خرابه شام: تفاوت بین نسخهها
Saeed zamani (بحث | مشارکتها) جز |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | |||
{{بخشی از یک کتاب}} | {{بخشی از یک کتاب}} | ||
− | در | + | در تواريخ آمده است كه يزيد، اهل بيت پيامبر را در خرابه بدون سقفى منزل داد كه از سرما و گرما آنان را حفظ نمى كرد، آنقدر بر اهل بيت سخت گذشت كه صورتشان پوست انداخت و مجروح گرديد. |
+ | |||
+ | ==وصف حال خرابه از زبان امام زین العابدین علیه السلام== | ||
+ | |||
+ | منهال بن عمرو گويد: زين العابدين عليه السلام را ديدم تكيه بر عصا داده و پاهايش مانند دو نى خشك و خون از آنها جارى بود، رنگ شريفش زرد شده. احوالش را پرسيدم: كيف امسيت يابن رسول اللّه؟ | ||
+ | |||
+ | فرمود: همان طور كه بنى اسرائيل در حكومت فرعون وقت مى گذرانيدند پسرهاشان را مى كشتند و دخترها را زنده نگه مى داشتند، چگونه خواهد بود حال كسى كه اسير دست يزيد بن معاويه است، زن هاى ما تا بحال از طعام سير نشده و سرهاشان پوشيده نگرديده است، هرگاه يزيد ما را مى طلبد گمان مى كنم قصد كشتن ما را دارد. | ||
+ | |||
+ | منهال! عرب بر عجم افتخار مى كند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم عربى است، قريش بر ساير قبايل افتخار مى كند كه محمد از ما است، ولى ما خاندان مردانمان كشته مى شوند و زنان و اطفالمان اسير مى گردند. منهال مى گويد: پرسيدم به كجا مى رويد؟ فرمود: جائى كه ما را منزل داده اند سقف ندارد آفتاب ما را گداخته است، جهت ضعف بدن بيرون آمده ام تا قدرى استراحت كنم و زود برگردم از جهت ترس بر زنان، در همين حال صداى زنى بلند شد! نور ديده ام به كجا مى روى؟ برگرد كه از دشمن بر تو مى ترسم؟ پرسيدم: اين زن كيست. گفتند زينب دختر على مرتضى است، زين العابدين مرا گذاشت و به خرابه برگشت. | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
اين شاعر عرب چه خوب گفته است: | اين شاعر عرب چه خوب گفته است: | ||
− | يعظّمون له ما اعود منبره | + | {{بیت|يعظّمون له ما اعود منبره|و تحت ارجلهم اولادهم وضعوا}} |
− | + | {{بیت|باى حكم بنؤه يتّبعونكم|و فخركم انّكم صحب له تبع}} | |
− | باى حكم | + | {{بیت|تعظيم چوب منبر او را كنند ليك|اولاد او فتاده ببين زير پايشان}} |
− | + | {{بیت|اولاد او چسان ز شما پيروى كنند|فخر شما است صحبت جد گرامشان<ref>مقتل مقرم، ص453، بحار ج45، ص140، لهوف ص193، نفس المهموم، ص459، طبقات ج5، ص162.</ref>}} | |
− | + | ||
− | + | ==مرگ رقيه در خرابه شام== | |
− | اولاد او | + | |
− | + | از كامل بهائى نقل شده كه اهل بيت حسين در حال اسارت از كودكانى كه پدرشان در [[كربلا]] شهيد شده بوده خبر شهادت پدر را پنهان مى داشتند، دختركى چهار ساله از حسين شبى از خواب بيدار شد و بهانه پدر گرفت و گفت: بابايم حسين الان در كنارم بود و مرا در آغوش خود گرفته بود به كجا رفت، اهل بيت كه از خواب رقيه آگاه شدند يكباره صداى ضجه و ناله شان بلند شد، صداى شيون به خانه يزيد رسيد از خواب بيدار شد، پرسيد در خرابه چه خبر است؟ گفتند: طفلى از حسين پدر را در خواب ديده و بهانه پدر گرفته است. گفت: سر پدر را برايش ببريد، سر حسين را در طشتى نهاده و پارچه اى روى آن پوشيدند و به خرابه آوردند و جلو اهل بيت نهادند. | |
− | == مرگ رقيه در خرابه شام == | + | |
− | از كامل بهائى نقل شده كه اهل بيت حسين در حال اسارت از كودكانى كه پدرشان در كربلا شهيد شده بوده خبر شهادت پدر را پنهان مى داشتند، دختركى چهار ساله از حسين شبى از | + | رقيه خاتون به تصور اين كه طعام برايش آورده اند صدا زد: عمه جان! از شما طعام نخواستم، من بابايم حسين را مى خواهم، گفتند: هر چه مى خواهى در ميان طشت است. دختر ابى عبدالله با دست هاى كوچكش روپوش را برداشت چشمش بر سر بريده پدر افتاد، سر را در آغوش گرفت و با سر پدر درددل مى كند كه شاعر زبان حال او را چنين به نظم آورده است: |
− | + | ||
− | پدر بعد از تو | + | {{بیت|پدر بعد از تو محنت ها كشيدم|بيابان ها و صحراها دويدم}} |
− | + | {{بیت|همى گفتندمان در كوفه و شام|كه اينان خارجند از دين اسلام}} | |
− | همى گفتندمان در كوفه و شام | + | {{بیت|مرا بعد از تو اى شاه يگانه|پرستارى نَبُد جز تازيانه}} |
− | + | {{بیت|ز كعب نيزه و از ضرب سيلى|تنم چون آسمان گشته است نيلى}} | |
− | مرا بعد از تو اى شاه يگانه | + | {{بیت|به آن سر جمله آن جور و ستم ها|بيابان گردى و درد و آلم ها}} |
− | + | {{بیت|بيان كرد و بگفت اى شاه محشر|تو برگو كى بريدت سر ز پيكر}} | |
− | ز كعب نيزه و از ضرب سيلى | + | {{بیت|مرا در خوردسالى دربدر كرد|اسير و دستگير و بى پدر كرد}} |
− | + | {{بیت|همى گفت و سر شاهش در آغوش|بناگه گشت از گفتار خاموش}} | |
− | به آن سر جمله آن جور و | + | |
− | + | اهل بيت حسين ديدند كه سر به يك طرف و رقيه بطرفى بر زمين افتاد او را حركت دادند ديدند جان به جان آفرين تسليم كرده است.<ref> كامل بهائى به نقل نفس المهموم، ص 456.</ref> | |
− | بيان كرد و بگفت اى شاه محشر | ||
− | |||
− | مرا در خوردسالى دربدر كرد | ||
− | |||
− | همى گفت و سر شاهش در آغوش | ||
− | |||
− | اهل بيت حسين ديدند كه سر به يك طرف و رقيه بطرفى بر زمين افتاد او را حركت دادند ديدند جان به جان آفرين تسليم كرده است.<ref> كامل بهائى | ||
==خواب سكينه خاتون در خرابه شام== | ==خواب سكينه خاتون در خرابه شام== | ||
− | |||
− | + | حضرت سكينه نقل مى كند: هنگامى كه در خرابه شام بوديم شبى در خواب ديدم پنج نفر بر مركب هائى از نور سوارند و [[فرشتگان]] آنها را احاطه نموده و خادمى نيز با آنها است به راهى مى روند، مركب ها گذشتند ولى خادم بر طرف من آمد و چون نزديك شد، فرمود: سكينه جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را سلام مى رساند، گفتم: بر رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام باد، تو كيستى؟ گفت: خادمى هستم از خدمه بهشت. گفتم: اين مردانى كه بر مركب هاى نور سوارند، كيستند و به كجا مى روند؟ گفت: اول آدم صفى الله، دومى ابراهيم خليل الله سومى كليم الله چهارمى عيسى روح الله، گفتم آن كه محاسنش را در دست گرفته گاهى مى افتد و برمى خيزد كيست؟ فرمود: او جد تو رسول خدا است، گفتم: كجا مى روند؟ گفت: براى زيارت پدرت حسين به [[كربلا]] مى روند، همين كه نام جدم شنيدم دويدم تا خود را به رسول خدا برسانم و از مصائبى كه بر ما گذشته او را خبر دهم و بگويم كه ستمگران درباره ما چه كردند كه در اين ميان ديدم پنچ هودجى از نور فرود آمدند در هر هودجى خانمى نشسته، پرسيدم اين خانم ها كيستند؟ گفت اولى حوا ام البشر، دومى آسيه بنت مزاحم سومى مريم دختر عمران، چهارمى خديجه خويلد، گفتم خانم پنجمى كه دست بر سر نهاده گاهى مى افتد و گاهى برمى خيزد كيست؟ فرمود: او جده تو فاطمه دختر محمد رسول خدا است. گفتم: مى روم و او را از آنچه بر ما وارد كرده اند آگاه مى سازم، دويدم جلو فاطمه زهرا را گرفتم و شروع كردم به گريه كردن و گفتم: يا امتاة جحدوا والله حقنا، يا امتاة بددوا والله شملنا يا امتاة استباحوا والله حريمنا، يا امتاة قتلوا والله الحسين ابانا؛ «مادر مادر به خدا قسم حق ما را منكر شدند. مادر، مادر به خدا جمعيت ما را پراكنده ساختند. مادر، مادر بخدا قسم حريم ما را مباح ساختند. مادر، مادر به خدا قسم حسين پدرم را شهيد كردند». | |
− | + | فرمود: سكينه جان ديگر بس است كه ناله ات جگرم از آتش زد و بندهاى قلبم را قطع كرد. اين پيراهن آغشته بخون پدرت حسين است كه از خود جدا نمى كنم تا خدا را ملاقات نمايم كه ناگهان از خواب بيدار شدم.<ref>بحار، ج45، ص140؛ نفس المهموم، ص454؛ لهوف، ص188.</ref> | |
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references/> | <references/> | ||
− | == | + | ==منابع== |
− | آنچه در كربلا گذشت (از مدينه تا كربلا)، | + | آنچه در كربلا گذشت (از مدينه تا كربلا)، محمدعلى عالمى در دسترس در [http://ghadeer.org/tarix/karbala/65000019.htm سایت غدیر]، بازیابی: 17 دی ماه 1391. |
− | |||
[[رده:واقعه عاشورا]] | [[رده:واقعه عاشورا]] | ||
[[رده:اسیران کربلا در شام]] | [[رده:اسیران کربلا در شام]] |
نسخهٔ ۶ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۳۱
در تواريخ آمده است كه يزيد، اهل بيت پيامبر را در خرابه بدون سقفى منزل داد كه از سرما و گرما آنان را حفظ نمى كرد، آنقدر بر اهل بيت سخت گذشت كه صورتشان پوست انداخت و مجروح گرديد.
محتویات
وصف حال خرابه از زبان امام زین العابدین علیه السلام
منهال بن عمرو گويد: زين العابدين عليه السلام را ديدم تكيه بر عصا داده و پاهايش مانند دو نى خشك و خون از آنها جارى بود، رنگ شريفش زرد شده. احوالش را پرسيدم: كيف امسيت يابن رسول اللّه؟
فرمود: همان طور كه بنى اسرائيل در حكومت فرعون وقت مى گذرانيدند پسرهاشان را مى كشتند و دخترها را زنده نگه مى داشتند، چگونه خواهد بود حال كسى كه اسير دست يزيد بن معاويه است، زن هاى ما تا بحال از طعام سير نشده و سرهاشان پوشيده نگرديده است، هرگاه يزيد ما را مى طلبد گمان مى كنم قصد كشتن ما را دارد.
منهال! عرب بر عجم افتخار مى كند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم عربى است، قريش بر ساير قبايل افتخار مى كند كه محمد از ما است، ولى ما خاندان مردانمان كشته مى شوند و زنان و اطفالمان اسير مى گردند. منهال مى گويد: پرسيدم به كجا مى رويد؟ فرمود: جائى كه ما را منزل داده اند سقف ندارد آفتاب ما را گداخته است، جهت ضعف بدن بيرون آمده ام تا قدرى استراحت كنم و زود برگردم از جهت ترس بر زنان، در همين حال صداى زنى بلند شد! نور ديده ام به كجا مى روى؟ برگرد كه از دشمن بر تو مى ترسم؟ پرسيدم: اين زن كيست. گفتند زينب دختر على مرتضى است، زين العابدين مرا گذاشت و به خرابه برگشت.
اين شاعر عرب چه خوب گفته است:
يعظّمون له ما اعود منبره و تحت ارجلهم اولادهم وضعوا
باى حكم بنؤه يتّبعونكم و فخركم انّكم صحب له تبع
تعظيم چوب منبر او را كنند ليك اولاد او فتاده ببين زير پايشان
اولاد او چسان ز شما پيروى كنند فخر شما است صحبت جد گرامشان[۱]
مرگ رقيه در خرابه شام
از كامل بهائى نقل شده كه اهل بيت حسين در حال اسارت از كودكانى كه پدرشان در كربلا شهيد شده بوده خبر شهادت پدر را پنهان مى داشتند، دختركى چهار ساله از حسين شبى از خواب بيدار شد و بهانه پدر گرفت و گفت: بابايم حسين الان در كنارم بود و مرا در آغوش خود گرفته بود به كجا رفت، اهل بيت كه از خواب رقيه آگاه شدند يكباره صداى ضجه و ناله شان بلند شد، صداى شيون به خانه يزيد رسيد از خواب بيدار شد، پرسيد در خرابه چه خبر است؟ گفتند: طفلى از حسين پدر را در خواب ديده و بهانه پدر گرفته است. گفت: سر پدر را برايش ببريد، سر حسين را در طشتى نهاده و پارچه اى روى آن پوشيدند و به خرابه آوردند و جلو اهل بيت نهادند.
رقيه خاتون به تصور اين كه طعام برايش آورده اند صدا زد: عمه جان! از شما طعام نخواستم، من بابايم حسين را مى خواهم، گفتند: هر چه مى خواهى در ميان طشت است. دختر ابى عبدالله با دست هاى كوچكش روپوش را برداشت چشمش بر سر بريده پدر افتاد، سر را در آغوش گرفت و با سر پدر درددل مى كند كه شاعر زبان حال او را چنين به نظم آورده است:
پدر بعد از تو محنت ها كشيدم بيابان ها و صحراها دويدم
همى گفتندمان در كوفه و شام كه اينان خارجند از دين اسلام
مرا بعد از تو اى شاه يگانه پرستارى نَبُد جز تازيانه
ز كعب نيزه و از ضرب سيلى تنم چون آسمان گشته است نيلى
به آن سر جمله آن جور و ستم ها بيابان گردى و درد و آلم ها
بيان كرد و بگفت اى شاه محشر تو برگو كى بريدت سر ز پيكر
مرا در خوردسالى دربدر كرد اسير و دستگير و بى پدر كرد
همى گفت و سر شاهش در آغوش بناگه گشت از گفتار خاموش
اهل بيت حسين ديدند كه سر به يك طرف و رقيه بطرفى بر زمين افتاد او را حركت دادند ديدند جان به جان آفرين تسليم كرده است.[۲]
خواب سكينه خاتون در خرابه شام
حضرت سكينه نقل مى كند: هنگامى كه در خرابه شام بوديم شبى در خواب ديدم پنج نفر بر مركب هائى از نور سوارند و فرشتگان آنها را احاطه نموده و خادمى نيز با آنها است به راهى مى روند، مركب ها گذشتند ولى خادم بر طرف من آمد و چون نزديك شد، فرمود: سكينه جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را سلام مى رساند، گفتم: بر رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام باد، تو كيستى؟ گفت: خادمى هستم از خدمه بهشت. گفتم: اين مردانى كه بر مركب هاى نور سوارند، كيستند و به كجا مى روند؟ گفت: اول آدم صفى الله، دومى ابراهيم خليل الله سومى كليم الله چهارمى عيسى روح الله، گفتم آن كه محاسنش را در دست گرفته گاهى مى افتد و برمى خيزد كيست؟ فرمود: او جد تو رسول خدا است، گفتم: كجا مى روند؟ گفت: براى زيارت پدرت حسين به كربلا مى روند، همين كه نام جدم شنيدم دويدم تا خود را به رسول خدا برسانم و از مصائبى كه بر ما گذشته او را خبر دهم و بگويم كه ستمگران درباره ما چه كردند كه در اين ميان ديدم پنچ هودجى از نور فرود آمدند در هر هودجى خانمى نشسته، پرسيدم اين خانم ها كيستند؟ گفت اولى حوا ام البشر، دومى آسيه بنت مزاحم سومى مريم دختر عمران، چهارمى خديجه خويلد، گفتم خانم پنجمى كه دست بر سر نهاده گاهى مى افتد و گاهى برمى خيزد كيست؟ فرمود: او جده تو فاطمه دختر محمد رسول خدا است. گفتم: مى روم و او را از آنچه بر ما وارد كرده اند آگاه مى سازم، دويدم جلو فاطمه زهرا را گرفتم و شروع كردم به گريه كردن و گفتم: يا امتاة جحدوا والله حقنا، يا امتاة بددوا والله شملنا يا امتاة استباحوا والله حريمنا، يا امتاة قتلوا والله الحسين ابانا؛ «مادر مادر به خدا قسم حق ما را منكر شدند. مادر، مادر به خدا جمعيت ما را پراكنده ساختند. مادر، مادر بخدا قسم حريم ما را مباح ساختند. مادر، مادر به خدا قسم حسين پدرم را شهيد كردند».
فرمود: سكينه جان ديگر بس است كه ناله ات جگرم از آتش زد و بندهاى قلبم را قطع كرد. اين پيراهن آغشته بخون پدرت حسين است كه از خود جدا نمى كنم تا خدا را ملاقات نمايم كه ناگهان از خواب بيدار شدم.[۳]
پانویس
منابع
آنچه در كربلا گذشت (از مدينه تا كربلا)، محمدعلى عالمى در دسترس در سایت غدیر، بازیابی: 17 دی ماه 1391.