آخِر (اسم الله): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{مدخل دائرة المعارف|[[دائرة المعارف قرآن کریم]]}}
 
{{مدخل دائرة المعارف|[[دائرة المعارف قرآن کریم]]}}
  
 +
آخِر به دو معنای منتهى و مرجع اشياء و باقى و ابدى از اسماء و صفات الهى است.
  
 
__TOC__
 
__TOC__
 
 
'''آخِر: منتهى و مرجع اشياء، باقى و ابدى/ از اسماء و صفات الهى'''
 
  
 
آخر بر وزن فاعل و از ريشه (ا ـ خـ ـ ر) به معناى تأخر، در مقابل تقدّم است.<ref>لسان‌العرب، ج‌1، ص‌87‌، «اخر».</ref> اين مادّه در فعل ثلاثى مجرّد كاربردى ندارد؛ امّا در باب‌هاى تفعيل، تفعّل، استفعال و نيز به شكل مؤنث «الاخرة» و جمع سالم «آخرين» استعمال مى‌شود. واژه آخر در [[قرآن]]، فقط يك بار، به صورت اسمى از اسماى حسناى الهى بكار رفته است: {{متن قرآن|«هُو الأوَّلُ والأخِرُ والظَّهِرُ و الباطِنُ و هُوَ بِكلِّ شىء عَليمٌ»}}. ([[سوره حديد]]/57‌، 3) آخر از اسماء و صفات ذاتى حق تعالى شمرده شده<ref> شرح فصوص الحكم، ص‌45.</ref> و به معناى مرجع و غايت اشياء و ذات باقى و ابدى است و مانند ديگر اوصاف الهى، حكايت‌گر كمال وجودى حق تعالى، عين و متّحد با ذات مقدّس او است؛ چنان‌كه اين نسبت بين خود اوصاف ذاتى حق نيز وجود دارد؛ ذات حق همان‌گونه كه آخر است، اوّل نيز هست و بين اوليّت و آخريّت حق تعالى هيچ‌گونه ناسازگارى يافت نمى‌شود؛ زيرا اوليّت او عين آخريتش و آخريت او عين اوّليت او است<ref>رحمة‌ من‌الرحمن، ج4، ص270؛ روح‌البيان، ج1، ص348؛ تفسير ملاصدرا، ج‌6‌، ص‌153.</ref> و اين معنا به خداوند متعالى اختصاص دارد؛ چنان‌كه اين اختصاص از حصر آيه  {{متن قرآن|«هو الأوَّلُ والأخِر»}} بدست مى‌آيد.
 
آخر بر وزن فاعل و از ريشه (ا ـ خـ ـ ر) به معناى تأخر، در مقابل تقدّم است.<ref>لسان‌العرب، ج‌1، ص‌87‌، «اخر».</ref> اين مادّه در فعل ثلاثى مجرّد كاربردى ندارد؛ امّا در باب‌هاى تفعيل، تفعّل، استفعال و نيز به شكل مؤنث «الاخرة» و جمع سالم «آخرين» استعمال مى‌شود. واژه آخر در [[قرآن]]، فقط يك بار، به صورت اسمى از اسماى حسناى الهى بكار رفته است: {{متن قرآن|«هُو الأوَّلُ والأخِرُ والظَّهِرُ و الباطِنُ و هُوَ بِكلِّ شىء عَليمٌ»}}. ([[سوره حديد]]/57‌، 3) آخر از اسماء و صفات ذاتى حق تعالى شمرده شده<ref> شرح فصوص الحكم، ص‌45.</ref> و به معناى مرجع و غايت اشياء و ذات باقى و ابدى است و مانند ديگر اوصاف الهى، حكايت‌گر كمال وجودى حق تعالى، عين و متّحد با ذات مقدّس او است؛ چنان‌كه اين نسبت بين خود اوصاف ذاتى حق نيز وجود دارد؛ ذات حق همان‌گونه كه آخر است، اوّل نيز هست و بين اوليّت و آخريّت حق تعالى هيچ‌گونه ناسازگارى يافت نمى‌شود؛ زيرا اوليّت او عين آخريتش و آخريت او عين اوّليت او است<ref>رحمة‌ من‌الرحمن، ج4، ص270؛ روح‌البيان، ج1، ص348؛ تفسير ملاصدرا، ج‌6‌، ص‌153.</ref> و اين معنا به خداوند متعالى اختصاص دارد؛ چنان‌كه اين اختصاص از حصر آيه  {{متن قرآن|«هو الأوَّلُ والأخِر»}} بدست مى‌آيد.

نسخهٔ ‏۱۹ اوت ۲۰۱۴، ساعت ۰۴:۴۳

Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


آخِر به دو معنای منتهى و مرجع اشياء و باقى و ابدى از اسماء و صفات الهى است.

آخر بر وزن فاعل و از ريشه (ا ـ خـ ـ ر) به معناى تأخر، در مقابل تقدّم است.[۱] اين مادّه در فعل ثلاثى مجرّد كاربردى ندارد؛ امّا در باب‌هاى تفعيل، تفعّل، استفعال و نيز به شكل مؤنث «الاخرة» و جمع سالم «آخرين» استعمال مى‌شود. واژه آخر در قرآن، فقط يك بار، به صورت اسمى از اسماى حسناى الهى بكار رفته است: «هُو الأوَّلُ والأخِرُ والظَّهِرُ و الباطِنُ و هُوَ بِكلِّ شىء عَليمٌ». (سوره حديد/57‌، 3) آخر از اسماء و صفات ذاتى حق تعالى شمرده شده[۲] و به معناى مرجع و غايت اشياء و ذات باقى و ابدى است و مانند ديگر اوصاف الهى، حكايت‌گر كمال وجودى حق تعالى، عين و متّحد با ذات مقدّس او است؛ چنان‌كه اين نسبت بين خود اوصاف ذاتى حق نيز وجود دارد؛ ذات حق همان‌گونه كه آخر است، اوّل نيز هست و بين اوليّت و آخريّت حق تعالى هيچ‌گونه ناسازگارى يافت نمى‌شود؛ زيرا اوليّت او عين آخريتش و آخريت او عين اوّليت او است[۳] و اين معنا به خداوند متعالى اختصاص دارد؛ چنان‌كه اين اختصاص از حصر آيه «هو الأوَّلُ والأخِر» بدست مى‌آيد.

آخر و اوّل از جهت مفهوم، متقابل و متفاوتند؛ امّا در مصداق و حقيقت عينى، نشان دهنده يك حقيقت و‌ متحد با هم و نيز متّحد با آن حقيقت هستند و به اين اعتبار، اطلاق اين دو اسم و صفت متقابل، مانند ديگر اسماى متقابل بر خداوند درست خواهد بود و به جهت غيرمحدود بودن آن ذات نامتناهى و وجود صرف بودن حق تعالى است كه ذات مقدسش مجمع صفات متقابل مانند بسط و قبض، هدايت و ضلالت، اوّل و آخر و ظاهر و باطن است؛ از اين‌ رو، برخى اطلاق اين نوع اسما را به خصوص كه صفت اشياى محدود قرار مى‌گيرند، از قبيل جمع متقابلان و غيرقابل تصور دانسته‌اند.[۴] اهل عرفان، آخر را از امّهات اسما دانسته و اسم جامع آن‌ها را «اللّه» و «رحمن» مى‌دانند و معتقدند: هر چيز ابدى كه انتهاى وجود نداشته باشد، مظهر اسم «آخر» خواهد بود؛[۵] لذا اين اسم با سه اسم ديگر در آيه 3 سوره حديد/57 بر على‌ بن‌ ابى طالب كه مظهر كامل اسماى الهى است، تطبيق شده است[۶] و در توضيح آن مى‌توان گفت: انسان كامل در تمام موجودات سريان و ظهور دارد و آن مظهر سريان و ظهور حق در تمام اشيا است و همين سريان، سر عينيّت اوّليّت و آخريت و نيز سر انحصار اول و آخر و ظاهر و باطن بودن در خداوند است. اميرمؤمنان عليه السلام فرموده است: من قلم و لوح محفوظ و‌ عرش و كرسى و آسمان‌هاى هفت‌گانه و زمين‌ها‌هستم.[۷]

مفهوم آخر

مفسّران براى «الأخر» معانى متعددى را گفته‌اند. با دقت در همه اقوال، معانى عمده را مى‌توان دو معنا دانست:

1. منتها و مرجع موجودات[۸] بازگشت هر موجودى به خداوند بوده و خداوند مقصود نهايى همه اشيااست؛[۹] از اين‌رو موجودات تا به او واصل نشوند، به جستجو و حركت خود ادامه مى‌دهند و پس از وصول به وى، آرامش و اطمينان مى‌يابند. اين معنا با آياتِ «و‌أنَّ إلى رَبِّكَ المُنتَهى» (سوره نجم/53‌، 42)، «إنَّ إلى‌ رَبِّكَ‌ الرُّجعى» (سوره علق/96، 8)، «ألا إلى اللّهِ تَصيرُ الأمورُ» (سوره شورى/42، 53)، «إلَيه يُرجَعُ الأَمرُ كُلُّه» (سوره هود/11، 123) و «...‌ارجِعى إلى رَبِّكِ راضيةً مَّرضيّةً» (سوره فجر/89‌، 28) هماهنگ‌ است.

2. باقى و ابدى، يعنى ذاتى كه پس از فنا و نابودى تمام موجودات، هم‌چنان موجود است؛ البته اين معنا از لوازم معناى اول است نه آن‌ كه معنايى مستقل باشد. اين معنا با آياتى نظير «واللّهُ خَيرٌ و أبقى» (سوره طه/20، 73)، «كلُّ مَن عَليها فان × و يَبقى وَجهُ رَبِّكَ ذوالجَللِ والإكرامِ» (سوره الرحمن/55‌، 26 و 27)، «وَ تَوكَّلْ عَلى الحَىِّ الّذى لايَموتُ» (سوره فرقان/25، 58) و «كُلُّ شىء هالِكٌ إلاّ وَجهَه» (سوره قصص/28، 88) هماهنگ است و نيز رواياتى به اين معنا اشاره دارد.

حضرت على عليه السلام در ضمن بيانى مى‌فرمايد: هو الأول ولم‌ يزل والباقى بلا أجل.[۱۰] الحمدللّه الأول فلا شىء قبله والأخر فلا شىء بعده.[۱۱] امام صادق عليه السلام در توضيح الأخر فرمود: او اول قبل از هر چيز و آخر بعد از هر چيز است؛ به گونه‌اى كه ابدى است و اسما و صفات او تغيير نمى‌يابد؛ با آن‌كه اسما و صفات غير او تغيير مى‌يابد.[۱۲]

برخى بين معناى باقى و ابدى فرق گذاشته‌اند؛ زيرا باقى در برابر فانى است و بر خداوند از آن جهت اطلاق مى‌شود كه پس از فناى همه موجودات، بقا دارد بلكه هم‌اكنون همه فانى‌اند و او باقى است؛[۱۳] ولى ابدى بودن حق از آن جهت است كه ذات متعالى با قطع نظر از همه موجودات، ابدى است.[۱۴] برخى آخر را به معناى «آخر قرار دهنده» دانسته‌اند كه با اسم ديگر خداوند «المؤخّر» مطابق است.

براى آخر معانى متعدد ديگرى در كتاب‌هاى تفسيرى و عرفانى ذكر شده؛ چنان‌كه فخر رازى براى آن 24 معنا نقل كرده است.[۱۵] به برخى از اين معانى در روايات نيز پرداخته شده؛ ولى بيش‌تر آن‌ها با تأييد روايى همراه نيست. برخى، ذكر اين نوع معانى را ارشادى دانسته و بعضى را جايز و بعضى ديگر را ممنوع شمرده‌اند.[۱۶]

در آراى پيش‌ گفته، آخريت خداوند در امور ذيل دانسته شده است: پوشاندن عيب‌ها، هدايت و توفيق، صفات، تنزيه از فنا و نيستى، خشنودى، روزى دادن، تكليف، مقطع و مسافت نداشتن، تلقين، تفضل، عفو و بخشش، رعايت، غضب، يارى و تأييد، امداد و كمك‌رسانى و‌...[۱۷] برخى گفته‌اند: از آن‌جا كه روايات، اين اسما را به شكل جامع تفسير كرده، ديگر دليلى براى چنين تفسيرهاى پراكنده‌اى وجود ندارد[۱۸] و چون اين معانى، مورد قبول برخى مفسّران نيست. از نقل آن‌ها صرف‌نظر كرده‌اند.[۱۹]

آخر از فروع اسم محيط

خداوند به سبب استقلال، غنا، حضور، قدرت، علم، حيات و سعه وجودى، بر غير كه عين فقر و تعلق و ربط به او است، احاطه كامل دارد. در آياتى نظير «وَ هُو مَعَكم أينَ ما كُنتُم» (سوره حديد/57‌، 4)، «فأينَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وجهُ اللّه» (سوره بقره/2، 115)، «أنَّ اللّهَ قَد أحاطَ بكلِّ شىء عِلماً» (سوره طلاق/65‌، 12)، «و‌هُوَ عَلى كُلِّ شىء قَديرٌ» (سوره حديد/57‌، 2) و «و‌ هُوَ بِكُلِّ شىء عَليمٌ» (سوره حديد/57‌، 3) به اين مطلب اشاره شده است؛ بنابراين هر چيزى كه آخر فرض شود، خداوند به سبب احاطه بر آن چيز بعدِ آن خواهد بود؛ پس خداوند آخر است نه آن چيز. اين آخريت و بعديت، زمانى و مكانى نيست؛ زيرا آن دو از ويژگى‌هاى موجودات عالم مادّه است و درباره خداوند ممكن نيست؛ چون او بر هر چيز حتى بر خود زمان و مكان محيط است. بدين‌ ترتيب آخر از فروع اسم محيط خواهد بود.[۲۰]

پانویس

  1. لسان‌العرب، ج‌1، ص‌87‌، «اخر».
  2. شرح فصوص الحكم، ص‌45.
  3. رحمة‌ من‌الرحمن، ج4، ص270؛ روح‌البيان، ج1، ص348؛ تفسير ملاصدرا، ج‌6‌، ص‌153.
  4. شرح اسماءاللّه الحسنى، ص‌128.
  5. شرح فصوص الحكم، ص‌45.
  6. البرهان، ج‌7، ص‌437.
  7. شرح فصوص الحكم، ص‌118.
  8. همان، ص‌390.
  9. شرح اسماءاللّه الحسنى، ص‌129؛ اسماء الحسنى، ص‌40.
  10. نهج البلاغه، خطبه 163، ص‌306.
  11. همان، خطبه 96، ص‌171.
  12. الكافى، ج‌1، ص‌115؛ البرهان، ج‌7، ص‌435.
  13. روح‌البيان، ج‌9، ص‌346.
  14. اسماءالحسنى، ص‌38.
  15. لوامع البينات، ص‌325‌ـ‌328.
  16. مفاهيم القرآن، ج‌6‌، ص‌128.
  17. لوامع‌البينات، ص‌325‌ـ‌327؛ مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌346؛ كشف‌الاسرار، ج9، ص‌476.
  18. الموسوعة الذهبيه، ج‌6‌، ص‌245.
  19. الميزان، ج‌19، ص‌146.
  20. الميزان، ج‌19، ص‌145.

منابع

  • رضا رمضانی، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 1.