبُ لَيَغِيبَ عَنْ اْلمُنَكَرِ و َيَكُونُ عَلَيْهِ مِثْلُ وِزْرِ صَاحِبِهِ، قِيلَ وَ كَيْفَ ذَلكَ؟ قَالَ: فَيَبْلُغُهُ فَيَرْضَى بِهِ

بنده در وقت عمل بد و ناپسندى حضور ندارد ولى مانند گناه صاحب آن بر اوست. پرسيدند اين چگونه است؟ فرمود: خبر آن بزه به او مى رسد و وى آن را مى پسندد و به آن رضا مى دهد.

(جامع السعادات ج 3 ص 11)

و امّا درباره دشمنى با كافران و تبهكاران و اهل فسق، و زشت و ناپسند شمردن عمل آنان، آن چه از شواهد قرآن و سنّت رسيده بى شمار است. خداى سبحان مى فرمايد:

لا يَتَّخِذِ المُؤمِنُونَ الكافِرينَ اولِياءَ

مؤمنان كافران را دوست نگيرند.

(آل عمران 28)

و مى فرمايد:

يا ايّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَ النَّصارى اولِياءَ

اى كسانى كه ايمان داريد يهود و نصارى را دوست مگيريد.

(مائده 51)

و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ يَحْيَى فِيمَا أَعْلَمُ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُدْرِكٍ الطَّائِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لِأَصْحَابِه... أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ

محكم ترين دستاويزهاى ايمان حبّ و بغض براى خداست. و قسمتى از شواهد اين مطلب پيش از اين در باب دوستى و دشمنى در راه خدا و براى خدا ذكر شد.

(الكافي ج 2 ص 125)

و اگر گفته شود: معاصى اگر به قضاء و قدر الهى نباشد وقوعش محال و طعن در توحيد است، و اگر مطلقا به قضاء خدا باشد كراهت و دشمنى آن كراهت قضاء خداست، و آيات و اخبار به وجوب رضا به قضاء خدا آشكار و مصرّح است، و اين تناقض است، پس راه جمع اين دو چگونه است؟ و جمع بين رضا و كراهت در يك چيز از چه طريق حاصل مى شود؟ گوئيم:

نزد بعضى از حكماء روشن و معلوم است كه: شرورى كه در جهان هست، از گناهان و غير آن، از عدم ها است نه از موجودات، و بنابر اين متعلّق اراده خداى تعالى و داخل در قضاء او نيست. و در نظر بعضى ديگر از ايشان شرور بالعرض داخل در قضاء اوست نه بالذّات، و در كراهت آن چه بالذّات در قضاء خداى تعالى نيست ضرر ندارد، و به نظر بعضى ديگر از آنان: شرور اندكند و باعث خيرات بسيارند، و بنا بر اين سزاوار است كه ذاتا مكروه باشند، و از اين حيث از قضاء خدا و متعلّق رضا شمرده نمى شوند.

تحقيق مطلب اين است كه: اوصاف سه گانه براى شرورِ موجود در عالم ثابت است: يعنى شرور به اعدام بر مى گردند و بالعرض داخل در قضاء خداى تعالى هستند و اندكند و باعث خيرات بسيارند. و به اين بيان وجه جمع روشنتر و ظاهرتر است. امّا أبو حامد غزّالى را در اين مورد وجه جمع ديگرى است كه تشنه را سيراب نمى كند و دردمند را بهبود نمى بخشد.

و اگر گفته شود: دشمنى گناهكاران موقوف بر ثبوت اختيار براى آنان و داشتن قدرت بر ترك معاصى است، و اثبات اين مطلب مشكل است، گوئيم: اشكالى در آن نيست، زيرا بديهى است كه بندگان در افعال خود نوعى اختيار دارند و اين حكم ثابت است، بخصوص در آن چه متعلّق به تكليف است. و اين مسأله جاى چون و چرا نيست. پس بهتر است سخن را كوتاه كرد و به آداب شرع آراسته شد، و به آن چه از عترت پاك رسيده رجوع نمود. و ما آن چه را كه درباره اين مسأله مى توان گفت در كتاب خود به نام (جامع الافكار) ياد كرده ايم.

راه تحصيل رضا

راه تحصيل رضا اين است كه: بداند كه آن چه خداى سبحان براى او حكم كرده همان به حال او اصلح است، اگر چه فهم او به دريافت مصلحت هاى نهانى كوتاه باشد، علاوه بر اين كه ناخشنودى و كراهت سودى ندارد و قضاء را دگرگون نمى كند.

زيرا آن چه مقدّر است مى شود و آن چه مقدّر نيست نمى شود، و با حسرت گذشته و انديشه آينده وقت خود را بيهوده تباه مى سازد، و پى آمد ناخشنودى برايش مى ماند. پس سزاوار است كه دوستى خالق چنان او را محو و بي خود گرداند كه احساس درد و رنج نكند، هم چنان كه عاشق شيدا چنين است و با علم به بزرگى ثواب تحمّل درد و رنج آن را آسان سازد ـ چنان كه بيمار و بازرگان سختى حجامت و سفر را تحمّل مى كنند ـ پس امر خود را به خدا واگذارد، كه خدا به بندگان خويش بيناست.

دلا همواره تسليم رضا باش × به هر حالى كه باشى با خدا باش

خدا را دان خدا را خوان به هر كار × مدان اين ياوران را به از او يار

چو حق بخشد كلاه سر بلندى × تو دل بر ديگرى بهر چه بندى

خدا را باش اگر مرد خدايى × مكن بيگانگى گر آشنايى

حديث دوزخ و جنت رها كن × پرستش، خاص از بهر خدا كن

تو را بر هر دو گيتى برگزيدت × هم آخر بهر كارى آفريدت

ز تو جز بندگى كردن نيايد × از او خود جز خداوندى نيايد

بر اين در هيچ اكراهى نباشد × و زين به هيچ درگاهى نباشد

اگر لافى زنى هم لاف دين زن× هميشه دست در حبل المتين زن

به هر كارى مدد كارت خدا باد × دليل راه دينت مصطفى باد