زینب کذابه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه‌ای جدید حاوی '{{نیازمند ویرایش فنی}} از ابوهاشم جعفری نقل شده که در عهد متوکل عباسی زنی به دربا...' ایجاد کرد)
 
 
(۴ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{نیازمند ویرایش فنی}}
+
از [[ابوهاشم جعفری]] نقل شده که در عهد [[متوکل|متوکل عباسی]] زنی به دربار متوکل آمد و خود را [[حضرت زینب سلام الله علیها|زینب]] دختر [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه زهراء]] (علیها السلام) معرفی می کرد و می گفت: من نمرده ام و تا کنون مخفی بوده و اکنون محض مصلحتی خود را آشکار ساختم.
از ابوهاشم جعفری نقل شده که در عهد متوکل عباسی زنی به دربار متوکل آمد و خود را زينب دختر فاطمه زهراء معرفی می کرد و می گفت : من نمرده ام و تا کنون مخفی بوده و اکنون محض مصلحتی خود را آشکار ساختم . متوکل گفت : تو زنی جوان و به فرض اينکه تو آن زينب باشی بايستی پيری فرتوت باشی . وی گفت : پيغمبر در کودکی دست بر سر من کشيده و از خدا خواسته هرچهل سال يکبار جوانيم به من باز گردد . متوکل پيرمردان علوی را به حضور خواند و آن زن را به آنها نشان داد همه گفتند : زينب بنت علی در فلان سال و فلان تاريخ در گذشته . متوکل به وی گفت : حال چه می گوئی ؟ زن گفت : اينها دروغ می گويند و اخباری به دروغ شنيده اند .
 
  
متوکل کس به نزد امام هادی (ع) فرستاد که شما در اين باره چه می گوئيد ؟ حضرت فرمود : وی دروغ می گويد . متوکل گفت : پيرمردان علوی نيز همين را گفتند ولی او قانع نشد اگر دليلی ديگر داريد بگوئيد .
+
متوکل گفت: تو زنی جوانی و به فرض اینکه تو آن زینب باشی بایستی پیری فرتوت باشی. وی گفت: پیغمبر در کودکی دست بر سر من کشیده و از خدا خواسته هر چهل سال یکبار جوانیم به من باز گردد.  
  
حضرت فرمود : گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است او را در باغ درندگان بيفکنيد حقيقت آشکار می گردد . زن چون شنيد گفت : چنين چيزی دروغ است او می خواهد من کشته شوم . حضرت فرمود که اينک جمعی از فرزندان فاطمه حضور دارند هر يک را خواهی آزمايش کن . علويين حاضر همه به وحشت افتاده گفتند : اگر اين حقيقت دارد خود شما بدان عمل کن . حضرت فرمود : سهل باشد و به متوکل گفت : بگو نردبان بياورند و بر فراز ديوار که شيران به پشت آن قرار دارند برآيم و شما ببينيد . متوکل گفت : نردبان آوردند و حضرت وارد باغ درندگان شد ، شش شير در آن باغ بود ، چون چشمشان به حضرت افتاد همه به دور حضرت گرد آمد وجود مقدسش را طواف می کردند و سپس همه سر به روی دست نهاده در برابرش بخفتند و حضرت دست بر سر آنها می ماليد و آنها را نوازش می نمود و پس از لختی از نزد آنها برخاست و از باغ بيرون شد و به آن زن فرمود : اکنون تو به باغ برو . وی گفت : شما را به خدا مرا ببخشيد ، من دختر فلان شخصم و ادعائی به دروغ کردم و فقر و بيچارگی مرا به اين امر کشانيد . متوکل خواست او را به قتل رساند مادرش او را شفاعت نمود و آزادش ساخت .<ref>   بحار : 50 / 149 </ref>  
+
متوکل پیرمردان [[علویان|علوی]] را به حضور خواند و آن زن را به آنها نشان داد. همه گفتند: زینب بنت علی در فلان سال و فلان تاریخ در گذشته. متوکل به وی گفت: حال چه می گوئی؟ زن گفت: اینها دروغ می گویند و اخباری به دروغ شنیده اند.
 +
 
 +
متوکل کسی به نزد [[امام هادی علیه السلام|امام هادی]] (علیه السلام) فرستاد که شما در این باره چه می گوئید؟ حضرت فرمود: وی دروغ می گوید. متوکل گفت: پیرمردان علوی نیز همین را گفتند ولی او قانع نشد، اگر دلیلی دیگر دارید بگوئید.
 +
 
 +
حضرت فرمود: گوشت فرزندان [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه]] بر درندگان حرام است. او را در باغ درندگان بیفکنید حقیقت آشکار می گردد. زن چون شنید گفت: چنین چیزی دروغ است او می خواهد من کشته شوم.  
 +
 
 +
حضرت فرمود که اینک جمعی از فرزندان فاطمه حضور دارند، هر یک را خواهی آزمایش کن. [[علویان|علویین]] حاضر، همه به وحشت افتاده گفتند: اگر این حقیقت دارد خود شما بدان عمل کن.  
 +
 
 +
حضرت فرمود: سهل باشد و به متوکل گفت: بگو نردبان بیاورند و بر فراز دیوار که شیران به پشت آن قرار دارند برآیم و شما ببینید. متوکل گفت نردبان آوردند و حضرت وارد باغ درندگان شد، شش شیر در آن باغ بود، چون چشمشان به حضرت افتاد همه به دور حضرت گرد آمده، وجود مقدسش را طواف می کردند و سپس همه سر به روی دست نهاده در برابرش بخفتند و حضرت دست بر سر آنها می مالید و آنها را نوازش می نمود و پس از لختی از نزد آنها برخاست و از باغ بیرون شد و به آن زن فرمود: اکنون تو به باغ برو. وی گفت: شما را به خدا مرا ببخشید، من دختر فلان شخصم و ادعائی به [[دروغ]] کردم و فقر و بیچارگی مرا به این امر کشانید. متوکل خواست او را به قتل رساند، مادرش او را شفاعت نمود و آزادش ساخت.<ref> علامه مجلسی، بحارالانوار : ۵۰ / ۱۴۹. </ref>
 +
 
 +
==پانویس==
 +
<references />
 +
 
 +
==منابع==
 +
 
 +
*سید مصطفی حسینی دشتی، [[فرهنگ معارف و معاریف (کتاب)|فرهنگ معارف و معاریف]].
  
== منبع ==
 
*سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ معارف و معاریف.
 
 
[[رده:دشمنان اهل البیت علیهم السلام]]
 
[[رده:دشمنان اهل البیت علیهم السلام]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ مهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۷:۵۹

از ابوهاشم جعفری نقل شده که در عهد متوکل عباسی زنی به دربار متوکل آمد و خود را زینب دختر فاطمه زهراء (علیها السلام) معرفی می کرد و می گفت: من نمرده ام و تا کنون مخفی بوده و اکنون محض مصلحتی خود را آشکار ساختم.

متوکل گفت: تو زنی جوانی و به فرض اینکه تو آن زینب باشی بایستی پیری فرتوت باشی. وی گفت: پیغمبر در کودکی دست بر سر من کشیده و از خدا خواسته هر چهل سال یکبار جوانیم به من باز گردد.

متوکل پیرمردان علوی را به حضور خواند و آن زن را به آنها نشان داد. همه گفتند: زینب بنت علی در فلان سال و فلان تاریخ در گذشته. متوکل به وی گفت: حال چه می گوئی؟ زن گفت: اینها دروغ می گویند و اخباری به دروغ شنیده اند.

متوکل کسی به نزد امام هادی (علیه السلام) فرستاد که شما در این باره چه می گوئید؟ حضرت فرمود: وی دروغ می گوید. متوکل گفت: پیرمردان علوی نیز همین را گفتند ولی او قانع نشد، اگر دلیلی دیگر دارید بگوئید.

حضرت فرمود: گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است. او را در باغ درندگان بیفکنید حقیقت آشکار می گردد. زن چون شنید گفت: چنین چیزی دروغ است او می خواهد من کشته شوم.

حضرت فرمود که اینک جمعی از فرزندان فاطمه حضور دارند، هر یک را خواهی آزمایش کن. علویین حاضر، همه به وحشت افتاده گفتند: اگر این حقیقت دارد خود شما بدان عمل کن.

حضرت فرمود: سهل باشد و به متوکل گفت: بگو نردبان بیاورند و بر فراز دیوار که شیران به پشت آن قرار دارند برآیم و شما ببینید. متوکل گفت نردبان آوردند و حضرت وارد باغ درندگان شد، شش شیر در آن باغ بود، چون چشمشان به حضرت افتاد همه به دور حضرت گرد آمده، وجود مقدسش را طواف می کردند و سپس همه سر به روی دست نهاده در برابرش بخفتند و حضرت دست بر سر آنها می مالید و آنها را نوازش می نمود و پس از لختی از نزد آنها برخاست و از باغ بیرون شد و به آن زن فرمود: اکنون تو به باغ برو. وی گفت: شما را به خدا مرا ببخشید، من دختر فلان شخصم و ادعائی به دروغ کردم و فقر و بیچارگی مرا به این امر کشانید. متوکل خواست او را به قتل رساند، مادرش او را شفاعت نمود و آزادش ساخت.[۱]

پانویس

  1. علامه مجلسی، بحارالانوار : ۵۰ / ۱۴۹.

منابع