اسباب نزول: تفاوت بین نسخهها
جز (صفحهای جدید حاوی 'يكى از دانشهاى قرآنى، درباره پرسشها و رويدادهاى زمينهساز نزول آيات و سوره...' ایجاد کرد) |
|||
سطر ۱۸۴: | سطر ۱۸۴: | ||
[[رده: اصطلاحات تفسیری]] | [[رده: اصطلاحات تفسیری]] | ||
− | [[رده: علوم | + | [[رده: علوم قرآنی]] |
نسخهٔ ۲۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۵:۳۸
يكى از دانشهاى قرآنى، درباره پرسشها و رويدادهاى زمينهساز نزول آيات و سورههاى قرآن.
اسباب نزول از دانشهاى وابسته به قرآن كريم و از شاخههاى علوم قرآنى است كه درباره زمينهها و مقتضيات نزول آيات و سورههاى قرآن بحث مىكند. اين دانش از زمان نزول قرآن كريم تاكنون همواره مورد توجه و اهتمام مفسران بوده است. گرچه اصطلاح اسباب نزول اصطلاحى قرآنى نيست و گويا نخستين بار واحدى نيشابورى آن را بكار برده است؛ اما هر يك از دو واژه «اسباب» و «نزول» بارها در قرآن به معانى مختلفى بكار رفته است.
نزول به معناى فرود آمدن است درباره امورى مانند: آفرينش لباس، آهن، چهارپايان، بارش باران، فروفرستادن عذاب، نزول قرآن بر پيامبر و... بكار رفته است.[۱] در اصطلاح اسباب نزول، معناى اخير مراد است. اسباب نيز جمع سبب است و به معانى گوناگونى در قرآن استعمال شده است؛ همچون: ريسمان (سوره حج/22،15)، درهاى آسمان يا نواحى آن (سوره مؤمن/40، 36؛ ص/38، 10)، راه و منزل (سوره كهف/18، 92) و علم (سوره كهف/18،84)،[۲] راههاى عروج به آسمان (اسباب السماء)، مودت و پيوند. (سوره بقره/2، 166)[۳]؛ اما بعيد نيست كه سبب در ابتدا به معناى ريسمان محكم و بلندى بوده كه با آن از جايى بالا يا پايين مىروند[۴] و معانى ديگر كاربردهاى مجازى و استعارى آن است.
به هر روى در نگاه مفسران به ويژه مفسران متأخر سبب نزول عبارت است از هر رویداد يا پرسشى در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله كه به اقتضاى آن آيه يا آياتى از قرآن همزمان، يا در پى آن نازل شده است.[۵]
اين تعريف از اسباب نزول با اندكى تغيير و احياناً با افزودن قيد يا قيودى مورد پذيرش همه مفسران قرار گرفته است. قيد «وقوع در زمان پيامبر» مهمترين قيدى است كه مفسران در تعريف اسباب نزول بدان توجه كردهاند تا بر اساس آن، حوادثى كه پيش از اسلام رخ داده و آياتى از قرآن به آن حوادث اشاره دارد. از دايره اسباب نزول خارج شود بر همين اساس سيوطى بر واحدى خرده گرفته است كه چرا وى داستان اصحاب فيل را به عنوان «سبب نزول» سوره فيل نقل كرده است[۶] يا علل و اسباب خُلَّت حضرت ابراهيم عليهالسلام را سبب نزول آيه 125 سوره نساء/4 «واتَّخَذَاللّهُ اِبرهيمَ خَليلا» دانسته است.
البته اشكال سيوطى بر واحدى از روى دقت نبوده است؛ زيرا واحدى هرگز اين دو روايت را سبب نزول دو آيه مورد اشاره ندانسته بلكه به مناسبت آن را نقل كرده است.[۷] به هر حال، تعريف اسباب نزول روشن است و حوادثى كه پيش از اسلام يا پس از نزول آيات قرآن رخ داده و گزارش آن در روايات اسباب نزول آمده، اسباب نزول آيات به شمار نمىآيد.
برخى محققان معاصر درباره اين دست روايات اصطلاح «شأن نزول» بكار بردهاند. از نظر اين پژوهشگران، «شأن نزول» عبارت است از همه اشخاص يا حوادثى كه قبل از عصر نزول قرآن يا معاصر با نزول قرآن بوده و آيه يا آياتى از قرآن درباره آن نازل شده است؛ همچنين در مورد اشخاص يا حوادثى كه پس از نزول آيات قرآن بوده و آياتى از قرآن بر آنها تطبيق داده شده نيز شأن نزول صادق است؛ در حالى كه «سبب نزول» تنها به پيشآمدهايى گفته مىشود كه در پى آن آيه يا آياتى نازل شده است.[۸]
بايد توجه داشت كه اصطلاح «شأن نزول» در برخى از تفاسير و كتابهاى علوم قرآنى معاصر و اغلب فارسى بكار رفته[۹] و گاه با سبب نزول مرادف دانسته شده است.[۱۰] گويا منشأ جعل و رواج اين پراكنده واژه شأن در پارهاى از تفاسير، به ويژه تفاسير فارسى، مانند: كشفالاسرار ميبدى[۱۱] و روضالجنان ابوالفتوح رازى[۱۲] و نيز كاربرد عبارت «فنزلت فى...» در بسيارى از روايات اسباب نزول بوده است. (=>همين مقاله: الفاظ دال بر سبب نزول)
اصطلاح «اسباب نزول» اصطلاحى مستحدث است كه سابقه آن حدوداً به قرن چهارم و پنجم هجرى مىرسد و پس از واحدى بود كه اين اصطلاح رايج و فراگير شد؛ در حالى كه پيشتر از آن و هم به صورت پراكنده بعد از آن، گاه اصطلاح «التنزيل» بكار مىرفته و كتابهايى نيز عنوان التنزيل به خود گرفته است.[۱۳]
واژه تنزيل در رواياتى از پيامبر صلى الله عليه و آله، اهلبيت عليهمالسلام و صحابه ديده مىشود كه در مقابل تأويل بكار مىرفته و مراد از آن مورد نزول بوده است، يعنى معناى ظاهرى آيه.
مورد نزول آيه مىتواند حادثه و واقعهاى خاص باشد كه در اين صورت به آن سبب نزول گفته مىشود؛ بنابراين مورد نزول (تنزيل) اعم از سبب نزول است.[۱۴] همچنين در برخى تعابير به تنزيل «ظهر» نيز گفته مىشود؛ در مقابل بطن و مراد از ظهر نيز مورد نزول و اعم از سبب نزول است.[۱۵]
پيشينه نگارش در اسباب نزول:
در موضوع اسباب نزول نگاشتههاى فراوانى به صورت مستقل يا در ضمن كتب علوم قرآنى به ما رسيده است. معروف است كه نخستين اثر در اين زمينه از على بن مدينى (م.234 ق) شيخ بخارى بوده و مشهورترين كتاب از على بن احمد واحدى نيشابورى (م.468 ق) است(16)؛ اما ابن نديم در فهرست خود از دو كتاب ديگر پيش از اين دو خبر داده كه درباره نزول قرآن تأليف شده است: يكى كتاب نزولالقرآن ابنعباس به روايت عكرمه بربرى (م.104 ق) و ديگرى نزول القرآن حسن بن ابى الحسن يسار بصرى (م.110 ق)
مهمترين كتابهايى كه پس از على بن مدينى تأليف شده از اين قرار است:
- اسباب النزول تأليف عبدالرحمن بن محمد معروف به مطرف اندلسى (م.402 ق)؛ از اين كتاب با عنوان القصص والاسباب التى نزل من اجلها القرآن نيز ياد شده[۱۶] و ترجمه فارسى آن از ابونصر سيفالدين احمد اسبر تكينى است.[۱۷]
- الشمول فى اسبابالنزول از احمد بن عمر قطيعى (م.563 ق)[۱۸]
- اسبابالنزول از محمد بن اسعد قرافى (م.567 ق).
- اسباب النزول از قطب الدين راوندى (م.573 ق)[۱۹]
- الاسباب والنزول على مذهب آلالرسول از ابوجعفر محمد بن على بن شهر آشوب (م.588 ق)[۲۰]
- اسباب النزول از ابنجوزى (م.597 ق)(22)
- يتيمة الدرر فى النزول و آياتالسور از ابوعبدالله موصلى (م.656 ق)
- التبيان فى نزولالقرآن از تقىالدين احمد معروف به ابنتيميه (م.728 ق) اين كتاب با عنوان العلم به اسباب النزول به چاپ رسيده است.
- اسبابالنزول از برهان الدين جعبرى (م.732 ق)
- اسباب النزول از ابن حجر عسقلانى (م.852 ق)[۲۱] كه با عنوان العجاب فى الاسباب به چاپ رسيده است.
- مددالرحمن فى اسباب نزول القرآن از زينالدين مقدسى معروف به خليلى (م.876 ق)
- لباب النقول فى اسباب النزول از جلالالدين سيوطى (م.911 ق)
پس از سيوطى نيز كتب متعدد ديگرى نگاشته شد كه بيشتر اين كتابها از آنِ معاصران است. آنچه در اين كتابها مورد توجه مؤلفان آنها بوده، گردآورى رواياتى است كه بيانگر سبب نزول آيات قرآن است.
مرعشلى از چند كتاب ديگر اسباب نزولى نيز ياد كرده است كه ارتباط آن با اسباب نزول براى ما روشن نيست.(24) علاوه بر كتابهاى مستقلى كه در باب اسباب نزول نگاشته شده، تفاسير قرآن نيز از همان آغاز با هر صبغهاى كه داشته روايات اسباب نزول را در خود جاى داده است. از ميان تفاسير روايى و غيرروايى قديم و جديد بيش از همه تفسير روحالمعانى، آلوسى بغدادى (م.1263 ق) والجامع لأحكام القرآن، قرطبى (م.671 ق) به نقل روايات اسباب نزول پرداخته است.
در حالى كه شمار اين روايات در روحالمعانى نزديك به 700 روايت است، تعداد اين روايات در تفاسير نقلى مانند جامعالبيان طبرى، تفسير القرآن العظيم ابنكثير و مانند مجمعالبيان طبرسى و كشاف زمخشرى به 300 روايت نمىرسد.[۲۲]
نخستين بار زركشى در كتاب معروف خود البرهان فى علوم القرآن شيوه بحث درباره اسباب نزول را تغيير داد و با تتبع در كتابهاى پيشينيان مباحث نظرى و مبانى اين دانش را گرد آورد و همه مؤلفان پس از خود در زمينه اسباب نزول را تحت تأثير قرار داد. وى مباحث كتاب خود را در چند محور سامان داد كه از مهمترين آنها اهميت و فايده اسباب نزول، تكرار نزول آيات، عدم اختصاص حكم به مورد سبب نزول، الفاظ دال بر سبب نزول، خصوص سبب و عموم صيغه، تقدم نزول آيه بر حكم، تأويل در اسباب نزول و سرانجام، تقدم سياق و مناسبت كلام بر سبب نزول يا برعكس مىباشد.
پس از زركشى، سيوطى در كتاب الاتقان فى علومالقرآن همين شيوه را با اندكى نظم بهتر و اضافات پى گرفت. پژوهشگران پس از اين دو نيز هرگز آن مباحث را از نظر دور نداشتند و تقريباً بحث تازهاى بر آن نيفزودند؛ اما در مثالها و نمونههايى كه آورده شده گاه مناقشاتى صورت پذيرفته است.
اهميت اسباب نزول:
اينكه آگاهى از اسباب نزول تا چه اندازه مىتواند در فهم و تفسير قرآن يا فهم بهتر و كاملتر آيات نقش داشته باشد، همواره يكى از نخستين پرسشهاى پيش روى مؤلفان كتب اسباب نزول بوده است.
شايد هيچ يك از مفسران پيشين درباره نقش ممتاز اسباب نزول در اين باره ترديد نكرده باشند. واحدى بر آن است كه شناخت تفسير قرآن بدون آگاهى از قصههاى آن و سبب نزول آياتِ آن ممكن نيست.[۲۳]
شاطبى گفته است: شناخت اسباب تنزيل براى همه طالبان دانش قرآن لازم است. وى در اين باره به دو دليل استناد مىكند: نخست آنكه محور اعجاز در نظم قرآن شناخت مقتضاى حال است و چه بسا كه از كلام واحد بر حسب احوال يا مخاطبهاى متفاوت برداشتهاى گوناگون حاصل شود؛ مثلاً استفهام يا صيغه امر داراى معانى مختلفى است كه از قراين خارجى فهميده مىشود و اسباب نزول بيانكننده قرائن خارجى كلام است و شناخت سبب نزول در واقع همان شناخت مقتضاى حال است كه در تفسير آيات به آن نياز جدى است.
دوم آنكه عدم آشنايى به اسباب نزول سبب اجمال در آيات قرآن شده، در نتيجه موجب برداشتهاى مختلف از نصوص آيات مىشود و چه بسا نزاعهايى را نيز در پى داشته باشد؛ بنابراين، شناخت اسباب نزول براى پيشگيرى از اجمال آيات و پيامدهاى آن لازم است.[۲۴]
ابنتيميه نيز بر اين نقش اسباب نزول تأكيد كرده، بر آن است كه شناخت اسباب نزول به فهم آيه كمك مىكند؛ زيرا علم به سبب موجب علم به مسبب مىشود.[۲۵] توجه مفسران به روايات اسباب نزول در تفسير قرآن نشان مىدهد كه آنان براى اين روايات جایگاهى بس مهم در نظر گرفتهاند تا آنجا كه حجم فراوانى از تفسير صحابه و تابعان را بيان اسباب نزول آيات تشكيل مىداده است.
حتى در زمان صحابه علم به تنزيل قرآن و اينكه آيات آن در چه زمان و مكانى و درباره چه كسانى يا چيزهايى نازل شده است ارزش و افتخار به شمار مىآمد و معيار فضل و تقدم صحابه بر ديگران يا برخى از صحابه بر ديگر صحابيان بوده است. در روايتى از اميرمؤمنان عليهالسلام آمده است كه در خطبهاى فرمود: هر چه مىخواهيد از من بپرسيد كه به خدا سوگند از هر چه بپرسيد به شما گزارش مىدهم و درباره كتاب خدا هر چه مىخواهيد از من بپرسيد.
به خدا سوگند كه هيچ آيهاى نيست مگر آن كه مىدانم در شب نازل شده يا در روز در دشت نازل شده يا در كوه و به خدا سوگند مىدانم هر آيهاى از قرآن كجا و درباره چه كسى نازل شده است؛ زيرا پروردگارم به من قلبى بسيار خردمند و سنجشگر و زبانى بسيار پرسشگر بخشيده است.[۲۶]
ابن مسعود نيز گفته است: به خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست سوگند كه هيچ آيهاى از كتاب خدا نازل نشده است مگر آن كه مىدانم كجا و درباره چه كسى نازل شده است.[۲۷] ابن عباس نيز از دانايان به اسباب نزول بوده و موارد فراوانى از تفسير نقل شده از وى در بيان سبب نزول آيات است.
توجه به اسباب نزول در ميان تابعان نيز به همان اندازه يا بيشتر بوده است؛ گرچه بسيارى از رواياتى كه از آنها به ما رسيده مورد ترديد يا انكار حديثشناسان و مفسران تحليلگر بعدى قرار گرفت، آن را صرفاً حوادثى دانستند كه آيات قرآن بر آن تطبيق داده شده است.
دهلوى درباره نقش و ارزش روايات اسباب نزول با نگاهى واقعبينانهتر نظر داده است. وى اين روايات را به دو بخش تقسيم كرده است: يك بخشِ آن، حوادثى است كه واقع شده است و در آن ايمان مؤمنان و نفاق منافقان آشكار مىشود؛ مانند واقعه احد و احزاب و خداوند در مدح گروهى و مذمت گروه ديگر، آياتى را نازل كرده است تا جداكننده آن دو گروه از يكديگر باشد و بر مفسر لازم است آن حادثه را به اختصار شرح دهد تا سياق آيات براى قارى روشن شود.
اما بخش دوم از روايات به آياتى ناظر است كه معناى آنها روشن است و به آگاهى از حادثه سبب نزول نيازى نيست و حكم به عموم آيه تعلق دارد نه خصوص سبب و مفسران، آن حادثه را تنها براى آگاهى از آثار متناسب با آيه و به قصد بيان مصداق آيه ذكر كردهاند؛ بدون آنكه بيان آن حادثه نقشى در فهم آيه داشته باشد. وى ذكر اين قسم از حوادث و اسباب نزولها را براى فهم آيه اصلاً ضرورى نمىداند.[۲۸]
اعتبار روايات اسباب نزول:
دانش اسباب نزول از دانشهاى نقلى است كه تنها راه دستيابى به آن نقل است و نمىتوان براى رسيدن به آن اجتهاد كرد و اسباب نزول موجود رواياتى منقول از امامان معصوم عليهمالسلام صحابه، تابعان و پيروان آنها است كه از ارزشى يكسان برخوردار نيست؛ افزون بر اين كه در ميان آنها روايات مجعول و محرَّف نيز ديده مىشود. همين مسأله واحدى را بر آن داشت تا به گزينش روايات اسباب نزول روى آورد و آنچه را صحيح مىپنداشت در مجموعهاى گرد آورد.[۲۹]
وى با استناد به حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مىفرمايد: هر كس بدون دانش، بر قرآن دروغ ببندد، بايد جایگاه خود را در آتش مهيا ببيند، نقل روايات غيرصحيح درباره اسباب نزول را با دروغ بستن بر قرآن برابر مىدانست و بر اين باور بود كه جايز نيست درباره اسباب نزول آيات كريمه قرآن سخنى گفته شود؛ مگر از طريق نقل و شنيدن از كسانى كه شاهد نزول وحى بودند و نسبت به اسباب نزول آگاهى داشتند و درباره اين دانش بحث و پژوهش كردند؛[۳۰] مفسران اهل سنت سخن صحابيان شاهد نزول وحى را در حد سخنان پيامبر بالا بردند و در حكم حديث مسند و مرفوع قرار دادند.[۳۱]
البته اين حكم، روايات ساير صحابيان را شامل نمىشود؛ مانند ابن عباس كه از صحابيان خردسال بوده يا ابوهريره كه در سه سال پايان حيات پيامبر، اسلام آورده است و روايات آنها حديث موقوف به شمار مىآيد[۳۲]؛ همچنين سيوطى روايات منقول از تابعان را حديث مرفوعِ مرسل شمرده است كه در صورت برخوردارى از دو شرط قابل پذيرش است: نخست اين كه سند آن تا فرد تابعى صحيح باشد و دوم آن كه آن تابعى از پيشوايان در تفسير باشد كه تفسير خود را از صحابيان گرفتهاند؛ مانند مجاهد، عكرمه و سعيد بن جبير يا آن كه آن روايت با روايت مرسل ديگرى تقويت شود.[۳۳]
در مقابل اين نظر، برخى نيز نگاه خوشبينانهاى به روايات اسباب نزول نداشته، اعتبار آنها را رد كردهاند؛ علامه طباطبايى با اينكه معتقد است دانستن اسباب نزول تا اندازهاى انسان را از مورد نزول و مضمون آيات آگاه و روشن مىكند؛[۳۴] اما روايات موجود اسباب نزول را فاقد اعتبار كافى مىداند.
وى مىگويد: تتبع اين روايات و تأمل كافى در اطراف آنها انسان را نسبت به آنها بدبين مىكند؛ زيرا اولاً از سياق بسيارى از آنها پيدا است كه راوى ارتباط نزول آيه با حادثه را به صورت مشافهه و دريافت و حفظ بدست نياورده بلكه قصه را حكايت مىكند؛ سپس آياتى را كه از جهت معنا با قصه مناسب است به قصه ارتباط مىدهد؛ بنابراين سبب نزول موجود در روايات، نظرى و اجتهادى است نه سبب نزول كه از راه مشاهده و ضبط بدست آمده باشد.
شاهد آن هم وجود روايات متناقض و متفاوت در ذيل يك آيه است كه نمىتوان همه را به عنوان سبب نزول پذيرفت. ثانياً منع كتابت حديث از طرف مقام خلافت در صدر اسلام كه تا پايان قرن اول هجرى ادامه داشت راه نقل به معنا را بيش از حد ضرورت براى راويان باز كرد و تغييرات ناچيز كه در هر مرتبه نقل روايت پيش مىآمد كمكم روى هم تراكم نموده گاهى اصل حادثه را كاملاً دگرگون مىكرد؛ بنابراين با تحقق چنين احتمالاتى روايات اسباب نزول اعتبار خود را از دست خواهد داد؛ به طورى كه حتى صحيح بودن خبر از جهت سند نيز سودى نمىبخشد.[۳۵]
ايشان همچنين بر آن است كه روايات سبب نزولى كه متواتر يا قطعى نباشد تنها در صورتى اعتبار خواهد داشت كه به تأييد آيه برسد؛ يعنى آن كه بر آيه عرضه شود و در صورتى كه مضمون آيه و قراين موجود در آن با روايت سازگار بود به آن اعتماد شود و در هر صورت مقاصد عاليه قرآن مجيد در استفاده خود از آيات كريمه قرآن نيازى قابل توجه يا هيچ نيازى به روايات اسباب نزول ندارد.[۳۶]
برخى ديگر از محققان روشى ميانه اتخاذ كرده، با تأكيد بر نقش روايات اسباب نزول در فهم و تفسير صحيحتر آيات معتقدند كه راه اثبات درستى و اعتبار روايات اسباب نزول تنها موثق بودن رجال سند آنها نيست بلكه افزون بر آن از راههايى ديگر مانند تواتر تاريخى يا همراهى با قراين معتبر مانند تناسب و هماهنگى با مفاد آيات كريمه نيز مىتوان به درستى آنها پى برد.
از نظر اين گروه مجموع روايات اسباب نزول در سه دسته جاى مىگيرد: يك دسته رواياتى كه درستى و اعتبار آنها قطعى است و با دليل معتبر ثابت شده است. دسته ديگر رواياتى كه نادرستى و عدم اعتبار آنها قطعى و مسلم است و دسته سوم رواياتى است كه بر نادرستى يا درستى آنها دليلى وجود ندارد.
در تفسير آيات كريمه، دسته اول از روايات مورد استناد قرار مىگيرد و دسته دوم بايد ناديده گرفته شود و در مورد دسته سوم از روايات، مفسر مىتواند هم با در نظر گرفتن روايات سبب نزول مفاد آيات را تبيين كند و هم با قطع نظر از آن؛ ولى از اسناد هر يك از اين دو به خداى متعال بايد خوددارى كند و مفهوم مشترك ميان آن دو را به عنوان مفاد قطعى آيه مطرح سازد.[۳۷]
اين نظر با نظر اول ـ كه از سيوطى نقل شد ـ تفاوت روشنى ندارد؛ اما در مقام برخورد با روايات اسباب نزول كاملا با آن متفاوت است و هرگز در پذيرش روايات، صحت سند را ملاك حقيقى و اصلى قرار نمىدهد و به نقد متن روايات و سازگارى با متن آيات نيز توجه جدى دارد.
شمار روايات اسباب نزول:
جعبرى در يك تقسيمبندى آيات قرآن را دو دسته دانسته است: يك دسته كه بيشتر آيات قرآن را تشكيل مىدهد، بىآن كه سبب خاصى داشته باشد، نازل شده است و دسته ديگر سبب خاص دارد؛ يعنى به دنبال رويداد يا در پاسخ پرسشى نازل شده است.[۳۸]
اين نظريه را برخى پژوهشگران پذيرفته و از دسته اول به «آيات داراى سبب نزول عام» و از دسته دوم به «آيات داراى سبب نزول خاص» تعبير كردهاند. به اعتقاد اين پژوهشگران همه آيات قرآن داراى سبب نزول اصلى و حقيقى است و آن هدايت انسان به سوى كمال، تعالى و ايمان به خداوند است كه از آن به «سبب نزول عام» تعبير مىشود[۳۹]؛ اما نظريه جعبرى مىتواند ناظر به روايات موجود اسباب نزول باشد و ما نمىتوانيم به عنوان يك واقعيت مربوط به دوران 20 ساله نزول قرآن بپذيريم زيرا اين احتمال جدى و قوى است كه همه واحدهاى نزول ـ و نه هر يك از آيات ـ افزون بر سبب نزول عام، داراى سبب نزول خاص نيز بوده است؛ گرچه همه آنها به ويژه سبب نزول آيات و سور مكى براى ما نقل نشده است.
سخن امام على عليهالسلام: هيچ آيهاى نازل نشد مگر آن كه مىدانم درباره چه كسى نازل شده است،[۴۰] همچنين مضمون آيات قرآن كه ناظر به حوادث خارجى و چالشهاى موجود ميان رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان از يك سو و مشركان از سوى ديگر است اين احتمال را تأييد مىكند.
مجموع روايات اسباب نزول به حدود 900 روايت مىرسد كه در ذيل حدود 600 آيه نقل شده است و بيش از نصف آن از صحابه است كه از ميان آنها بيش از 300 روايت از ابنعباس نقل شده و پس از وى بيشترين روايات به جابر بن عبدالله، انس بن مالك، عايشه، عبدالله بن مسعود، عبداللهبن عمر و ابوهريره تعلق دارد.[۴۱]
مفسرانى چون سيوطى از يك سو ساحت صحابه را از اجتهاد در بيان سبب نزول منزه دانستند و هر آنچه را كه از صحابيان نقل شده صحيح پنداشتند و از ديگر سو از كنار روايات صحابيان و تابعان بدون نقد دلالى و توجه به سازگارى يا ناسازگارى متن اين روايات با آيات و حتى بدون نقد جدى سندى، گذشته و غالب اين روايات را پذيرفتند.
اين امر گاه سبب اظهار نظرهاى نادرست در اين موضوع شده است. تا آن جا كه مثلاً آيه 85 سوره اسراء/17 «ويَسـَلونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى وما اوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَليلا» را كه در سورهاى مكى است، به دليل وجود روايتى از ابن مسعود، مدنى دانستند و روايت صحيحى را كه ترمذى به نقل از ابنعباس آورده مبنى بر اينكه اين آيه در مكه و در پاسخ به مشركان آنجا نازل شده است را ناديده گرفتند؛ به اين دليل كه ابنمسعود شاهد نزول وحى بوده است؛[۴۲] در حالى كه اين دو روايت صحيح به گونهاى ديگر قابل جمع بود. (=> همين مقاله: تكرار نزول)
فوايد اسباب نزول:
ترديد يا انكار نقش اسباب نزول در فهم و تفسير صحيح آيات از سوى برخى سبب شده تا مفسران فوايدى را براى اسباب نزول برشمارند. آنچه پيشتر از شاطبى درباره اهميت اسباب نزول نقل شد مشتمل بر اصلىترين و مهمترين فوايد اسباب نزول است كه در كلام ديگر دانشمندان نيز بر آن تأكيد و نمونههاى فراوانى براى آن ذكر شده است. همزمان با شاطبى (م.790 ق) زركشى[۴۳] فوايد اسباب نزول را با تفصيل بيشتر مورد توجه قرار داد و 6 فايده براى آن به اين شرح برشمرد:
- شناخت حكمت و فلسفه تشريع احكام؛
- دفع توهم حصر؛
- تخصيص حكم به مورد سبب نزول نزد كسانى كه احكام موجود در آيات را به همان مورد سبب تخصيص مىدهند؛
- جايز نبودن تخصيص مورد سبب نزول؛
- كمك به فهم صحيح آيه؛
- رفع اشكال و جلوگيرى از برداشتهاى ناصواب از آيه.
از اين 6 فايده جز دو فايده اخير بقيه چندان قابل دفاع نبوده و مخدوش شده است. براى فايده يكم تنها يك نمونه ذيل آيه 43 سوره نساء/4 بيان شده كه آن هم خود آيه مشتمل بر بيان حكمت و فلسفه تشريع حكم است.
«ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَقرَبوا الصَّلوةَ و اَنتُم سُكرى حَتّى تَعلَموا ما تَقولونَ».[۴۴] براى فايده دوم نيز تنها يك نمونه ذيل آيه 145 سوره انعام/6 بيان شده است كه افزون بر عدم استناد به هيچ روايت شأن نزولى مصداقى از دو فايده اخير به شمار مىآيد كه سبب نزول به فهم صحيح آيه كمك مىكند.[۴۵]
فايده سوم نيز ـ با اين ملاحظه كه ديدگاه مورد اشاره را مفسران و فقها نپذيرفتهاند ـ ثمره عملى ندارد. در مورد فايده چهارم نيز بايد گفت كه ارائه تصويرى روشن از اين فايده دشوار است و مشخص نيست كه غرض از ذكر تنها نمونهاى كه براى آن بيان شده چيست.[۴۶]
اما مفسران براى دو فايده اخير نمونههاى متعددى را نشان دادهاند كه بدون توجه به سبب نزول فهم درست آيه يا اصلا فهم آيه ممكن نبوده است؛ مثلاً عروة بن زبير در فهم آيه 158 سوره بقره/2 «اِنَّ الصَّفا والمَروةَ مِن شَعائِرِ اللّهِ فَمَن حَجَّ البَيتَ اَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما» دچار خطا شد و گمان كرد كه در اعمال حج، سعى ميان صفا و مروه نه تنها واجب نيست بلكه مباح است زيرا اين آيه مىگويد: عيبى ندارد كه حجگزار ميان آن دو طواف كند؛ اما عايشه با استناد به سبب نزول آيه، فهم درست آيه را به او ارائه داد.[۴۷]
بر اساس روايات، اين آيه هنگامى نازل شد كه گروهى از مسلمانان در عمرةالقضاء پنداشتند سعى ميان صفا و مروه جايز نيست و نمودى از شرك است؛ زيرا مشركان بر كوه صفا بتى به نام «اساف» و بر كوه مروه بتى به نام «نائله» نهاده بودند و ميان آن دو بت سعى مىكردند؛ از اينرو برخى مسلمانان از سعى ميان آن دو خوددارى كردند؛ اما اين آيه نازل شد و هر گونه اشكال و گناهى را در سعى ميان صفا و مروه نفى كرد.[۴۸]
همچنين شاطبى در كتاب خود الموافقات روايت مىكند كه چون عمر خواست قدامة بن مظعون كارگزار خود در بحرين را به جرم نوشيدن شراب تازيانه زند، وى با استناد به آيه 93 سوره مائده/5 «لَيسَ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا و عَمِلواالصّلِحـتِ جُناحٌ فيما طَعِموا» گفت: اگر من خمر نوشيده باشم نمىتوانى بر من حد جارى كنى؛ زيرا من در جنگ بدر شركت كردم و خداوند در مورد مؤمنانى كه عمل صالح انجام دهند، گناهى نمىبيند كه خمر بنوشند اما ابنعباس در آن مجلس با توجه به سبب نزول، معناى درست آيه را به وى نماياند.[۴۹]
گروهى از اهل شام نيز همين خطا را مرتكب شده، با استناد به آيه گذشته نوشيدن خمر را حلال شمردند؛ اما عمر با اشاره و مشورت صحابه آنان را در فهم نادرست آيه تكذيب كرد. درباره سبب نزول اين آيه روايت شده كه چون شراب و قمار حرام شد، صحابه به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتند: حالِ برادران ما كه در گذشته خمر نوشيدند و از مال بدست آمده از راه قمار خوردند و اكنون از دنيا رفتهاند چگونه خواهد بود؟ اين آيه در پاسخ آنها نازل شد و بيان داشت: كسانى كه پيش از تحريم خمر و قمار از آن خوردهاند در صورتى كه مؤمن بوده و عمل صالح انجام داده باشند، باكى نيست.[۵۰]
آيه 104 سوره بقره/2 نيز از آياتى است كه بدون آگاهى از سبب نزول، فهم آن ممكن نيست: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَقولوا رعِنا وقولوا انظُرنا» در اين آيه از مؤمنان خواسته شده كه به جاى واژه «راعنا»، «انظرنا» بگويند؛ در حالى كه اين دو واژه معنايى نزديك به هم دارد و مشخص نيست چرا نبايد راعنا بگويند؛ اما سبب نزول، اين ابهام را از آيه مىزدايد.[۵۱]
سيوطى از فايده ديگرى با عنوان تفسير نامهاى مبهم و شناخت كسانى كه آيه يا آياتى از قرآن درباره آنها نازل شده ياد كرده است.[۵۲] آشنايى با صحابيانى كه آياتى از قرآن درباره آنان نازل شده و مىتواند ملاك داورىهاى بعدى درباره آنها و نيز ملاك گرايش به آنها، تبعيت از آنها و رد يا قبول سخن آنها قرار گيرد، تنها از رهگذر روايات اسباب نزول ميسر است؛ مثلاً وقتى روايتى بيان كند كه آيه 6 سوره حجرات/49 «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن جاءَكُم فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنوا...».
درباره وليد بن عقبة بن ابىمعيط نازل شده است،[۵۳] افزون بر اين كه قاعده عدالت همه صحابيان مخدوش مىشود، وليد نيز فردى فاسق معرفى مىشود كه درباره پذيرش ديگر روايات احتمالى او نيز بايد احتياط كرد و هرگز در شمار صحابيانى قرار نمىگيرد كه به پيروى از آنها تشويق و سفارش شده است (سوره توبه/9، 100)؛ همچنين اين روايات اسباب نزول است كه اهل بيت پيامبر در آيه 33 سوره احزاب/33 را به ما مىشناساند كه خداوند اراده كرده است هر نوع پليدى را از آنان بزدايد: «اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ و يُطَهِّرَكُم تَطهيرا».
در اين آيه اهل بيت پيامبر ـ كه روايات فراوانى آنان را امام على عليهالسلام، حضرت فاطمه عليهاالسلام و دو فرزندشان امام حسن و امام حسين عليهماالسلام مىداند[۵۴] ـ برخوردار از مرتبهاى غيرقابل مقايسه با ديگر صحابيان معرفى شدهاند.
زرقانى يكى ديگر از فوايد آشنايى با اسباب نزول را آسان شدن حفظ و هموار شدن فهم آيات و در نتيجه تثبيت آيات قرآنى در ذهن خواننده و فراگيرنده آيات قرآن مىداند زيرا آشنايى با آنها سبب مىشود كه احكام و معارف قرآن با حوادث، اشخاص، زمانها و مكانها گره خورد و براى نقش بستن آيات در ذهن انگيزه ايجاد كند؛ سپس بر اساس قاعده تداعى معانى اين داستانهاى نزول سبب يادآورى سريع و آسان آيات مىشود؛[۵۵] همچنان كه معلمان قرآن نيز با بهرهگيرى از روايات اسباب نزول بهتر و راحتتر مىتوانند معارف آيات را به متعلمان منتقل كنند.[۵۶]
اين فايده مىتواند توجيهى باشد براى مفسرانى كه بدون هر گونه سختگيرى و با تسامح به نقل گسترده روايات اسباب نزول در تفاسير خود پرداختهاند.
برخى معاصران براى اسباب نزول تا 19 فايده برشمردهاند كه به جز موارد ياد شده، اين فوايد را ذكر كردهاند: كمك به اتصالِ بخشى از كلام خدا به بخش ديگر، تناسب آيه با سياق، ادراك ويژگىهاى بلاغى آيات، شناخت وجود يا عدم نسخ، آسانى تفسير مأثور با علم به سبب نزول، محافظت از ذكر حوادث تاريخى و زندگى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله، معرفى الگوهايى كه بتوان آن را اسوه قرار داد، شناخت بيشتر آيه قرآن يا حديث پيامبر، همزيستى با آيات، نشان دادن نزول تدريجى آيات، كمك به برانگيختن توجه دانشپژوهان و نيز تأكيدى بر دروغ بودن كذب ادعاى كسانى كه قرآن را افسانه پيشينيان مىپندارند.[۵۷]
پانویس
- ↑ نزهةالاعين، ص 127ـ129؛ بصائر ذوىالتمييز، ج 5، ص 39ـ41 «نزل».
- ↑ وجوه قرآن، ص 126، «سبب».
- ↑ لسان العرب، ج 6، ص 139، «سبب».
- ↑ مفردات، ص 391، «سبب».
- ↑ روششناسى تفسير، ص 144.
- ↑ الاتقان، ج 1، ص 67.
- ↑ اسباب النزول، واحدى، ص 104؛ شأن نزول آيات، ج 1، ص 11.
- ↑ التمهيد، ج 1، ص 254؛ تاريخ قرآن، ص 65ـ66.
- ↑ روششناسى تفسير، ص 151ـ153.
- ↑ قرآن در اسلام، ص 103.
- ↑ كشفالاسرار، ج 1، ص 49 و 553ـ554.
- ↑ روضالجنان، ج 1، ص 111 و ج 2، ص 122.
- ↑ تأسيس الشيعه، ص 330.
- ↑ علوم قرآنى، ص 100.
- ↑ التمهيد، ج 1، ص 255ـ256؛ علوم قرآنى، ص 91ـ92.
- ↑ هدية العارفين، ج 1، ص 515.
- ↑ كشفالظنون، ج 1، ص 76؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 116.
- ↑ معجم المؤلفين، ج 2، ص 29.
- ↑ الذريعه، ج 2، ص 12؛ بحارالانوار، ج 1، ص 12.
- ↑ ايضاح المكنون، ج 1، ص 69؛ كشف الظنون، ج 1، ص 77.
- ↑ كشف الظنون، ج 1، ص 76.
- ↑ پژوهشهاى قرآنى، ش 1، ص 242ـ245.
- ↑ اسباب النزول، واحدى، ص 8.
- ↑ الموافقات، ج 3، ص 201 ـ 202.
- ↑ علم اسباب النزول، ص 75؛ الاتقان، ج 1، ص 62.
- ↑ تاريخ دمشق، ج 27، ص 100؛ كنزالعمال، ج 2، ص 565؛ الطبقات، ج 2، ص 257.
- ↑ التفسير والمفسرون، ج 1، ص 90.
- ↑ الفوز الكبير، ص 95ـ96؛ تفسير قاسمى، ج 1، ص 30.
- ↑ اسباب النزول، واحدى، ص 7 ـ 9.
- ↑ اسبابالنزول، واحدى، ص 8؛ الاتقان، ج 1، ص 66.
- ↑ معرفة علوم الحديث، ص 37؛ مقدمه ابنالصلاح، ص 46ـ47؛ تدريبالراوى، ج 1، ص 192ـ193.
- ↑ مقدمه ابنالصلاح، ص 47.
- ↑ الاتقان، ج 1، ص 67.
- ↑ قرآن در اسلام، ص 118.
- ↑ قرآن در اسلام، ص 118ـ119.
- ↑ همان، ص 119ـ120.
- ↑ روششناسى تفسير، ص 162ـ163.
- ↑ الاتقان، ج 1، ص 61؛ مناهلالعرفان، ج 1، ص 83.
- ↑ اسباب النزول، حجتى، ص 19ـ20.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 257.
- ↑ درآمدى بر تاريخ گذارى قرآن، ص 148.
- ↑ الاتقان، ج 1، ص 70.
- ↑ البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 117.
- ↑ البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 117؛ مناهلالعرفان، ج 1، ص 83.
- ↑ همان؛ روششناسى تفسير، ص 148.
- ↑ پژوهشهاى قرآنى، ش 1، ص 20؛ روششناسى تفسير، ص 147ـ148.
- ↑ مناهلالعرفان، ج 1، ص 83ـ84.
- ↑ صحيحالبخارى، ج 6، ص 60؛ جامعالبيان، مج 2، ج 2، ص 63.
- ↑ الموافقات، ج 3، ص 203.
- ↑ مجمعالبيان، ج 3، ص 372.
- ↑ پژوهشهاى قرآنى، ش 1، ص 47ـ48.
- ↑ الاتقان، ج 1، ص 63.
- ↑ اسباب النزول، واحدى، ص 219.
- ↑ جامعالبيان، مج 12، ج 22، ص 9؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 492؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 603.
- ↑ مناهل العرفان، ج 1، ص 86.
- ↑ دراسات فى علوم القرآن، ص 164ـ165.
- ↑ علم اسبابالنزول، ص 71ـ99.
(16). البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 115؛ الاتقان، ج 1، ص 61؛ كشف الظنون، ج 1، ص 76.
(22). كشف الظنون، ج 1، ص 76؛ هدية العارفين، ج 1، ص 521.
(24). البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 116.
منابع
سید محمود دشتی، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 638-660