شاهنامه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی '== زندگى فردوسى و اهميت شاهنامه== حکيم ابوالقاسم منصور بن حسن بن شرفشاه مشهور به ...' ایجاد کرد)
 
(ویرایش)
 
سطر ۱: سطر ۱:
== زندگى فردوسى و اهميت شاهنامه==
+
'''شاهنامه''' بزرگترین منظومه حماسى جهان در شصت هزار [[بیت (شعر)|بیت]]، اثر مهم [[فردوسی|حکیم ابوالقاسم فردوسی]] است. شاهنامه در واقع کتاب شاهان نیست، بلکه کتاب پند و اندر به شاهان است.
  
حکيم ابوالقاسم منصور بن حسن بن شرفشاه مشهور به فردوسى در ۳۲۹ هجرى قمرى (۹۴۰ ميلادى) همزمان با سلطنت نصر دوم پادشاه سامانى در «قريه باژ» نزديک طابران طوس به دنيا آمد. قريه باژ همان روستاى کنونى فاز است که در بيست کيلومترى شمال شرقى مشهد است. او از خانواده دهقانان بود. درباره دهقانان بايد توضيح داد که آنان رعاياى بى سواد نبوده اند، بلکه دهقانان طبقه اى باسواد، ممتاز و شريف بودند که در زمره خرده مالکان پاک نيت و ضمناً در رده نگهبانان  سنن و فرهنگ ملى ايران شمرده مى شدند. آنان فرزندانشان را با آداب و رسوم ايرانى پرورش مى دادند. فردوسى در چنين محيطى پرورش يافت و دل بسته فرهنگ و آداب ايرانى شد. او در روستاى زادگاهش و شهرهاى خراسان زبان هاى عربى، پهلوى، علم کلام و فلسفه را به خوبى فراگرفت.
+
==زندگى‌نامه فردوسی==
در ۳۷۰ هجرى قمرى (۹۸۱ ميلادى) فردوسى وقتى به تنظيم شاهنامه پرداخت که در بلاد اسلامى در دو کانون، ايرانيان آزاده درصدد احياى فرهنگ ايران بودند: اول منطقه خراسان (خورآيان) که امراى سامانى بر آن حکومت مى کردند و مدعى بودند که از نسل ساسانيان هستند. آنها تمام جشن هاى ايرانيان باستان را دوباره بر پاى داشتند. دوم: بيت الحکمه در بغداد که تمام نويسندگان و دانشمندان بزرگ ايرانى که از جندى شاپور خوزستان به آنجا مهاجرت کرده بودند، همان اهداف را تعقيب مى کردند که احياگران فرهنگ و تمدن باستانى ايران در خراسان بزرگ به ويژه بلخ، سمرقند و بخارا.  در اين ميان طوس به خاطر خيزش فردوسى در احياى فرهنگ باستانى ايران مقامى والا پيدا کرد.
 
  
==منبع‌هاى شاهنامه==
+
«حکیم ابوالقاسم منصور بن حسن بن شرفشاه» مشهور به [[فردوسی|فردوسى]] در ۳۲۹ هجرى قمرى (۹۴۰ میلادى) همزمان با سلطنت نصر دوم پادشاه سامانى در «قریه باژ» نزدیک طابران طوس به دنیا آمد. قریه باژ همان روستاى کنونى فاز است که در بیست کیلومترى شمال شرقى [[مشهد]] است. او از خانواده دهقانان بود. درباره دهقانان باید توضیح داد که آنان رعایاى بى سواد نبوده اند، بلکه دهقانان طبقه اى باسواد، ممتاز و شریف بودند که در زمره خرده مالکان پاک نیت و ضمناً در رده نگهبانان  سنن و [[فرهنگ]] ملى [[ایران|ایران]] شمرده مى شدند. آنان فرزندانشان را با آداب و رسوم ایرانى پرورش مى دادند. فردوسى در چنین محیطى پرورش یافت و دل بسته فرهنگ و آداب ایرانى شد. او در روستاى زادگاهش و شهرهاى [[خراسان]] زبان هاى عربى، پهلوى، [[علم کلام]] و [[فلسفه]] را به خوبى فراگرفت.
  
منابعى که براى تنظيم شاهنامه توسط فردوسى طوسى از آن بهره گرفته شد، بسيارند ولى آن طور که فردوسى شناسان نوشته اند از منابع مکتوب زير بيشتر استفاده شده:
+
در ۳۷۰ هجرى قمرى (۹۸۱ میلادى) فردوسى وقتى به تنظیم شاهنامه پرداخت که در بلاد اسلامى در دو کانون، ایرانیان آزاده درصدد احیاى فرهنگ ایران بودند: اول منطقه خراسان (خورآیان) که امراى سامانى بر آن حکومت مى کردند و مدعى بودند که از نسل ساسانیان هستند. آنها تمام جشن هاى ایرانیان باستان را دوباره بر پاى داشتند. دوم: [[بیت الحکمه|بیت الحکمه]] در [[بغداد]] که تمام نویسندگان و دانشمندان بزرگ ایرانى که از جندى شاپور خوزستان به آنجا مهاجرت کرده بودند، همان اهداف را تعقیب مى کردند که احیاگران فرهنگ و تمدن باستانى ایران در خراسان بزرگ به ویژه بلخ، سمرقند و بخارا. در این میان طوس به خاطر خیزش فردوسى در احیاى فرهنگ باستانى ایران مقامى والا پیدا کرد.
  
1_ خداى نامه که در دوره ساسانى نوشته شده است.
+
او در مدت ۳۰ سال بزرگترین منظومه حماسى جهان را در شصت هزار [[بیت (شعر)|بیت]] سرود و چون از بى مهرى محمود رنجید، از خراسان بیرون رفت و رو به طبرستان کرد و به اسپهبد شهریار از آل باوند پناه برد و محمود را هجو کرد. فردوسى در سال ۴۱۱ هجرى قمرى (۱۰۲۰ میلادى) در قریه باژ طوس درگذشت و در ملک مزروعى خود مدفون شد.
  
2 _ شاهنامه ابومنصورى که به تشويق يکى از سپهسالاران خراسان تنظيم گرديده است.
+
==منابع شاهنامه==
  
۳ _ يادگار زريران (اياتکار زريران) که رساله اى است در باب شرح جنگ هاى زرير برادر گشتاسب با دشمنان دين زرتشت.
+
منابعى که براى تنظیم شاهنامه توسط [[فردوسی|فردوسى]] طوسى از آن بهره گرفته شد، بسیارند ولى آن طور که فردوسى شناسان نوشته اند از منابع مکتوب زیر بیشتر استفاده شده:
  
4 _ کارنامه  اردشير بابکان.
+
۱_ خداى نامه که در دوره ساسانى نوشته شده است.
  
۵ _ گشتاسب نامه دقيقى طوسى.
+
۲ _ شاهنامه ابومنصورى که به تشویق یکى از سپهسالاران [[خراسان]] تنظیم گردیده است.
  
اما مطلبى که بيش از همه قابل توجه است، رواياتى است که از ديرترين زمان تا زمان فردوسى سينه به سينه منتقل گرديده و عامل اين انتقال دهقانان و موبدان بودند. زيرا اوستاهاى موجود بسيار ناقص بود و فردوسى مجبور بود که از موبدان و دهقانان اشکالات تاريخى خود را بپرسد. همان طور که انجيل، تورات و کتاب مقدس حاوى داستان ها و قصه هاى پيامبران از آدم تا زمان عيسى (ع) است و همچنين قرآن مجيد که در بردارنده قصه هاى حکيمانه از آدم تا صفوت آدميان حضرت محمد(ص) است، اوستاى اصلى که در ايران باستان وجود داشت در بردارنده حوادث جهان از زمان کيومرث (آدم ابوالبشر) تا زمان هجوم اسکندر را دربرداشت. اگر آن اوستا موجود بود و به دستور اسکندر نمى سوخت ديگر حلقه هاى مفقود شده در تاريخ ايران ايجاد نمى شد که مردم اين کشور از ماد، هخامنشى اصلاً اطلاع نداشته باشند و فردوسى به مدت سى سال به غير از چند اثر مکتوب در تنظيم شاهنامه، از گفته هاى دهقانان خراسان استفاده کند. «پولينوس» (Polinus) مورخ رومى قرن اول ميلادى به عظمت آن اوستا اشاره کرده است.
+
۳ _ یادگار زریران (ایاتکار زریران) که رساله اى است در باب شرح جنگ هاى زریر برادر گشتاسب با دشمنان دین [[زرتشت]].
  
استاد فرزانه و فقيد دکتر ذبيح الله صفا در ص ۳۱ کتاب حماسه سرايى در ايران مى نويسد: «در نامه تنسر که يکى از روحانيون معروف دوره اردشير بابکان بود، به يکى از امراى طبرستان اين مطلب را نوشت که اسکندر از کتاب اوستا، دوازده هزار پوست گاو در اسطخر فارسى سوزانيد و يک سوم آن که باقى ماند از ياد خلايق رفت.» همين مطلب را مسعودى مورخ دوره اسلامى نيز تاييد مى کند. از اين جهت فردوسى به صراحت مى گويد که روايتگر شاهنامه اکثراً دهقانان و موبدان بوده اند. به همين جهت مى گويد:
+
۴ _ کارنامه اردشیر بابکان.
  
يکى نامه بود از گه باستان / فراوان بدو اندرون داستان
+
۵ _ گشتاسب نامه دقیقى طوسى.
  
پراکنده دردست هر موبدى / از او بهره اى نزد هر بخردى.يکى پهلوان بود دهقان نژاد / دلير و بزرگ و خردمند و راد.زهر کشورى موبدى سالخورد / بياورد کاين نامه را گر کرد.بپرسيدشان از نژاد کيان / وزان نامداران فرخ گوان.چنين يادگارى شد اندر جهان/ برو آفرين از کهان و مهان
+
اما مطلبى که بیش از همه قابل توجه است، روایاتى است که از دیرترین زمان تا زمان فردوسى سینه به سینه منتقل گردیده و عامل این انتقال دهقانان و موبدان بودند. زیرا اوستاهاى موجود بسیار ناقص بود و فردوسى مجبور بود که از موبدان و دهقانان اشکالات تاریخى خود را بپرسد. همان طور که [[انجیل|انجیل]]، [[تورات]] و کتاب مقدس حاوى داستان ها و قصه هاى [[پیامبران]] از [[حضرت آدم علیه السلام|آدم]] تا زمان [[حضرت عیسی علیه السلام|عیسى]] (ع) است و همچنین [[قرآن|قرآن مجید]] که در بردارنده قصه هاى حکیمانه از آدم تا صفوت آدمیان [[پیامبر اسلام|حضرت محمد]](صلی الله علیه وآله) است، اوستاى اصلى که در [[ایران|ایران]] باستان وجود داشت در بردارنده حوادث جهان از زمان کیومرث (آدم ابوالبشر) تا زمان هجوم اسکندر را دربرداشت. اگر آن اوستا موجود بود و به دستور اسکندر نمى سوخت دیگر حلقه هاى مفقود شده در تاریخ ایران ایجاد نمى شد که مردم این کشور از ماد، هخامنشى اصلاً اطلاع نداشته باشند و فردوسى به مدت سى سال به غیر از چند اثر مکتوب در تنظیم شاهنامه، از گفته هاى دهقانان خراسان استفاده کند. «پولینوس» (Polinus) مورخ رومى قرن اول میلادى به عظمت آن اوستا اشاره کرده است.
  
==روش فردوسى در تدوين شاهنامه==
+
استاد فرزانه و فقید دکتر ذبیح الله صفا در صفحه ۳۱ کتاب حماسه سرایى در ایران مى نویسد: «در نامه تنسر که یکى از روحانیون معروف دوره اردشیر بابکان بود، به یکى از امراى طبرستان این مطلب را نوشت که اسکندر از کتاب اوستا، دوازده هزار پوست گاو در اسطخر فارسى سوزانید و یک سوم آن که باقى ماند از یاد خلایق رفت.» همین مطلب را [[مسعودی|مسعودى]] مورخ دوره اسلامى نیز تایید مى کند. از این جهت فردوسى به صراحت مى گوید که روایتگر شاهنامه اکثراً دهقانان و موبدان بوده اند. به همین جهت مى گوید:
فردوسى در ابتداى شاهنامه نشان مى دهد که يک ايرانى وطن دوست و مسلمان و دوستدار اهل بيت است. او به علت ظلم بنى اميه که تازى را بر ايرانى برترى مى دادند، ابتدا به ستايش از پيامبر اسلام مى پردازد و سپس در بيت دوم اعراب را سرزنش مى کند.
 
  
منم بنده اهل بيت نبى / ستاينده خاک پاى وصى
+
یکى نامه بود از گه باستان / فراوان بدو اندرون داستان
  
نه فر و نه نام و نه تخت و نژاد / همى داد خواهند ايران به باد (منظور اعراب است)
+
پراکنده در دست هر موبدى / از او بهره اى نزد هر بخردى
  
از اين جهت به او حکيم گويند که سخنان حکيمانه مى گويد و شاهنامه او در واقع کتاب شاهان نيست بلکه پندنامه و اندرزنامه به شاهان است.
+
یکى پهلوان بود دهقان نژاد / دلیر و بزرگ و خردمند و راد
  
*نمونه اى اندرز به کيخسرو
+
ز هر کشورى موبدى سالخورد / بیاورد کاین نامه را گر کرد
  
به يزدان پناه و به يزدان گراى / که اويست بر نيکويى رهنماى.گر اين پند من سر به سر نشنوى / به اهريمن بدکنش بگروى
+
بپرسیدشان از نژاد کیان / وزان نامداران فرخ گوان
شاهنامه در واقع در قالب داستان هاى سمبليک چون کليله و دمنه که چه به ظاهر افسانه و باورنکردنى مى نمايد ولى از حقايقى حکايت مى کند که آن را در زندگى بشر نمى توان انکار کرد سروده شده است از اين جهت فردوسى مى گويد:
 
  
تو آن را دروغ و فسانه مخوان / به يک سان روش در زمانه مدان
+
چنین یادگارى شد اندر جهان/ برو آفرین از کهان و مهان
  
داستان  هاى شاهنامه در واقع در قالب ميت (ميث) که به معنى سخن رازآميز است بيان شده. «ميت» يک واژه فارسى قديم است که در زبان هاى اروپايى به صورت «ميتولوژى» (Mythology) (علم الاساطير) درآمده. مجيد يکتايى در گزيده اى از شاهنامه فردوسى مى گويد: «داستان جنگ رستم زورمند با اسفنديار رويين تن يکى از اين ميت ها است که نبرد ميان زور و اميد است و چون اميد از ديدگان ناتوان است، تير رستم به چشم اسفنديار که رويين تن بود کارگر مى افتد و او را از پاى مى اندازد.»
+
==روش فردوسى در تدوین شاهنامه==
 +
فردوسى در ابتداى شاهنامه نشان مى دهد که یک ایرانى وطن دوست و مسلمان و دوستدار [[اهل البیت|اهل بیت]] است. او به علت ظلم [[بنی امیه|بنى امیه]] که تازى را بر ایرانى برترى مى دادند، ابتدا به ستایش از [[پیامبر اسلام|پیامبر اسلام]] مى پردازد و سپس در [[بیت (شعر)|بیت]] دوم اعراب را سرزنش مى کند.
  
==راز بزرگ در شاهنامه، ديوان مازندران==
+
منم بنده اهل بیت نبى / ستاینده خاک پاى وصى
  
يکى از ميتولوژى هاى قابل توجه در شاهنامه حکيم فردوسى قضيه ديوان مازندران است. متون تاريخى حاکى از آن است که آريايى ها که اجداد ايرانى  ها بوده اند به سهولت بر تمام ايران مسلط شدند و اقوام بومى فلات ايران را مطيع خود ساختند. ولى مازندران از اين قاعده مستثنى بود. مردم مازندران بسيار شجاع و داراى علم و فضيلت و هنر بودند. در متون باستانى ايران هر آن کس که انيرانى (غيرايرانى) (غيرآريايى) بود، ديو مى خواندند. ديوان چون در برابر هجوم ايرانى  ها مقاومت مى کردند، از آنها در بعضى از آثار کلاسيک ايران به بدى ياد کرده اند، در صورتى که در اکثر آثار شعرا و نويسندگان قديمى و کلاسيک از مازندران به خوبى ياد شده است. حکيم فردوسى از منطقه مازندران به خوبى ياد مى کند و مى گويد:
+
نه فرّ و نه نام و نه تخت و نژاد / همى داد خواهند ایران به باد (منظور اعراب است)
  
که مازندران شهر ما ياد باد /هميشه بر و بومش آباد باد.که در بوستانش هميشه گل است / به کوى اندرون لاله و سنبل است.هوا خوشگوار و زمين پرنگار /نه گرم و نه سرد و هميشه بهار.گلابست گويى به جويش روان / همى شاد گردد ز بويش روان.دى و بهمن و آذر و فرودين / هميشه پر از لاله بينى زمين
+
از این جهت به او حکیم گویند که سخنان حکیمانه مى گوید و شاهنامه او در واقع کتاب شاهان نیست بلکه پندنامه و اندرزنامه به شاهان است.
  
اهالى مازندران (ديوان) خواندن و نوشتن و خانه سازى و هنرهاى ديگر را به شاهان ايران زمين آموختند.
+
نمونه اى اندرز به کیخسرو:
  
ايرانيان چون آئين مزديسنا (پرستش اهورامزدا) داشتند با سحر و جادو مخالف بودند.
+
به یزدان پناه و به یزدان گراى / که اویست بر نیکویى رهنماى
  
مهاجران آريايى به علت آن که قادر نبودند از جنگل ها و راه هاى صعب العبور مازندران عبور کنند و در دل جنگل ها راه خود را گم مى کردند، خيال مى کردند که گرفتار جادو شده و از ره مردى خارج شده اند. از اين جهت فردوسى از قول ايرانيان آن زمان تفسيرى به اين شرح دارد.
+
گر این پند من سر به سر نشنوى / به اهریمن بدکنش بگروى
  
تو مر ديو را مردم بد شناس / کسى کو ندارد زيزدان سپاس.هر آنکو گذشت از ره مردمى / ز ديوان شمر، مشمرش ز آدمى
+
شاهنامه در واقع در قالب داستان هاى سمبلیک چون کلیله و دمنه که چه به ظاهر افسانه و باورنکردنى مى نماید، ولى از حقایقى حکایت مى کند که آن را در زندگى بشر نمى توان انکار کرد سروده شده است، از این جهت فردوسى مى گوید:
  
در بيت دوم فردوسى حتى هر انسانى را که از راه مردمى خارج شود و به جادو متوسل شود ديو مى خواند، حتى اگر ايرانى و يا پادشاه ايران باشد. چنانچه به کيخسرو نصيحت مى کند که اگر از پرستش يزدان روبگرداند به ديوسيرتى و اهريمنى دچار خواهد شد.
+
تو آن را دروغ و فسانه مخوان / به یک سان روش در زمانه مدان
او پادشاهان را به عقل و خرد رهنمون مى شود و در ضمن مى گويد که در واقع پادشاهى که خرد ندارد، فرمانرواى خوبى نيست. او در اين باره مى گويد
 
  
خرد افسر شهرياران بود / خرد زيور نامداران بود.خرد زنده جاودانى  شناس/ خرد مايه زندگانى  شناس.خرد رهنماى و خرد دلگشاى / خرد دست گير به هر دو سراى
+
داستان  هاى شاهنامه در واقع در قالب میت (میث) که به معنى سخن رازآمیز (افسانه) است بیان شده. «میت» یک واژه فارسى قدیم است که در زبان هاى اروپایى به صورت «میتولوژى» (Mythology) (علم الاساطیر) درآمده. مجید یکتایى در گزیده اى از شاهنامه فردوسى مى گوید: «داستان جنگ رستم زورمند با اسفندیار رویین تن یکى از این میت ها است که نبرد میان زور و امید است و چون امید از دیدگان ناتوان است، تیر رستم به چشم اسفندیار که رویین تن بود کارگر مى افتد و او را از پاى مى اندازد.»
  
فردوسى در آرزوى زمانى بود که بشر به وسيله جام جهان بين (جام جهان نما) هر جاى دنيا را که مى خواهد، ببيند. نخستين بار در شاهنامه در داستان بيژن و منيژه پس از ناپديد شدن بيژن کيخسرو با نگريستن در اين جام جاى زندان او را يافت. در کتاب خداى نامه اين جام طورى بود که علاوه بر هفت اقليم (همه کره زمين) و همه سيارات را هم نمايان سازد.
+
یکى از میتولوژى هاى قابل توجه در شاهنامه حکیم فردوسى، قضیه دیوان مازندران است. متون تاریخى حاکى از آن است که آریایى ها که اجداد ایرانى  ها بوده اند به سهولت بر تمام [[ایران|ایران]] مسلط شدند و اقوام بومى فلات ایران را مطیع خود ساختند. ولى مازندران از این قاعده مستثنى بود. مردم مازندران بسیار شجاع و داراى علم و فضیلت و هنر بودند. در متون باستانى ایران هر آن کس که انیرانى (غیرایرانى) (غیرآریایى) بود، دیو مى خواندند. دیوان چون در برابر هجوم ایرانى  ها مقاومت مى کردند، از آنها در بعضى از آثار کلاسیک ایران به بدى یاد کرده اند، در صورتى که در اکثر آثار شعرا و نویسندگان قدیمى و کلاسیک از مازندران به خوبى یاد شده است. حکیم فردوسى از منطقه مازندران به خوبى یاد مى کند و مى گوید:
بعد از هزار سال که از روزگار فردوسى مى گذرد، تلويزيون، اينترنت و ماهواره همان کار جام کيخسرو را انجام مى دهد که گويند اين جام در زمان جمشيد ايجاد شد. از اين جهت به سازمان تلويزيون جام جم گفتند تا اين نام باستانى زنده بماند. فردوسى در اين باب مى گويد
 
  
پس آن جام برکف نهاد و بديد / در او هفت کشور همى بنگريد.ز کار و نشان سپهر بلند / همه کرد پيدا چه و چون و چند
+
که مازندران شهر ما یاد باد / همیشه بر و بومش آباد باد
حکيم فردوسى بعد از آن که پيروزى فريدون را بر ضحاک عرب شرح مى دهد، سخن حکمت آميز ديگرى را به شرح زير بيان مى کند.
 
  
فريدون فرخ فرشته نبود / ز مشک و ز عنبر سرشته نبود.به داد و دهش يافت آن نکويى تو داد و دهش کن فريدون تويى
+
که در بوستانش همیشه گل است / به کوى اندرون لاله و سنبل است
  
منظور استاد سخن فردوسى اين است که اگر مردم عادى به عدل و بخشش رو آورند از فريدون بالاترند. زيرا فريدون را عدل و داد به فرمانروايى رسانيد نه آنکه با زور بازو فرمانروا گشت فردوسى بار ها اميران و پادشاهان را پند مى دهد که در عين نيرومندى صلح طلب و بى آزار باشند و کينه توزى را کنار بگذارند. در اين باره مى گويد:
+
هوا خوشگوار و زمین پرنگار / نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
  
همى خواهم از کردگار جهان/ که نيرو دهد آشکار و نهان.ستيزه به جايى رساند سخن / که ويران کند خاندان کهن.تو را آشتى بهتر آيد ز جنگ/ نبايد گرفتن چنين کار تنگ.چو خواهيد يزدان بود يارتان / کند روشن اين تيره بازارتان.کم آزار باشيد و هم کم زيان / بدى را مبنديد هرگز ميان.دگر باز نايد شده روزگار / به گيتى درون تخم کينه  مکار.به دل کار هاى گذشته مگير / که يزدان زبنده است پوزش پذير
+
گلابست گویى به جویش روان / همى شاد گردد ز بویش روان
  
فردوسى چون داستان هرزگى سودابه را شرح داد، به همه توصيه مى کند که با زن پارسا وصلت کنند. لذا مى گويد: به گيتى به جز پارسازن مجوى زن بدکنش خارى آرد به روى
+
دى و بهمن و آذر و فرودین / همیشه پر از لاله بینى زمین
  
وقتى که برادران ايرج او را مى کشند در سرزنش آنان مى گويد کسى کو برادر فروشد به خاک/ سزدگر نخوانندش از آب پاک
+
اهالى مازندران (دیوان) خواندن و نوشتن و خانه سازى و هنرهاى دیگر را به شاهان ایران زمین آموختند. ایرانیان چون آئین مزدیسنا (پرستش اهورامزدا) داشتند با سحر و جادو مخالف بودند. مهاجران آریایى به علت آن که قادر نبودند از جنگل ها و راه هاى صعب العبور مازندران عبور کنند و در دل جنگل ها راه خود را گم مى کردند، خیال مى کردند که گرفتار جادو شده و از ره مردى خارج شده اند. از این جهت فردوسى از قول ایرانیان آن زمان تفسیرى به این شرح دارد:
زمانى که سلم ايرج را مى کشد، فردوسى عاقبت او را به گور حواله  مى دهد و مى گويد چو در گور تنگ استوارت کنند / همه نيک و بد در کنارت کنند.
 
  
درباره اکثر شاهانى که از دستور يزدان سرپيچى مى کنند و از راه عدل و داد منحرف مى شوند اشعارى مى سرايد. در اين چند بيت از عاقبت  کار جمشيد چنين مى گويد: چه گفت آن سخنگوى با فر و هوش / چو خسرو شوى بندگى را بکوش.به يزدان هر آنکس که شد ناسپاس / بدش اندر آيد ز هر سو هراس.که آزرده شد پاک يزدان از اوى / بدان درد درمان نديدند روى. از گفتار حکيمانه فردوسى و پند ها و اندرز هاى او در شاهنامه که سى سال در تنظيم آن رنج برد به اين نتيجه مى رسيم که او نمونه بارز يک فرد کامل ايرانى و داراى عزت نفس و علو طبع، رحمت و شفقت و شهامت بى حد بوده است. او در اشعارش نشان مى دهد که از رنج هاى دوست و دشمن هر دو متاثر مى شود و اين خود نشانه خوى پاک او است.
+
تو مر دیو را مردم بد شناس / کسى کو ندارد ز یزدان سپاس
  
نام ايران به وسيله فردوسى در زمانى بلندآوازه شد که محمود غزنوى ترک نژاد بر خراسان مسلط شد و مصادف بود با زمانى که او شاهنامه را تمام کرد و از او بى مهرى ديد. فردوسى فردى وطن پرست بود. در جايى که خليفه عباسى از غرب و ترکان از ماوراءالنهر کشور ما را تهديد مى کردند، گفت:
+
هر آنکو گذشت از ره مردمى / ز دیوان شمر، مشمرش ز آدمى
  
جهان پر ز بدخواه و پر دشمن است/ همه مرز ها جاى اهريمن است .نه هنگام آرام و آسايش است/ نه روز درنگ است و آرايش است.دريغ است ايران که ويران شود/ کنام پلنگان و شيران شود.چو ايران نباشد تن من مباد/ بر اين بوم و بر زنده يک تن مباد.همه سر به سر تن به کشتن دهيم / از آن به که کشور به دشمن دهيم
+
در بیت دوم فردوسى حتى هر انسانى را که از راه مردمى خارج شود و به جادو متوسل شود دیو مى خواند، حتى اگر ایرانى و یا پادشاه ایران باشد. چنانچه به کیخسرو نصیحت مى کند که اگر از پرستش یزدان روبگرداند به دیو سیرتى و اهریمنى دچار خواهد شد.
 +
او پادشاهان را به [[عقل]] و خرد رهنمون مى شود و در ضمن مى گوید که در واقع پادشاهى که خرد ندارد، فرمانرواى خوبى نیست. او در این باره مى گوید:
  
فردوسى بعد از آن که شاهنامه را به نام خدا آغاز کرد از داستان کيومرث گرفته تا پايان دوره ساسانى را شرح داد. او در اشعارش تا توانسته ، لغات فارسى به کار برده است و ثابت کرد که زبان فارسى بسيار غنى است و احتياج به زبان هاى بيگانه ندارد چنانچه در شعرى  گويد: اگر پهلوانى ندانى زبان / به تازى تو اروند را دجله خوان . او در مدت ۳۰ سال بزرگترين منظومه حماسى جهان را در شصت هزار بيت سرود و چون از بى مهرى محمود رنجيد از خراسان بيرون رفت و رو به طبرستان کرد و به اسپهبد شهريار از آل باوند پناه برد و محمود را هجو کرد. فردوسى در ۴۱۱ هجرى قمرى (۱۰۲۰ ميلادى) در قريه باژ طوس درگذشت و در ملک مزروعى خود مدفون شد.
+
خرد افسر شهریاران بود / خرد زیور نامداران بود
  
فردوسى از يگانه شعرايى است که زبان فارسى و فرهنگ ايران را زنده کرد و از اين جهت مى گويد: چو عيسى من اين مردگان را تمام / سراسر همه زنده کردم به نام و باز مى گويد: پى افکندم از نظم کاخى بلند / که از باد و باران نيايد گزند .بسى رنج بردم در اين سال سى / عجم زنده کردم بدين پارسى.
+
خرد زنده جاودانى  شناس / خرد مایه زندگانى  شناس
 +
 
 +
خرد رهنماى و خرد دلگشاى / خرد دست گیر به هر دو سراى
 +
 
 +
فردوسى در آرزوى زمانى بود که بشر به وسیله جام جهان بین (جام جهان نما) هر جاى دنیا را که مى خواهد، ببیند. نخستین بار در شاهنامه در داستان بیژن و منیژه پس از ناپدید شدن بیژن، کیخسرو با نگریستن در این جام جاى زندان او را یافت. در کتاب خداى نامه این جام طورى بود که علاوه بر هفت اقلیم (همه کره زمین) و همه سیارات را هم نمایان سازد.
 +
بعد از هزار سال که از روزگار فردوسى مى گذرد، تلویزیون، اینترنت و ماهواره همان کار جام کیخسرو را انجام مى دهد که گویند این جام در زمان جمشید ایجاد شد. از این جهت به سازمان تلویزیون جام جم گفتند تا این نام باستانى زنده بماند. فردوسى در این باب مى گوید:
 +
 
 +
پس آن جام برکف نهاد و بدید / در او هفت کشور همى بنگرید
 +
 
 +
ز کار و نشان سپهر بلند / همه کرد پیدا چه و چون و چند
 +
 
 +
حکیم فردوسى بعد از آن که پیروزى فریدون را بر ضحاک عرب شرح مى دهد، سخن حکمت آمیز دیگرى را به شرح زیر بیان مى کند:
 +
 
 +
فریدون فرخ فرشته نبود / ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
 +
 
 +
به داد و دهش یافت آن نکویى / تو داد و دهش کن فریدون تویى
 +
 
 +
منظور استاد سخن فردوسى این است که اگر مردم عادى به [[عدل]] و بخشش رو آورند از فریدون بالاترند. زیرا فریدون را عدل و داد به فرمانروایى رسانید نه آنکه با زور بازو فرمانروا گشت. فردوسى بارها امیران و پادشاهان را پند مى دهد که در عین نیرومندى صلح طلب و بى آزار باشند و [[کینه توزی|کینه توزى]] را کنار بگذارند. در این باره مى گوید:
 +
 
 +
همى خواهم از کردگار جهان/ که نیرو دهد آشکار و نهان
 +
 
 +
ستیزه به جایى رساند سخن / که ویران کند خاندان کهن
 +
 
 +
تو را آشتى بهتر آید ز جنگ / نباید گرفتن چنین کار تنگ
 +
 
 +
چو خواهید یزدان بود یارتان / کند روشن این تیره بازارتان
 +
 
 +
کم آزار باشید و هم کم زیان / بدى را مبندید هرگز میان
 +
 
 +
دگر باز ناید شده روزگار / به گیتى درون تخم کینه مکار
 +
 
 +
به دل کار هاى گذشته مگیر / که یزدان زبنده است پوزش پذیر
 +
 
 +
فردوسى چون داستان هرزگى سودابه را شرح داد، به همه توصیه مى کند که با زن پارسا وصلت کنند. لذا مى گوید:
 +
 
 +
به گیتى به جز پارسا زن مجوى / زن بدکنش خارى آرد به روى
 +
 
 +
وقتى که برادران ایرج او را مى کشند در سرزنش آنان مى گوید:
 +
 
 +
کسى کو برادر فروشد به خاک / سزد گر نخوانندش از آب پاک
 +
 
 +
زمانى که سلم ایرج را مى کشد، فردوسى عاقبت او را به گور حواله  مى دهد و مى گوید:
 +
 
 +
چو در گور تنگ استوارت کنند / همه نیک و بد در کنارت کنند.
 +
 
 +
درباره اکثر شاهانى که از دستور یزدان سرپیچى مى کنند و از راه عدل و داد منحرف مى شوند اشعارى مى سراید. در این چند بیت از عاقبت  کار جمشید چنین مى گوید:
 +
 
 +
چه گفت آن سخنگوى با فر و هوش / چو خسرو شوى بندگى را بکوش
 +
 
 +
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس / بدش اندر آید ز هر سو هراس
 +
 
 +
که آزرده شد پاک یزدان از اوى / بدان درد درمان ندیدند روى
 +
 
 +
از گفتار حکیمانه فردوسى و پند ها و اندرز هاى او در شاهنامه که سى سال در تنظیم آن رنج برد به این نتیجه مى رسیم که او نمونه بارز یک فرد کامل ایرانى و داراى [[عزت نفس]] و علو طبع، رحمت و شفقت و شهامت بى حد بوده است. او در اشعارش نشان مى دهد که از رنج هاى دوست و دشمن هر دو متاثر مى شود و این خود نشانه خوى پاک او است.
 +
 
 +
نام [[ایران|ایران]] به وسیله فردوسى در زمانى بلندآوازه شد که محمود غزنوى ترک نژاد بر خراسان مسلط شد و مصادف بود با زمانى که او شاهنامه را تمام کرد و از او بى مهرى دید. فردوسى فردى وطن پرست بود. در جایى که خلیفه [[عباسیان|عباسى]] از غرب و ترکان از [[ماوراءالنهر]] کشور ما را تهدید مى کردند، گفت:
 +
 
 +
جهان پر ز بدخواه و پر دشمن است / همه مرز ها جاى اهریمن است
 +
 
 +
نه هنگام آرام و آسایش است / نه روز درنگ است و آرایش است
 +
 
 +
دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود
 +
 
 +
چو ایران نباشد تن من مباد / بر این بوم و بر زنده یک تن مباد
 +
 
 +
همه سر به سر تن به کشتن دهیم / از آن به که کشور به دشمن دهیم
 +
 
 +
فردوسى بعد از آن که شاهنامه را به نام [[خدا]] آغاز کرد، از داستان کیومرث گرفته تا پایان دوره ساسانى را شرح داد. او در اشعارش تا توانسته، لغات فارسى به کار برده است و ثابت کرد که زبان فارسى بسیار غنى است و احتیاج به زبان هاى بیگانه ندارد، چنانچه در شعرى  گوید:
 +
 
 +
اگر پهلوانى ندانى زبان / به تازى تو اروند را دجله خوان
 +
 
 +
فردوسى از یگانه شعرایى است که زبان فارسى و [[فرهنگ]] ایران را زنده کرد و از این جهت مى گوید:  
 +
 
 +
چو عیسى من این مردگان را تمام / سراسر همه زنده کردم به نام  
 +
 
 +
و باز مى گوید:  
 +
 
 +
پى افکندم از نظم کاخى بلند / که از باد و باران نیاید گزند  
 +
 
 +
بسى رنج بردم در این سال سى / عجم زنده کردم بدین پارسى
  
 
==منبع==
 
==منبع==
 
[http://www.jazirehdanesh.com/find.php?item=9.234.336.fa&sw=%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87 شاهنامه در یک نگاه، سیروس غفاریان، سایت جزیره دانش]
 
[http://www.jazirehdanesh.com/find.php?item=9.234.336.fa&sw=%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87 شاهنامه در یک نگاه، سیروس غفاریان، سایت جزیره دانش]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ ژوئن ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۰۱

شاهنامه بزرگترین منظومه حماسى جهان در شصت هزار بیت، اثر مهم حکیم ابوالقاسم فردوسی است. شاهنامه در واقع کتاب شاهان نیست، بلکه کتاب پند و اندر به شاهان است.

زندگى‌نامه فردوسی

«حکیم ابوالقاسم منصور بن حسن بن شرفشاه» مشهور به فردوسى در ۳۲۹ هجرى قمرى (۹۴۰ میلادى) همزمان با سلطنت نصر دوم پادشاه سامانى در «قریه باژ» نزدیک طابران طوس به دنیا آمد. قریه باژ همان روستاى کنونى فاز است که در بیست کیلومترى شمال شرقى مشهد است. او از خانواده دهقانان بود. درباره دهقانان باید توضیح داد که آنان رعایاى بى سواد نبوده اند، بلکه دهقانان طبقه اى باسواد، ممتاز و شریف بودند که در زمره خرده مالکان پاک نیت و ضمناً در رده نگهبانان سنن و فرهنگ ملى ایران شمرده مى شدند. آنان فرزندانشان را با آداب و رسوم ایرانى پرورش مى دادند. فردوسى در چنین محیطى پرورش یافت و دل بسته فرهنگ و آداب ایرانى شد. او در روستاى زادگاهش و شهرهاى خراسان زبان هاى عربى، پهلوى، علم کلام و فلسفه را به خوبى فراگرفت.

در ۳۷۰ هجرى قمرى (۹۸۱ میلادى) فردوسى وقتى به تنظیم شاهنامه پرداخت که در بلاد اسلامى در دو کانون، ایرانیان آزاده درصدد احیاى فرهنگ ایران بودند: اول منطقه خراسان (خورآیان) که امراى سامانى بر آن حکومت مى کردند و مدعى بودند که از نسل ساسانیان هستند. آنها تمام جشن هاى ایرانیان باستان را دوباره بر پاى داشتند. دوم: بیت الحکمه در بغداد که تمام نویسندگان و دانشمندان بزرگ ایرانى که از جندى شاپور خوزستان به آنجا مهاجرت کرده بودند، همان اهداف را تعقیب مى کردند که احیاگران فرهنگ و تمدن باستانى ایران در خراسان بزرگ به ویژه بلخ، سمرقند و بخارا. در این میان طوس به خاطر خیزش فردوسى در احیاى فرهنگ باستانى ایران مقامى والا پیدا کرد.

او در مدت ۳۰ سال بزرگترین منظومه حماسى جهان را در شصت هزار بیت سرود و چون از بى مهرى محمود رنجید، از خراسان بیرون رفت و رو به طبرستان کرد و به اسپهبد شهریار از آل باوند پناه برد و محمود را هجو کرد. فردوسى در سال ۴۱۱ هجرى قمرى (۱۰۲۰ میلادى) در قریه باژ طوس درگذشت و در ملک مزروعى خود مدفون شد.

منابع شاهنامه

منابعى که براى تنظیم شاهنامه توسط فردوسى طوسى از آن بهره گرفته شد، بسیارند ولى آن طور که فردوسى شناسان نوشته اند از منابع مکتوب زیر بیشتر استفاده شده:

۱_ خداى نامه که در دوره ساسانى نوشته شده است.

۲ _ شاهنامه ابومنصورى که به تشویق یکى از سپهسالاران خراسان تنظیم گردیده است.

۳ _ یادگار زریران (ایاتکار زریران) که رساله اى است در باب شرح جنگ هاى زریر برادر گشتاسب با دشمنان دین زرتشت.

۴ _ کارنامه اردشیر بابکان.

۵ _ گشتاسب نامه دقیقى طوسى.

اما مطلبى که بیش از همه قابل توجه است، روایاتى است که از دیرترین زمان تا زمان فردوسى سینه به سینه منتقل گردیده و عامل این انتقال دهقانان و موبدان بودند. زیرا اوستاهاى موجود بسیار ناقص بود و فردوسى مجبور بود که از موبدان و دهقانان اشکالات تاریخى خود را بپرسد. همان طور که انجیل، تورات و کتاب مقدس حاوى داستان ها و قصه هاى پیامبران از آدم تا زمان عیسى (ع) است و همچنین قرآن مجید که در بردارنده قصه هاى حکیمانه از آدم تا صفوت آدمیان حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) است، اوستاى اصلى که در ایران باستان وجود داشت در بردارنده حوادث جهان از زمان کیومرث (آدم ابوالبشر) تا زمان هجوم اسکندر را دربرداشت. اگر آن اوستا موجود بود و به دستور اسکندر نمى سوخت دیگر حلقه هاى مفقود شده در تاریخ ایران ایجاد نمى شد که مردم این کشور از ماد، هخامنشى اصلاً اطلاع نداشته باشند و فردوسى به مدت سى سال به غیر از چند اثر مکتوب در تنظیم شاهنامه، از گفته هاى دهقانان خراسان استفاده کند. «پولینوس» (Polinus) مورخ رومى قرن اول میلادى به عظمت آن اوستا اشاره کرده است.

استاد فرزانه و فقید دکتر ذبیح الله صفا در صفحه ۳۱ کتاب حماسه سرایى در ایران مى نویسد: «در نامه تنسر که یکى از روحانیون معروف دوره اردشیر بابکان بود، به یکى از امراى طبرستان این مطلب را نوشت که اسکندر از کتاب اوستا، دوازده هزار پوست گاو در اسطخر فارسى سوزانید و یک سوم آن که باقى ماند از یاد خلایق رفت.» همین مطلب را مسعودى مورخ دوره اسلامى نیز تایید مى کند. از این جهت فردوسى به صراحت مى گوید که روایتگر شاهنامه اکثراً دهقانان و موبدان بوده اند. به همین جهت مى گوید:

یکى نامه بود از گه باستان / فراوان بدو اندرون داستان

پراکنده در دست هر موبدى / از او بهره اى نزد هر بخردى

یکى پهلوان بود دهقان نژاد / دلیر و بزرگ و خردمند و راد

ز هر کشورى موبدى سالخورد / بیاورد کاین نامه را گر کرد

بپرسیدشان از نژاد کیان / وزان نامداران فرخ گوان

چنین یادگارى شد اندر جهان/ برو آفرین از کهان و مهان

روش فردوسى در تدوین شاهنامه

فردوسى در ابتداى شاهنامه نشان مى دهد که یک ایرانى وطن دوست و مسلمان و دوستدار اهل بیت است. او به علت ظلم بنى امیه که تازى را بر ایرانى برترى مى دادند، ابتدا به ستایش از پیامبر اسلام مى پردازد و سپس در بیت دوم اعراب را سرزنش مى کند.

منم بنده اهل بیت نبى / ستاینده خاک پاى وصى

نه فرّ و نه نام و نه تخت و نژاد / همى داد خواهند ایران به باد (منظور اعراب است)

از این جهت به او حکیم گویند که سخنان حکیمانه مى گوید و شاهنامه او در واقع کتاب شاهان نیست بلکه پندنامه و اندرزنامه به شاهان است.

نمونه اى اندرز به کیخسرو:

به یزدان پناه و به یزدان گراى / که اویست بر نیکویى رهنماى

گر این پند من سر به سر نشنوى / به اهریمن بدکنش بگروى

شاهنامه در واقع در قالب داستان هاى سمبلیک چون کلیله و دمنه که چه به ظاهر افسانه و باورنکردنى مى نماید، ولى از حقایقى حکایت مى کند که آن را در زندگى بشر نمى توان انکار کرد سروده شده است، از این جهت فردوسى مى گوید:

تو آن را دروغ و فسانه مخوان / به یک سان روش در زمانه مدان

داستان هاى شاهنامه در واقع در قالب میت (میث) که به معنى سخن رازآمیز (افسانه) است بیان شده. «میت» یک واژه فارسى قدیم است که در زبان هاى اروپایى به صورت «میتولوژى» (Mythology) (علم الاساطیر) درآمده. مجید یکتایى در گزیده اى از شاهنامه فردوسى مى گوید: «داستان جنگ رستم زورمند با اسفندیار رویین تن یکى از این میت ها است که نبرد میان زور و امید است و چون امید از دیدگان ناتوان است، تیر رستم به چشم اسفندیار که رویین تن بود کارگر مى افتد و او را از پاى مى اندازد.»

یکى از میتولوژى هاى قابل توجه در شاهنامه حکیم فردوسى، قضیه دیوان مازندران است. متون تاریخى حاکى از آن است که آریایى ها که اجداد ایرانى ها بوده اند به سهولت بر تمام ایران مسلط شدند و اقوام بومى فلات ایران را مطیع خود ساختند. ولى مازندران از این قاعده مستثنى بود. مردم مازندران بسیار شجاع و داراى علم و فضیلت و هنر بودند. در متون باستانى ایران هر آن کس که انیرانى (غیرایرانى) (غیرآریایى) بود، دیو مى خواندند. دیوان چون در برابر هجوم ایرانى ها مقاومت مى کردند، از آنها در بعضى از آثار کلاسیک ایران به بدى یاد کرده اند، در صورتى که در اکثر آثار شعرا و نویسندگان قدیمى و کلاسیک از مازندران به خوبى یاد شده است. حکیم فردوسى از منطقه مازندران به خوبى یاد مى کند و مى گوید:

که مازندران شهر ما یاد باد / همیشه بر و بومش آباد باد

که در بوستانش همیشه گل است / به کوى اندرون لاله و سنبل است

هوا خوشگوار و زمین پرنگار / نه گرم و نه سرد و همیشه بهار

گلابست گویى به جویش روان / همى شاد گردد ز بویش روان

دى و بهمن و آذر و فرودین / همیشه پر از لاله بینى زمین

اهالى مازندران (دیوان) خواندن و نوشتن و خانه سازى و هنرهاى دیگر را به شاهان ایران زمین آموختند. ایرانیان چون آئین مزدیسنا (پرستش اهورامزدا) داشتند با سحر و جادو مخالف بودند. مهاجران آریایى به علت آن که قادر نبودند از جنگل ها و راه هاى صعب العبور مازندران عبور کنند و در دل جنگل ها راه خود را گم مى کردند، خیال مى کردند که گرفتار جادو شده و از ره مردى خارج شده اند. از این جهت فردوسى از قول ایرانیان آن زمان تفسیرى به این شرح دارد:

تو مر دیو را مردم بد شناس / کسى کو ندارد ز یزدان سپاس

هر آنکو گذشت از ره مردمى / ز دیوان شمر، مشمرش ز آدمى

در بیت دوم فردوسى حتى هر انسانى را که از راه مردمى خارج شود و به جادو متوسل شود دیو مى خواند، حتى اگر ایرانى و یا پادشاه ایران باشد. چنانچه به کیخسرو نصیحت مى کند که اگر از پرستش یزدان روبگرداند به دیو سیرتى و اهریمنى دچار خواهد شد. او پادشاهان را به عقل و خرد رهنمون مى شود و در ضمن مى گوید که در واقع پادشاهى که خرد ندارد، فرمانرواى خوبى نیست. او در این باره مى گوید:

خرد افسر شهریاران بود / خرد زیور نامداران بود

خرد زنده جاودانى شناس / خرد مایه زندگانى شناس

خرد رهنماى و خرد دلگشاى / خرد دست گیر به هر دو سراى

فردوسى در آرزوى زمانى بود که بشر به وسیله جام جهان بین (جام جهان نما) هر جاى دنیا را که مى خواهد، ببیند. نخستین بار در شاهنامه در داستان بیژن و منیژه پس از ناپدید شدن بیژن، کیخسرو با نگریستن در این جام جاى زندان او را یافت. در کتاب خداى نامه این جام طورى بود که علاوه بر هفت اقلیم (همه کره زمین) و همه سیارات را هم نمایان سازد. بعد از هزار سال که از روزگار فردوسى مى گذرد، تلویزیون، اینترنت و ماهواره همان کار جام کیخسرو را انجام مى دهد که گویند این جام در زمان جمشید ایجاد شد. از این جهت به سازمان تلویزیون جام جم گفتند تا این نام باستانى زنده بماند. فردوسى در این باب مى گوید:

پس آن جام برکف نهاد و بدید / در او هفت کشور همى بنگرید

ز کار و نشان سپهر بلند / همه کرد پیدا چه و چون و چند

حکیم فردوسى بعد از آن که پیروزى فریدون را بر ضحاک عرب شرح مى دهد، سخن حکمت آمیز دیگرى را به شرح زیر بیان مى کند:

فریدون فرخ فرشته نبود / ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نکویى / تو داد و دهش کن فریدون تویى

منظور استاد سخن فردوسى این است که اگر مردم عادى به عدل و بخشش رو آورند از فریدون بالاترند. زیرا فریدون را عدل و داد به فرمانروایى رسانید نه آنکه با زور بازو فرمانروا گشت. فردوسى بارها امیران و پادشاهان را پند مى دهد که در عین نیرومندى صلح طلب و بى آزار باشند و کینه توزى را کنار بگذارند. در این باره مى گوید:

همى خواهم از کردگار جهان/ که نیرو دهد آشکار و نهان

ستیزه به جایى رساند سخن / که ویران کند خاندان کهن

تو را آشتى بهتر آید ز جنگ / نباید گرفتن چنین کار تنگ

چو خواهید یزدان بود یارتان / کند روشن این تیره بازارتان

کم آزار باشید و هم کم زیان / بدى را مبندید هرگز میان

دگر باز ناید شده روزگار / به گیتى درون تخم کینه مکار

به دل کار هاى گذشته مگیر / که یزدان زبنده است پوزش پذیر

فردوسى چون داستان هرزگى سودابه را شرح داد، به همه توصیه مى کند که با زن پارسا وصلت کنند. لذا مى گوید:

به گیتى به جز پارسا زن مجوى / زن بدکنش خارى آرد به روى

وقتى که برادران ایرج او را مى کشند در سرزنش آنان مى گوید:

کسى کو برادر فروشد به خاک / سزد گر نخوانندش از آب پاک

زمانى که سلم ایرج را مى کشد، فردوسى عاقبت او را به گور حواله مى دهد و مى گوید:

چو در گور تنگ استوارت کنند / همه نیک و بد در کنارت کنند.

درباره اکثر شاهانى که از دستور یزدان سرپیچى مى کنند و از راه عدل و داد منحرف مى شوند اشعارى مى سراید. در این چند بیت از عاقبت کار جمشید چنین مى گوید:

چه گفت آن سخنگوى با فر و هوش / چو خسرو شوى بندگى را بکوش

به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس / بدش اندر آید ز هر سو هراس

که آزرده شد پاک یزدان از اوى / بدان درد درمان ندیدند روى

از گفتار حکیمانه فردوسى و پند ها و اندرز هاى او در شاهنامه که سى سال در تنظیم آن رنج برد به این نتیجه مى رسیم که او نمونه بارز یک فرد کامل ایرانى و داراى عزت نفس و علو طبع، رحمت و شفقت و شهامت بى حد بوده است. او در اشعارش نشان مى دهد که از رنج هاى دوست و دشمن هر دو متاثر مى شود و این خود نشانه خوى پاک او است.

نام ایران به وسیله فردوسى در زمانى بلندآوازه شد که محمود غزنوى ترک نژاد بر خراسان مسلط شد و مصادف بود با زمانى که او شاهنامه را تمام کرد و از او بى مهرى دید. فردوسى فردى وطن پرست بود. در جایى که خلیفه عباسى از غرب و ترکان از ماوراءالنهر کشور ما را تهدید مى کردند، گفت:

جهان پر ز بدخواه و پر دشمن است / همه مرز ها جاى اهریمن است

نه هنگام آرام و آسایش است / نه روز درنگ است و آرایش است

دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود

چو ایران نباشد تن من مباد / بر این بوم و بر زنده یک تن مباد

همه سر به سر تن به کشتن دهیم / از آن به که کشور به دشمن دهیم

فردوسى بعد از آن که شاهنامه را به نام خدا آغاز کرد، از داستان کیومرث گرفته تا پایان دوره ساسانى را شرح داد. او در اشعارش تا توانسته، لغات فارسى به کار برده است و ثابت کرد که زبان فارسى بسیار غنى است و احتیاج به زبان هاى بیگانه ندارد، چنانچه در شعرى گوید:

اگر پهلوانى ندانى زبان / به تازى تو اروند را دجله خوان

فردوسى از یگانه شعرایى است که زبان فارسى و فرهنگ ایران را زنده کرد و از این جهت مى گوید:

چو عیسى من این مردگان را تمام / سراسر همه زنده کردم به نام

و باز مى گوید:

پى افکندم از نظم کاخى بلند / که از باد و باران نیاید گزند

بسى رنج بردم در این سال سى / عجم زنده کردم بدین پارسى

منبع

شاهنامه در یک نگاه، سیروس غفاریان، سایت جزیره دانش