کشته شدن عثمان: تفاوت بین نسخهها
Saeed zamani (بحث | مشارکتها) (ایجاد) |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
||
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{بخشی از یک کتاب}} | {{بخشی از یک کتاب}} | ||
+ | {{تقویم|روز= 18 ذی الحجه|سال= سال ۳۵ هجری قمری}} | ||
− | بدرفتارى فرمانداران منصوب از سوى | + | بدرفتارى فرمانداران منصوب از سوى [[عثمان]]، به ویژه [[ولید بن عقبه|ولید بن عقبه]] (برادر مادرى عثمان) و عبدالله بن ابىسرح (برادر رضاعى او)، مردم [[عراق]] و [[مصر]] را بر ضد عثمان برانگیخت. |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | == | + | [[مروان بن حکم|مروان بن حکم]] (داماد عثمان) نیز در نارضایتى مردم [[مدینه]] نقش اول را داشت. از این رو، همیشه در سالهاى آخر عمر عثمان گروهى شکایت کننده از استانهاى مختلف در مدینه حضور داشتند. مردم مصر که از ستم عبدالله بن ابىسرح به تنگ آمده بودند به مدینه آمدند و از عثمان عزل وى را خواستار شدند. |
− | + | ||
+ | عثمان حاضر نبود برادر رضاعى خویش را عزل کند ولى سرانجام با وساطت [[امام علی علیه السلام|على]] علیه السلام پیشنهاد عزل را پذیرفت و [[محمد بن ابی بكر|محمد بن ابوبکر]] را به فرماندارى [[مصر]] انتخاب نمود. محمد به هنگام اعزام به مصر متوجه شد که عثمان غلام خویش را با نامه امضا شده دیگرى به سوى مصر فرستاده و در آن نامه - که مخاطب آن عبدالله بن ابىسرح بود - آمده بود که هرگاه اینان به مصر رسیدند، دستها و پاهایشان را قطع کن! | ||
+ | |||
+ | مصریان از بین راه نگران به مدینه بازگشتند و موضوع را با عثمان مطرح کردند. عثمان اظهار داشت که از چنین نامهاى خبر ندارد. مردم گفتند: از دو حال خارج نیست: یا نامه را تو نوشتهاى که در آن صورت شرط [[عدالت]] را براى خلافت [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله دارا نیستى! یا [[مروان بن حکم|مروان]] به نام تو و با مهر مخصوص تو چنین کارى کرده که باز هم به معناى آن است که تو توانایى اداره خلافت را ندارى. از این رو خواستار مجازات مروان شدند. عثمان نپذیرفت و مصریان سر به شورش گذاشتند و خانه عثمان را محاصره کردند. مردم عراق و مدینه نیز با آنان همکارى کردند. بسیارى از [[صحابی|اصحاب]] رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز به صورت مستقیم یا غیرمستقیم با آنان همراه بودند. | ||
+ | |||
+ | [[ابن واضح یعقوبی|یعقوبى]] مىنویسد: میان عثمان و [[عایشه|عایشه]] رنجشى پدید آمده بود. زیرا عثمان حقوق عایشه را که در زمان [[عمر بن خطاب|عمر]] بیشتر از دیگر زنانِ پیامبر بود، برابر قرار داده بود. عثمان روزى خطبه مىخواند، در این حال عایشه پیراهن رسول خدا صلی الله علیه و آله را برافراشت و فریاد زد: اى گروه مسلمانان، این جامه رسول خدا صلی الله علیه و آله است که هنوز کهنه نشده ولى عثمان [[سنت]] او را کهنه کرده است! عثمان در پاسخ عایشه گفت: اللهم اصرف عنى کیدهن، انّ کیدهن عظیم.<ref>ابنواضح، تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۱۷۵.</ref> | ||
+ | |||
+ | سرانجام مردم، عثمان را در خانهاش محاصره نمودند و بیش از همه، [[طلحة بن عبیدالله|طلحه]]، [[زبیر بن عوام|زبیر]] و عایشه مردم را بر ضد او تحریک مىکردند. عثمان به [[معاویه|معاویه]] نامه فرستاد و از او خواست تا هرچه زودتر به [[مدینه]] آید. او با دوازده هزار سپاه روانه مدینه شد ولى سربازهاى خود را در مرز [[شام]] گذاشت و به آنان گفت: همینجا بمانید تا من نزد امیرالمؤمنین روم و از کار او نیک آگاه گردم. سپس نزد عثمان رفت. | ||
+ | |||
+ | عثمان گفت: به خدا قسم، تو خواستى که من کشته شوم پس بگویى منم صاحب خون! برگرد و مردم را به کمک من برسان. پس معاویه بازگشت و به سوى او نیامد تا کشته شد.<ref>امام على علیه السلام در پاسخ نامه معاویه مىفرماید: «تو هر جا که به نفع خودت بود، عثمان را یارى کردى و آنجا که به نفع عثمان بود او را یارى ندادى». (سید رضى، نهجالبلاغه، نامه ۳۷)</ref> | ||
+ | |||
+ | طبرى مىنویسد: مردم اجتماع نمودند و از [[امام علی علیه السلام|على]] علیه السلام خواستند تا با عثمان سخن بگوید. على علیه السلام پذیرفت و پیش عثمان رفت و اظهار داشت: مردم پشت سر من هستند و درباره تو با من سخنها گفتهاند. به خدا، نمىدانم با تو چه بگویم! زیرا چیزى که تو بر آن واقف نباشى نمىدانم... تو [[پیامبر اسلام|پیامبر خدا]] را دیده و با او همنشین بودهاى و به افتخار ازدواج با دختران پیامبر صلی الله علیه و آله نائل گشتهاى. نه [[ابوبکر|پسر ابىقحافه]] و نه [[عمر بن خطاب|پسر خطاب]]، در کار نیک بر تو مقدم نبودهاند. تو از ناحیه خانواده، به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نزدیکترى و به جایى رسیدهاى که آنان نرسیدهاند. خدا را درباره خود در نظر بگیر. به خدا سوگند، راه بسیار روشن و آشکار است و نشانههاى دین پابرجاست. عثمان، تو مىدانى که برترین بندگان در پیشگاه خدا، رهبر عادلى است که خود هدایت یافته و هادى مردم باشد و [[سنت]] را بهپا دارد و [[بدعت]] را نابود سازد و بدترین مردم هم نزد خدا، رهبر ستمگرى است که خود گمراه و مردم را به گمراهى کشاند. من از [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله شنیدم که روز [[قیامت|قیامت]]، رهبر ظالم را در حالى که هیچ یاورى ندارد، به [[جهنم]] مىاندازند. | ||
+ | |||
+ | عثمان گفت: به خدا، آنچه مردم مىگویند، مىدانم. اگر تو جاى من بودى از تو گلهمند نبودم. من اگر به ارحام خویش احسان کردم و بىپناهى را پناه دادم و کسى را که مانند فرمانداران [[عمر بن خطاب|عمر]] بود، فرماندار کردم آیا کار بدى کردم؟! | ||
+ | |||
+ | على علیه السلام گفت: عمر هر کس را فرماندار مىساخت، مواظب او بود و اگر درباره او سخنى مىرسید او را جلب و بازرسى مىکرد؛ ولى تو این کار را نمىکنى. تو ناتوانى و بر نزدیکان خویش سخت نمىگیرى. | ||
+ | |||
+ | عثمان گفت: همچنین با نزدیکان تو. على علیه السلام فرمود: به جان خودم که خویشى آنان با من بیشتر و نزدیکتر است، ولى حق و فضیلت در دیگران است. | ||
+ | |||
+ | عثمان گفت: آیا مىدانى که عمر معاویه را در تمام دوران خود فرماندار ساخت؟ على علیه السلام گفت: من تو را به خدا قسم مىدهم، آیا مىدانى که معاویه بیش از همه از عمر مىترسید، [آنچنان] که غلام عمر هم آنقدر از او نمىترسید؟ | ||
+ | |||
+ | عثمان گفت: آرى. على علیه السلام فرمود: اکنون معاویه کارها را خود انجام مىدهد، بدون آن که به تو اطلاع دهد و تو خبردار نمىشوى. به مردم هم مىگوید: این دستور عثمان است. این مطلب به گوش تو مىرسد و تو معاویه را تغییر نمىدهى.<ref>طبرى، تاریخ الامم والملوک، ج۴، حوادث سال ۳۴، ص۷۳؛ سید قطب، عدالت اجتماعى، ص۳۷۲؛ نویرى، منتهى الارب، ج۶، ص۶۵.</ref> | ||
+ | |||
+ | عثمان چهل روز در محاصره بود و در آخر [[ذی الحجه]] سال ۳۵ قمری کشته شد. قاتلان وى، مشخص نبودند. وى تا سه روز به خاک سپرده نشد. سرانجام او را در زمینى به نام «حش کوکب» که متعلق به [[یهود|یهودیان]] بود، دفن کردند. دوران [[خلافت]] او دوازده سال به طول انجامید.<ref> ابنواضح، تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۷۳.</ref> | ||
+ | |||
+ | در خطبه ۱۶۴ [[نهج البلاغة (کتاب)|نهجالبلاغه]]، سخنان امام على علیه السلام با عثمان به تفصیل آمده است. در پایان خطبه، امام علیه السلام به وى چنین پند مىدهد: تو را به خدا قسم مىدهم، نکند که تو همان پیشوایى از این امت باشى که کشته خواهد شد! زیرا من از [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله شنیدم که مىفرمود: از این امت رهبرى کشته خواهد شد که به دنبال آن جنگ و خونریزى به روى این امت باز خواهد شد و تا روز قیامت ادامه خواهد داشت. بنابراین، بازیچه [[مروان بن حکم|مروان]] مباش و مگذار که پس از کهولت تو را بازیچه سازد و به هر جا که خواهد بفرستد. | ||
+ | |||
+ | ==پانویس== | ||
+ | {{پانویس}} | ||
+ | ==منابع== | ||
+ | *تاریخ تحلیلى اسلام از آغاز تا واقعه طف، محمد ابراهیمى ورکیانى، ص ۲۲۴ تا ۲۲۷. | ||
[[رده:خلفای نخستین]] | [[رده:خلفای نخستین]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۶:۱۰
تقویم هجری قمری |
روز واقعه:18 ذی الحجه |
سال ۳۵ هجری قمری |
بدرفتارى فرمانداران منصوب از سوى عثمان، به ویژه ولید بن عقبه (برادر مادرى عثمان) و عبدالله بن ابىسرح (برادر رضاعى او)، مردم عراق و مصر را بر ضد عثمان برانگیخت.
مروان بن حکم (داماد عثمان) نیز در نارضایتى مردم مدینه نقش اول را داشت. از این رو، همیشه در سالهاى آخر عمر عثمان گروهى شکایت کننده از استانهاى مختلف در مدینه حضور داشتند. مردم مصر که از ستم عبدالله بن ابىسرح به تنگ آمده بودند به مدینه آمدند و از عثمان عزل وى را خواستار شدند.
عثمان حاضر نبود برادر رضاعى خویش را عزل کند ولى سرانجام با وساطت على علیه السلام پیشنهاد عزل را پذیرفت و محمد بن ابوبکر را به فرماندارى مصر انتخاب نمود. محمد به هنگام اعزام به مصر متوجه شد که عثمان غلام خویش را با نامه امضا شده دیگرى به سوى مصر فرستاده و در آن نامه - که مخاطب آن عبدالله بن ابىسرح بود - آمده بود که هرگاه اینان به مصر رسیدند، دستها و پاهایشان را قطع کن!
مصریان از بین راه نگران به مدینه بازگشتند و موضوع را با عثمان مطرح کردند. عثمان اظهار داشت که از چنین نامهاى خبر ندارد. مردم گفتند: از دو حال خارج نیست: یا نامه را تو نوشتهاى که در آن صورت شرط عدالت را براى خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله دارا نیستى! یا مروان به نام تو و با مهر مخصوص تو چنین کارى کرده که باز هم به معناى آن است که تو توانایى اداره خلافت را ندارى. از این رو خواستار مجازات مروان شدند. عثمان نپذیرفت و مصریان سر به شورش گذاشتند و خانه عثمان را محاصره کردند. مردم عراق و مدینه نیز با آنان همکارى کردند. بسیارى از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز به صورت مستقیم یا غیرمستقیم با آنان همراه بودند.
یعقوبى مىنویسد: میان عثمان و عایشه رنجشى پدید آمده بود. زیرا عثمان حقوق عایشه را که در زمان عمر بیشتر از دیگر زنانِ پیامبر بود، برابر قرار داده بود. عثمان روزى خطبه مىخواند، در این حال عایشه پیراهن رسول خدا صلی الله علیه و آله را برافراشت و فریاد زد: اى گروه مسلمانان، این جامه رسول خدا صلی الله علیه و آله است که هنوز کهنه نشده ولى عثمان سنت او را کهنه کرده است! عثمان در پاسخ عایشه گفت: اللهم اصرف عنى کیدهن، انّ کیدهن عظیم.[۱]
سرانجام مردم، عثمان را در خانهاش محاصره نمودند و بیش از همه، طلحه، زبیر و عایشه مردم را بر ضد او تحریک مىکردند. عثمان به معاویه نامه فرستاد و از او خواست تا هرچه زودتر به مدینه آید. او با دوازده هزار سپاه روانه مدینه شد ولى سربازهاى خود را در مرز شام گذاشت و به آنان گفت: همینجا بمانید تا من نزد امیرالمؤمنین روم و از کار او نیک آگاه گردم. سپس نزد عثمان رفت.
عثمان گفت: به خدا قسم، تو خواستى که من کشته شوم پس بگویى منم صاحب خون! برگرد و مردم را به کمک من برسان. پس معاویه بازگشت و به سوى او نیامد تا کشته شد.[۲]
طبرى مىنویسد: مردم اجتماع نمودند و از على علیه السلام خواستند تا با عثمان سخن بگوید. على علیه السلام پذیرفت و پیش عثمان رفت و اظهار داشت: مردم پشت سر من هستند و درباره تو با من سخنها گفتهاند. به خدا، نمىدانم با تو چه بگویم! زیرا چیزى که تو بر آن واقف نباشى نمىدانم... تو پیامبر خدا را دیده و با او همنشین بودهاى و به افتخار ازدواج با دختران پیامبر صلی الله علیه و آله نائل گشتهاى. نه پسر ابىقحافه و نه پسر خطاب، در کار نیک بر تو مقدم نبودهاند. تو از ناحیه خانواده، به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نزدیکترى و به جایى رسیدهاى که آنان نرسیدهاند. خدا را درباره خود در نظر بگیر. به خدا سوگند، راه بسیار روشن و آشکار است و نشانههاى دین پابرجاست. عثمان، تو مىدانى که برترین بندگان در پیشگاه خدا، رهبر عادلى است که خود هدایت یافته و هادى مردم باشد و سنت را بهپا دارد و بدعت را نابود سازد و بدترین مردم هم نزد خدا، رهبر ستمگرى است که خود گمراه و مردم را به گمراهى کشاند. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که روز قیامت، رهبر ظالم را در حالى که هیچ یاورى ندارد، به جهنم مىاندازند.
عثمان گفت: به خدا، آنچه مردم مىگویند، مىدانم. اگر تو جاى من بودى از تو گلهمند نبودم. من اگر به ارحام خویش احسان کردم و بىپناهى را پناه دادم و کسى را که مانند فرمانداران عمر بود، فرماندار کردم آیا کار بدى کردم؟!
على علیه السلام گفت: عمر هر کس را فرماندار مىساخت، مواظب او بود و اگر درباره او سخنى مىرسید او را جلب و بازرسى مىکرد؛ ولى تو این کار را نمىکنى. تو ناتوانى و بر نزدیکان خویش سخت نمىگیرى.
عثمان گفت: همچنین با نزدیکان تو. على علیه السلام فرمود: به جان خودم که خویشى آنان با من بیشتر و نزدیکتر است، ولى حق و فضیلت در دیگران است.
عثمان گفت: آیا مىدانى که عمر معاویه را در تمام دوران خود فرماندار ساخت؟ على علیه السلام گفت: من تو را به خدا قسم مىدهم، آیا مىدانى که معاویه بیش از همه از عمر مىترسید، [آنچنان] که غلام عمر هم آنقدر از او نمىترسید؟
عثمان گفت: آرى. على علیه السلام فرمود: اکنون معاویه کارها را خود انجام مىدهد، بدون آن که به تو اطلاع دهد و تو خبردار نمىشوى. به مردم هم مىگوید: این دستور عثمان است. این مطلب به گوش تو مىرسد و تو معاویه را تغییر نمىدهى.[۳]
عثمان چهل روز در محاصره بود و در آخر ذی الحجه سال ۳۵ قمری کشته شد. قاتلان وى، مشخص نبودند. وى تا سه روز به خاک سپرده نشد. سرانجام او را در زمینى به نام «حش کوکب» که متعلق به یهودیان بود، دفن کردند. دوران خلافت او دوازده سال به طول انجامید.[۴]
در خطبه ۱۶۴ نهجالبلاغه، سخنان امام على علیه السلام با عثمان به تفصیل آمده است. در پایان خطبه، امام علیه السلام به وى چنین پند مىدهد: تو را به خدا قسم مىدهم، نکند که تو همان پیشوایى از این امت باشى که کشته خواهد شد! زیرا من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که مىفرمود: از این امت رهبرى کشته خواهد شد که به دنبال آن جنگ و خونریزى به روى این امت باز خواهد شد و تا روز قیامت ادامه خواهد داشت. بنابراین، بازیچه مروان مباش و مگذار که پس از کهولت تو را بازیچه سازد و به هر جا که خواهد بفرستد.
پانویس
- ↑ ابنواضح، تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۱۷۵.
- ↑ امام على علیه السلام در پاسخ نامه معاویه مىفرماید: «تو هر جا که به نفع خودت بود، عثمان را یارى کردى و آنجا که به نفع عثمان بود او را یارى ندادى». (سید رضى، نهجالبلاغه، نامه ۳۷)
- ↑ طبرى، تاریخ الامم والملوک، ج۴، حوادث سال ۳۴، ص۷۳؛ سید قطب، عدالت اجتماعى، ص۳۷۲؛ نویرى، منتهى الارب، ج۶، ص۶۵.
- ↑ ابنواضح، تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۷۳.
منابع
- تاریخ تحلیلى اسلام از آغاز تا واقعه طف، محمد ابراهیمى ورکیانى، ص ۲۲۴ تا ۲۲۷.