شاهنامه

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

شاهنامه بزرگترین منظومه حماسى جهان در شصت هزار بیت، اثر مهم حکیم ابوالقاسم فردوسی است. شاهنامه در واقع کتاب شاهان نیست، بلکه کتاب پند و اندر به شاهان است.

زندگى‌نامه فردوسی

«حکیم ابوالقاسم منصور بن حسن بن شرفشاه» مشهور به فردوسى در ۳۲۹ هجرى قمرى (۹۴۰ میلادى) همزمان با سلطنت نصر دوم پادشاه سامانى در «قریه باژ» نزدیک طابران طوس به دنیا آمد. قریه باژ همان روستاى کنونى فاز است که در بیست کیلومترى شمال شرقى مشهد است. او از خانواده دهقانان بود. درباره دهقانان باید توضیح داد که آنان رعایاى بى سواد نبوده اند، بلکه دهقانان طبقه اى باسواد، ممتاز و شریف بودند که در زمره خرده مالکان پاک نیت و ضمناً در رده نگهبانان سنن و فرهنگ ملى ایران شمرده مى شدند. آنان فرزندانشان را با آداب و رسوم ایرانى پرورش مى دادند. فردوسى در چنین محیطى پرورش یافت و دل بسته فرهنگ و آداب ایرانى شد. او در روستاى زادگاهش و شهرهاى خراسان زبان هاى عربى، پهلوى، علم کلام و فلسفه را به خوبى فراگرفت.

در ۳۷۰ هجرى قمرى (۹۸۱ میلادى) فردوسى وقتى به تنظیم شاهنامه پرداخت که در بلاد اسلامى در دو کانون، ایرانیان آزاده درصدد احیاى فرهنگ ایران بودند: اول منطقه خراسان (خورآیان) که امراى سامانى بر آن حکومت مى کردند و مدعى بودند که از نسل ساسانیان هستند. آنها تمام جشن هاى ایرانیان باستان را دوباره بر پاى داشتند. دوم: بیت الحکمه در بغداد که تمام نویسندگان و دانشمندان بزرگ ایرانى که از جندى شاپور خوزستان به آنجا مهاجرت کرده بودند، همان اهداف را تعقیب مى کردند که احیاگران فرهنگ و تمدن باستانى ایران در خراسان بزرگ به ویژه بلخ، سمرقند و بخارا. در این میان طوس به خاطر خیزش فردوسى در احیاى فرهنگ باستانى ایران مقامى والا پیدا کرد.

او در مدت ۳۰ سال بزرگترین منظومه حماسى جهان را در شصت هزار بیت سرود و چون از بى مهرى محمود رنجید، از خراسان بیرون رفت و رو به طبرستان کرد و به اسپهبد شهریار از آل باوند پناه برد و محمود را هجو کرد. فردوسى در سال ۴۱۱ هجرى قمرى (۱۰۲۰ میلادى) در قریه باژ طوس درگذشت و در ملک مزروعى خود مدفون شد.

منابع شاهنامه

منابعى که براى تنظیم شاهنامه توسط فردوسى طوسى از آن بهره گرفته شد، بسیارند ولى آن طور که فردوسى شناسان نوشته اند از منابع مکتوب زیر بیشتر استفاده شده:

۱_ خداى نامه که در دوره ساسانى نوشته شده است.

۲ _ شاهنامه ابومنصورى که به تشویق یکى از سپهسالاران خراسان تنظیم گردیده است.

۳ _ یادگار زریران (ایاتکار زریران) که رساله اى است در باب شرح جنگ هاى زریر برادر گشتاسب با دشمنان دین زرتشت.

۴ _ کارنامه اردشیر بابکان.

۵ _ گشتاسب نامه دقیقى طوسى.

اما مطلبى که بیش از همه قابل توجه است، روایاتى است که از دیرترین زمان تا زمان فردوسى سینه به سینه منتقل گردیده و عامل این انتقال دهقانان و موبدان بودند. زیرا اوستاهاى موجود بسیار ناقص بود و فردوسى مجبور بود که از موبدان و دهقانان اشکالات تاریخى خود را بپرسد. همان طور که انجیل، تورات و کتاب مقدس حاوى داستان ها و قصه هاى پیامبران از آدم تا زمان عیسى (ع) است و همچنین قرآن مجید که در بردارنده قصه هاى حکیمانه از آدم تا صفوت آدمیان حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) است، اوستاى اصلى که در ایران باستان وجود داشت در بردارنده حوادث جهان از زمان کیومرث (آدم ابوالبشر) تا زمان هجوم اسکندر را دربرداشت. اگر آن اوستا موجود بود و به دستور اسکندر نمى سوخت دیگر حلقه هاى مفقود شده در تاریخ ایران ایجاد نمى شد که مردم این کشور از ماد، هخامنشى اصلاً اطلاع نداشته باشند و فردوسى به مدت سى سال به غیر از چند اثر مکتوب در تنظیم شاهنامه، از گفته هاى دهقانان خراسان استفاده کند. «پولینوس» (Polinus) مورخ رومى قرن اول میلادى به عظمت آن اوستا اشاره کرده است.

استاد فرزانه و فقید دکتر ذبیح الله صفا در صفحه ۳۱ کتاب حماسه سرایى در ایران مى نویسد: «در نامه تنسر که یکى از روحانیون معروف دوره اردشیر بابکان بود، به یکى از امراى طبرستان این مطلب را نوشت که اسکندر از کتاب اوستا، دوازده هزار پوست گاو در اسطخر فارسى سوزانید و یک سوم آن که باقى ماند از یاد خلایق رفت.» همین مطلب را مسعودى مورخ دوره اسلامى نیز تایید مى کند. از این جهت فردوسى به صراحت مى گوید که روایتگر شاهنامه اکثراً دهقانان و موبدان بوده اند. به همین جهت مى گوید:

یکى نامه بود از گه باستان / فراوان بدو اندرون داستان

پراکنده در دست هر موبدى / از او بهره اى نزد هر بخردى

یکى پهلوان بود دهقان نژاد / دلیر و بزرگ و خردمند و راد

ز هر کشورى موبدى سالخورد / بیاورد کاین نامه را گر کرد

بپرسیدشان از نژاد کیان / وزان نامداران فرخ گوان

چنین یادگارى شد اندر جهان/ برو آفرین از کهان و مهان

روش فردوسى در تدوین شاهنامه

فردوسى در ابتداى شاهنامه نشان مى دهد که یک ایرانى وطن دوست و مسلمان و دوستدار اهل بیت است. او به علت ظلم بنى امیه که تازى را بر ایرانى برترى مى دادند، ابتدا به ستایش از پیامبر اسلام مى پردازد و سپس در بیت دوم اعراب را سرزنش مى کند.

منم بنده اهل بیت نبى / ستاینده خاک پاى وصى

نه فرّ و نه نام و نه تخت و نژاد / همى داد خواهند ایران به باد (منظور اعراب است)

از این جهت به او حکیم گویند که سخنان حکیمانه مى گوید و شاهنامه او در واقع کتاب شاهان نیست بلکه پندنامه و اندرزنامه به شاهان است.

نمونه اى اندرز به کیخسرو:

به یزدان پناه و به یزدان گراى / که اویست بر نیکویى رهنماى

گر این پند من سر به سر نشنوى / به اهریمن بدکنش بگروى

شاهنامه در واقع در قالب داستان هاى سمبلیک چون کلیله و دمنه که چه به ظاهر افسانه و باورنکردنى مى نماید، ولى از حقایقى حکایت مى کند که آن را در زندگى بشر نمى توان انکار کرد سروده شده است، از این جهت فردوسى مى گوید:

تو آن را دروغ و فسانه مخوان / به یک سان روش در زمانه مدان

داستان هاى شاهنامه در واقع در قالب میت (میث) که به معنى سخن رازآمیز (افسانه) است بیان شده. «میت» یک واژه فارسى قدیم است که در زبان هاى اروپایى به صورت «میتولوژى» (Mythology) (علم الاساطیر) درآمده. مجید یکتایى در گزیده اى از شاهنامه فردوسى مى گوید: «داستان جنگ رستم زورمند با اسفندیار رویین تن یکى از این میت ها است که نبرد میان زور و امید است و چون امید از دیدگان ناتوان است، تیر رستم به چشم اسفندیار که رویین تن بود کارگر مى افتد و او را از پاى مى اندازد.»

یکى از میتولوژى هاى قابل توجه در شاهنامه حکیم فردوسى، قضیه دیوان مازندران است. متون تاریخى حاکى از آن است که آریایى ها که اجداد ایرانى ها بوده اند به سهولت بر تمام ایران مسلط شدند و اقوام بومى فلات ایران را مطیع خود ساختند. ولى مازندران از این قاعده مستثنى بود. مردم مازندران بسیار شجاع و داراى علم و فضیلت و هنر بودند. در متون باستانى ایران هر آن کس که انیرانى (غیرایرانى) (غیرآریایى) بود، دیو مى خواندند. دیوان چون در برابر هجوم ایرانى ها مقاومت مى کردند، از آنها در بعضى از آثار کلاسیک ایران به بدى یاد کرده اند، در صورتى که در اکثر آثار شعرا و نویسندگان قدیمى و کلاسیک از مازندران به خوبى یاد شده است. حکیم فردوسى از منطقه مازندران به خوبى یاد مى کند و مى گوید:

که مازندران شهر ما یاد باد / همیشه بر و بومش آباد باد

که در بوستانش همیشه گل است / به کوى اندرون لاله و سنبل است

هوا خوشگوار و زمین پرنگار / نه گرم و نه سرد و همیشه بهار

گلابست گویى به جویش روان / همى شاد گردد ز بویش روان

دى و بهمن و آذر و فرودین / همیشه پر از لاله بینى زمین

اهالى مازندران (دیوان) خواندن و نوشتن و خانه سازى و هنرهاى دیگر را به شاهان ایران زمین آموختند. ایرانیان چون آئین مزدیسنا (پرستش اهورامزدا) داشتند با سحر و جادو مخالف بودند. مهاجران آریایى به علت آن که قادر نبودند از جنگل ها و راه هاى صعب العبور مازندران عبور کنند و در دل جنگل ها راه خود را گم مى کردند، خیال مى کردند که گرفتار جادو شده و از ره مردى خارج شده اند. از این جهت فردوسى از قول ایرانیان آن زمان تفسیرى به این شرح دارد:

تو مر دیو را مردم بد شناس / کسى کو ندارد ز یزدان سپاس

هر آنکو گذشت از ره مردمى / ز دیوان شمر، مشمرش ز آدمى

در بیت دوم فردوسى حتى هر انسانى را که از راه مردمى خارج شود و به جادو متوسل شود دیو مى خواند، حتى اگر ایرانى و یا پادشاه ایران باشد. چنانچه به کیخسرو نصیحت مى کند که اگر از پرستش یزدان روبگرداند به دیو سیرتى و اهریمنى دچار خواهد شد. او پادشاهان را به عقل و خرد رهنمون مى شود و در ضمن مى گوید که در واقع پادشاهى که خرد ندارد، فرمانرواى خوبى نیست. او در این باره مى گوید:

خرد افسر شهریاران بود / خرد زیور نامداران بود

خرد زنده جاودانى شناس / خرد مایه زندگانى شناس

خرد رهنماى و خرد دلگشاى / خرد دست گیر به هر دو سراى

فردوسى در آرزوى زمانى بود که بشر به وسیله جام جهان بین (جام جهان نما) هر جاى دنیا را که مى خواهد، ببیند. نخستین بار در شاهنامه در داستان بیژن و منیژه پس از ناپدید شدن بیژن، کیخسرو با نگریستن در این جام جاى زندان او را یافت. در کتاب خداى نامه این جام طورى بود که علاوه بر هفت اقلیم (همه کره زمین) و همه سیارات را هم نمایان سازد. بعد از هزار سال که از روزگار فردوسى مى گذرد، تلویزیون، اینترنت و ماهواره همان کار جام کیخسرو را انجام مى دهد که گویند این جام در زمان جمشید ایجاد شد. از این جهت به سازمان تلویزیون جام جم گفتند تا این نام باستانى زنده بماند. فردوسى در این باب مى گوید:

پس آن جام برکف نهاد و بدید / در او هفت کشور همى بنگرید

ز کار و نشان سپهر بلند / همه کرد پیدا چه و چون و چند

حکیم فردوسى بعد از آن که پیروزى فریدون را بر ضحاک عرب شرح مى دهد، سخن حکمت آمیز دیگرى را به شرح زیر بیان مى کند:

فریدون فرخ فرشته نبود / ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نکویى / تو داد و دهش کن فریدون تویى

منظور استاد سخن فردوسى این است که اگر مردم عادى به عدل و بخشش رو آورند از فریدون بالاترند. زیرا فریدون را عدل و داد به فرمانروایى رسانید نه آنکه با زور بازو فرمانروا گشت. فردوسى بارها امیران و پادشاهان را پند مى دهد که در عین نیرومندى صلح طلب و بى آزار باشند و کینه توزى را کنار بگذارند. در این باره مى گوید:

همى خواهم از کردگار جهان/ که نیرو دهد آشکار و نهان

ستیزه به جایى رساند سخن / که ویران کند خاندان کهن

تو را آشتى بهتر آید ز جنگ / نباید گرفتن چنین کار تنگ

چو خواهید یزدان بود یارتان / کند روشن این تیره بازارتان

کم آزار باشید و هم کم زیان / بدى را مبندید هرگز میان

دگر باز ناید شده روزگار / به گیتى درون تخم کینه مکار

به دل کار هاى گذشته مگیر / که یزدان زبنده است پوزش پذیر

فردوسى چون داستان هرزگى سودابه را شرح داد، به همه توصیه مى کند که با زن پارسا وصلت کنند. لذا مى گوید:

به گیتى به جز پارسا زن مجوى / زن بدکنش خارى آرد به روى

وقتى که برادران ایرج او را مى کشند در سرزنش آنان مى گوید:

کسى کو برادر فروشد به خاک / سزد گر نخوانندش از آب پاک

زمانى که سلم ایرج را مى کشد، فردوسى عاقبت او را به گور حواله مى دهد و مى گوید:

چو در گور تنگ استوارت کنند / همه نیک و بد در کنارت کنند.

درباره اکثر شاهانى که از دستور یزدان سرپیچى مى کنند و از راه عدل و داد منحرف مى شوند اشعارى مى سراید. در این چند بیت از عاقبت کار جمشید چنین مى گوید:

چه گفت آن سخنگوى با فر و هوش / چو خسرو شوى بندگى را بکوش

به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس / بدش اندر آید ز هر سو هراس

که آزرده شد پاک یزدان از اوى / بدان درد درمان ندیدند روى

از گفتار حکیمانه فردوسى و پند ها و اندرز هاى او در شاهنامه که سى سال در تنظیم آن رنج برد به این نتیجه مى رسیم که او نمونه بارز یک فرد کامل ایرانى و داراى عزت نفس و علو طبع، رحمت و شفقت و شهامت بى حد بوده است. او در اشعارش نشان مى دهد که از رنج هاى دوست و دشمن هر دو متاثر مى شود و این خود نشانه خوى پاک او است.

نام ایران به وسیله فردوسى در زمانى بلندآوازه شد که محمود غزنوى ترک نژاد بر خراسان مسلط شد و مصادف بود با زمانى که او شاهنامه را تمام کرد و از او بى مهرى دید. فردوسى فردى وطن پرست بود. در جایى که خلیفه عباسى از غرب و ترکان از ماوراءالنهر کشور ما را تهدید مى کردند، گفت:

جهان پر ز بدخواه و پر دشمن است / همه مرز ها جاى اهریمن است

نه هنگام آرام و آسایش است / نه روز درنگ است و آرایش است

دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود

چو ایران نباشد تن من مباد / بر این بوم و بر زنده یک تن مباد

همه سر به سر تن به کشتن دهیم / از آن به که کشور به دشمن دهیم

فردوسى بعد از آن که شاهنامه را به نام خدا آغاز کرد، از داستان کیومرث گرفته تا پایان دوره ساسانى را شرح داد. او در اشعارش تا توانسته، لغات فارسى به کار برده است و ثابت کرد که زبان فارسى بسیار غنى است و احتیاج به زبان هاى بیگانه ندارد، چنانچه در شعرى گوید:

اگر پهلوانى ندانى زبان / به تازى تو اروند را دجله خوان

فردوسى از یگانه شعرایى است که زبان فارسى و فرهنگ ایران را زنده کرد و از این جهت مى گوید:

چو عیسى من این مردگان را تمام / سراسر همه زنده کردم به نام

و باز مى گوید:

پى افکندم از نظم کاخى بلند / که از باد و باران نیاید گزند

بسى رنج بردم در این سال سى / عجم زنده کردم بدین پارسى

منبع

شاهنامه در یک نگاه، سیروس غفاریان، سایت جزیره دانش