امامزاده محمد هلال بن علی اصفهان: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تعیین رده)
جز (مهدی موسوی صفحهٔ امامزاده هلال ابن علی را به امامزاده محمد هلال بن علی اصفهان منتقل کرد)
 
(۸ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{بخشی از یک کتاب}}
+
{{شناسنامه مکان
==مشخصات حضرت محمد هلال بن علی علیه السلام==
+
|تصویر=[[پرونده:امامزاده هلال بن علی.jpg|300px]]
 +
|کشور=ایران
 +
|شهر=اصفهان، آران و بیدگل
 +
|نقشه=[[پرونده:امامزاده هلال بن علی در نقشه.PNG|300px]]
 +
|طول="47.7'28°51
 +
|عرض="09.1'04°34
 +
|گوگل مپ=https://www.google.com/maps/place/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87+%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF+%D9%87%D9%84%D8%A7%D9%84+%D8%A8%D9%86+%D8%B9%D9%84%DB%8C+(%D8%B9)%E2%80%AD/@34.069183,51.4821157,17z/data=!4m5!3m4!1s0x3f969a5641a35d7f:0xc6cd0c20da85fa09!8m2!3d34.069014!4d51.4798951?hl=fa
 +
}}
 +
'''محمد هلال بن علی''' (۱۴–۶۴ ه‍. ق)، فرزند [[امام علی]] علیه السلام و [[امامه دختر ابی العاص|امامه]] است که بعد از واقعه [[روز عاشورا|عاشورا]] به [[ایران]] هجرت نمود. بقعه «امامزاده هلال بن علی» از زیارتگاههای مشهور در شهرستان آران و بیدگل استان [[اصفهان]] است.
  
'''شناسنامه'''
+
==مشخصات هلال بن علی==
  
* نام: «محمد اوسط»
+
*نام: «محمد اوسط»
  
* لقب: هلال مشهور به «هلال علی»
+
*لقب: هلال مشهور به «هلال علی»
  
* پدر: حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام
+
*پدر: [[امام علی علیه السلام|حضرت علی بن ابیطالب]] علیه السلام
  
* مادر: امامه «نوه حضرت رسول صلی الله علیه و آله»
+
*مادر: [[امامه دختر ابی العاص|امامه]] «نوه [[پیامبر اسلام|حضرت رسول]] صلی الله علیه و آله»
  
* تولد: شب اول ماه مبارک [[رمضان]] «سال 14 هـ.ق»
+
*تولد: شب اول ماه مبارک [[رمضان]] «سال ۱۴ هـ.ق»
  
* محل تولد: [[مدینه]] منوره
+
*محل تولد: [[مدینه]] منوره
  
* زمان هجرت: بعد از واقعه [[عاشورا]] «سال 61 هـ.ق»
+
*زمان هجرت: بعد از واقعه [[عاشورا]] «سال ۶۱ هـ.ق»
  
* مسیر هجرت: طائف، طوس، قم، آران
+
*مسیر هجرت: [[طائف]]، طوس، [[قم]]، آران
  
* میزبان: بابایعقوب
+
*مدت اقامت در آران و بیدگل: سه سال
  
* مدت اقامت در آران: سه سال
+
*وفات: شب جمعه دهه آخر رمضان «سال ۶۴ هـ.ق»
  
* وفات: شب جمعه دهه آخر رمضان «سال 64 هـ.ق»
+
*محل دفن: آران و بیدگل.
  
* محل دفن: آران و بیدگل.
+
== ولادت و نسب ==
 +
محمد اوسط علیه السلام، فرزند بلافصل [[امام علی]] علیه السلام و [[امامه دختر ابی العاص|امامه]] می‌باشد. امامه ثمره ازدواج ابوالعاص و زینب بوده، که زینب نیز یکی از دختران [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] صلی الله علیه و آله است. پس از شهادت [[حضرت فاطمه]] سلام الله علیها بنابر وصیت ایشان، حضرت علی علیه السلام امامه را برای سرپرستی فرزندانش به عقد خود درآورد. بنابراین نسب حضرت محمد هلال از طرف مادر با دو واسطه به رسول گرامی اسلام می‌رسد.
  
'''نسب'''
+
حضرت محمد هلال بن علی علیه السلام در شب اول ماه مبارک [[رمضان]] سال ۱۴ هجری قمری در [[مدینه]] منوره متولد گردیدند. امیرالمؤمنین علیه السلام برای ادای [[نماز مغرب]] به [[مسجد]] رفته بود که [[قنبر غلام امام علی علیه السلام|قنبر]]، غلام آن حضرت، خبر ولادت این نوزاد را به مولایش داد. حضرت با شنیدن این خبر خوشحال گردید و برای ادای شکر این نعمت به آسمان نگاه کرد. چون چشمش به هلال ماه رمضان افتاد و ماه هم نو شده بود فرمود: «اَلحَمدُلِله هذا هِلالٌ وَجهُهُ. شکر خدای را که فرزندی به ما کرامت نموده که رویش همچون ماه است». به همین مناسبت او را «محمد هلال» نام گذاشتند و از آن پس بود که به «هلال علی» شهرت یافت.
  
حضرت محمد هلال علیه السلام، فرزند بلافصل مولا امیرالمؤمنین [[امام علی]] علیه السلام و امامه می‌باشد. امامه ثمره ازدواج ابوالعاص و زینب بوده، که زینب نیز یکی از دختران رسول خداست. پس از شهادت [[حضرت فاطمه]] سلام الله علیها بنابر وصیت ایشان، حضرت علی علیه السلام امامه را برای سرپرستی فرزندانش به عقد خود درآورد. بنابراین نسب حضرت از طرف مادر با دو واسطه به رسول گرامی [[اسلام]] صلی الله علیه و آله می‌رسد.
+
== نحوه هجرت به آران و بیدگل ==
 +
زمانی که هلال بن علی و عون بن علی علیهما السلام در [[طائف]] بودند، خبر شهادت [[امام حسین]] علیه السلام و یارانشان به آن‌ها رسید و پس چند روز به عزاداری و سوگواری پرداختند. پس از آن طائف را ترک گفتند و به سوی [[خراسان]] که در آن زمان مرکز بسیاری از [[شیعه|شیعیان]] و دوستداران [[اهل بیت]] علیهم السلام بود روانه شدند. پس از ورود به خراسان در شهر طوس اقامت گزیدند، مردم آن دیار از ورود آن ها آگاه شده و گروه گروه به دیدارشان می‌رفتند و گرد آنان جمع می‌شدند.
  
'''ولادت و نامگذاری'''
+
حاکم وقت طوس - قِیس بن مُرّه - در آن زمان به طائف و بطحا رفته و مغیره - پسر عمّش - را جانشین خود قرار داده بود. چون مغیره از ورود هلال بن علی و عون بن علی علیهما السلام و گرد آمدن انبوه شیعیان و دوستان اهل بیت علیهم السلام به دور آن ها مطلع شد، از ترس آن که مبادا شورشی علیه او یا حاکم طوس برپا شود، قیس را از این جریان آگاه ساخت. او بلافاصله خود را به طوس رساند، لشکری مهیا ساخت و مغیره را به فرماندهی سپاهی دیگر نصب کرد و آن دو بزرگوار و یارانشان را به نبرد طلبید.
  
حضرت محمد هلال بن علی علیه السلام در شب اول ماه مبارک [[رمضان]] سال 14 هجری قمری در [[مدینه]] منوره متولد گردیدند. امیرالمؤمنین علیه السلام برای ادای [[نماز مغرب]] به [[مسجد]] رفته بودند که قنبر، غلام آن حضرت، خبر ولادت این نوزاد را به مولایش داد. حضرت با شنیدن این خبر خوشحال گردیدند و چون روی نوزاد را همانند ماه شب چهاردهم درخشان دیدند، برای ادای شکر این نعمت به آسمان نگاه کردند. چون چشمش به هلال ماه رمضان افتاد و ماه هم نو شده بود فرمودند: « اَلحَمدُلِله هذا هِلالً وَجهُهُ. شکر خدای را که فرزندی به ما کرامت نموده که رویش همچون ماه است». به همین مناسبت او را «محمد هلال» نام گذاشتند و از آن پس بود که به «هلال علی» شهرت یافت.
+
هلال بن علی و عون بن علی علیهما السلام به اتفاق دوستان و یارانشان، برای دفاع از خود از شهر خارج شدند و با لشکر قیس و مغیره به نبرد پرداختند. نبرد تا آغاز شب ادامه یافت که بسیاری از یاران و شیعیان مجروح و کشته شدند و عون بن علی علیه السلام نیز شهید گردید. شبانگاه، چون حضرت محمد هلال علیه السلام از شهادت برادر مطلع شد با کثرت سپاه دشمن و کمی یاران، چاره را در آن دید که شبانه طوس را ترک و به نقطه‌ای دیگر مهاجرت کند.  
  
'''نحوه هجرت'''
+
پاسی از شب گذشته بود که حضرت، یاران باقیمانده را به حضور طلبیده و آن‌ها را در ادامه نبرد یا ترک آن به اختیار خود گذاشت، سپس با آنان وداع کرد و شبانه خود را به قلب سپاه دشمن زد و با کشتن و زخمی کردن عده‌ای، در حالی که خود نیز مجروح شده بود به نقطه‌ای نامعلوم روانه گردید. طول شب را به پیمودن راه و بیراهه‌ها گذراند. صبحگاهان به تپه‌ای رسید که چشمه آبی در کنار آن روان بود، [[نماز صبح]] را به جای آورد. هنگامی که هوا روشن شد نگاهی به اطراف خود افکند، از دور کلبه‌ای دید که در کنار آن زن کهن سال و دختر جوانی ایستاده‌اند، خود را به آن جا رساند. با نزدیک شدن حضرت به کلبه، پیرزن جلو آمد، سلام کرد و از او خواست از اسب پیاده شود. پیرزن اسب او را گرفت و کنار کلبه بست و ایشان را به داخل کلبه فراخواند. محمد هلال علیه السلام وارد کلبه شد، پیرزن از او سؤال کرد: «ای جوان کیستی؟ از کجا می‌آیی و این زخم‌ها چیست؟» حضرت در پاسخ گفتند: «ای مادر! من مردی تاجرم، حرامیان به قافله ما حمله کردند. تعدادی را کشتند و برخی را مجروح و زخمی کردند، من نیز با آن‌ها نبرد کردم و زخمی شدم و برادرم نیز کشته شد. چون شب فرارسید از میان آن ها بیرون آمدم، تمام شب در راه بودم و هم اکنون به این جا رسیدم».
 
 
زمانی که هلال بن علی علیه السلام و عون بن علی علیه السلام در طائف بودند، خبر شهادت [[امام حسین]] علیه السلام و یارانشان به آن‌ها رسید پس چند روز به عزاداری و سوگواری پرداختند. پس از آن طائف را ترک گفتند و به سوی خراسان که در آن زمان مرکز بسیاری از شیعیان و دوستداران [[اهل بیت]] علیهم السلام بود روانه شدند. پس از ورود به خراسان در شهر طوس اقامت گزیدند، مردم آن دیار از ورود آن ها آگاه شده و گروه گروه به دیدارشان می‌رفتند و گرد آنان جمع می‌شدند.
 
 
 
حاکم وقت طوس - قِیس بن مُرّه - در آن زمان به طائف و بطحا رفته و مغیره - پسر عمّش - را جانشین خود قرار داده بود. چون مغیره از ورود هلال بن علی علیه السلام و عون بن علی علیه السلام و گرد آمدن انبوه شیعیان و دوستان اهل بیت علیهم السلام به دور آن ها مطلع شد، از ترس آن که مبادا شورشی علیه او یا حاکم طوس برپا شود، قیس را از این جریان آگاه ساخت. او بلافاصله خود را به طوس رساند، لشکری مهیا ساخت و مغیره را به فرماندهی سپاهی دیگر نصب کرد و آن دو بزرگوار و یارانشان را به نبرد طلبید.
 
 
 
هلال بن علی علیه السلام و عون بن علی علیه السلام به اتفاق دوستان و یارانشان، برای دفاع از خود از شهر خارج شدند و با لشکر قیس و مغیره به نبرد پرداختند. نبرد تا آغاز شب ادامه یافت که بسیاری از یاران و شیعیان مجروح و کشته شدند و عون بن علی علیه السلام نیز شهید گردید. شبانگاه، چون حضرت محمد هلال علیه السلام از شهادت برادر مطلع شد با کثرت سپاه دشمن و کمی یاران چاره را در آن دید که شبانه طوس را ترک و به نقطه‌ای دیگر مهاجرت کند.
 
 
 
پاسی از شب گذشته بود که حضرت، یاران باقیمانده را به حضور طلبیده و آن‌ها را در ادامه نبرد یا ترک آن به اختیار خود گذاشت، سپس با آنان وداع کرد و شبانه خود را به قلب سپاه دشمن زد و با کشتن و زخمی کردن عده‌ای، در حالی که خود نیز مجروح شده بود به نقطه‌ای نامعلوم روانه گردید. طول شب را به پیمودن راه و بیراهه‌ها گذراند. صبحگاهان به تپه‌ای رسید که چشمه آبی در کنار آن روان بود، [[نماز صبح]] را به جای آورد. هنگامی که هوا روشن شد نگاهی به اطراف خود افکند، از دور کلبه‌ای دید که در کنار آن زن کهن سال و دختر جوانی ایستاده‌اند، خود را به آن جا رساند. با نزدیک شدن حضرت به کلبه، پیرزن جلو آمد، سلام کرد و از او خواست از اسب پیاده شود. پیرزن اسب او را گرفت و کنار کلبه بست و ایشان را به داخل کلبه فراخواند. حضرت محمد هلال علیه السلام وارد کلبه شد، پیرزن از او سؤال کرد: «ای جوان کیستی؟ از کجا می‌آیی و این زخم‌ها چیست؟» حضرت در پاسخ گفتند: «ای مادر! من مردی تاجرم، حرامیان به قافله ما حمله کردند. تعدادی را کشتند و برخی را مجروح و زخمی کردند، من نیز با آن‌ها نبرد کردم و زخمی شدم و برادرم نیز کشته شد. چون شب فرارسید از میان آن ها بیرون آمدم، تمام شب در راه بودم و هم اکنون به این جا رسیدم».
 
  
 
پیرزن، زخم‌های حضرت را مرهم نهاد و طعامی برایش مهیا ساخت. سپس سؤال کرد: «ای جوان، چهره و جمال تو به اولاد  ابوتراب می‌نماید، تو را به محمد و آل او سوگند می‌دهم به من بگو که تو کیستی؟ نامت چیست و از کدام قبیله‌ای؟». حضرت محمد هلال علیه السلام در جواب فرمودند: «ای مادر، نامم محمد هلال علیه السلام و فرزند علی بن ابیطالب علیه السلام هستم».  
 
پیرزن، زخم‌های حضرت را مرهم نهاد و طعامی برایش مهیا ساخت. سپس سؤال کرد: «ای جوان، چهره و جمال تو به اولاد  ابوتراب می‌نماید، تو را به محمد و آل او سوگند می‌دهم به من بگو که تو کیستی؟ نامت چیست و از کدام قبیله‌ای؟». حضرت محمد هلال علیه السلام در جواب فرمودند: «ای مادر، نامم محمد هلال علیه السلام و فرزند علی بن ابیطالب علیه السلام هستم».  
  
پیرزن چون نام علی علیه السلام را شنید با دخترش به دست و پای آن حضرت افتادند و از سر شوق گریه کردند، پيرزن نیز خود را معرفی کرد و گفت: «من و دخترم نیز از شر کافران و ستمکاران به این مکان پناه آورده‌ایم». حضرت روز را به استراحت پرداخت، چون شب فرارسید، خواب هولناکی دید. صبح برخاست و اسب خود را برای رفتن آماده کرد. پیرزن از او خواست که نزد آنان بماند، ولی حضرت قبول نکرد، عذرخواهی و با آنان وداع کرد و راه خود را در پیش گرفت. چند شبی راه پیمود. روزها را به استراحت می‌پرداخت. تا آن که به حوالی قم رسید، کشاورزان در دشت‌ها و مزارع اطراف قم به زراعت مشغول بودند. حضرت محمد هلال علیه السلام نام آن مکان را پرسید. کشاورزان در جواب گفتند: «این جا حوالی شهر قم است و اهالی این منطقه به خاطر شهادت [[امام حسین]] علیه السلام و یارانشان، سوگوار و عزادارند. از سوی دیگر محمد اشعث با هزاران نفر قصد حمله به مردم قم را دارد، او که دشمن اهل بیت علیهم السلام است، می‌خواهد دوستان و شيعیان علی علیه السلام را به قتل برساند».
+
پیرزن چون نام علی علیه السلام را شنید با دخترش به دست و پای آن حضرت افتادند و از سر شوق گریه کردند، پیرزن نیز خود را معرفی کرد و گفت: «من و دخترم نیز از شر کافران و ستمکاران به این مکان پناه آورده‌ایم». حضرت روز را به استراحت پرداخت، چون شب فرارسید، خواب هولناکی دید. صبح برخاست و اسب خود را برای رفتن آماده کرد. پیرزن از او خواست که نزد آنان بماند، ولی حضرت قبول نکرد، عذرخواهی و با آنان وداع کرد و راه خود را در پیش گرفت. چند شبی راه پیمود. روزها را به استراحت می‌پرداخت. تا آن که به حوالی [[قم]] رسید، کشاورزان در دشت‌ها و مزارع اطراف قم به زراعت مشغول بودند. محمد هلال علیه السلام نام آن مکان را پرسید. کشاورزان در جواب گفتند: «این جا حوالی شهر قم است و اهالی این منطقه به خاطر شهادت [[امام حسین]] علیه السلام و یارانشان، سوگوار و عزادارند. از سوی دیگر محمد اشعث با هزاران نفر قصد حمله به مردم قم را دارد، او که دشمن اهل بیت علیهم السلام است، می‌خواهد دوستان و شیعیان علی علیه السلام را به قتل برساند».
  
حضرت محمد هلال علیه السلام چون این خبر را شنید، روی به کاشان نهاد، اسب خود را می‌راند تا به احمدآبادِ کویر و پس از آن به نوش آباد رسید. در آن جا پیرمردی در باغش از آن حضرت پذیرایی کرد و ایشان پس از ساعتی استراحت به طرف آران حرکت نمود. هنگام غروب بود که نزدیک حصاری رسید، زارعان به کشت و آبیاری مشغول بودند، کشاورزان از دیدن این جوان در شگفت شدند.  
+
حضرت محمد هلال علیه السلام چون این خبر را شنید، روی به کاشان نهاد، اسب خود را می‌راند تا به احمدآبادِ کویر و پس از آن به نوش آباد رسید. در آن جا پیرمردی در باغش از آن حضرت پذیرایی کرد و ایشان پس از ساعتی استراحت به طرف آران حرکت نمود. هنگام غروب بود که نزدیک حصاری رسید، زارعان به کشت و آبیاری مشغول بودند، کشاورزان از دیدن این جوان در شگفت شدند.  
  
حضرت محمد هلال علیه السلام از آنان نام محل را پرسید. گفتند: «این جا مزرعة آران دشت است». از میان آنان پیرمردی که «بابایعقوب» نام داشت و بارها به حضور [[پیامبر اسلام]] صلی الله علیه و آله شرفیاب شده بود و از دوستان و پیروان علی علیه السلام بود، نزدیک آمد، سلام کرد و به آن حضرت خوش آمد گفت. سپس از آن حضرت خواست خود را معرفی کند. حضرت خود را شناساند که از اولاد علی علیه السلام است.  
+
حضرت محمد هلال علیه السلام از آنان نام محل را پرسید. گفتند: «این جا مزرعه آران دشت است». از میان آنان پیرمردی که «بابایعقوب» نام داشت و بارها به حضور [[پیامبر اسلام]] صلی الله علیه و آله شرفیاب شده بود و از دوستان و پیروان علی علیه السلام بود، نزدیک آمد، سلام کرد و به آن حضرت خوش آمد گفت. سپس از آن حضرت خواست خود را معرفی کند. حضرت خود را شناساند که از اولاد علی علیه السلام است.  
  
بابایعقوب خود را به دست و پای ایشان افکند و ميهمان عزیز و تازه واردش را همراه خود به خانه برد، از ايشان پذیرایی کرد و زخم‌هایش را مرهم نهاد. پس از آن زیرزمینی را -  که آب در آن جاری بود - برای سکونتش آماده ساخت. حضرت محمد هلال علیه السلام در آن جا اقامت گزید و بارها به بابایعقوب فرمود: «من از طائف که بیرون آمدم هیچ جا یک دم آرام نگرفتم، اما در این مکان به آرامش رسیدم».  
+
بابایعقوب خود را به دست و پای ایشان افکند و میهمان عزیز و تازه واردش را همراه خود به خانه برد، از ایشان پذیرایی کرد و زخم‌هایش را مرهم نهاد. پس از آن زیرزمینی را -  که آب در آن جاری بود - برای سکونتش آماده ساخت. حضرت محمد هلال علیه السلام در آن جا اقامت گزید و بارها به بابایعقوب فرمود: «من از طائف که بیرون آمدم هیچ جا یک دم آرام نگرفتم، اما در این مکان به آرامش رسیدم».  
  
از آن پس بابایعقوب و فرزندانش در خدمت آن بزرگوار بودند و از یاران و دوستانِ دیدارکننده، پذیرایی می‌کردند. آن حضرت به مدت سه سال در آران بود و در مکان مذکور به [[عبادت]] و وعظ و ارشاد دوستان و شیعیان مشغول بود. سرانجام حضرت محمد هلال علیه السلام در شب جمعه آخر ماه مبارک [[رمضان]] سال سوم اقامتشان، پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت علی علیه السلام، حضرت زهرا سلام الله علیها، [[امام حسن]] علیه السلام، [[امام حسین]] علیه السلام و عون علیه السلام را به خواب دید که در آن میان پیامبر صلی الله علیه و آله او را مورد خطاب قرار داده، فرمودند: «فرزندم! مدتی است که انتظارت را می‌کشم».  
+
از آن پس بابایعقوب و فرزندانش در خدمت آن بزرگوار بودند و از یاران و دوستانِ دیدارکننده، پذیرایی می‌کردند. آن حضرت به مدت سه سال در آران بود و در مکان مذکور به [[عبادت]] و وعظ و ارشاد دوستان و شیعیان مشغول بود. سرانجام حضرت محمد هلال علیه السلام در شب جمعه آخر ماه مبارک [[رمضان]] سال سوم اقامتشان، پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت علی علیه السلام، حضرت زهرا سلام الله علیها، [[امام حسن]] علیه السلام، [[امام حسین]] علیه السلام و عون علیه السلام را به خواب دید که در آن میان پیامبر صلی الله علیه و آله او را مورد خطاب قرار داده، فرمودند: «فرزندم! مدتی است که انتظارت را می‌کشم». پیامبر صلی الله علیه و آله سیبی در دست داشتند و به حضرت محمد هلال علیه السلام فرمودند: «این سیب از آنِ توست، جهد کن تا فردا شب با این سیب [[روزه]] خود را [[افطار]] نمایی و نزد ما باشی». چون حضرت از خواب بیدار شد ماجرای خواب خود را برای بابایعقوب نقل و خواب را بدین گونه تعبیر کردند که: «امروز آخرین روز عمر من است و امشب از دنیا می‌روم».  
  
پیامبر صلی الله علیه و آله سیبی در دست داشتند و به حضرت محمد هلال علیه السلام فرمودند: «این سیب از آنِ توست، جهد کن تا فردا شب با این سیب [[روزه]] خود را [[افطار]] نمایی و نزد ما باشی». چون حضرت از خواب بیدار شد ماجرای خواب خود را برای بابایعقوب نقل و خواب را بدین گونه تعبیر کردند که: «امروز آخرین روز عمر من است و امشب از دنیا می‌روم».  
+
بابایعقوب و فرزندانش با شنیدن خواب و تعبیر آن ناراحت و گریان شدند. حضرت محمد هلال علیه السلام آنان را دلداری داد، آیاتی از [[قرآن]] مجید را راجع به [[مرگ]] و عالم [[آخرت]] برایشان تلاوت نمود. چون شب فرارسید آن حضرت [[نماز مغرب]] و عشاء را همراه بابایعقوب و فرزندانش به جماعت اقامه کردند. سپس آن ها را وصیت نمود که پس از مرگ مرا در همین مکان دفن کنید. آنگاه سر به [[سجده]] نهاد. چون ساعتی گذشت یاران متوجه شدند که آن بزرگوار ندای ارجعی را لبیک گفته و به جمع جد، پدر بزرگوارشان و برادران ملحق گشته است. بابایعقوب و فرزندانش، آن حضرت را [[غسل]] داده، کفن نموده و پس از [[نماز میت|نماز]]، ایشان را در همین مکان که زیارتگاه اوست به خاک سپردند. پس از سه روز بابایعقوب نیز به او پیوست و در پایین قبر آن حضرت به خاک سپرده شد.
 +
==تاریخچه و مشخصات آستانه ==
 +
در زمان گذشته بقعه حضرت محمد هلال (علیه السلام) بصورت سردابى بوده که روى آن اتاق کوچکى ساخته و صندوقی بجاى قبر وسط آن قرار داده بودند. در دوره سلجوقیان و [[صفویه|صفویان]] درمرمت و توسعه حرم سعى بلیغ و کوشش پیگیر، مصروف شده است؛ اما بعد از انقلاب اسلامی این بنا به اوج شکوفایی و جلال خود رسید.
  
بابایعقوب و فرزندانش با شنیدن خواب و تعبیر آن ناراحت و گریان شدند. حضرت محمد هلال علیه السلام آنان را دلداری داد، آیاتی از [[قرآن]] مجید را راجع به [[مرگ]] و عالم [[آخرت]] برایشان تلاوت نمود. چون شب فرارسید آن حضرت [[نماز مغرب]] و عشاء را همراه بابایعقوب و فرزندانش به جماعت اقامه کردند. سپس آن ها را وصیت نمود که پس از مرگ مرا در همین مکان دفن کنید. آنگاه سر به [[سجده]] نهاد. چون ساعتی گذشت یاران متوجه شدند که آن بزرگوار ندای ارجعی را لبیک گفته و به جمع جد، پدر بزرگوارشان و برادران ملحق گشته است. بابایعقوب و فرزندانش، آن حضرت را [[غسل]] داده، کفن نموده و پس از [[نماز]]، ايشان را در همین مکان که زیارتگاه اوست به خاک سپردند. پس از سه روز بابایعقوب نیز به او پیوست و در پایین قبر آن حضرت به خاک سپرده شد.
+
این بنا هم اکنون شامل گنبدی زیبا و کاشیکاری شده به ارتفاع ۲۴ متر از کف می باشد و چهار گلدسته که ۲ تای آنها به ارتفاع ۲۵ متر از کف و ۲ [[مناره]] کوچکتر هر کدام از کف ۱۱ متر ارتفاع دارند. مساحت صحن زیبای امامزاده ۳۰۰۰ متر مربع می باشد و مساحت زیر بنای حرم بعلاوه رواقهایش به ۳۰۰۰ متر مربع می رسد.  
  
===منبع===
+
همچنین کتابخانه آستان مقدس حضرت محمد هلال (علیه السلام) در سال ۱۳۴۴ (هـ. ش) در ضلع جنوبی صحن مطهر ساخته شده که محتوی ۵۵ هزار جلد نسخ چاپی به زبان های مختلف و ۵۰۰ [[نسخه خطی]] ذی قیمت و صدها نسخه چاپ سنگی و مجموعه ای از مجلات و نشریات ادواری علمی و فرهنگی است که مورد توجه دانش پژوهان و عموم قرار دارد.
 +
==منابع==
  
ملا غلامرضا آرانی, برگرفته و تلخیص از رساله هلالیه، نگارش 1242 هـ.ق
+
* برگرفته و تلخیص از رساله هلالیه، ملا غلامرضا آرانی، نگارش ۱۲۴۲ هـ.ق.
 +
* پایگاه جامع امامزادگان و بقاع متبرکه ایران اسلامی.
 +
* [http://www.al-shia.org/html/far/2ahl/emamzade/esfahan/04.htm سایت الشیعه].
  
 
[[رده:امامزاده های اصفهان]]
 
[[رده:امامزاده های اصفهان]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۲ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۲۷

امامزاده هلال بن علی.jpg

کشور

ایران

شهر

اصفهان، آران و بیدگل

  • طول:"47.7'28°51 شرقی
  • عرض:"09.1'04°34 شمالی
امامزاده هلال بن علی در نقشه.PNG
مشاهده در نقشه

محمد هلال بن علی (۱۴–۶۴ ه‍. ق)، فرزند امام علی علیه السلام و امامه است که بعد از واقعه عاشورا به ایران هجرت نمود. بقعه «امامزاده هلال بن علی» از زیارتگاههای مشهور در شهرستان آران و بیدگل استان اصفهان است.

مشخصات هلال بن علی

  • نام: «محمد اوسط»
  • لقب: هلال مشهور به «هلال علی»
  • تولد: شب اول ماه مبارک رمضان «سال ۱۴ هـ.ق»
  • زمان هجرت: بعد از واقعه عاشورا «سال ۶۱ هـ.ق»
  • مدت اقامت در آران و بیدگل: سه سال
  • وفات: شب جمعه دهه آخر رمضان «سال ۶۴ هـ.ق»
  • محل دفن: آران و بیدگل.

ولادت و نسب

محمد اوسط علیه السلام، فرزند بلافصل امام علی علیه السلام و امامه می‌باشد. امامه ثمره ازدواج ابوالعاص و زینب بوده، که زینب نیز یکی از دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله است. پس از شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها بنابر وصیت ایشان، حضرت علی علیه السلام امامه را برای سرپرستی فرزندانش به عقد خود درآورد. بنابراین نسب حضرت محمد هلال از طرف مادر با دو واسطه به رسول گرامی اسلام می‌رسد.

حضرت محمد هلال بن علی علیه السلام در شب اول ماه مبارک رمضان سال ۱۴ هجری قمری در مدینه منوره متولد گردیدند. امیرالمؤمنین علیه السلام برای ادای نماز مغرب به مسجد رفته بود که قنبر، غلام آن حضرت، خبر ولادت این نوزاد را به مولایش داد. حضرت با شنیدن این خبر خوشحال گردید و برای ادای شکر این نعمت به آسمان نگاه کرد. چون چشمش به هلال ماه رمضان افتاد و ماه هم نو شده بود فرمود: «اَلحَمدُلِله هذا هِلالٌ وَجهُهُ. شکر خدای را که فرزندی به ما کرامت نموده که رویش همچون ماه است». به همین مناسبت او را «محمد هلال» نام گذاشتند و از آن پس بود که به «هلال علی» شهرت یافت.

نحوه هجرت به آران و بیدگل

زمانی که هلال بن علی و عون بن علی علیهما السلام در طائف بودند، خبر شهادت امام حسین علیه السلام و یارانشان به آن‌ها رسید و پس چند روز به عزاداری و سوگواری پرداختند. پس از آن طائف را ترک گفتند و به سوی خراسان که در آن زمان مرکز بسیاری از شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام بود روانه شدند. پس از ورود به خراسان در شهر طوس اقامت گزیدند، مردم آن دیار از ورود آن ها آگاه شده و گروه گروه به دیدارشان می‌رفتند و گرد آنان جمع می‌شدند.

حاکم وقت طوس - قِیس بن مُرّه - در آن زمان به طائف و بطحا رفته و مغیره - پسر عمّش - را جانشین خود قرار داده بود. چون مغیره از ورود هلال بن علی و عون بن علی علیهما السلام و گرد آمدن انبوه شیعیان و دوستان اهل بیت علیهم السلام به دور آن ها مطلع شد، از ترس آن که مبادا شورشی علیه او یا حاکم طوس برپا شود، قیس را از این جریان آگاه ساخت. او بلافاصله خود را به طوس رساند، لشکری مهیا ساخت و مغیره را به فرماندهی سپاهی دیگر نصب کرد و آن دو بزرگوار و یارانشان را به نبرد طلبید.

هلال بن علی و عون بن علی علیهما السلام به اتفاق دوستان و یارانشان، برای دفاع از خود از شهر خارج شدند و با لشکر قیس و مغیره به نبرد پرداختند. نبرد تا آغاز شب ادامه یافت که بسیاری از یاران و شیعیان مجروح و کشته شدند و عون بن علی علیه السلام نیز شهید گردید. شبانگاه، چون حضرت محمد هلال علیه السلام از شهادت برادر مطلع شد با کثرت سپاه دشمن و کمی یاران، چاره را در آن دید که شبانه طوس را ترک و به نقطه‌ای دیگر مهاجرت کند.

پاسی از شب گذشته بود که حضرت، یاران باقیمانده را به حضور طلبیده و آن‌ها را در ادامه نبرد یا ترک آن به اختیار خود گذاشت، سپس با آنان وداع کرد و شبانه خود را به قلب سپاه دشمن زد و با کشتن و زخمی کردن عده‌ای، در حالی که خود نیز مجروح شده بود به نقطه‌ای نامعلوم روانه گردید. طول شب را به پیمودن راه و بیراهه‌ها گذراند. صبحگاهان به تپه‌ای رسید که چشمه آبی در کنار آن روان بود، نماز صبح را به جای آورد. هنگامی که هوا روشن شد نگاهی به اطراف خود افکند، از دور کلبه‌ای دید که در کنار آن زن کهن سال و دختر جوانی ایستاده‌اند، خود را به آن جا رساند. با نزدیک شدن حضرت به کلبه، پیرزن جلو آمد، سلام کرد و از او خواست از اسب پیاده شود. پیرزن اسب او را گرفت و کنار کلبه بست و ایشان را به داخل کلبه فراخواند. محمد هلال علیه السلام وارد کلبه شد، پیرزن از او سؤال کرد: «ای جوان کیستی؟ از کجا می‌آیی و این زخم‌ها چیست؟» حضرت در پاسخ گفتند: «ای مادر! من مردی تاجرم، حرامیان به قافله ما حمله کردند. تعدادی را کشتند و برخی را مجروح و زخمی کردند، من نیز با آن‌ها نبرد کردم و زخمی شدم و برادرم نیز کشته شد. چون شب فرارسید از میان آن ها بیرون آمدم، تمام شب در راه بودم و هم اکنون به این جا رسیدم».

پیرزن، زخم‌های حضرت را مرهم نهاد و طعامی برایش مهیا ساخت. سپس سؤال کرد: «ای جوان، چهره و جمال تو به اولاد ابوتراب می‌نماید، تو را به محمد و آل او سوگند می‌دهم به من بگو که تو کیستی؟ نامت چیست و از کدام قبیله‌ای؟». حضرت محمد هلال علیه السلام در جواب فرمودند: «ای مادر، نامم محمد هلال علیه السلام و فرزند علی بن ابیطالب علیه السلام هستم».

پیرزن چون نام علی علیه السلام را شنید با دخترش به دست و پای آن حضرت افتادند و از سر شوق گریه کردند، پیرزن نیز خود را معرفی کرد و گفت: «من و دخترم نیز از شر کافران و ستمکاران به این مکان پناه آورده‌ایم». حضرت روز را به استراحت پرداخت، چون شب فرارسید، خواب هولناکی دید. صبح برخاست و اسب خود را برای رفتن آماده کرد. پیرزن از او خواست که نزد آنان بماند، ولی حضرت قبول نکرد، عذرخواهی و با آنان وداع کرد و راه خود را در پیش گرفت. چند شبی راه پیمود. روزها را به استراحت می‌پرداخت. تا آن که به حوالی قم رسید، کشاورزان در دشت‌ها و مزارع اطراف قم به زراعت مشغول بودند. محمد هلال علیه السلام نام آن مکان را پرسید. کشاورزان در جواب گفتند: «این جا حوالی شهر قم است و اهالی این منطقه به خاطر شهادت امام حسین علیه السلام و یارانشان، سوگوار و عزادارند. از سوی دیگر محمد اشعث با هزاران نفر قصد حمله به مردم قم را دارد، او که دشمن اهل بیت علیهم السلام است، می‌خواهد دوستان و شیعیان علی علیه السلام را به قتل برساند».

حضرت محمد هلال علیه السلام چون این خبر را شنید، روی به کاشان نهاد، اسب خود را می‌راند تا به احمدآبادِ کویر و پس از آن به نوش آباد رسید. در آن جا پیرمردی در باغش از آن حضرت پذیرایی کرد و ایشان پس از ساعتی استراحت به طرف آران حرکت نمود. هنگام غروب بود که نزدیک حصاری رسید، زارعان به کشت و آبیاری مشغول بودند، کشاورزان از دیدن این جوان در شگفت شدند.

حضرت محمد هلال علیه السلام از آنان نام محل را پرسید. گفتند: «این جا مزرعه آران دشت است». از میان آنان پیرمردی که «بابایعقوب» نام داشت و بارها به حضور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله شرفیاب شده بود و از دوستان و پیروان علی علیه السلام بود، نزدیک آمد، سلام کرد و به آن حضرت خوش آمد گفت. سپس از آن حضرت خواست خود را معرفی کند. حضرت خود را شناساند که از اولاد علی علیه السلام است.

بابایعقوب خود را به دست و پای ایشان افکند و میهمان عزیز و تازه واردش را همراه خود به خانه برد، از ایشان پذیرایی کرد و زخم‌هایش را مرهم نهاد. پس از آن زیرزمینی را - که آب در آن جاری بود - برای سکونتش آماده ساخت. حضرت محمد هلال علیه السلام در آن جا اقامت گزید و بارها به بابایعقوب فرمود: «من از طائف که بیرون آمدم هیچ جا یک دم آرام نگرفتم، اما در این مکان به آرامش رسیدم».

از آن پس بابایعقوب و فرزندانش در خدمت آن بزرگوار بودند و از یاران و دوستانِ دیدارکننده، پذیرایی می‌کردند. آن حضرت به مدت سه سال در آران بود و در مکان مذکور به عبادت و وعظ و ارشاد دوستان و شیعیان مشغول بود. سرانجام حضرت محمد هلال علیه السلام در شب جمعه آخر ماه مبارک رمضان سال سوم اقامتشان، پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت علی علیه السلام، حضرت زهرا سلام الله علیها، امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام و عون علیه السلام را به خواب دید که در آن میان پیامبر صلی الله علیه و آله او را مورد خطاب قرار داده، فرمودند: «فرزندم! مدتی است که انتظارت را می‌کشم». پیامبر صلی الله علیه و آله سیبی در دست داشتند و به حضرت محمد هلال علیه السلام فرمودند: «این سیب از آنِ توست، جهد کن تا فردا شب با این سیب روزه خود را افطار نمایی و نزد ما باشی». چون حضرت از خواب بیدار شد ماجرای خواب خود را برای بابایعقوب نقل و خواب را بدین گونه تعبیر کردند که: «امروز آخرین روز عمر من است و امشب از دنیا می‌روم».

بابایعقوب و فرزندانش با شنیدن خواب و تعبیر آن ناراحت و گریان شدند. حضرت محمد هلال علیه السلام آنان را دلداری داد، آیاتی از قرآن مجید را راجع به مرگ و عالم آخرت برایشان تلاوت نمود. چون شب فرارسید آن حضرت نماز مغرب و عشاء را همراه بابایعقوب و فرزندانش به جماعت اقامه کردند. سپس آن ها را وصیت نمود که پس از مرگ مرا در همین مکان دفن کنید. آنگاه سر به سجده نهاد. چون ساعتی گذشت یاران متوجه شدند که آن بزرگوار ندای ارجعی را لبیک گفته و به جمع جد، پدر بزرگوارشان و برادران ملحق گشته است. بابایعقوب و فرزندانش، آن حضرت را غسل داده، کفن نموده و پس از نماز، ایشان را در همین مکان که زیارتگاه اوست به خاک سپردند. پس از سه روز بابایعقوب نیز به او پیوست و در پایین قبر آن حضرت به خاک سپرده شد.

تاریخچه و مشخصات آستانه

در زمان گذشته بقعه حضرت محمد هلال (علیه السلام) بصورت سردابى بوده که روى آن اتاق کوچکى ساخته و صندوقی بجاى قبر وسط آن قرار داده بودند. در دوره سلجوقیان و صفویان درمرمت و توسعه حرم سعى بلیغ و کوشش پیگیر، مصروف شده است؛ اما بعد از انقلاب اسلامی این بنا به اوج شکوفایی و جلال خود رسید.

این بنا هم اکنون شامل گنبدی زیبا و کاشیکاری شده به ارتفاع ۲۴ متر از کف می باشد و چهار گلدسته که ۲ تای آنها به ارتفاع ۲۵ متر از کف و ۲ مناره کوچکتر هر کدام از کف ۱۱ متر ارتفاع دارند. مساحت صحن زیبای امامزاده ۳۰۰۰ متر مربع می باشد و مساحت زیر بنای حرم بعلاوه رواقهایش به ۳۰۰۰ متر مربع می رسد.

همچنین کتابخانه آستان مقدس حضرت محمد هلال (علیه السلام) در سال ۱۳۴۴ (هـ. ش) در ضلع جنوبی صحن مطهر ساخته شده که محتوی ۵۵ هزار جلد نسخ چاپی به زبان های مختلف و ۵۰۰ نسخه خطی ذی قیمت و صدها نسخه چاپ سنگی و مجموعه ای از مجلات و نشریات ادواری علمی و فرهنگی است که مورد توجه دانش پژوهان و عموم قرار دارد.

منابع

  • برگرفته و تلخیص از رساله هلالیه، ملا غلامرضا آرانی، نگارش ۱۲۴۲ هـ.ق.
  • پایگاه جامع امامزادگان و بقاع متبرکه ایران اسلامی.
  • سایت الشیعه.