عدی بن حاتم طائی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(رده اولویت مقاله)
سطر ۱۰: سطر ۱۰:
 
دختر گفت: مى‌خواهم به نزد برادرم به شام روم. اين بود تا جماعتى از قبيله قضاعه به [[مدينه]] آمدند. دختر به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد كه گروهى از قوم من آمده‌اند كه ثقه و اعتماد به آن‌ها است مرا روانه فرما. حضرت او را جامه بپوشانيد و زاد و راحله عطا فرمود و با آن جماعت او را روانه فرمود؛ دختر به شام رفت و برادر خود عَدى را ديدار كرد و او را از حال خود آگهى داد و با وى گفت: چنان دانم كه ايمنى اين جهان و آن جهان جز در خدمت محمد صلى الله عليه و آله و سلم به دست نشود، نيكو آن است كه بى‌درنگ به حضرت او شتاب گيرى.
 
دختر گفت: مى‌خواهم به نزد برادرم به شام روم. اين بود تا جماعتى از قبيله قضاعه به [[مدينه]] آمدند. دختر به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد كه گروهى از قوم من آمده‌اند كه ثقه و اعتماد به آن‌ها است مرا روانه فرما. حضرت او را جامه بپوشانيد و زاد و راحله عطا فرمود و با آن جماعت او را روانه فرمود؛ دختر به شام رفت و برادر خود عَدى را ديدار كرد و او را از حال خود آگهى داد و با وى گفت: چنان دانم كه ايمنى اين جهان و آن جهان جز در خدمت محمد صلى الله عليه و آله و سلم به دست نشود، نيكو آن است كه بى‌درنگ به حضرت او شتاب گيرى.
  
عدى تهيه سفر كرده به مدينه آمد و به مجلس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم وارد گشت و معرفى خود نموده، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به جانب خانه حركت فرمود، عدى نيز در قفاى آن حضرت بود، در بين راه پيرزنى خدمت آن حضرت رسيد و در حاجت خويش سخن بسيار گفت و آن جناب نيز ايستاده بود تا كار او به نظام گيرد؛ عدى با خود انديشيد كه اين روش پادشاهان نباشد از بهر زال چندين مهم خويش را تعطيل دهند بلكه اين خوى پيغمبران است، چون به خانه وارد شدند [[رسول خدا]] صلى الله عليه و آله و سلم به ملاحظه آن كه عدى بزرگزاده و محترم بود، احترام او را ملحوظ فرمود و ساده‌اى كه از ليف خرما آكنده بود برداشت و بگسترد و عدى را بر روى آن نشستن فرمود چندان كه عدى كناره گرفت، پذيرفته نشد پس عدى را بر و ساده جاى داد و خود بر خاك نشست.<ref>سيرة النبوية، [[ابن هشام]]، 4/ 578-581.</ref>
+
عدى تهيه سفر كرده به مدينه آمد و به مجلس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم وارد گشت و معرفى خود نموده، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به جانب خانه حركت فرمود، عدى نيز در قفاى آن حضرت بود، در بين راه پيرزنى خدمت آن حضرت رسيد و در حاجت خويش سخن بسيار گفت و آن جناب نيز ايستاده بود تا كار او به نظام گيرد؛ عدى با خود انديشيد كه اين روش پادشاهان نباشد از بهر زال چندين مهم خويش را تعطيل دهند بلكه اين خوى پيغمبران است، چون به خانه وارد شدند [[رسول خدا]] صلى الله عليه و آله و سلم به ملاحظه آن كه عدى بزرگزاده و محترم بود، احترام او را ملحوظ فرمود وساده‌اى كه از ليف خرما آكنده بود برداشت و بگسترد و عدى را بر روى آن نشستن فرمود چندان كه عدى كناره گرفت، پذيرفته نشد پس عدى را بر وساده جاى داد و خود بر خاك نشست.<ref>سيرة النبوية، [[ابن هشام]]، 4/ 578-581.</ref>
  
 
اين بود سيرت شريفه آن حضرت با كفار و كسى كه مراجعه كند در كتبى كه [[شيعه]] و سنى در سيرت نبوى صلى الله عليه و آله و سلم نوشته‌اند امثال اين را بسيار بيند. بالجمله؛ عَدى بن حاتم بدست حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم [[اسلام]] آورد و به حكم وَباَبهِ اقتدى عدِىُّ فِى الْكَرَمِ، عدى مردى صاحب جود و سخاوت بود. گويند: وقتى مرد شاعرى به نزد وى آمد و گفت: يا اَبا طريف تو را مدح گفته‌ام.  
 
اين بود سيرت شريفه آن حضرت با كفار و كسى كه مراجعه كند در كتبى كه [[شيعه]] و سنى در سيرت نبوى صلى الله عليه و آله و سلم نوشته‌اند امثال اين را بسيار بيند. بالجمله؛ عَدى بن حاتم بدست حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم [[اسلام]] آورد و به حكم وَباَبهِ اقتدى عدِىُّ فِى الْكَرَمِ، عدى مردى صاحب جود و سخاوت بود. گويند: وقتى مرد شاعرى به نزد وى آمد و گفت: يا اَبا طريف تو را مدح گفته‌ام.  
سطر ۳۹: سطر ۳۹:
  
 
زید به دلیل كشتن قاتل دائى‌اش (حابس بن سعد طائى) که در صفين پرچم‌دار معاويه بود، از دست عدى که می‌خواست زید را به وارثان مقتول تحویل دهد، گریخت و به معاويه پیوست. عدی گفت: خدايا زيد از مسلمانان جدا شد و به ملحدان پيوست، اينك تيرى از تيرهاى خود را به سوی او رها كن، خدايا من ديگر با او سخن نخواهم گفت و با او در زير يك سقف نخواهم نشست.<ref>الاستيعاب، پيشين، ج‌1، ص280.</ref> زید به خوارج پیوست و کشته شد.<ref>الإمامة والسياسة، پيشين، ج‌1، ص134. </ref>
 
زید به دلیل كشتن قاتل دائى‌اش (حابس بن سعد طائى) که در صفين پرچم‌دار معاويه بود، از دست عدى که می‌خواست زید را به وارثان مقتول تحویل دهد، گریخت و به معاويه پیوست. عدی گفت: خدايا زيد از مسلمانان جدا شد و به ملحدان پيوست، اينك تيرى از تيرهاى خود را به سوی او رها كن، خدايا من ديگر با او سخن نخواهم گفت و با او در زير يك سقف نخواهم نشست.<ref>الاستيعاب، پيشين، ج‌1، ص280.</ref> زید به خوارج پیوست و کشته شد.<ref>الإمامة والسياسة، پيشين، ج‌1، ص134. </ref>
 
* ج) عدی در نبرد با «خوارج» نیز همراه علی علیه السلام جنگید.<ref>الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، پیشین، ص485.</ref>
 
گفتنی است که چند تن از پسران عدی در جنگ‌های جمل و صفین در رکاب امیرمومنان علیه السلام به شهادت رسیدند و یکی از پسرانش نیز به جمع خوارج پیوست و کشته شد.
 
  
 
عدی پس از شهادت [[امام علی]] علیه السلام با [[امام حسن]] مجتبی علیه السلام بیعت کرد و از فرماندهان سپاه آن حضرت بود و با جان و زبان خود از حریم خاندان علی علیه السلام دفاع کرد و عدى ساكن [[كوفه]] گشت و در جمل و صفين و نهروان ملازمت ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام داشت و در جمل يك چشم او به جراحت نابينا شد و در سنه شصت و هشت در كوفه وفات كرد.  
 
عدی پس از شهادت [[امام علی]] علیه السلام با [[امام حسن]] مجتبی علیه السلام بیعت کرد و از فرماندهان سپاه آن حضرت بود و با جان و زبان خود از حریم خاندان علی علیه السلام دفاع کرد و عدى ساكن [[كوفه]] گشت و در جمل و صفين و نهروان ملازمت ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام داشت و در جمل يك چشم او به جراحت نابينا شد و در سنه شصت و هشت در كوفه وفات كرد.  
  
 
==عدی در دوران معاويه==
 
==عدی در دوران معاويه==
 
+
وقتى در ايام معاويه بر معاويه وفود كرد، معاويه گفت: اى عدى چه كردى با پسرهاى خود كه با خود نياوردى؟ گفت: در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام كشته شدند: قال ما اَنْصَفَكَ عَلِىُّ قَتَلَ اَوْلادَكَ وَاَبْقى اَوْلادَهُ! فَقالَ عَدِىُّ: ما اَنْصَفْتُ عَلِيّا اِذْ قُتِلَ وَبقيت؛ معاويه گفت: على در حق تو انصاف نكرد كه فرزندان تو را كشت و فرزندان خود را باقى گذاشت! عدى گفت: من با على انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده ماندم.
وقتى در ايام معاويه بر معاويه وفود كرد، معاويه گفت: اى عدى چه كردى با پسرهاى خود كه با خود نياوردى؟ گفت: در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام كشته شدند: قال ما اَنْصَفَكَ عَلِىُّ قَتَلَ اَوْلادَكَ وَاَبْقى اَوْلادَهُ! فَقالَ عَدِىُّ: ما اَنْصَفْتُ عَلِيّا اِذْقُتِلَ وَبقيت؛ معاويه گفت: على در حق تو انصاف نكرد كه فرزندان تو را كشت و فرزندان خود را باقى گذاشت! عدى گفت: من با على انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده ماندم.
 
  
 
{{بیت|دور از حريم كوى تو بى‌بهره مانده‌ام|شرمنده مانده‌ام كه چرا زنده مانده‌ام؟}}
 
{{بیت|دور از حريم كوى تو بى‌بهره مانده‌ام|شرمنده مانده‌ام كه چرا زنده مانده‌ام؟}}
  
معاويه گفت: دانسته باش كه هنوز قطره‌اى از خون عثمان باقى است كه سترده نمى‌شود مگر به خون شريفى از اشراف يمن، عدى گفت: سوگند به خداى آن دل‌ها كه آكنده بود از خشم تو هنوز در سينه‌هاى ما است و آن شمشيرها كه تو را با آن قتال مى‌داديم بر دوش‌هاى ما است. همانا اگر از دَر خديعت و غدر شبرى با ما نزديك شوى در طريق شر شبرى تو را نزديك شويم، دانسته باش كه قطع حلقوم و سكرات [[مرگ]] بر ما آسانتر است از اين كه سخنى ناهموار در حق [[امام على]] عليه السلام بشنويم و كشيدن شمشيراى معاويه به انگيزش شمشير است. معاويه مصلحت وقت را در جنبش و غضب نديد، روى سخن را بگردانيد و مستوفيان خود را امر كرد كه كلمات عدى را مكتوب سازيد كه همه پند و [[حكمت]] است.<ref>[[مروج الذهب]]،‌ مسعودى 3/5، تحقيق: دكتر مفيد محمد قيمحة.</ref>
+
معاويه گفت: دانسته باش كه هنوز قطره‌اى از خون عثمان باقى است كه سترده نمى‌شود مگر به خون شريفى از اشراف يمن، عدى گفت: سوگند به خداى آن دل‌ها كه آكنده بود از خشم تو هنوز در سينه‌هاى ما است و آن شمشيرها كه تو را با آن قتال مى‌داديم بر دوش‌هاى ما است. همانا اگر از دَر خديعت و غدر شبرى با ما نزديك شوى در طريق شر شبرى تو را نزديك شويم، دانسته باش كه قطع حلقوم و سكرات [[مرگ]] بر ما آسانتر است از اين كه سخنى ناهموار در حق [[امام على]] عليه السلام بشنويم و كشيدن شمشير اى معاويه به انگيزش شمشير است. معاويه مصلحت وقت را در جنبش و غضب نديد، روى سخن را بگردانيد و مستوفيان خود را امر كرد كه كلمات عدى را مكتوب سازيد كه همه پند و [[حكمت]] است.<ref>[[مروج الذهب]]،‌ مسعودى 3/5، تحقيق: دكتر مفيد محمد قيمحة.</ref>
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==

نسخهٔ ‏۲۲ اکتبر ۲۰۱۹، ساعت ۰۹:۵۶

بوطریف عدی بن حاتم طائی فرزند حاتم طائی سخاوتمند معروف عرب، مردی قوی‌هیکل و تنومند و به الجواد بن الجواد (بخشنده پسر بخشنده) مشهور بود. در عصر جاهلی رئیس قبیله‌ی طى بود و پس از اسلام آوردن از محبین امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود.

اسلام آوردن عَدى بن حاتم طائى

عَدى بن حاتم طائى از محبين امیرالمومنین عليه السلام و در حروب آن حضرت در خدمت آن جناب بوده و در يارى آن حضرت شمشير زده و در سال دهم به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم شتافت و اسلام آورد و سببش آن شد كه در سال نهم لشكر اسلام به جبل طى رفتند و بتخانه آن‌جا را كه «فلس» نام داشت، خراب كردند و اهلش را اسير كردند، عدى بن حاتم كه قائد قبيله بود به شام گريخت و خواهرش اسير شد. اسيران را به مدينه آوردند؛ چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايشان را مشاهده فرمود. دختر حاتم كه در صباحت و فصاحت معروف بود به پاى خاست و عرضه داشت: يا رَسُولَ الله! هَلَكَ الْوالِدُ وَغابَ الْوافِدُ فَامْنُنْ عَلَىَّ مَنَّ اللّهُ بِكَ؛ پدرم حاتم مرده و برادم عَدى به شام فرار كرده، پس بر من منت گذار و ببخش مرا.

در روز اول و دوم حضرت جوابى به او نفرمود، موافق «سيره ابن هشام» روز سوم هنگام عبور پيغمبر بر ايشان، اميرالمؤمنين عليه السلام به آن زن اشاره فرمود: كه عرض حال كن، آن زن سخن گذشته را اعاده كرد؛ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود تو را بخشيدم هرگاه قافله با امانتى پيدا شود مرا خبر كن تا تو را به بلادت بفرستم.

دختر گفت: مى‌خواهم به نزد برادرم به شام روم. اين بود تا جماعتى از قبيله قضاعه به مدينه آمدند. دختر به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد كه گروهى از قوم من آمده‌اند كه ثقه و اعتماد به آن‌ها است مرا روانه فرما. حضرت او را جامه بپوشانيد و زاد و راحله عطا فرمود و با آن جماعت او را روانه فرمود؛ دختر به شام رفت و برادر خود عَدى را ديدار كرد و او را از حال خود آگهى داد و با وى گفت: چنان دانم كه ايمنى اين جهان و آن جهان جز در خدمت محمد صلى الله عليه و آله و سلم به دست نشود، نيكو آن است كه بى‌درنگ به حضرت او شتاب گيرى.

عدى تهيه سفر كرده به مدينه آمد و به مجلس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم وارد گشت و معرفى خود نموده، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به جانب خانه حركت فرمود، عدى نيز در قفاى آن حضرت بود، در بين راه پيرزنى خدمت آن حضرت رسيد و در حاجت خويش سخن بسيار گفت و آن جناب نيز ايستاده بود تا كار او به نظام گيرد؛ عدى با خود انديشيد كه اين روش پادشاهان نباشد از بهر زال چندين مهم خويش را تعطيل دهند بلكه اين خوى پيغمبران است، چون به خانه وارد شدند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ملاحظه آن كه عدى بزرگزاده و محترم بود، احترام او را ملحوظ فرمود وساده‌اى كه از ليف خرما آكنده بود برداشت و بگسترد و عدى را بر روى آن نشستن فرمود چندان كه عدى كناره گرفت، پذيرفته نشد پس عدى را بر وساده جاى داد و خود بر خاك نشست.[۱]

اين بود سيرت شريفه آن حضرت با كفار و كسى كه مراجعه كند در كتبى كه شيعه و سنى در سيرت نبوى صلى الله عليه و آله و سلم نوشته‌اند امثال اين را بسيار بيند. بالجمله؛ عَدى بن حاتم بدست حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اسلام آورد و به حكم وَباَبهِ اقتدى عدِىُّ فِى الْكَرَمِ، عدى مردى صاحب جود و سخاوت بود. گويند: وقتى مرد شاعرى به نزد وى آمد و گفت: يا اَبا طريف تو را مدح گفته‌ام.

گفت: تأمل كن تا تو را آگاه كنم از مال خود كه به تو عطا خواهم كرد تا بر حسب عطا مرا مدح گوئى و آن هزار هزار درهم و هزار ميش و سه بنده و اسبى است، اكنون بگوى؛ پس شاعر مدح خود را انشاد كرد.

عدی پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله

عدی پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با خلیفه‌ی اول و دوم بیعت کرد و با آنان به مدارا و نرمش رفتار کرد و حتی در جنگ‌های رده زمان ابوبکر شرکت کرد و به دفاع از خلفا شمشیر زد. در فتوحات اسلامی در عراق و ایران نیز حضور داشت.

گذشت زمان، عدی تازه‌ مسلمان را با سرشت و رفتار خلفا آگاه ساخت تا این که در عصر خلافت عثمان به جمع مبارزان اسلامی علیه عثمان پیوست و از سوی خلیفه به شام تبعید شد.

پس از قتل عثمان و تصدی خلافت ظاهری از سوی امام علی علیه السلام، عدی از جمله‌ی گروندگان و بیعت‌گنندگان با آن حضرت بود.

از آن پس وی در کنار مولای خود ثابت و استوار باقی ماند و به همراه آن حضرت در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت جست و در نبرد جمل یک چشم خود را از دست داد.

همراهی عدی با امام علی علیه السلام

  • الف) در آستانه وقوع جنگ «جمل» عدی سپاهی 13 هزار نفری از قبیله طی فراهم ساخت و در جنگیدن با آشوبگران بسيار از خود رشادت نشان داد به طورى كه نظر همگان را به خود متوجه ساخت،[۲]

او در این جنگ[۳] و به قولی در صفین یک چشم خود را از دست داد.[۴]

  • ب) در «صفّین» از فرماندهان جناح پيادگان بود. هنگامی که جنگ بر معاویه دشوار شد، توطئه‌ای علیه برخی از یاران علی علیه السلام طراحی و هر یک از دلیران سپاهش را مأمور کشتن یکی از دلاوران سپاه علی علیه السلام کرد. از جمله عبدالرحمن بن خالد را برای کشتن عدی برگزید. در هنگامه‌ی کارزار میان آن دو، عبدالرحمن هراسان از نیزه عدی، میان لشکرش گریخت و ناکام نزد معاویه بازگشت.[۵]

آنگاه نیز که سپاه معاویه با نیرنگ عمرو بن عاص قرآن‌ها را بر نیزه‌ها کردند، عدی سپاه امام علیه السلام را از دودستگی بر حذر داشت و به حمایت و پیروی از ایشان فراخواند و اشعاری در ستایش علی علیه السلام سرود.[۶]

چند تن از پسران عدی نیز در جنگ‌های جمل و صفین جزو سپاه امیرمومنان علیه السلام به شهادت رسیدند.[۷] اوج اخلاص عدی را می‌توان در برخورد او با پسرش زید مشاهده نمود.

زید به دلیل كشتن قاتل دائى‌اش (حابس بن سعد طائى) که در صفين پرچم‌دار معاويه بود، از دست عدى که می‌خواست زید را به وارثان مقتول تحویل دهد، گریخت و به معاويه پیوست. عدی گفت: خدايا زيد از مسلمانان جدا شد و به ملحدان پيوست، اينك تيرى از تيرهاى خود را به سوی او رها كن، خدايا من ديگر با او سخن نخواهم گفت و با او در زير يك سقف نخواهم نشست.[۸] زید به خوارج پیوست و کشته شد.[۹]

عدی پس از شهادت امام علی علیه السلام با امام حسن مجتبی علیه السلام بیعت کرد و از فرماندهان سپاه آن حضرت بود و با جان و زبان خود از حریم خاندان علی علیه السلام دفاع کرد و عدى ساكن كوفه گشت و در جمل و صفين و نهروان ملازمت ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام داشت و در جمل يك چشم او به جراحت نابينا شد و در سنه شصت و هشت در كوفه وفات كرد.

عدی در دوران معاويه

وقتى در ايام معاويه بر معاويه وفود كرد، معاويه گفت: اى عدى چه كردى با پسرهاى خود كه با خود نياوردى؟ گفت: در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام كشته شدند: قال ما اَنْصَفَكَ عَلِىُّ قَتَلَ اَوْلادَكَ وَاَبْقى اَوْلادَهُ! فَقالَ عَدِىُّ: ما اَنْصَفْتُ عَلِيّا اِذْ قُتِلَ وَبقيت؛ معاويه گفت: على در حق تو انصاف نكرد كه فرزندان تو را كشت و فرزندان خود را باقى گذاشت! عدى گفت: من با على انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده ماندم.


دور از حريم كوى تو بى‌بهره مانده‌ام شرمنده مانده‌ام كه چرا زنده مانده‌ام؟

معاويه گفت: دانسته باش كه هنوز قطره‌اى از خون عثمان باقى است كه سترده نمى‌شود مگر به خون شريفى از اشراف يمن، عدى گفت: سوگند به خداى آن دل‌ها كه آكنده بود از خشم تو هنوز در سينه‌هاى ما است و آن شمشيرها كه تو را با آن قتال مى‌داديم بر دوش‌هاى ما است. همانا اگر از دَر خديعت و غدر شبرى با ما نزديك شوى در طريق شر شبرى تو را نزديك شويم، دانسته باش كه قطع حلقوم و سكرات مرگ بر ما آسانتر است از اين كه سخنى ناهموار در حق امام على عليه السلام بشنويم و كشيدن شمشير اى معاويه به انگيزش شمشير است. معاويه مصلحت وقت را در جنبش و غضب نديد، روى سخن را بگردانيد و مستوفيان خود را امر كرد كه كلمات عدى را مكتوب سازيد كه همه پند و حكمت است.[۱۰]

پانویس

  1. سيرة النبوية، ابن هشام، 4/ 578-581.
  2. ابن قتيبة الدينوري، أبو محمد عبدالله؛ الإمامة والسياسة، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1410/1990، ج‌1، ص484.
  3. أسدالغابة، پيشين، ج‌3، ص507.
  4. أبويوسف يعقوب، ابن سفيان البسوى؛ المعرفة والتاريخ، تحقيق اكرم ضياءالعمرى، بيروت، مؤسسة الرسالة، ط الثانية، 1401/1981، ج‌2، ص429.
  5. المنقرى، نصر بن مزاحم؛ وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، القاهرة، المؤسسة العربية الحديثة، الطبعة الثانية، 1382، افست قم، منشورات مكتبة المرعشى النجفى، 1404، ص427-428.
  6. ر.ک. الإمامة والسياسة، پيشين، ج‌1، ص141 والغارات، پيشين، ترجمه، ص485-484.
  7. وقعة صفين، پيشين، ص360.
  8. الاستيعاب، پيشين، ج‌1، ص280.
  9. الإمامة والسياسة، پيشين، ج‌1، ص134.
  10. مروج الذهب،‌ مسعودى 3/5، تحقيق: دكتر مفيد محمد قيمحة.

منابع