دعای ۵۲ صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش دوم)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای ۵۲ صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم

اللَّهُمَّ إِنِّی أُصْبِحُ وَ أُمْسِی مُسْتَقِلًّا لِعَمَلِی، مُعْتَرِفاً بِذَنْبِی، مُقِرّاً بِخَطَایای، أَنَا بِإِسْرَافِی عَلَى نَفْسِی ذَلِیلٌ، عَمَلِی أَهْلَکنِی، وَ هَوَای أَرْدَانِی، وَ شَهَوَاتِی حَرَمَتْنِی.

فَأَسْأَلُک یا مَوْلَای سُؤَالَ مَنْ نَفْسُهُ لَاهِیةٌ لِطُولِ أَمَلِهِ، وَ بَدَنُهُ غَافِلٌ لِسُکونِ عُرُوقِهِ، وَ قَلْبُهُ مَفْتُونٌ بِکثْرَةِ النِّعَمِ عَلَیهِ، وَ فِکرُهُ قَلِیلٌ لِمَا هُوَ صَائِرٌ إِلَیهِ.

سُؤَالَ مَنْ قَدْ غَلَبَ عَلَیهِ الْأَمَلُ، وَ فَتَنَهُ الْهَوَى، وَ اسْتَمْکنَتْ مِنْهُ الدُّنْیا، وَ أَظَلَّهُ الْأَجَلُ، سُؤَالَ مَنِ اسْتَکثَرَ ذُنُوبَهُ، وَ اعْتَرَفَ بِخَطِیئَتِهِ، سُؤَالَ مَنْ لَا رَبَّ لَهُ غَیرُک، وَ لَا وَلِی لَهُ دُونَک، وَ لَا مُنْقِذَ لَهُ مِنْک، وَ لَا مَلْجَأَ لَهُ مِنْک، إِلَّا إِلَیک.

إِلَهِی أَسْأَلُک بِحَقِّک الْوَاجِبِ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِک، وَ بِاسْمِک الْعَظِیمِ الَّذِی أَمَرْتَ رَسُولَک أَنْ یسَبِّحَک بِهِ، وَ بِجَلَالِ وَجْهِک الْکرِیمِ، الَّذِی لَا یبْلَى وَ لَا یتَغَیرُ، وَ لَا یحُولُ وَ لَا یفْنَى، أَنْ تُصَلِّی عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تُغْنِینِی عَنْ کلِّ شَی‏ءٍ بِعِبَادَتِک، وَ أَنْ تُسَلِّی نَفْسِی عَنِ الدُّنْیا بِمَخَافَتِک، وَ أَنْ تُثْنِینِی بِالْکثِیرِ مِنْ کرَامَتِک بِرَحْمَتِک.

فَإِلَیک أَفِرُّ، و مِنْک أَخَافُ، وَ بِک أَسْتَغِیثُ، وَ إِیاک أَرْجُو، وَ لَک أَدْعُو، وَ إِلَیک أَلْجَأُ، وَ بِک أَثِقُ، وَ إِیاک أَسْتَعِینُ، وَ بِک أُومِنُ، وَ عَلَیک أَتَوَکلُ، وَ عَلَى جُودِک وَ کرَمِک أَتَّکلُ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

خداوندا در حالی صبح می‌کنم و روزم را به شب می‌رسانم که عمل خود را در پیشگاهت اندک شمرده، و به گناه خویش اعتراف دارم، و به خطاهایم اقرار می‌کنم، من به خاطر اسراف درباره خویش، خوارم، عملم مرا به عرصه هلاکت برده، و هوسم مرا به تباهی انداخته، و شهواتم مرا محروم نموده،

مولای من پس از تو درخواست دارم درخواست کسی که به سبب آرزوهای دور و دراز به لهو و بیهوده کاری پرداخته، و بدنش به خاطر سلامتی از عبادت بی‌خبر مانده، و دلش به واسطه فراوانی نعمت به فتنه لذّت افتاده، و اندیشه‌اش نسبت به فرجام کارش کم است،

درخواست کسی که آرزو بر او غالب شده، و هوای نفس گرفتارش کرده، و دنیا بر او دست یافته، و مرگ بر سرش سایه‌انداخته، درخواست کسی که گناهانش را بسیار شمرده، و به خطاهای خود اعتراف کرده، درخواست کسی که پروردگاری جز تو، و سرپرستی غیر تو، و رهاننده‌ای از تو ندارد، و برای او پناهگاهی از تو جز به سوی تو نیست.

خداوندا از تو به حقی که بر همه مخلوقاتت داری، و به نام عظیمت که به پیامبرت فرمان دادی که تو را به آن تسبیح کند، و به بزرگی ذات کریمت که فرسایش ندارد و دگرگون نمی‌گردد، و تغییر حال نمی‌دهد و فناپذیر نیست مسئلت دارم که بر محمد و آلش درود فرستی، و مرا با عبادت خود از هر چیز بی‌نیاز کنی، و با ترس خود قلبم را از اندوه دنیا تسلیت دهی، و به رحمتت با دست پر از کرامت‌های فراوانت بازم گردانی،

زیرا که به سوی تو می‌گریزم، و از تو می‌ترسم، و از حضرتت فریادرسی می‌نمایم، و به تو امیدوارم، و تو را می‌خوانم، و به تو پناه می‌آورم، و به تو اطمینان دارم، و از تو یاری می‌خواهم، و به تو ایمان دارم، و بر تو توکل می‌کنم، و بر جود و کرمت اعتماد می‌نمایم.

ترجمه آیتی

بار خدایا، شام را‌ به‌ بامداد مى آورم ‌و‌ بامداد را‌ به‌ شام مى رسانم در‌ حالى که‌ عمل خویش اندک مى شمارم ‌و‌ به‌ گناه خود اعتراف مى کنم ‌و‌ به‌ خطاى خویش اقرار مى آورم. بار خدایا، چون پیروى از‌ هواى نفس را‌ از‌ حد گذرانیده ام، آفریده اى ذلیلم. عمل من‌ مرا به‌ هلاکت افکند ‌و‌ هوى ‌و‌ هوس من‌ به‌ تباهیم کشید ‌و‌ شهوات من‌ مرا از‌ کردار نیک محروم داشت.

اى مولاى من، از‌ تو‌ مى خواهم همانند کسى که‌ آرزوى دور ‌و‌ درازش به‌ لهو ‌و‌ لعب سرگرم داشته ‌و‌ جسمش به‌ سبب تن پرورى غافل است ‌و‌ دلش به‌ سبب افزونى نعمت مفتون است ‌و‌ خود درباره ‌ى‌ آینده اى که‌ به‌ سوى ‌آن رهسپار است اندک مى اندیشد،

همانند ‌آن کس که‌ آرزو بر‌ او‌ چیره شده ‌و‌ هوى ‌و‌ هوس او‌ را‌ فریفته ‌و‌ دنیا بر‌ او‌ تسلط یافته ‌و‌ مرگ بر‌ او‌ سایه افکنده است، همانند ‌آن کس که‌ گناه خود بسیار مى شمرد ‌و‌ به‌ خطاى خود اعتراف مى کند، همانند ‌آن کس که‌ پروردگارى جز تو‌ ندارد ‌و‌ جز تواش دوستى نیست ‌و‌ کسى از‌ خشم تواش نمى رهاند ‌و‌ پناهگاهیش جز آستان تو‌ نیست.

اى خداوند، از‌ تو‌ مى خواهم به‌ حق خود که‌ بر‌ همگان واجب گردانیده اى ‌و‌ به‌ نام مهین تو‌ که‌ پیامبرت را‌ فرموده اى که‌ تو‌ را‌ بدان نام تسبیح گوید ‌و‌ به‌ عظمت ذات بزرگوار تو‌ که‌ نه کهنه مى شود ‌و‌ نه تغییر مى یابد ‌و‌ نه فنا مى پذیرد، که‌ بر‌ محمد ‌و‌ خاندانش درود بفرستى ‌و‌ مرا به‌ نیروى عبادتت از‌ هر‌ چه هست بى نیاز کنى ‌و‌ خوف خویش در‌ دلم افکنى تا‌ محبت دنیا از‌ صحراى دلم خیمه برچیند ‌و‌ مرا به‌ رحمت خود به‌ کرامت ‌و‌ احسان فراوانت بازگردانى.

بار خدایا به‌ سوى تو‌ مى گریزم، از‌ تو‌ مى ترسم، به‌ درگاه تو‌ استغاثه مى کنم به‌ تو‌ امید مى بندم، تو‌ را‌ مى خوانم به‌ تو‌ پناه مى جویم اعتمادم به‌ توست ‌و‌ از‌ تو‌ یارى مى خواهم به‌ تو‌ ایمان مى آورم ‌و‌ بر‌ تو‌ توکل مى کنم ‌و‌ به‌ جود ‌و‌ کرم تو‌ متکى هستم.

ترجمه ارفع

پروردگارا صبح ‌و شام مى کنم در حالى که اعمالم کم است، به گناهم اعتراف دارم ‌و به خطایاى خویش اقرار مى کنم. الها من به خاطر ظلم به نفس خویش ذلیلم، کارهایم مرا هلاک کرده هواى نفسم مرا اراده نموده ‌و شهواتم مرا محروم نموده است.

بنابراین ای‌ مولاى من از تو مسئلت مى جویم همانند مسئلت کسى که به خاطر آرزوهاى طولانیش بى بهره مانده ‌و بدنش به علت بى تفاوتى نسبت به جهان آخرت غافل مانده ‌و دلش به خاطر نعمتهاى فراوانى که نصیبش گشته گرفتار فتنه شده ‌و فکرش براى آنچه که به سویش باز مى گردد کم است.

همانند مسئلت کسى که آرزو بر او تسلط یافت ‌و هواى نفس او را گرفتار ساخته ‌و دنیا او را اسیر خود ساخته ‌و مرگ بر او سایه انداخته است.

همانند مسئلت کسى که گناهانش زیاده شده ‌و به خطایاى خویش اعتراف مى کند.

همانند مسئلت کسى که پروردگارى غیر تو ندارد ‌و سرپرستى غیر تو برایش نیست ‌و نجات بخشى براى او از تو ‌و پناهگاهى بر او از تو جز به سویت نمى باشد.

خداى من به حق خودت که بر همه مخلوقات واجب است ‌و به نام بزرگت که رسولت را فرمان دادى تا بدان نام تو را تسبیح گوید ‌و به بزرگى ذات بزرگوارت که فرسوده ‌و دگرگون نمى شد ‌و تغییر حال ‌و نیستى نمى پذیرد از تو مى خواهم بر محمد ‌و آل او درود فرستى ‌و مرا به توسط بندگى ات از هر چیزى بى نیاز سازى ‌و به وسیله ترس از خودت نفس را از دوستى دنیا برحذر نمایى ‌و کرامت ‌و رحمت فراوانت را شامل حالم گردانى.

خدایا به سویت فرار مى کنم ‌و از تو مى ترسم ‌و به تو استغاثه مى نمایم ‌و به تو امیدوارم ‌و ترا مى خوانم ‌و به سویت پناه مى برم ‌و به تو اطمینان دارم ‌و فقط از تو کمک مى خواهم ‌و به تو ایمان مى آورم ‌و بر جود ‌و کرمت توکل مى جویم.

ترجمه استادولی

خدایا، من شب را به روز ‌و روز را به شب مى آورم در حالى که عمل خود را اندک مى شمارم، به گناهم معترفم، به خطاهایم اقرار دارم. من به خاطر زیاده روى ‌و ستمى که بر خود روا داشته ام خوار ‌و ذلیل شده ام، عملم مرا به هلاکت افکنده، ‌و دلخواهم مرا به سقوط کشانده، ‌و خواسته هاى ناروایم مرا (از لطف تو) محروم ساخته است.

پس اى مولاى من، از تو درخواست مى کنم درخواست کسى که نفس او به خاطر آرزوهاى درازش سرگرم شده، ‌و بدن او به جهت ضربان آرام رگ هایش (تندرستى اش) غافل مانده، ‌و دل او به سبب نعمت هاى فراوانى که به او داده شده فریفته گشته، ‌و به سرنوشت نهایى خود کمتر مى اندیشید.

درخواست کسى که آرزو بر او چیره شده، ‌و هواى نفس او را فریب داده، ‌و دنیا بر او مسلط گشته، ‌و مرگ بر او سایه افکنده؛ درخواست کسى که گناهانش را بسیار دانسته، ‌و به خطاى خویش معترف است؛ درخواست کسى که جز تو پروردگارى ندارد، ‌و غیر تو سرپرستى ندارد، ‌و کسى نیست که او را از (قهر) تو برهاند، ‌و براى فرار از تو پناهگاهى جز تو ندارد.

خدایا، به ‌آن حق واجبى که بر همه آفریدگان خود دارى، ‌و به ‌آن نام بزرگ خود که پیامبرت را دستور دادى که تو را به ‌آن نام تسبیح گوید، ‌و به جلال ذات بزرگوارت که فرسودگى ‌و دگرگونى نمى پذیرد، ‌و تغییر ‌و فنا در ‌آن راه نمى یابد، از تو مى خواهم که بر محمد ‌و آل محمد درود فرستى، ‌و مرا در پرتو عبادت خود از هر چیز دیگر بى نیاز سازى، ‌و جانم را به ترس از خود در نداشتن دنیا تسلیت بخشى، ‌و به رحمت خویش مرا قرین کرامت هاى فراوان خود سازى.

که من تنها به سوى تو مى گریزم، ‌و فقط از تو مى ترسم، ‌و تنها از تو یارى مى جویم، ‌و تنها به تو امید دارم، ‌و فقط تو را مى خوانم، ‌و تنها به تو پناه مى آورم، ‌و فقط به تو اعتماد دارم، ‌و تنها از تو کمک مى طلبم، ‌و تنها به تو ایمان دارم، ‌و فقط بر تو توکل مى کنم تنها به جود ‌و کرم تو دل مى بندم.

ترجمه الهی قمشه‌ای

اى خداى من در صبح ‌و شام که بر‌ من مى گذرد بسیار عمل (طاعتم) قلیل ‌و ناچیز است ‌و به گناهان ‌و خطاهاى خود (که فراوان ‌و بسیار است) اقرار ‌و اعتراف مى کنم من به واسطه اسراف ‌و ظلم به نفس خود ذلیل ‌و خوارم ‌و کردار زشت من مرا به هلاکت رسانیده ‌و هواى نفس ‌و شهوتهاى (نارواى) من مرتبه ام را (نزد حضرتت) پست کرده ‌و مرا (از لطف ‌و عنایتت) محروم گردانیده اى

مولاى من لذا از درگاه حضرتت درخواست مى کنم درخواست کسى که به سبب آمال ‌و آرزوهاى دور ‌و دراز عمرش به لهو (و لعب) گذشته بدنش به واسطه آرامش عروق ‌و سلامتى غافل (از یاد حق) شده ‌و قلبش به واسطه کثرت ‌و فراوانى نعمتهایت (به نعمت) مفتون ‌و مغرور گردیده (و منعم خود را فراموش کرده) ‌و کمتر به فکر ‌آن عالم ابدیست که به سوى ‌آن مى رود (و به زودى از این منزل موقت بدان منزلگاه ابد خواهد شتافت)

از تو درخواست مى کنم (اى مولاى من) درخواست کسى که امل (و آرزوهاى دنیوى) بر‌ او غلبه کرده ‌و مفتون ‌و مغرور هواى نفس گردیده ‌و (حب) دنیا در دلش جاى گرفته ‌و اجل (و مرگ حتمى) بر‌ سرش سایه انداخته است سئوال کسى که گناهانش بسیار ‌و به خطاى خویش معترف است سئوال کسى که جز تو خدائى ‌و ولى نعمتى ‌و نجات دهنده اى ندارد ‌و ملجا ‌و پناهى (از قهر ‌و انتقامت) جز درگاه (کرم) حضرتت نخواهد داشت

اى خداى من از تو درخواست مى کنم به حقى که تو را بر‌ جمیع خلائق واجب ‌و لازم است ‌و به ‌آن اسم عظیم (و نام بزرگ که رسولت را امر کردى بدان نام تو را تسبیح گوید ‌و به حق جلال ذات بزرگوار کریمت که ‌آن عظمت ‌و جلال هرگز دستخوش فرسودن ‌و تغییر ‌و تحول ‌و فنا ‌و زوال نخواهد شد از تو) به حق ‌آن حق ‌و ‌آن اسم بزرگ ‌و ‌آن جلال ابدى سرمدى (درخواست مى کنم که درود بر‌ محمد ‌و آل پاکش فرستى ‌و مرا هم به عبادت (و طاعت) خود از هر چیز بى نیاز گردانى (و لذت ‌و ابتهاج مرا منحصر به ذکر ‌و عبادت ‌و معرفت ‌و توجه ‌و انس به حضرتت مقرر فرمائى) ‌و هم از تو مى طلبم که نفس (قدسى) مرا به واسطه خداترسى (و خضوع ‌و خشوع به درگاهت) به کلى از توجه به دنیا منقطع سازى ‌و روى دلم را به کرامت ‌و عنایتت به جانب رحمت (نامنتهاى) خود گردانى

که اى خداى مهربان من (از قهر) تو به سوى تو فرار مى کنم ‌و تنها از تو (یعنى از بعد ‌و فراق ‌و قهر ‌و عتاب تو) مى ترسم ‌و تو را فریادرس مى طلبم ‌و تنها به تو (و کرم ‌و احسان بى انتهاى تو) امیدوارم ‌و تو را به دعا مى خوانم ‌و به درگاه حضرتت پناه مى آورم ‌و تمام وثوق ‌و اعتمادم به تو (و کرم ‌و عفو ‌و بخشش تو) است ‌و هم از تو (در همه ‌ى امورم) استعانت ‌و یارى مى طلبم ‌و به درگاهت امن ‌و امان مى جویم ‌و (در هر حال) به تو توکل مى کنم ‌و به جود ‌و کرم حضرتت اعتماد من است.

ترجمه سجادی

خداوندا، من‌ شب را‌ به‌ صبح ‌و‌ صبح را‌ به‌ شام مى آورم، در‌ حالى که‌ عملم را‌ اندک مى بینم ‌و‌ به‌ گناهم اعتراف دارم ‌و‌ به‌ خطاهایم اقرار مى کنم. من‌ به‌ خاطر زیاده روى بر‌ خود، خوار گشته ام. عملم مرا به‌ هلاکت افکنده ‌و‌ هواى نفسم مرا تباه ساخته ‌و‌ خواهش هاى نفسانى ام مرا محروم گردانده.

پس - اى‌ مولاى من‌ - از‌ تو‌ درخواست مى کنم، درخواست کسى که‌ نفس او‌ به‌ خاطر آرزوهاى درازش سرگرم شده ‌و‌ تن او‌ به‌ خاطر آرامش رگ هایش، غافل مانده ‌و‌ دلش به‌ سبب زیادى نعمت ها بر‌ او، فریفته شده ‌و‌ اندیشه اش براى آنچه به‌ سوى ‌آن بازمى گردد، اندک است.

درخواست کسى که‌ آرزو بر‌ او‌ چیره گشته، ‌و‌ خواهش نفس او‌ را‌ گمراه نموده ‌و‌ دنیا بر‌ او‌ تسلّط یافته ‌و‌ مرگ بر‌ او‌ سایه افکنده است. درخواست کسى که‌ گناهانش را‌ بسیار دانسته، ‌و‌ به‌ خطایش اعتراف نموده است. درخواست کسى که‌ پروردگارى براى او‌ جز تو‌ ‌و‌ سرپرستى برایش غیر تو‌ نیست، ‌و‌ نجات دهنده اى‌ براى او‌ از‌ تو‌ نمى باشد، ‌و‌ پناهگاهى براى او‌ از‌ تو، جز به‌ سوى تو‌ نیست.

خداى من، به‌ ‌آن حقّ واجب خود که‌ بر‌ همه آفریدگانت دارى، ‌و‌ به‌ ‌آن نام بزرگت که‌ پیامبرت را‌ فرمان دادى که‌ تو‌ را‌ با‌ ‌آن تسبیح گوید، ‌و‌ به‌ ‌آن بزرگى ذات بزرگوارت که‌ کهنه ‌و‌ دگرگون نمى شود، ‌و‌ تغییر حال نمى دهد، ‌و‌ نابود نمى گردد، از‌ تو‌ مى خواهم که‌ بر‌ محمّد ‌و‌ خاندان محمّد درود فرستى ‌و‌ مرا به‌ وسیله بندگى ات از‌ هر‌ چیزى بى نیاز گردانى ‌و‌ مرا با‌ ترس از‌ خود، در‌ دورى از‌ دنیا، تسلّى بخشى. ‌و‌ با‌ رحمت خویش مرا به‌ بسیارىِ بخشش خود بازگردانى.

پس فقط به‌ سوى تو‌ مى گریزم ‌و‌ تنها از‌ تو‌ مى ترسم ‌و‌ تنها از‌ تو‌ فریادرسى مى خواهم ‌و‌ فقط به‌ تو‌ امیدوارم ‌و‌ تو‌ را‌ مى خوانم ‌و‌ تنها به‌ سوى تو‌ پناه مى برم ‌و‌ به‌ تو‌ اعتماد مى کنم ‌و‌ فقط از‌ تو‌ یارى مى جویم ‌و‌ تنها به‌ تو‌ ایمان دارم ‌و‌ فقط بر‌ تو‌ توکل مى کنم ‌و‌ تنها بر‌ بخشش ‌و‌ بزرگوارى تو‌ دل مى بندم.

ترجمه شعرانی

خدایا! ‌من‌ ‌هر‌ بامداد ‌و‌ شام عمل خود ‌را‌ اندک ‌مى‌ بینم ‌و‌ ‌به‌ گناه خود اعتراف ‌مى‌ کنم ‌و‌ ‌به‌ خطاى خویش اقرار دارم. ‌من‌ چون ‌بر‌ خود ستم کردم خوارم، ‌و‌ کردار ‌من‌ مرا هلاک کرد ‌و‌ خواهش ‌من‌ مرا درانداخت ‌و‌ شهوتها مرا محروم ساخت.

اى مولاى من! ‌از‌ ‌تو‌ سوال ‌مى‌ کنم مانند کسى ‌که‌ ‌به‌ آرزوى دراز ‌دل‌ بسته ‌و‌ تنش ‌به‌ سبب آرامش اعصاب غافل ‌و‌ ‌دل‌ ‌او‌ ‌به‌ نعمتهاى بسیار گرفتار ‌و‌ اندیشه ‌اش‌ کمتر ‌در‌ عاقبت کار خود ‌مى‌ گردد.

سئوال کسى ‌که‌ آرزو ‌بر‌ ‌او‌ چیره گشته ‌و‌ خواهش ‌دل‌ ‌او‌ ‌را‌ گرفتار کرده ‌و‌ دنیا ‌در‌ ‌دل‌ ‌او‌ جاى گرفته ‌و‌ اجل ‌بر‌ ‌سر‌ ‌او‌ سایه گسترده است، سئوال کسى ‌که‌ گناهان خود ‌را‌ بسیار بیند ‌و‌ ‌به‌ خطاى خود معترف است، سئوال کسى ‌که‌ پروردگارى ‌جز‌ ‌تو‌ ندارد ‌و‌ غیر ‌تو‌ مددکارى نشناسد ‌و‌ کسى ‌او‌ ‌را‌ ‌از‌ خشم ‌تو‌ نرهاند ‌و‌ پناهگاهى ندارد ‌که‌ ‌از‌ ‌تو‌ ‌به‌ ‌او‌ پناه برد مگر آنکه ‌به‌ خود ‌تو‌ پناه برد.

خدایا ‌از‌ ‌تو‌ سوال ‌مى‌ کنم ‌به‌ ‌آن‌ ‌حق‌ ‌تو‌ ‌که‌ ‌بر‌ همه بندگان ثابت است ‌و‌ ‌به‌ نام بزرگ ‌تو‌ ‌که‌ رسول خود ‌را‌ فرمودى بدان نام ‌تو‌ ‌را‌ تسبیح کند، ‌و‌ ‌به‌ بزرگى ذات کریم ‌تو‌ ‌که‌ هرگز فرسوده نمى شود ‌و‌ تغییر نمى یابد ‌و‌ دگرگون ‌و‌ نابود نمى گردد ‌بر‌ محمد ‌و‌ خاندان محمد درود فرست ‌و‌ مرا ‌به‌ عبادت خود ‌از‌ ‌هر‌ چیز ‌بى‌ نیاز گردان ‌و‌ جان مرا ‌از‌ ‌غم‌ این جهان بترس ‌از‌ خود تسلى ده، ‌و‌ مرا ‌به‌ رحمت خود ‌با‌ دست ‌پر‌ ‌از‌ عطایاى خود بازگردان،

چون ‌من‌ ‌به‌ سوى ‌تو‌ ‌مى‌ گریزم ‌با‌ آنکه ‌از‌ ‌تو‌ ‌مى‌ ترسم، ‌و‌ ‌از‌ ‌تو‌ فریادرسى ‌مى‌ جویم، ‌و‌ ‌به‌ ‌تو‌ امیدوارم، ‌و‌ ‌تو‌ ‌را‌ ‌مى‌ خوانم ‌و‌ ‌به‌ ‌تو‌ پناه ‌مى‌ برم، ‌و‌ ‌به‌ ‌تو‌ اعتماد ‌مى‌ کنم ‌و‌ ‌از‌ ‌تو‌ یارى ‌مى‌ خواهم، ‌و‌ ‌به‌ ‌تو‌ ایمان دارم، ‌و‌ ‌بر‌ ‌تو‌ توکل ‌مى‌ کنم، ‌و‌ پشتیبان ‌من‌ جود ‌و‌ کرم توست.

ترجمه فولادوند

بار خدایا! صبح ‌و‌ شام مى کنم در‌ حالى که‌ عمل خویش را‌ اندک مى شمارم ‌و‌ به‌ گناه خویش معترفم ‌و‌ به‌ خطاى خود اذعان دارم. از‌ آنجا که‌ در‌ هواى نفس به‌ اسراف گراییده ام، آفریده اى ذلیلم. عملم مرا به‌ هلاکت افکند ‌و‌ هوسم مرا به‌ تباهى کشانید ‌و‌ شهوات مرا محروم (از توفیق تو) کرده است.

اى مولاى من! از‌ تو‌ مسئلت دارم (با همان سوز ‌و‌ گداز) کسى که‌ در‌ نتیجه ‌ى‌ درازى آرزویش دستخوش هوس گردیده ‌و‌ تنش به‌ علت تن پرورى غافل مانده ‌و‌ قلبش به‌ سبب بسیارى نعمت بر‌ او‌ گرفتار شده ‌و‌ اندیشه اى ناچیز دارد

و مانند درخواست کسى که‌ آرزو بر‌ وى چیره شده ‌و‌ هوس او‌ را‌ در‌ بلا ‌و‌ آزمایش افکنده ‌و‌ دنیا بر‌ وى دست یازیده ‌و‌ مرگ بر‌ وى سایه افکنده است، ‌و‌ مانند درخواست کسى که‌ گناهان خود را‌ بسیار یافته ‌و‌ به‌ خطاى خود اذعان کرده! ‌و‌ مانند درخواست ‌آن کس که‌ جز تواش پروردگارى ‌و‌ غیر از‌ تو‌ سرپرستى ندارد ‌و‌ کسى از‌ خشم (و کیفر) تواش نمى رهاند ‌و‌ پناهى جز درگاه تو‌ ندارد!

بار خدایا! از‌ تو‌ درخواست مى کنم که‌ به‌ حق واجبى که‌ بر‌ عهده ‌ى‌ همگان مقرر فرموده اى ‌و‌ تو‌ را‌ به‌ «اسم اعظمت» که‌ به‌ پیامبر خود فرموده اى تا‌ تو‌ را‌ بدان نام تسبیح (و نیایش) کند ‌و‌ به‌ عظمت ذات بزرگوارت که‌ نه فرسوده ‌و‌ نه دستخوش تغییر ‌و‌ فنا مى گردد، ‌و‌ درود بر‌ محمد ‌و‌ خاندان وى، که‌ مرا با‌ عبادت خود از‌ هر‌ چیز بى نیاز فرمایى ‌و‌ با‌ بیم خویش دلم را‌ از‌ دنیا سرد سازى ‌و‌ به‌ کرامت ‌و‌ رحمت فراوان خود پاداشم بخشى!

پس به‌ سوى تو‌ مى گریزم، ‌و‌ از‌ تو‌ مى هراسم ‌و‌ به‌ تو‌ استغاثه مى کنم ‌و‌ از‌ تو‌ امید دارم ‌و‌ ترا مى خوانم ‌و‌ از‌ تو‌ زنهار مى طلبم ‌و‌ به‌ تو‌ واثقم ‌و‌ از‌ تو‌ یارى مى جویم ‌و‌ به‌ تو‌ مى گروم ‌و‌ بر‌ تو‌ توکل مى کنم ‌و‌ به‌ جود ‌و‌ دهش تو‌ اتکاء دارم.

ترجمه فیض الاسلام

بار خدایا ‌من‌ (همیشه ‌از‌ شب) داخل ‌در‌ صبح ‌و‌ (از روز) داخل ‌در‌ ‌شب‌ ‌مى‌ شوم ‌در‌ حالى ‌که‌ عمل ‌و‌ کردارم (طاعت ‌و‌ بندگیم) ‌را‌ اندک ‌مى‌ بینم، ‌و‌ ‌به‌ گناهم اعتراف ‌و‌ ‌به‌ خطاءها ‌و‌ کارهاى ناروایم اقرار دارم، ‌من‌ ‌به‌ سبب افراط ‌و‌ تجاوز ‌از‌ ‌حد‌ ‌بر‌ خود (در درگاه تو) ذلیل ‌و‌ خوارم، کردارم مرا هلاک ساخته (براى ‌من‌ موجب عذاب ‌و‌ کیفر گشته) ‌و‌ هواى نفس ‌و‌ خواهشم (در آنچه جائز ‌و‌ روا نیست) تباهم گردانیده، ‌و‌ شهوات ‌و‌ پذیرفتن خواهشهاى نفسم مرا (از خیر ‌و‌ نیکى ‌که‌ براى نیکوکاران است) ‌بى‌ بهره نموده

پس ‌از‌ ‌تو‌ درخواست ‌مى‌ کنم- ‌اى‌ مولى ‌و‌ مهتر من- درخواست کسى ‌که‌ ‌بر‌ اثر آرزوى درازش بکار بیهوده مشغول (و ‌از‌ آخرت دورى گزیده) ‌و‌ ‌تن‌ ‌او‌ ‌از‌ جهت آرمیدن رگهایش (نگران نبودنش ‌از‌ عذاب ‌و‌ کیفر) غافل ‌و‌ بیخبر، ‌و‌ دلش ‌به‌ سبب بسیارى نعمت ‌و‌ بخشش ‌بر‌ ‌او‌ گرفتار ‌و‌ پیرو هوا ‌و‌ خواهش، ‌و‌ اندیشه ‌اش‌ براى آنچه ‌به‌ سوى ‌آن‌ بازمى گردد (آخرت) اندک است

درخواست کسى ‌که‌ آرزو ‌بر‌ ‌او‌ چیره گشته، ‌و‌ خواهش نفس گرفتارش کرده، ‌و‌ دنیا (خوشیهاى نفس ‌در‌ این جهان فانى) ‌بر‌ ‌او‌ تسلط یافته، ‌و‌ مرگ ‌بر‌ ‌او‌ سایه انداخته (نزدیک شده) درخواست کسى ‌که‌ گناهانش ‌را‌ بسیار دانسته، ‌و‌ ‌به‌ خطا ‌و‌ کار بیجاى خود اقرار کرده، درخواست کسى ‌که‌ پروردگارى ‌و‌ دوستى براى ‌او‌ ‌جز‌ ‌تو‌ نیست، ‌و‌ رهاننده ‌اى‌ براى ‌او‌ ‌از‌ تو، ‌و‌ پناهگاهى براى ‌او‌ ‌از‌ ‌تو‌ ‌جز‌ ‌به‌ سوى ‌تو‌ نمى باشد

اى خداى ‌من‌ ‌به‌ ‌حق‌ خودت (قسم ‌به‌ آنچه اختصاص ‌به‌ ‌تو‌ دارد) ‌که‌ (تعظیم ‌و‌ بزرگ داشت آن) ‌بر‌ همه ‌ى‌ آفریدگانت واجب ‌و‌ لازم است، ‌و‌ ‌به‌ نام بزرگت (نام خاص است ‌نه‌ ‌هر‌ نامى ‌از‌ نامهاى او، زیرا همه ‌ى‌ نامهاى خداوند متعال عظیم ‌و‌ بزرگست) ‌که‌ پیغمبرت ‌را‌ فرمان دادى ‌تا‌ ‌تو‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌آن‌ نام تسبیح کند (اشاره ‌به‌ قول خداى تعالى «س ۵۶ ‌ى‌ ۹۶»: «فسبح باسم ربک العظیم» یعنى «اى پیغمبر ما» پروردگارت ‌را‌ ‌به‌ نام بزرگ تسبیح ‌کن‌ «او ‌را‌ ‌به‌ ذکر نام بزرگش ‌از‌ آنچه لائق ‌و‌ سزاوار نیست منزه ‌و‌ پاک بدان») ‌و‌ ‌به‌ ‌حق‌ بزرگى ذات بزرگوارت ‌که‌ کهنه ‌و‌ دگرگون نمى شود، ‌و‌ تغییر حال نمى یابد ‌و‌ فناء ‌و‌ نیستى نمى پذیرد، ‌که‌ ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ محمد درود فرستى، ‌و‌ مرا ‌به‌ وسیله ‌ى‌ عبادت ‌و‌ بندگیت ‌از‌ ‌هر‌ چیز ‌بى‌ نیاز گردانى، ‌و‌ بترس ‌از‌ خود دوستى دنیا ‌را‌ ‌از‌ ‌من‌ زایل نمائى (چون ترس ‌از‌ خداى تعالى هوا ‌و‌ خواهش نفس ‌را‌ ‌از‌ میان ‌مى‌ برد، ‌و‌ ‌بر‌ اثر ‌آن‌ انسان ‌از‌ دنیا ‌و‌ کالاى ‌آن‌ دورى ‌مى‌ گزیند) ‌و‌ ‌به‌ رحمت ‌و‌ مهربانیت مرا ‌به‌ بسیارى کرامت ‌و‌ بخشش خود بازگردانى

پس ‌از‌ این ‌رو‌ ‌به‌ سوى ‌تو‌ ‌مى‌ گریزم، ‌و‌ ‌از‌ ‌تو‌ ‌مى‌ ترسم، ‌و‌ ‌از‌ ‌تو‌ فریادرسى ‌مى‌ طلبم، ‌و‌ ‌به‌ ‌تو‌ امیدوارم، ‌و‌ ‌تو‌ ‌را‌ ‌مى‌ خوانم، ‌و‌ ‌به‌ سوى ‌تو‌ پناه ‌مى‌ برم، ‌و‌ ‌به‌ ‌تو‌ اطمینان دارم، ‌و‌ ‌از‌ ‌تو‌ یارى درخواست ‌مى‌ نمایم، (و ‌به‌ وحدانیت ‌و‌ یگانگى) ‌تو‌ ایمان ‌مى‌ آورم، ‌و‌ ‌بر‌ ‌تو‌ ‌و‌ ‌بر‌ جود ‌و‌ بخشش ‌تو‌ توکل ‌و‌ اعتماد ‌مى‌ نمایم.

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

«اَللَّهُمَّ إِنِّی أُصْبِحُ وَ أُمْسِی مُسْتَقِلاًّ لِعَمَلِی مُعْتَرِفاً بِذَنْبِی مُقِرّاً بِخَطَایای

أَنَا بِإِسْرَافِی عَلَى نَفْسِی ذَلِیلٌ عَمَلِی أَهْلَکنِی وَ هَوَای أَرْدَانِی وَ شَهَوَاتِی حَرَمَتْنِی

فَأَسْأَلُک یا مَوْلاَی سُؤَالَ مَنْ نَفْسُهُ لاَهِیةٌ لِطُولِ أَمَلِهِ وَ بَدَنُهُ غَافِلٌ لِسُکونِ عُرُوقِهِ وَ قَلْبُهُ مَفْتُونٌ بِکثْرَةِ النِّعَمِ عَلَیهِ وَ فِکرُهُ قَلِیلٌ لِمَا هُوَ صَائِرٌ إِلَیهِ

سُؤَالَ مَنْ قَدْ غَلَبَ عَلَیهِ الْأَمَلُ وَ فَتَنَهُ الْهَوَى وَ اسْتَمْکنَتْ مِنْهُ الدُّنْیا وَ أَظَلَّهُ الْأَجَلُ

سُؤَالَ مَنِ اسْتَکثَرَ ذُنُوبَهُ وَ اعْتَرَفَ بِخَطِیئَتِهِ

سُؤَالَ مَنْ لاَ رَبَّ لَهُ غَیرُک وَ لاَ وَلِی لَهُ دُونَک وَ لاَ مُنْقِذَ لَهُ مِنْک وَ لاَ مَلْجَأَ لَهُ مِنْک إِلاَّ إِلَیک

إِلَهِی أَسْأَلُک بِحَقِّک الْوَاجِبِ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِک وَ بِاسْمِک الْعَظِیمِ الَّذِی أَمَرْتَ رَسُولَک أَنْ یسَبِّحَک بِهِ وَ بِجَلاَلِ وَجْهِک الْکرِیمِ الَّذِی لاَ یبْلَى وَ لاَ یتَغَیرُ وَ لاَ یحُولُ وَ لاَ یفْنَى

أَنْ تُصَلِّی عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ أَنْ تُغْنِینِی عَنْ کلِّ شَیء بِعِبَادَتِک وَ أَنْ تُسَلِّی نَفْسِی عَنِ الدُّنْیا بِمَخَافَتِک وَ أَنْ تُثْنِینِی بِالْکثِیرِ مِنْ کرَامَتِک بِرَحْمَتِک

فَإِلَیک أَفِرُّ و مِنْک أَخَافُ وَ بِک أَسْتَغِیثُ وَ إِیاک أَرْجُو وَ لَک أَدْعُو وَ إِلَیک أَلْجَأُ وَ بِک أَثِقُ

وَ إِیاک أَسْتَعِینُ وَ بِک أُومِنُ وَ عَلَیک أَتَوَکلُ وَ عَلَى جُودِک وَ کرَمِک أَتَّکلُ»:

"بارالها در حالى صبح و شام مى کنم که عمل خود را اندک شمرده، و به گناه معترفم، و به خطاهایم اقرار دادم.

من به سبب اسراف درباره خویش خوارم، عملم هلاکم ساخته، و هوسها تباهم نموده،و شهواتم محرومم کرده، مولاى من از تو درخواست دارم درخواست کسى که به علت آرزوهاى دراز به لهو پرداخته و بدنش به سبب تن پرورى بى خبر شده، و دلش گرفتار فراوانى نعمتها بر اوست، و اندیشه اش نسبت به فرجام کارش کم است، درخواست کسى که آرزو بر او چیره شده، و هواى نفس گرفتارش ساخته، و دنیا بر او دست یافته، و مرگ بر او سایه انداخته، درخواست کسى که گناهان خود را بسیار شمرده و به خطاى خود اعتراف نموده درخواست کسى که پروردگارى جز تو و سرپرستى غیر تو و رهاننده اى از تو ندارد، و پناهگاهى براى او جز به سویت نیست.

بارالها تو را به حقى که بر همه آفریدگانت دارى و به نام بزرگت که به پیامبرت دستور دادى که تو را به آن تسبیح کند..."

نام بزرگ حق:

عده اى از اهل دل و گروهى از اهل معرفت و جمعى از آنان که باطنشان به نور عشق محبوب منوّر است، با تکیه بر قرآن مجید و روایات عقیده دارند منظور از اسم بزرگ حق "ربّ" است.

اگر به آیات قرآن مجید دقت کنید به این معنا واقف مى شوید که تمام انبیاء حق در هنگام برخورد با حوادث متوسل به اسم "ربّ" شده و گره از کار بسته باز مى کردند:

آدم((علیه السلام)) براى قبول توبه اش به درگاه حضرت حق عرضه داشت:

«رَبَّنا ظَلَمنا اَنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکونَنَّ مِنَ الْخاسِرین»:(۱)

پروردگارا بر خویش ستم کردیم، و اگر تو ما را نبخشى و به ما رحمت نیاورى به سختى از زیانکاران شده ایم.

نوح براى نجات از بدکاران و قوم خطاکارش به حضرت حق عرضه داشت:

«رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الاَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیاراً»:(۲)

پروردگارا اینک که این قوم دست از کفر و عنار بر نمى دارند، تو هم دیارى از آنان را روى زمین باقى نگذار.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ اعراف، ۲۳.

۲ ـ نوح، ۲۶.

ابراهیم((علیه السلام)) براى قبولى زحمتش نسبت به ساختن کعبه عرضه داشت:

«رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا اِنَّک اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»:(۱)

خداوندا اسن عمل را از من و اسماعیل بپذیر، هر آینه وجود مقدست شنوا و داناست.

موسى براى رفع مشکلش به وقت فرار از مصر و قرار گرفتن در منطقه مَدْینْ عرضه داشت:

«رَبِّ اِنّى لما اَنْزَلْتَ اِلَىَّ مِنْ خَیر فَقیرٌ»:(۲)

بارالها من به خیرى که تو از خوان کرمت نازل فرمائى محتاجم.

عیسى((علیه السلام)) براى درخواست مائده از حضرت محبوب متوسل به این نام عظیم شد:

«رَبَّنا اَنْزلْ عَلَینا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ...»(۳)

پروردگارا از آسمان بر ما بندگن مائده فرو فرست.

تمام انبیاء و اولیا در دعاهاى خود به این نام متوسل مى شدند، و مشکل خود را از این طریق حلّ نمودند; البته شرایط مربوط به دعا را هم رعایت مى کردند، که عدم رعایت شرایط دعا زمینه استجابت را به بن بست مى کشاند. در این مناجات عاشقانه هم حضرت زین العابدین خداوند را به نام بزرگش قسم مى دهد:

"بارالها به نام بزرگت که به پیامبر دستور دادى که تو را به آن تسبیح کند، (سبحان ربّى العظیم و بحمده) و به بزرگى ذات بزرگوارت که فرسایش ندارد و دگرگون نمى شود و تغییر حال نمى دهد و فنا نمى پذیرد از تو مسألت دارم که بر محمّد و آل محمّد درود فرستى، و مرا با عبادت خود از هر چیز بى نیاز کنى، و با ترس خود دلم را از دنیا سرد گردانى، و به رحمتت کرامت هاى فراوان نصیبم کنى، زیرا که به سوى تو مى گریزم، و از تو مى ترسم، و از تو فریاد رسى مى کنم، و به تو امیدوارم، و تو را مى خوانم، و به تو پناه مى آورم، و به تو اطمینان دارم، و از تو مدد مى خواهم، و به تو ایمان دارم، و بر تو توکل مى کنم، و بر جود و کرمت اعتماد مى ورزم".

تا نام جمال یار بردیم *** رنگ از رخ لاله زار بردیم

بردیم غمت به خلوت خاک *** آرایش روزگار بردیم

زآئینه دل به سیل گریه *** عالم عالم غبار بردیم

تا کشته غمزه تو گردیم *** صد شمع به هر مزار بردیم

مرهم مرهم زدیم چندان *** کز داغ دل اعتبار بردیم

تا شاهد عافیت گزیدیم *** ناموس ز هر کنار بردیم

آزاده روى گذشت عرفى *** صد دوش به زیر بار بردیم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ بقره، ۱۲۷.

۲ـ قصص، ۲۴.

۳ـ مائده، ۱۱۴.

شرح صحیفه (قهپایی)

«اللهم انى اصبح ‌و‌ امسى مستقلا لعملى، معترفا بذنبى، مقرا بخطایاى».

بار خدایا، به‌ درستى که‌ من‌ بامداد کردم ‌و‌ شبانگاه کردم در‌ حالتى که‌ اندک شمارنده ام کردار خود را، اعتراف کننده ام گناهان خود را، اقرار کننده ام به‌ خطایاى خود.

«انا باسرافى على نفسى ذلیل».

من‌ به‌ اسراف کردن ‌و‌ تجاوز نمودن از‌ حدود تو‌ بر‌ نفس خود خوار ‌و‌ بیمقدارم.

«عملى اهلکنى».

کردار من‌ به‌ هلاکت رسانید مرا.

«و هواى اردانى».

الهوى: ما‌ تمیل الیه النفس.

اردانى، اى: اوقعنى فى مهلکه. ‌و‌ منه قوله تعالى: (و ذلکم ظنکم الذى ظننتم بربکم ارداکم)، اى: اهلککم.

(یعنى:) ‌و‌ میل ‌و‌ نفس من -به‌ مقتضیات طبیعت خود از‌ لذات دنیویه که‌ بیرون از‌ حدود شریعت باشد- مرا در‌ مهلکه انداخت.

«و شهواتى حرمتنى».

الشهوه: کل‌ شىء من‌ المعاصى یضمره صاحبه ‌و‌ یصر علیه ‌و‌ ان‌ لم یعمله. ‌و‌ قیل: هو ان‌ یرى جاریه حسناء فیغض طرفه ثم ینظر بقلبه کما کان ینظر بعینه.

و آرزوهاى من‌ مرا محروم کرد از‌ ثواب تو.

«فاسالک -یا‌ مولاى- سوال من‌ نفسه لاهیه لطول امله».

لاهیه، اى: غافله. ‌و‌ منه قوله تعالى: (لاهیه قلوبهم)، اى: متشاغله عما یدعون الیه.

(یعنى:) پس‌ مى خواهم از‌ تو -اى خداوند من- خواستن ‌آن کسى که‌ نفس او‌ غافل باشد از‌ جهت درازى امید او‌ در‌ امور دنیویه.

«و بدنه غافل لسکون عروقه».

العرق من‌ الحیوان: الاجوف الذى یکون فیه الدم. ‌و‌ الجمع: عروق. قاله ابن الاثیر فى نهایته.

(یعنى:) ‌و‌ بدن او‌ غفلت ورزنده است از‌ جهت سکون رگهاى او. ‌و‌ این کنایه است از‌ عدم اتیان به‌ طاعات ‌و‌ عبادات. چه، اتیان به‌ آنها مستلزم حرکت عروق است.

«و قلبه مفتون بکثره النعم علیه».

و‌ دل او‌ مبتلا شده باشد به‌ بسیارى نعمتها بر‌ او.

«و فکره قلیل لما هو صائر الیه».

و‌ فکر او‌ اندک باشد از‌ براى ‌آن چیزى که‌ او‌ بازگردنده است به‌ سوى او- یعنى از‌ امور آخرت.

«سوال من‌ قد غلب علیه الامل، ‌و‌ فتنه الهوى».

فتنه، اى: اضله. ‌و‌ الفاتن: المضل عن الحق.

(یعنى:) سوال ‌آن کس که‌ غالب شده باشد بر‌ او‌ امید ‌و‌ مبتلا ساخته باشد ‌و‌ در فتنه افکنده باشد او‌ را‌ هوا ‌و‌ هوس.

و‌ ترک عاطف در‌ این مقام به‌ جهت آنکه تاکید است مر فقرات اولى را.

«و استمکنت منه الدنیا».

مکنته من‌ الشىء ‌و‌ امکنته منه فتمکن منه ‌و‌ استمکن. قاله الزمخشرى فى اساس البلاغه.

(یعنى:) ‌و‌ دست یافته باشد دنیا بر‌ او.

«و اظله الاجل».

اى: دنا منه ‌و‌ قرب حتى القى علیه ظله. یقال: اظلک فلان، اذا دنا منک کانه القى علیک ظله، ثم قیل: اظلک امر کذا ‌و‌ اظلک امر کذا ‌و‌ اظلک شهر کذا، اى: دنا منک. ‌و‌ فى الحدیث انه خطب آخر یوم من‌ شعبان فقال: «ایها الناس، قد اظلکم شهر عظیم». یعنى رمضان. اى: اقبل علیکم ‌و‌ دنا منکم کانه القى علیکم ظله. قاله ابن الاثیر فى نهایته.

(یعنى:) ‌و‌ نزدیک شده باشد او‌ را‌ اجل- یعنى انتهاى مدت زندگانى ‌و‌ اوقات حیات او.

«سوال من‌ استکثر ذنوبه ‌و‌ اعترف بخطیئته».

و‌ خواستن ‌آن کس که‌ بسیار انگاشته باشد گناهان خود را‌ ‌و‌ اعتراف کرده باشد به‌ گناه خود.

«سوال من‌ لا‌ رب له غیرک، ‌و‌ لا‌ ولى له دونک، ‌و‌ لا‌ منقذ له منک، ‌و‌ لا‌ ملجا له منک الا الیک».

خواستن ‌آن کس که‌ پروردگارى نباشد مر او‌ را‌ غیر از‌ تو، ‌و‌ مددکارى نباشد مر او‌ را‌ سواى تو، ‌و‌ رهاننده نباشد مر او‌ را‌ از‌ عقاب تو، ‌و‌ پناهى نباشد مر او‌ را‌ از‌ عقوبات تو‌ مگر آنکه پناه آورنده باشد به‌ سوى تو.

«الهى، اسالک بحقک الواجب على جمیع خلقک».

اى خداوند من، سوال مى کنم تو‌ را‌ به‌ حق تو‌ که‌ واجب است بر‌ همه ‌ى‌ خلقان تو.

«و باسمک العظیم الذى امرت رسولک ان‌ یسبحک به».

اشاره الى ما‌ قاله -سبحانه- فى سوره الواقعه: (فسبح باسم ربک العظیم) ‌و‌ به‌ حق نام بزرگ تو‌ که‌ فرموده اى رسول خود را‌ که‌ تسبیح گوید تو‌ را‌ به‌ ‌آن نام.

«و بجلال وجهک الکریم الذى لا‌ یبلى ‌و‌ لا‌ یتغیر، ‌و‌ لا‌ یحول ‌و‌ لا‌ یفنى».

اى: بعظمه ذاتک الکریمه. لان العرب یذکرون الوجه ‌و‌ یریدون به‌ صاحبه، کما قررناه سابقا.

و‌ بلى الثوب یبلى -بالکسر، کرضى یرضى-: اندرس.

و‌ لا‌ یحول، اى: لا‌ یتحرک. یقال حال الشىء یحول، اذا تحرک. ‌و‌ منه الحدیث ان‌ رسول الله صلى الله علیه ‌و‌ آله کان یقول اذا لقى العدو: «اللهم بک احول، ‌و‌ بک اصول، ‌و‌ بک اقاتل»، اى: بک اتحرک ‌و‌ بک احمل على العدو.

یعنى: ‌و‌ به‌ حق بزرگى ذات کریم تو‌ که‌ کهنه نشود به‌ مرور ایام ‌و‌ لیالى ‌و‌ متغیر نشود از‌ حالى به‌ حالى ‌و‌ متحرک نشود ‌و‌ فانى نشود.

«ان تصلى على محمد ‌و‌ آل‌ محمد. ‌و‌ ان‌ تغنینى عن کل‌ شىء بعبادتک».

«ان تصلى» مفعول ثان ل«اسالک». اى: اسالک ان‌ تصلى.

یعنى: سوال مى کنم تو‌ را‌ اینکه رحمت کنى بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ او‌ ‌و‌ اینکه بى نیاز گردانى مرا از‌ همه چیز به‌ عبادت ‌و‌ پرستش خود.

«و ان‌ تسلى نفسى عن الدنیا بمخافتک».

«تسلى» من‌ الافعال ‌و‌ التفعیل. یقال: سلانى من‌ همى تسلیه ‌و‌ اسلانى، اى: کشفه عنى. ‌و‌ الحاصل: ان‌ تطیب نفسى.

(یعنى:) ‌و‌ اینکه خوش دارى نفس مرا از‌ دنیا به‌ ترس خود.

«و ان‌ تثیبنى بالکثیر من‌ کرامتک برحمتک».

على صیغه المضارع من‌ باب الافعال من‌ الثواب. ‌و‌ فى بعض النسخ: «تثنى» من‌ الثناء.

(یعنى:) ‌و‌ ثواب دهى مرا -یا: ثنا کنى بر‌ من- به‌ بسیارى از‌ کرامت ‌و‌ نوازش خود به‌ رحمت خود.

«فالیک افر. ‌و‌ منک اخاف. ‌و‌ بک استغیث. ‌و‌ ایاک ارجو. ‌و‌ لک ادعو».

پس‌ مى گریزم به‌ سوى تو‌ ‌و‌ گریزگاه من‌ نیست به‌ غیر تو. ‌و‌ از‌ تو‌ مى ترسم نه از‌ غیر تو. ‌و‌ به‌ تو‌ فریادرسى مى خواهم نه به‌ غیر تو. ‌و‌ به‌ تو‌ امید دارم نه به‌ غیر تو. ‌و‌ تو‌ را‌ مى خوانم نه غیر تو‌ را. ‌و‌ این حصرها مقتضاى تقدیم مفعول است. چنانچه در‌ محل خود مبین شده.

«و الیک الجا. ‌و‌ بک اثق. ‌و‌ ایاک استعین. ‌و‌ بک اومن. ‌و‌ علیک اتوکل. ‌و‌ على جودک ‌و‌ کرمک اتکل».

و‌ به‌ سوى تو‌ پناه مى جویم نه به‌ غیر تو. ‌و‌ به‌ تو‌ استوار ‌و‌ وثوق دارم نه به‌ غیر تو. ‌و‌ از‌ تو‌ یارى مى خواهم نه از‌ غیر تو. ‌و‌ به‌ تو‌ ایمان آورده ام نه به‌ غیر تو. ‌و‌ بر‌ تو‌ توکل ‌و‌ اعتماد دارم نه به‌ غیر تو. ‌و‌ بر‌ جود ‌و‌ کرم تو‌ اعتماد دارم نه به‌ غیر تو.

شرح صحیفه (مدرسی)

اللغه:

اصباح ‌و‌ امساء: باب افعال ‌به‌ معنى داخل شدن ‌در‌ صبح ‌و‌ شب.

ارداء: ‌به‌ معنى هلاک کردن ‌و‌ انداختن.

هواء: خواهش نفس اماره.

شهوه: ‌و‌ اشتهاء شوق نفس ‌به‌ سوى چیزى.

مستقل: باب استفعال ‌از‌ ‌قل‌ مقابل کثر.

یعنى: ‌اى‌ پروردگار ‌من‌ ‌به‌ درستى ‌که‌ ‌من‌ داخل صبح شدم ‌و‌ داخل ‌شب‌ شدم ‌در‌ حالتى ‌که‌ اندک ‌مى‌ دانم کردار خود را، ‌و‌ اعتراف کننده ‌ام‌ ‌من‌ ‌به‌ گناه ‌و‌ اقرارکننده ‌ام‌ ‌من‌ ‌به‌ گناه خودم ‌و‌ اقرارکننده ‌ام‌ ‌به‌ گناهان خودم ‌از‌ سبب اسراف نمودنم خوار هستم کردار ‌من‌ تباه نموده است مرا، ‌و‌ خواهش نفسانیه ‌ى‌ ‌من‌ انداخت مرا ‌و‌ شوق ‌من‌ محروم نموده است مرا.

بدان ‌که‌ این نحو کلمات ‌که‌ صادر شده است ‌از‌ حضرت سید سجاد صلواه الله ‌و‌ سلامه علیه ‌نه‌ این است ‌که‌ کذب ‌و‌ خلاف واقع باشد ‌و‌ ‌یا‌ اینکه تعلیم دیگر باشد بلکه همه ‌ى‌ این کلمات ‌بر‌ وفق واقع ‌و‌ صدق است زیرا ‌که‌ گفته ‌ام‌ ‌در‌ بعضى ‌از‌ دعاء گذشته ‌که‌ عصیان نبى ‌و‌ وصى غیر ‌از‌ عصیان سایر مردمان است ‌که‌ مجمل ‌آن‌ عبارت معروفه است ‌که‌ حسنات الابرار سیئات المقربین.

بدان ‌که‌ اسراف ‌در‌ نفس معنى ‌او‌ واداشتن نفس ‌بر‌ غیر ‌از‌ اعمالى ‌که‌ ‌حق‌ ‌او‌ است ‌که‌ جاى آورد ‌در‌ مقام اطاعت ‌و‌ بندگى.

لهى: مشغول شدن

مفتون: قلب هجائى مشغول بودن.

یعنى: ‌پس‌ سئوال ‌مى‌ کنم ‌تو‌ ‌را‌ ‌اى‌ خداى ‌من‌ سئوال کسى ‌که‌ نفس ‌او‌ غافل است ‌به‌ جهت درازى آرزوى او، ‌و‌ بدن ‌او‌ ‌بى‌ خبر است ‌از‌ جهت آرامى رگهاى او، ‌و‌ قلب ‌او‌ گرفتار است ‌به‌ بسیارى نعمت ‌بر‌ او، ‌و‌ فکر ‌او‌ اندک است ‌در‌ آنچه ‌که‌ ‌او‌ گرونده است ‌به‌ سوى او.

سئوال نمودن کسى ‌که‌ ‌به‌ تحقیق غالب شده است ‌بر‌ ‌او‌ آرزو، ‌و‌ گرفتار نموده است ‌او‌ ‌را‌ خواهش ‌و‌ دست یافته است ‌بر‌ ‌او‌ دنیا ‌و‌ سایه انداخته ‌بر‌ ‌او‌ مرگ.

بدان ‌که‌ سائل اول ‌و‌ دوم فرق ‌ما‌ بین آنها ‌به‌ حسب اعتبار است ‌نه‌ ‌به‌ حسب واقع ‌و‌ تغایر این ‌دو‌ سائل ‌در‌ واقع نیست ‌و‌ ‌در‌ واقع ‌یک‌ است ‌و‌ تکرر ‌او‌ ‌از‌ جهت بیان زیادتى بدى ‌و‌ خوارى ‌و‌ ذلت ‌او‌ است ‌که‌ چنین سائل ‌با‌ این صفت رذیله ‌که‌ حقیقتا نتوان گفت ‌که‌ ‌او‌ سائل نیست ‌به‌ مثل ‌تو‌ خدائى ‌که‌ منزهى ‌از‌ ‌هر‌ عیب ‌و‌ شین ‌به‌ سئوال کننده اولى ‌و‌ الیق اجابت نمودن است ‌او‌ ‌را‌ کلام ‌آن‌ بزرگوار ‌و‌ سکون عروقه کنایه است ‌از‌ اطمینان ‌و‌ خاطر جمعى ‌که‌ گویا ‌بر‌ ‌او‌ حساب ‌و‌ کتاب نیست ‌و‌ گرنه اگر همه عروق ساکن شود ‌او‌ ‌را‌ خواب ‌و‌ آرام نباشد ‌در‌ اندک زمان روح ‌از‌ بدن جسمانى مفارقت نماید.

محمد ‌بن‌ یعقوب کلینى (ره) ‌در‌ کافى روایت ‌مى‌ کند ‌از‌ یعقوب ‌بن‌ شعیب ‌و‌ ‌او‌ گفت: شنیدم ‌از‌ حضرت صادق علیه الصلوه ‌و‌ السلام ‌که‌ ‌آن‌ بزرگوار فرمود که: حضرت ختمى مآب صلى الله علیه ‌و‌ آله فرمود که: ‌در‌ پسر آدم (ع) ‌سى‌ ‌صد‌ ‌و‌ شصت عرقست ‌از‌ این عروق ‌صد‌ ‌و‌ هشتاد ساکن اگر متحرک ساکن شود خواب ‌از‌ ‌او‌ منقطع شود، پیغمبر صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌و‌ سلم همین ‌که‌ داخل صبح ‌مى‌ شدند سیصد ‌و‌ شصت مرتبه ‌مى‌ فرمودند: الحمد لله رب العالمین کثیرا على کل حال ‌و‌ ‌شب‌ ‌که‌ داخل ‌مى‌ ‌شد‌ سیصد ‌و‌ شصت مرتبه ‌مى‌ فرمودند الحمد لله رب العالمین کثیرا على کل حال.

یعنى: سئوال نمودن کسى ‌که‌ بسیار شده است گناهان او، ‌و‌ اعتراف نموده است ‌به‌ بدیهاى خود، سئوال نمودن کسى ‌که‌ نیست ‌او‌ ‌را‌ خدائى ‌جز‌ ‌تو‌ ‌و‌ ‌نه‌ دوستى سواى تو، ‌و‌ ‌نه‌ نجات دهنده مر ‌او‌ ‌را‌ ‌از‌ تو، ‌و‌ ‌نه‌ پناهى مر ‌او‌ ‌را‌ مگر ‌به‌ سوى تو.

غرض ‌از‌ این چند فقره ‌ى‌ اخیره ‌آن‌ است ‌که‌ این مسائل ‌از‌ جناب احدیت ‌تو‌ اگر ‌چه‌ قدر ‌و‌ منزلت ‌و‌ شانى ‌و‌ رفعتى نزد ‌تو‌ نیست لکن ‌با‌ این صفت غیر ‌از‌ ‌تو‌ کسى ندارد ‌و‌ ‌به‌ کسى اعتقاد ندارد موحد است ‌پس‌ سزاوار گذشتن ‌از‌ ‌او‌ است ‌و‌ پناه دادن ‌او‌ است.

بلاء: کهنه شدن،

حول: تغیر ‌و‌ تبدیل ‌و‌ نقل ‌از‌ حالى ‌به‌ حالى شدن.

قوله ‌«و‌ ‌بجلال» عطف است باسمک العظیم.

یعنى: بار خدایا سئوال ‌مى‌ کنم ‌تو‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌حق‌ ‌تو‌ ‌که‌ واجب است ‌بر‌ جمیع بندگان تو، ‌و‌ ‌به‌ نام بزرگ ‌تو‌ ‌آن‌ نامى ‌که‌ امر نمودى رسول خود ‌را‌ ‌که‌ تسبیح نماید ‌تو‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌آن‌ نام، ‌و‌ ‌به‌ بزرگى ذات بزرگ ‌تو‌ ‌که‌ کهنه نمى شود ‌و‌ تغییر نمى یابد ‌و‌ ‌از‌ حال خود نمى گردد ‌و‌ فانى نمى شود.

بدان ‌که‌ ‌حق‌ ‌به‌ معنى قدر ‌و‌ منزله است ‌و‌ بسیارى اوقات ‌در‌ لغت ‌و‌ عرف ‌حق‌ ‌را‌ گویند ‌در‌ شىء ثابت ‌در‌ ذمه ‌و‌ گاهى اطلاق کنند ‌در‌ اولویت ‌در‌ تصرف، ‌و‌ مراد ‌به‌ ‌حق‌ ‌در‌ مقام معنى دوم، ‌و‌ ‌حق‌ لازم ‌از‌ جانب رب الارباب ‌در‌ ذمه ‌ى‌ عبید ‌و‌ بندگان نتوان احصاء نمود ‌از‌ ‌آن‌ جمله ‌حق‌ حیوه ‌و‌ زندگانیست.

تسلیه: دفع اندوه ‌و‌ حزن نمودن.

«و‌ ‌ان‌ تتنینى» ‌در‌ نسخ مشهوره بثاء مثلثه ‌و‌ یاء بعد ‌از‌ نون ‌از‌ اثناء ‌به‌ معنى صرف ‌و‌ برگردانیدن. ‌در‌ بعضى ‌از‌ نسخ ‌از‌ اثاب یعنى ثواب بده ‌تو‌ مراد این انسب است باء حرف جر ‌در‌ ‌هر‌ ‌یک‌ ‌از‌ فقرات متعلق است ‌به‌ فعل گذشته ‌و‌ باء ‌در‌ فقره ‌ى‌ اخیره ‌به‌ معنى الى است.

یعنى: اینکه رحمت بفرست ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ ‌و‌ اینکه ‌بى‌ نیاز کنى مرا ‌از‌ ‌هر‌ چیز ‌به‌ بندگى تو، ‌و‌ اینکه تسلیت دهى نفس مرا ‌از‌ دنیا بترس خود، ‌و‌ اینکه ‌بر‌ گردانى مرا ‌به‌ سوى بسیارى ‌از‌ کرامت خود ‌به‌ رحمت تو.

پس ‌به‌ سوى ‌تو‌ ‌مى‌ گریزم، ‌و‌ ‌از‌ ‌تو‌ ‌مى‌ ترسم، ‌و‌ ‌به‌ ‌تو‌ فریاد رسى ‌مى‌ جویم، ‌تو‌ ‌را‌ امید دارم، ‌و‌ مر ‌تو‌ ‌را‌ ‌مى‌ خوانم، ‌و‌ ‌به‌ سوى ‌تو‌ التجاء ‌مى‌ کنم، ‌و‌ ‌به‌ ‌تو‌ اعتماد دارم، ‌و‌ ‌از‌ ‌تو‌ یارى ‌مى‌ جویم، ‌به‌ ‌تو‌ برمى گردم ‌و‌ ‌بر‌ ‌تو‌ توکل ‌مى‌ کنم ‌و‌ ‌بر‌ وجود ‌تو‌ ‌و‌ کرم ‌تو‌ تکیه ‌مى‌ نمایم.

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

و اعتراف ‌مى‌ کند: (بار خداوندا ‌من‌ ‌شب‌ ‌را‌ ‌به‌ روز ‌مى‌ آورم ‌و‌ روز ‌را‌ ‌به‌ شام، ‌در‌ حالیکه عمل خود ‌را‌ بسیار ‌کم‌ ‌مى‌ شمارم) (اللهم انى اصبح ‌و‌ امسى مستقلا لعملى).

(به گناه خود معترفم) (معترفا بذنبى).

(به خطاى خود مقرم) (مقرا بخطایاى).

(من ‌به‌ خاطر اسراف ‌بر‌ نفسم، خوار ‌و‌ ذلیلم) (انا باسرافى على نفسى ذلیل).

(عملم مرا ‌به‌ هلاکت افکنده) (عملى اهلکنى).

(هواى نفسم مرا پست ساخته) (و هواى اردانى).

(و شهواتم مرا ‌به‌ دیار محرومیت انداخته) (و شهواتى حرمتنى).

و ‌پس‌ ‌از‌ این ‌با‌ اعترافات دیگر خود ‌را‌ چنین معرفى ‌مى‌ کند: (بنابراین ‌اى‌ مولاى ‌من‌ ‌از‌ ‌تو‌ مسالت دارم ‌و‌ درخواست ‌مى‌ کنم سئوال کسى ‌که‌ نفسش ‌در‌ اثر آرزوى دراز بیهوده گرا است) (فاسالک ‌یا‌ مولاى سئوال ‌من‌ نفسه لاهیه لطول امله).

(بدنش ‌در‌ اثر ‌تن‌ پرورى ‌و‌ ‌بى‌ حرکتى، ‌در‌ غفلت) (و بدنه غافل لسکون عروقه).

(قلبش بخاطر فراوانى نعمت مفتون) (و قلبه مفتون بکثره النعم علیه).

(و فکر ‌و‌ اندیشه ‌اش‌ نسبت ‌به‌ فرجام کارش، بسیار ‌کم‌ ‌به‌ کار افتاده) (و فکره قلیل لما ‌هو‌ صائر الیه).

((از ‌تو‌ درخواست ‌مى‌ کنم) درخواست کسى ‌که‌ آرزو ‌بر‌ ‌او‌ غلبه کرده) (سئوال ‌من‌ قد غلب علیه الامل).

(هوا ‌و‌ هوس ‌او‌ ‌را‌ فریفته است) (و فتنه الهوى).

(دنیا ‌بر‌ ‌او‌ تسلط یافته) (و استمکنت ‌من‌ الدنیا).

(و اجل ‌بر‌ ‌او‌ سایه افکنده) (و اظله الاجل).

((از ‌تو‌ درخواست ‌مى‌ کنم) درخواست کسى ‌که‌ گناه فراوان انجام داده ‌و‌ ‌به‌ خطاى خود اعتراف کرده) (سئوال ‌من‌ استکثر ذنوبه، ‌و‌ اعترف بخطیئته).

(درخواست کسى ‌که‌ ‌جز‌ ‌تو‌ پروردگارى ندارد) (سئوال ‌من‌ ‌لا‌ رب له غیرک).

(ولى ‌و‌ سرپرستى ‌جز‌ تو، نجات دهنده ‌اى‌ غیر ‌از‌ ‌تو‌ ‌و‌ ملجاء ‌و‌ پناهى ‌از‌ ‌تو‌ ‌جز‌ ‌تو‌ نمى یابد) (و ‌لا‌ ولى له دونک، ‌و‌ ‌لا‌ منقذ له منک، ‌و‌ ‌لا‌ ملجاء له منک الا الیک).

(بار الها ‌از‌ تو، ‌به‌ ‌حق‌ واجبى ‌که‌ ‌بر‌ همه آفریدگانت دارى ‌و‌ ‌به‌ اسم عظیمى ‌که‌ پیامبرت ‌را‌ امر فرموده ‌اى‌ ‌تو‌ ‌را‌ ‌با‌ ‌آن‌ تسبیح گوید، ‌و‌ ‌به‌ جلال وجه کریمت ‌که‌ ‌نه‌ کهنگى ‌مى‌ پذیرد، ‌نه‌ تغییر، ‌نه‌ تحول ‌و‌ ‌نه‌ فنا، ‌از‌ ‌تو‌ ‌مى‌ خواهم ‌که‌ ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ محمد درود فرستى) (الهى اسالک بحقک الواجب على جمیع خلقک، ‌و‌ باسمک العظیم الذى امرت رسولک ‌ان‌ یسبحک به، ‌و‌ بجلال وجهک الکریم الذى ‌لا‌ یبلى ‌و‌ ‌لا‌ یتغیر، ‌و‌ ‌لا‌ یحول ‌و‌ ‌لا‌ یفنى، ‌ان‌ تصلى على محمد ‌و‌ ‌آل‌ محمد).

‌و‌ ‌در‌ اینجا متن خواسته ‌را‌ چنین اظهار ‌مى‌ دارد: ((از ‌تو‌ ‌مى‌ خواهم) ‌که‌ بوسیله ‌ى‌ عبادتت مرا ‌از‌ همه چیز ‌بى‌ نیاز سازى) (و ‌ان‌ تغنینى عن کل شى ء بعبادتک).

(بخاطر خوف ‌و‌ ترس ‌از‌ ‌تو‌ ارتباط نفسم ‌را‌ ‌با‌ دنیا قطع فرمائى) (و ‌ان‌ تسلى نفسى عن الدنیا بمخافتک).

(و بوسیله ‌ى‌ رحمتت کرامتهاى فراوانت ‌را‌ دوباره ‌به‌ ‌من‌ بازگردانى) (و ‌ان‌ تثنینى بالکثیر ‌من‌ کرامتک برحمتک).

(بنابراین ‌من‌ ‌به‌ سوى ‌تو‌ فرار ‌مى‌ کنم، ‌از‌ ‌تو‌ ‌مى‌ ترسم، ‌به‌ ‌تو‌ استغاثه ‌مى‌ کنم) امیدم ‌به‌ ‌تو‌ است، ‌تو‌ ‌را‌ ‌مى‌ خوانم ‌و‌ ‌به‌ ‌تو‌ پناه ‌مى‌ برم، اطمینانم ‌به‌ ‌تو‌ است، یارى ‌از‌ ‌تو‌ ‌مى‌ جویم، ‌به‌ ‌تو‌ ایمان ‌مى‌ آورم، ‌بر‌ ‌تو‌ توکل ‌مى‌ کنم ‌و‌ ‌به‌ جود ‌و‌ کرم ‌تو‌ اعتماد ‌مى‌ ورزم) (فالیک افر، ‌و‌ منک اخاف، ‌و‌ بک استغیث، ‌و‌ ایاک ارجو، ‌و‌ لک ادعو، ‌و‌ الیک الجاء، ‌و‌ بک اثق، ‌و‌ ایاک استعین، ‌و‌ بک اومن، ‌و‌ علیک اتوکل، ‌و‌ على جودک ‌و‌ کرمک اتکل).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۷، ص:۳۹۱-۳۸۱

«اللّهمّ إنّی أصبح و أمسی مستقلّا لعملی معترفا بذنبی مقرّا»:

الاصباح: الدخول فى الصباح و هو مجىء ضیاء النهار.

و الامساء: نقیضه و هو الدخول فى المساء، و هو مجىء ظلام اللیل و ایثار صیغه الاستقبال للدلاله على التجدد و الاستمرار، و تخصیص هذین الوقتین بالذکر لان کلا منهما وقت انتقال من حال الى اخرى مخالفه لها.

و استقللت الشىء: رایته قلیلا.

و «اللام» فى لعملى مقویه للعامل مثلها فى نحو: «مصدقا لما معهم» «و فعال لما یرید».

و الاعتراف: الاقرار و اصله اظهار معرفه الذنب، و ذلک ضد الجحود.

و الاقرار: اثبات الشىء، و هو اما اثبات بالقلب، او باللسان، او بهما معا.

و قوله علیه السلام: «انا باسرافى على نفسى ذلیل»: جمله مستانفه موکده لمضمون ما قبلها.

و الاسراف على النفس: الافراط فى الجنایه علیها بالاسراف فى المعاصى.

«و الباء» للسببیه.

و ذلیل: اى منقاد، من ذلت الدابه اذا انقادت بعد تصعب و شماس او حقیر ضعیف من ذل بمعنى هان و ضعف.

و جمله قوله علیه السلام «عملى اهلکنى» استیناف وقع جوابا عن سئوال مقدر کانه قیل: کیف صار اسرافک على نفسک سببا لذلک؟ فقال: عملى اهلکنى الى آخره. و المراد بالاهلاک هنا: الایقاع فیما یوجب العذاب و هو الهلاک الاکبر.

و الهوى: میل النفس الى الشهوات الدنیویه. و قیل: سمى بذلک لانه یهوى بصاحبه فى الدنیا الى کل واهیه و فى الاخره الى الهاویه.

و الارداء: الاهلاک من الردى بمعنى الهلاک.

و الشهوات: جمع شهوه و المراد بها هنا استجابه النفس لما فیه لذتها البدنیه دون الشهوه التى جعلها الله فى الانسان تنبعث بها النفس لنیل ما یظن ان فیه صلاح البدن کشهوه الطعام عند الجوع فان هذه غیر مذمومه بل محموده و تسمى الشهوه الصادقه و انما المذمومه الشهوه بالمعنى الاول و تسمى الشهوه الکاذبه.

و حرمت زیدا کذا من باب -ضرب-: منعته ایاه و حذف المفعول فى الدعاء اما للعلم به او للتعمیم او المراد جعلنى محروما اى منحوس الحظ ممنوعا من الخیر من قولهم: فلان محروم، اى لا حظ له و هو خلاف المجدود، و منه: قوله تعالى: «بل نحن محرومون» و الله اعلم.

«الفاء»: لترتب السئوال المذکور على ما ذکر و عدد من احواله علیه السلام فان ذلک من دواعى السئوال على هذا النمط.

و المولى: المالک و الناصر و الرب و السید و المنعم.

و نفسه لاهیه: اى ساهیه مشتغله بما لایعینها عما یهمها و یعنیها، و طول الامل: عباره عن توقع الامور المحبوبه الدنیویه دائما، و ظاهر ان ذلک داع للهو النفس و باعث علیه اذ کان موجبا لدوام ملاحظتها، و هو مستلزم لاشتغال النفس بها و اعراضها عن ملاحظه احوال الاخره، و غفله البدن عباره عن عدم کده و جهده فى العباده و میله الى الراحه و الفراغ و سکون العروق.

قیل: المراد به عدم اضطرابها من مرض باعث على عدم الغفله.

و قیل: کنایه عما هو فیه من صحه الجسد و سلامته من الافات الباعثه على الراحه فانه لایکون الا عن اعتدال حرکه الشرایین الذى تجرى معه افعال البدن على المجرى الطبیعى و هى الحاله المعبر بها عن صحه البدن. و قلبه مفتون بکثره النعم، اى مستمال مستهتر بها من قولهم: فتن المال الناس من باب -ضرب- فتونا: استمالهم. و الفتنه فى اللغه: الاستهتار بالشىء و الاعجاب به و الغلو فیه، و منه: هو مفتون بطلب الدنیا، و الرجل مفتون بابنه و شعره.

و الفکر فى الشىء: ترید النظر بالقلب و التدبر فیه.

و صائر الیه: اى راجع، من صار الامر الى کذا صیروره، اى رجع الیه، و المراد بما هو صائر الیه: ما ینتهى الیه من احوال الاخره التى یجب على الانسان ان یفکر فیها و یسعى فى کسب محبوبها و التوقى من مکروهها.

و غلب علیه کذا: اى استولى علیه، و منه: «ربنا غلبت علینا شقوتنا».

و المراد بالامل: التوقع لما لاینبغى من الامور الدنیویه الفانیه.

و فتنه الهوى: اى اضله او اوقعه فى شده و بلیه و منه قوله تعالى: «فتنتم انفسکم» اى او قعتموها فى بلیه و عذاب.

و الهوى: میل النفس الاماره بالسوء الى مقتضى طباعها من اللذات الدنیویه الى حد الخروج عن حدود الشریعه.

و استمکنت من الشىء استمکانا: تسلطت علیه و قدرت على التصرف فیه کیف شئت، و المراد بالدنیا حظوظ النفس فى هذه النشاه الفانیه التى یفسرها قوله تعالى: «انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فى الاموال و الاولاد».

و اظله الشىء: غشیه او دنا منه حتى کانه القى علیه ظله، و هو عباره عن قرب وصوله و دنو حصوله.

و الاجل: وقت الشىء الذى یحل فیه، و المراد به هنا وقت الموت و یعبر به عن الموت ایضا و به فسر قوله تعالى: «و بلغنا اجلنا الذى اجلت لنا».

و استکثر ذنوبه: رآها کثیره.

و اعترف بخطیئته: اقربها بقلبه و لسانه.

و لا رب له غیرک: اى لا مالک له. و غیرک بالرفع صفه لرب على الموضع، و یجوز نصبه على اللفظ و ان لم ترد به روایه.

و الولى: فعیل بمعنى فاعل من ولیه اذا قام به. و منه: «الله ولى الذین آمنوا». و یطلق على الناصر ایضا.

و دونک: اى سواک.

و الانقاذ: التخلیص من ورطه، و منه: «و کنتم على شفا خفره من النار فانقذکم منها».

و الملجا: ما یلجا الیه، اى یعتصم، من قولهم: لجا الى الحصن و نحوه اى اعتصم به.

و الاستثناء من قوله «الا الیک» مفرغ من حال عامه و التقدیر لا ملجا له منک فى حال من الاحوال، الا حال کونه لا جئا الیک و الله اعلم.

«الباء» من بحقک للاستعطاف.

و الحق فى الاصل مصدر حق الشىء من بابى -ضرب- و- قتل- اذا ثبت و لزم، ثم خص فى الاستعمال خال الاضافه باحد معنیین:

احدهما: ما اختص بالمضاف الیه و ثبت له من غیر مشارکه لغیره فیه، فیقال: هذا حق زید، اى مختص به ثابت له لا شرکه لغیره فیه.

و الثانى: ما ثبت و وجب له و ان شارکه فیه غیره کما یقال: حق زید ان یعظم اى: واجب تعظیمه و ان شارکه غیره فى وجوب التعظیم. و المراد هنا: ما ثبت و لزم له تعالى من غیر ان یشارکه فیه غیره.

و حقوقه تعالى الواجبه على خلقه کثیره، فالمقصود اما العموم لاضافته کقوله تعالى: «و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها» اى انعامه، او اعظمها و هو اقرارهم له سبحانه بالالوهیه و الوحدانیه و ان یعبدوه لایشرکون به شیئا.

کما روى عن صاحب الدعاء سید العابدین علیه السلام فى حدیث تفصیل الحقوق «حق الله الاکبر ان تعبده لاتشرک به شیئا».

و قوله علیه السلام: «و باسمک العظیم» الى آخره اشاره الى قوله تعالى فى الواقعه و غیرها: «فسبح باسم ربک العظیم» و هو صریح فى ان العظیم فى الایه صفه للاسم دون الرب.

و قال المفسرون: یجوز کونه صفه للاسم، او صفه للرب، و دل ایضا على انه اسم خاص، لا الى اسم من اسمائه الحسنى، على ان کل اسمائه سبحانه عظیم. و معنى تسبیحه تعالى باسمه العظیم بتنزیهه عما لایلیق بشانه بذکر اسمه العظیم لدلالته على تقدسه تعالى عن الاوصاف و النقائض الامکانیه، و تنزهه عن العلائق الجسمانیه، و العوائق الظلمانیه و تعظیمه بحسن الثناء علیه و الکمال الذى لایشارکه غیره فیه.

و الجلال: العظمه و الکبریاء.

و الوجه: عباره عن الذات کما قال تعالى: «کل شىء هالک الا وجهه» و قال: «و یبقى وجه ربک ذوالجلال و الاکرام» و العرب تقول: هذا وجه الراى و وجه التدبیر بمعنى انه عین الراى و عین التدبیر و منه قول الاعشى:

و اول الحکم على وجهه * لیس قضائى بالهوى الجائر

اى قرر الحکم على ما هو.

و الکریم: اما بمعنى المتصف بجمیع المحامد المنزه عن جمیع النقائص، او بمعنى الموثر للصفح عن الجانى و الاحسان الى المسىء و السبق بالانعام، او بمعنى الشریف الذات المتحلى بالمجد، او بمعنى المنعم الذى کل فعله احسان و انعام لایجلب به نفعا و لایدفع به ضررا، او بمعنى المعطى ما علیه و ما لیس علیه و لا یطلب ما له فان کلا من هذه المعانى یطلق علیه اسم الکرم الذى هو مبدا اشتقاق الکریم.

و بلى الثوب یبلى من باب -تعب- بلى بالکسر و القصر خلق و انهج بعد ان کان جدیدا.

و تغیر الشىء: زال عما کان علیه.

و حال الشىء یحول حولا: استحال و انتقل عن طبعه و وصفه و قد یفرق بین التغیر و الاستحاله بان التغیر یکون فى کیفیات الشىء. و الاستحاله یکون فى حقیقته و جوهره.

و فنى یفنى من باب -تعب- فناءا بالفتح و المد: هلک و عدم و بطل من العالم راسا. و منه: «کل من علیها فان».

و قیل للشیخ الهم: انه فان مجازا، لقربه و دنوه من الفناء.

و اغناه الله بکذا: کفاه به عن غیره فلم یحتج الى شىء سواه. فمعنى ان تغنینى عن کل شىء بعبادتک ان تکفینى بالاشتغال بعبادتک عن الاشتغال بشىء من الاشیاء فانه اذا شغله بطاعته و عبادته کفاه امور دنیاه و آخرته کما ورد عن صاحب الدعاء علیه السلام اذا عبدت الله لاتشرک به شیئا باخلاص جعل لک على نفسه ان یکفیک امر الدنیا و الاخره، و یحتمل ان یکون معنى ان تغنینى عن کل شىء: ان تصرفنى و تصدنى عنه بالتوفیق لعبادتک و به فسر قوله تعالى: «لکل امرىء منهم یومئذ شان یغنیه»، قالوا: اى یصرفه و یصده عن قرابته.

قال ابن قتیبه: یقال: اغن عنى وجهک: اى اصرفه. و لا یبعد ان یکون هذا المعنى راجعا الى المعنى الاول فان من اغناک عن شىء و کفاک الحاجه الیه فقد صرفک و صدک عنه.

و سلت نفسه عن الشىء سلوا من باب -قعد-: زالت عنها محبته.

قال ابوزید السلو: طیب نفس الالف عن الفه. و یعدى بالتضعیف، فیقال: سلاه عنه تسلیه اى اذهب محبته عن قلبه، اى: و ان تزیل و تذهب عن نفسى محبه الدنیا بالقاء خوفک فى قلبى، و ذلک ان الخوف اذا سکن القلب احرق الشهوه و طرد عنه الغفله فسلا عن الدنیا و زخرفها و لذلک.

قال الصادق علیه السلام: ان حب الشرف و الذکر لایکونان فى قلب الخائف الراهب.

و قال عبدالله الانطاکى: خلق الله القلوب مساکن لذکره، فصارت مساکن للشهوات فلا یمحو الشهوات عنها الا خوف مزعج او شوق مقلق.

و ثنیت الرجل بقضاء حاجته: اى صرفته و رجعته به و اصله من ثنى العود و هو عطفه.

قال الزمخشرى فى الاساس: و من المجاز ثنیت فلانا على وجهه اذا رجعته الى حیث جاء.

و الباء من قوله علیه السلام «بالکثیر من کرامتک» للملابسه نحو: اهبط بسلام، اى و ان ترجعنى او تصرفنى عن مقامى ملتبسا بالکثیر من کرامتک، اى کائنا منها.

و الکرامه: اسم من الاکرام، و هو ایصال نفع یکون فیه تشریف و تنویه للموصل الیه. و من عجیب الوهم ما وقع لبعض المترجمین هنا من جعل «الباء» فى قوله «بالکثیر» بمعنى الى. و قال: المعنى و ان تردنى الى الکثیر من کرامتک، او هى للسببیه، و المعنى ان تردنى عن المعاصى، او عن البلایا بسبب الکثیر من کرامتک، ثم قال: و لیس لهذه الفقره معنى مناسب غیر ذلک. و الظاهر: ان تثنینى تصحیف تثیبنى کما وقع فى بعض النسخ اى: تجعل ثوابى الکثیر من کرامتک انتهى. و کانه لم یقف على ان ثناه و رجعه و صرفه و قلبه بمعنى واحد، و الا لم یقل ذلک.

و فى الدعاء: و اصرفنى بقضاء حوائجى، و فى التنزیل «فانقلبوا بنعمه من الله» اى فرجعوا ملتبسین بنعمه من الله.

و الباء فى قوله علیه السلام: «برحمتک»: للاستعطاف او للسببیه و الله اعلم.

«الفاء»: للسببیه، و تقدیم المعمول فى جمیع هذه الفقرات للقصر و التخصیص مع ما فیه من التعظیم و الاهتمام کما فى قوله تعالى: «ایاک نعبد و ایاک نستعین».

و الفرار الى الله: الالتجاء الیه و الاقبال علیه و الاعراض عما سواه، و منه قوله تعالى: «ففروا الى الله انى لکم منه نذیر مبین»، و قد سبق الکلام علیه مستوفى فلیرجع الیه.

و الخوف من الله تعالى: عباره عن ارتسام امره و نهیه حذرا من عقابه.

قال الراغب: لایراد بالخوف من الله ما یخطر بالبال من الرعب کاستشعار الخوف من الاسد، بل انما یراد به الکف عن المعاصى و تحرى الطاعات، و لذلک قیل: لا یعد خائفا من لایکون للذنوب تارکا.

و استغثت بالله: طلبت منه الغوث، و هو النصره و الاعانه اسم من اغاثه اغاثه اذا نصره و اعانه.

و رجاء الله سبحانه: عباره عن توقع احسانه و رحمته و مغفرته، و قد استوفینا الکلام علیه فیما مر فاغنى عن الاعاده.

و اللام من قوله علیه السلام: «و لک ادعو» لتقویه العامل لتاخره مثلها فى قوله تعالى: «لربهم یرهبون». و الاصل ادعوک فلما اخر العامل و لم یفصل الضمیر جىء باللام تقویه له، و من حملها على التعلیل فقد ابعد.

و دعاوه تعالى: سئواله و طلب فضله و نائله.

و لجا الیه یلجا لجا بالهمزه من بابى -تعب- و -نفع- اعتصم به.

و وثق به یثق بکسرهما ثقه و وثوقا: اعتمد على وفائه و ائتمنه.

و الاستعانه: طلب المعونه و اطلقها لتناول کل مستعان فیه.

و الایمان بالله: التصدیق بالوهیته و الاعتراف بوحدانیته.

و التوکل علیه: الاعتماد علیه و عرف بانه انقطاع العبد الیه فى جمیع ما یومله من المخلوقین، و قیل: هو الثقه بما عند الله و الیاس عما فى ایدى الناس، و قد مر الکلام علیه مستقصى.

و اتکل علیه فى امره اتکالا: اعتمد، و عطف الکرم على الجود من باب عطف العام على الخاص فان الجود مختص ببذل المغتنیات مالا کان او علما، و الکرم اعم منه کما مر بیانه و الله اعلم.