احقاف: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه‌ای جدید حاوی 'صحراى ناهموار با تپه‌هاى شنى، سرزمين قوم عاد. واژه احقاف از ريشه «حقف» به ‌معن...' ایجاد کرد)
 
جز
سطر ۱: سطر ۱:
صحراى ناهموار با تپه‌هاى شنى، سرزمين قوم عاد.
+
صحراى ناهموار با تپه‌هاى شنى، سرزمین قوم عاد.
  
واژه احقاف از ريشه «حقف» به ‌معناى برآمدگى و انحنا است<ref> ترتيب ‌العين، ص‌ 190، «حقف»؛ غريب القرآن، ص‌ 388.</ref> كه تپه‌هاى منحنى شن،<ref> معانى‌القرآن، ج‌ 6، ص‌ 452؛ الصحاح، ج‌ 4، ص‌ 1345‌ـ‌1346؛ مجمع‌البيان، ج‌ 9، ص‌ 135.</ref> خميدگى پشت شتر و ديگر حيوانات<ref> الفائق، ج‌ 1، ص‌ 261؛ القاموس المحيط، ج‌ 3، ص‌ 129؛ تنويرالحوالك، ص‌ 329.</ref> و خميدگى هلال ماه،<ref> مفردات، ص‌ 248؛ لسان‌العرب، ج ‌9، ص‌ 53.</ref> از كاربردهاى مشهور آن به ‌شمار مى‌رود.
+
واژه احقاف از ریشه «حقف» به ‌معناى برآمدگى و انحنا است<ref> ترتیب ‌العین، ص‌ 190، «حقف»؛ غریب القرآن، ص‌ 388.</ref> كه تپه‌هاى منحنى شن،<ref> معانى‌القرآن، ج‌ 6، ص‌ 452؛ الصحاح، ج‌ 4، ص‌ 1345‌ـ‌1346؛ مجمع‌البیان، ج‌ 9، ص‌ 135.</ref> خمیدگى پشت شتر و دیگر حیوانات<ref> الفائق، ج‌ 1، ص‌ 261؛ القاموس المحیط، ج‌ 3، ص‌ 129؛ تنویرالحوالك، ص‌ 329.</ref> و خمیدگى هلال ماه،<ref> مفردات، ص‌ 248؛ لسان‌العرب، ج ‌9، ص‌ 53.</ref> از كاربردهاى مشهور آن به ‌شمار مى‌رود.
  
احقاف در نقش صيغه جمع به مجموعه تپه‌هاى شنى در بيابان‌هاى كويرى اطلاق شده براى ديگر گونه‌هاى برآمدگى زمين بكار نمى‌رود؛<ref> جامع‌البيان، مج ‌13، ج‌ 26، ص‌ 32 و مج ‌15، ج‌ 30، ص‌ 223.</ref> گرچه از برخى مفسران نخستين، اطلاق آن بر كوه‌ها نيز گزارش شده است.<ref> تفسير قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 135؛ تفسيرابن كثير، ج‌ 4، ص‌ 173.</ref>
+
احقاف در نقش صیغه جمع به مجموعه تپه‌هاى شنى در بیابان‌هاى كویرى اطلاق شده براى دیگر گونه‌هاى برآمدگى زمین بكار نمى‌رود؛<ref> جامع‌البیان، مج ‌13، ج‌ 26، ص‌ 32 و مج ‌15، ج‌ 30، ص‌ 223.</ref> گرچه از برخى مفسران نخستین، اطلاق آن بر كوه‌ها نیز گزارش شده است.<ref> تفسیر قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 135؛ تفسیرابن كثیر، ج‌ 4، ص‌ 173.</ref>
  
قرآن فقط يك بار اين واژه را در آيه‌ 21 [[سوره احقاف]]/46 به ‌صورت محل سكونت [[قوم عاد]] و پيامبرى [[حضرت هود]] علیه‌السلام بكار برده و سوره مذكور به همين مناسبت به اين نام شهرت يافته است؛ البته ماجراى قوم عاد در 17 سوره ديگر نيز بازگو شده كه گاه از خلال آن به برخى نكات درباره محل سكونت اين قوم دست مى‌يابيم.
+
قرآن فقط یك بار این واژه را در آیه‌ 21 [[سوره احقاف]]/46 به ‌صورت محل سكونت [[قوم عاد]] و پیامبرى [[حضرت هود]] علیه‌السلام بكار برده و سوره مذكور به همین مناسبت به این نام شهرت یافته است؛ البته ماجراى قوم عاد در 17 سوره دیگر نیز بازگو شده كه گاه از خلال آن به برخى نكات درباره محل سكونت این قوم دست مى‌یابیم.
  
با اين حال، محل دقيق اين منطقه در [[قرآن]] تعيين نشده و وجود بيابان‌هاى شنى فراوان در مناطق گوناگون جزيرة‌العرب نيز بيشتر بر اين ابهام افزوده است. در [[تورات]] و تواريخ پيش از اسلام نيز به ‌طور صريح از عاد و احقاف، يادى به ‌ميان نيامده است جز آن كه در آثار اقليم نگاران يونانى از قوم Oadite در شمال غربى جزيرة‌العرب ياد ‌شده كه احتمال تطبيق آن بر قوم عاد از سوى برخى پژوهش‌گران مطرح شده است.<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 301‌ـ‌305؛ دراسات تاريخيه، ج‌ 1، ص‌ 246‌ـ‌249.</ref>
+
با این حال، محل دقیق این منطقه در [[قرآن]] تعیین نشده و وجود بیابان‌هاى شنى فراوان در مناطق گوناگون جزیرة‌العرب نیز بیشتر بر این ابهام افزوده است. در [[تورات]] و تواریخ پیش از اسلام نیز به ‌طور صریح از عاد و احقاف، یادى به ‌میان نیامده است جز آن كه در آثار اقلیم نگاران یونانى از قوم Oadite در شمال غربى جزیرة‌العرب یاد ‌شده كه احتمال تطبیق آن بر قوم عاد از سوى برخى پژوهش‌گران مطرح شده است.<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 301‌ـ‌305؛ دراسات تاریخیه، ج‌ 1، ص‌ 246‌ـ‌249.</ref>
  
گويا جرجى زيدان بر همين اساس، عاديان را از عرب‌هاى شمال شمرده؛(8) اين در ‌حالى است كه احقاف از نظر عموم مفسران اسلامى در منطقه‌اى از يمن در جنوب عربستان قرار داشته است؛ البته برخى نيز احقاف را نام كوهى در شام<ref> معجم‌البلدان، ج‌ 1، ص‌ 115.</ref> يا منطقه‌اى اطراف حسمى<ref> تفسير مجاهد، ص‌ 603؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص‌ 110.</ref> در شمال جزيرة‌العرب دانسته‌اند كه آبادانى و سرسبزى اين منطقه با برخى گزارش‌هاى قرآن از محل سكونت عاد، شباهت دارد.
+
گویا جرجى زیدان بر همین اساس، عادیان را از عرب‌هاى شمال شمرده؛(8) این در ‌حالى است كه احقاف از نظر عموم مفسران اسلامى در منطقه‌اى از یمن در جنوب عربستان قرار داشته است؛ البته برخى نیز احقاف را نام كوهى در شام<ref> معجم‌البلدان، ج‌ 1، ص‌ 115.</ref> یا منطقه‌اى اطراف حسمى<ref> تفسیر مجاهد، ص‌ 603؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص‌ 110.</ref> در شمال جزیرة‌العرب دانسته‌اند كه آبادانى و سرسبزى این منطقه با برخى گزارش‌هاى قرآن از محل سكونت عاد، شباهت دارد.
  
وجود كوهى به نام «ارم» فرضيه وقوع سرزمين احقاف در اين منطقه را نزد برخى خاورشناسان تقويت كرده است.<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 168.</ref> در تورات نيز از منطقه‌اى به نام «حويله» ياد ‌شده كه آن واژه از ريشه عبرى «حول» به ‌معناى شن اشتقاق يافته به سرزمين شن‌زار اطلاق مى‌شود.
+
وجود كوهى به نام «ارم» فرضیه وقوع سرزمین احقاف در این منطقه را نزد برخى خاورشناسان تقویت كرده است.<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 168.</ref> در تورات نیز از منطقه‌اى به نام «حویله» یاد ‌شده كه آن واژه از ریشه عبرى «حول» به ‌معناى شن اشتقاق یافته به سرزمین شن‌زار اطلاق مى‌شود.
  
محدوده دقيق اين منطقه به روشنى در تورات تعيين نشده و گويا افزون بر يمن و عمان در عربستان جنوبى تا مركز و شمال جزيرة‌العرب امتداد داشته است.<ref> قاموس الكتاب المقدس، ص‌ 337.</ref> كنار هم آمدن نام «حويله» و «حضرموت» به ‌صورت فرزندان يقطان و همچنين «سبأ» و «حويله» به ‌صورت بنوكوش<ref> كتاب مقدس، تكوين، 10: 7 و 26‌ـ‌30 و اخبار اول، 1: 9 و 20‌ـ‌23.</ref> (با توجه به تطبيق نام شهرها و قبايل با اسامى فرزندان نوح از نگاه عهد عتيق) فرضيه تطابق حويله با احقاف را تقويت مى‌كند؛ به ‌ويژه آن كه قبايل قحطانى عرب كه گويا نام خود را از ريشه عبرى «يقطان» برگرفته‌اند، گاهى در برابر تفاخر عدنانيان به پيامبرى جدشان اسماعيل، پيامبرى جدشان هود را يادآور مى‌شدند.<ref> المفصل، ج ‌1، ص‌ 313‌ـ‌314؛ تاريخ دمشق، ج‌ 62، ص‌ 414؛ تاريخ ابن‌خلدون، ج‌ 2، ص‌ 20.</ref>
+
محدوده دقیق این منطقه به روشنى در تورات تعیین نشده و گویا افزون بر یمن و عمان در عربستان جنوبى تا مركز و شمال جزیرة‌العرب امتداد داشته است.<ref> قاموس الكتاب المقدس، ص‌ 337.</ref> كنار هم آمدن نام «حویله» و «حضرموت» به ‌صورت فرزندان یقطان و همچنین «سبأ» و «حویله» به ‌صورت بنوكوش<ref> كتاب مقدس، تكوین، 10: 7 و 26‌ـ‌30 و اخبار اول، 1: 9 و 20‌ـ‌23.</ref> (با توجه به تطبیق نام شهرها و قبایل با اسامى فرزندان نوح از نگاه عهد عتیق) فرضیه تطابق حویله با احقاف را تقویت مى‌كند؛ به ‌ویژه آن كه قبایل قحطانى عرب كه گویا نام خود را از ریشه عبرى «یقطان» برگرفته‌اند، گاهى در برابر تفاخر عدنانیان به پیامبرى جدشان اسماعیل، پیامبرى جدشان هود را یادآور مى‌شدند.<ref> المفصل، ج ‌1، ص‌ 313‌ـ‌314؛ تاریخ دمشق، ج‌ 62، ص‌ 414؛ تاریخ ابن‌خلدون، ج‌ 2، ص‌ 20.</ref>
  
گزارش تورات از وجود رودى در حويله و كانى‌ها و سنگ‌هاى قيمتى بسيار و عطرهاى گياهى در آن منطقه، با گزارش قرآن از باغ‌ها و آب‌ها و نعمت فراوان در محل سكونت عاديان مطابقت مى‌كند ([[سوره شعراء]]/26، 132‌ـ‌134).<ref> كتاب مقدس، تكوين، 2: 11‌ـ‌12.</ref>
+
گزارش تورات از وجود رودى در حویله و كانى‌ها و سنگ‌هاى قیمتى بسیار و عطرهاى گیاهى در آن منطقه، با گزارش قرآن از باغ‌ها و آب‌ها و نعمت فراوان در محل سكونت عادیان مطابقت مى‌كند ([[سوره شعراء]]/26، 132‌ـ‌134).<ref> كتاب مقدس، تكوین، 2: 11‌ـ‌12.</ref>
  
تشابه عاديان در ويژگى‌هاى جسمانى با عمالقه كه در [[تورات]] از حويله به‌ صورت يكى از مناطق حضور آن‌ها ياد‌شده، تأييدى ديگر بر اين فرضيه ‌است<ref> كتاب مقدس، اعداد، 13: 28‌ـ‌33.</ref> ([[سوره اعراف]]/7،96؛ [[سوره توبه]]/9، 69‌ـ‌70؛ [[سوره احقاف]]/46،26). افزون بر اين، اين دو گروه از يك نژاد و خانواده شمرده شده‌اند.<ref> شرح نهج‌البلاغه، ج‌ 10، ص‌ 280‌ـ‌281؛ مؤلفات جرجى زيدان، ج‌ 10، ص‌ 86‌ـ‌87‌؛ حجة‌التفاسير، ج‌ 6‌، ص‌ 145.</ref>
+
تشابه عادیان در ویژگى‌هاى جسمانى با عمالقه كه در [[تورات]] از حویله به‌ صورت یكى از مناطق حضور آن‌ها یاد‌شده، تأییدى دیگر بر این فرضیه ‌است<ref> كتاب مقدس، اعداد، 13: 28‌ـ‌33.</ref> ([[سوره اعراف]]/7،96؛ [[سوره توبه]]/9، 69‌ـ‌70؛ [[سوره احقاف]]/46،26). افزون بر این، این دو گروه از یك نژاد و خانواده شمرده شده‌اند.<ref> شرح نهج‌البلاغه، ج‌ 10، ص‌ 280‌ـ‌281؛ مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ 10، ص‌ 86‌ـ‌87‌؛ حجة‌التفاسیر، ج‌ 6‌، ص‌ 145.</ref>
  
كاوش‌هاى باستان‌شناسى در مناطق گوناگون جزيرة‌العرب نيز اطلاعات بسيارى از اقوام گذشته اين سرزمين در اختيار گذاشته كه البته همه آن‌ها بى‌شباهت با وضعيت قوم عاد نيستند؛ اما تاكنون آثار مشخصى از عاديان ساكن احقاف به ‌گونه‌اى كه از تطابق گزارش [[قرآن]] بر آن اطمينان حاصل شود، بدست نيامده است.<ref> مؤلفات جرجى زيدان، ج‌ 10، ص‌ 90؛ الجواهر، ج‌ 11، ص ‌200؛ تفسير عاملى، ج‌ 7، ص‌ 531.</ref>
+
كاوش‌هاى باستان‌شناسى در مناطق گوناگون جزیرة‌العرب نیز اطلاعات بسیارى از اقوام گذشته این سرزمین در اختیار گذاشته كه البته همه آن‌ها بى‌شباهت با وضعیت قوم عاد نیستند؛ اما تاكنون آثار مشخصى از عادیان ساكن احقاف به ‌گونه‌اى كه از تطابق گزارش [[قرآن]] بر آن اطمینان حاصل شود، بدست نیامده است.<ref> مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ 10، ص‌ 90؛ الجواهر، ج‌ 11، ص ‌200؛ تفسیر عاملى، ج‌ 7، ص‌ 531.</ref>
  
شايد از همين روى برخى معاصران، عاديان را از اقوام ماقبل تاريخ شمرده‌اند.<ref> الميزان، ج‌ 10، ص‌ 307؛ ميزان‌الحكمه، ج‌ 4، ص‌ 3048.</ref> برخى ضرب‌المثل‌هاى رايج ميان عرب جاهلى نيز از قدمت عاد و فاصله بسيار آن مردم از عصر نزول قرآن حكايت دارد.<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 299‌ـ‌308؛ حجة‌التفاسير، ج‌ 6، ص‌ 145.</ref>
+
شاید از همین روى برخى معاصران، عادیان را از اقوام ماقبل تاریخ شمرده‌اند.<ref> المیزان، ج‌ 10، ص‌ 307؛ میزان‌الحكمه، ج‌ 4، ص‌ 3048.</ref> برخى ضرب‌المثل‌هاى رایج میان عرب جاهلى نیز از قدمت عاد و فاصله بسیار آن مردم از عصر نزول قرآن حكایت دارد.<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 299‌ـ‌308؛ حجة‌التفاسیر، ج‌ 6، ص‌ 145.</ref>
  
قرآن در غالب يادكردهاى خويش از عاديان، آنان را پس از [[قوم نوح]] مى‌شمرد و همچنين گرچه تعبير «عاداً الاولى: عاد نخستين» از نظر برخى مفسران نشان‌دهنده وجود عاد ديگرى است، مى‌تواند بر قدمت بسيار اين قوم كهن دلالت كند. (=>‌عاد)
+
قرآن در غالب یادكردهاى خویش از عادیان، آنان را پس از [[قوم نوح]] مى‌شمرد و همچنین گرچه تعبیر «عاداً الاولى: عاد نخستین» از نظر برخى مفسران نشان‌دهنده وجود عاد دیگرى است، مى‌تواند بر قدمت بسیار این قوم كهن دلالت كند. (=>‌عاد)
  
با ‌اين همه، دست نخورده ماندن مناطق بسيارى از جزيرة‌العرب در اثر وضعيت سخت آب و هوايى، اميد به يافتن آثارى از سرزمين عاد را از ميان نبرده است. به هر روى، سرزمين اين قوم بنا به گزارش قرآن در جزيرة‌العرب يا منطقه‌اى نزديك به آن قرار داشته است: «و‌لَقَد اَهلَكنا ما حَولَكُم مِنَ ‌القُرى». ([[سوره احقاف]]/46،27) از برخى آيات قرآن نيز آشنايى عرب با ماجراى قوم عاد برمى‌آيد: «اَلَم‌يَأتِكُم نَبَأُ الَّذينَ مِن قَبلِكُم قَومِ نوح و عاد و ثمود‌...» ([[سوره ابراهيم]]/14،9) كه در كنار سفارش خداوند به كافران عرب جهت مسافرت براى عبرت‌گيرى از عاقبت شوم برخى اقوام گذشته: «واِن يُكَذِّبوكَ فَقَد كَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوح وعادٌ و ثَمود... اَفَلَم يَسيروا فِى الاَرضِ فَتَكونَ لَهُم قُلوبٌ‌...».([[سوره حج]]/22، 42ـ46)
+
با ‌این همه، دست نخورده ماندن مناطق بسیارى از جزیرة‌العرب در اثر وضعیت سخت آب و هوایى، امید به یافتن آثارى از سرزمین عاد را از میان نبرده است. به هر روى، سرزمین این قوم بنا به گزارش قرآن در جزیرة‌العرب یا منطقه‌اى نزدیك به آن قرار داشته است: «و‌لَقَد اَهلَكنا ما حَولَكُم مِنَ ‌القُرى». ([[سوره احقاف]]/46،27) از برخى آیات قرآن نیز آشنایى عرب با ماجراى قوم عاد برمى‌آید: «اَلَم‌یَأتِكُم نَبَأُ الَّذینَ مِن قَبلِكُم قَومِ نوح و عاد و ثمود‌...» ([[سوره ابراهیم]]/14،9) كه در كنار سفارش خداوند به كافران عرب جهت مسافرت براى عبرت‌گیرى از عاقبت شوم برخى اقوام گذشته: «واِن یُكَذِّبوكَ فَقَد كَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوح وعادٌ و ثَمود... اَفَلَم یَسیروا فِى الاَرضِ فَتَكونَ لَهُم قُلوبٌ‌...».([[سوره حج]]/22، 42ـ46)
  
احتمالاً نشان دهنده نزديكى اين منطقه به جزيرة‌العرب است پاره‌اى از گزارش‌هاى برخى مورخان اسلامى نيز از آن حكايت مى‌كند كه محل سكونت قوم عاد به ‌طور كامل نزد عرب شناخته شده بود و در مسير گذرگاه‌هاى آنان قرار داشت.<ref> تفسير ابن‌كثير، ج‌ 3، ص‌ 423؛ المفصل، ج‌ 1، ص‌ 307‌ـ‌308؛ EQ,Vol.1,P.21-22.</ref>
+
احتمالاً نشان دهنده نزدیكى این منطقه به جزیرة‌العرب است پاره‌اى از گزارش‌هاى برخى مورخان اسلامى نیز از آن حكایت مى‌كند كه محل سكونت قوم عاد به ‌طور كامل نزد عرب شناخته شده بود و در مسیر گذرگاه‌هاى آنان قرار داشت.<ref> تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 423؛ المفصل، ج‌ 1، ص‌ 307‌ـ‌308؛ EQ,Vol.1,P.21-22.</ref>
  
در برخى روايات و اخبار تفسيرى نيز از وجود آثارى از اين قوم در محل سكونتشان خبر داده شده است.<ref> الاحتجاج، ج 2، ص 333‌ـ‌334؛ كنزالعمال، ج‌ 12، ص‌ 479‌ـ‌480؛ [[بحارالانوار]]، ج‌ 11، ص‌ 353، 356 و 360.</ref> وراى اين گزارش‌ها و روايات چه بسا غيرمطمئن، قرآن در دو آيه ديگر به صراحت از ماندن آثار محل سكونت عاد تا برهه‌اى از زمان «فَاَصبَحوا لا‌يُرى اِلاّ مَسكِنُهُم» ([[سوره احقاف]]/46،25) و شناخته شدن آن مكان نزد عرب «و عادًا و ثَمودَا وقَد تَبَيَّنَ لَكُم مِن مَسكِنِهِم» ([[سوره عنكبوت]]/29،38) ياد ‌كرده است.
+
در برخى روایات و اخبار تفسیرى نیز از وجود آثارى از این قوم در محل سكونتشان خبر داده شده است.<ref> الاحتجاج، ج 2، ص 333‌ـ‌334؛ كنزالعمال، ج‌ 12، ص‌ 479‌ـ‌480؛ [[بحارالانوار]]، ج‌ 11، ص‌ 353، 356 و 360.</ref> وراى این گزارش‌ها و روایات چه بسا غیرمطمئن، قرآن در دو آیه دیگر به صراحت از ماندن آثار محل سكونت عاد تا برهه‌اى از زمان «فَاَصبَحوا لا‌یُرى اِلاّ مَسكِنُهُم» ([[سوره احقاف]]/46،25) و شناخته شدن آن مكان نزد عرب «و عادًا و ثَمودَا وقَد تَبَیَّنَ لَكُم مِن مَسكِنِهِم» ([[سوره عنكبوت]]/29،38) یاد ‌كرده است.
  
از سوى ديگر، اشاره به ماجراى قوم عاد در سخنان مؤمن آل فرعون آشنايى مصريان با آنان و احتمالاً نزديكى منطقه‌شان به مصر را نشان‌مى‌دهد: «اِنّى اَخافُ عَلَيكُم مِثلَ يَومِ الاَحزاب × مِثلَ دَأبِ قَومِ نوح و عاد و ثَمودَ‌...». ([[سوره غافر]]/40، 30‌ـ‌31)
+
از سوى دیگر، اشاره به ماجراى قوم عاد در سخنان مؤمن آل فرعون آشنایى مصریان با آنان و احتمالاً نزدیكى منطقه‌شان به مصر را نشان‌مى‌دهد: «اِنّى اَخافُ عَلَیكُم مِثلَ یَومِ الاَحزاب × مِثلَ دَأبِ قَومِ نوح و عاد و ثَمودَ‌...». ([[سوره غافر]]/40، 30‌ـ‌31)
  
گرچه از نام احقاف برمى‌آيد كه سرزمين عاديان، منطقه‌اى بيابانى و خشك بوده است، در آياتى ديگر از باغ‌ها و چشمه‌سارهاى محل سكونتشان ياد ‌شده است؛ ([[سوره شعراء]]/26،134)؛ همچنين وعده هود به نزول باران در ‌صورت توبه و استغفار ايشان ([[سوره هود]]/11،52) و انتظار آنان براى نزول باران ([[سوره احقاف]]/46،24) نشان مى‌دهد كه آنان در سرزمين خشك يا در حال گذراندن دوره‌اى از خشك‌سالى بوده‌اند.<ref> الميزان، ج‌ 10، ص‌ 30؛ EQ,Vol.1,P 21-22.</ref>
+
گرچه از نام احقاف برمى‌آید كه سرزمین عادیان، منطقه‌اى بیابانى و خشك بوده است، در آیاتى دیگر از باغ‌ها و چشمه‌سارهاى محل سكونتشان یاد ‌شده است؛ ([[سوره شعراء]]/26،134)؛ همچنین وعده هود به نزول باران در ‌صورت توبه و استغفار ایشان ([[سوره هود]]/11،52) و انتظار آنان براى نزول باران ([[سوره احقاف]]/46،24) نشان مى‌دهد كه آنان در سرزمین خشك یا در حال گذراندن دوره‌اى از خشك‌سالى بوده‌اند.<ref> المیزان، ج‌ 10، ص‌ 30؛ EQ,Vol.1,P 21-22.</ref>
  
برخى روايات تفسيرى و اخبار جاهلى نيز از اين حادثه خبر داده‌اند.<ref> جامع‌البيان، مج ‌5، ج‌ 8، ص‌ 280‌ـ‌284؛ البداية والنهايه، ج‌ 1، ص 145؛ [[بحارالانوار]]، ج‌ 11، ص‌ 353.</ref> اين دو گزارشِ در ظاهر متناقض،<ref> نمونه، ج‌ 21، ص‌ 351.</ref> به دو گونه قابل جمع ‌است: اين دو سرى آيات به دو مرحله گوناگون از تاريخ [[قوم عاد]] و احتمالاً دو منطقه مختلف اشاره دارند؛ همان‌گونه كه برخى مفسران از تعبير «عاداً الاولى» اين را استفاده كرده‌اند<ref> قصص الانبياء، ابن‌كثير، ص‌ 113.</ref> و در برخى روايات نيز تأييدى بر آن ذكر شده است.<ref> البداية والنهايه، ج‌ 1، ص‌ 126؛ فتح البارى، ج‌ 8، ص‌ 444.</ref>
+
برخى روایات تفسیرى و اخبار جاهلى نیز از این حادثه خبر داده‌اند.<ref> جامع‌البیان، مج ‌5، ج‌ 8، ص‌ 280‌ـ‌284؛ البدایة والنهایه، ج‌ 1، ص 145؛ [[بحارالانوار]]، ج‌ 11، ص‌ 353.</ref> این دو گزارشِ در ظاهر متناقض،<ref> نمونه، ج‌ 21، ص‌ 351.</ref> به دو گونه قابل جمع ‌است: این دو سرى آیات به دو مرحله گوناگون از تاریخ [[قوم عاد]] و احتمالاً دو منطقه مختلف اشاره دارند؛ همان‌گونه كه برخى مفسران از تعبیر «عاداً الاولى» این را استفاده كرده‌اند<ref> قصص الانبیاء، ابن‌كثیر، ص‌ 113.</ref> و در برخى روایات نیز تأییدى بر آن ذكر شده است.<ref> البدایة والنهایه، ج‌ 1، ص‌ 126؛ فتح البارى، ج‌ 8، ص‌ 444.</ref>
  
از سوى ديگر، مطالعات زمين‌شناسى و باستان‌شناسى نشان مى‌دهد كه بيابان‌هاى جزيرة‌العرب در دوره‌هاى پيشين، از سرسبزى و اعتدال آب و هوايى برخوردار بوده و در دوره‌اى خاص در اثر تغيير وضعيت جوى، اين منطقه به شكل بيابان درآمده كه در اثر آن، مهاجرت‌هاى متعددى از اين سرزمين رخ داده است.<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 240‌ـ‌246.</ref>
+
از سوى دیگر، مطالعات زمین‌شناسى و باستان‌شناسى نشان مى‌دهد كه بیابان‌هاى جزیرة‌العرب در دوره‌هاى پیشین، از سرسبزى و اعتدال آب و هوایى برخوردار بوده و در دوره‌اى خاص در اثر تغییر وضعیت جوى، این منطقه به شكل بیابان درآمده كه در اثر آن، مهاجرت‌هاى متعددى از این سرزمین رخ داده است.<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 240‌ـ‌246.</ref>
  
در برخى روايات تفسيرى نيز به تغيير و تحول زيست محيطى محل سكونت عاديان در اثر خشم خداوند اشاره شده است؛<ref> فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 267.</ref> بنابراين، شايد آن دو گزارش به دو دوره از پيامبرى هود مربوط بوده يا آن كه نام احقاف نه از آغاز بلكه در دوره‌هاى متأخّر پس از وقوع عذاب بر ساكنانش بر آن نهاده شده باشد. از توضيحات برخى مفسران<ref> التبيان، ج‌ 9، ص‌ 280؛ مجمع البيان، ج‌ 9، ص‌ 135‌ـ‌136.</ref> و كاربردهاى گوناگون اين كلمه<ref> مستدرك، ج 2، ص 488؛ الاحتجاج، ج 2، ص 334؛ [[بحارالانوار]]، ج‌ 6، ص‌ 292.</ref> نيز برمى‌آيد كه احقاف بيش از آن كه نامى براى سرزمين خاصى باشد، بر عموم بيابان‌هاى داراى تپه‌هاى شنى اطلاق مى‌شود. تقسيم عاد به دو گروه باديه‌نشين و شهرنشين در برخى روايات،<ref> فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 268.</ref> راه حل سومى را پيش روى ما مى‌نهد. بر اين اساس گزارش‌هاى متفاوت از محل سكونت عاد، در واقع هر يك خطاب به گروه خاصى از آنان بوده است.
+
در برخى روایات تفسیرى نیز به تغییر و تحول زیست محیطى محل سكونت عادیان در اثر خشم خداوند اشاره شده است؛<ref> فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 267.</ref> بنابراین، شاید آن دو گزارش به دو دوره از پیامبرى هود مربوط بوده یا آن كه نام احقاف نه از آغاز بلكه در دوره‌هاى متأخّر پس از وقوع عذاب بر ساكنانش بر آن نهاده شده باشد. از توضیحات برخى مفسران<ref> التبیان، ج‌ 9، ص‌ 280؛ مجمع البیان، ج‌ 9، ص‌ 135‌ـ‌136.</ref> و كاربردهاى گوناگون این كلمه<ref> مستدرك، ج 2، ص 488؛ الاحتجاج، ج 2، ص 334؛ [[بحارالانوار]]، ج‌ 6، ص‌ 292.</ref> نیز برمى‌آید كه احقاف بیش از آن كه نامى براى سرزمین خاصى باشد، بر عموم بیابان‌هاى داراى تپه‌هاى شنى اطلاق مى‌شود. تقسیم عاد به دو گروه بادیه‌نشین و شهرنشین در برخى روایات،<ref> فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 268.</ref> راه حل سومى را پیش روى ما مى‌نهد. بر این اساس گزارش‌هاى متفاوت از محل سكونت عاد، در واقع هر یك خطاب به گروه خاصى از آنان بوده است.
  
در آياتى ديگر از بناى آثار تمدنى بزرگى در منطقه سكونت عاديان ياد ‌شده است. آنان بر اماكنى مرتفع در سرزمين خويش بناهايى بدون سود مى‌ساختند كه گويا اماكنى براى عيش و نوش و سرگرمى و تفاخر بوده است:<ref> تفسير ابن‌كثير، ج‌ 3، ص‌ 354؛ الميزان، ج‌ 15، ص‌ 300.</ref>
+
در آیاتى دیگر از بناى آثار تمدنى بزرگى در منطقه سكونت عادیان یاد ‌شده است. آنان بر اماكنى مرتفع در سرزمین خویش بناهایى بدون سود مى‌ساختند كه گویا اماكنى براى عیش و نوش و سرگرمى و تفاخر بوده است:<ref> تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 354؛ المیزان، ج‌ 15، ص‌ 300.</ref>
  
«اَتَبنونَ بِكُلِّ ريع ءايَةً تَعبَثون». ([[سوره شعراء]]/26، 128) اين در ‌حالى است كه تعبير «اوديه» جمع وادى در آيه‌ 24 [[سوره احقاف]]/46 نشان مى‌دهد كه آنان در دشت‌هاى مسطحى مى‌زيستند. احتمالاً آنان همانند قوم ثمود (به ‌ويژه با توجه به تقارن ياد آن‌ها در [[قرآن]]) در دشت‌هايى نزديك كوهستان زندگى مى‌كرده ([[سوره فجر]]/89، 6‌ـ‌9)، اين بناها را بر قله تپه‌ها و كوه‌هاى اطراف مى‌ساختند.
+
«اَتَبنونَ بِكُلِّ ریع ءایَةً تَعبَثون». ([[سوره شعراء]]/26، 128) این در ‌حالى است كه تعبیر «اودیه» جمع وادى در آیه‌ 24 [[سوره احقاف]]/46 نشان مى‌دهد كه آنان در دشت‌هاى مسطحى مى‌زیستند. احتمالاً آنان همانند قوم ثمود (به ‌ویژه با توجه به تقارن یاد آن‌ها در [[قرآن]]) در دشت‌هایى نزدیك كوهستان زندگى مى‌كرده ([[سوره فجر]]/89، 6‌ـ‌9)، این بناها را بر قله تپه‌ها و كوه‌هاى اطراف مى‌ساختند.
  
سرزمين يمن در جنوب و منطقه حسمى در شمال عربستان كه تركيبى از دشت و كوه است<ref> تفسير قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 135.</ref> و همچنين منطقه «وادى‌القرى» در [[حجاز]] با توجه به اكتشاف آثارى دست نوشته و بقاياى يك معبد بر فراز كوهى در آن،<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 169.</ref> با گزارش اين آيات مطابقت دارند. همچنين آنان بناهاى بزرگ ديگرى نيز مى‌ساختند: «وتَتَّخِذونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُم تَخلُدون» ([[سوره شعراء]]/26،129) كه گويا نوعى قلعه و كاخ بوده است.<ref> تفسير ابن‌كثير، ج ‌3، ص‌ 354؛ الميزان، ج‌ 15، ص‌ 300.</ref>
+
سرزمین یمن در جنوب و منطقه حسمى در شمال عربستان كه تركیبى از دشت و كوه است<ref> تفسیر قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 135.</ref> و همچنین منطقه «وادى‌القرى» در [[حجاز]] با توجه به اكتشاف آثارى دست نوشته و بقایاى یك معبد بر فراز كوهى در آن،<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 169.</ref> با گزارش این آیات مطابقت دارند. همچنین آنان بناهاى بزرگ دیگرى نیز مى‌ساختند: «وتَتَّخِذونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُم تَخلُدون» ([[سوره شعراء]]/26،129) كه گویا نوعى قلعه و كاخ بوده است.<ref> تفسیر ابن‌كثیر، ج ‌3، ص‌ 354؛ المیزان، ج‌ 15، ص‌ 300.</ref>
  
همچنين از تهاجم و حمله‌هاى سخت و شديد اين قوم به سرزمين‌هاى اطراف ياد ‌شده: «و اِذا بَطَشتُم بَطَشتُم جَبّارين» ([[سوره شعراء]]/26،130) كه نشان دهنده اقتدار آنان در منطقه‌اى به نسبت گسترده است.<ref> مجمع‌البيان، ج‌ 7، ص‌ 310.</ref>
+
همچنین از تهاجم و حمله‌هاى سخت و شدید این قوم به سرزمین‌هاى اطراف یاد ‌شده: «و اِذا بَطَشتُم بَطَشتُم جَبّارین» ([[سوره شعراء]]/26،130) كه نشان دهنده اقتدار آنان در منطقه‌اى به نسبت گسترده است.<ref> مجمع‌البیان، ج‌ 7، ص‌ 310.</ref>
  
انتشار آنان در چنين منطقه‌اى كه از يمن تا شام دانسته شده<ref> المنار، ج‌ 8، ص‌ 496.</ref> و در برخى اخبار حكايت شده است.<ref> جامع‌البيان، مج ‌5، ج ‌8، ص‌ 284؛ تفسير قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 135؛ فتح‌القدير، ج‌ 5، ص‌ 22.</ref> چه بسا گزارش متفاوت از محل سكونت آن‌ها كه گاه خشك و كويرى و گاه آباد و سرسبز يا گاه مسطح و گاه كوهستانى معرفى شده، نشان‌دهنده تنوع زيست محيطى مناطق تحت نفوذ آن‌ها باشد.
+
انتشار آنان در چنین منطقه‌اى كه از یمن تا شام دانسته شده<ref> المنار، ج‌ 8، ص‌ 496.</ref> و در برخى اخبار حكایت شده است.<ref> جامع‌البیان، مج ‌5، ج ‌8، ص‌ 284؛ تفسیر قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 135؛ فتح‌القدیر، ج‌ 5، ص‌ 22.</ref> چه بسا گزارش متفاوت از محل سكونت آن‌ها كه گاه خشك و كویرى و گاه آباد و سرسبز یا گاه مسطح و گاه كوهستانى معرفى شده، نشان‌دهنده تنوع زیست محیطى مناطق تحت نفوذ آن‌ها باشد.
  
در گزارشى ديگر از شيوه و محل زندگى اين قوم، آيات «اَلَم تَرَ كَيفَ فعلَ رَبُّكَ بِعاد × اِرَمَ ذاتِ العِماد × الَّتى لَم يُخلَق مِثلُها فِى البِلد» ([[سوره فجر]]/89،6‌ـ‌8) از ‌نظر بسيارى مفسران به وجود بناهايى عظيم با ستون‌هاى بزرگ در شهر ارم كه مركز تجمع آنان بوده و همانند آن شهر در جهان پديد نيامده است، اشاره دارد<ref> جامع‌البيان، مج 15، ج 30، ص 220‌ـ‌222؛ تفسير ثعلبى، ج 10، ص 196؛ معجم البلدان، ج‌ 1، ص‌ 155.</ref> كه البته تعبير «ارم ذات العماد» در ديدگاهى مخالف از سوى گروهى ديگر از مفسرانِ نخستين و متأخر، به قبيله ارم در نقش تيره‌اى ازعاد كه در خيمه‌هاى ستون‌دار مى‌زيستند، تفسير و دليلى بر كوچ‌نشينى آن‌ها دانسته شده و بى‌همتايى مورد اشاره در آيه مزبور به قدرت بدنى و هيكل بزرگ و نيرومند آن‌ها و نه شهر و تمدنشان ارتباط داده شده است.<ref> جامع‌البيان، مج ‌15، ج‌ 30، ص‌ 220‌ـ‌222؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌ 3، ص‌ 355؛ البدايةوالنهايه، ج ‌1، ص‌ 119؛ فتح البارى، ج‌ 8‌، ص‌ 539.</ref>
+
در گزارشى دیگر از شیوه و محل زندگى این قوم، آیات «اَلَم تَرَ كَیفَ فعلَ رَبُّكَ بِعاد × اِرَمَ ذاتِ العِماد × الَّتى لَم یُخلَق مِثلُها فِى البِلد» ([[سوره فجر]]/89،6‌ـ‌8) از ‌نظر بسیارى مفسران به وجود بناهایى عظیم با ستون‌هاى بزرگ در شهر ارم كه مركز تجمع آنان بوده و همانند آن شهر در جهان پدید نیامده است، اشاره دارد<ref> جامع‌البیان، مج 15، ج 30، ص 220‌ـ‌222؛ تفسیر ثعلبى، ج 10، ص 196؛ معجم البلدان، ج‌ 1، ص‌ 155.</ref> كه البته تعبیر «ارم ذات العماد» در دیدگاهى مخالف از سوى گروهى دیگر از مفسرانِ نخستین و متأخر، به قبیله ارم در نقش تیره‌اى ازعاد كه در خیمه‌هاى ستون‌دار مى‌زیستند، تفسیر و دلیلى بر كوچ‌نشینى آن‌ها دانسته شده و بى‌همتایى مورد اشاره در آیه مزبور به قدرت بدنى و هیكل بزرگ و نیرومند آن‌ها و نه شهر و تمدنشان ارتباط داده شده است.<ref> جامع‌البیان، مج ‌15، ج‌ 30، ص‌ 220‌ـ‌222؛ تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 355؛ البدایةوالنهایه، ج ‌1، ص‌ 119؛ فتح البارى، ج‌ 8‌، ص‌ 539.</ref>
  
اين تفسير نيز با توجه به طبيعت زندگى كوچ‌نشينى كه دامنه متنوعى از مناطق داراى ويژگى‌هاى زيست محيطى گوناگون را دربر مى‌گيرد، راه حلى براى رفع تناقض ظاهرى گزارش‌هاى [[قرآن]] از محل سكونت عاديان پيش‌روى مى‌گذارد. برخى مفسرانِ نخستين، تحت تأثير تفسير اوّل از آيات مزبور، شهر دمشق يا اسكندريه را همان ارم محل سكونت عاد شمرده‌اند.<ref> جامع البيان، مج‌ 15، ج‌ 30، ص‌ 222.</ref>
+
این تفسیر نیز با توجه به طبیعت زندگى كوچ‌نشینى كه دامنه متنوعى از مناطق داراى ویژگى‌هاى زیست محیطى گوناگون را دربر مى‌گیرد، راه حلى براى رفع تناقض ظاهرى گزارش‌هاى [[قرآن]] از محل سكونت عادیان پیش‌روى مى‌گذارد. برخى مفسرانِ نخستین، تحت تأثیر تفسیر اوّل از آیات مزبور، شهر دمشق یا اسكندریه را همان ارم محل سكونت عاد شمرده‌اند.<ref> جامع البیان، مج‌ 15، ج‌ 30، ص‌ 222.</ref>
  
ابن‌بطوطه نيز از قبرى منسوب به [[حضرت هود]] علیه‌السلام در مسجد دمشق ياد ‌كرده<ref> رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ 1، ص‌ 105 و 288.</ref> كه احتمال دارد از آنِ يكى از قديسان مسيحى بوده يا ناشى از فضيلت سازى‌هاى دوره بنى‌اميه باشد.<ref> المفصل، ج‌ 1، ص 313.</ref> برخى معاصران نيز با توجه به وجود قلعه‌ها و ستون‌هاى سنگى بزرگ در مناطقى از سوريه و لبنان كه ظاهراً بازمانده از تمدن رومى است، اين احتمال را مطرح ساخته‌اند كه عاديان در آن منطقه مى‌زيستند.<ref> الفرقان، ج‌ 26، ص‌ 50‌ـ‌53.</ref>
+
ابن‌بطوطه نیز از قبرى منسوب به [[حضرت هود]] علیه‌السلام در مسجد دمشق یاد ‌كرده<ref> رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ 1، ص‌ 105 و 288.</ref> كه احتمال دارد از آنِ یكى از قدیسان مسیحى بوده یا ناشى از فضیلت سازى‌هاى دوره بنى‌امیه باشد.<ref> المفصل، ج‌ 1، ص 313.</ref> برخى معاصران نیز با توجه به وجود قلعه‌ها و ستون‌هاى سنگى بزرگ در مناطقى از سوریه و لبنان كه ظاهراً بازمانده از تمدن رومى است، این احتمال را مطرح ساخته‌اند كه عادیان در آن منطقه مى‌زیستند.<ref> الفرقان، ج‌ 26، ص‌ 50‌ـ‌53.</ref>
  
به هر روى پژوهش‌هاى باستان‌شناسى و تاريخى، تصور روشن‌ترى از ارم در مقايسه با احقاف بدست داده كه صرفنظر از آراى تمايز دهنده ارم و احقاف مى‌توانند در روشن‌تر شدن محل سكونت عاد يارى رسانند. ‌(‌=>‌ارم)
+
به هر روى پژوهش‌هاى باستان‌شناسى و تاریخى، تصور روشن‌ترى از ارم در مقایسه با احقاف بدست داده كه صرفنظر از آراى تمایز دهنده ارم و احقاف مى‌توانند در روشن‌تر شدن محل سكونت عاد یارى رسانند. ‌(‌=>‌ارم)
  
اقليم‌نگاران مسلمان<ref> احسن‌التقاسيم، ج 1، ص 74 و88؛ المسالك، ص 26.</ref> و مفسران [[قرآن]]<ref> جامع البيان، مج‌ 13، ج‌ 26، ص‌ 32؛ التبيان، ج‌ 9، ص‌ 279‌ـ‌280؛ مجمع البيان، ج‌ 9، ص‌ 136.</ref> در شناسايى محل سكونت عاديان با تكيه بر مفهوم واژه احقاف و گزارش‌هاى شبه تاريخى و روايى، بيشتر مناطقى ميان عمان و يمن و عربستان در جنوب ربع‌الخالى را ذكر كرده‌اند. عمده اين اقوال به بخش‌هاى گوناگون يا تمام منطقه به نسبت گسترده‌اى از شمال حضرموت تا شهر ساحلى شحر<ref> تفسير عبدالرزاق، ج‌ 3، ص‌ 199؛ البداية والنهايه، ج‌ 1، ص‌ 119.</ref> به سمت شرق در امتداد خليج عدن<ref> تاريخ ابن‌خلدون، ج‌ 1، ص‌ 57.</ref> تا شهر مهره در ساحل خليج قمر و در نهايت سرزمين عمان<ref> معجم البلدان، ج‌ 1، ص‌ 115 و ج‌ 5، ص‌ 442؛ معجم ما استعجم، ج‌ 1، ص‌ 110‌ـ‌111.</ref> تا شهر ظفار<ref> رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ 1، ص‌ 288؛ صبح الاعشى، ج‌ 5، ص‌ 12.</ref> اشاره دارند.
+
اقلیم‌نگاران مسلمان<ref> احسن‌التقاسیم، ج 1، ص 74 و88؛ المسالك، ص 26.</ref> و مفسران [[قرآن]]<ref> جامع البیان، مج‌ 13، ج‌ 26، ص‌ 32؛ التبیان، ج‌ 9، ص‌ 279‌ـ‌280؛ مجمع البیان، ج‌ 9، ص‌ 136.</ref> در شناسایى محل سكونت عادیان با تكیه بر مفهوم واژه احقاف و گزارش‌هاى شبه تاریخى و روایى، بیشتر مناطقى میان عمان و یمن و عربستان در جنوب ربع‌الخالى را ذكر كرده‌اند. عمده این اقوال به بخش‌هاى گوناگون یا تمام منطقه به نسبت گسترده‌اى از شمال حضرموت تا شهر ساحلى شحر<ref> تفسیر عبدالرزاق، ج‌ 3، ص‌ 199؛ البدایة والنهایه، ج‌ 1، ص‌ 119.</ref> به سمت شرق در امتداد خلیج عدن<ref> تاریخ ابن‌خلدون، ج‌ 1، ص‌ 57.</ref> تا شهر مهره در ساحل خلیج قمر و در نهایت سرزمین عمان<ref> معجم البلدان، ج‌ 1، ص‌ 115 و ج‌ 5، ص‌ 442؛ معجم ما استعجم، ج‌ 1، ص‌ 110‌ـ‌111.</ref> تا شهر ظفار<ref> رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ 1، ص‌ 288؛ صبح الاعشى، ج‌ 5، ص‌ 12.</ref> اشاره دارند.
  
برخى نيز با توسعه بيشتر دامنه اين سرزمين تا عمق صحراى مركزى و شمال شرقى عربستان پيش رفته و از «دهناء» نيز در زمره منطقه نفوذ عاد ياد ‌كرده‌اند<ref> فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 267.</ref> كه در اين صورت، وجه جمعى ميان فرضيه‌هاى وقوع احقاف در جنوب و شمال جزيرة‌العرب برقرار شده و افزون بر اين، قولى كه احقاف را نام كوهى در باديه شام در اطراف تبوك مى‌داند نيز با توجه به وقوع منطقه مورد نظر در شمال غربى عربستان به موازات دهناء چندان نامعقول و خلاف نظر مشهور نمى‌نمايد يا آن كه منطقه «جبل الشّام» در شمال عمان مورد نظر بوده كه به اشتباه، كوهى در شام قلمداد شده است.
+
برخى نیز با توسعه بیشتر دامنه این سرزمین تا عمق صحراى مركزى و شمال شرقى عربستان پیش رفته و از «دهناء» نیز در زمره منطقه نفوذ عاد یاد ‌كرده‌اند<ref> فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 267.</ref> كه در این صورت، وجه جمعى میان فرضیه‌هاى وقوع احقاف در جنوب و شمال جزیرة‌العرب برقرار شده و افزون بر این، قولى كه احقاف را نام كوهى در بادیه شام در اطراف تبوك مى‌داند نیز با توجه به وقوع منطقه مورد نظر در شمال غربى عربستان به موازات دهناء چندان نامعقول و خلاف نظر مشهور نمى‌نماید یا آن كه منطقه «جبل الشّام» در شمال عمان مورد نظر بوده كه به اشتباه، كوهى در شام قلمداد شده است.
  
با اين همه احتمالاً عذاب الهى در محدوده خاصى از اين منطقه گسترده كه شايد محل اصلى گردهمايى و تمركز آنان بوده، رخ داده است. در اين ميان، سرزمين يمن با توجه به وجود منطقه‌اى كوهستانى در شمال آن و منطقه‌اى سرسبز و آباد در امتداد ساحل درياى سرخ در غرب آن و بيابانى خشك و كويرى در جنوب آن، ادعاى وجود احقافِ محل عذاب عاد (در مقايسه با كاربرد گسترده واژه احقاف كه بخش‌هاى بيابانى گوناگونى از جزيرة‌العرب را شامل مى‌شود) در آن، با مجموع گزارش‌هاى تاريخى و كاوش‌هاى باستان‌شناسى و تحقيقات زمين‌شناسى بيش‌تر سازگار است.
+
با این همه احتمالاً عذاب الهى در محدوده خاصى از این منطقه گسترده كه شاید محل اصلى گردهمایى و تمركز آنان بوده، رخ داده است. در این میان، سرزمین یمن با توجه به وجود منطقه‌اى كوهستانى در شمال آن و منطقه‌اى سرسبز و آباد در امتداد ساحل دریاى سرخ در غرب آن و بیابانى خشك و كویرى در جنوب آن، ادعاى وجود احقافِ محل عذاب عاد (در مقایسه با كاربرد گسترده واژه احقاف كه بخش‌هاى بیابانى گوناگونى از جزیرة‌العرب را شامل مى‌شود) در آن، با مجموع گزارش‌هاى تاریخى و كاوش‌هاى باستان‌شناسى و تحقیقات زمین‌شناسى بیش‌تر سازگار است.
  
در اين سرزمين، هنوز آثار نه چندان كمى از تمدن‌هاى پيشين<ref> قصص‌الانبياء، نجار، ص‌ 51.</ref> و شهرها و روستاهاى كهن ويران شده، بر جاى مانده است و آثارى از فعاليت‌هاى آتشفشانى در برهه‌اى نه چندان دور نيز در برخى مناطق آن بدست آمده<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 172.</ref> كه با نوع عذاب مردم عاد كه صاعقه‌وار به هر چه دست مى‌يافت، خاكستر و نابود مى‌ساخت ([[سوره فصلت]]/41، 13؛ [[سوره احقاف]]/46، 25؛ [[سوره ذاريات]]/51، 42) قابل تطبيق است.
+
در این سرزمین، هنوز آثار نه چندان كمى از تمدن‌هاى پیشین<ref> قصص‌الانبیاء، نجار، ص‌ 51.</ref> و شهرها و روستاهاى كهن ویران شده، بر جاى مانده است و آثارى از فعالیت‌هاى آتشفشانى در برهه‌اى نه چندان دور نیز در برخى مناطق آن بدست آمده<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 172.</ref> كه با نوع عذاب مردم عاد كه صاعقه‌وار به هر چه دست مى‌یافت، خاكستر و نابود مى‌ساخت ([[سوره فصلت]]/41، 13؛ [[سوره احقاف]]/46، 25؛ [[سوره ذاریات]]/51، 42) قابل تطبیق است.
  
برخى گزارش‌ها نيز از وجود قبرى منسوب به [[حضرت هود]] علیه‌السلام در اين منطقه حكايت دارند<ref> نزهة‌المشتاق، ج 1، ص 56؛ النورالسافر، ج 1، ص 62‌.</ref> كه ابن‌بطوطه آن را در سفرنامه خويش وصف كرده<ref> رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ 1، ص‌ 105 و 288.</ref> و گويا از دوره جاهليت تاكنون، محل [[زيارت]] مردم آن سرزمين بوده ‌است.<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 313؛ الاعلام، ج‌ 8‌، ص‌ 102.</ref>
+
برخى گزارش‌ها نیز از وجود قبرى منسوب به [[حضرت هود]] علیه‌السلام در این منطقه حكایت دارند<ref> نزهة‌المشتاق، ج 1، ص 56؛ النورالسافر، ج 1، ص 62‌.</ref> كه ابن‌بطوطه آن را در سفرنامه خویش وصف كرده<ref> رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ 1، ص‌ 105 و 288.</ref> و گویا از دوره جاهلیت تاكنون، محل [[زیارت]] مردم آن سرزمین بوده ‌است.<ref> المفصل، ج‌ 1، ص‌ 313؛ الاعلام، ج‌ 8‌، ص‌ 102.</ref>
  
در روايات و اخبار اسلامى، همانند بسيارى ديگر از داستان‌ها به رد پاى افسانه پردازانى مانند وهب‌ بن منبه برمى‌خوريم<ref> قصص‌الانبياء، راوندى، ص‌ 88‌ـ‌89‌؛ [[بحارالانوار]]، ج‌ 11، ص‌ 357 و 361‌ـ‌362.</ref> كه اعتماد پژوهشگران را به پاره‌اى از آن‌ها از ميان برده است.<ref> مؤلفات جرجى زيدان، ج‌ 10، ص ‌17.</ref>
+
در روایات و اخبار اسلامى، همانند بسیارى دیگر از داستان‌ها به رد پاى افسانه پردازانى مانند وهب‌ بن منبه برمى‌خوریم<ref> قصص‌الانبیاء، راوندى، ص‌ 88‌ـ‌89‌؛ [[بحارالانوار]]، ج‌ 11، ص‌ 357 و 361‌ـ‌362.</ref> كه اعتماد پژوهشگران را به پاره‌اى از آن‌ها از میان برده است.<ref> مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ 10، ص ‌17.</ref>
  
در رواياتى ديگر از احقاف به ‌صورت بدترين وادى<ref> المصنف، ج 5، ص 116؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 448.</ref> و دورترين منطقه جهان<ref> دلائل الامامه، ص‌ 228؛ مدينة المعاجز، ج‌ 5، ص‌ 54‌ـ‌55.</ref> ياد ‌شده كه شايد به وضعيت بسيار سخت آب و هوايى و فقدان هر گونه آثار حيات و آبادانى در آن اشاره دارد. همچنين سرزمين مزبور با چاه برهوت كه محل استقرار جان‌هاى كافران است، در ارتباط دانسته شده<ref> المصنف، ج 5، ص‌ 116؛ بصائرالدرجات، ص‌ 528؛ بحارالانوار، ج‌ 6، ص‌ 291، ج‌ 11، ص‌ 232، ج‌ 46، ص‌ 243 و ج‌ 61، ص‌ 331.</ref> كه احتمالاً نوعى تأويل و تمثيل به ‌شمار مى‌رود. در همين جهت، برخى نيز احقاف را كوهى از زبرجد سبز با برخى ويژگى‌هاى غيرطبيعى دانسته<ref> ترتيب‌العين، ص‌ 150 «حقف»؛ لسان‌العرب، ج‌ 9، ص‌ 53.</ref> و آن را همان كوه قاف شمرده‌اند.<ref> معجم البلدان، ج‌ 1، ص‌ 115.</ref>
+
در روایاتى دیگر از احقاف به ‌صورت بدترین وادى<ref> المصنف، ج 5، ص 116؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 448.</ref> و دورترین منطقه جهان<ref> دلائل الامامه، ص‌ 228؛ مدینة المعاجز، ج‌ 5، ص‌ 54‌ـ‌55.</ref> یاد ‌شده كه شاید به وضعیت بسیار سخت آب و هوایى و فقدان هر گونه آثار حیات و آبادانى در آن اشاره دارد. همچنین سرزمین مزبور با چاه برهوت كه محل استقرار جان‌هاى كافران است، در ارتباط دانسته شده<ref> المصنف، ج 5، ص‌ 116؛ بصائرالدرجات، ص‌ 528؛ بحارالانوار، ج‌ 6، ص‌ 291، ج‌ 11، ص‌ 232، ج‌ 46، ص‌ 243 و ج‌ 61، ص‌ 331.</ref> كه احتمالاً نوعى تأویل و تمثیل به ‌شمار مى‌رود. در همین جهت، برخى نیز احقاف را كوهى از زبرجد سبز با برخى ویژگى‌هاى غیرطبیعى دانسته<ref> ترتیب‌العین، ص‌ 150 «حقف»؛ لسان‌العرب، ج‌ 9، ص‌ 53.</ref> و آن را همان كوه قاف شمرده‌اند.<ref> معجم البلدان، ج‌ 1، ص‌ 115.</ref>
  
 
==پانویس ==
 
==پانویس ==
 
<references />
 
<references />
(8)‌. مؤلفات جرجى زيدان، ج‌ 10، ص‌ 131.
+
(8)‌. مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ 10، ص‌ 131.
  
  

نسخهٔ ‏۲۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۲۳

صحراى ناهموار با تپه‌هاى شنى، سرزمین قوم عاد.

واژه احقاف از ریشه «حقف» به ‌معناى برآمدگى و انحنا است[۱] كه تپه‌هاى منحنى شن،[۲] خمیدگى پشت شتر و دیگر حیوانات[۳] و خمیدگى هلال ماه،[۴] از كاربردهاى مشهور آن به ‌شمار مى‌رود.

احقاف در نقش صیغه جمع به مجموعه تپه‌هاى شنى در بیابان‌هاى كویرى اطلاق شده براى دیگر گونه‌هاى برآمدگى زمین بكار نمى‌رود؛[۵] گرچه از برخى مفسران نخستین، اطلاق آن بر كوه‌ها نیز گزارش شده است.[۶]

قرآن فقط یك بار این واژه را در آیه‌ 21 سوره احقاف/46 به ‌صورت محل سكونت قوم عاد و پیامبرى حضرت هود علیه‌السلام بكار برده و سوره مذكور به همین مناسبت به این نام شهرت یافته است؛ البته ماجراى قوم عاد در 17 سوره دیگر نیز بازگو شده كه گاه از خلال آن به برخى نكات درباره محل سكونت این قوم دست مى‌یابیم.

با این حال، محل دقیق این منطقه در قرآن تعیین نشده و وجود بیابان‌هاى شنى فراوان در مناطق گوناگون جزیرة‌العرب نیز بیشتر بر این ابهام افزوده است. در تورات و تواریخ پیش از اسلام نیز به ‌طور صریح از عاد و احقاف، یادى به ‌میان نیامده است جز آن كه در آثار اقلیم نگاران یونانى از قوم Oadite در شمال غربى جزیرة‌العرب یاد ‌شده كه احتمال تطبیق آن بر قوم عاد از سوى برخى پژوهش‌گران مطرح شده است.[۷]

گویا جرجى زیدان بر همین اساس، عادیان را از عرب‌هاى شمال شمرده؛(8) این در ‌حالى است كه احقاف از نظر عموم مفسران اسلامى در منطقه‌اى از یمن در جنوب عربستان قرار داشته است؛ البته برخى نیز احقاف را نام كوهى در شام[۸] یا منطقه‌اى اطراف حسمى[۹] در شمال جزیرة‌العرب دانسته‌اند كه آبادانى و سرسبزى این منطقه با برخى گزارش‌هاى قرآن از محل سكونت عاد، شباهت دارد.

وجود كوهى به نام «ارم» فرضیه وقوع سرزمین احقاف در این منطقه را نزد برخى خاورشناسان تقویت كرده است.[۱۰] در تورات نیز از منطقه‌اى به نام «حویله» یاد ‌شده كه آن واژه از ریشه عبرى «حول» به ‌معناى شن اشتقاق یافته به سرزمین شن‌زار اطلاق مى‌شود.

محدوده دقیق این منطقه به روشنى در تورات تعیین نشده و گویا افزون بر یمن و عمان در عربستان جنوبى تا مركز و شمال جزیرة‌العرب امتداد داشته است.[۱۱] كنار هم آمدن نام «حویله» و «حضرموت» به ‌صورت فرزندان یقطان و همچنین «سبأ» و «حویله» به ‌صورت بنوكوش[۱۲] (با توجه به تطبیق نام شهرها و قبایل با اسامى فرزندان نوح از نگاه عهد عتیق) فرضیه تطابق حویله با احقاف را تقویت مى‌كند؛ به ‌ویژه آن كه قبایل قحطانى عرب كه گویا نام خود را از ریشه عبرى «یقطان» برگرفته‌اند، گاهى در برابر تفاخر عدنانیان به پیامبرى جدشان اسماعیل، پیامبرى جدشان هود را یادآور مى‌شدند.[۱۳]

گزارش تورات از وجود رودى در حویله و كانى‌ها و سنگ‌هاى قیمتى بسیار و عطرهاى گیاهى در آن منطقه، با گزارش قرآن از باغ‌ها و آب‌ها و نعمت فراوان در محل سكونت عادیان مطابقت مى‌كند (سوره شعراء/26، 132‌ـ‌134).[۱۴]

تشابه عادیان در ویژگى‌هاى جسمانى با عمالقه كه در تورات از حویله به‌ صورت یكى از مناطق حضور آن‌ها یاد‌شده، تأییدى دیگر بر این فرضیه ‌است[۱۵] (سوره اعراف/7،96؛ سوره توبه/9، 69‌ـ‌70؛ سوره احقاف/46،26). افزون بر این، این دو گروه از یك نژاد و خانواده شمرده شده‌اند.[۱۶]

كاوش‌هاى باستان‌شناسى در مناطق گوناگون جزیرة‌العرب نیز اطلاعات بسیارى از اقوام گذشته این سرزمین در اختیار گذاشته كه البته همه آن‌ها بى‌شباهت با وضعیت قوم عاد نیستند؛ اما تاكنون آثار مشخصى از عادیان ساكن احقاف به ‌گونه‌اى كه از تطابق گزارش قرآن بر آن اطمینان حاصل شود، بدست نیامده است.[۱۷]

شاید از همین روى برخى معاصران، عادیان را از اقوام ماقبل تاریخ شمرده‌اند.[۱۸] برخى ضرب‌المثل‌هاى رایج میان عرب جاهلى نیز از قدمت عاد و فاصله بسیار آن مردم از عصر نزول قرآن حكایت دارد.[۱۹]

قرآن در غالب یادكردهاى خویش از عادیان، آنان را پس از قوم نوح مى‌شمرد و همچنین گرچه تعبیر «عاداً الاولى: عاد نخستین» از نظر برخى مفسران نشان‌دهنده وجود عاد دیگرى است، مى‌تواند بر قدمت بسیار این قوم كهن دلالت كند. (=>‌عاد)

با ‌این همه، دست نخورده ماندن مناطق بسیارى از جزیرة‌العرب در اثر وضعیت سخت آب و هوایى، امید به یافتن آثارى از سرزمین عاد را از میان نبرده است. به هر روى، سرزمین این قوم بنا به گزارش قرآن در جزیرة‌العرب یا منطقه‌اى نزدیك به آن قرار داشته است: «و‌لَقَد اَهلَكنا ما حَولَكُم مِنَ ‌القُرى». (سوره احقاف/46،27) از برخى آیات قرآن نیز آشنایى عرب با ماجراى قوم عاد برمى‌آید: «اَلَم‌یَأتِكُم نَبَأُ الَّذینَ مِن قَبلِكُم قَومِ نوح و عاد و ثمود‌...» (سوره ابراهیم/14،9) كه در كنار سفارش خداوند به كافران عرب جهت مسافرت براى عبرت‌گیرى از عاقبت شوم برخى اقوام گذشته: «واِن یُكَذِّبوكَ فَقَد كَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوح وعادٌ و ثَمود... اَفَلَم یَسیروا فِى الاَرضِ فَتَكونَ لَهُم قُلوبٌ‌...».(سوره حج/22، 42ـ46)

احتمالاً نشان دهنده نزدیكى این منطقه به جزیرة‌العرب است پاره‌اى از گزارش‌هاى برخى مورخان اسلامى نیز از آن حكایت مى‌كند كه محل سكونت قوم عاد به ‌طور كامل نزد عرب شناخته شده بود و در مسیر گذرگاه‌هاى آنان قرار داشت.[۲۰]

در برخى روایات و اخبار تفسیرى نیز از وجود آثارى از این قوم در محل سكونتشان خبر داده شده است.[۲۱] وراى این گزارش‌ها و روایات چه بسا غیرمطمئن، قرآن در دو آیه دیگر به صراحت از ماندن آثار محل سكونت عاد تا برهه‌اى از زمان «فَاَصبَحوا لا‌یُرى اِلاّ مَسكِنُهُم» (سوره احقاف/46،25) و شناخته شدن آن مكان نزد عرب «و عادًا و ثَمودَا وقَد تَبَیَّنَ لَكُم مِن مَسكِنِهِم» (سوره عنكبوت/29،38) یاد ‌كرده است.

از سوى دیگر، اشاره به ماجراى قوم عاد در سخنان مؤمن آل فرعون آشنایى مصریان با آنان و احتمالاً نزدیكى منطقه‌شان به مصر را نشان‌مى‌دهد: «اِنّى اَخافُ عَلَیكُم مِثلَ یَومِ الاَحزاب × مِثلَ دَأبِ قَومِ نوح و عاد و ثَمودَ‌...». (سوره غافر/40، 30‌ـ‌31)

گرچه از نام احقاف برمى‌آید كه سرزمین عادیان، منطقه‌اى بیابانى و خشك بوده است، در آیاتى دیگر از باغ‌ها و چشمه‌سارهاى محل سكونتشان یاد ‌شده است؛ (سوره شعراء/26،134)؛ همچنین وعده هود به نزول باران در ‌صورت توبه و استغفار ایشان (سوره هود/11،52) و انتظار آنان براى نزول باران (سوره احقاف/46،24) نشان مى‌دهد كه آنان در سرزمین خشك یا در حال گذراندن دوره‌اى از خشك‌سالى بوده‌اند.[۲۲]

برخى روایات تفسیرى و اخبار جاهلى نیز از این حادثه خبر داده‌اند.[۲۳] این دو گزارشِ در ظاهر متناقض،[۲۴] به دو گونه قابل جمع ‌است: این دو سرى آیات به دو مرحله گوناگون از تاریخ قوم عاد و احتمالاً دو منطقه مختلف اشاره دارند؛ همان‌گونه كه برخى مفسران از تعبیر «عاداً الاولى» این را استفاده كرده‌اند[۲۵] و در برخى روایات نیز تأییدى بر آن ذكر شده است.[۲۶]

از سوى دیگر، مطالعات زمین‌شناسى و باستان‌شناسى نشان مى‌دهد كه بیابان‌هاى جزیرة‌العرب در دوره‌هاى پیشین، از سرسبزى و اعتدال آب و هوایى برخوردار بوده و در دوره‌اى خاص در اثر تغییر وضعیت جوى، این منطقه به شكل بیابان درآمده كه در اثر آن، مهاجرت‌هاى متعددى از این سرزمین رخ داده است.[۲۷]

در برخى روایات تفسیرى نیز به تغییر و تحول زیست محیطى محل سكونت عادیان در اثر خشم خداوند اشاره شده است؛[۲۸] بنابراین، شاید آن دو گزارش به دو دوره از پیامبرى هود مربوط بوده یا آن كه نام احقاف نه از آغاز بلكه در دوره‌هاى متأخّر پس از وقوع عذاب بر ساكنانش بر آن نهاده شده باشد. از توضیحات برخى مفسران[۲۹] و كاربردهاى گوناگون این كلمه[۳۰] نیز برمى‌آید كه احقاف بیش از آن كه نامى براى سرزمین خاصى باشد، بر عموم بیابان‌هاى داراى تپه‌هاى شنى اطلاق مى‌شود. تقسیم عاد به دو گروه بادیه‌نشین و شهرنشین در برخى روایات،[۳۱] راه حل سومى را پیش روى ما مى‌نهد. بر این اساس گزارش‌هاى متفاوت از محل سكونت عاد، در واقع هر یك خطاب به گروه خاصى از آنان بوده است.

در آیاتى دیگر از بناى آثار تمدنى بزرگى در منطقه سكونت عادیان یاد ‌شده است. آنان بر اماكنى مرتفع در سرزمین خویش بناهایى بدون سود مى‌ساختند كه گویا اماكنى براى عیش و نوش و سرگرمى و تفاخر بوده است:[۳۲]

«اَتَبنونَ بِكُلِّ ریع ءایَةً تَعبَثون». (سوره شعراء/26، 128) این در ‌حالى است كه تعبیر «اودیه» جمع وادى در آیه‌ 24 سوره احقاف/46 نشان مى‌دهد كه آنان در دشت‌هاى مسطحى مى‌زیستند. احتمالاً آنان همانند قوم ثمود (به ‌ویژه با توجه به تقارن یاد آن‌ها در قرآن) در دشت‌هایى نزدیك كوهستان زندگى مى‌كرده (سوره فجر/89، 6‌ـ‌9)، این بناها را بر قله تپه‌ها و كوه‌هاى اطراف مى‌ساختند.

سرزمین یمن در جنوب و منطقه حسمى در شمال عربستان كه تركیبى از دشت و كوه است[۳۳] و همچنین منطقه «وادى‌القرى» در حجاز با توجه به اكتشاف آثارى دست نوشته و بقایاى یك معبد بر فراز كوهى در آن،[۳۴] با گزارش این آیات مطابقت دارند. همچنین آنان بناهاى بزرگ دیگرى نیز مى‌ساختند: «وتَتَّخِذونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُم تَخلُدون» (سوره شعراء/26،129) كه گویا نوعى قلعه و كاخ بوده است.[۳۵]

همچنین از تهاجم و حمله‌هاى سخت و شدید این قوم به سرزمین‌هاى اطراف یاد ‌شده: «و اِذا بَطَشتُم بَطَشتُم جَبّارین» (سوره شعراء/26،130) كه نشان دهنده اقتدار آنان در منطقه‌اى به نسبت گسترده است.[۳۶]

انتشار آنان در چنین منطقه‌اى كه از یمن تا شام دانسته شده[۳۷] و در برخى اخبار حكایت شده است.[۳۸] چه بسا گزارش متفاوت از محل سكونت آن‌ها كه گاه خشك و كویرى و گاه آباد و سرسبز یا گاه مسطح و گاه كوهستانى معرفى شده، نشان‌دهنده تنوع زیست محیطى مناطق تحت نفوذ آن‌ها باشد.

در گزارشى دیگر از شیوه و محل زندگى این قوم، آیات «اَلَم تَرَ كَیفَ فعلَ رَبُّكَ بِعاد × اِرَمَ ذاتِ العِماد × الَّتى لَم یُخلَق مِثلُها فِى البِلد» (سوره فجر/89،6‌ـ‌8) از ‌نظر بسیارى مفسران به وجود بناهایى عظیم با ستون‌هاى بزرگ در شهر ارم كه مركز تجمع آنان بوده و همانند آن شهر در جهان پدید نیامده است، اشاره دارد[۳۹] كه البته تعبیر «ارم ذات العماد» در دیدگاهى مخالف از سوى گروهى دیگر از مفسرانِ نخستین و متأخر، به قبیله ارم در نقش تیره‌اى ازعاد كه در خیمه‌هاى ستون‌دار مى‌زیستند، تفسیر و دلیلى بر كوچ‌نشینى آن‌ها دانسته شده و بى‌همتایى مورد اشاره در آیه مزبور به قدرت بدنى و هیكل بزرگ و نیرومند آن‌ها و نه شهر و تمدنشان ارتباط داده شده است.[۴۰]

این تفسیر نیز با توجه به طبیعت زندگى كوچ‌نشینى كه دامنه متنوعى از مناطق داراى ویژگى‌هاى زیست محیطى گوناگون را دربر مى‌گیرد، راه حلى براى رفع تناقض ظاهرى گزارش‌هاى قرآن از محل سكونت عادیان پیش‌روى مى‌گذارد. برخى مفسرانِ نخستین، تحت تأثیر تفسیر اوّل از آیات مزبور، شهر دمشق یا اسكندریه را همان ارم محل سكونت عاد شمرده‌اند.[۴۱]

ابن‌بطوطه نیز از قبرى منسوب به حضرت هود علیه‌السلام در مسجد دمشق یاد ‌كرده[۴۲] كه احتمال دارد از آنِ یكى از قدیسان مسیحى بوده یا ناشى از فضیلت سازى‌هاى دوره بنى‌امیه باشد.[۴۳] برخى معاصران نیز با توجه به وجود قلعه‌ها و ستون‌هاى سنگى بزرگ در مناطقى از سوریه و لبنان كه ظاهراً بازمانده از تمدن رومى است، این احتمال را مطرح ساخته‌اند كه عادیان در آن منطقه مى‌زیستند.[۴۴]

به هر روى پژوهش‌هاى باستان‌شناسى و تاریخى، تصور روشن‌ترى از ارم در مقایسه با احقاف بدست داده كه صرفنظر از آراى تمایز دهنده ارم و احقاف مى‌توانند در روشن‌تر شدن محل سكونت عاد یارى رسانند. ‌(‌=>‌ارم)

اقلیم‌نگاران مسلمان[۴۵] و مفسران قرآن[۴۶] در شناسایى محل سكونت عادیان با تكیه بر مفهوم واژه احقاف و گزارش‌هاى شبه تاریخى و روایى، بیشتر مناطقى میان عمان و یمن و عربستان در جنوب ربع‌الخالى را ذكر كرده‌اند. عمده این اقوال به بخش‌هاى گوناگون یا تمام منطقه به نسبت گسترده‌اى از شمال حضرموت تا شهر ساحلى شحر[۴۷] به سمت شرق در امتداد خلیج عدن[۴۸] تا شهر مهره در ساحل خلیج قمر و در نهایت سرزمین عمان[۴۹] تا شهر ظفار[۵۰] اشاره دارند.

برخى نیز با توسعه بیشتر دامنه این سرزمین تا عمق صحراى مركزى و شمال شرقى عربستان پیش رفته و از «دهناء» نیز در زمره منطقه نفوذ عاد یاد ‌كرده‌اند[۵۱] كه در این صورت، وجه جمعى میان فرضیه‌هاى وقوع احقاف در جنوب و شمال جزیرة‌العرب برقرار شده و افزون بر این، قولى كه احقاف را نام كوهى در بادیه شام در اطراف تبوك مى‌داند نیز با توجه به وقوع منطقه مورد نظر در شمال غربى عربستان به موازات دهناء چندان نامعقول و خلاف نظر مشهور نمى‌نماید یا آن كه منطقه «جبل الشّام» در شمال عمان مورد نظر بوده كه به اشتباه، كوهى در شام قلمداد شده است.

با این همه احتمالاً عذاب الهى در محدوده خاصى از این منطقه گسترده كه شاید محل اصلى گردهمایى و تمركز آنان بوده، رخ داده است. در این میان، سرزمین یمن با توجه به وجود منطقه‌اى كوهستانى در شمال آن و منطقه‌اى سرسبز و آباد در امتداد ساحل دریاى سرخ در غرب آن و بیابانى خشك و كویرى در جنوب آن، ادعاى وجود احقافِ محل عذاب عاد (در مقایسه با كاربرد گسترده واژه احقاف كه بخش‌هاى بیابانى گوناگونى از جزیرة‌العرب را شامل مى‌شود) در آن، با مجموع گزارش‌هاى تاریخى و كاوش‌هاى باستان‌شناسى و تحقیقات زمین‌شناسى بیش‌تر سازگار است.

در این سرزمین، هنوز آثار نه چندان كمى از تمدن‌هاى پیشین[۵۲] و شهرها و روستاهاى كهن ویران شده، بر جاى مانده است و آثارى از فعالیت‌هاى آتشفشانى در برهه‌اى نه چندان دور نیز در برخى مناطق آن بدست آمده[۵۳] كه با نوع عذاب مردم عاد كه صاعقه‌وار به هر چه دست مى‌یافت، خاكستر و نابود مى‌ساخت (سوره فصلت/41، 13؛ سوره احقاف/46، 25؛ سوره ذاریات/51، 42) قابل تطبیق است.

برخى گزارش‌ها نیز از وجود قبرى منسوب به حضرت هود علیه‌السلام در این منطقه حكایت دارند[۵۴] كه ابن‌بطوطه آن را در سفرنامه خویش وصف كرده[۵۵] و گویا از دوره جاهلیت تاكنون، محل زیارت مردم آن سرزمین بوده ‌است.[۵۶]

در روایات و اخبار اسلامى، همانند بسیارى دیگر از داستان‌ها به رد پاى افسانه پردازانى مانند وهب‌ بن منبه برمى‌خوریم[۵۷] كه اعتماد پژوهشگران را به پاره‌اى از آن‌ها از میان برده است.[۵۸]

در روایاتى دیگر از احقاف به ‌صورت بدترین وادى[۵۹] و دورترین منطقه جهان[۶۰] یاد ‌شده كه شاید به وضعیت بسیار سخت آب و هوایى و فقدان هر گونه آثار حیات و آبادانى در آن اشاره دارد. همچنین سرزمین مزبور با چاه برهوت كه محل استقرار جان‌هاى كافران است، در ارتباط دانسته شده[۶۱] كه احتمالاً نوعى تأویل و تمثیل به ‌شمار مى‌رود. در همین جهت، برخى نیز احقاف را كوهى از زبرجد سبز با برخى ویژگى‌هاى غیرطبیعى دانسته[۶۲] و آن را همان كوه قاف شمرده‌اند.[۶۳]

پانویس

  1. ترتیب ‌العین، ص‌ 190، «حقف»؛ غریب القرآن، ص‌ 388.
  2. معانى‌القرآن، ج‌ 6، ص‌ 452؛ الصحاح، ج‌ 4، ص‌ 1345‌ـ‌1346؛ مجمع‌البیان، ج‌ 9، ص‌ 135.
  3. الفائق، ج‌ 1، ص‌ 261؛ القاموس المحیط، ج‌ 3، ص‌ 129؛ تنویرالحوالك، ص‌ 329.
  4. مفردات، ص‌ 248؛ لسان‌العرب، ج ‌9، ص‌ 53.
  5. جامع‌البیان، مج ‌13، ج‌ 26، ص‌ 32 و مج ‌15، ج‌ 30، ص‌ 223.
  6. تفسیر قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 135؛ تفسیرابن كثیر، ج‌ 4، ص‌ 173.
  7. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 301‌ـ‌305؛ دراسات تاریخیه، ج‌ 1، ص‌ 246‌ـ‌249.
  8. معجم‌البلدان، ج‌ 1، ص‌ 115.
  9. تفسیر مجاهد، ص‌ 603؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص‌ 110.
  10. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 168.
  11. قاموس الكتاب المقدس، ص‌ 337.
  12. كتاب مقدس، تكوین، 10: 7 و 26‌ـ‌30 و اخبار اول، 1: 9 و 20‌ـ‌23.
  13. المفصل، ج ‌1، ص‌ 313‌ـ‌314؛ تاریخ دمشق، ج‌ 62، ص‌ 414؛ تاریخ ابن‌خلدون، ج‌ 2، ص‌ 20.
  14. كتاب مقدس، تكوین، 2: 11‌ـ‌12.
  15. كتاب مقدس، اعداد، 13: 28‌ـ‌33.
  16. شرح نهج‌البلاغه، ج‌ 10، ص‌ 280‌ـ‌281؛ مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ 10، ص‌ 86‌ـ‌87‌؛ حجة‌التفاسیر، ج‌ 6‌، ص‌ 145.
  17. مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ 10، ص‌ 90؛ الجواهر، ج‌ 11، ص ‌200؛ تفسیر عاملى، ج‌ 7، ص‌ 531.
  18. المیزان، ج‌ 10، ص‌ 307؛ میزان‌الحكمه، ج‌ 4، ص‌ 3048.
  19. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 299‌ـ‌308؛ حجة‌التفاسیر، ج‌ 6، ص‌ 145.
  20. تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 423؛ المفصل، ج‌ 1، ص‌ 307‌ـ‌308؛ EQ,Vol.1,P.21-22.
  21. الاحتجاج، ج 2، ص 333‌ـ‌334؛ كنزالعمال، ج‌ 12، ص‌ 479‌ـ‌480؛ بحارالانوار، ج‌ 11، ص‌ 353، 356 و 360.
  22. المیزان، ج‌ 10، ص‌ 30؛ EQ,Vol.1,P 21-22.
  23. جامع‌البیان، مج ‌5، ج‌ 8، ص‌ 280‌ـ‌284؛ البدایة والنهایه، ج‌ 1، ص 145؛ بحارالانوار، ج‌ 11، ص‌ 353.
  24. نمونه، ج‌ 21، ص‌ 351.
  25. قصص الانبیاء، ابن‌كثیر، ص‌ 113.
  26. البدایة والنهایه، ج‌ 1، ص‌ 126؛ فتح البارى، ج‌ 8، ص‌ 444.
  27. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 240‌ـ‌246.
  28. فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 267.
  29. التبیان، ج‌ 9، ص‌ 280؛ مجمع البیان، ج‌ 9، ص‌ 135‌ـ‌136.
  30. مستدرك، ج 2، ص 488؛ الاحتجاج، ج 2، ص 334؛ بحارالانوار، ج‌ 6، ص‌ 292.
  31. فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 268.
  32. تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 354؛ المیزان، ج‌ 15، ص‌ 300.
  33. تفسیر قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 135.
  34. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 169.
  35. تفسیر ابن‌كثیر، ج ‌3، ص‌ 354؛ المیزان، ج‌ 15، ص‌ 300.
  36. مجمع‌البیان، ج‌ 7، ص‌ 310.
  37. المنار، ج‌ 8، ص‌ 496.
  38. جامع‌البیان، مج ‌5، ج ‌8، ص‌ 284؛ تفسیر قرطبى، ج‌ 16، ص‌ 135؛ فتح‌القدیر، ج‌ 5، ص‌ 22.
  39. جامع‌البیان، مج 15، ج 30، ص 220‌ـ‌222؛ تفسیر ثعلبى، ج 10، ص 196؛ معجم البلدان، ج‌ 1، ص‌ 155.
  40. جامع‌البیان، مج ‌15، ج‌ 30، ص‌ 220‌ـ‌222؛ تفسیر ابن‌كثیر، ج‌ 3، ص‌ 355؛ البدایةوالنهایه، ج ‌1، ص‌ 119؛ فتح البارى، ج‌ 8‌، ص‌ 539.
  41. جامع البیان، مج‌ 15، ج‌ 30، ص‌ 222.
  42. رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ 1، ص‌ 105 و 288.
  43. المفصل، ج‌ 1، ص 313.
  44. الفرقان، ج‌ 26، ص‌ 50‌ـ‌53.
  45. احسن‌التقاسیم، ج 1، ص 74 و88؛ المسالك، ص 26.
  46. جامع البیان، مج‌ 13، ج‌ 26، ص‌ 32؛ التبیان، ج‌ 9، ص‌ 279‌ـ‌280؛ مجمع البیان، ج‌ 9، ص‌ 136.
  47. تفسیر عبدالرزاق، ج‌ 3، ص‌ 199؛ البدایة والنهایه، ج‌ 1، ص‌ 119.
  48. تاریخ ابن‌خلدون، ج‌ 1، ص‌ 57.
  49. معجم البلدان، ج‌ 1، ص‌ 115 و ج‌ 5، ص‌ 442؛ معجم ما استعجم، ج‌ 1، ص‌ 110‌ـ‌111.
  50. رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ 1، ص‌ 288؛ صبح الاعشى، ج‌ 5، ص‌ 12.
  51. فتح البارى، ج‌ 6، ص‌ 267.
  52. قصص‌الانبیاء، نجار، ص‌ 51.
  53. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 172.
  54. نزهة‌المشتاق، ج 1، ص 56؛ النورالسافر، ج 1، ص 62‌.
  55. رحلة ابن‌بطوطه، ج‌ 1، ص‌ 105 و 288.
  56. المفصل، ج‌ 1، ص‌ 313؛ الاعلام، ج‌ 8‌، ص‌ 102.
  57. قصص‌الانبیاء، راوندى، ص‌ 88‌ـ‌89‌؛ بحارالانوار، ج‌ 11، ص‌ 357 و 361‌ـ‌362.
  58. مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ 10، ص ‌17.
  59. المصنف، ج 5، ص 116؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 448.
  60. دلائل الامامه، ص‌ 228؛ مدینة المعاجز، ج‌ 5، ص‌ 54‌ـ‌55.
  61. المصنف، ج 5، ص‌ 116؛ بصائرالدرجات، ص‌ 528؛ بحارالانوار، ج‌ 6، ص‌ 291، ج‌ 11، ص‌ 232، ج‌ 46، ص‌ 243 و ج‌ 61، ص‌ 331.
  62. ترتیب‌العین، ص‌ 150 «حقف»؛ لسان‌العرب، ج‌ 9، ص‌ 53.
  63. معجم البلدان، ج‌ 1، ص‌ 115.

(8)‌. مؤلفات جرجى زیدان، ج‌ 10، ص‌ 131.


منابع

على معموری، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 314-321.