افشاریه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است)
سطر ۱: سطر ۱:
==سلسله افشاریه==
+
'''«افشاریان»''' یک سلسله ترک‌تبار ایرانی بود که در بین سالهای ۱۱۱۴ تا ۱۱۲۹ شمسی (۱۲۱۰–۱۱۴۸ قمری)، بر [[ایران]] حکومت می‌کرد. این سلسله توسط نادرشاه افشار بنیان نهاده شد. در دوران حکومت نادر، ایران به پهناورترین قلمروش از زمان سقوط حکومت ساسانی رسید. نادرشاه بر تمامی یا بخش‌هایی از کشورهای کنونی ایران، ارمنستان، گرجستان، [[جمهوری آذربایجان]]، [[افغانستان]]، [[تاجیکستان]]، [[بحرین]]، [[ترکمنستان]]، [[ازبکستان]]، [[پاکستان]]، [[عراق]]، [[کویت]]، [[ترکیه]]، [[امارات متحده عربی]] و [[عمان]] تسلط داشت.
  
در سال 1148 هـ.ق ایران پس از سیزده سال اسارت و اشغال ایالات خود بار دیگر به تمامیت و وحدت حود را بازیافت، دست سلطه دشمنان خارجی از مرزها و ملت ایران کوتاه شده بود و نادر، نابغه نظامی قرن و حتی دوران پس از خود، توانست در کمترین زمان ممکن و با سعی و تلاش بی نظیر به نیاز بر حق مردم ایران پاسخی درست و درخور دهد.
+
==به حکومت رسیدن نادر==
 +
نام سلسله افشار از نام ایل افشار، یکی از قبایل ترکمان در شمال شرقی ایران، گرفته شده‌ است. ایل افشار اوایل سده هفدهم میلادی، توسط شاه عباس یکم صفوی و برای دفاع از مرزها در برابر ازبک‌ها، از آذربایجان به مناطق شمال شرقی کوچانده شده بودند.
  
اما این تظاهر بر کناره گیری با مجموع رفتارهای جاهطلبانه و اندیشه های بلند پروازانه ای که از آغاز فعالیت خود نشان داده بود چندان همخوانی نداشت. پیوستن به شاه طهماسب بیشتر از آن روی بود که برای وی و کسانی چون فتحعلی خان قاجار همچون پلکات ترقی برای کسب قدرت می نمود.
+
نادرشاه افشار در سال ۱۰۶۶ خورشیدی در ایل افشار (یکی از قبایل ترکمان) در درگز در شمال [[خراسان]] به دنیا آمد. این ایل به دو شعبه بزرگ تقسیم می‌شد: یکی قاسملو و دیگری قرخلو؛ نادر شاه افشار از شعبه اخیر بود. طایفه قرخلو را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و در شمال آن سرزمین، در نواحی ابیورد و درگز و باخرز تا حدود مرو جای داد؛ تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدی باشند. تعداد بسیاری از این ایل‌ها در زمان شاه عباس اول در ایل شاهسون ادغام گشتند.
  
به همین دلیل خیلی زود برای کسب استقلال در قدرت درصدد حذف رقبا برآمد و از آن پس زنجیره حوادث نیز به وی کمک کرد تا طهماسب را خلع کند و کودک شیرخواره وی را که عملاً مزاحمتی برای وی نداشت بر تخت نشاند. از این زمان بود که به روایت محمدکاظم وزیر مرو (داعیه جلوس سلطنت) را در سر پروراند.<ref>مروی: عالم آرا، 441.</ref>
+
هرگاه حکومتِ مرکزی در ایران رو به زوال می‌نهاد و روزگارِ «ملوک الطوایفی» می‌رسید، رهبری نیرومند از عشایر از فرصت بهره می‌جُست و نفوذِ خویش را گسترش می‌داد و با حمله به راه‌های بازرگانی یا تأمینِ امنیت‌شان قدرتِ خویش را می‌افزود. او بایست نهایتاً آن اندازه سرباز، سلاح، پول و وفاداریِ کسانی که امنیت‌شان را تأمین کرده بود، به‌دست می‌آورْد تا بتواند با بازماندگانِ حکومتِ پیشین به مبارزه برخیزد و موفق شود. او می‌بایست منافع را فراگروهی و فراعشیره‌ای می‌دید و آنها را تأمین و محکم می‌کرد. نادر از سال ۱۱۳۹ ه‍.ق/۱۷۲۶ م، دقیقاً چنین کرده بود و به‌عنوان تهماسب‌قلی خان، اقداماتش مشروعیت داده شد و در دورهٔ پاک‌سازیِ ایران از دشمنانِ حکومت صفوی، از جانبِ اکثریتِ ایرانیان حمایت می‌شد. او زحمت بسیاری کشید تا مانعِ اختلالِ خلعِ تهماسب در مقولهٔ مشروعیت شود. او کوشید تا نشان دهد که نسبت به این مشروعیت بی‌احترامی نمی‌کند. عزلِ تهماسب به‌خاطر اثباتِ این موضوع بود که حفظِ مشروعیت، بهای بسیار سنگینی دارد. عباس سوم به‌عنوان نمادِ مشروعیت، چندان ارزشمند نبود و تواناییِ ایستادگی در برابر نادر را نداشت.
  
نادر با پیروزی های درخشان و کم نظیری که برای مردم ایران بدست آورده بود، خود را شایسته تر از هر فرد دیگری برای نشستن بر اورنگ سلطنت می دید. از این رو با وجود توانایی و داشتن اقتدار و قدرت کافی برای  تاجگذاری، همچنان که سایر بنیانگذاران سلسله ها چنین بودند، می پنداشت که مردم به عنوان قدرشناسی انتخاب او را به سلطنت خواهند پذیرفت و دین خود را نسبت به وی ادا خواهد کرد به همین دلیل ترجیح داد طی شرایطی که از پیش فراهم آورده بود، بدست آنان بر تخت  نشیند بنابراین فرارسیدن عید فطر را بهانه ای برای گردهمایی کلیه بیگلربیگیان و حکام و ریش سفیدان ایالات در «دشت مغان» قرار داد.
+
با سقوط اصفهان و قتل شاه سلطان حسین، پسر او به نام شاه تهماسب دوم صفوی که از اصفهان به قزوین گریخته بود خود را پادشاه ایران خواند (۱۱۳۵ ه‍.ق). نادر پس از استحکام موقعیتش در مرو توانست مشهد را با کمک نیروهای شاه طهماسب دوم به تصرف درآورد. پس از دفع شر افغان‌ها توسط نادر، طهماسب فرمان ایالات خراسان، کرمان و مازندران را به او داد و همچنین دو خواهرش را به ازدواج او درآورد. در غیاب نادر، شاه طهماسب دوم فرصت را برای ابراز وجود خود غنیمت شمرد و برای بازپس‌گیری سرزمین‌های اشغالی غرب ایران به سوی تبریز حرکت کرد ولی به دلیل اینکه از تجربهٔ واقعی برای کارگردانی در میدان جنگ بهره‌مند نبود و همچنین کمبود تدارک آذوقه کافی، در ایروان از نیروهای عثمانی شکست خورد.  
  
مجموع امکانات تدارک شده برای اسکان و پذیرایی مهمانان و قشون، حاکی از حضور یکصد هزار نفر در دشت مغان بود.<ref>استرآبادی: جهانگشا، 268؛ مالکم درباره تعداد حاضرین می نویسد که اگر لشکریان نیز داخل این عدد باشند، شاید اغراق آمیز نباشد. تاریخ ایران، جلد دوم، 32.</ref>
+
نادر از شکست شاه طهماسب دوم برای تحریک احساسات و تهییج مردم علیه او استفاده کرد. سرانجام نادر برای مقابله با عثمانی از خراسان حرکت کرد و در [[قم]] توقف نمود. شاه از ترس خود در [[اصفهان]] ماند و نادر را همراهی نکرد. نادر با شکایت اطرافیان شاه راه خود را به سوی اصفهان کج کرد. در ۱۷ [[ماه ربیع الاول|ربیع‌الاول]] ۱۱۴۵ ه‍.ق طهماسب را از سلطنت عزل و کودک شیرخواره او را به عنوان عباس سوم جانشین او کرد و خود نادر به عنوان نایب‌السلطنه، زمامدار واقعی ایران شد.
  
==نخستین اقدام نادرشاه==
+
نادر در هشتم ماه [[رمضان]] ۱۱۴۸ به ساحل رود ارس آمد و در صحرای مغان اردو زد و در آنجا و در روز ۲۴ ماه [[ماه شوال|شوال]] ۱۱۴۸ به ازای پنج شرط به پادشاهی انتخاب شد، که آن شروط عبارت اند از:
  
«به حساب گرفتن مردم» برای انتخاب فرمانروا، اگر چه در نوع خود تا این زمان بی سابقه بود با دستوری که برای تهیه صدهزار خلعت برای پاداش و «دوازده هزار کنده و دو شاخه» از آلات شکنجه و حبس زندانیان بود.<ref>محمدکاظم مروی در جمله ی استفاده از آن را ذکر می کند «در کنده و دو شاخه محبوس خواهد داشت»، عالم آرا، 454؛ «احوال نادرشاه» حدیث نادرشاهی، 27.</ref> برای تهدید و تنبیه صادر شده بود این مجلس را سخت فرمایشی می نمود.
+
*ایرانیان از عقاید گذشته خود نسبت به [[اهل سنّت]] دست بردارند تا اهل سنّت، مذهب [[شیعه]] جعفری را همچون مذاهب چهارگانه اهل سنت و به عنوان پنجمین آن‌ها بشمارند.
 +
*در خانه [[کعبه]] که ارکان اربعه آن به ائمّه مذاهب اربعه سنّت تعلّق دارد یک رکن نیز به امام جعفری تعلق بگیرد.
 +
*هر ساله از طرف [[ایران]] امیر حاجی تعیین شود که مانند امرای حجاج [[شام]] و [[مصر]] حجّاج ایرانی را به کعبه ببرند و دولت عثمانی با او نیز مانند امرای حاجّ دیگر معامله نماید.
 +
*اسرای طرفین آزاد شوند و خرید و فروش ایشان موقوف گردد.
 +
*سفیری از هر یک از دو دولت در پایتخت یکدیگر باشند و امور دو مملکت را بر وفق مصلحت فیصل دهند.
  
در جلسه ای رسمی، نادر با بیان خدمات ارزشمند خود، سخن از انتخاب فردی از خاندان صفوی به عنوان پادشاه به میان آورد. حضار با دریافت نیات واقعی وی، «پادشاهی را حق» او دانستند.<ref>استرآبادی: جهانگشا، 268؛ محمدکاظم وزیر مرو به ظرافت و زیرکی به روایت واقعیت می پردازد و می نویسد که اطرافیان نادر از جمله طهماسب خان وکیل الدوله، احمدخان مروی و حسنعلی خان معیرباشی در میان مدعوین به هدایت نظر افراد به قبول پادشاهی نادر پرداخته بودند و تا «مدت سه چهارم یوم که خوانین استفسار می نمودند همگی این جواب را می دادند و اکثراً می گفتند که مگر چاره ای جز راضی شدن داریم؟ به مجردی که قسم دیگر افاده نماییم کنده و دو شاخه که بر بالای هم ریخته اند، {در} حال به قتل نیاورد، در کنده و دو شاخه محبوس خواهد داشت». مروی: عالم آراء، 454.</ref>
+
==اقدامات نادر پس از سلطنت==
 +
نادر شاه پس از ختم مجلس مغان، برای تنبیه ایل بختیاری که پیوسته در سرکشی بودند به [[اصفهان]] آمد و به یاری سپاهیان اصفهان و کهگیلویه، بر علی‌مراد خان چهارلنگ، سرکرده این طایفه غالب و مسلّط گردید و در [[جمادی الثانی]] ۱۱۴۸ ق. به اصفهان برگشت.
  
تلاش نادر برای دریافت نظرات مخالف افراد با بپرایی مجالس بزم به جایی نرسید، فقط گفته شد که میرزا ابوالحسن ملاباشی دربار صفوی در چادر خود گفته بود که «هر کس قصد سلسله صفویه نماید، نتاج آن را در عرصه عالم نخواهد ماند».<ref>مروی: عالم آرا، 455.</ref> نادر هم برای پاسخ به این گستاخی و هم برای گرفتن زهرچشم از دیگران، دستور قتل وی را صادر کرد.<ref>
+
او در این هنگام موقعیت را برای استرداد قندهار و رسانیدن سرحدات کشوری به مرزهای طبیعی آن مناسب دید. پس از رسیدن نادر به پای حصار قندهار چون دانست که گشودن آنجا به حمله میسّر نیست تصمیم گرفت که با طول دادن محاصره محصوران را از پا درآورد و قندهار در ۲۳ [[ذی الحجه]] ۱۱۵۰ ق. فتح شد.  
  
علی حزین لاهیجی: تاریخ و سفرنامه، 268؛ هانوی، زندگی نادرشاه، 160؛ ابراهام گاتوغی گوس خلیفه ارامنه که شاهد عینی مراسم دشت مغان بود، هیچ اشاره ای به این موضوع ندارد.</ref>
+
نادر از زمان فتح اصفهان تا این تاریخ چند بار سفرایی به دهلی فرستاده و از محمّد شاه تجدید روابط حسنه سابق و جلوگیری از ورود افغان‌های غلجایی را به خاک هند خواستار شده و هر بار از محمّد شاه جواب‌هایی غیرمطلوب شنیده بود حتّی در دفعه آخر یعنی در ۱۱۵۰ ق. محمّد شاه سفیر نادر را اجازه مراجعت نداد و قریب یک سال او را بیهوده در دهلی معطّل کرد.
  
==شرایط نادر برای پذیرفتن جانشینی==
+
در اوایل سال ۱۱۵۱ ق. چون نادر از برنگشتن سفیر خود متغیّر بود فرمانی مؤکّد به دهلی پیش او فرستاد که به عجله به ایران برگردد و خود او به فتح غزنین و کابل نائل آمد. نادر پس از تسخیر این نقاط و هفت ماه اقامت در کابل چون باز در جواب پیغام‌های خود به محمّد شاه بی‌اعتنائی دید به سمت جلال‌آباد حرکت نمود و پس از تسخیر معابر هند شمال غربی در ماه رمضان داخل در جلگه پنجاب شد. نادر سرانجام در ۱۵ [[ماه ذی القعده|ذی‌القعده]] در جلگه کرنال، لشکریان محمّد شاه را شکست داد.
  
سرانجام، نادر پس از یک ماه بحث و گفتگو سلطنت را به شروطی پذیرفت:
+
رجال عثمانی پس از اطّلاع بر شرایط نادر، چهار مادّه آن را پذیرفتند ولی از قبول مذهب جعفری به عنوان خامس مذاهب [[سنت|سنّت]] استنکاف کردند و آن را [[بدعت]] در [[دین]] دانستند. نادر در نامه مؤدّبانه‌ای که به سلطان عثمانی نوشت به او فهماند که اگر بیش از این در پذیرفتن شرایط او تعلّل رود به خاک عثمانی حمله خواهد کرد و شرایط خویش را به زور خواهد قبولاند. نادر در اوایل سال ۱۱۵۶ به صحرای مغان آمد و از آنجا برای حمله به خاک عثمانی توپخانه خود را به کرمانشاه فرستاد. احمد پاشا والی بغداد از در صلح خواهی درآمد ولی نادر که خیالش تحمیل شرایط خود بر باب عالی بود به تصرّف [[عتبات عالیات|عتبات]] و کرکوک و موصل پرداخت. دولت عثمانی در اواخر سال ۱۱۵۶ ق. از نادر تقاضا کرد که دست از جنگ بردارد تا طرفین بار دیگر در باب مسائل مذهبی به مذاکرات بپردازند.
  
# ایرانیان از افراد خاندان صفوی طرفداری نکنند و کتباً تعهد کنند که اگر برخلاف آن عمل کنند جان و مالشان در اختیار شاه باشد.
+
نادر شاه سرانجام، به تحریک علی قلی میرزا و به همدستی صالح خان رئیس قراولان، چند تن از امراء قاجار و افشار به اتفاق همهٔ کشیکان سراپردهٔ نادر در خیمهٔ او داخل شدند و در شب ۱۱ [[ماه جمادی الثانی|جمادی‌الثانی]] ۱۱۶۰ ق. او را کشتند. با [[مرگ]] او، امپراتوری وی به سرعت از هم فروپاشید و میان زندیان، درانی‌ها و خانات قفقاز تقسیم شد، درحالی که تنها بخش‌هایی از [[خراسان]] تحت حکومت بازماندگان نادرشاه باقی ماند. در نهایت، به سال ۱۱۷۴ شمسی، آغامحمدخان قاجار با فتح خراسان و از بین بردن بازماندگان نادر شاهرخ میرزا، مجدداً [[ایران]] را یکپارچه کرد و یک شاهنشاهی ایرانی جدید را پایه گذاشت.
# سلطنت در خاندان نادر موروثی باشد و هر کس طغیان و سرکشی کند خون او مباح باشد.
 
# ایرانیان از آداب مذهب [[شیعه]] که به وسیله شاه عباس متدوال شده و همچنین لعن و نفرین سه خلیفه اول راشدین که باعث خونریزی بین دو ملت شیعه و سنی می شود دست بردارند و «این مذهب را که مخالف آبای کرام و اروغ عظام ماست ترک نماید».
 
# امام جعفر بن محمدباقر علیه السلام موسس آیین جعفری را رئیس مذهب خود بشناسد و در فروعات مقلد طریقه و اجتهاد آن حضرت باشند.
 
  
==مسئله اوقاف و واکنش علمای شیعه==
+
== سیاست‌های دینی ==
 +
از دوران [[صفویه|صفوی]]، [[تشیع]] در [[ایران]] به مذهب رسمی تبدیل گردید و خود نادرشاه نیز در ابتدا یک [[شیعه]] بود؛ اما پس از به قدرت رسیدن، به [[اهل سنت|تسنن]] رو آورد. او معتقد بود که تشیع باعث ایجاد درگیری میان ایران و عثمانی می‌شود و ارتش وی نیز متشکل از نیروهای سنی و شیعه (و همچنین گروهی از [[مسیحیت|مسیحیان]]) بود. نادر بر این باور بود که ایران نیاز دارد تا به دینی درآید که در میان سنی‌ها قابل قبول‌تر باشد، تا بدین طریق از ایجاد درگیری جلوگیری شود. وی همچنین باری از شیعه نظیر دشنام دادن به سه خلیفه اول که در میان سنی‌ها توهین‌آمیز می‌نمود را ممنوع اعلام کرد.
  
بدون تردید رفتار نادر با ملاباشی آغاز روابط خصمانه ای بود که میان این قشر پرنفوذ مذهبی و دستگاه حکومت درگرفته بود. شایعه پراکنی درباره بی دینی نادر و قصد وی مبنی بر تضعیف مذهب [[شیعه]] و متولیان آن به نوبه خود، نخستین موضع گیری علما در برابر نادر پس از تاجگذاری وی بود.
+
دربارهٔ دینی که خود نادر به آن اعتقاد داشت، نظر قطعی‌ای وجود ندارد. ژوسه، پزشک شخصی نادرشاه، از این می‌نویسد که بسیار سخت است دینی که او به آن باور دارد را مشخص کرد و حتی دوستانش اعتقاد دارند که او به هیچ دینی معتقد نیست. در جریان مذاکرات صلح با عثمانی، نادر از قسطنطنیه خواست تا مذهب جعفری را به عنوان مذهب پنجم اسلام به رسمیت بشناسد تا بدین طریق، ایرانیان بتوانند به [[حج]] بروند. هرچند این درخواست توسط باب عالی رد شد، اما آنان به حجاج ایرانی اجازه سفر به [[مکه]] را دادند.
  
شاه جدید با آگاهی از سخنان مذکور، پاسخی سخت بدان داد که به نوبه خویش بر وخامت روابط افراد افزود. بدین ترتیب که هنگامی که از دشت مغان به سوی اصفهان حرکت می کرد در قزوین علما را نزد خود خواند و از آنان درباره میزان درآمد اوقاف و طریقه مصرف آن پرسید و چون با بررسی دقیق به میزان آن که بیش از یک میلیون تومان <ref>معادل صد میلیارد تومان.</ref> امروز بود، آگاهی یافت  آن را مورد نیاز شدید ارتش خود تشخیص داد و فرمان داد که این درآمد را به خزانه دولت واریز کنند.<ref>اوتر: سفرنامه، 8/137. این مولف که در سال 149ق به ایران سفر کرده بود در این باره  گزارش مفصلی ارائه می دهد و می نویسد: اما بعدها معلوم شد که او برای مذهب ایرانیان تعصب داشته و برای مذهب سنی تا آن زمان پشیبانی به خرج داد که بر تخت شاهی جلوس نماید و بهانه ای  برای تسخیر و جنگ با کشورهای سنی نشیتن همسایه ایران در پیش داشته باشد. اوتر معتقد است که او با سیاست و دوراندیشی عمل میکرد.</ref> به روایت منابع هلندی، نادر همچنین صدو پنجاه خانوار از بزرگان این شهر را به خراسان کوچاند.<ref>فلور: حکومت نادرشاه، 73.</ref>
+
نادرشاه همچنین امیدوار بود که با تضعیف تشیع، محبوبیت سلسله صفوی در میان مردم را کاهش دهد. شاه حتی زمانی که بالاترین مقام مذهبِ تشیع از صفویان حمایت کرد، دستور داد تا او را خفه کردند. معروف است که او کلاه چهارگوشه‌ای که به کلاه نادری معروف گردید را بر سر می‌گذاشت که هر کدام از آن گوشه‌ها، نشانه یکی از [[خلفای نخستین|خلفای راشدین]] بود.
  
جیمز فریزر معتقد است که علما از این کار خیلی ناراحت شدند و سعی کردند قشون و رعیت را بشورانند ولی بیش از نصف سپاهیان نادرشاه سنی بودند و رعیت همچون دیدند بدین واسطه مبلغی در مالیات آنها تخفیف حاصل خواهد شد، ناراضی نبودند<ref>فریزر: تاریخ نادرشاه، 210.</ref> ولی مطمئناً بعدها مشخص شد ماشین نظامی نادرشاه نیازمند اخذ مالیات گیری پی در پی و مبالغ مضاعف از توده مردم است، طبیعتاً همین رضایت نسبی  نیز از بین رفت.<ref>مهری ادریسی اریمی، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره افشاریان و زندیان، تهران: 1385، ص67.</ref>
+
شایعه پراکنی درباره بی دینی نادر و قصد وی مبنی بر تضعیف مذهب [[شیعه]] و متولیان آن به نوبه خود، نخستین موضع گیری علما در برابر نادر پس از تاجگذاری وی بود. نادرشاه با آگاهی از سخنان مذکور، پاسخی سخت بدان داد که به نوبه خویش بر وخامت روابط افراد افزود. بدین ترتیب که هنگامی که از دشت مغان به سوی [[اصفهان]] حرکت می کرد در قزوین علما را نزد خود خواند و از آنان درباره میزان درآمد [[وقف|اوقاف]] و طریقه مصرف آن پرسید و چون با بررسی دقیق به میزان آن که مبلغ فراوانی بود، آگاهی یافت، آن را مورد نیاز شدید ارتش خود تشخیص داد و فرمان داد که این درآمد را به خزانه دولت واریز کنند.  
  
==پانویس==
+
علما از این کار خیلی ناراحت شدند و سعی کردند قشون و رعیت را بشورانند، ولی بیش از نصف سپاهیان نادرشاه سنی بودند و رعیت نیز دیدند بدین واسطه مبلغی در مالیات آنها تخفیف حاصل خواهد شد، ناراضی نبودند. ولی مطمئناً بعدها مشخص شد ماشین نظامی نادرشاه نیازمند اخذ مالیات پی در پی و مبالغ مضاعف از توده مردم است، طبیعتاً همین رضایت نسبی  نیز از بین رفت.
{{پانویس}}
+
 
 +
==منابع==
 +
 
 +
* [https://hedayatmizan.ir/site/content/56863 "سلسله افشاریه"، مؤسسه فرهنگی آموزشی هدایت‌میزان].
 +
* تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره افشاریان و زندیان، مهری ادریسی.
  
 
[[رده:سلسله های حکومتی]]
 
[[رده:سلسله های حکومتی]]
 +
[[رده:تاریخ اسلام]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۴۷

«افشاریان» یک سلسله ترک‌تبار ایرانی بود که در بین سالهای ۱۱۱۴ تا ۱۱۲۹ شمسی (۱۲۱۰–۱۱۴۸ قمری)، بر ایران حکومت می‌کرد. این سلسله توسط نادرشاه افشار بنیان نهاده شد. در دوران حکومت نادر، ایران به پهناورترین قلمروش از زمان سقوط حکومت ساسانی رسید. نادرشاه بر تمامی یا بخش‌هایی از کشورهای کنونی ایران، ارمنستان، گرجستان، جمهوری آذربایجان، افغانستان، تاجیکستان، بحرین، ترکمنستان، ازبکستان، پاکستان، عراق، کویت، ترکیه، امارات متحده عربی و عمان تسلط داشت.

به حکومت رسیدن نادر

نام سلسله افشار از نام ایل افشار، یکی از قبایل ترکمان در شمال شرقی ایران، گرفته شده‌ است. ایل افشار اوایل سده هفدهم میلادی، توسط شاه عباس یکم صفوی و برای دفاع از مرزها در برابر ازبک‌ها، از آذربایجان به مناطق شمال شرقی کوچانده شده بودند.

نادرشاه افشار در سال ۱۰۶۶ خورشیدی در ایل افشار (یکی از قبایل ترکمان) در درگز در شمال خراسان به دنیا آمد. این ایل به دو شعبه بزرگ تقسیم می‌شد: یکی قاسملو و دیگری قرخلو؛ نادر شاه افشار از شعبه اخیر بود. طایفه قرخلو را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و در شمال آن سرزمین، در نواحی ابیورد و درگز و باخرز تا حدود مرو جای داد؛ تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدی باشند. تعداد بسیاری از این ایل‌ها در زمان شاه عباس اول در ایل شاهسون ادغام گشتند.

هرگاه حکومتِ مرکزی در ایران رو به زوال می‌نهاد و روزگارِ «ملوک الطوایفی» می‌رسید، رهبری نیرومند از عشایر از فرصت بهره می‌جُست و نفوذِ خویش را گسترش می‌داد و با حمله به راه‌های بازرگانی یا تأمینِ امنیت‌شان قدرتِ خویش را می‌افزود. او بایست نهایتاً آن اندازه سرباز، سلاح، پول و وفاداریِ کسانی که امنیت‌شان را تأمین کرده بود، به‌دست می‌آورْد تا بتواند با بازماندگانِ حکومتِ پیشین به مبارزه برخیزد و موفق شود. او می‌بایست منافع را فراگروهی و فراعشیره‌ای می‌دید و آنها را تأمین و محکم می‌کرد. نادر از سال ۱۱۳۹ ه‍.ق/۱۷۲۶ م، دقیقاً چنین کرده بود و به‌عنوان تهماسب‌قلی خان، اقداماتش مشروعیت داده شد و در دورهٔ پاک‌سازیِ ایران از دشمنانِ حکومت صفوی، از جانبِ اکثریتِ ایرانیان حمایت می‌شد. او زحمت بسیاری کشید تا مانعِ اختلالِ خلعِ تهماسب در مقولهٔ مشروعیت شود. او کوشید تا نشان دهد که نسبت به این مشروعیت بی‌احترامی نمی‌کند. عزلِ تهماسب به‌خاطر اثباتِ این موضوع بود که حفظِ مشروعیت، بهای بسیار سنگینی دارد. عباس سوم به‌عنوان نمادِ مشروعیت، چندان ارزشمند نبود و تواناییِ ایستادگی در برابر نادر را نداشت.

با سقوط اصفهان و قتل شاه سلطان حسین، پسر او به نام شاه تهماسب دوم صفوی که از اصفهان به قزوین گریخته بود خود را پادشاه ایران خواند (۱۱۳۵ ه‍.ق). نادر پس از استحکام موقعیتش در مرو توانست مشهد را با کمک نیروهای شاه طهماسب دوم به تصرف درآورد. پس از دفع شر افغان‌ها توسط نادر، طهماسب فرمان ایالات خراسان، کرمان و مازندران را به او داد و همچنین دو خواهرش را به ازدواج او درآورد. در غیاب نادر، شاه طهماسب دوم فرصت را برای ابراز وجود خود غنیمت شمرد و برای بازپس‌گیری سرزمین‌های اشغالی غرب ایران به سوی تبریز حرکت کرد ولی به دلیل اینکه از تجربهٔ واقعی برای کارگردانی در میدان جنگ بهره‌مند نبود و همچنین کمبود تدارک آذوقه کافی، در ایروان از نیروهای عثمانی شکست خورد.

نادر از شکست شاه طهماسب دوم برای تحریک احساسات و تهییج مردم علیه او استفاده کرد. سرانجام نادر برای مقابله با عثمانی از خراسان حرکت کرد و در قم توقف نمود. شاه از ترس خود در اصفهان ماند و نادر را همراهی نکرد. نادر با شکایت اطرافیان شاه راه خود را به سوی اصفهان کج کرد. در ۱۷ ربیع‌الاول ۱۱۴۵ ه‍.ق طهماسب را از سلطنت عزل و کودک شیرخواره او را به عنوان عباس سوم جانشین او کرد و خود نادر به عنوان نایب‌السلطنه، زمامدار واقعی ایران شد.

نادر در هشتم ماه رمضان ۱۱۴۸ به ساحل رود ارس آمد و در صحرای مغان اردو زد و در آنجا و در روز ۲۴ ماه شوال ۱۱۴۸ به ازای پنج شرط به پادشاهی انتخاب شد، که آن شروط عبارت اند از:

  • ایرانیان از عقاید گذشته خود نسبت به اهل سنّت دست بردارند تا اهل سنّت، مذهب شیعه جعفری را همچون مذاهب چهارگانه اهل سنت و به عنوان پنجمین آن‌ها بشمارند.
  • در خانه کعبه که ارکان اربعه آن به ائمّه مذاهب اربعه سنّت تعلّق دارد یک رکن نیز به امام جعفری تعلق بگیرد.
  • هر ساله از طرف ایران امیر حاجی تعیین شود که مانند امرای حجاج شام و مصر حجّاج ایرانی را به کعبه ببرند و دولت عثمانی با او نیز مانند امرای حاجّ دیگر معامله نماید.
  • اسرای طرفین آزاد شوند و خرید و فروش ایشان موقوف گردد.
  • سفیری از هر یک از دو دولت در پایتخت یکدیگر باشند و امور دو مملکت را بر وفق مصلحت فیصل دهند.

اقدامات نادر پس از سلطنت

نادر شاه پس از ختم مجلس مغان، برای تنبیه ایل بختیاری که پیوسته در سرکشی بودند به اصفهان آمد و به یاری سپاهیان اصفهان و کهگیلویه، بر علی‌مراد خان چهارلنگ، سرکرده این طایفه غالب و مسلّط گردید و در جمادی الثانی ۱۱۴۸ ق. به اصفهان برگشت.

او در این هنگام موقعیت را برای استرداد قندهار و رسانیدن سرحدات کشوری به مرزهای طبیعی آن مناسب دید. پس از رسیدن نادر به پای حصار قندهار چون دانست که گشودن آنجا به حمله میسّر نیست تصمیم گرفت که با طول دادن محاصره محصوران را از پا درآورد و قندهار در ۲۳ ذی الحجه ۱۱۵۰ ق. فتح شد.

نادر از زمان فتح اصفهان تا این تاریخ چند بار سفرایی به دهلی فرستاده و از محمّد شاه تجدید روابط حسنه سابق و جلوگیری از ورود افغان‌های غلجایی را به خاک هند خواستار شده و هر بار از محمّد شاه جواب‌هایی غیرمطلوب شنیده بود حتّی در دفعه آخر یعنی در ۱۱۵۰ ق. محمّد شاه سفیر نادر را اجازه مراجعت نداد و قریب یک سال او را بیهوده در دهلی معطّل کرد.

در اوایل سال ۱۱۵۱ ق. چون نادر از برنگشتن سفیر خود متغیّر بود فرمانی مؤکّد به دهلی پیش او فرستاد که به عجله به ایران برگردد و خود او به فتح غزنین و کابل نائل آمد. نادر پس از تسخیر این نقاط و هفت ماه اقامت در کابل چون باز در جواب پیغام‌های خود به محمّد شاه بی‌اعتنائی دید به سمت جلال‌آباد حرکت نمود و پس از تسخیر معابر هند شمال غربی در ماه رمضان داخل در جلگه پنجاب شد. نادر سرانجام در ۱۵ ذی‌القعده در جلگه کرنال، لشکریان محمّد شاه را شکست داد.

رجال عثمانی پس از اطّلاع بر شرایط نادر، چهار مادّه آن را پذیرفتند ولی از قبول مذهب جعفری به عنوان خامس مذاهب سنّت استنکاف کردند و آن را بدعت در دین دانستند. نادر در نامه مؤدّبانه‌ای که به سلطان عثمانی نوشت به او فهماند که اگر بیش از این در پذیرفتن شرایط او تعلّل رود به خاک عثمانی حمله خواهد کرد و شرایط خویش را به زور خواهد قبولاند. نادر در اوایل سال ۱۱۵۶ به صحرای مغان آمد و از آنجا برای حمله به خاک عثمانی توپخانه خود را به کرمانشاه فرستاد. احمد پاشا والی بغداد از در صلح خواهی درآمد ولی نادر که خیالش تحمیل شرایط خود بر باب عالی بود به تصرّف عتبات و کرکوک و موصل پرداخت. دولت عثمانی در اواخر سال ۱۱۵۶ ق. از نادر تقاضا کرد که دست از جنگ بردارد تا طرفین بار دیگر در باب مسائل مذهبی به مذاکرات بپردازند.

نادر شاه سرانجام، به تحریک علی قلی میرزا و به همدستی صالح خان رئیس قراولان، چند تن از امراء قاجار و افشار به اتفاق همهٔ کشیکان سراپردهٔ نادر در خیمهٔ او داخل شدند و در شب ۱۱ جمادی‌الثانی ۱۱۶۰ ق. او را کشتند. با مرگ او، امپراتوری وی به سرعت از هم فروپاشید و میان زندیان، درانی‌ها و خانات قفقاز تقسیم شد، درحالی که تنها بخش‌هایی از خراسان تحت حکومت بازماندگان نادرشاه باقی ماند. در نهایت، به سال ۱۱۷۴ شمسی، آغامحمدخان قاجار با فتح خراسان و از بین بردن بازماندگان نادر شاهرخ میرزا، مجدداً ایران را یکپارچه کرد و یک شاهنشاهی ایرانی جدید را پایه گذاشت.

سیاست‌های دینی

از دوران صفوی، تشیع در ایران به مذهب رسمی تبدیل گردید و خود نادرشاه نیز در ابتدا یک شیعه بود؛ اما پس از به قدرت رسیدن، به تسنن رو آورد. او معتقد بود که تشیع باعث ایجاد درگیری میان ایران و عثمانی می‌شود و ارتش وی نیز متشکل از نیروهای سنی و شیعه (و همچنین گروهی از مسیحیان) بود. نادر بر این باور بود که ایران نیاز دارد تا به دینی درآید که در میان سنی‌ها قابل قبول‌تر باشد، تا بدین طریق از ایجاد درگیری جلوگیری شود. وی همچنین باری از شیعه نظیر دشنام دادن به سه خلیفه اول که در میان سنی‌ها توهین‌آمیز می‌نمود را ممنوع اعلام کرد.

دربارهٔ دینی که خود نادر به آن اعتقاد داشت، نظر قطعی‌ای وجود ندارد. ژوسه، پزشک شخصی نادرشاه، از این می‌نویسد که بسیار سخت است دینی که او به آن باور دارد را مشخص کرد و حتی دوستانش اعتقاد دارند که او به هیچ دینی معتقد نیست. در جریان مذاکرات صلح با عثمانی، نادر از قسطنطنیه خواست تا مذهب جعفری را به عنوان مذهب پنجم اسلام به رسمیت بشناسد تا بدین طریق، ایرانیان بتوانند به حج بروند. هرچند این درخواست توسط باب عالی رد شد، اما آنان به حجاج ایرانی اجازه سفر به مکه را دادند.

نادرشاه همچنین امیدوار بود که با تضعیف تشیع، محبوبیت سلسله صفوی در میان مردم را کاهش دهد. شاه حتی زمانی که بالاترین مقام مذهبِ تشیع از صفویان حمایت کرد، دستور داد تا او را خفه کردند. معروف است که او کلاه چهارگوشه‌ای که به کلاه نادری معروف گردید را بر سر می‌گذاشت که هر کدام از آن گوشه‌ها، نشانه یکی از خلفای راشدین بود.

شایعه پراکنی درباره بی دینی نادر و قصد وی مبنی بر تضعیف مذهب شیعه و متولیان آن به نوبه خود، نخستین موضع گیری علما در برابر نادر پس از تاجگذاری وی بود. نادرشاه با آگاهی از سخنان مذکور، پاسخی سخت بدان داد که به نوبه خویش بر وخامت روابط افراد افزود. بدین ترتیب که هنگامی که از دشت مغان به سوی اصفهان حرکت می کرد در قزوین علما را نزد خود خواند و از آنان درباره میزان درآمد اوقاف و طریقه مصرف آن پرسید و چون با بررسی دقیق به میزان آن که مبلغ فراوانی بود، آگاهی یافت، آن را مورد نیاز شدید ارتش خود تشخیص داد و فرمان داد که این درآمد را به خزانه دولت واریز کنند.

علما از این کار خیلی ناراحت شدند و سعی کردند قشون و رعیت را بشورانند، ولی بیش از نصف سپاهیان نادرشاه سنی بودند و رعیت نیز دیدند بدین واسطه مبلغی در مالیات آنها تخفیف حاصل خواهد شد، ناراضی نبودند. ولی مطمئناً بعدها مشخص شد ماشین نظامی نادرشاه نیازمند اخذ مالیات پی در پی و مبالغ مضاعف از توده مردم است، طبیعتاً همین رضایت نسبی نیز از بین رفت.

منابع