دعای ۳۹ صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش چهارم)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای ۳۹ صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم

فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْنِی أُسْوَةَ مَنْ قَدْ أَنْهَضْتَهُ بِتَجَاوُزِک عَنْ مَصَارِعِ الْخَاطِئِینَ، وَ خَلَّصْتَهُ بِتَوْفِیقِک مِنْ وَرَطَاتِ الْمُجْرِمِینَ، فَأَصْبَحَ طَلِیقَ عَفْوِک مِنْ إِسَارِ سُخْطِک، وَ عَتِیقَ صُنْعِک مِنْ وَثَاقِ عَدْلِک.

إِنَّک إِنْ تَفْعَلْ ذَلِک -یا إِلَهِی- تَفْعَلْهُ بِمَنْ لَا یجْحَدُ اسْتِحْقَاقَ عُقُوبَتِک، وَ لَا یبَرِّئُ نَفْسَهُ مِنِ اسْتِیجَابِ نَقِمَتِک؛

تَفْعَلْ ذَلِک -یا إِلَهِی- بِمَنْ خَوْفُهُ مِنْک أَکثَرُ مِنْ طَمَعِهِ فِیک، وَ بِمَنْ یأْسُهُ مِنَ النَّجَاةِ أَوْکدُ مِنْ رَجَائِهِ لِلْخَلَاصِ، لَا أَنْ یکونَ یأْسُهُ قُنُوطاً، أَوْ أَنْ یکونَ طَمَعُهُ اغْتِرَاراً، بَلْ لِقِلَّةِ حَسَنَاتِهِ بَینَ سَیئَاتِهِ، وَ ضَعْفِ حُجَجِهِ فِی جَمِیعِ تَبِعَاتِهِ؛

فَأَمَّا أَنْتَ -یا إِلَهِی- فَأَهْلٌ أَنْ لَا یغْتَرَّ بِک الصِّدِّیقُونَ، وَ لَا ییأَسَ مِنْک الْمُجْرِمُونَ، لِأَنَّک الرَّبُّ الْعَظِیمُ الَّذِی لَا یمْنَعُ أَحَداً فَضْلَهُ، وَ لَا یسْتَقْصِی مِنْ أَحَدٍ حَقَّهُ.

تَعَالَى ذِکرُک عَنِ الْمَذْکورِینَ، وَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُک عَنِ الْمَنْسُوبِینَ، وَ فَشَتْ نِعْمَتُک فِی جَمِیعِ الْمَخْلُوقِینَ، فَلَک الْحَمْدُ عَلَى ذَلِک یا رَبَّ الْعَالَمِینَ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

پس بر محمد و آلش درود فرست، و مرا سرمشق کسانی قرارده که آنان را به بخشایش خود از افتادنگاه‌های خطاکاران بلند داشته‌ای، و به توفیقت از ورطه‌های تبهکاران رهایی بخشیده‌ای، تا در سایه بخششت از اسارت خشم و غضبت آزاد شده، و به دست احسانت از بند عدلت رهایی یافته‌اند.

خداوندا اگر تو چنین معامله کنی، این لطف را در حق کسی روا داشته‌ای که استحقاق عقوبتت را منکر نیست، و خود را از سزاواری نکوهشت تبرئه نمی‌کند.

خداوندا این رفتار را با کسی می‌کنی که خوفش از تو از طمعش به تو بیشتر است، و نومیدیش از نجات از امید رهایی پابرجاتر است، نه اینکه نومیدیش از باب یأس از رحمت تو، یا طمعش از جهت مغرور بودن به کرم تو باشد، بلکه به علّت قلّت حسناتش در میان گناهانش، و سست بودن دلائلش در مورد وظائفی که بر عهده او بوده و از انجامش سرباز زده می‌باشد.

اما تو -ای پروردگار من- سزاواری که صدّیقان به تو مغرور نشوند، و گنهکاران از تو مأیوس نگردند، زیرا تو پروردگار بزرگی هستی که فضلت را از احدی دریغ نمی‌کنی، و حق خود را به طور کامل از کسی دریافت نمی‌داری،

یاد تو از (یاد همه) یادشدگان برتر است، و نام‌هایت منزه از آن است که منسوبان بدان‌ها نامیده شوند، و نعمتت در میان تمام آفریدگان پخش و پراکنده است، پس سپاس تو راست بر تمام آنچه بیان شد‌ای پروردگار جهانیان.

ترجمه آیتی

پس بر‌ محمد ‌و‌ خاندان او‌ درود بفرست ‌و‌ مرا سردسته ‌ى‌ کسانى قرار ده‌ که‌ از‌ گناهانشان گذشته اى ‌و‌ از‌ گودالى که‌ خطاکاران در‌ ‌آن سرنگون شوند بیرون آورده اى ‌و‌ به‌ توفیق خود از‌ ورطه ‌ى‌ هلاکت مجرمان خلاصى داده اى، تا‌ آزاد کرده ‌ى‌ عفو تو‌ از‌ بند اسارت سخط تو‌ گشتند ‌و‌ رهایى یافته ‌ى‌ احسان تو‌ از‌ زندان عدالت تو‌ شدند.

اى خداى من، اگر با‌ من‌ چنین کنى، این لطف ‌و‌ رحمت در‌ حق کسى کرده اى که‌ خود منکر ‌آن نیست که‌ مستحق عقوبت توست ‌و‌ خویشتن مبرا نمى داند که‌ سزاوار خشم توست.

اى خداى من، اگر با‌ من‌ چنین کنى، این لطف ‌و‌ رحمت در‌ حق کسى است که‌ بیمش از‌ تو‌ از‌ آزمندیش در‌ رحمت تو‌ بیش است ‌و‌ نومیدیش از‌ رهایى، استوارتر از‌ امیدش به‌ رهایى است. نه چنان است که‌ نومیدیش، نومیدى از‌ رحمت تو‌ باشد، یا‌ امیدش از‌ ‌آن روست که‌ مى خواهد خود را‌ به‌ رحمت تو‌ بفریبد، بلکه به‌ سبب قلت حسنات اوست در‌ برابر کثرت سیئاتش ‌و‌ ضعف حجت اوست در‌ دادگاه داورى تو.

اما تو‌ اى خداى من‌ شایسته اى که‌ صدیقان به‌ رحمت تو‌ مغرور نشوند ‌و‌ مجرمان از‌ رحمت تو‌ نومید نگردند که‌ تو‌ ‌آن پروردگار بزرگ هستى که‌ فضل خود از‌ کسى بازندارى ‌و‌ در‌ گرفتن حق خود از‌ دیگران سخت نگیرى.

یاد تو‌ از‌ هر‌ چه در‌ یاد آید، برتر است ‌و‌ نام تو‌ مقدس تر از‌ ‌آن است که‌ مردمان بر‌ خود نهند. نعمت تو‌ در‌ میان همه ‌ى‌ آفریدگانت پراکنده است. فلک الحمد على ذلک یا‌ رب العالمین.

ترجمه ارفع

پس بر‌ محمد و‌ آل‌ او‌ درود فرست و‌ مرا رهبر کسانى قرار ده‌ که‌ با‌ گذشت خود آنها را‌ از‌ پرتگاههاى لغزشکاران حفظ کرده ای‌ و‌ با‌ توفیق خود آنها را‌ از‌ ورطه هاى سهمگین مجرمین نجات داده اى، صبح کرده اند در‌ حالى که‌ آزاد شده عفو تو‌ از‌ اسارت خشمت بوده و‌ آزاد شده احسانت از‌ بند عدلت گشته اند.

اى خداى من‌ اگر چنین کنى آن را‌ درباره ى‌ کسى انجام داده ای‌ که‌ سزاوار عذاب بودن را‌ انکار نمى کند و‌ نفس خود را‌ از‌ استحقاق کیفرت تبرئه نمى نماید.

اى خداى من‌ چنین رفتارى را‌ درباره ى‌ کسى انجام مى دهى که‌ ترسش از‌ تو‌ بیش از‌ طمعش به‌ رحمتت مى باشد. و‌ نومیدى اش از‌ نجات از‌ امیدوارى اش براى رهایى محکمتر است نه اینکه نومیدى اش از‌ رحمت توست یا‌ طمعش از‌ روى نیرنگ است، بلکه به‌ خاطر کمى اعمال خوبش در‌ برابر کارهاى ناپسندش مى باشد و‌ دلیلهایش در‌ همه دادخواهى ها و‌ پاسخگویى ها ضعیف است.

ولى تو‌ ای‌ خداى من، سزاوارى که‌ راستگویان به‌ رحمتت مغرور نشوند و‌ مجرمین از‌ عفوت نومید نگردند زیرا که‌ تو‌ آن پروردگار بزرگى هستى که‌ کسى را‌ از‌ فضل خود باز نمى دارد و‌ همه حق خود را‌ از‌ کسى باز نمى ستاند.

الها یاد تو‌ برتر از‌ آن است که‌ اهل ذکر یادت مى کنند و‌ نامهایت از‌ اینکه بر‌ دیگران نسبت داده شود منزه و‌ پاکیزه است و‌ نعمت تو‌ در‌ بین تمامى بندگانت تقسیم شده پس‌ بدین خاطر حمد مخصوص توست ای‌ خداى جهانیان.

ترجمه استادولی

پس بر‌ محمد و‌ آل‌ او‌ درود فرست، و‌ مرا نمونه کسانى قرار ده‌ که‌ آنان را‌ با‌ گذشت خویش از‌ محل به‌ خاک افتادن خطاکاران بلند کرده اى، و‌ به‌ توفیق خود از‌ منجلاب مجرمان رهایى داده اى، در‌ نتیجه به‌ سبب عفو تو‌ از‌ اسارت خشمت آزاد شدند، و‌ به‌ سبب نیکى ات از‌ بند عدالتت رها گردیدند.

خداى من! اگر چنین رفتار کنى، با‌ کسى مى کنى که‌ مستحق بودن خود را‌ نسبت به‌ عقوبتت انکار نمى کند، و‌ خود را‌ از‌ سزاوارى انتقامت مبرا نمى داند.

خداى من! با‌ کسى چنین رفتار مى کنى که‌ ترسش از‌ تو‌ بیش از‌ امید و‌ طمعش به‌ توست، و‌ نومیدش از‌ نجات سخت تر از‌ امیدش به‌ رهایى است، البته نه طورى که‌ نومیدش قطع امید بوده، یا‌ امید و‌ طمعش غرور و‌ غفلت باشد، بلکه به‌ خاطر آن که‌ نیکى هاى او‌ در‌ میان بدى هایش اندک است، و‌ دلیل هاى او‌ درباره همه وزر و‌ وبال هایش سست است.

اما تو- اى خداى من- شایسته آنى که‌ صدیقان به‌ (رحمت) تو‌ فریفته نشوند، و‌ مجرمان از‌ (عفو) تو‌ نومید نگردند، زیرا تو‌ آن پروردگار بزرگى هستى که‌ فضل و‌ بخشش خود را‌ از‌ کسى دریغ نمى دارى، و‌ حق کامل خود را‌ از‌ کسى طلب نمى کنى.

یاد تو‌ بالاتر از‌ آن است که‌ دیگران در‌ قبال آن یاد گردند، و‌ نام هاى تو‌ مقدس تر از‌ آن است که‌ دیگران به‌ نام هاى تو‌ خوانده شوند، و‌ نعمت هاى تو‌ در‌ میان همه آفریدگان بخش است، پس‌ تو‌ را‌ بر‌ همه اینها سپاس اى پروردگار جهانیان.

ترجمه الهی قمشه‌ای

پس اى خدا بر‌ محمد و‌ آل‌ پاکش درود فرست (و کرم کن) و‌ نسبت به‌ کسانى که‌ از‌ لغزش و‌ خطاهایشان مهیاى در‌ گذشتى مرا پیش قدم آنها قرار ده‌ و‌ از‌ آنانم مقرر فرما که‌ به‌ توفیقت از‌ ورطه گناهان مهلک رها و‌ مستخلص شان فرمودى و‌ از‌ آنانکه به‌ عفو و‌ کرمت از‌ اسارت قهر و‌ غضبت آزاد شدند بگردان و‌ از‌ آنان که‌ به‌ اعمال حلم و‌ رافتت از‌ عهده عدل و‌ مسئولیتت بیرون شدند قرار ده‌

که هرگاه اى خداى من‌ با‌ من‌ چنین عفو و‌ بخششى کنى این کار را‌ با‌ کسى کرده اى که‌ منکر استحقاق عقابت نیست و‌ ذمه خود را‌ برى از‌ مستوجب عذابت نمى داند (بلکه خود را‌ مستحق کیفر دانسته و‌ چشم امیدم به‌ عفو و‌ رحمت بى انتهاى تست)

و باز چنین عفو و‌ بخشش را‌ تو‌ در‌ حق کسى فرموده اى که‌ خوفش از‌ قهر و‌ غضب بیش از‌ طمع و‌ امید اوست و‌ یاس و‌ نومیدیش از‌ نجات فزون از‌ امید و‌ رجاء به‌ خلاصى از‌ مجازات است لیکن نه یاسش از‌ کرمت به‌ مرتبه ناامیدى و‌ نه طمعش به‌ کرمت به‌ حد غرور و‌ غفلت است (یعنى کرم تو‌ او‌ را‌ مغرور و‌ متجرى به‌ گناه نکرده و‌ گناهانش هم او‌ را‌ به‌ کلى مایوس از‌ نجات و‌ ناامید از‌ رحمت بى انتهایت نخواهد کرد) بلکه این غلبه ناامیدى بر‌ امید بدین سبب است که‌ عمل خیرش بسى اندک و‌ اعمال زشت و‌ گناهش بسى بسیار است

و بهر حال اى پروردگار ما‌ تو‌ (آن خداى عادلى که) صدیقان هم (که عمرى به‌ اخلاص بندگى کردند و‌ به‌ طاعتت کوشیدند) باز (به رحمتت) مغرور نتوانند شد (و از‌ عدل تو‌ ترسان و‌ هراسانند) و‌ مجرمان هم (که همه عمر را‌ به‌ راه گناه و‌ عصیان شتافتند) باز از‌ رحمت بى حدت ناامید نخواهند بود زیرا تو‌ آن خداى بزرگى که‌ فضل و‌ کرمت را‌ از‌ احدى منع نخواهى کرد و‌ هیچ بنده ى‌ با‌ اخلاصى هم حق طاعتت را‌ ادا نتواند کرد

(اى خداى عالم) ذکر مقدست عالى تر از‌ حد ادراک اهل ذکر است و‌ نامهاى مبارکت منزه و‌ برتر از‌ حد فهم توصیف کنندگان عالم است و‌ نعمت بى حسابت در‌ تمام خلق (مومن و‌ کافر) منتشر است بارى اى پروردگار عالم ذات پاک تو‌ را‌ ستایش سزاوار است.

ترجمه سجادی

پس بر‌ محمّد ‌و‌ خاندانش درود فرست ‌و‌ مرا اسوه کسى گردان که‌ با‌ گذشت خود، او‌ را‌ از‌ افتادنْ گاه هاى خطاکاران بلند کردى، ‌و‌ به‌ توفیق خود، از‌ منجلاب هاى مجرمان، رهاندى. پس‌ به‌ واسطه عفوت از‌ قید ‌و‌ بند خشمت، رها گردیده ‌و‌ به‌ واسطه نیکى ات از‌ بند دادگرى ات، آزاد شده است.

اى خداى من، به‌ درستى که‌ تو‌ اگر چنین کنى، ‌آن را‌ درباره کسى انجام مى دهى، که‌ شایستگى عقوبت تو‌ را‌ انکار نمى کند، ‌و‌ نفس خود را‌ از‌ سزاوارى انتقامت، مبرّا نمى داند.

اى خداى من، با‌ کسى چنین رفتار مى کنى که‌ ترسش از‌ تو، بیش از‌ طمعش از‌ توست، ‌و‌ کسى که‌ ناامیدى اش از‌ نجات، محکم تر از‌ امیدش به‌ رهایى است. نه اینکه ناامیدى اش، قطع امید باشد. یا‌ طمعش از‌ روى فریب خوردن باشد. بلکه براى آنست که‌ نیکى هایش میان بدى هایش اندک ‌و‌ دلیل هایش درباره همه گناهانش ضعیف است.

و امّا تو‌ اى‌ خداى من، پس‌ شایسته اى‌ که‌ راستگویان به‌ تو‌ مغرور نشوند ‌و‌ مجرمان از‌ تو‌ مأیوس نگردند. زیرا تو‌ پروردگار بزرگى هستى که‌ فضل خود را‌ از‌ کسى بازنمى دارد ‌و‌ حقّ خود را‌ از‌ کسى طلب نمى کنى.

یاد تو‌ از‌ یادشدگان برتر است ‌و‌ نام هایت از‌ نسب داران مقدّس تر است ‌و‌ نعمتت در‌ همه آفریدگان پراکنده است. پس‌ تو‌ را‌ بر‌ همه اینها سپاس. اى‌ پروردگار جهانیان.

ترجمه شعرانی

پس ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ درود فرست ‌و‌ زودتر ‌از‌ ‌هر‌ ‌کس‌ ‌به‌ عفو خود مرا ‌از‌ لغزشگاه برخیزان ‌و‌ ‌به‌ توفیق خود ‌از‌ ورطه هاى خطرناک رهائى بخش ‌و‌ مرا چون دیگر خطاکاران انگار ‌که‌ ‌از‌ لغزش دست گرفتى ‌و‌ مانند دیگر مجرمان ‌که‌ ‌از‌ ورطه ‌ها‌ نجات دادى ‌و‌ ‌از‌ بند خشم ‌تو‌ ‌به‌ عفو ‌تو‌ رها شدند ‌و‌ ‌از‌ زندان عدل ‌تو‌ ‌به‌ فضل ‌تو‌ آزاد گشتند.

اگر این احسان درباره ‌ى‌ ‌من‌ کنى درباره کسى کرده ‌اى‌ ‌که‌ استحقاق عقوبت ‌تو‌ ‌را‌ انکار نمى کند ‌و‌ خویشتن ‌را‌ ‌از‌ انتقام ‌تو‌ ایمن نمى شمارد.

با کسى ‌که‌ بیمش ‌از‌ امید بیشتر است ‌و‌ نومیدیش ‌از‌ امید استوارتر اما ‌نه‌ چنان ناامید است ‌که‌ ‌از‌ لابه ‌و‌ زارى ‌دم‌ فرو بندد، ‌و‌ طمعش ‌نه‌ چندان ‌که‌ مغرور شود ‌و‌ گرد طاعت نگردد بلکه حسناتش ‌در‌ میان سیئات اندک است ‌و‌ بهانه ‌اش‌ ‌در‌ ارتکاب گناهان ضعیف ‌و‌ نامقبول.

اما ‌تو‌ ‌اى‌ پروردگار من! سزاوارى ‌که‌ نیکان ‌به‌ ‌تو‌ مغرور نشوند ‌و‌ گناهکاران ناامید نگردند چون ‌تو‌ خداى بزرگى ‌که‌ فضل خود ‌را‌ ‌از‌ هیچکس دریغ ندارى ‌و‌ ‌حق‌ خود ‌را‌ ‌از‌ کسى ‌به‌ استقصا طلب نمى کنى

یاد ‌تو‌ ‌از‌ همه چیز بالاتر است ‌و‌ نام ‌تو‌ ‌از‌ نسبت نقص منزه ‌و‌ نعمت ‌تو‌ ‌در‌ همه آفریدگان پراکنده است. سپاس ‌تو‌ ‌را‌ ‌اى‌ پروردگار عالمیان.

ترجمه فولادوند

درود بر‌ محمد ‌و‌ خاندان وى، ‌و‌ مرا سر‌ مشق کسانى قرار ده‌ که‌ با‌ گذشت خویش از‌ ورطه هاى خطاکاران بیرون کشیده اى ‌و‌ به‌ توفیق خود از‌ مهلکه هاى مجرمان برآورده اى، تا‌ به‌ یارى گذشتت از‌ اسارت خشم تو‌ رهیده ‌و‌ به‌ دست دهشت از‌ قید ‌و‌ بند عدالت آزاد گشته اند.

بار الها! اگر چنین کنى این گذشت را‌ درباره ‌ى‌ کسى مبذول داشته اى که‌ خود را‌ درخور کیفر تو‌ مى داند ‌و‌ خود را‌ از‌ این امر مبرا نمى داند که‌ مستوجب عقاب تو‌ باشد.

بار الها! این رفتار را‌ با‌ کسى در‌ پیش مى گیرى که‌ بیم وى از‌ طمعش در‌ تو‌ بیشترست ‌و‌ نومیدى وى از‌ رهایى از‌ امیدش به‌ خلاص استوارترست ولى نه از‌ ‌آن روى که‌ نومیدى وى به‌ سبب یاس از‌ رحمت تو‌ یا‌ طمعش از‌ مقوله ‌ى‌ دلیر گشتن به‌ آمرزش تو‌ باشد، بلکه از‌ ‌آن روى است که‌ کردارهاى خوبش در‌ میان کارهاى بد او‌ اندک است ‌و‌ ناتوانى حجت او‌ در‌ همه ‌ى‌ پیامدهایش مشهودست.

اما تو‌ اى خداى من‌ تو‌ شایسته ‌ى‌ آنى که‌ صدیقان به‌ تو‌ مغرور نگردند ‌و‌ مجرمان از‌ تو‌ نومید نشوند، چرا که‌ تو‌ ‌آن بزرگ پروردگارى که‌ از‌ کس فضل خویش باز نمى دارى ‌و‌ در‌ گرفتن حق خود به‌ کسى از‌ جزء جزء حساب پس‌ نمى گیرى

یاد تو‌ از‌ هر‌ چه به‌ یادماندنى است برترست ‌و‌ نامهایت از‌ آنچه ( به‌ تقلید یا‌ تبرک) مردمان بر‌ خود نهند منزه تر ‌و‌ نعمت تو‌ در‌ میان همه ‌ى‌ آفریدگان آشکار است. پس‌ سپاس ترا باد بر‌ این همه، اى پروردگار جهانیان!

ترجمه فیض الاسلام

پس ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ درود فرست، ‌و‌ مرا پیشواى کسانى گردان ‌که‌ ‌به‌ گذشت خود آنها ‌را‌ ‌از‌ افتادنگاههاى خطاکاران ‌به‌ ‌پا‌ داشته (نگهدارى کرده) اى، ‌و‌ ‌به‌ توفیق خویش آنان ‌را‌ ‌از‌ مهلکه ‌ها‌ ‌و‌ گرفتاریها (کیفرها)ى گنهکاران رهائى داده (آمرزیده)اى، ‌پس‌ ‌از‌ گیر خشمت رها شده ‌ى‌ عفوت گردیده ‌و‌ ‌از‌ بند عدلت آزاد شده ‌ى‌ احسانت گشته اند

تو اگر چنین کنى (مرا پیشواى آنها گردانى)- ‌اى‌ خداى من- ‌آن‌ ‌را‌ درباره ‌ى‌ کسى بجا ‌مى‌ آورى ‌که‌ شایستگى کیفر ‌تو‌ ‌را‌ (براى خود) انکار نمى کند، ‌و‌ نفس خود ‌را‌ ‌از‌ سزاوار بودن عقاب ‌تو‌ منزه ‌و‌ پاک نمى داند

آن رفتار ‌را‌ ‌به‌ کسى ‌مى‌ کنى- ‌اى‌ خداى من- ‌که‌ ترسش ‌از‌ ‌تو‌ ‌از‌ طمع ‌و‌ آزش ‌در‌ (رحمت) ‌تو‌ بیشتر است، ‌و‌ ‌به‌ کسى ‌که‌ نومیدش ‌از‌ نجات (عذاب) ‌از‌ امیدواریش براى رهائى (از آن) استوارتر ‌مى‌ باشد (و این گفتار) ‌نه‌ ‌به‌ جهت آنست ‌که‌ نومیدیش نومیدى ‌از‌ رحمت، ‌یا‌ طمعش ‌از‌ روى فریب خوردن (از رحمت تو) باشد بلکه براى آنست ‌که‌ نیکیهایش میان بدیهایش اندک (که ‌به‌ حساب نمى آید) ‌و‌ دلیلهایش ‌در‌ همه ‌ى‌ دادخواهیها ‌و‌ گناهان ‌او‌ سست است

و اما تو- ‌اى‌ خداى من- شایسته ‌اى‌ ‌که‌ ‌صد‌ یقین ‌و‌ بسیار راستگویان (پیغمبران) ‌به‌ (رحمت) ‌تو‌ مغرور نشده فریب نمى خورند (در قرآن کریم «س ۷ ‌ى‌ ۹۹» ‌مى‌ فرماید: «فلا یامن مکر الله الا القوم الخاسرون» یعنى ‌از‌ مکر ‌و‌ عذاب خدا ایمن نیستند مگر گروهى ‌که‌ زیانکاران اند) ‌و‌ گناهکاران ‌از‌ (عفو ‌و‌ گذشت) ‌تو‌ نومید نگردند (در قرآن شریف «س ۱۲ ‌ى‌ ۸۷» ‌مى‌ فرماید: «انه ‌لا‌ ییاس ‌من‌ روح الله الا القوم الکافرون» یعنى ‌جز‌ کسانى ‌که‌ کافر انداز رحمت خدا نومید نمى شوند) زیرا ‌تو‌ پروردگار بزرگى ‌مى‌ باشى ‌که‌ کسى ‌را‌ ‌از‌ فضل ‌و‌ احسان خود بازنمى دارد، ‌و‌ همه ‌ى‌ ‌حق‌ خویش ‌را‌ ‌از‌ کسى نمى گیرد

ذکر ‌و‌ یاد ‌تو‌ (تسبیح: سبحان الله، تحمید: الحمدلله، تهلیل: ‌لا‌ اله الا الله ‌و‌ مانند آنها) برتر است ‌از‌ یادشدگان (به محاسن ‌و‌ نیکوئیها) ‌و‌ نامهایت (اسماءالحسنى) پاک ‌و‌ پاکیزه است ‌از‌ اینکه حسب ‌و‌ نسب داران ‌به‌ ‌آن‌ نامیده شوند، ‌و‌ نعمتت ‌در‌ همه ‌ى‌ آفریدگان پراکنده است، ‌پس‌ ‌تو‌ ‌را‌ است سپاس ‌بر‌ ‌آن‌ عطا ‌و‌ بخشش ‌اى‌ پروردگار جهانیان.

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

"پس بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و مرا پیشوا و الگو و اسوه کسانى ساز که آنها را به عفو خود از سقوط خطاکاران به پا داشته اى، و به توفیق خود از لغزشگاههاى تبهکاران رهائى بخشیده اى، تا در سایه عفوت از اسارت خشم و غضبت رها شده، و به دست احسانت از بند عدلت آزاد گشته است.

بارالها اگر اینچنین معامله کنى در حقیقت درباره کسى لطف کرده اى که استحقاق عقوبتت را نکار نمى کند، و خود را از سزاوارى نکوهشت تبرئه نمى نماید; این رفتار را بارالها با کسى مى کنى که ترسش از تو از طمعش به تو بیشتر است، و نومیدیش از نجات از امید خلاص استوارتر است، نه اینکه نومیدش از روى یأس از رحمت تو، یا طمعش از باب فریب خوردن باشد، بلکه به خاطر کمى خوبیهایش در میان زشتى هایش و سست بودن دلایلش در مورد گناهانش مى باشد.

ولى تو اى پروردگار سزاوارى که صدّیقان به تو مغرور نشوند، و گنهکاران از تو نومید نگردند، چون تو آن پروردگار عظیمى هستى که فضل خویش را از هیچ کس باز نمى دارى، و حق خود را به طور کامل از کسى دریافت نمى دارى.

یادت از یادشدگان برتر است، و نامهایت از آن پاک و منزه است که ناموران بدآنها نامیده شوند، و نعمتت در همه بندگان گسترده است، پس سپاس تو راست بر تمام آنچه گفته شد اى پروردگار جهانیان".

اى بگفته در دلم اسرارها *** وى براى بنده پخته کارها

اى خیالت غمگسار سینه ها *** اى جمالت رونق گلزارها

اى کف چون بحر گوهر دادِ تو *** از کف پایم بکنده خارها

اى ببخشیده بسى سرها عوض *** چون دهند از بهر تو دستارها

خود چه باشد هر دو عالم پیش تو *** دانه اى افتاده از انبارها

آفتاب فضل عالم پرورت *** گرچه حیله مى کنیم و چارها

شرح صحیفه (قهپایی)

«فصل على محمد ‌و‌ آله».

پس‌ رحمت کن بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ او.

«و اجعلنى اسوه من‌ قد انهضته بتجاوزک عن مصارع الخاطئین. ‌و‌ خلصته بتوفیقک من‌ ورطات المجرمین».

الاسوه -بضم الهمزه ‌و‌ کسرها، ‌و‌ وردت الروایه بهما فى هذا المقام- بمعنى القدوه.

و‌ نهض ینهض نهضا ‌و‌ نهوضا، اى: قام. ‌و‌ انهضته انا فانتهض.

و‌ الجار ‌و‌ المجرور اعنى «عن مصارع» متعلق ب«انهضته».

و‌ مصارع: جمع مصرع، اى: مسقط.

و‌ الورطه: الارض المطمئنه التى لا‌ طریق فیها. ثم استعملت فى البلیه ‌و‌ المهلکه ‌و‌ الموقع العسیر، لشبهها البئر التى لا‌ طریق فیها.

یعنى: ‌و‌ بگردان مرا پیشواى ‌آن کسانى که‌ برپاى کرده اى او‌ را‌ از‌ مواضع افتادن خطاکاران به‌ درگذشتن از‌ گناهان ‌و‌ خلاصى ساخته باشى او‌ را‌ به‌ توفیق خود از‌ مهلکه گناهکاران.

«فاصبح طلیق عفوک من‌ اسار سخطک ‌و‌ عتیق صنعک من‌ ‌و‌ ثاق عدلک».

اصبح بمعنى صار.

و‌ الطلیق: الاسیر الذى اطلق عنه اساره ‌و‌ خلى سبیله.

و‌ الاسار -بکسر الهمزه ‌و‌ فتحها، ‌و‌ کلاههما مرویان- مصدر اسرته اسرا ‌و‌ اسارا، اى: الشد ‌و‌ العصب. ‌و‌ هو ایضا الحبل ‌و‌ القد الذى یشد به‌ الاسیر.

و‌ السخط -بضم السین ‌و‌ سکون الخاء او‌ بالتحریک، ‌و‌ وردت بهما الروایه-: الغضب.

و‌ الصنع -بالضم- معروف.

و‌ الوثاق بکسر الواو ‌و‌ فتحها، ‌و‌ الفتح افصح. قال الله تعالى: (فشدوا الوثاق).

یعنى: پس‌ گردیده شود رها کرده شده ‌ى‌ عفو تو‌ از‌ بند خشم تو‌ ‌و‌ آزاد کرده شده ‌ى‌ نیکویى تو‌ از‌ بند عدل تو.

«انک ان‌ تفعل ذلک -یا‌ الهى- تفعله بمن لا‌ یجحد استحقاق عقوبتک ‌و‌ لا‌ یبرى نفسه من‌ استیجاب نقمتک».

به‌ درستى که‌ اگر مى کنى این شمول عفو ‌و‌ لحوق رحمت را‌ به‌ من -اى خداوند من- پس‌ کرده باشى ‌آن را‌ به‌ کسى که‌ انکار نمى کند استحقاق عقوبت تو‌ را‌ ‌و‌ برى نمى سازد نفس خود را‌ از‌ اینکه مستوجب عذاب تو‌ باشد.

«تفعل ذلک -یا‌ الهى- بمن خوفه منک اکثر من‌ طمعه فیک، ‌و‌ بمن یاسه من‌ النجاه او‌ کد من‌ رجائه للخلاص».

و‌ مى کنى این را -اى خداى من- به‌ کسى که‌ ترس او‌ از‌ تو‌ بیشتر باشد از‌ طمع او‌ در‌ حضرت تو، ‌و‌ به‌ کسى که‌ نومیدى او‌ از‌ نجات تو‌ بیشتر باشد از‌ امید داشتن او‌ خلاصى از‌ عذاب تو.

«لا ان‌ یکون یاسه قنوطا او‌ ان‌ یکون طمعه اغترارا، بل لقله حسناته بین سیئاته ‌و‌ ضعف حججه فى جمیع تبعاته».

یعنى توهم نکند کسى که‌ نومیدى او‌ از‌ روى ناامیدى از‌ رحمت الهى است. چه، این کبیره اى موبقه است. چنانچه در‌ تنزیل کریم وارد است که: (لا تقنطوا من‌ رحمه الله). ‌و‌ نه آنکه طمع او‌ از‌ بابت مغرور شدن به‌ طاعت خود است، بلکه نومیدى از‌ جهت کمى حسنات است مر او‌ را‌ در‌ میان بدیهاى او‌ ‌و‌ ضعف دلایل اوست در‌ جنب جمیع گناهان او.

«فاما انت -یا‌ الهى- فاهل ان‌ لا‌ یغتر بک الصدیقون ‌و‌ لا‌ ییاس منک المجرمون».

اى: لا‌ یستغفلک ‌و‌ یامنوا مکرک. ‌و‌ منه الحدیث: «لا تطرقوا النساء ‌و‌ لا‌ تغتروهن»، اى: لا‌ تفعلوهن ‌و‌ لا‌ تدخلوا الیهن على غره، اى: غفله. ‌و‌ یحتمل ان‌ یکون معنى قوله علیه السلام: «و لا‌ یغتر بک الصدیقون» اى: لا‌ یتجرووا علیک. ‌و‌ منه الحدیث: «لغرته بالله اعز على من‌ سرقته»، اى: لجراته على الله عز ‌و‌ جل اشد من‌ سرقته. قاله المطرزى فى مغربه: ‌و‌ منه: ما‌ غرک بفلان، اى: کیف اجترات علیه.

(یعنى:) پس‌ اما تو -اى خداوند من- سزاوار آنى که‌ فریفته نشوند ‌و‌ ایمن نباشند از‌ مکر تو‌ یا: جرات ننمایند به‌ تو- آنان که‌ نهایت تصدیق به‌ کلام مجید ‌و‌ گفته هاى تو‌ کرده اند، ‌و‌ ناامید نباشند از‌ رحمت تو‌ گناهکاران.

«لانک الرب العظیم الذى لا‌ یمنع احدا فضله».

زیرا که‌ تو‌ پروردگاریى عظیم که‌ بازندارد هیچ کس را‌ از‌ فضل خود. سوق کلام مبنى بر‌ التفات است.

«و لا‌ یستقصى من‌ احد حقه».

و‌ دور نمى سازد هیچ کس را‌ از‌ حق خود- که‌ ‌آن احسان ‌و‌ افضال است.

«تعالى ذکرک عن المذکورین».

اى: تنزه ‌و‌ تقدس من‌ ان‌ یقاس بشىء.

یعنى: منزه ‌و‌ مقدس ‌و‌ برتر است ذکر تو‌ از‌ آنچه ذکر کرده مى شود.

«و تقدست اسماوک عن المنسوبین».

و‌ مقدس است نامهاى تو‌ از‌ آنچه نسبت داده مى شوند به‌ آن.

«و فشت نعمتک فى جمیع المخلوقین».

و‌ فاش ‌و‌ آشکار است نعمت تو‌ در‌ جمیع مخلوقات. چه، هیچ چیز نیست که‌ نعمت عام تو‌ به‌ وى نرسیده.

«فلک الحمد على ذلک یا‌ رب العالمین».

پس‌ مر تو‌ را‌ است سپاس بى قیاس بر‌ این نعمتها، اى پروردگار ماسواى خود از‌ مخلوقات.

شرح صحیفه (مدرسی)

اللغه:

اسوه: پیشوا.

مصارع: جمع مصرع ‌به‌ معنى افتادن.

نهض: پاشدن.

ورطه: امر شدید.

طلیق: آزاد.

اسار: ‌از‌ اسر ‌به‌ معنى قید.

وثاق: چیزى ‌که‌ ‌به‌ ‌او‌ ‌مى‌ بندند.

یعنى: بگردان مرا پیشواى آنانکه ‌به‌ تحقیق برخیزاندى ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ درگذشتن ‌تو‌ ‌از‌ افتادنیها ‌از‌ خطاکاران یعنى مرا قبل ‌از‌ همه رها ‌کن‌ ‌که‌ ‌من‌ مقدم ‌بر‌ ایشان باشم.

به درستى ‌که‌ ‌تو‌ اگر ‌او‌ ‌را‌ عفو ‌و‌ رها کنى ‌اى‌ خداى ‌من‌ کرده ‌ى‌ ‌آن‌ عفو ‌و‌ رها ‌را‌ ‌به‌ کسى ‌که‌ منکر نیست استحقاق عقوبت ‌تو‌ را، ‌بى‌ زارى نمى کند خود ‌را‌ ‌از‌ سزاوارى عقوبت ‌تو‌ حاصل ‌آن‌ است ‌که‌ ‌او‌ خود چون مقربا استحقاق است اولى ‌از‌ گذشتن ‌از‌ ‌آن‌ است.

از این فقرات چنان معلوم شود ‌که‌ انسان مایوس ‌از‌ خدا نشود، ‌و‌ همچنین طمع غرورى نداشته باشد بلکه طمع امید ‌و‌ رجاء.

یعنى: طلب نهایت ‌حق‌ خود ‌از‌ کسى ننماید بلکه انسب ‌آن‌ بود ‌که‌ بفرماید چنانچه ‌در‌ سابق اشاره نمود اصلا ‌حق‌ خود طلب ننماید براى اشارات ‌و‌ لطایف نکاتى تعبیر ‌به‌ این فرمود.

یعنى ‌بر‌ همه ‌کس‌ برترى دارى.

یعنى: منزهى ‌از‌ اینکه اسم ‌تو‌ ‌به‌ دیگرى گفته شود.

«و‌ فشت نعمتک ‌فى‌ جمیع المخلوقین فلک الحمد ‌و‌ على ذلک ‌یا‌ رب العالمین».

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

پس (بر محمد ‌و‌ آلش درود فرست) (فصل على محمد ‌و‌ آله).

(و مرا اسوه ‌و‌ الگوى کسانى قرار ‌ده‌ ‌که‌ ‌با‌ عفو خود ‌او‌ ‌را‌ ‌از‌ افتادن ‌در‌ پرتگاههاى خطاکاران نجات داده ‌و‌ ‌بر‌ ‌سر‌ ‌پا‌ نگهداشته اى) (و اجعلنى اسوه ‌من‌ قد انهضته بتجاوزک عن مصارع الخاطئین).

(با توفیق خود، ‌وى‌ ‌را‌ ‌از‌ مهلکه گاههاى مجرمان خلاص فرموده اى) (و خلصته بتوفیقک ‌من‌ ورطات المجرمین).

که‌ ‌در‌ حقیقت (چنین کسى آزاد شده ‌ى‌ عفوت، ‌از‌ اسارت خشم ‌و‌ غضب ‌تو‌ است) (فاصبح طلیق عفوک ‌من‌ اسار سخطک).

(و رها شده ‌ى‌ احسان ‌تو‌ ‌از‌ بند عدالتت) (و عتیق صنعک ‌من‌ وثاق عدلک).

(به طور مسلم -‌اى‌ خداى من- اگر چنین کنى درباره ‌ى‌ کسى کرده ‌اى‌ ‌که‌ استحقاق عقوبت ‌تو‌ ‌را‌ انکار نمى کند) (انک ‌ان‌ تفعل ذلک- ‌یا‌ الهى- تفعله بمن لایجحد استحقاق عقوبتک).

(و خویشتن ‌را‌ ‌از‌ اینکه مستوجب نقمت ‌تو‌ باشد تبرئه نمى نماید) (و لایبرىء نفسه ‌من‌ استیجاب نقمتک).

(اى خداى ‌من‌ این کار ‌را‌ درباره ‌ى‌ کسى انجام داده ‌اى‌ ‌که‌ خوف ‌و‌ ترسش ‌از‌ ‌تو‌ بیش ‌از‌ طمعش ‌به‌ ‌تو‌ است) (تفعل ذلک ‌یا‌ الهى بمن خوفه منک اکثر ‌من‌ طمعه فیک).

(نسبت ‌به‌ کسى ‌که‌ یاس ‌و‌ نومیدیش ‌از‌ نجات، ‌از‌ امیدش ‌به‌ خلاصى، استوارتر است) (و بمن یاسه ‌من‌ النجاه اوکد ‌من‌ رجائه للخلاص).

(اما ‌نه‌ ‌به‌ این معنا ‌که‌ یاس ‌او‌ مایه ‌ى‌ نومیدى کاملش شده باشد) (لا ‌ان‌ یکون یاسه قنوطا).

(و ‌یا‌ اینکه طمع ‌او‌ مایه ‌ى‌ غرور ‌او‌ گردیده) (او ‌ان‌ یکون طمعه اغترارا).

(بلکه ‌از‌ این ناحیه ‌که‌ حسناتش ‌در‌ میان گناهان ‌و‌ بدیهایش اندک، ‌و‌ حجتها ‌و‌ عذرهایش ‌در‌ برابر جمع مسئولیتهایش، بسیار ضعیف است) (بل لقله حسناته بین سیئاته، ‌و‌ ضعف حججه ‌فى‌ جمیع تبعاته).

(و اما تو -‌اى‌ خداى من- سزاوار آنى ‌که‌ صدیقان ‌و‌ بسیار راستگویان ‌به‌ (مغفرت) ‌تو‌ مغرور نگردند) (فاما انت ‌یا‌ الهى فاهل ‌ان‌ ‌لا‌ یغتر بک الصدیقون).

(و مجرمان ‌و‌ گناهکاران ‌از‌ ‌تو‌ مایوس نشوند) (و ‌لا‌ ییاس منک المجرمون).

و‌ این بدان خاطر است که: (تو ‌آن‌ پروردگار عظیمى هستى ‌که‌ فضل خویشتن ‌را‌ ‌از‌ احدى بازنمى دارى) (لانک الرب العظیم الذى ‌لا‌ یمنع احدا فضله).

(و ‌در‌ گرفتن ‌حق‌ خود ‌به‌ کسى سختگیرى نمى کنى) (و ‌لا‌ یستقصى ‌من‌ احد حقه).

(یاد ‌و‌ ذکر ‌تو‌ ‌در‌ میان کسانى ‌که‌ یادشان ‌بر‌ ‌سر‌ زبانهاست، بلند مرتبه است) (تعالى ذکرک عن المذکورین).

(اسماء ‌و‌ نامهاى ‌تو‌ ‌در‌ میان همه ‌ى‌ کسانى ‌که‌ ‌به‌ نامى نامیده شده اند مقدس ‌و‌ منزه است) (و تقدست اسماوک عن المنسوبین).

(و نعمتهایت ‌در‌ بین همه ‌ى‌ آفریدگان پراکنده ‌و‌ منتشر است) (و فشت نعمتک ‌فى‌ جمیع المخلوقین).

(بنابراین حمد ‌و‌ ستایش -‌به‌ خاطر این همه بزرگوارى ‌اى‌ پروردگار جهانیان- ویژه ‌و‌ مخصوص ‌تو‌ است) (فلک الحمد على ذلک ‌یا‌ رب العالمین).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۵، ص:۳۳۵-۳۲۳

«فصلّ على محمّد و آله، و اجعلنی أسوة من قد أنهضته بتجاوزک عن مصارع الخاطئین، و خلّصته بتوفیقک من ورطات المجرمین، فأصبح طلیق عفوک من إسار سخطک، و عتیق صنعک من وثاق عدلک».

و الخاطئین: اصحاب الخطایا. من خطىء الرجل اذا تعمد الذنب، و قصد فعله، و هو من الخطا المقابل للصواب، دون المقابل للعمد.

قال الراغب: الخاطى: القاصد للذنب. و علیه قوله تعالى: «لا یاکله الا الخاطئون» انتهى.

و قد جوز ان یراد بهم الذین یتخطون الحق، و یتعدون حدود الله. و الله اعلم.

«الفاء» لترتیب الدعاء و المدعوبه على ما قبله، فان کثره لحوق رحمته بالمسیئین، و شمول عفوه الخاطئین مما یقتضى طلب التجاوز و العفو.

و الاسوه -بکسر الهمزه و ضمها-: القدوه و هو من یقتدى به اى: یفعل مثل فعله اقتداء به.

و نهض نهضا و نهوضا -من باب منع-: قام. و انهضته اقمته.

و تجاوزت عن المسىء: عفوت عنه و صفحت.

و الصرع: الطرح على الارض. و المصارع: مواضعه جمع مصرع. یقال: هذه مصارع القوم، و لکل جنب مصرع.

شبه الخاطئین الذین اوبقتهم الخطایا بالمغلوبین الذین اثخنهم اعداوهم جراحا ، و طرحوهم على الارض، بجامع العجز عن الخلاص، فاثبت لهم المصارع، و هى استعاره مکنیه مرشحه. و الانهاض ایضا ترشیح. و هى من بدیع الاستعارات، و افصح الکلام. اى من قد نجیته بعفوک عما یجب للخاطئین من العقوبات و النقم.

قال بعضهم: معنى جعله اسوه له ان ینهضه و ینجیه قبله، بان یبدا بانهاضه و نجاته، لان الاسوه هو المبتدى بالفعل الذى یتاسى به فیه، فهو من باب ذکر اللازم و اراده الملزوم.

و قیل: معناه: ان یجعله بحیث یتاسى به، و یقتدى کل من انهضه من صرعته، و خلصه من ورطته، لحسن انهاضه و تخلیصه.

و خلص الشىء من التلف خلوصا -من باب قعد- و خلاصا و مخلصا: سلم و نجا. و خلصته تخلیصا: سلمته و نجیته.

و الورطات: جمع ورطه و هو الهلاک. و اصلها الوحل تقع فیه الغنم فلا تقدر على التخلص.

و قیل: اصلها ارض مطمئنه لا طریق فیها ترشد الى الخلاص، و تورطت الغنم و غیرها: وقعت فى الورطه، ثم استعمل فى کل شده و امر شاق. و تورط فلان فى الامر اذا ارتبک فیه، فلم یسهل له المخرج منه.

و فى الحدیث: ان من ورطات الامور التى لا مخرج منها سفک الدم الحرام بغیر حله.

قال الطیبى: هى جمع ورطه، و هى الهلاک.

و «الفاء» من قوله: «فاصبح» للتعقیب.

و اصبح هنا: فعل ناقص بمعنى صار من غیر اعتبار الزمان الذى دل علیه ترکیب الفعل، اعنى الصبح. نحو قوله سبحانه: «فاصبحتم بنعمته اخوانا».

و الطلیق بمعنى المطلق: و هو الاسیر الذى اطلق عنه اساره و خلى عنه، فانطلق: اى ذهب فى سبیله.

و الاسار: ککتاب ما یشد و یوثق به.

و العتیق: بمعنى المعتق، من الاعتاق، و هو تحریر العبد، اى جعله حرا، و تخلیصه من الرق. ثم استعمل فى التخلیص مطلقا.

و الصنع: الاحسان، کالصنیعه.

و الوثاق -بالفتح و یکسر- بمعنى الاسار، و هو ما یشد به.

و الاستعارات فى هذه الفقرات ظاهره، و قد تقدم لها نظائر، اغنى الکلام علیها هناک عن اعادته هنا.

ذلک: اشاره الى المذکور من جعله اسوه من انهضه و خلصه، و ما فیه من معنى البعد مع قرب العهد بالمشار الیه، للایذان بعلو درجته، و بعد منزلته فى الشرف و الفضل عنده.

و «تفعله» مجزوم فى جواب الشرط. و هل العامل للجزم الاداه او الشرط او هما معا؟ خلاف.

و جحدت الامر جحدا و جحودا: انکرته، قالوا: و لا یکون الا على علم من الجاحد له.

و لا یبرى نفسه: اى ینزهها، من برى زید من ذنبه یبرا مهموزا -من باب تعب- براءه: اى سقط عنه طلبه. و براته من العیب بالتشدید جعلته بریئا منه.

و تفعل -بالضم باتفاق النسخ- على الاستیناف.

و فى نسخه قدیمه «بل تفعل ذلک» بزیاده بل الابتدائیه. و معناها الانتقال من غرض الى آخر.

و الخوف: توقع مکروه عن اماره مظنونه او معلومه، ان الطمع توقع محبوب عن اماره مظنونه، او معلومه. و اذا علق کل منها بالذوات کما نقول: خفت زیدا، و طمعت فیه فمعناه توقع مکروه او محبوب یقع من جهته، و الا فالذوات لا یتعلق بها خوف و لا طمع.

قال بعض العلماء: اعلم ان خوف الخائفین من الله تعالى قد یکون لامور مکروهه لذاتها، و قد یکون لامور مکروهه لادائها الى ما هو مکروه لذاته.

اما القسم الاول: فمثل ان یتمثل فى نفوسهم ما هو المکروه لذاته کسکرات الموت و شدته، او سوال القبر او عذابه، او هول الموقف بین یدى الله تعالى، و الحیاء من کشف الستر، و السئوال عن کل صغیره و کبیره، او الخوف من المرور على الصراط وحدته، او من النار و اهوالها و اغلالها، او من حرمان الجنه، او من نقصان الدرجات فیها، او خوف الحجاب من الله تعالى. و کل هذه الاسباب مکروهه فى انفسها، و یختلف حال السالکین الى الله فیها، و اعلاها رتبه خوف الفراق و الحجاب عن الله عز و جل، و هو خوف العارفین. و ما قبل ذلک فهو خوف العابدین و الصلحاء و الزاهدین.

و اما القسم الثانى: فاقسامه کثیره کخوف الموت قبل التوبه، او خوف نقض التوبه، او خوف الانحراف عن القصد فى عباده الله، او خوف استیلاء القوى الشهوانیه بحسب مجرى العاده فى استعمال الشهوات المالوفه، او خوف تبعات النفس عنده، او خوف سوء الخاتمه او خوف سبق الشقاوه فى علم الله. و کل هذه و نحوها مخاوف عباد الله الصالحین، و اغلبها على قلوب المتقین خوف الخاتمه فان الامر فیه خطر. و اعلى الاقسام، و اکملها، و ادلها على کمال المعرفه خوف السابقه، لکون الخاتمه تبعا لها، و مظهره لما سبق فى اللوح المحفوظ، کما تقدم بیانه فى الروضه الحادیه عشره.

قال بعض ارباب القلوب: اذا سکن الخوف القلب احرق الشهوه، و طرد عنه الغفله.

قال بعضهم: العلم قائد، و الخوف سائق، و النفس مع ذلک حرون جموح، خداعه رواغه فاحذرها، وراعها بسیاسه العلم، وسقها بتهدید الخوف، لتقطع مفاوز الافات، و تصل الى دار الکرامات.

و قال بعضهم: خلق الله القلوب مساکن لذکره، فصارت مساکن الشهوات، فلا یمحو الشهوات منها الا خوف مزعج، او شوق مقلق.

و قال بعضهم: کل خائف اذا خاف من شىء من الاشیاء هرب منه، و من خاف الله هرب الیه.

و قال آخر: الخائف یهرب من ربه الى ربه.

و الیاس: انقطاع الرجاء و الطمع، یئس ییاس -من باب تعب- یاسا.

و الرجاء: قیل ظن یقتضى حصول ما فیه مسره.

و قیل: تعلق النفس بحصول محبوب فى المستقبل.

و کما ان الخوف على اقسام، فالرجاء ایضا على اقسام:

رجاء لمغفرته تعالى مع عدم التوبه کما قال: «و ان ربک لذو مغفره للناس على ظلمهم».

و رجاء لقبول التوبه عن السیئات، و رجاء لقبول الحسنات، و رجاء للتفضل.

و لما کان حمل النفس على الخوف دون الرجاء یوهم القنوط- کما قیل: من حمل نفسه على الرجاء تعطل، و من حمل نفسه على الخوف قنط- احترز علیه السلام عن ذلک بقوله: «لا ان یکون یاسه قنوطا» اى لا لان یکون، فحذف لام التعلیل لاطراد حذف الجار مع ان المصدریه، اى لیس کون خوفه اکثر من طمعه، و یاسه اوکد من رجائه، لکون یاسه قنوطا، اى: یاسا من رحمه الله تعالى، فهو اخص من الیاس.

و لما کان اکثریه الخوف، و زیادته على الطمع، و اوکدیه الیاس، و رجحانه على الرجاء، یوهم کون الطمع و الرجاء فى رحمه الله غرورا- اى سکونا الى الباطل، و ما لا حقیقه له- احترز بقوله: «او یکون طمعه اغترارا». یقال: غره یغره غرا و غرورا، وغره بالکسر: اى اطمعه بالباطل، و خدعه. فاغتر هو اغترارا.

اى «لیس کون خوفه اکثر من طمعه» و یاسه اوکد من رجائه، لکون طمعه طمعا فى ما لا حقیقه له، فیکون اغترارا.

«بل لقله حسناته» -اى بل هو لاجل قله حسناته- قیل: اضراب عما یدل علیه ما سبق، و ابطال له.

اى لیس الامر کذلک، بل سببه کون حسناته قلیله بین سیئاته اى: فى وسطها. فهو اما ظرف لغو متعلق بقله، او مستقر متعلق بمحذوف حال من حسناته، اى حال کونها بین سیئاته.

و «بین» هنا: للمکان المجازى.

و قله الحسنات بین السیئات: کنایه عن اتصال السیئات غالبا بحیث لا تتخللها حسنه الا نادرا، لان «بین» موضوعه للخلل و الفرجه بین الشیئین، فاذا کانت الحسنات قلیله بینهما کانت فى الغالب متصله لا یفصل بین السیئه، و السیئه فاصل بل صدر هذى بعجز تلک و هلم جرا، و هذا من بلیغ الکلام و بدیع البراعه فى البلاغه.

و یحتمل ان یکون المراد بالقله العدم، کما یقال: فلان قلیل الخیر اى لا یکاد یفعله.

و غرضه انه لا یخالط سیئاته حسنه، فلا یکون ممن قال الله سبحانه فیهم: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا عسى الله ان یتوب علیهم، ان الله غفور رحیم». کل ذلک لعدم اعتداده علیه السلام بحسناته، و کمال اعتنائه و اهتمامه بما یعتقده فى نفسه، و یعده سیئه. و الله اعلم بمقاصد اولیائه.

و الضعف -بالفتح- لغه تمیم، و -بالضم- لغه الحجاز. و منهم من یجعل المفتوح فى الراى، و المضموم فى الجسد، و اتفقت النسخ هنا على الفتح. ثم هو تاره یستعمل فى خلاف القوه، و تاره فى خلاف الصحه، و هو المراد هنا.

و الحجج: جمع حجه، و هى البینه الواضحه.

و قیل: هى الدلاله المبینه للقصد الصحیح الذى تقتضى صحه احد النقیضین، قال الله تعالى: «فلله الحجه البالغه»، و قد تطلق على العذر.

و منه حدیث: من خلع یدا من طاعه الله لقى الله لا حجه له.

قال النووى فى شرح مسلم: اى لا حجه له فى فعله، و لا عذر له ینفعه.

و التبعات: جمع تبعه، على وزن کلمه.

قال فى المحکم: التبعه و التباعه ما اتبعت به صاحبک من ظلامه و نحوها. و التبعه و التباعه ما فیه اثم یتبع به انتهى.

و المعنى الثانى قل من نبه علیه من اهل اللغه، و ارادته هنا متعینه، و ان امکن الحمل على المعنى الاول بضرب من التاویل.

تنبیه:

قال بعض الاصحاب: اعترافه علیه السلام یکون خوفه اکثر من طمعه و یاسه اوکد من رجائه ینافى بالظاهر ما رواه فى الکافى من جمله حدیث: انه لیس من عبد مومن الا و فى قلبه نوران نور خیفه، و نور رجاء. لو وزن هذا لم یزد على هذا، و لو وزن هذا لم یزد على هذا.

فاما ان یراد به غیر المعصوم، او ان المقام هنا -و هو التذلل و الخضوع- یقتضى ذلک، او ان مساواه النورین لا یستلزم الخوف و الرجاء، او لما ذکره علیه السلام من قله الحسنات بین السیئات، او ان الخوف یزید بمخاطبه المخوف منه و مشاهدته. انتهى.

قلت: قد علمت آنفا من بیان اقسام الخوف ان اعلاها رتبه هو خوف الفراق و الحجاب عن الله تعالى، و هو خوف العارفین. و لما کان علیه السلام سید العابدین، و امام الزاهدین وجب حمل خوفه على هذا القسم من الخوف، و هذا غیر الخوف الذى یجب ان یکون مساویا للرجاء، فان العارف مادام فى هذه النشاه لا یزال ملتبسا باحکام البشریه، و اوصاف الانسانیه مع ما مزجت به الطینه من النقص و القصور، و حفت به الاحوال من الشوائب و النوائب. فاذا راى ما هو علیه من ذلک، و استشعر عظمه ذى الجلال و تنزهه، و تقدسه عن ان یلم بساحه قدسه من یشم منه رائحه البشریه. کما قیل: ما للتراب و رب الارباب اشتد خوفه و کثر، و قل طمعه و قصر، و تاکد یاسه و ضعف رجاوه، و تقطعت من الحزن و الجزع احشاوه.

و من هنا قال بعضهم: ان الخوف و الرجاء من بقایا الاحساس باحکام البشریه، و اوصاف الانسانیه، و هذه السیئات التى اشار الیها علیه السلام بقوله: «بل لقله حسناته بین سیئاته» هى بعینها حسنات الابرار، و هذه التبعات هى صوالح اعمال الاخیار.

کما ورد: حسنات الابرار سیئات المقربین، و انوار الصادقین ظلم فى حق الصدیقین.

و الى هذا المقام و صاحبه اشار امیرالمومنین علیه السلام و سید الوصیین صلوات الله و سلامه علیه بقوله من خطبه له: عباد الله، ان من احب عباد الله الیه عبدا اعانه الله على نفسه، فاستشعر الحزن، و تجلبب الخوف، فزهر مصباح الهدى فى قلبه... الى آخر ما قال. و هو مذکور فى نهج البلاغه.

فتراه علیه السلام کیف جعل استشعاره الحزن، و تجلببه الخوف، متسببا عن اعانه الله تعالى له على نفسه، و لم یجر للطمع، و لا للرجاء معه ذکر. و هذا هو الخوف الذى عناه سبطه علیه السلام فى دعائه، فافهم ذلک. و الله یقول الحق، و هو یهدى السبیل.

یقال فلان اهل لکذا: اى جدیر به، و مستحق له.

و اغتررت به: ظننت الامن، فلم اتحفظ.

و الصدیقون: جمع صدیق -بالکسر و التشدید- و هو الملازم للصدق.

و قال ابن الاثیر: هو فعیل، للمبالغه فى الصدق، و یکون للذى یصدق قوله بالفعل.

و قال الراغب: الصدیق: یقال لمن کثر منه الصدق، و قیل: بل لمن لم یکذب قط، و قیل: بل لمن لم یتات منه الکذب لتعوده الصدق، و قیل: بل لمن صدق بقوله و اعتقاده، و حقق صدقه بفعله، قال تعالى فى حق ابراهیم علیه السلام: «انه کان صدیقا نبیا» و قال: «اولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین، و حسن اولئک رفیقا». و الصدیقون قوم دون الانبیاء فى الفضیله. انتهى.

و قال بعضهم: لا واسطه بین الصدیق و النبى و لذلک قال تعالى فى هذه الایه: «من النبیین و الصدیقین» و فى صفه ابراهیم «انه کان صدیقا نبیا» یعنى انک ان ترقیت من الصدیقین وصلت الى النبیین، و ان نزلت عن النبیین وصلت الیهم.

و استقصیت الامر و تقصیته: بلغت الاقصى فى البحث عنه، و استقصى حقه اخذه کله و لم یترک منه شیئا.

و قوله علیه السلام: «لانک الرب العظیم» الى آخره تعلیل لکونه اهلا ان لا ییاس منه المجرمون، لا لمضمون الفقرتین معا.

و فى معنى هذا الفصل من الدعاء قول امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه فى نهج البلاغه: لا تامنن -على خیر هذه الامه- عذاب الله، لقول الله سبحانه: «فلا یامن مکر الله الا القوم الخاسرون» و لا تیاسن لشر هذه الامه من روح الله لقول الله سبحانه: «انه لا ییاس من روح الله الا القوم الکافرون».

قال الامام الطبرسى: مکر الله: عذابه. سمى مکرا لنزوله بمستحقه من حیث لا یشعر. و قد یسال فیقال: ان الانبیاء و المعصومین علیهم السلام امنوا مکر الله و لیسوا بخاسرین. و جوابه: ان معناه لا یامن عقاب الله جهلا بحکمته الا الخاسرون. انتهى ملخصا بالمعنى.

تعالى: اى ارتفع و تنزه، من العلو. و صیغه التفاعل للمبالغه، و هو انشاء فى صوره الخبر، لان الغرض منه استعظام ذکره، و تنزیهه عن مساواته لذکر المذکورین.

و المراد بذکره تعالى: اما ذکره بالتسبیح و التحمید و التهلیل و التمجید و الثناء علیه، فیکون المراد تنزهه و تعالیه عن ذکر من یذکر بالمفاخر و المحامد و المحاسن من المخلوقین، لان ذکره تعالى شرف للذاکرین، و غایته سعاده الدارین، و ما یترتب علیه من الفوائد و النتائج امر محقق متیقن لا ریب فیه، و دائم مستمر لا انقطاع و لازوال له. و ذکر غیره ازراء بالذکر، و غایته ان ارید به المفاخره، فتضییع و حرمان، و ان ارید به العارفه و المثوبه، فامر مشکوک حتى یقع. فاذا وقع فهو قلیل منقطع زائل.

او یکون المراد، ان ما یذکر به سبحانه من المحامد و الممادح منزه عن ان یذکر به المخلوقون، لعدم استحقاقهم له.

کما قال امیرالمومنین علیه السلام فى آخر خطبه له: هذا مقام من افردک بالتوحید الذى هو لک، و لم یر مستحقا لهذه المحامد و الممادح غیرک.

فالذکر على الاول مراد به الحاصل بالمصدر، و على الثانى المذکور به.

و اما ان یکون المراد: «بذکره تعالى» شرفه و علوه و عظمته، من قولهم «لفلان ذکر فى الناس» اى شرف و نباهه وصیت، و بهذا المعنى فسر قوله تعالى: «و انه لذکر لک و لقومک».

قال الزمخشرى: اى ان الذى اوحى الیک لشرف لک و لقومک.

و یقال: فلان مذکور: اى ذو شرف و نباهه و شهره. و منه قوله سبحانه. «و القرآن ذى الذکر».

قال فى الکشاف: و الذکر: الشرف و الشهره، من قولک: فلان مذکور.

فیکون المراد: «بالمذکورین» اولى الشرف و النباهه، اى تعالى شرفک، و تنزهت عظمتک عن شرف اولى الشرف، لتعالیه تعالى عن صفات المخلوقین، اذ لا نسبه بین الرب و المربوب فى صفه من الصفات.

و تقدست: اى تنزهت. و اصله من القدس -بالضم و بضمتین- و هو الطهر، ثم استعمل التقدس، و التقدیس، بمعنى التنزه و التنزیه.

یقال: تقدس الله. اى تنزه عن کل ما لا یلیق بشانه.

و المراد باسمائه تعالى: اسماوه الحسنى الداله على معانى الکمال و نعوت الجلال.

قالوا: و هى محصوره فى نوعین: عدم افتقاره الى غیره، و ثبوت افتقار غیره الیه.

و المراد: «بالمنسوبین»، اما اولو الحسب و النسب من قولهم: فلان نسیب و منسوب اى ذوحسب و نسب. فیکون المعنى تنزهت اسماوک ان یسمى بها غیرک من اولى الشرف و الحسب و النسب.

و اما اولو القرابه، و اولو صله. فیکون المعنى تنزهت اسماوک عن ان یسمى بها احد من الناس. و من البین ان اسماءه تعالى مختصه به، متعالیه عن ان یسمى بها غیره. و اما اطلاق مثل الرحیم و الکریم و العزیز على غیره فلیس معناها فى حقه تعالى هو معناها فى حق غیره، بل هو بحسب اشتراک الاسم لاغیر.

و ایثار عنوان المنسوبیه لافاده کمال التباین بینه و بین غیره، لتفرده بعدمها و اشتراک من عداه فیها.

وفشا الشىء فشوا: ظهر و کثر و انتشر.

و «الفاء» من قوله: «فلک الحمد» لترتیب اختصاص الحمد به تعالى على ما قبله، فان فشو نعمته فى جمیع المخلوقین من موجباته و دواعیه. و وصفه تعالى بربوبیه العالمین لا یخفى مناسبته لفشو نعمته سبحانه فى جمیع المخلوقین.

هذا آخر الروضه التاسعه و الثلاثین من ریاض السالکین، وفق لاکمالها و اجتلاء بدر کمالها غره ذى الحجه الحرام، آخر شهور سنه اربع و مائه و الف، و لله الحمد.