حاج آقا نورالله اصفهانی: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) جز (مهدی موسوی صفحهٔ حاج آقا نورالله اصفهاني را به حاج آقا نورالله اصفهانی منتقل کرد) |
|
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۵ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۰۷:۳۱
1278 ق. برای اسلام و ایران سالی مبارك بود. پنجمین فرزند آقا محمدباقر مسجد شاهی (فقیه نامور اصفهان) دیده به جهان گشود و خاندان رازی را در شادمانی فرو برد. مجتهد گرانپایه شهر، نوزاد نیكبخت این سال را مهدی نامید. مهدی كه بعدها به «نورالله» شهرت یافت در سایه عنایت های ربانی روزگار كودكی را پشت سر گذاشت و رفته رفته در شمار دانش آموزان جای گرفت او از محضر ملا محمد نقنهای بهره برد و سپس در محفل علمی پدر حضور یافت.
مهدی در 1295 ق. راه عراق پیش گرفت[۱] تا اندوختههای علمیاش را ژرفا بخشد و تجربههای عرفانیاش را به كمال رساند. او چندی در نجف اقامت گزید و سرانجام مراد خویش را در سامرا یافت. به آن دیار الهی كوچید و در شمار شاگردان مرجع پاك رأی شیعه حضرت آیت الله العظمی میرزا محمدحسن شیرازی جای گرفت.
سرور دانش پژوهان اصفهان در این شهر از محضر فقیه فرزانه حضرت حاج میرزا حبیب الله رشتی نیز كامیاب شد[۲] و تا 1299 ق. در حریم ملكوتی كاظمین به دانش اندوزی پرداخت. در ماههای پایانی این سال برادر ارجمندش آقا محمدتقی همراه گروهی از مؤمنان و دانشوران ایرانی در راه زیارت خانه خدا به سامرا رسیدند نورالله فرصت را غنیمت شمرد و در ركاب برادر مجتهدش رهسپار حجاز شد.[۳]
محتویات
در سایه ستارگان
سفر حج با همه خاطرات شیرینش شتابان پایان رفت و سرور جوانان سپاهان دیگر بار به كتاب ها و نوشتههایش پیوست تا در سامرا فارغ از وابستگیها و دغدغههای روزگار به درس و پژوهش بپردازد. ولی دریغ كه چرخ چنین نمیپسندید. پدر دانشورش در شامگاه تاسوعای 1301 ق. به كربلا رسید، سپس به نجف شتافت، نزدیك آرامگاه علامه شیخ جعفر كاشف الغطاء جایگاهی برای دفن پیكر خویش برگزید و سرانجام در شب پنجشنبه پنجم صفر 1301 ق. دیده از جهان فروبست.[۴]
هر چند از دست دادن پدری چنان گرانمایه بر گوهر یگانه سپاهان دشوار و جانكاه بود، عطش آموختن و تحقیق را در وی شعلهورتر ساخت. او میدانست كه هیچ چیز مانند دانش و پرهیزگاری روان پدر را آرامش نمیبخشد. پس با انگیزهای قویتر به تلاش پرداخت. تلاش های شبانه روزی آن دانشجوی روشن بین سرانجام در حدود 1304 هجری ق. به بار نشست و او در شمار دانشمندان و فقهیان جای گرفت.
بدین ترتیب استادان بزرگی چون حضرات آیات عظام میرزا محمدحسن شیرازی، میرزا حبیب الله رشتی، محمد طه نجف، سید صدرالدین كاظمینی، میرزا حسین بن میرزا خلیل تهرانی و سید محمدكاظم طباطبایی یزدی مرتبه علمیاش را ستودند و او را از گواهی اجتهاد و روایت[۵] بهرهمند ساختند.
طلوع خورشید
1304 هجری ق برای سپاهان نشینان سالی فراموشی ناشدنی بود. در یكی از روزهای این سال خجسته حاج آقا نورالله مجتهد پرتوان و روشنبین خاندان رازی به زادگاهش گام نهاد[۶] و در آن دیار ایمان پرور به تدریس پرداخت. تدریس و تربیت دانش پژوهان تا حدود 1307 ق. ادامه یافت. در این سال اقدام بیشرمانه گروهی از با بیان سده در توهین به مقدسات مسلمانان و ترویج انحراف و بیدینی در میان ناآگاهان جامعه كاسه صبر رهبران مذهبی شهر را لبریز ساخت. مردم مؤمن به اشاره فقیهان بیدار پیروان باب را از سده بیرون كردند.
با بیان از دربار یاری جستند و شاه فرمان داد تا آن گروه تبهكار تحت حمایت نیروهای دولتی قرار گیرند. بنابراین مفسدان در سایه سرنیزههای قوای انتظامی به سمت سده حركت داده شدند تا در لانههای خویش استقرار یابند. مؤمنان به رهبری حاج سید محمدرحیم - آقا سدهی - ندای آقا محمدتقی نجفی را لبیك گفتند، به خیابان ها گام نهادند و به رویارویی با مفسدان پرداختند. در این درگیری هفت تن جان باختند و بابیان گریختند. كارگزاران حكومت شرح رخداد را به تهران گزارش كردند و اندكی بعد آقا نجفی همراه برادرانش شیخ محمدتقی ثقه الاسلام و حاج آقا نورالله به تهران فراخوانده شد.[۷]
در وادی شب زدگان
مسافرت دانشوران بزرگ سپاهان به مركز حكومت قاجار دو ماه به درازا كشید. مردم پایتخت به پیشوازشان شتافتند و ناصرالدین شاه را با ناكامی روبرو ساختند. شاه كه حضور برادران فقیه اصفهان و اقامه نماز جماعت آقا نجفی در مسجد سید عزیزالله را به سود خویش نمیدید از در دوستی درآمد و پس از شش ماه آن ها را به اصفهان بازگرداند.[۸]
البته این تنها رویارویی برادران روشن بین خاندان با ناصرالدین شاه بشمار نمیآید. در پنجشنبه بیست و هشتم رجب 1308 ق. امتیاز خرید و فروش تنباكو و توتون كشور به مدت پنجاه سال در انحصار یك كمپانی انگلیسی قرار گرفت. شیران بیدار بیشه سپاهان یكباره به خروش آمدند. آقا محمدتقی نجفی با همكاری برادران گرانقدرش حاج آقا نورالله و آقا محمدعلی و دیگر دانشوران شهر تنباكو را تحریم كردند و مردم را به اعتراض فراخواندند.[۹]
در پی این اقدام قلیان در همه جا كنار گذاشته شد. روحانیان شهر به رهبری آقا نجفی تلگرافی به دربار ارسال كرده، خواستار لغو پیمان تنباكو شدند. ناصرالدین شاه كه فرزندان شیخ محمدباقر را سبب همه آشوب ها و بیگانه ستیزیها میدانست ضمن ارسال تلگرافی به آقا نجفی وی را چنین تهدید كرد: «...بیجهت عالم آسوده را آشفته نكنید و مردم با خون خودبازی نكنند و آسوده مشغول دعاگویی و رعیتی باشند».[۱۰]
آقا نجفی بیآن كه از تهدید شاه بهراسد به اعتراض ادامه داد و سرانجام با اوجگیری خیزیش مردم، ظل السلطان گروهی از مؤمنان و روحانیان شهر را تبعید كرد. تبعید شدگان به اشاره آقا نجفی راه سامرا پیش گرفتند و با بازگویی حوادث كشور نزد مرجع بزرگ شیعه، زمینه فتوای مشهور تحریم تنباكو را فراهم آوردند.
صفاخانه
در سال 1320 ق. حضور كشیش خبره مسیحی «تیزدال» در اصفهان و پخش كتاب های ضداسلام، حاج آقا نورالله را به چارهجویی و حضور فعال در صحنه مبارزات فرهنگی فراخواند.[۱۱]
او با همكاری برادر بزرگترش فقیه فرزانه آقا نجفی فرهنگسرایی در محله جلفا پدید آورد. این جایگاه مقدس كه صفاخانه نام داشت هر ماه نشریهای به نام «الاسلام» منتشر میساخت و مجموعه مناظرههای مسلمانان و مسیحیان را در اختیار علاقهمندان قرار میداد. البته حاج آقا نورالله هرگز به محدوده جغرافیایی ایران نمیاندیشید. در نخستین شماره این نشریه چنین میخوانیم:
«چون سال هاست دعات عیسویه میگفتند كه اهل اسلام جواب ما را نمیدهند... از این جهت در غره شهر جمادی الثانی 1320 هجری قمری در اصفهان به امر جناب مستطاب حامی الشریعه الغراء، مروج المله البیضاء، ملاذالانام، مروج الاحكام حجه الاسلام آقای حاج شیخ نورالله ثقه الاسلام دامت بركاته العالیه اداره دعوت اسلامیه به نام صفاخانه در محله جلفا دایر شده است... امیدواریم كمكم دعات اسلامیه به ممالك خارجه بفرستیم و حجت را بر اهل جهان تمام كنیم».[۱۲]
تأسیس اداره دعوت اسلامی و انجام مناظرههای مفصل با كشیشان و روحانیان مذاهب دیگر سرانجام مؤثر واقع شد و یورش نوین فرهنگی باخترنشینان را با شكست روبرو ساخت.
در پایتخت تباهی
مبارزه فقیهان بلندآوازه ایران (آقا نجفی و حاج آقا نورالله) با استعمار، درباریان وابسته را نگران ساخت. آن ها در پی بهانهای بودند تا این رهبران دلسوز را از پیروانشان جدا سازند. سال 1320 ق. زمان پیدایش بهانهای برای این كار بود. دو بازرگان منحرف اصفهان به دست مسلمانان خشمگین كشته شدند[۱۳] و در پی آن مردم مؤمن یزد بر مفسدان شهرستان یورش برده، گروهی از آن ها را هلاك كردند.[۱۴]
درباریان كه از مدت ها پیش در پی بهانهای برای دور ساختن رهبران مذهبی اصفهان از مردم شهر بودند، فرصت را غنیمت شمرده، آقا نجفی و حاج آقا نورالله را به تهران فراخواندند. بدین ترتیب آقا نجفی و حاج آقا نورالله دیگر بار به تهران رفتند و یك سال در آن دیار زیستند. در این مدت مزدوران دربار به پخش شایعهها و تصنیف های مبتذل شخصیت آسمانی مجتهد بیدار سپاهان را آماج حمله خود قرار دادند.[۱۵]
سرانجام روزهای 1322 فرا رسید. و دو فقیه گران پایه با سرافرازی و احترام به زادگاه خویش بازگشتند.[۱۶]
راهبر آسمانی
با فروپاشی بنیاد شوكت سی ساله ظل السلطان قدرت در دست انجمن ملی قرار گرفت و حاج آقا نورالله فرمانروای یگانه منطقه شد. انجمن در روزهای شنبه، سه شنبه و پنجشنبه با حضور مردم جلسه داشت و به مشكلات اهالی رسیدگی میكرد.[۱۷]
آقا نورالله نیروهای مردمی را مسلح كرد تا در صورت لزوم به یاری آیین حق شتابند. از مجموع گزارش های نگاشته شده در نشریات آن روزگار چنان برمیآید كه ثقه الاسلام آقا نورالله رهبر ملی و مذهبی منطقه اصفهان بشمار میآمد و فداییان بیشمار همواره در انتظار صدور فرمانش بسر میبردند. او با بهرهگیری از این فرصت مدارس جدید تأسیس كرد، بیمارستانها بنیاد نهاد، در تأمین امنیت شهر و جادههای برون شهری بسیار كوشید[۱۸] و امور شهر را به نمایندگان، با كفایت خویش وانهاد.
همه چیز برابر نقشه راهبر انجمن مقدس ملی پیش میرفت و مردم دستاورد شیرین فداكاری های خود و روحانیان را مشاهده میكردند كه حادثهای ناگوار حاج آقا نورالله را در اندوه فرو برد. در اوایل صفر 1326 ق. سربازان سپاه چهارمحال به سبب دیر كرد دو ساله حقوقشان به كنسولگری روس پناه بردند.
پیشوای روشن بین اصفهان كه پناه جویی به بیگانگان را مایه سرافكندگی مسلمانان میدانست و آن را تحت هیچ شرایطی درست نمیشمرد در برابر این گروه نابخرد ایستاد و خواستار اخراج آن ها را از ارتش شد.[۱۹]
سالهای شوم
1326 علاوه بر حادثه تلخ یاد شده، رخداد ناگوار دیگری نیز همراه داشت. محمدعلی شاه كه هوای خودكامگی در سر میپروراند، به رویارویی با مجلسیان پرداخت. حاج آقا نورالله كه تنها داروی درد شاه را نمایاندن قدرت مردم به وی میدانست، حدود پنجاه هزار رزمنده زیر فرمانش را در تخت پولاد گرد آورد و همایشی بینظیر برگزار كرد. در پی این اقدام انجمن های گوناگون محلی در چهل ستون چادرها برافراشته، خواستار كنارهگیری شاه شدند، ولی دریغ كه مشروطه خواهان پایتخت از چنین نیرویی بیبهره بودند و محمدعلی شاه توانست با به توپ بستن مجلس بساط مشروطیت را برچیند.[۲۰]
همگام با پیروزی دربار اقبال الدوله كاشی، فرماندار انتصابی دربار نیز دست چپاول گشاد و به یاری معاونش معدل الملك شیرازی شهر را عرصه تركتازی های خویش ساخت. مردم به مرجع بیدار شهر آقا نجفی پناه بردند و خواستار چارهجویی شدند. در پی این اقدام اندك اندك آثار نبرد داخلی در سپاهان آشكار شد. با فرود گلولههای توپ دولتیان در پیرامون مسجد شاه جنگی سرنوشت ساز در گرفت و مردم در سایه رهنمودهای حاج آقا نورالله به پیروزی دست یافتند.[۲۱] پس از سقوط اصفهان رزمندگان عشایر به جانب تهران روان شدند و با پیوستن به نیروهای آزادیخواه، محمدعلی شاه را از تخت قدرت به زیر كشیدند.[۲۲]
پس از این پیروزی اندك اندك آثار ناسازگاری در میان مشروطه جویان پدیدار شد. حاج آقا نورالله كه اینك از وضعیت دشوار شیخ فضل الله نوری آگاه شده بود، با هدف یاری آن فقیه فرزانه پای در مسیر تهران نهاد ولی پیروانش وی را از این اقدام خطرناك بازداشتند.[۲۳] بدین ترتیب روحانی شریعت خواه پایتخت به شهادت رسید و صمصام السلطنه كه به یاری آقا نورالله در سپاهان قدرت یافته بود، یكباره در شمار مخالفان روحانیت جای گرفت و فرمان تبعید آقا نجفی و آقا نورالله را برای اجرا به كارگزارانش ابلاغ كرد.[۲۴]
این فرمان به سبب حمایت بیدریغ مردم از رهبران دینی ناكام ماند و اندكی بعد طرح ترور حاج آقا نورالله تصویب شد. مجتهد بیدار شهر از نقشه پلید آن ها آگاهی یافت و در 1329 رهسپار عراق شد.[۲۵] او كه اینك محصول تلاش های شبانه روزی مؤمنان را در چنگ غربگرایان میدید، پیوسته میگفت: ما انگور انداختیم كه سركه شود آن را شراب كردند.[۲۶]
رجعت آفتاب
اقامت راهبر بزرگ روشندلان سپاهان در عراق دیری نپایید. در 1332 هـ.ق برادر گرانقدرش حاج آقا محمدتقی مشهور به آقا نجفی سرای خاكی را وداع گفت.[۲۷] این خبر ستاره تابناك خاندان رازی را به حضور در زادگاه و حمایت از مؤمنان آن سامان فراخواند. در چهارم رمضان این سال نبرد نخست جهانی آغاز شد و در ماه ذی القعده فقیه دلاور ایران به اصفهان گام نهاد.[۲۸]
او منطقه سپاهان را پایگاه میهن دوستان مؤمن ساخت، فرمان بسیج همگانی صادر كرد و به حمایت از كمیته دفاع ملی پرداخت. آن دانشور روشن بین دیگر بار عشایر را به خدمت دین فراخواند. مأموران بریتانیایی را از تلگراف خانه اخراج كرده، كارگزاران ایرانی را در آن جا به كار گماشت، موجودی بانك شاهنشاهی را به سود مجاهدان مصادره كرد و همه چیز را برای اقدامات همه جانبه تدافعی آماده ساخت.[۲۹] رهبر مجاهدان اصفهان، كه عثمانیان را برادران دینی ایرانیان میدانست، در نخستین فرصت لشكری از داوطلبان به سوی نیروهای مسلمان عثمانی فرستاد تا آن ها را در رویارویی با كفار روس یاری دهند.[۳۰]
مجموعه اقدام های فقیه بیدار سپاهان خشم دشمنان اسلام را برانگیخت. به گونهای كه چون خبر حركت سپاه روس به سمت اصفهان در شهر پیچید همه دریافتند كه هدف اصلی آن ها نابودی حاج آقا نورالله است. با نزدیك شدن ارتش روس فقیه بزرگ ایران راه عراق پیش گرفت و دیگر بار به آستان امامان معصوم علیهم السلام پناه برد.[۳۱]
روزهای سوگناك وفات
بدین ترتیب مهاجرت رهبران مذهبی به قم آغاز شد. رضاخان نگران از اعتراض روحانیان گفت: مدرس كم بود حالا آخوندها هم علیه من به قم لشكركشی كردهاند! با این لشكر چه كنم! یكی از درباریان پاسخ داد: قربان، شما كه این همه سران عشایر و خانها را نابود كردهاید، این یك آخوند كه چیزی نیست، رضاخان گفت قضیه كوچك نیست، آن اصفهانی آدم خطرناكی است.[۳۲]
مهاجران معترض خواست های خویش را كه چیزی جز كاهش قدرت رضاخان و نظارت فزونتر مجتهدان بر قوای سه گانه نبود.[۳۳] با سردمداران تهران در میان نهادند. بیان روشن اهداف پناهندگان به قم در كنار نامههای حمایت و تأیید مراجع نجف رقم معترضان را فزونی بخشید و بازار را به اعتصاب كشاند.
رضاخان در بند تدبیر فقیه هوشمند اصفهان گرفتار آمده بود. دیگر نه وقت گذرانی و نه پیشگیری از مهاجرت بیشتر روحانیان، هیچ یك سودمند نمینمود. بنابراین اندیشه واپسین راه نجات در ذهنش شكل گرفت. عامل اجرای نقشه پلید دربار جنایتكاری پلید بود كه لباس پزشك ویژه بر تن داشت. درباریان با بهره گیری از فرصت مناسبی كه سرماخوردگی و خستگی حاج آقا نورالله پدید آورده بود به بالینش شتافتند. پزشك ویژه كه به چیزی جز تزریق نهایی نمیاندیشید از بررسی نبض و حرارت بدن سرور مجتهدان ایران، بیماریاش را مالاریا و چاره كار را تزریق «كنین» خواند. دانشور بیدار سپاهان كه از دلسوزی دشمنان اندیشناك شده بود، پزشك را از تزریق بازداشت ولی مأمور كهنه كار بیتوجه به ناخشنودی بیمار سمی كشنده بر پیكر نحیفش تزریق كرد.
پس از خروج فرستادگان دربار دردی جانكاه عارف وارسته اصفهان را دربرگرفت و سرانجام در بامداد اول رجب 1346 هـ.ق به زندگی خاكیاش پایان داد.[۳۴]
بدین ترتیب دانشمند بزرگ و سیاستمدار روشن بین ایران پس از حدود هفتاد سال تلاش، تربیت دانشوران وارسته، نگارش صدها اطلاعیه كوبنده، انجام سخنرانی های پرشور و سازمان دادن مؤسسههای اقتصادی، بهداشتی، فرهنگی و نظامی، به سرای دیگر شتافت. رساله «مكالمات مقیم و مسافر» آن فقیه فرزانه گوشهای از ژرفای اندیشهاش را آشكار میسازد و راه نیكبختی و سربلندی را به همه مستضعفان مؤمن میآموزد.
پانویس
- ↑ تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، سید مصلح الدین مهدوی، ج 2، ص 11 و 17.
- ↑ اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانی، موسی نجفی، ص 28.
- ↑ تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 17.
- ↑ همان، ج 1، ص 313.
- ↑ همان، ج 2، ص 17 و 18.
- ↑ همان، ص 11.
- ↑ آگهی شهان از كار جهان، حاج میرزا حسن خان جابری انصاری، بخش سوم، ص 88.
- ↑ تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 1، ص 407-411.
- ↑ همان، ص 439-440.
- ↑ همان، ص 447.
- ↑ همان، ص 122-124.
- ↑ همان كتاب، ص 139.
- ↑ آگهی شهان از كار جهان، بخش سوم، ص 116.
- ↑ تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 1، ص 474.
- ↑ همان، ص 474-475.
- ↑ تاریخ اصفهان، حسن انصاری جابری، چاپ سنگی، ص 184.
- ↑ اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانی، ص 153.
- ↑ همان، ص 160-168.
- ↑ همان، ص 193.
- ↑ تاریخ اصفهان، ص 187.
- ↑ حكم نافذ آقا نجفی، موسی نجفی، ص 206-210.
- ↑ تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 1، ص 125-126.
- ↑ تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 109.
- ↑ همان، ص 117 و 118.
- ↑ همان، ص 109-121.
- ↑ همان، ص 109-121.
- ↑ آگهی شهان از كار جهان، بخش 3، ص 137.
- ↑ تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 118 و 121.
- ↑ اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانی، ص 321 و 322.
- ↑ آگهی شهان از كار جهان، بخش سوم، ص 139.
- ↑ تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 123 و 139.
- ↑ همان، ص 385-386.
- ↑ تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، ج 2، ص 156.
- ↑ اندیشه سیاسی و...، ص 428 و 429.
منابع
تلخيص از مجموعه گلشن ابرار، جلد 2، زندگی نامه "حاج آقا نورالله اصفهاني" از عباس عبيري