نقّالی
نقالي در لغت به معني كار و پيشه نقال است كه كالا يا چيزي را از جايي به جايي ديگر نقل ميكند يا ميبرد، اما در اصطلاح به پيشه و هنر كسي گويند كه داستانها و واقعههاي هيجانانگيز و جذابي را كه شنيده يا خوانده است براي سرگرم كردن مردم نقل و بيان كند. اين داستانگزار يا قصهگوي هنرمند را اصطلاحاً نقّال ميگويند. واژههاي نقال و نقالي به مفهوم اصطلاحي آنها احتمالاً از دوره قاجار در زبان و ادبيات فارسي كاربرد يافته، چون اين اصطلاحها در متنهاي تاريخي و ادبي و لغتنامههاي فارسي پيش از آن نيامدهاند.
نقالي يك جريان فرهنگي است كه از زمانهاي دور در جامعه ايران رواج داشته است. نقالان داستانهايي از حماسههاي قومي، ملي، ديني و واقعههاي تاريخي و شبه تاريخي و مذهبي را با كلامي سنجيده و آهنگين و بياني گرم و رسا در ميان جمع مردم و در فضاهاي عمومي يا محفلهاي خصوصي نقل و روايت ميكنند.
نقالان در نقل داستانها و بازنمايي واقعههاي داستان و القاي رخدادهاي هيجانانگيز، استعداد و هنر فراواني داشتند و در شيوه بيان، طرز نمايش واقعهها و تقليد حركات و رفتار صاحب ذوق و هنر بودند. آنان ميدانستند كه در هر مجلسِ نقل به اقتضاي شعور فرهنگي جماعت مجلس، چگونه سخن بگويند و تقليد درآورند. در نقل روايتها به بداههپردازي و زبانآوري ميپرداختند و موضوعهاي داستان را با پند و اندرز و مَثَل و شوخي و لطيفه ميآميختند و در نشان دادن شخصيتهاي داستان، بازي و تقليد درميآوردند.
بخش بزرگي از ميراث فرهنگي ـ ادبي ايران كه امروز به صورت مكتوب به ما رسيده، داستانها و افسانههايي هستند كه از زبان و بيان اين نقالان شنيده و نوشته شده است. اين داستانها مجموعه "ادبيات نقالي" ما را در تاريخ ادب ايران پديد آوردهاند.
محتویات
تاريخچه
تاريخچه نقالي را ميتوان در دو دوره پيش از اسلام و دوره اسلامي بررسي كرد:
الف. دوره پيش از اسلام:
در ايران باستان خنياگران دورهگردي بودند كه با نواي ساز و آواز قصهخواني ميكردند. گزنفون به رواج هنر تصنيفخواني و قصهگويي اين خنياگران در دوره هخامنشي اشاره ميكند. در دوره اشكاني خنياگراني را كه داستانهاي حماسي و رزمي براي مردم نقل ميكردند "گوسان" ميناميدند. سندي به زبان پارتي (اشكاني) هنر گوسانها را در مدح پادشاهان و قهرمانان باستان نشان ميدهد. اين سند را نشانهاي از نقش پارتيها در نگهداشت سنتهاي ملي ايران دانستهاند و احتمال دادهاند كه افسانههاي كهن به كمك اين خنياگران گردآوري ميشدهاند.
اسطورهاي نيز نقش خنياگران را در قصهگويي نشان ميدهد. بنابراين اسطوره زال، پدر رستم به خنياگران سفارش ميكند كه "پهلواني سرود" براي رستم جوان بخوانند تا رستم با شنيدن آنها براي مبارزه در ميدان كارزار پرورده شود.
در دوره ساساني نيز خنياگراني بودند كه حماسهها و داستانهاي قومي و ملي را با آواز و نغمه ساز براي مردم ميخواندند. بهرام چوبين، سردار ساساني در شب پيش از رفتن به كارزار خنياگري را فراميخواند تا برايش حماسه هفتخوان اسفنديار و رنجهاي او را در قلعه برنجين[۱] بخواند. باربد، نوازنده و خواننده نامي دربار خسرو پرويز ساساني (پادشاهي 590-627م.)، يكي از خنياگران داستانگزار بود. از جمله تصنيفهايي كه او ميخواند "پسران ديو و فتوحات و مجالس خسرو" بود.
نويسنده تاريخ بخارا به اين دسته از خنياگران يا قوّالان داستانگو در جامعه بخارائيان دوره پيش از اسلام اشاره ميكند. او مينويسد اين هنرمندان سرودهايي را در سوگ كشتن سياووش ميخواندند كه آن سرودها را "گريستن مغان" نام نهاده بودند.
اين خنياگران قصهگو به سرزمينهاي ديگر هم ميرفتند و داستانهاي حماسي و پهلواني ايرانيان را براي مردم بيان و نقل ميكردند. بنابر گزارشهاي تاريخي، پيش از آن كه نهضت اسلامي در مكه شكل بگيرد، نصر بن حارث، خالوزاده پيامبر، هر بار كه براي تجارت به حيره ميرفت طومارهايي از داستانهاي پهلواني ايرانيان، مانند رستم و اسفنديار را ميخريد و به مكه ميبرد و براي مردم قبيلهاش ميخواند.
ب. دوره اسلامي:
در نخستين سدههاي اسلامي راويان و دهقانان كه گروه اجتماعي زميندار بودند، روايتكننده داستانهاي پهلواني و رزمي كهن ايراني نيز بودند. فردوسي از تني چند از اين دهقانان پير كه راوي و گردآورنده داستانهاي رستم و خاندان گرشاسب و داستانهاي قهرماني ديگر بودند، ياد ميكند. در اين زمان قصهخواناني نيز بودند كه نقل قصه را با نواي ساز همراه ميكردند. حكايت قصهگويي مروزي در قرن سوم هجري كه پس از نقل هر قصه تنبورش را برميگرفت و نغمههايي شاد بر سازش مينواخت، نمونهاي از همراهي ساز و آواز با قصهخواني است.
در سدههاي پنجم و ششم هجري دو دسته داستانگزار براي مردم نقل ميگفتند؛ يك دسته داستانگزاران سني مذهب بودند كه همراه نقل داستانهاي اسطورهاي و حماسي ايران فضايل خلفاي راشدين را هم بيان ميكردند؛ اينان را فضايلي ميخواندند. دسته ديگر داستانگزاران شيعه بودند كه فقط داستان واقعههاي جنگها و دلاوريهاي اميرمؤمنان علي علیه السلام را نقل ميكردند و در منقبت و مدح او و پيامبر و خاندان نبوت شعر ميخواندند؛ اينان را هم مناقبي ميناميدند.
دستههاي فضايليخوان با نقل حماسههايي از رستم و سهراب و اسفنديار و كاووس و زال در سر چهارسوهاي بازار و گذرگاهها رسم نقل داستانهاي پهلواني؛ و دستههاي مناقبيخوان با نقل جنگها و پهلوانيهاي علي علیه السلام و روايات مربوط به اهل بيت او رسم نقل داستانهاي مذهبي را در فرهنگ نقالي ايران بنياد نهادند و شيوع بخشيدند.
نقالي يا قصهخواني همچنان ادامه يافت تا به دوره صفوي رسيد. در اين دوره (907-1148ق.)، موضوع داستانهاي نقالان بر گرد داستانهاي شبه تاريخي ــ ملي و شبه تاريخي ــ مذهبي و اسطورهها و حماسهها و داستانهاي شاهنامه ميگشت. داستانهايي درباره ابومسلم مروزي (پهلوان ايراني كه در قرن دوم هجري عليه بيدادگري حكومتگران اموي قيام كرد)، حمزه (به روايتي حمزه پسر آذرك سيستاني كه بر كارگزار خليفه عباسي شوريد و به روايتي ديگر سيدالشهدا حمزه عموي پيغمبر)، و اسكندر (سردار و جهانگشاي مقدوني) و به ويژه داستانهاي شاهنامه و برخي داستاننامههاي مذهبي، از رايجترين قصههاي زبانگرد نقالان بودند.
در دوره صفوي، داستانگزاري و قصهگويي از جمله هنرهاي معركهگيران به شمار ميآمد و داستانگويان و قصهخوانان را از "ارباب معركه" ميشناختند. در اين زمان، مناقبخوانان را كه پيوسته "مناقب اهل بيت" ميخواندند، مداح ميناميدند. مداحان از لحاظ نوع سخن به سه دسته تقسيم ميشدند: سادهخوانان كه مدح را به نظم ميخواندند؛ غرّاخوانان كه داستانها را به نثر نقل ميكردند؛ و مرصّعخوانان كه به نظم و نثر مداحي ميكردند. "قصهخوان" و "افسانهگوي" نيز كساني بودند كه در احوال گذشتگان و غرايب و عجايب زندگي آنان و زوال ملك و مال سلاطين قصه ميگفتند. قصهخوانان دو دسته بودند: يك دسته قصهخواناني كه حكايت و افسانه ميگفتند و دسته ديگر قصهخواناني كه حكايتها و افسانهها را به نظم ميخواندند يا به اصطلاح "نظمخواني" ميكردند.
در دوره قاجار، قصهخواني رشد و بالندگي فراوان يافت و همچنان تا نخستين دهههاي قرن چهاردهم ش. شكوفايي داشت. نقالان اين دوره به ويژه نقالان دربار شاهان و اميران، بايد "با خبر از تواريخ، مستحضر از اخبار و اشعار و نوادر و نكات و دقيقهياب و نكتهسنج" ميبودند. از ويژگيهاي نقال خوب، ورزيدگي او در هنرهاي كلامي و تقليدي بود. "قصهخوانان ايشان كه به شخص واحد در حين تقرير حكايات مجلسي هستند بالتمام زيرا كه تبديل حركات و تغيير آواز به مقتضاي حالت اشخاص مختلفه در حالات عديده مثل غضب و حلم و عقل و عشق و سرور و غم، سلطنت و گدايي، امارت و چاكري، عاشقي و معشوقي، فرمانبري و فرمانروايي در يك شخص واحد" جمعاند.
در همين دوره در حوزههاي جغرافيايي و فرهنگي مختلف ايران قصهخواناني بودند كه داستانهاي حماسي قومي ـ محلي خود را همراه حماسههاي شاهنامه به نثر و نظم و با ساز و آواز يا بدون آن براي مردم نقل ميكردند. اين قصهگويان كه پيامد همان خنياگران قصهگوي دوران كهن ايران بودند تا چندي پيش در ميان مردم ايلها و روستاها و شهرها هنرنمايي ميكردند. براي نمونه ميتوان به "دِنگْ بِژ"ها يا نوازندگان قصهخوان دورهگرد، و "چِروُك بِژ"ها يا نقالان در ميان كُردها اشاره كرد. در ميان كُردها نقالاني هم بودند كه شعرهاي غنايي يا حماسي كُردي را با آواز ميخواندند. اين نوع اشعار را به كُردي "لاوْژْ" مينامند. نقالان لاوژخوان زماني كه در ده بودند به خانه خانها و بزرگان آبادي ميرفتند و شبها براي آنان حماسه ميخواندند. زماني هم كه به شهرهاي كردنشين ميرفتند، در قهوهخانههاي شهر براي مردم حماسهخواني ميكردند.
در ميان آذربايجانيها قصهگويي كار عاشيقها بود. عاشيقها گروهي داستانگزار بودند كه با نواختن ساز و خواندن آواز، داستانهاي قهرمانان قومي و محلي را براي مردم بازگو ميكردند. عاشيقها در مجالس بزم و شادي مردم و در قهوهخانههاي شهرها و روستاهاي آذربايجان با نقل داستان و نواي ساز و آواز، مردم را سرگرم و دلشاد ميكردند.
جاي نقالي
در نخستين سدههاي آغاز دوره اسلامي قصهگويان دورهگرد هم در مساجد كه جاي تجمع مسلمانان بود، قصههاي انبياي سلف و پادشاهان قديم را براي مردم بيان ميكردند و هم در كوچه و بازار همچنان معركه خود را برپا ميكردند و به نقل قصه ميپرداختند. اين روش معركهگيري و قصهگويي را قصاصان و نقالان تا دوره صفوي، حتي پس از شكلگيري نهاد قهوهخانه در ايران ادامه دادند و در جاهاي تجمع مردم بساط ميافكندند و به نقالي ميپرداختند.
فضاها و معابر عمومي مانند ميدانها، سرگذرها، چهارسوهاي بازار، سراها، كاروانسراها، صحن مسجدها و زيارتگاهها و تكيهها مكانهاي قصهگويي اين معركهگيران بود. مثلاً سيد كمالالدين سدهي معروف به طاهر عليشاه از نقالان عهد شاهعباس اول، عصرها در زيرگذر بازار مسجد جامع عتيق اصفهان برزونامه ميخواند. يا اسداله حجّار عصرها در بخش شرقي صحن مسجد شاه (مسجد امام كنوني) داستانهاي مذهبي ميخواند. همچنين مرشد جعفر پاقلعهاي نزديك امامزاده اسماعيل در محله قديم قلعه طَبَرك اصفهان شاهنامه ميخواند.
حاجرضا حبيبآبادي براي نخستينبار شاهنامهخواني در تكيه را در تكيه حمام خانم (تكيهاي كه مادرشاه تهماسب با يك حمام نزديك امامزاده يحيي در جنوب شرقي تهران ساخته بود)، در زمان شاه عباس اول (996-1038ق.) باب كرد. نقالاني هم در مشهد بودند كه در فضاهاي پيرامون صحن حضرت امام رضا علیه السلام شاهنامهخواني ميكردند.
در دوره قاجار، نقالان و قصهگوياني در گوشههايي از ميدان نقش جهان اصفهان بساط ميانداختند و نقل ميگفتند. حاجبابا مشكين از نقالان و سخنوران نامي عهد فتحعليشاه ابتدا در تكيه حمامخانم و بعد در ميدان پاقاپق (اعدام) و جلوخان مسجد شاه بازار تهران شاهنامهخواني ميكرد.
در عصر رونق قهوهخانه از اوايل قرن يازدهم تا نخستين دهههاي قرن چهاردهم ش. شمار بزرگي از نقالان به اين نهاد روي آوردند و آن را پايگاه نقالي و شاهنامهخواني كردند. در اين دوره نسبتاً بلند، قهوهخانه نهاد فعالي در انتقال فرهنگ و ادب كهن ملي و مذهبي ايران به توده مردم بيسواد يا كم سواد به شمار ميرفت و در آموزش آداب زندگي گذشتگان، اخلاق و منش پهلوانان و جوانمردان به افراد قهوهخانهرو نقش مهمي داشت.
گروهبندي نقالان
نقالان را بر حسب نوع داستانهايي كه ميگفتند و چيرگي و ورزيدگيشان در نقل داستانها و بيان واقعهها ميتوان به سه دسته تقسيم كرد: نخست شاهنامهخوانان يا نقالاني كه فقط به نقل داستانهاي حماسي شاهنامه ميپرداختند و در شاهنامهخواني ورزيدگي داشتند؛ دوم نقالاني كه در نقل داستاننامههاي تاريخي ـ افسانهاي، مانند اسكندرنامه و ابومسلمنامه مهارت و چيرگي داشتند و سوم مذهبيخوانان يا نقالاني كه داستانهاي ديني ـ مذهبي مانند حمزهنامه و حيدرنامه ميخواندند.
هر يك از اين سه گروه اهل سخن را نيز ميتوان به دو دسته تقسيم كرد: يك دسته قصهخواناني كه از روي داستاننامهها و در حال نشسته نقل ميگرفتند و شعرها و واقعههاي داستانها را شرح و تفسير ميكردند. اين دسته از قصهخوانان را اصطلاحاً "نقال مجلسي" هم مينامند؛ دسته ديگر قصهخواناني كه داستانها را به كمك حافظه و سرپا و ايستاده نقل ميكردند. اين قصهخوانان با حركتهاي موزون نمايشي و بالا و پايين بردن و زيروبم كردن صدا و تقليد درآوردن، وقايع را براي مردم زنده و گيرا ميكردند. اين گروه قصهخوان را كه در واقع "مقامهخواني" ميكنند، اصطلاحاً به مفهوم اخص كلمه، "نقال" مينامند.
شوق و علاقه مردم به رفتن پاي نقل و شنيدن داستانهاي حماسي ملي، قومي و ديني از زبان نقالان بر اعتبار هنر نقالي به عنوان يك هنر كلامي ـ نمايشي، در جامعه سنتي ايران افزود و بكار نقالان رونق و درخشندگي ويژهاي بخشيد. شمار نقالان از دوره صفوي به اين سو به تدريج افزايش پيدا كرد. ملا اسد، ميرعبدالباقي، ملاعبدالرشيد، مولانا حيدر و مولانا محمد خورشيد اصفهاني از شمار قصهخوانان؛ و مولانا فتحي بيك، ملامؤمن مشهور به "يكه سوار"، ملا بيخودي جُنابادي و مقيماي زركش از شمار شاهنامهخوانان دوره صفوي بودند. برخي از نقالان عهد صفوي مانند ميرزا محمد فارس بواناتي به حمزهخواني و حسينا صبوحي به شاهنامهخواني و حمزهخواني معروف بودند.
از نقالان سرآمد و مشهور اوايل دوره قاجار به درويش صفر شيرازي و ملا آدينه اشاره كردهاند. درويش صفر در زمان آقامحمدخان و ملا آدينه در عهد فتحعليشاه قصهخواني و نقالي ميكردند. حاج حسين باباي مشكين، مرشد رحيم بلور، مرشد غلامحسين و درويش مرحب نيز از جمله نقالان و شاهنامهخوانان برجسته دوره قاجار بودند. پاتوق يا پاچال نقل اين نقالان بيشتر قهوهخانههاي تهران بود.
از نقالان و شاهنامهخواناني كه تا چند دهه پيش زنده بودند و با دم گرم و آواي خوش خود مجلسآراي محفل انس قهوهخانهنشينان شهرهاي بزرگ ايران بودند، ميتوان مرشد عباس زريري معروف به "مرشد برزو"، مرشد روحالله شوقي، مرشد نادري و مرشد غلامعلي حقيقت را ياد كرد. هنوز هم تني چند از شاگردان استادان نقال در شهر تهران و برخي از شهرهاي بزرگ ايران نقالي و شاهنامهخواني ميكنند.
شاهان و اميران ايران نيز بعضاً قصهخوانان و نقالان خاص خود را داشتند. قصهخوانان درباري را از ميان زبدهترين نقالان معروف شهرها برميگزيدند. نام برخي از اين نقالان در نوشتههاي تاريخي و تذكرهها و سفرنامههاي سياحان خارجي و خاطرات و زندگينامههاي رجال ايران آمده است. مثلاً ملا بيخودي جنابادي در مجلس شاه عباس اول شاهنامهخواني كرده بود. ميرزاغياثالدين علي ملقب به نقيبخان از قصهخوانان دربار جلالالدين اكبرشاه پادشاه هند در قرن دهم هجري بود و تواريخ و قصص و حكايات و افسانههاي فارسي و هندي براي او ميخواند، ملا اسدخان قصهخوان و ميرعبدالباقي قصهخوان در دربار حاكم قندهار در قرن يازدهم هجري قصه ميخواندند. همچنين ميرزا محمدعلي نقيبالممالك، نقالباشي دربار و سازنده و پردازنده قصه اميرارسلان نامدار، قصهخوان مخصوص ناصرالدينشاه بود. او هم موسيقي ميدانست و هم آواز خوشي داشت و به هنگام قصهگويي چند بيتي را هم خورَند داستان با آواز و ساز ميخواند.
طومارنگاري
قصهگويان پيش از دوره صفوي داستانهاي خود را در دفترهايي مينوشتند يا آنها را تقرير ميكردند و ديگران مينوشتند. اين داستاننامهها را "دفتر" و نقالاني را كه از روي اين دفترها قصه ميخواندند "دفترخوان" ميناميدند. مثلاً فراهمآورنده داستان فيروزشاه (دارابنامه بيغمي)، يكي از قصاصان به نام ميانه قرن هشتم و نهم هجري بود كه به محمود دفترخوان شهرت داشت. گزارنده داستان هم مولانا شيخ محمد مشهور به بيغمي بود. بعدها برخي نقالان و داستانگزاران داستانهاي ساخته و پرداخته خود را روي نامههاي دراز و بلندي به نام طومار مينوشتند و يا ميگفتند و ديگران براي آنان مينوشتند. داستاننامههايي به صورت طومار از اين گروه راويان و داستانگزاران بازمانده است. يكي از قديمترين اين طومارها، طوماري است درباره پهلوان محمود پورياي ولي عارف و شاعر و پهلوان قرن هشتم ق.، اين طومار به عرض 17 سانتيمتر و طول سه و نیم متر است و آن را در دوره صفوي نوشتهاند.
امروزه همه داستاننامههاي نقالان را كه در دفتر يا در طومار فراهم آمدهاند، اصطلاحاً طومار مينامند. سنت دفترنويسي يا طومارنگاري از قرن پنجم و ششم ق. تا چند دهه پيش ادامه داشته است. دارابنامه، سمك عيّار (از قرن ششم)، داستان فيروزشاه پسر داراب (از قرن هشتم) و تحريرهاي مختلف داستانهاي تاريخي ـ مذهبي اسكندرنامه، ابومسلمنامه، حمزهنامه، مختارنامه و هفت لشكر (از قرن ششم به اينسو) و اميرارسلان نامدار (از قرن سيزدهم) از شمار اين دفترها يا طومارهاي قصه هستند.
شمار نقالان صاحب طومار در سنجش با شمار نقالان چندان زياد نبود. از نقالان نسبتاً قديمي صاحب طومار ميتوان به مرشد حسين اسمال چُرَك، مرشد حسن و مرشد حاجي علي بابامشكين و از نقالان جديدتر ميتوان به مرشد برزو و مرشد غلام علي حقيقت اشاره كرد. طومارهاي اين نقالان از لحاظ كيفيت داستانها، ساخت و پرداخت واقعهها و زبان و بيان از طومارهاي ديگران بهتر بودند.
شيوه و آداب نقالي
از آداب نقالي، شيوه قصهگويي نقالان و اسباب و ابزار كار آنان تا پيش از دوره صفوي آگاهي دقيق و درستي نداريم و دقيقاً نميدانيم كه نقالان در نقل داستان چگونه مجلسآرايي ميكردند. بنابر آگاهيهايي كه از اواخر قرن نهم به ما رسيده است، قصهخوانان و افسانهگوياني كه پهلوان ميدان سخن بودند، به هنگام نقل داستان بر روي صندلي مينشستند و تبرزين بدست ميگرفتند. نشستن بر صندلي به نشانه صاحب هنر بودن نقال و بدست گرفتن تبرزين به معناي حرب كردن با اين وصله درويشي با منعكنندگان قصهگويي و مداحي بوده است.
هر قصهگو در نقل قصه شيوه بيان خاص خود را داشت. چُست و چالاك بودن در بيان، سخن "خام و گرانجان" نبودن، درك مجلس نقل و دريافت ذوق و رغبت مردم به نوع سخن، آراستن نثر به نظم در ميان قصه براي پرهيز از ملالانگيز شدن سخن، دوري جستن از سخنان "محال و گزاف" و "تعريض و كنايه" و ميانهروي در سخن گفتن، خواندن شعر با آهنگ و آواز، شرح بيتهاي دشوار، ياد نام سراينده شعر و صاحب سخن در اول يا آخر معركه، فاتحه خواندن و تكبير گفتن و سرانجام مبالغه نكردن در گدايي و تنگ نكردن عرصه بر مردم و سوگند بسيار نخوردن از اصلها و روشها و منشهايي بودند كه نقال بايد آنها را به هنگام معركهگيري رعايت كند.
در قهوهخانهها، نقالان معمولاً بر روي تخت ميرفتند و نقل ميگفتند. تخت سكويي گرد يا نيمهگرد يا چهارگوش بود كه آن را از تير چوبي يا آجر و كمي بالاتر از كف قهوهخانه ميساختند. نقالان به هنگام نقل، طومار يا دفتر داستان را روي ميزي ميگشودند و يك عصا يا تعليمي كه آن را "مطراق" ناميدهاند، بدست ميگرفتند. مردم هم روبروي نقال و دورادور تخت مينشستند.
نقالاني كه به يكي از سلسلههاي درويشي مانند سلسله عجم يا خاكسار وابسته بودند، يكي دو روز پيش از آغاز نقالي در بالاي تخت يك "سَرâدَمâ" ميبستند. اسباب سَردَم عبارت بود از چند وصله يا علامت درويشي، يك يا دو تخته پوست (معمولاً پوست ببر) و هفده تكه علامت يا نشان از هفده صنف مانند صنفهاي خباز و قصاب و حلاج و بنا و مانند آن كه به سلسلههاي فقر و درويشي وابسته بودند. اين علامتها را روي ديوار بالاي تخت ميكوبيدند و در پاي سردم نشسته يا سرپا داستان ميخواندند يا نقل ميگفتند.
نقالان با "آهنگ دادن به كلام، بالا و پايين بردن به موقع دست و سر، كش دادن مطلب، گاه نجواكردن و بيفاصله فرياد كشيدن، گاه لرزاندن و عوض كردن صدا، خصوصاً كوفتن كف دستها بر هم و پا بر زمين زدن و همچنين با معلق نگه داشتن واقعه در جايي حساس" در واقع به تنهايي چند بازيگر بودند كه چند نقش را يكجا به شيوهاي پذيرنده براي تماشاگران مينماياندند.
در مجالس نقل داستانهاي شاهنامه، مجلس نقل واقعه "سهرابكشي" و "سياووشكشي"؛ و در مجالس نقل داستانهاي اسكندرنامه، مجلس نقل واقعه شيرزادكشي اهميت و اعتبار بسيار زيادي داشتند. نقالان ورزيده و چالاك كساني بودند كه ميتوانستند صحنههاي وقايع اين داستانها را هر چه جذابتر و هيجانانگيزتر روايت كنند و در ديده مشتاقان بنمايانند. مردم نيز استادي و مهارت هر يك از نقالان را بيشتر بر مبناي چگونگي نقلو نمايش اين واقعهها ارزشگذاري ميكردند.
وضعيت كنوني
با گسترش روابط تجارتي ــ صنعتي و فرهنگي ـ سياسي ميان ايران و كشورهاي ديگر جهان و در پي آن دگرگونيهاي بنيادي در فرهنگ اقتصادي و نظام آموزشي ـ فرهنگي و شكلگيري وسايل نوين ارتباطات ديداري و شنيداري در ايران، رفته رفته از اهميت و اعتبار نهاد سنّتي قهوهخانه و مكتب نقالي وابسته به آن كاسته شد. تا پيش از اين دگرگونيها نقالان، اين كارگزاران فرهنگي همچون يك وسيله ارتباطي نيرومند در جامعههاي سنتي ايران عمل ميكردند و رشتههاي پيوند تاريخي ـ فرهنگي را ميان نسلهاي گذشته و حال از راه ابلاغ معارف قومي، ملي و مذهبي استوار نگه ميداشتند.
در آن زمان، بيشتر قهوهخانههاي شهرهاي بزرگ نقال داشتند. مثلاً از هر صد قهوهخانه تهران، دست كم در 80 قهوهخانه نقال نقل ميگفت. در صورتي كه در 1350 ش. از جمع 2076 قهوهخانه تهران فقط 3 قهوهخانه نقال و شاهنامهخوان داشتند. در همين سال در حالي كه 335 قهوهخانه در شهر مشهد داير بودند، شمار نقالان آن از 6 يا 7 تن نميگذشت.
در سالهاي اخير، ديگر اثر و نشاني از اين نقالان نمانده است و شمار قهوهخانههايي كه در شهرهاي ايران مجلس نقالي دارند حتي به تعداد انگشتان دست هم نميرسد. سالها پيش، عباس زريري (مرشد برزو)، نقال قهوهخانه گلستان اصفهان با زباني شكوهآميز از ستمي كه بر آنان رفته است، چنين ميگفت: "در اين مملكت كسي تشخيص نداد كه ما چه ميكنيم و چه ميگوييم و براي چه گلوي خود را پاره ميكنيم و فرياد ميزنيم! نفهميدند يا نخواستند بفهمند كه ما داريم اساس استقلال مملكت و روح سربلندي را در مردم تقويت ميكنيم. آقا بكار ما بياعتنايي كردند و وسايلي ديگر براي سرگرمي مقابل مردم گذاشتند... ديگر آن روح بلند و جوش و خروش دليران و مردان تمام شد و آن مكتبي كه استادان بزرگ و بهنام داشت از رونق افتاد. بله آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت!".
پانویس
- ↑ Brazen Hold
منابع
- دائره المعارف کتابداری و اطلاع رسانی، مدخل "نقّالي" از علي بلوكباشي، بازیابی: 16 مرداد 1392.