غصب فدک: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
==سرگذشت فدك== | ==سرگذشت فدك== | ||
سطر ۱۵۲: | سطر ۱۴۷: | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
− | |||
* فاطمه الزهرا رحمانی/392/3. | * فاطمه الزهرا رحمانی/392/3. | ||
* [[بحارالانوار]]، ج 29 ص 105 و 123. | * [[بحارالانوار]]، ج 29 ص 105 و 123. |
نسخهٔ ۱۳ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۰۶:۴۴
سرگذشت فدك
«فدك»، سرزمين آباد و حاصلخيزى بود كه در نزديكى «خيبر» قرار داشت. و فاصله آن با مدينه، در حدود 140 كيلومتر بود، كه پس از دژهاى خيبر، نقطه اتكاء يهوديان حجاز به شمار مى رفت.-[۱]
سپاه اسلام، پس از آن كه يهوديان را در «خيبر» و «وادى القرى » و «تيما» در هم شكست، و خلائى را كه در شمال مدينه احساس مى شد، با نيروى نظامى اسلام پر نمود، براى پايان دادن به قدرت هاى يهودى در اين سرزمين - كه براى اسلام و مسلمانان كانون خطر و تحريك بر ضد اسلام به شمار مى رفتند - سفيرى به نام «محيط » پيش سران فدك فرستادند. «يوشع بن نون » كه رياست منطقه را بر عهده داشت، صلح و تسليم را بر نبرد ترجيح داد، و تعهد كرد كه نيمى از حاصل را هر سال در اختيار پيامبر اسلام بگذارد و از اين پس، زير لواى اسلام زندگى كند. همچنين، بر ضد مسلمانان دست به توطئه نزند، و حكومت اسلام در برابر اين مبلغ امنيت منطقه آن ها را تامين نمايد.
سرزمين هائى كه در اسلام به وسيله جنگ و قدرت نظامى گرفته مى شود، متعلق به عموم مسلمانان است، و اداره آن به دست فرمان رواى اسلام مى باشد، ولى سرزمينى كه بدون هجوم نظامى و اعزام نيرو به دست مسلمانان مى افتد، مربوط به شخص پيامبر و امام پس از وى مى باشد، و اختيار اين نوع سرزمين ها با او است.
مى تواند آن را ببخشد، مى تواند اجاره دهد. يكى از آن موارد اين است كه از اين املاك و اموال، نيازمندي هاى مشروع نزديكان خود را به شكل آبرومندى برطرف سازد.-[۲]
اعطاء فدک
حضرت امام رضا علیه السلام می فرماید: هنگامی که آیه آت ذالقربی حقه؛ حق نزدیکان خود را بده نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: فاطمه را به سوی من بخوانید. حضرت فاطمه علیهاالسلام را خبر کردند.
رسول خدا فرمود: ای فاطمه! فدک از جمله اموال و غنائمی است که برای فتح آن مسلمانان اسب و شتری نتاخته اند. «و هی لی خالصه دون المسلمین]» و آن تنها در اختیار من است و مسلمانان در آن حقی ندارند. خداوند تبارک و تعالی به من امر فرمود که حق نزدیکانم را بدهم. من این فدک را به تو دادم. آن را تصرف کن برای خودت و فرزندانت.
روى اين اساس پيامبر «فدك» را به دختر گرامى خود حضرت زهرا علیهاالسلام بخشيد. منظور از بخشيدن اين ملك - چنان كه قرائن گواهى مى دهد - دو چيز بود:
1- زمامدارى مسلمانان پس از درگذشت پيامبر اسلام طبق تصريح مكرر پيامبر، با اميرمؤمنان بود و چنين مقام و منصبى به هزينه سنگينى نياز دارد.
على علیه السلام براى حفظ اين مقام و منصب، مى توانست از درآمد «فدك »، حداكثر استفاده را بنمايد. گويا دستگاه خلافت از اين پيش بينى مطلع شده بود، كه در همان روز هاى نخست، «فدك » را از دست خاندان پيامبر بيرون آورد.
2- دودمان پيامبر - كه فرد كامل آن يگانه دختر وى و نور ديدگانش حضرت حسن و حضرت حسين علیهماالسلام بود - بايد پس از فوت پيامبر، به صورت آبرومندى زندگى كنند و حيثيت و شرف پيامبر محفوظ بماند. براى اين هدف پيامبر «فدك » را به دختر خود بخشيد.
محدثان و مفسران شيعه و گروهى از دانشمندان سنى مى نويسند: وقتى آيه «و آت ذا القربى حقه و المسكين و ابن السبيل » نازل گرديد،-[۳] پيامبر دختر خود فاطمه را خواست و فدك را به وى واگذار نمود. -[۴] ناقل اين مطلب، ابوسعيد خدرى است كه يكى از صحابه بزرگ رسول خدا مى باشد.
همه مفسران اعم از شيعه و سنى قبول دارند كه اين آيه، در حق نزديكان و خويشاوندان پيامبر نازل گرديده و دختر وى روشن ترين مصداق «ذى القربى » است.
حتى در شام هنگامى كه مرد شامى به على بن الحسين حضرت امام زين العابدين علیه السلام گفت: خود را معرفى نماى!
آن حضرت براى شناساندن خود آيه ياد شده را تلاوت نمود، و اين مطلب آن چنان در ميان مسلمانان روشن بود كه آن مرد شامى در حالى كه سر خود را به عنوان تصديق حركت مى داد، به آن حضرت چنين عرض كرد: به خاطر نزديكى و خويشاوندى خاصى كه با حضرت رسول داريد، خدا به پيامبر خود دستور داده كه حق شما را بپردازد.-[۵]
خلاصه گفتار آن كه: در اين كه اين آيه در حق حضرت زهرا و فرزندان وى نازل گرديده، ميان علماء اسلام اتفاق نظر است، ولى در اين كه هنگام نزول اين آيه، پيامبر فدك را به دختر گرامى خود بخشيد، ميان جامعه دانشمندان شيعه اتفاق نظر وجود دارد و برخى از دانشمندان سنى نيز با آن موافق مى باشند. و مامون (به هر علتى بود) خواست فدك را به فرزندان زهرا برگرداند، به يكى از محدثان معروف، «عبدالله بن موسى » نامه اى نوشت، و از او درخواست نمود كه او را در اين مساله راهنمائى كند.
او حديث بالا را كه در حقيقت شان نزول آيه است، به وى نوشت، و مامون نيز فدك را به فرزندان حضرت فاطمه بازگردانيد.-[۶]
خليفه عباسى به فرماندار خود در مدينه نوشت، پيامبر اسلام دهكده «فدك » را به دختر خود فاطمه بخشيده و اين يك مساله مسلمى است، و ميان فرزندان زهرا در اين مساله اختلاف نيست.-[۷]
روزى كه مامون براى رفع شكايت و مظالم، بر كرسى خاصى نشست، نخستين نامه اى كه به دست وى رسيد، نامه اى بود كه نويسنده آن خود را مدافع حضرت فاطمه علیها السلام معرفى كرده بود.
«مامون » نامه را خواند و مقدارى گريه كرد و گفت مدافع آن حضرت كيست؟! پيرمردى برخاست، و خود را مدافع او معرفى نمود. جلسه قضاوت به جلسه مناظره ميان او و مامون مبدل گرديد. سرانجام مامون خود را محكوم ديد و به رئيس ديوان دستور داد، نامه اى تحت عنوان «رد فدك به فرزندان زهرا» بنويسد. نامه نوشته شد و به توشيح مامون رسيد. در اين موقع، «دعبل » كه در جلسه مناظره حاضر بود برخاست و اشعارى سرود كه آغاز آن اين است: اصبح وجه الزمان قد ضحكا × برد مامون هاشم فدكا.-[۸]
شيعه در اثبات اين مطلب، كه فدك ملك طلق زهرا علیها السلام بود، به مداركى كه ارائه شد، نيازمند نيست، زيرا صديق اكبر اسلام، اميرمؤمنان در يكى از نامه هاى خود كه به استاندار بصره «عثمان حنيف » نوشته، صريحا مالكيت «فدك » را يادآور شده و مى فرمايد: بلى كانت في ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء فشحت عليها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس قوم آخرين، و نعم الحكم الله .-[۹]
آرى! از ميان آن چه آسمان بر آن سايه افكنده است، فقط در دست ما از اموال قابل ملاحظه دهكده فدك بود. گروهى بر آن بخل ورزيدند، و نفوس بزرگى روى مصالحى از آن چشم پوشيدند و خدا بهترين داور است.
- آيا با اين تصريح مى توان در صدق مطلب شك نمود؟!
عوائد فدک
در بعضی از روایات آمده است که درآمد سالیانه فدک بیست و چهار هزار دینار بوده است.
سرگذشت فدك پس از پيامبر
پس از درگذشت پيامبر، روى اغراض سياسى، دختر عزيز پيامبر از ملك طلق خود محروم گرديد، و عمال و كارگران او را از آن جا اخراج كردند. او درصدد برآمد، كه از طريق قانون، حق خود را از دستگاه خلافت باز گيرد.
در درجه اول، دهكده فدك در اختيار او بود، و همين تسلط نشانه مالكيت او بود، با اين حال، بر خلاف تمام موازين قضائى اسلام، دستگاه خلافت از او گواه طلبيد.
در صورتى كه در هيچ جاى دنيا از كسى كه بر يك مال مسلط است، و به اصطلاح «ذواليد» مى باشد، گواه نمى خواهند.
او به ناچار، شخصيتى مانند امام علی علیه السلام و زنى را به نام «ام ايمن » كه پيامبر گواهى داده بود كه او از زنان بهشت است، و بنا به نقل بلاذرى، -[۱۰] آزاد شده پيامبر به نام «رباح » را براى شهادت پيش خليفه برد. دستگاه خلافت، به شهادت آن ها ترتيب اثر نداد و محروميت دختر پيامبر از ملكى كه پدرش به او بخشيده بود، قطعى گرديد.
به حكم آيه تطهير -[۱۱] ، حضرت زهرا و على و فرزندان او از هر نوع آلودگى پيراسته اند و اگر آيه شامل زنان پيامبر بشود، بطور قطع دختر پيامبر از مصاديق واضح آن مى باشد، ولى با كمال تاسف اين قسمت نيز ناديده گرفته شد، و خليفه وقت ادعاى وى را غير رسمى شناخت. در مقابل، دانشمندان شيعه معتقدند كه خليفه سرانجام تسليم نظر دختر پيامبر گرديد، و نامه اى در پيرامون فدك - كه آن ملك طلق فاطمه است - نوشت، و به وى داد.
در نيمه راه دوست ديرينه خليفه، با دختر گرامى پيامبر تصادف نمود، و از جريان نامه آگاه گرديد و نامه را گرفت و آن را پيش خليفه آورد، و به او چنين گفت: از آن جا كه على در اين جريان ذى نفع است شهادت او قبول نيست، و «ام ايمن » زن است، و شهادت يك زن ارزش نخواهد داشت. سپس در محضر خليفه نامه را پاره كرد.-[۱۲]
«حلبى »، در سيره خود مطلب را به گونه اى ديگر نقل كرده و مى گويد: خليفه مالكيت فاطمه را تصديق نمود، ناگهان دوست وى «عمر» وارد شد، و گفت نامه چيست؟! وى گفت: مالكيت فاطمه را در اين ورقه تصديق نموده ام. وى گفت: تو به درآمد فدك نيازمند هستى، زيرا اگر فردا مشركان عرب بر ضد مسلمانان قيام كردند، از كجا هزينه جنگى آن ها را تامين خواهى نمود! و بعدا نامه را گرفت و پاره نمود.-[۱۳]
اين جاست كه انسان به واقعيت سخن يكى از متكلمان شيعه اذعان پيدا مى كند، و آن اين است كه: ابن ابى الحديد مى گويد: من به يكى از متكلمان اماميه، به نام «على بن نقى » گفتم: دهكده فدك آن چنان وسعت نداشت، و سرزمين به اين كوچكى كه جز چند نخل بيشتر در آن جا نبود، اين قدر ارزش نداشت كه مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند!-[۱۴]
او در پاسخ من گفت: تو در اين عقيده اشتباه مى كنى. شماره نخل هاى آن جا از نخل هاى كنونى كوفه كمتر نبود. بطور مسلم، ممنوع ساختن خاندان پيامبر از اين سرزمين حاصل خيز، براى اين بود كه مبادا اميرمؤمنان از درآمد آن جا براى مبارزه با دستگاه خلافت كمك بگيرد. از اين رو، نه تنها فاطمه را از فدك محروم ساختند، بلكه كليه بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب را از حقوق مشروع خود، يعنى خمس غنائمى كه سپاهيان اسلام در زمان خلفاء به دست مى آوردند، هم بى نصيب نمودند. بى ترديد، جمعيتى كه بايد دنبال زندگى بروند، و با كمال نيازمندى بسر ببرند، هرگز انديشه مبارزه با وضع موجود را در دماغ خود نمى پرورانند.-[۱۵]
باز همين نويسنده در صفحه 284 كتاب خود، از يكى از مدرسين بزرگ مدرسه غربى بغداد، «على بن الفارقى » اين جمله را نقل مى كند و مى گويد: من به وى گفتم: آيا دختر پيامبر در ادعاى خود راستگو بود؟ گفت : بلى. گفتم: آيا خليفه مى دانست او زنى راستگو است؟ گفت : بلى. گفتم: چرا خليفه حق مسلم او را در اختيارش نگذاشت؟
در اين موقع، استاد لبخندى زد و با كمال وقار گفت: اگر خليفه سخن فاطمه را از اين جهت كه زنى راستگو است، مى پذيرفت، و بدون درخواست شاهد، فدك را به وى رد مى نمود، فردا از اين موقعيت به سود شوهر خود على استفاده مى كرد و مى گفت: خلافت مربوط به شوهرم على است، و او در اين موقع ناچار بود خلافت را به على تفويض كند، زيرا او را راستگو مى داند. اما خليفه براى اين كه راه اين تقاضا ها و مناظرات بسته شود، او را از حق مسلم وى ممنوع ساخت.
ممنوعيت فرزندان فاطمه از فدك، در زمان خليفه اول پى ريزى گرديد، و پس از درگذشت على، معاويه زمام امور را به دست گرفت، و فدك را ميان سه نفر (مروان و عمرو بن عثمان و فرزندش يزيد) تقسيم نمود.
در دوران خلافت مروان، همه سهام در اختيار او قرار گرفت و وى آن را به فرزند خود عبدالعزيز بخشيد. او نيز آن را به فرزندش «عمر بن عبدالعزيز» داد. از آن جا كه او در ميان خلفاء بنى اميه مردى ميانه رو بود، نخستين بدعتى را كه برداشت اين بود كه فدك را به فرزندان زهرا بازگردانيد. پس از فوت وى، خلفاء بعدى فدك را از دست بنى هاشم گرفتند و تا روزى كه طومار زندگى خلفاى بنى اميه در هم پيچيده شد، فدك در اختيار آنان باقى بود.
در دوران خلافت بنى عباس، مساله فدك نوسان عجيبى داشت. مثلا سفاح، آن را به عبدالله بن الحسن واگذار نمود، و پس از وى «منصور دوانقى » آن را باز گرفت، ولى فرزند او مهدى آن را به اولاد زهرا بازگردانيد، و پس از وى موسى و هارون روى مصالح سياسى از دست آن ها در آوردند، تا آن كه نوبت خلافت به مامون رسيد. او رسما طى تشريفاتى حق را به صاحبانش واگذار نمود و پس از فوت وى باز وضع فدك نوسان پيدا كرد و گاهى مردود و گاهى ممنوع گشت.
در عصر خلفاء بنى اميه و بنى العباس، فدك بيش از آن كه جنبه انتفاعى داشته باشد، جنبه سياسى به خود گرفته بود. خلفاء صدر اسلام به درآمد آن نيازمند بودند، ولى در زمان هاى بعدى ثروت و پول در ميان امرا و خلفا به قدرى بود، كه هرگز به درآمد فدك نيازى نبود.
از اين جهت، وقتى عمر بن عبدالعزيز، فدك را به اولاد فاطمه واگذار نمود، بنى اميه او را توبيخ كردند و گفتند: تو با اين عملت شيخين: ابى بكر و عمر را تخطئه نمودى و او را وادار نمودند كه درآمد آن را ميان فرزندان فاطمه قسمت كند، و اصل مالكيت آن را در اختيار خود داشته باشد.-[۱۶]
فدك در سنجش داورى
بررسى پرونده «فدك »، به روشنى ثابت مى كند كه بازدارى دخت پيامبر از حق مشروع خود، يك جريان سياسى بود و مساله روشن تر از آن بود كه براى حاكم وقت، مستور و پنهان بماند. از اين جهت، دخت پيامبر در خطابه آتشين و سراسر فصاحت و بلاغت خود چنين مى فرمايد: «هذا كتاب الله حكما و عدلا و ناطقا و فضلا يقول يرثنى و يرث من آل يعقوب ».-[۱۷] «و ورث سليمان داود».-[۱۸] «و بين عز و جل فى ماوزع من الاقساط و شرع من الفرائض ».-[۱۹]
اين كتاب خدا، «قرآن » كه حاكم و دادگرى گويا و فيصله بخش است، مى گويد: حضرت زكريا از خدا درخواست كرد كه خداوند به او فرزندى عطا كند، كه از او و خاندان يعقوب ارث ببرد، و نيز مى گويد: سليمان از داوود ارث برد. خداوند، سهام را در كتاب خود بيان كرده و فريضه هايى را روشن ساخته است.
بحث پيرامون دلالت دو آيه بر وراثت فرزندان پيامبران از آن ها، و حديثى كه تنها خليفه ناقل آن بود، مايه گستردگى سخن است. علاقمندان به كتاب هاى تفسير مراجعه فرمايند. -[۲۰]
تسخير «وادى القرى »
پيامبر نه تنها در اين نقطه به قدرت هاى ضد اسلامى پايان بخشيد، بلكه لازم ديد به «وادى القرى » كه آن جا نيز نقطه اتكاء يهوديان بود، رهسپار شود. وى شخصا چند روز دژ آنان را محاصره كرد، و پس از فتح و پيروزى، قرار دادى را كه با مردم «خيبر» بسته بود، با آنان نيز بست، و از اين طريق سرزمين «حجاز» را از شر فتنه گران يهود پاك ساخت و همه آن ها را «خلع سلاح » نموده، تحت الحمايه مسلمانان قرار داد.-[۲۱]
تعيين حدود فدك توسط امام
نكته ى جالبى كه در تاريخ امام کاظم عليه السلام توجه ما را جلب مى كند، تعيين مرزهاى سرزمين فدك است كه نشان دهنده ى مطالب مهمى از اهميت فدك است. اين مطلب در دو نوبت در زندگى امام عليه السلام ديده مى شود كه ذيلاً ذكر مى كنيم:
1. مهدى عباسى از حضرت خواست حدود فدك را تعيين كند تا آن را باز گرداند. حضرت فرمود: «يك مرز آن كوه احد، يك مرز آن عريش مصر، يك مرز آن سيف البحر، يك مرز آن دومة الجندل است». مهدى عباسى با تعجب پرسيد: همه ى اين ها؟! فرمود: بلى، همه ى اين ها. اين ها مواردى است كه بدون لشكركشى براى پيامبر صلى الله عليه و آله فتح شده است. (الغدير: ج 7 ص 197.2)
هارون الرشيد به حضرت امام كاظم عليه السلام عرض كرد: فدك را قبول كن تا به شما باز گردانم. حضرت قبول نكرد تا آن كه اصرار زياد نمود. حضرت فرمود: قبول نمى كنم مگر طبق مرزهاى حقيقى آن! هارون پرسيد: مرزهاى آن كدامند؟ فرمود: اگر مرزهاى آن را بگويم آن را نمى دهى؟ هارون گفت: تو را به حق جدت قسم مى دهم كه بگويى. فرمود: «مرز اول آن عدن»! با شنيدن اين كلام رنگ هارون تغيير كرد و گفت: عجب! فرمود: «مرز دوم آن سمرقند»! با شنيدن سخن دوم صورت هارون گرفته شد.
فرمود: «حد سوم آفريقا»! با شنيدن اين كلام روى هارون سياه شد و گفت: بقيه اش؟! فرمود: «حد چهارم سيف البحر، كنار درياى خزر و ارمنيه»! هارون گفت: «اين كه همه ى دنياست. براى ما چيزى باقى نماند، پس من برخيزم تا در جاى من بنشينى»! حضرت فرمود: قبلاً به تو گفتم كه اگر مرزهاى آن را تعيين كنم، آن را به من باز نمى گردانى! (بحار الانوار: ج 48 ص 144 ح 20 ج 29 ص 200 ح 41)
چرا فدك در حكومت اميرالمؤمنين بازگردانده نشد؟
فدك تا آن جا ارزش يك ملك را داشت كه غصب نشده بود. پس از غصب آن به بهاى بى حرمتى به حضرت فاطمه عليهاالسلام ديگر بازگرداندن آن ارزشى ندارد. اگر زمين هم بازگردانده شود بهاى غصب آن كه جسارت به سيدة النساء است قابل قصاص نيست. مگر فاطمه عليها السلام احتياج به درآمد فدك داشت كه آن را به او برگردانند.
اين زمين ارزش بخشوده ى خداوند تعالى و رسول خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه عليها السلام به پاس حرمت او را داشت. اكنون كه متعرض حرمت فاطمه عليها السلام شده اند بايد پرونده ى فدك براى قيامت بماند.
بازگرداندن فدك استهزاء و به شوخى گرفتن غصب آن است. همان طور كه يزيد مى خواست بجاى البسه ى به غارت رفته ى در كربلا عوض آن را بدهد، ولى امام سجاد عليه السلام قبول نكرد و منقلب شد و مطلبى فرمود كه خلاصه اش اين بود كه پارچه ارزشى ندارد، ولى در ميان آن لباس هاى غارت شده، لباس فاطمه زهرا عليهاالسلام بود.
اگر هزار بار هم فدك را برگردانند جنايت هولناكى كه در سايه ى آن فدك غصب شد رنگ نمى بازد. آن روزهاى غارت گرى هرگز فراموش نخواهد شد و از پرونده ى دشمن پاك شدنى نيست.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ما اهل بيتى هستيم كه هر چه از ما به ظلم گرفته شده باشد باز پس نمى گيريم، و به همين جهت اميرالمؤمنين عليه السلام وقتى به حكومت رسيد فدك را باز نگردانيد». (بحار الانوار: ج 29 ص 396 ح 2)
امام كاظم عليه السلام نيز در جواب همين سؤال كه چرا اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خلافت ظاهرى خود فدك را برنگردانيد فرمود: «ما اهل بيتى هستيم كه ولى و صاحب اختيار امور ما خداوند عزوجل است و جز او حق ما را از ظالمين بر ما نمى گيرد». (بحار الانوار: ج 29 ص 396 ح 3)
از همه پيشتر شخص فاطمه زهرا عليهاالسلام در خطابه ى خود فرمودند: «اكنون كه سخن حق را نمى پذيريد، فدك را غصب كنيد و زمام آن را بدست بگيريد و بار آن را محكم كنيد تا روز حشر در مقابل شما درآيد. آن گاه خداوند قاضى خوب و پيامبر صلى الله عليه و آله زعيم و موعد ما قيامت خواهد بود و بسيار زود است كه پشيمان شويد و در قيامت اهل باطل زيان مى كنند، و آن گاه كه پشيمان شويد براى شما سودى ندارد. هر خبرى زمانى به عمل مى رسد و بزودى خواهيد دانست كه عذاب خوار كننده سراغ چه كسى مى رود و چه كسى است كه عذاب دائمى بر او نازل مى شود».
و نيز فرمود: «بار اين غصب را محكم ببنديد متصل به آتش برافروخته ى الهى كه سوزش آن بر دل ها اثر مى گذارد. خدا مى بيند چه مى كنيد و بزودى ظالمان خواهند دانست كه به كجا باز مى گردند».
به متن خطبه ى حضرت زهرا عليهاالسلام در بخش هفتم و هشتم اين كتاب مراجعه شود. و اين تصريح فاطمه عليها السلام بود كه داد خواهى فدك را به قيامت گذاشت.
زنده نگاه داشتن ياد فدك در زيارات
يكى از مظاهر احيا و بقاى نام فدك، متون زياراتى است كه خطاب به ائمه اطهار عليهم السلام بر زبان پيروان مكتب فاطمه عليها السلام جارى مى شود. اين زيارت ها در طول قرون توسط شيعيان تكرار مى شوند و اين ظلم تاريخىِ اصحاب سقيفه را در سطح عمومى و با استمرار زمان محكوم مى كنند، و دوام اعتقادى شيعه را حفظ مى نمايند.
در اين جا چهار نمونه كه دو مورد در زيارت حضرت زهرا عليهاالسلام و يك مورد در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام و ديگرى در زيارت ائمه عليهم السلام است ذكر مى شود.
- در زيارت حضرت زهرا عليهاالسلام چنين مى خوانيم: السلام عليك أيتها المظلومة المغصبة، السلام عليك أيتها المضطهدة المقهرة: سلام بر تو اى بانوى مظلومى كه حق تو را غصب كردند. سلام بر تو اى بانويى كه با قهر و زور حق تو را گرفتند.
- در صلوات بر حضرت زهرا عليها السلام چنين مى خوانيم: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الطَّاهِرَةِ الْبَتُولِ الزَّهْراءِ... الْقادِمَةِ عَلَيْكَ مُتَأَلِّمَةً مِنْ مُصابِها بِأَبيها مُتَظَلِّمَةً مِمَّا حَلَّ بِها مِنْ غاصِبيها ساخِطَةً عَلى أُمَّةٍ لَمْ تَرْعَ حَقَّكَ في نُصْرَتِها بِدَليلِ دَفْنِها لَيْلاً في حُفْرَتِها، الْمُغْتَصِبَةِ حَقُّها...: خدايا، درود فرست بر حضرت طاهره ى بتول زهرا... كه دردمند از مصيبت پدرش نزد تو آمد، و از آن چه توسط غاصبين حقش به او رسيد دادخواهى مى كرد، و از امتى كه حق او را در يارى اش مراعات نكردند ناراضى بود، و علامت آن دفن شبانه ى او بود. همان بانويى كه حق او را غصب كردند...
- در صلوات ديگرى بر حضرت زهرا عليهاالسلام چنين مى خوانيم: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْبَتُولِ الطَّاهِرَةِ الصِّدّيقَةِ الْمَعْصُومَةِ التَّقِيَّةِ النَّقِيَّةِ الرَّضِيَّةِ الْمَرْضِيَّةِ الزَّكِيَّةِ الرَّشيدَةِ الْمَظْلوُمَةِ الْمَقْهُورَةِ، الْمَغْصُوبَةِ حَقُّها، الْمَمْنُوعَةِ اِرْثُها، الْمَكْسُورَةِ ضِلْعُها، الْمَظلُومِ بَعْلُها، الْمَقْتُولِ وَلَدُها... اللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّها: خدايا، درود فرست بر حضرت بتول طاهره ى صديقه ى معصومه ى با تقواى پاكيزه اى كه از خدا راضى بود، و خدا از او راضى بود. زكيه ى رشيده اى كه مظلوم واقع شد و به زور حق او را غصب كردند، و ارث او را مانع شدند... خدايا تو از ظالمين بر او و آنان كه حق او را كوچك شمردند انتقام بگير.
- در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير خطاب به آن حضرت چنين مى خوانيم: والْأَمْرُ الْأَعْجَبُ وَ الْخَطْبُ الْأَفْزَعُ بَعْدَ جَحْدِ حَقِّك، غَصْبُ الصِّدّيقَةِ الطَّاهِرَةِ الزَّهراءِ سَيِّدَةِالنِّساءِ عَلَيْهَاالسَّلامُ فَدَكاً وَرَدُّ شَهادَتِك وَ شَهادَةِ السَّيِّدَيْنِ سُلالَتِكَ وَ عِتْرَةِ الْمُصْطَفى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكُمْ، وَقَدْ أَعْلَى اللَّهُ تَعالى عَلَى الْاُمَّةِ دَرَجَتَكُمْ وَ رَفَعَ مَنْزِلَتَكُمْ وَ شَرَّفَ عَلَى الْعالَمينَ فَأَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكُمْ تَطْهيراً: مسئله عجيب تر و مصيبت سوزناك تر بعد از انكار حق تو، غصب فدك از صديقه ى طاهره سيدة النساء حضرت زهرا عليها السلام رد شهادت تو و دو آقا از نسل و عترت تو (امام حسن و امام حسين عليهماالسلام) است كه صلوات خدا بر شما باد. و اين در حالى بود كه خداوند تعالى درجه ى شما را بر امت تفوّق داده و منزلت شما را بلند قرار داده و فضل شما را روشن كرده و شما را بر عالمين شرافت داده است.
پانویس
- ↑ به كتاب «مراصد الاطلاع »، ماده «فدك » مراجعه شود.
- ↑ سوره حشر، آيه هاى 6 و 7، اين مطلب در كتاب هاى فقهى در بخش «جهاد»، تحت عنوان «فى ء» و «انفال » مورد بحث واقع شده است.
- ↑ سوره اسراء /26. يعنى حق خويشاوندان و مساكين و به راه ماندگان را بپرداز.
- ↑ «مجمع البيان »، ج 3/411، «شرح ابن ابى الحديد»، ج 16/248.
- ↑ «الدر المنثور»، ج 4/176.
- ↑ «مجمع البيان »، ج 2/411، «فتوح البلدان » /45.
- ↑ «شرح ابن ابى الحديد»، ج 15/217.
- ↑ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، ج 16.
- ↑ «نهج البلاغه »، نامه 45.
- ↑ «فتوح البلدان»/43.
- ↑ انما يريد الله ان ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا- سوره احزاب/33.
- ↑ «شرح ابن ابى الحديد»، ج 16/374.
- ↑ «سيره حلبى »، ج 3/400.
- ↑ ما موقعيت حاصلخيزى فدك را، در اول مقاله از كتاب مراصد الاطلاع بطور اجمال نقل كرديم.
- ↑ «شرح ابن ابى الحديد»، ج 16/236.
- ↑ «شرح ابن ابى الحديد»، ج 16/278.
- ↑ سوره مريم/6.
- ↑ سوره نمل/16.
- ↑ «احتجاج طبرسى »، ج 1/145، ط نجف.
- ↑ در اين مورد به كتاب «فرازهايى حساس از زندگانى على علیه السلام» ج 1/325-349 مراجعه فرمائيد.
- ↑ «تاريخ كامل »، ج 2/150.
منابع
- فاطمه الزهرا رحمانی/392/3.
- بحارالانوار، ج 29 ص 105 و 123.
- نهج البلاغه/ رسائل/ 44.
- فروغ ابديت، ج 2، ص 271/ جعفر سبحانى.
- تفسير قُرْطُبى، الجامع لأحكام القرآن: 9، الجزء 18، ص 9 ـ 10.
- التفسير الكبير: 15 / 284.
- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16/210.
- معجم البلدان: 4 / 270 ـ 271 شماره 9053.
- مراصد الاطلاع على الأمكنة والبقاع: 3 / 1020.
- الملل والنحل: 1 / 13.
- الدر المنثور: 5 / 273، مجمع الزوائد: 7 / 49، ميزان الاعتدال: 2 / 288، كنز العمّال: 3 / 767.
- الصواعق المحرقه: 31.
- شرح المقاصد: 5 / 279.