حال: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) (ویرایش) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | {{متوسط}} | + | {{متوسط}}حال [[انسان]]، خیر و شرّى است که بر او مىگذرد و امور حسى و عقلی است که اختصاص به انسان دارد. این کلمه در [[عرفان]]، [[فلسفه]] و [[علم کلام|کلام]]، دارای معانی متفاوتی است. |
− | حال | ||
− | |||
− | |||
− | == | + | == تعریف حال == |
+ | «حال» شىء یعنى حالت، صفت و هیئت آن. معادل انگلیسی آن عبارت است از «State». حال و حالت به یک معنى به کار مىرود، جز اینکه در لغت حال، ابهام و اجمال بیشتری وجود دارد و در حالت، تشخص و گسترش بیشتر است. | ||
− | + | لفظ حال به معانى نزدیک به هم، از قبیل کیفیت، مقام، هیئت، صفت و صورت اطلاق مىشود. اگر مقصود از حال، کیفیت باشد، شأن آن این است که پس از ظهور کیفیت جدید، زایل شود، اما اگر این کیفیت ادامه یابد و ملکه شود، «مقام» نامیده مىشود. به این جهت [[منطق|منطق]]دانان گفتهاند: حال کیفیتى است که با سرعت زایل مىشود، مثل حرارت، سرما، خشکى و رطوبت که عارض چیزى شده باشد. | |
− | + | اگر لفظ حال به هیئت نفسانى اطلاق شود، دلالت بر آغاز حدوث این هیئت پیش از آنکه در [[نفس]] رسوخ یابد، دارد و اگر در نفس راسخ گردید، ملکه نامیده مىشود. فرق ملکه و صفت این است که ملکه دلالت بر معانى راسخ، ثابت و دائم مىکند، در حالى که صفت دال بر معنایی اعم از آن است. زیرا صفت، به آنچه در حکم حرکات است نیز اطلاق مىشود، مانند [[روزه]]، [[نماز]] و امثال آن. | |
− | + | ==کاربرد حال== | |
− | |||
− | |||
− | و | + | این اصطلاح از سه جنبه کاربرد دارد. [[تصوف|صوفیها]]، [[فلسفه|فلاسفه]] و [[علم کلام|متکلمان]] از کاربران این واژه بوده اند و هر یک آن را به یک معنا به کار برده اند. |
− | + | فلاسفه، اعراض و کیفیاتی که رسوخ در نفس پیدا ننموده را حال می گویند و کیفیات راسخه را ملکه می نامند. | |
+ | در نظر دکارت و اسپینوزا، حال یکى از کیفیات و اعراضی است که بر جوهر عارض می شود. کیفیات بر دو قسم است: کیفیات ذاتى ثابت که تصور شىء بدون آنها محال است و به نام محمولات معروفند و کیفیات عرضى متغیر که آنها را احوال مىنامند.<ref> صلبیا، جمیل؛ فرهنگ فلسفى، منوچهر صانعى دره بیدى، تهران، حکمت، ۱۳۶۶ش، اول، ج۱، ص ۲۹۷. </ref> | ||
+ | در اصطلاح سالکان و صوفیها، حال عبارت است از طرب یا حزن، یا گشادگى و یا گرفتگى (قبض و بسط) که بر دل انسان عارض می شود. در نظر این افراد، احوال موهبتهایی است از جانب پروردگار. این اصطلاح در [[تصوف]] و [[عرفان]]، بهمعناى حالتى است که بیاختیار در ضمیر سالک پدیدار و در مدت کوتاهى ناپدید میشود اما اثرى نافذ و ماندگار از خود برجاى میگذارد. | ||
+ | |||
+ | و بالاخره، حال در نظر متکلمان، به معنى چیزى بین وجود و عدم است و صفتى است که ذاتا نه موجود است و نه معدوم، اما قائم به موجود است. مانند عالمیت که نسبت بین عالم و معلوم است. | ||
+ | ==پانویس== | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
− | + | ==منابع== | |
− | == منابع == | + | *حسن رضایی، حال، [http://www.pajoohe.ir دانشنامه پژوهه]، تاریخ بازیابی: ۱۵ بهمن ۱۳۹۱. |
− | + | *[[دانشنامه جهان اسلام (کتاب)|دانشنامه جهان اسلام]]، ج ۱۲، مدخل حال-احوال، از بابک عباسی. | |
− | *حسن رضایی، حال، [http://www.pajoohe.ir | ||
− | |||
− | *دانشنامه جهان | ||
[[رده:کلیات اخلاق]] | [[رده:کلیات اخلاق]] | ||
[[رده:مقاله های مرتبط به دانشنامه]] | [[رده:مقاله های مرتبط به دانشنامه]] | ||
+ | <references /> |
نسخهٔ کنونی تا ۱۹ اکتبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۱۶
حال انسان، خیر و شرّى است که بر او مىگذرد و امور حسى و عقلی است که اختصاص به انسان دارد. این کلمه در عرفان، فلسفه و کلام، دارای معانی متفاوتی است.
محتویات
تعریف حال
«حال» شىء یعنى حالت، صفت و هیئت آن. معادل انگلیسی آن عبارت است از «State». حال و حالت به یک معنى به کار مىرود، جز اینکه در لغت حال، ابهام و اجمال بیشتری وجود دارد و در حالت، تشخص و گسترش بیشتر است.
لفظ حال به معانى نزدیک به هم، از قبیل کیفیت، مقام، هیئت، صفت و صورت اطلاق مىشود. اگر مقصود از حال، کیفیت باشد، شأن آن این است که پس از ظهور کیفیت جدید، زایل شود، اما اگر این کیفیت ادامه یابد و ملکه شود، «مقام» نامیده مىشود. به این جهت منطقدانان گفتهاند: حال کیفیتى است که با سرعت زایل مىشود، مثل حرارت، سرما، خشکى و رطوبت که عارض چیزى شده باشد.
اگر لفظ حال به هیئت نفسانى اطلاق شود، دلالت بر آغاز حدوث این هیئت پیش از آنکه در نفس رسوخ یابد، دارد و اگر در نفس راسخ گردید، ملکه نامیده مىشود. فرق ملکه و صفت این است که ملکه دلالت بر معانى راسخ، ثابت و دائم مىکند، در حالى که صفت دال بر معنایی اعم از آن است. زیرا صفت، به آنچه در حکم حرکات است نیز اطلاق مىشود، مانند روزه، نماز و امثال آن.
کاربرد حال
این اصطلاح از سه جنبه کاربرد دارد. صوفیها، فلاسفه و متکلمان از کاربران این واژه بوده اند و هر یک آن را به یک معنا به کار برده اند.
فلاسفه، اعراض و کیفیاتی که رسوخ در نفس پیدا ننموده را حال می گویند و کیفیات راسخه را ملکه می نامند. در نظر دکارت و اسپینوزا، حال یکى از کیفیات و اعراضی است که بر جوهر عارض می شود. کیفیات بر دو قسم است: کیفیات ذاتى ثابت که تصور شىء بدون آنها محال است و به نام محمولات معروفند و کیفیات عرضى متغیر که آنها را احوال مىنامند.[۱]
در اصطلاح سالکان و صوفیها، حال عبارت است از طرب یا حزن، یا گشادگى و یا گرفتگى (قبض و بسط) که بر دل انسان عارض می شود. در نظر این افراد، احوال موهبتهایی است از جانب پروردگار. این اصطلاح در تصوف و عرفان، بهمعناى حالتى است که بیاختیار در ضمیر سالک پدیدار و در مدت کوتاهى ناپدید میشود اما اثرى نافذ و ماندگار از خود برجاى میگذارد.
و بالاخره، حال در نظر متکلمان، به معنى چیزى بین وجود و عدم است و صفتى است که ذاتا نه موجود است و نه معدوم، اما قائم به موجود است. مانند عالمیت که نسبت بین عالم و معلوم است.
پانویس
- ↑ صلبیا، جمیل؛ فرهنگ فلسفى، منوچهر صانعى دره بیدى، تهران، حکمت، ۱۳۶۶ش، اول، ج۱، ص ۲۹۷.
منابع
- حسن رضایی، حال، دانشنامه پژوهه، تاریخ بازیابی: ۱۵ بهمن ۱۳۹۱.
- دانشنامه جهان اسلام، ج ۱۲، مدخل حال-احوال، از بابک عباسی.